-
۱۳۸۷/۰۵/۱۷, ۱۰:۱۲ #1
- تاریخ عضویت
خرداد ۱۳۸۷
- نوشته
- 3,425
- مورد تشکر
- 1,987 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
عشق، رهگشای حقیقت
طلوع ستاره شخصیت امام خمینی (س) از افق شرقی این کره خاکی و در نخستین سال آخرین قرن هزاره دوم میلادی، هدیه مبارکی از جانب هستی به بشر ظلمت زدهای بود که علی رغم همه پیشرفتهای شگفت انگیز علمی و تکنولوژیک، قرن بیستم را با دو جنگ فراگیر و خانمانسوز و صلاحهای کشتار جمعی و رژیمهای سیاسی انسان ستیز، مانند فاشیسم، نازیسم و صهیونیسم به یکی از ظلمانیترین قرون تاریخ حیات بشر تبدیل کرد. پیام و هدیه این ستاره شرق برای جهانیان چه بود؟ این پرسشی است که طرح و بررسی آن، نه تنها برای ما ایرانیان و شرقیان که نزدیکترین مخاطبان جغرافیایی و فرهنگی او بودیم، لازم است، بلکه بررسی آن برای همه شاهدان بصیر تاریخ معاصر، درس آموزیهای نادر و کم نظیری خواهد داشت. ان فی ذلک لذکری لمن کان له قلب او القی السمع و هو شهید. (1)
پیام آگاهی بخش و شگفت انگیز امام به میخائیل گورباچف - صدر هیات رئیسه حزب کمونیستشوروی - چند سال پیش از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و پیش بینی فروپاشی ابرقدرت شرق و توصیه ایشان به گورباچف برای کنارگذاشتن ره یافتهای مادی گرایانه و روی آوردن به خدا و انسان و جامعه و تاریخ، نشان از آن داشت که امام، به خوبی به رسالت روشنایی بخش جهانیاش آگاه بود و نگاهی فراگیر به نقش احیاگرانه خود داشت. بصیرت و روشندلی امام را همین دلیل بس که در همان نامه اعلام کرد که اگر ابرقدرت شرق پس از فروپاشی، برای درمان دردها و جبران شکستهای خود به سراغ نسخههای سرمایه داری غربی برود. آیندهای تخلتر از گذشتهاش خواهد داشت. این بیش بینی به واقعیت پیوسته - که امروزه پس از وقوع، همه شاهد آن هستیم - برای نظریه پردازان شرقی و غربی آشنا با بسیاری از علوم و فنون مدرن، در آن روزگار قابل پیش بینی نبود. پیام و هدیه امام برای بشر معاصر و در آستانه هزاره سوم، گشودن پنجرهای به روی فضای بیکران و درخشان خداباوری بود تا نوری از حقیقت و باطن هستی، به حیات منجمد شده مادی بشر گسسته از خدا و حقیقت هستی بتابد، و رکود و کدوریت مادیت را با پویش و جوشش معنویت از شور و شوق سرشار کند، و زندگی بیروح بشر معاصر را از امید و نشاط بیاکند.
پیام روشنگر و گرمی بخش امام، برخاسته از عمیقترین و اصیلترین جوهر معانی و مبانی دین، یعنی عرفان اسلامی است که حقیقت آن با گوهر دین یگانه است. در چنین عرفانی، آنگونه که امام خمینی میفهمید، سر خلقت و قوام و دوام رشته هستی، وامدار عشق است، "ما زاده عشقیم و پسر خوانده جامیم". (2) انسانها از این منظر همگی بندگان خدای واحدند که باید عشقورزی به یکدیگر را از الگوی عشق الهی، به انسان بیاموزند که فرمود: انی اشد شوقا الیه; و چنین است که اسلام در باطن خود پیام آور صلح و عشق است.
کمال و جامعیت امام در علوم عقلی و نقلی اسلامی به او توان و قدرت بخشید تا بتواند حقیقت اسلام را به دور از هرگونه تحجر و قشریگری و تعصب بشناسد. به قول مولوی;
سختگیری و تعصب خامی است تا جنینی کار خون آشامی است
او فقیهی متبحر و پیشتاز و صاحب رای بود که کتابهای مهم فقهی او بر عمق دریافت و قدرت اجتهاد فقهی او دلالت دارند. (3) در عین حال، فیلسوفی بود که از ظرفیتهای برهانی عقلی خود، به گواهی تقریراتی که شاگردان (4) او از درسهایش به دست دادهاند به حد کمال بهره میجست، مفسری بود که تفسیرهای به جا مانده از او، در زمره درخشانترین تفسیرهای موجود در تاریخ اسلام به شمار میرود; حدیث و سنت و سیره را به خوبی میشناخت و از آنها در فقه و تفسیر و کلام خود بهره میبرد، و بالاخره عارفی بود که بیش از چهارده اثر در موضوع عرفان و اخلاق از او به یادگار مانده است; اما برای او همه این علوم و معارف، حقیقتخود را در عرفان ناب مییابند. عرفانی که درونمایههای آن برآمده از قرآن و گفتار و کردار پیامبر عظیم الشان اسلام و ائمه معصومین (ع) است، و میراثی پربار در میان معارف اسلام به شمار میرود. امام عرفان را نه تنها مجموعهای از معلومات، بلکه طریقتی برای عمل و ارتقا و کمال میدید، عشق او به خدا و تهجد و راز و نیازهای عاشقانه او با خالق هستی، و غزلسرایهای عارفانه او در کنار مسئولیتهای سیاسی - نظامی، عطوفتبیش از حد او در برخورد با مظلومین عالم و قهر ستم سوزش در برابر ستمگران، دو روی سکه شخصیت عرفانی او بود و تجلی اشداء علی الکفار رحماء بینهم جمع این دو حساسیت عاطفی، خود ناشی از طریقت عرفانی بود و در این مسیر پیرو حقیقی حضرت علی (ع) امیرالمومنین بود که خود منبع سرشار ولایت معنوی و عرفانی بود.
من به عنوان شاگرد کوچک مکتب او که شاهد و ناظر این همه عظمت، لطافت، معرفت و معنویت او بودم، برآنم تا شاید بتوانم در این فرصت کوتاه راوی بخشی از پیام توحیدی و پر نور و پرشور عرفانی مردی باشم که روز به روز خود را بیشتر، مرید و شیفته و مشتاق او یافتهام و به قدر تشنگی و ظرفیت اندکم از زلال وجود او بهره برده ام.
چو غلام آفتابم هم از آفتاب گویم نه شب نه شب پرستم که سخن زماه گویم باری، در این فرصتبرآنم تا پس از تعریف فایده و هدف عرفان، عرفان مثبت و پویای امام را در مقابل عرفان منفی بازگو کرده، و سیر انفسی انسان برای رسیدن به خود حقیقی یا من متعالیاش مطرح نمایم، و در پایان به رابطه عاشقانه میان انسان و خدا که از منظر امام رمز رستگاری و فلاح است، بپردازم.
