-
۱۳۸۷/۰۵/۱۷, ۱۰:۱۴ #1
- تاریخ عضویت
خرداد ۱۳۸۷
- نوشته
- 3,425
- مورد تشکر
- 1,987 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
امام و مراتب کشف و شهود عرفانی
. تعریف و ماهیت کشف
نخستین مسئلهای که در این مقام مطرح میشود، تعریف است . در این زمینه مطالب مبسوطی در آثار عارفان به چشم میخورد که قهرا باید دستبه گزینش زد .
الف . ابو نصر سراج طوسی (م 378 ق)
جزو نخستین صوفیانی است که به منظور تبیین دیدگاههای عرفا، دستبه قلم برد و کتاب اللمع را نوشت که تقریبا نخستین کتاب مدونی است که به سبکی خاص، دیدگاهها و نظریات صوفیان پیش از خود را تبیین کرده است .
در این کتاب، از «مشاهده» بیش از «مکاشفه» سخن به میان آمده است . (1) ابو نصر، شاهد را دو کس میداند: رب و قلب . آنجا که رب شاهد باشد، کون مشهود است; و اگر قلب در مقام مشاهده باشد، هر آنچه غیر رب است، از صحنه قلب خارج میشود . در این حالت، همه چیز - جز عظمتحق - غایب است و در دل، جز او باقی نمیماند .
مشاهده، مقام لقای حق است . شهود آن است که وصل حاصل شود . اگر نزدیکی حاصل آید، انسان به مقام حضور خواهد رسید و شهود از جنس حضور است . ابو نصر به این آیه استشهاد میکند:
ان فی ذلک لذکری لمن کان له قلب او القی السمع و هو شهید . (2)
حالت مشاهده به اعتقاد وی، عبارت است از:
المشاهدة زوائد الیقین، سطعتبکواشف الحضور، غیر خارجة من تغطیة القلب . (3)
از این بیان چنین برمیآید که: اولا، شهود از مراتب یقین است; چنانکه طوسی نیز به آن اشاراتی دارد:
المشاهدة حال رفیع، و هی من لوائح زیادات حقائق الیقین . (4)
ثانیا، مشاهده و مکاشفه با یکدیگر اختلاف جوهری ندارند; بلکه هر دو از یک سنخ بوده، از جنس حضور و قربند:
المشاهدة بمعنی المداناة و المحاضرة و المکاشفة و المشاهدة تتقاربان فی المعنی . (5)
ثالثا، شهود یا کشف پس از آنکه «غطاء» از قلب برداشته شود، حاصل میگردد . اگر از روی قلب، حجاب و ستر کنار رود، قلب به مقام کشف و شهود نایل میشود . این مطلب از نکات بسیار مهمی است که بهتفصیل به آن خواهیم پرداخت .
در این کتاب، کشف عرفانی اینگونه تعریف شده است:
الکشف بیان ما یستتر علی الفهم، فیکشف عنه للعبد کانه رای عین . (6)
قلوب اهل حق آنگاه که به نور حقیقی نزدیک شد و در مقام قرب الهی قرار گرفت، دیدگانش بینا میشود و آنچه قبل از آن از فهم او مستور بود، تبیین مییابد و بهروشنی و وضوح میرسد . این مقام، کشف است . کشف از آن قلب است که به هنگام اتصال حاصل میشود; چنانکه اگر چشم سر با یک شیء جسمانی رو به رو شد، کشف حس، به او دستخواهد داد و به قول او:
مکاشفات العیون بالابصار، و مکاشفات القلوب بالاتصال . (7)
اگر شهود و کشف همسنخ با حضورند، انسانی که در غیبتبه سر میبرد، از این مقام بلند، محروم و در پشت پرده حجاب و غشاء، از درک حضور حق دور میماند . قلب غایب، در ظلمت است و قلب حاضر، به صفای یقین نایل . اگر عارف به حضور و شهود حق بار یابد، بر وحدت و جمعیت او اضافه و از تفرقه و کثرت او کاسته میشود، لذا حضور و شهود با اتحاد و اتصال همراه است; چنانکه غیبتبا کثرت و حجاب و ظلمت، آمیخته و قرین است .