موضوع و تعریف عرفان
هر علمی دارای موضوعی است و موضوعات متفاوت موجب تمایز علوم از یکدیگر میشود. به عنوان مثال، موضوع فلسفه "مطلق وجود" (6) است و یکی از شاخههای آن، الهیات به معنی الاخص است که درباره وجود خدا بحث میکند، و موضوع علم ریاضی "عدد" است واز عوارض اعداد سخن میگوید. موضوع علم عرفان نیز "وجود مطلق" (7) و یا "الله من حیث ذاته و اسمائه و صفاته" میباشد; اما نکتهای که باید به آن توجه داشت این است که اگر شناخت ذات خداوند در موضوع عرفان گنجانده شده، از آن جهت است که تصور اسما و صفات خداوند بدون تصور ذات حق میسر نبوده است وگرنه، شناخت ذات خداوند و حتی تفکر در (کنه) اکتناه ذات حق از حیطه درک آدمی بیرون است، امام در چهل حدیث تصریح میکنند که هیچ اندیشهای را مجال پرواز در فضای کنه ذات نیست، و پیامبر اکرم (ص) نیز در این باره میفرماید: ما عرفناک حق معرفتک; اما معرفت و شناختبه اسما و صفات الهی که تجلیات و ظهورات حضرت ذات هستند، در حیطه توان بشر است و چنین تفکری درا ثار روایی ما عبادت شمرده شده است و فرموده اند: افضل العبادة ادمان التفکر فی الله و قدرته. (8) بهترین عبادت استمرار تفکر درباره خداوند و قدرت اوست.
تعریف عرفان از منظر امام ، معرفتبه هستی مطلق و حقایق عالم وجود است که از طریق مشاهده حضوری - نه حصولی - حاصل میشود، و در توضیح این مطلب میافزایند:
آثار فلسفی به گونهای دورنما انسان را با ماوراء الطبیعه آشنا میسازد; ولی مکتوبات عرفانی دلها را برای حصول به محبوب مطلق آماده میسازد. (9)
بزرگان عرفان، عرفان را برترین علم دانسته اند; زیرا به گفته علما، هر علمی که از شمول و عمومیتبیشتری برخوردار بوده، و از محسوسات دورتر و به معقولات نزدیکتر باشد، بر علوم دیگر رجحان دارد و عرفا معتقدند عرفان از چنین ویژگیهایی برخوردار است.
امام معتقد بود، عارف با گام نهادن در ساحت عرفان، به حقیقت مطلق رهنمون میشود و "از نیستی به هستی مطلق میرسد". (10)
عرفان نظری و عرفان عملی
عرفان از منظر امام، شناختی استبه حضرت حق و اسما و صفات او، و فانی ساختن انیتخویش در حقیقت مطلق و نهایتا به بقا و جاودانگی رسیدن; و باز بر این باورند که چنین معرفتی بدون خودسازی و تهذیب نفس حاصل نمیشود. بنابراین، عرفان به دو شاخه عملی و نظری تقسیم میگردد که هریک مکمل یکدیگرند. (11) در مکتب امام، عرفان عملی و نظری سختبه هم آمیخته اند. ایشان معتقدند "اندیشه و معرفت" بدون ظهور در اعمال و "عمل" بدون آراستگی به "معرفت و آگاهی" انسان را به حقیقت مطلق رهنمون نمیسازد. امام راه رسیدن به حقایق عالم هستی و تکامل و سعادت انسان را در زدودن رذایل اخلاقی و ملکه ساختن فضایل و مکرمتهای اخلاقی (12) ذکر میکنند و معتقدند در اثر تزکیه، تهذیب نفس، ذکر مدام که ثمره عرفان عملی است، دریچه معرفتبه ساحت غیب، به روی انسان گشوده میشود و انسان در همین عالم طبیعتبه کمال خود میرسد. از این رو میتوان عرفان امام را عرفانی مثبت و پویا دانست که از انسان خاکی و ناسوتی، موجود آسمانی و لاهوتی میسازد و به انسان نوید میدهد که در اثر تلاش و کوشش میتواند به کمال انسانی خویش راه یافته، و به دیدار محبوب آرمانی خود نایل گردد. از این رو عارف، در مکتب امام مجاهدی است نستوه و تلاشگری ستشجاع، که برای ساختن دنیایی سالم برای انسانها کوشش میکند، زیرا دنیا را مزرعه آخرت میداند. (13) از این رو در پی ساختن نظامی برمی آید که معنویت و عشق به حق، زیربنای آن باشد. در ادبیات عرفانی ما، گاه تصوف به انزواطلبی و گریز از دنیا کشیده شده، و عدهای با یدک کشیدن نام صوفی و عارف، به راحت طلبی و لاابالیگری پرداخته اند; اما از منظر امام، چنین حالتی منحرف شدن از جاده حقیقت است. بنابراین، میتوان امام را مبارز و معارضی جدی با چنین تفکری که عرفان و زهدورزی را انگیزهای برای عدم توجه به بهتر ساختن دنیای خود و دیگران میدانند، معرفی کرد. ایشان به صراحتبه کسانی که انزواطلبی و عزلت گزینی و حتی عبادت خداوند را مستمسکی برای عدم توجه و خدمتبه انسانها قرار داده اند، سخت میتازند. شاهد مدعای ما اعمال و رفتار خود ایشان است. او در حالی که در حوزههای فقه، اصول، فلسفه، اخلاق، درسی پر رونق با شاگردانی چشمگیر و تیزهوش داشت. و عابد و زاهدی بود که به موازین شریعت و آداب ظاهری آن سخت ملتزم بود و از تهجد و ذکر و تهذیب نفس لحظهای غفلت نداشت. وقتی مشاهده کرد که احکام نورانی اسلام توسط حاکمان کشورش به فراموشی سپرده میشود و شرف و آزادگی و استقلال مردم ایران به مخاطره افتاده است، علم و جهاد را به هم آمیخت و به دفاع از مظلومین کشور و اعتلای مکتبش قیام کرد. گرچه به خوبی میدانست که این عمل او، به تعطیل شدن درس و بحث او و سپری کردن عمر خود در زندان و یا تبعید خواهد انجامید.
پیوند شریعت، طریقت، حقیقت
امام، التزام به موازین شرع را مقدمه طریقت میشمارند و طریقت را جز با ریاضت و تمرینهای لازم حاصل شدنی نمیدانند. طریقت، بیرون آوردن از دین عادتی و اسلام مجازی است و از گامهای نخستین جهاد با نفس است. ایشان بر این باورند، هر عبادتی که بدون فکر و تامل صورت گیرد و یا به مقتضای عادت انجام شود، نمیتواند سالک را به کمال مطلوب برساند. بنابراین، در مرحله طریقت عادت، دین عادتی را برای رسیدن به دین حقیقی ترک میکند، از این رو اگر میبینیم گریز از اموری مطرح میشود که در مرحله قبل (شریعت) مقدس شمره میشدهاند (مسجد، سجاده، منبر) در حقیقت گریز و پرهیز از عادتی شدن دین است و پرهیز از اینکه مبادا خود اینها هدف قرار گرفته، و مانع رسیدن انسان به حقیقت مطلوب گردند. از منظر امام، هیچ انسانی در هیچ زمانی، از التزام به شریعت و طریقتبه دلیل رسیدن به حقیقتبینیاز نمیگردد. در این زمینه به عبادات و اعمال حضرت ختمی مرتبت و اولاد معصومین (ع) اشاره میکند که لحظهای از عبادت حق تعالی و التزام به شریعت و ریاضت نفس به دلیل رسیدن به حقیقت، غفلت نورزیدند.
جنید بغدادی، عارف معروف قرن سوم (متوفای 297) میگوید:
ما تصوف را نه از قیل و قال یافته ایم; از جوع و ترک دنیا یافتهایم و از قطع مالوفات و مستحسنات. (14)
این گفته او بیانگر این مطلب است که :
تصوف و رسیدن به حقیقت، نتیجه ریاضت و قطع تعلقات است نه محصول بحث و نظر. بنابراین، عارف دائما در تلاش و تکاپوست تا بازدودن رذایل اخلاقی، به اخلاق نیک و کمالات عالی متصف گردد. از این رو در مکتب عرفان، سکون و یکسان بودن دو روز انسان، خسرانی است عظیم. (15)
سفر روحانی
در عرفان اسلامی، کمال و سعادت انسان در گرو سفری است انفسی، سفری که سالک طریق از "من تجربی" آغاز میکند تا به خود حقیقی یا "من متعالی" برسد. بنابراین، عارف دائما در حرکتی تکاملی و صعودی است، متحرکی است که از مقصدی معلوم (من تجربی) حرکت میکند تا به حقیقتی مطلوب (من متعالی، نفس مطمئنه، رب خویش) برسد. در حقیقت از منی میگریزد که او را به اسارت در جسم فرا میخواند و به منی متصل میشود که او را به حقیقت رهنمون میسازد. در این سفر، از اوصاف حیوانی و بشری فارغ میشود و رنگ و صبغه الهی میگیرد، در حقیقت از خود فانی میشود و به عالم بقاء راه مییابد. از فردیتخویش به در میآید و با اتصال به کل، جاودانه میگردد، انسان عارف، از یک سو در مییابد جزئی از هستی مطلق است و از آنجا که جز، همواره به کل تعلق و گرایش دارد، شور و شوقی در خود حس میکند، و از دیگر سو در مییابد که فردیت فناپذیرش، میان او و هستی مطلق جدایی افکنده است و حس میکند "تا این حجب باقی است، راهی به معدن عظمت نیست"، (16) و میداند "نجوای سری حق با بنده خاص خود صورت نگیرد مگر [پس از به در آمدن از فردیتخود]. . . ". (17) بنابراین، تلاش میکند تا فرمان موتوا قبل ان تموتوا را تحقق بخشد. به خوبی دریافته.
میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز بنابراین، اولین حجاب و مانع رسیدن به حقیقت مطلق "خود" و انیت انسان است. این معرفت و شناخت اگر از طریق عقل صورت گیرد، معرفتی است عقلانی که با حجاب عقل توام است، اما اگر از طریق رویتباطنی صورت گیرد، معرفتی استشهودی. بنابراین، آنچه از سیر انفسی و سفر روحانی حاصل میشود، معرفتی استبیواسطه که در اثر اتصال روح محبوس در ظلمت جسم، با نور آزاد در عالم ملکوت حاصل شده است وانسان در این سفر روحانی و از این طریق صاحب بصیرت میگردد و رب و ملک خویش را زیبا (18) میبیند.
پیامبر در حدیث رویت فرمودند: رایت ربی فی احسن صورة، و خداوند در قرآن کریم میفرماید: یا ایتها النفس المطمئنة ارجعی الی ربک راضیة مرضیة; یعنیای روح آرامش یافته، به سوی ربتبازگرد در حالی که خشنود و پسندیده ای.
امام ، دومین حجاب و مانعی که میتواند انسان را از مسیر کمال حقیقیاش دور نگاه دارد متذکر میشوند، و در عین اینکه علم آموزی را امری مقدس میدانند و فراگرفتن آن را برای انسان لازم میشمرند، اما هشدار میدهند که همین علم میتواند حجاب حقیقت قرار گیرد، که گفته اند: العلم هو الحجاب الاکبر، و این در صورتی است که انسان، علم را هدف قرار دهد و در محدوده علم متوقف شود. امام میگوید حتی از عقل نیز باید فراتر رفت، زیرا توانایی و گستره عقل به نسبت وسعت انسان، ناچیز است و عقل را یارای درک حقایق غیبی نیست. قلمرو ادراک عقل عالم طبیعتیا معقولات است. عقل مصلحتبین، جرات و جسارات عاقلان را به بند میکشد، و نهایتا خود واسطه و حجابی میشود میان انسان و مطلوب (خدا) ; زیرا عقل همواره از تصور و تصدیق و براهین (19) سخن میگوید، و در علم حصولی که محصول عقل استبراهین، حجاب و واسطهای میان عاقل و معقول قرار میگیرند، مگر عقل که خود، حقیقتی دیگر است. بنابراین، وسعت و توانایی انسان به قدری است که میتواند از عقل نیز فراتر رود و حقایق را که قابل فهم عقل نیستند درک کند، و برای کشف این حقایق از مدرکی دیگر مدد میگیرد که در عرفان از آن به "قلب" تعبیر میشود و در قرآن کریم نیز به این مدرک اشاره شده است که فرمود: لمن کان له قلب.