به اعتقاد ابو نصر سراج، مکاشفه سه وجه، بعد یا درجه دارد:
مرتبهای از آن، مکاشفه با دیده قلب است که در قیامتحاصل میشود .
مرتبهای دیگر، با حقایق ایمان و به همراه یقین پدید میآید و همراه با هیچ حد و صورتی نیست، و در اصطلاح «کشف معنوی» نامیده میشود .
مرتبه سوم، مکاشفه آیات الهی است که از طریق معجزات برای انبیا، و از راه کرامات و اجابات برای غیر آنها حاصل میشود .
از مجموع کلمات ابو نصر چنین بر میآید که مکاشفه و مشاهده دو گونه متفاوت نیستند و میان آن دو، اختلاف ذاتی و ماهوی وجود ندارد; حداکثر اینکه یکی تمامیت دیگری است .
شهود و کشف عرفانی، هر دو از سنخ حضورند و قلب حاضر، قلبی است که به مقام قرب و دنو، نایل آمده باشد . پس اگر قلب عارف و دل سالک بر اثر ریاضات و مجاهدات، به حریم اسماء و صفات الهی بار یافت، پردههای حجاب ظلمانی و نورانی، یکی پس از دیگری، از پیش چشمان او برداشته میشود و عابد در این هنگام، به مقام کشف و شهود دست پیدا میکند .
بنابراین، مکاشفات دو سو دارند: از یک سو به قلب عارف مرتبط میشوند، و از سوی دیگر به حقایق یقینی، و به هر میزانی که این حقایق مستور، پرده از رخسار خویش برگیرند، دیدگان دل به نور جمالشان روشنتر میگردد .
نکته مهم این است که به اعتقاد صاحب اللمع، چنین حالتی در دنیا شدنی است و امکان اینکه انسان بتواند پیش از آخرت، به دیدار او نایل آید، وجود دارد .
عارفان - در برابر معتزله - نخست، رؤیتخدا را در عقبا تجویز کردند; اما تدریجا آن را به دنیا هم سرایت دادند و معتقد شدند که قلب عارف میتواند بر اثر ریاضات و مجاهدات طاقتفرسا، به لقای محبوب دستیابد و به مشاهده او نشیند و به این مقام رفیع و منیع - که خلقت انسان، هدفی جز آن ندارد - نایل آید .
ب . ابو اسماعیل، عبد الله بن محمد بن انصاری
کتاب منازل السائرین پدیده ممتازی است که در قرن پنجم رخ داد; به گونهای که میتوان آن را نقطه عطفی در زمینه عرفان تلقی نمود . پیر هرات (396 - 481 ق) برای نخستین بار، نثر را مسجع ساخت تا بیشتر و بهتر بر دلها نشیند . به این جهت، رسائل خواجه عبدالله انصاری در نثر مسجع فارسی، پیشقدم است و بر دیگران - از جمله سعدی - فضل تقدم دارد .
به جز این، خواجه عبدالله انصاری در زمینه تنظیم و ترتیب مراحل و مقامات عرفانی، ذوق سرشاری از خود نشان داد; چنانکه منازل السائرین و صد میدان، دو نمونه شاخص و بارز در این زمینه میباشند .
آثار و دستنوشتههای صوفیان پیش از او، غالبا به سبک گزارش، نقل قول و بیان حالات مشایخ و بزرگان صوفیه بود و در آنها، کمتر طبقهبندی، تنسیق همراه تحلیل، و درجهبندی مقامات عرفانی به چشم میخورد . پیر هرات در این زمینه، گوی سبقت را ربود و آغازگر سبکی خاص در نوشتههای صوفیانه و ادبیات عرفانی شد .