از این رو، پیام عرفانی امام به همه انسانهای اندیشمند این است که پرده غفلت را بدرند و خورشید حقیقت را در جان نظاره کنند. همان گونه که خداوند گنج پنهان بود، (20) و با آفرینش عالم هستی، حقیقتخود را آشکار ساخت، انسان نیز با پی بردن به حقیقت و گوهر ناپیدای وجود خویش و متخلق شدن به اخلاق الهی، میتواند نقش خلیفهگی خود را ایفا کرده، و کمالات خویش را به مرحله ظهور برساند و دنیایی بیافریند زیبا و متکامل. گرچه نزاع میان "عقل و دل" در آثار عرفا سابقه طولانی دارد; اما به همین مقدار بسنده میکنیم که اگر عرفا عقل را مورد مذمت قرار داده، و به آن میتازند، عقلی است که در مقابل عشق مطرح میشود و ادعای دستیافتن به اسرار الهی را دارد و منظورشان این است که نباید چنین گمان شود که هرچه حقیقت است معقول است; حال آنکه حقایقی وجود دارد که در حیطه فهم عقل نیست و زبان از بیان آن عاجز است. پس، آنجا که عقل از قلمرو خودش فراتر رفته، و راجع به اثبات وجود یا عدم آن حقایق صحبت کند، پا از گلیم خود فراتر نهاده، و کاری غیر عقلانی ا نجام داده است. عقل از این جهت است که مورد نکوهش آنان قرار میگیرد. بنابراین، عقل از شهود و ریافتحقایقی که در قلمرو و ادراک او نیست محروم است و زبان معمولی قادر به بیان آن حقایق نیست و کلماتی برای بیان آنها نداریم.
عین القضاة همدانی معرفتشهودی را غیر قابل بیان میداند و میگوید: هرچیز که بتوان آن را به عبارتی درست و مطابق آن تعبیر نمود، علم نام دارد. همچنین در بیان تفاوت معرفتبا علم میگوید: معرفتبا علم، تعبیرناپذیری آن از طریق زبان عادی و عبارت مطابق است. و معرفت را "معنایی میداند که هرگز تعبیری از آن متصور نشود مگر به الفاظ متشابه"; (21) و وسیله ادراک چنین عالمی را بصیرت دانسته نه عقل، و چنین میگوید: "بصیرت چشمی است در درون انسان که آدمی به وسیله آن، امور الهی را ادراک میکند". (22) بنابراین، درک حقایق غیبی و مشهود عالم ملکوت، فقط از راه اشراق حاصل میشود و تنها قلب انسان میتواند آنها را درک کند و عقل و برهان توان رد یا قبول آنها را ندارد "و همان طور که تصدیق بیتصور مردود است، تکذیب بیتصور نیز قبحش افزون است". (23)
بنابراین، قبل از آنکه علمایی مانند رادولف کارناپ به بحث در این زمینه بپردازند و قضایای مربوط به متافیزیک را از آن جهت که فاقد شرایط صدق و تحقیق هستند بیمعنا بدانند، متصوفه این مطلب را به شهود دریافته، و به صور مختلف بیان کردند; با این تفاوت چشمگیر که اینان مابعدالطبیعه را بدان دلیل که در زبان نمیگنجد نفی نمیکنند; اما کارناپ بیانناپذیری را دلیل تعقل ناپذیری را دلیل عدم وجود مابعدالطبیعه میداند. (24)
ماحصل آنکه، عرفا متعقدندحقایقی وجود دارد که از سنخ معقولات نیست; لذا عقل (25) در مواجهه با آنها دچار مشکل میگردد و ناچار به سکوت میشود، زیرا رد و قبول هر امری نیاز به برهان و فهم آن دارد. به عنوان مثال، عقل از مسائلی مانند عالم آخرت، "معاد" جبر و اختیار، فهم حقیقت "امر بین الامرین" ربط "حادث" به "قدیم" دچار حیرت و سرگردانی میگردد و اصولا هریک از معارف الهیه، از قبیل سهل و ممتنع است که حل آن با طریقه بحث و برهان ممکن نیست; (26) اما برای عارفی که به بصیرت متصف گردید، و چشم دلش روشن شده، و "متصف به تقوای الهی گردید" (27) ، با فهم "و حدیث وجود" و اعتباری دانستن ماسوی الله، این مساله برایش قابل درک و فهم میگردد; زیرا در نظر او عالم آفرینش "یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد".
از نگاه امام، انسان پس از فراگیری علم و تقویت قوه عقل با تصفیه خویش که نتیجه تقوای الهی و محفوظ نگاه داشتن روح وجسم خود از پلیدیهای عالم طبیعت است، میتواند به مرتبه "ایمان" و "اطمینان" راه یابد و به مکاشفات و مشاهداتی نایل گردد که هرگز در غیر این صورت برایش حاصل شدنی نیست. از این رو امام، " ایمان" را بهره قلب دانسته، و علم و ادراک را بهره عقل میدانند و معتقدند معلومات قلبی، انسان را از حیرت و تردید خارج میسازد و او را به یقینی رهایی بخش بیواسطه برهان هدایت میکند. (28) برای رسیدن به مرتبه"اطمینان" و خارج شدن از هرگونه دودلی و شک، میتوان به نقش"دین" اشاره داشت، زیرا دستورات و تعالیم دینی انسان را یاری میکند تا از تنگنای فردیتخویش، حتی از اسارت عقل خود بیرون آمده، و به هستی مطلق بپیوندد و حقایق غیبی را شهود کند و به مرتبه "طمانینه" (29) و آرامش باطنی برسد. انسان به اطمینان رسیده، در حقیقت مومنی است که تحت اسارت عقل نیست و خردورزیهای عقل متعارف، میان او و خالقش جدایی نیفکند، بلکه در منظر او همه بیگانگیها به یگانگی بدل گشته است و مقهور ارادهای است که بر جهان هستی حاکم است; اما این مقهوریت او را توانمند و مقتدر میسازد. بنابراین، اگر بپذیریم هر دین و آیینی الهی، سنتها و روشهای خاص به خود را دارند; ولی میتوان همه آنها را در این حقیقت مشترک دانست که همه آنها پیروان خود را به پرستش و عبودیتخالق یکتا دعوت کرده، و سعادت و سلامت آنها را در به در آمدن از خود و متصل شدن به هستی مطلق دانسته اند. در اینجاست که جوهره عرفان که رها شدن از " من" و پیوستن به کل مطلق استبا حقیقت دین، یگانه میشود. البته منظور ما این نیست که همه منظومههای شبه عرفانی را ذاتا پدیدهای دینی بدانیم و یا اینکه تمام حالات غیر مادی را احساس دینی بشماریم; ولی آنچه میتوانیم ادعا کنیم، این است که حالات عرفانی همگی غیرمادی اند. بنابراین، میتوان گفت عرفان و ادبیات الهی در این جهت که هر دو به فراسوی افقهای دنیوی و مادی میاندیشند و پیروان خود را به فراتر رفتن از عالم ماده دعوت میکنند، مشترکند. در ادیان الهی پرستش و پیوند یافتن با خالق هستی، رمز رستگاری است که در عرفان اسلامی کیفیتشناختحقیقت و راه و روش وصول به آن حقیقت مطرح میشود. امام معتقدند با تزکیه و زهد و تهذیب و ذکر مدام، معرفت الهی حاصل میشود و نتیجه چنین معرفتی عشق و محبتبه خالق هستی است. از این رو قویترین رابطه میان خالق و مخلوق را رابطهای عاشقانه میدانند و پرستش را هنگامی مثمر ثمر میدانند که بر مبنای عشق و معرفت صورت گیرد. از این رو، ملتزم شدن به دستورات شرع را عشق ورزی با خالق میدانند، نماز و عبادت در مکتب امام صرفا ادای تکلیف نیست، بلکه راز و نیازی عاشقانه میان بنده با خدای خویش است و انسان عاشق حس میکند نیای ست از نیستان دور افتاده:
از نیستان تا مرا ببریدهاند از نفیرم مرد و زن نالیدهاند
و همواره میکوشد تا با تعالی خویش، به معبود خود متصل گردد و این پیوند و اتصال را در گرو به در آمدن از "من تجربی" خود میداند تا بتواند به کل مطلق بپیوندد. از آنجا که انسان فطرتا از نقص تنفر دارد و عاشق کمال مطلق است، به زدودن نقایص از وجود خویش همت میگمارد. از این رو میتوان عرفان عملی را مقدمه رسیدن به حقیقت و رستگاری دانست. انسان با سفر در خود در مییابد گنجی گرانبها در وجود خویش و گفته امام علی (ع) را با تمام وجود حس میکند که فرمود:
اتزعم انک جزم صغیر و فیک انطوی العالم الاکبری مپندار خود را همین خرد پیکر که در اندرونت جهانی نهان است و باز میشنود که "از خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی" بنابراین، به جستجوی حقیقت در وجود خویش میپردازد و میتواند با تخلق به اخلاق الهی و ملکه ساختن فضایل انسانی، میتواند به معبود و محبوب خویش راه یابد.
رابطه عاشقانه
امام معتقدند تنها با شهیر عشق میتوان از ظلمت و کدورت حجب بیرون آمد و به وصال معشوق رسید "محبت و اشتیاق و عشق، برای معراج و رفرف وصول است". (30) از نظر ایشان همه موجودات از موهبت عشق برخوردارند "ذرهای انسان به آن مفطور است. قوام عالم هستی بر مبنای حب است، و ملک و ملکوت بر مبنای حب اداره میشود". (31) عشق در مکتب امام، مظهر بیرنگی، صفا و خلوص است. از این رو با هرچه شان غیریت و دوگانگی داشته باشد در ستیز است. بنابراین، ستیز ذاتی میان شک و ایمان عادتی با عشق خردسوز از میان میرود و گوهر ناپیدای انسان (روح) که در محدوده عقل نمیگنجد، از اسارت آن آزاد میگردد. عشق از نگاه ایشان حقیقتی ازلی و جاویدان است و در پرتو آن حیات، کمال، امید تحرک، وحدت و فنا معنی مییابد. بنابراین، عشق از این منظر، احساس معشوق به عاشق یا علاقه عاشق به معشوق نیست، بلکه حقیقت واحد و منزهی است که گاه به صورت عاشق جلوه میکند و گاه در چهره معشوق متجلی میگردد. به گفته غزالی "عشق را جز به عشق نتوان یافت" (32) پیر ما، معتقد است; عشق به عاشق توان میبخشد و او را به خلاقیت وامی دارد، چون آتشی سراپای وجود عاشق را فرا میگیرد و او را از نقص و کدورت، کثرت بینی و خودخواهی پاک میسازد. از این رو انسان عاشق در هرچه مینگرد جلوه محبوب خویش را میبیند، و قبل از شنیدن هر صدایی صدای معشوق خود را میشنود. ما رایتشیئا الا رایت قبله و بعده و معه. (33) بنابراین، وحدت را در کثرت میبیند و کثرات را شان و جلوهای از یک حقیقت واحد میداند "با که گویم که بجز دوست نبینند هرگز" (34) ; یا "جز تو در محفل دلسوختگان ذکری نیست". (35) پس، اگر عشق در آغاز، انسان را به فنای از خود میکشاند; اما در عوض او را به حیاتی جاویدان رهنمون میسازد، نشاطی دائمی و شور و شعفی وصف ناشدنی سراپای چنین عاشقی را فرامی گیرد و او را توان میبخشد تا حرکتی از "لا" (نفی خود و انیتخود و هرگونه شرک) آغاز کرده، و به آستانه "الا الله" بار یابد و حقیقت کریمه شریفه "لااله الا الله" را در خود محقق سازد. بنابراین، عرفان به نوآموز خود میآموزد که این عشق فطری را که در اثر رویت جمال محبوب حاصل شده است، (36) با اختیار و اراده خویش شکوفا سازد; و از آنجا که رویت جمال محبوب جز با قلب پاک و چشم پاک (37) حاصل نمیشود، زهدورزی و ریاضت و تهذیب نفس بر انسان عارف عاشق لازم است. در چنین ساحتی است که عاشق با متخلق شدن به اوصاف محبوب به رنگ او درمی آید، فنا را قبله بقا ساخته تا به معشوق حقیقی خویش نایل گردد. عاشق در بدایت امر به قرب و وصال محبوب میاندیشد; ولی چون به مرتبه کمال رسد معنی و صورت بر او غالب میگردد. فداکاری و ایثار برخویشتن بینی چیره میگردد و همتی والا مییابد و به "محبوب مقید" نمیاندیشد. چنین انسانی از "من" و "ما" فراتر میرود و در بحر احدیت غوطه ور میگردد. نه از عذاب و فراق محبوب بیمناک میشود، نه به نعیم جنت دلخوش، نه خوف میشناسد نه با رجا آشناست; زیرا این دو به زمان ماضی و مستقبل تعلق دارند و او در دریایی غوطه ور است که در آنجا زمان دخالت ندارد. در حقیقت "نه متنعم بود به صبح وصال، نه متالم شود به شام فراق" از این مرحله نیز عاشق عارف بالاتر میرود و به مرحلهای میرسد که از کامروایی محبوب خویش لذت میبرد هرچند خلاف مراد و دلخواه خود باشد، در نزد چنین عاشقی قهر و لطف محبوب برای او یکسان است "پسندد آنچه را جانان پسندد" زیرا هرگونه ترجیح و گزینشی از آثار و بقایای وجود و آرزو و خواسته اوست، حال آنکه او به مقام تسلیم، فنا و استغراق در محبوب رسیده است. به این ترتیب از نظر امام قویترین ارتباط میان انسان و خدا رابطهای است عاشقانه که انسان را از هرگونه کثرت طلبی و شرک رها ساخته، و او را به توحید رهنمون میسازد و حصول چنین عشقی را نتیجه صفای درون و ریاضتشرعی میدانند. در این صورت است که چشم حقیقتبین انسان گشوده میشود و جمال الهی را مشاهده میکند، و از آنجا که لازمه جمال، عشق حب استبا رویت جمال محبوب به مقام والای عشق مشرف میگردد و از دغدغه و تشتتخاطر رهایی مییابد و فقط به معشوق خود میاندیشد (همانگونه که در عشقهای مجازی چنین است، عاشق فقط به معشوق خود میاندیشد و شاید راز اینکه عشق مجازی را قنطره عشق حقیقی دانستهاند "المجاز قنطرة الحقیقة" این باشد که در این مرحله عاشق فقط از یک معشوق دل برمی کند. حال آنکه در ابتدا از معشوقهای بیشماری جدا گشته بود) .
عاشق از فردیتخود رها میگردد و به کل هستی متصل میشود. چنین انسانی از منظر امام، انسان کامل یا ولی است و میتواند واسطة العقد و هادی مردمان و انسانهای معمولی باشد. چنین انسانی مظهر تام و تمام جمیع اسمای الهی است. او از وجه ربوبیاش به عالم قدس میپیوندد و در نتیجه بر کل کائنات و عالم هستی اشراف و اطلاع مییابد و از جنبه جسمانی با انسانها مرتبط شده، و فیض و نور الهی را به آنها میرساند. بدین ترتیب هادی و مکمل انسانهای معمولی میگردد. چنین انسانهایی از افق درخشان دریچهای به مخزن اسرار الهی گشوده میشود و پیوسته از این دریچه کسب فیض میکنند.
انسان کامل در عرفان آیینهای است که حضرت حق خود را در آن مینگرد و از طریق او به مخلوقات خویش فیض میرساند. (38) در حقیقت چنین انسانی جلوه گاه در ناسوت است و مظهر ربوبیتحضرت حق در لباس بشریت، خداوند در کمال استغنا و بینیازی درلباس عبودیت ظاهر میشود. محیی الدین بن عربی رابطه خدا با عالم هستی را رابطه کامل با اجزای خویش میداند.
و معتقد است همان گونه که کل به اجزای خویش گرایش دارد، اجزا نیز به کل گرایش خواهند داشت (39) ، البته ناگفته روشن است که منظور او جز و کل مقداری نیست که در علوم ریاضی کاربرد دارد، جز و کل ذهنی هم نیست که در منطق مطرح میشود و جز و کل وجودی هم که فیلسوف از آن سخن میگوید نخواهد بود، بلکه جز و کل عرفانی است که عبارت است از "اطلاق" و "تقیید" یعنی ذات حضرت حق، "مطلق" است و هستی محض و عالم هستی تعین و نمود وجود اوست، او در حقیقت"بود" است و نظام هستی "نمود" او حال میگوییم آن "بود" به "نمود "خویش گرایش دارد و همان گونه که اجزا در تحقق خویش مدیون کلند، کلیت کل نیز به داشتن اجزای خویش است. پس گرایش کل به جز، یا حق تعالی به عالم هستی و موجودات و مخلوقات ، خود گرایشی است که به خود دارد و اگر میبینیم بندگان خاص خدا به خدا مشتاقند، در قرآن کریم و در داستان حضرت داوود میشنویم که خداوند میفرماید: من نیز به آنان مشتاقترم انی اشد شوقا الیه; زیرا شوق به درک بستگی دارد و از آنجا که خداوند منبع ادراک و آگاهی است، طبیعی ستشوق او بیشتر باشد.
حاصل آنکه، برخلاف نظر برخی از متشرعین که رابطه عاشقانه میان انسان و خدا را رد کرده اند، (40) امام بر مبنای اصل وحدت وجود مباینت میان حق و خلق را بشدت منکر بوده، و هرگونه کثرت و دوگانگی و تغایر را امری اعتباری میدانند. در نگاه امام، هرچه هست اوست، عالم امکان و جهان کثرات، همه و همه مظهر صفات و اسمای آن یگانه اند، بنابراین، هر پدیدهای در عالم، مظهری است که از مظهر حکایت میکند; بنابراین، عالم آفرینش با همه گستردگیاش جلوه و پرتو ذات واحدهای است که خود را در آیینههای رنگارنگ و تعینات متعدد ظاهر ساخته است. ازنگاه عارف وحدت وجودی; (41) عالم، صورت هویتحق است و مخلوقات نمود خالقیتحقند. عرفانی که به ارتباط و عشق میان خالق و مخلوق قائلند، از آیه شریفه ونفخت فیه من روحی و حدیث معروف خلق آدم علی صورته استفاده کرده، بر مدعای خود تاکید میورزند. برخی از اینان محبتحضرت حق را مقدمه محبت مخلوق دانسته و به آیه شریفه یحبهم و یحبونه استناد میکنند و معتقدند، این عشق دوطرفه میان خالق و مخلوق، اول بار از حضرت حق آغاز گردیده، و عارف باید با رهوار عشق خود را به او متصل سازد. چنین انسانی خود را آیینهای میداند که خداوند در او تجلی کرد، و خود را جز نمودی از آن حقیقت نمیداند. او رابطه خود را با خالق هستی رابطه ظاهر و مظهر میبیند; اگر احتیاج خود را به خالق خود درک میکند، در عوض اشتیاق حضرت حق را نیز به خود احساس میکند و تا آنجا به پیش میرود که با خدای خویش عاشقانه به دلال میپردازد و میگوید گر آیینه محبی من نبود ظاهر نشود جمال محبوبی تو زیرا میداند:
مطلق بیمقید نباشد و مقید بیمطلق صورت نبندد; اما مقید محتاج استبه مطلق و مطلق مستغنی از مقید; پس استلزام از طرفین است و احتیاج از یک طرف، اما استغنای مطلق به اعتبار ذات است والا ظهور اسمای الوهیت و تحقق نسبت ربوبیتبیمقید، از محالات است. (42)
از نگاه امام، انسان مظهر "اسم" و صفتحضرت حق است و از طریق همان "اسم" یا " عین ثابت" (43) با خدای خویش مرتبط میشود و خدای را همان گونه میشناسد که در وجودش ظهور یافته است. نهایت و پایان سیر عارف در سفر انفسی، رسیدن به رب خویش است. او فقط میتواند اسمی از اسمای خداوند را بشناسد. فقط انسان کامل که مظهر اسم " الله" (44) است، قدرت معرفتبه "الله" را داراست. از این رو میتوان به معنای سخن پیامبر اکرم (ص) که فرمود: من عرف نفسه فقد عرف ربه پی برد و علت اینکه نفرمود" عرف الله" را در این حقیقتخلاصه کرد که این رب که شناخته میشود ذات الوهیت نیست، بلکه خدای ظاهر شده در نفس هر موجودی است که محبوب و مطلوب اوست. به طور مثال اگر خداوند به صورت آتش بر حضرت موسی جلوه کرد، دلیل آن بود که جناب موسی (س) طالب آتش بود (آتش، رمز غلبه معشوق و سوز و گداز از عشق است) از این رو خداوند به صورت مطلوب و محبوب او بر او متجلی گردید.
باری، اعتقاد به پذیرش رابطهای محبت آمیز میان خالق و محبوب، شور و شعفی در انسان طالب حقیقت ایجاد میکند، او همواره خود را تحت عنایت و محبتخالق حس میکند و با تمام وجود کلام خدای را که فرمود: نحن اقرب الیکم من حبل الورید را میشنود. فهم این قرب او را به وجد میآورد. چنین انسانی، کریمه انالله و انا الیه راجعون را به جهان پس از مرگ حوالت نمیدهد، هم اینک نیز درمی یابد که به سوی او در حرکت است. او خود را در محضر خدا حس میکند و خدا را بر خود ناظر میبیند. جمله معروف پیر ما که فرمود که "عالم محضر خداست، در محضر خدا معصیت نکنید" مبین این نگرش است. در عرفان امام، انسان از عظمتخاصی برخوردار است، موجودی است ذاتا الهی و آسمانی، نغمه ایزدی از عالم غیب بر قلب او دمیده، و او را لعتخلیفهگی بخشیده، و انسان در عالم طبیعت میتواند با آگاهی و معرفت و محبت و مجاهده و تهذیب نفس و ذکر مدام و تصفیه باطن، حقیقت را در وجود خویش حس کند. چنین انسان ره یافته ای، از منظر امام میتواند هدایتگر و مرشد انسانها قرار گیرد. با دعایی از حضرت ایشان به سخن خود پایان میبخشم.
خداوندا، تو بر ما توفیق عنایت کن، تو معنی الحمدلله رب العالمین را به ما بیچارههای غافل، که همه محامد را به خلق نسبت میدهیم بفهمان. تو حقیقت ما اصابک من حسنة فمن الله و ما اصابک من سیئة فمن نفسک را به ما بنما. ما اهل حجاب و ظلمتیم، خودخواه و خودپسندیم، تو خود حب نفس و حب دنیا را از دل ما بیرون کن، تو ما را خداخواه و خداپرست کن. انک علی کل شیئ قدیر. (45)
بهمن سال 1378 - کانادا
پینوشتها:
1. ق/26.
2. دیوان امام.
3. کتابهایی که تاکنون از ایشان چاپ گردیده عبارتند از:
- کتاب البیع;
- کتاب الطهارة;
- الاستصحاب، حاصل دروس ایشان است ومربوط به یکی از مباحث عمده علم اصول فقه است;
- انوار الهدایه فی التعلیقه علی الکفایه، اثر قلمی ایشان استبر مباحث عقلیه کتاب کفایة الاصول از محقق بزرگ، آیت الله آخوند خراسانی;
- بدایع الدرر فی قاعدة نفی الضرر، در این اثر به مبحث اختلاف ادله و تعارض آنها به یکدیگر که از مباحث اساسی در علم اصول فقه است، پرداخته اند;
- المکاسب المحرمه، مطالبی است که پس از تدریس به رشته تحریر درآورده اند;
- التعادل والترجیح;
- مناهج الوصول الی علم الاصول;
- ولایت فقیه، این کتاب نیز حاصل درسهای ایشان است که در یک مجموعه جمع آوری شده است.
4. برخی از شاگردان امام در حوزههای فلسفی هم اینک در حال تدریس میباشند که عبارتنداز: آیت الله عزالدین زنجانی، آیت الله منتظری، استاد جلال الدین آشتیانی، آیت الله گیلانی و از جمله شاگردان خاص امام میتوان از استاد شهید مرتضی مطهری نیز یاد کرد.
5. آداب نماز (آداب الصلوة) ، در بیان اسرار معنوی نماز نگاشته شده است;
- التعلیقه علی القوائد الرضویه، حاشیهای استبر شرح فلسفی، عرفانی حدیث راس الجالوت از قاضی سعید قمی;
- تفسیر سوره حمد، تفسیر استبر فاتحة الکتاب که حاوی نکات دقیق و لطایف عرفانی است;
- جهاد اکبر یا مبارزه با نفس;
- چهل حدیث، تالیفی است که برگرفته از روایت پیشوایان دین است که شرحی عرفانی از آنها شده است;
- سرالصلوة، در بیان اسرار نماز و حقیقت معنای نماز میباشد;
- شرح دعای سحر، که اولین تالیف عرفانی ایشان است که در سال 1347 ه. ق نوشته شده است;
- مصباح الهدایته الی الخلافة والولایة، این اثر نیز یکی از درخشانترین آثار عرفانی است که در سن 28 سالگی به نگارش درآمده است;
- حاشیه بر فصوص محی الدین ابن عربی و مصباح الانس قونیوی;
- نقطه عطف;
- باده عشق;
- دیوان شعر، که بیشتر دارای مضامینی عرفانی است و شرح درد مهجوری و غربت از معشوق حقیقی است، اکثر این اشعار در سن هشتاد سالگی سروده شده است;
- شرح حدیث جنود عقل و جهل;
6. امام خمینی; ره عشق; ص18.
7 . همان.
8. اصول کافی; ج2، ص55 "باب تفکر".
9. ره عشق.
10. همان; ص30.
11. رسائل قیصری، ص5; اعلم ایدنا الله و ایاک: ان الوصول الی الله سبحانه قسمان، علمی و عملی و العملی مشروط بالعلمی. لیکون العامل علی بصیرة فی علمه.
12. پیامبر اکرم (ص) نیز هدف بعثتخود را پیاده کردن مکرمت اخلاقی معرفی کرده اند: "بعثت لاتمم مکارم الاخلاق"; مجمع البیان; تفسیر آیه 4، سوره قلم.
13. الدنیا مزرعة الاخرة.
14. زرین کوب، عبدالحسین; جستجو در تصوف ایران; ص118.
15. امام علی (ع) میفرمایند: من ساوی یوماه فهو مغبون.
16. امام خمینی; ره عشق; ص25.
17. همان.
18. واقعه دیدار نفس با حقیقت ملکوتی خویش، در ادبیات عرفانی سابقهای طولانی دارد; به عنوان مثال برای معتقدین به آیین زرتشت و برحسب متون اوستایی پهلوی، وقتی مرد کامل از جهان میرود و روان او به پل چینوت میرسد، سر این پل دختری زیبا به استقبال او میآید. آن وقت روان مرد پاکدین با شگفتی از او میپرسدای دختر جوان تو کیستی؟ وی در جواب میگوید: من دثنای تو یعنی منش نیک، گوش نیک، کنش نیک تو هستم، محبوب بودم، تو مرا محبوبتر ساختی، بلند پایه بودم تو مرا بلند پایهتر ساختی، در عو ض اگر مرد بدکاره باشد این دثنا را به صورت زنی زشت دیدار میکند. (پور داود ، یشت ها، ج1، ص588) این دثنا در لغتبه معنای دین و وجدان است، در واقع همان نفس یا من ملکوتی است که نفس رها شده از اسارت تن با او دیدار میکند. دیدار با طباع تام در آثار منسوب به "هرمس" نمونه دیگری از این دیدار است که بعدها در آثار شیخ اشراق انعکاسی گسترده مییابد، در کتاب غایة الحکیم، اشاره به طباع تام از قول ارسطو و سقراط نیز نقل شده است. ارسطو در کتاب الاسطما خیس گفته است: "طباع تام قوتی است فیلسوف را، که علم و حکمت او را میافزاید حکما این سر را مکتوم نگاه میدارند. . . " به نقل از: (دیدار با سیمرغ; دکتر پورنامداریان; ص39) ; اما برای عارف و صوفی مسلمان، نفس او از طریق حواس ظاهری و قطع تعلقات در اثر ریاضت و زدودن رذایل اخلاقی و متصف شدن به ملکات حمیده، در همین عالم طبیعتشایسته دیدار با من ملکوتی با همان فرشته خود میشود و از او بهرههای حکمی، علمی میبرد و هربار به مقتضای صفا و زیبایی باطن او، این فرشته را زیباتر مشاهده میکند. (به نقل از : دیدار با سیمرغ; دکتر پورنامداریان) در عرفان این حالت روحانی را "ولادت ثانی" یا قیامت صغرا یا حشر قبل از نشر مینامند.
19. برهان صدیقین در عرفان از این قاعده مستثنا است. (اربعین حدیث، ص191 - 192) ، " زیرا که صدیقین از مشاهده ذات، شهود اسما و صفات کنند و در آیینه اسما اعیان و مظاهر را شهود نمایند و اینکه این قسم برهان را برهان صدیقین گوییم، برای آن است که اگر صدیقی بخواهد مشاهدات خود را به صورت برهان درآورد و آنچه ذوقا و شهودا یافته به قالب الفاظ بریزد، اینچنین شود نه آنکه هرکس بدین برهان، علم به ذات و تجلیات آن پیدا کرد، از صدیقین استیا آنکه معارف صدیقین از سنخ براهین است تا قلب در حجاب برهان است و قدم او قدم تفکر است، به اول مرتبه صدیقین نرسیده، و چون از حجاب غلیظ علم و برهان رست، بیواسطه برهان به مشاهده جمال جمیل مطلق نایل گردد و به لذت دائم سرمد برسد".
20. "کنت کنزا مخفیا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف" حدیث قدسی; فتوحات; ج2، ص110. این حدیث را بدین گونه آورده که: "کنت کنزا لم اعرف فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق و تعرفت الیه فاعرفونی".
21. تمهیدات; تصحیح عفیف عسیران; انتشارات منوچهری; مقدمه ، ص108; و در زبده الحقایق نیز آمده است.
22. همان.
23. چهل حدیث; ص389.
24. لازم به ذکر است عقلی که ناتوانش خواندیم، عقل رایج در میان علماست، والا در مجموعه روایی، عقل اول مخلوق خداوند معرفی شده که خداوند آفرینش آن را به "الله" ذات مستجمع جمع صفات نسبت داده است"اول ما خلق الله العقل" و در حدیثی پیامبر (ص) میفرمایند "اول ما خلق الله نوری" که میتوان عقل را همان نور و حقیقه محمدیه دانست که در عرفان جایگاه خاص دارد.
25. پورنامداریان، تقی; دیدار با سیمرغ; ص209، مقاله عقل و فلسفه از نظرگاه عطار.
26. امام خمینی; چهل حدیث; ص646.
27. همان.
28. امام خمینی، شرح حدیث جنود عقل و جهل; ص87.
29. طمانینه، مقام و منزلی است که خواجه عبدالله انصاری در منزل پنجاه و نهم مطرح کرده است.
30. شرح حدیث جنود عقل و جهل; ص76 - اربعین حدیث; ص127.
31. چهل حدیث; ص76.
32. چهل حدیث; ص76.
33. غزالی، احمد; شروح سوانح; ص21.
34. منسوب به حضرت علی (ع) ، علم الیقین; ج1، ص49.
35. امام خمینی; دیوان امام; ص62.
36. بزرگان چون افلاطون در رساله فایدروس، ضیافت و احمد غزالی در سوانح نیز معتقدند، عشق با مشاهده جمال آغاز شده است.
37. بزرگان چون افلاطون در رساله فایدروس، ضیافت و احمد غزالی در سوانح نیز معتقدند، عشق با مشاهده جمال آغاز شده است.
38. محیی الدین بن عربی; فصوص الحکم.
39. شرح قیصری; فص محمدیه، فصوص الحکم; محیی الدین بن عربی; ص216.
40. اینان در مقام برهان میگویند، لازمه یا شرط معرفت و محبت، جنسیت است و عشق از جنسیت و هماهنگی دو روح منبعث میشود; و از آنجا که هیچ سنخیتی میان حق و مخلوق وجود ندارد، بنابراین رابطه عاشقانه برقرار نخواهد شد. به عبارت دیگر، اینان بر این باورند که خداوند با تمام ذات با مخلوقات خود متباین است و هیچ گونه مناسبتی میان آنها موجود نیست تا محبتی متصور شود، و باز در لسان دیگر میگویند، محبت نوعی اراده است و به معرفتبستگی دارد و از آنجا که اراده بنده بر چیزی تعلق میگیرد که اولا، از امور ممکنه باشد ثانیا، حادث باشد تا تصرف در آن متصور شود، و چون خداوند "قدیم" است، متعلق اراده بنده نتواند بود و تصرف حادث در قدیم امکانپذیر نیست. عشق صوفیانه، جدال فقیه یا زاهد صوفی، دکتر سجادی; ص142.
41. محیی الدین بن عربی که در سال 638 - 560 میزیسته است، عارفی است که اصل اصیل "وحدت وجود" را تبیین کرده، و بعضی معتقدند مبنای نظری او را میتوان در فلسفه افلاطون و مذهب بودا جستجو کرد - ابن عربی توانست تجلی صانع در مجالی صنع را، را با نگرشی وسع و وضع مصطلحات نوین و ارائه براهین منطقی تقویت کرده، و به صورت مکتبی، فلسفی - عرفانی درآورده. تفکر او بر عرفا و فلاسفه و شعرای بعد از او تاثیر شگرفی داشته است.
42. جامی، عبدالرحمن، لوایح; ص22.
43. اعیان ثابته، صور حقایق اسمای الهی اند.
44. الله، اسم مستجمع جمیع صفات است.
45. امام خمینی; چهل حدیث; ص71.
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
اشتراک گذاری