پیر هرات آیه متناسب با مکاشفه را آیه: فاوحی الی عبده ما اوحی، (8) میداند . استناد به این آیه در باب مکاشفه، به این معنا است که به اعتقاد وی، مکاشفه و وحی از یک سنخاند . ماهیت کشف «مهاداة السر بین متباطنین; و هی فی هذا الباب بلوغ ماوراء الحجاب وجودا» (9) میباشد . اگر باطن عارف، خواهان ملاقات با باطن امر غیبی شد و این دو باطن با یکدیگر رو در رو شدند، مکاشفه پدید آمده است .
به دیگر سخن، مکاشفه آن است که سر عارف، حجابهای ظلمانی و نورانی را درنوردد و با ایده شهود، به ماورای حجاب نایل آید و از اسرار غیبی بهره گیرد . این مکاشفه در اصطلاح، «مکاشفه معنوی» است، که غیر از «مکاشفه علمی» و «مکاشفه صوری» است . حاصل آنکه:
اولا، مکاشفه با باطن و قلب عارف سر و کار دارد;
ثانیا، مکاشفه با وحی تمایز ذاتی ندارد;
ثالثا، کشف عرفانی جز با دریدن حجاب حاصل نمیشود .
مکاشفه دارای درجاتی است: نخستین رتبه آن، گهگاه دست میدهد .
رتبه دوم، دائمی است و زمانی رخ میدهد که عارف، خود را در حالت مکاشفه نبیند و به نحو تمام و کمال، محو محبوب باشد .
مکاشفه عین ثابتیا سر قدر، سومین درجه کشف عرفانی است که همراه با تجلی ذاتی الهی رخ مینماید .
ج . محیی الدین ابن عربی (560 - 638 ق)
ابن عربی بیشترین اهتمام را به مسئله معرفت و مکاشفه داشته است . او معرفتخداوند و صفات او را به دو طریق ممکن میداند:
راه اول، راه استدلال و فکر است . این راه از یک سو در معرض خطا است و شک و شبهه در آن راه دارد; و از سوی دیگر، عقل هرگز نمیتواند از شاهد به غایب استدلال معتبری داشته باشد . فکر از راه دلیل و برهان به خدا نمیرسد; بلکه فقط میداند که او هست . (10)
راه دوم، راه کشف است که علم حاصل از آن، ضروری است . این علم هرگز در معرض شک و شبهه نیست و همواره راهی روشن، سالم و مورد وثوق میباشد .
نکته مهم اینکه عارف هرگز راه عقل را - اگر حد خود را نگهدارد - تخطئه و حتی تحقیر نمیکند; بلکه تمام سخن او در این خلاصه میشود که: «راهی برتر وجود دارد» .
محیی الدین - همانند دیگر عرفا - بر این نکته پای میفشارد که طریق کشف و عیان، بر طریق استدلال و برهان ترجیح و تفضیل دارد و علم کشفی را علمی ضروری و غیر قابل شبهه میداند . البته ممکن است انسان در حالت کشف، استدلال هم نصیبش شود; چنانکه محیی الدین میگوید:
یکی از دوستان ما (یعنی ابو عبدالله بن کتانی) گفته است که در کشفش، هم دلیل به او عطا میشود و هم مدلول . (11)
محیی الدین در تعریف مشاهده، میگوید:
مکاشفه یا به معنای تحقق فهم همراه امانت است، یا به معنای تحقیق زیادتی حال، و یا به معنای تحقیق اشاره . (12)
سپس مکاشفه را بر سه معنا اطلاق میکند:
الف . مکاشفه علمی: این مکاشفه، همان معنای اول است . مکاشفه علمی به معنای حصول فهم است . اگر فهمی برای انسان حاصل شود، این امر در واقع، نتیجه آن است که چیزی بر انسان منکشف شده است . پس اگر کسی انسان را مورد خطاب قرار داد، شهود سمعی پدید آمده یا اگر چشم انسان به صحنهای افتاد، شهود بصری برای او حاصل شده است .
بر این اساس، علوم حسی، نوعی کشفاند . این فهمها امانتی از سوی حق نزد انسان است، و امانت را باید به اهلش رساند، و الا انسان، خائن است: المجالس بالامانة .
ب . مکاشفه حال: این نوع از مکاشفه همان معنای دوم مکاشفه (تحقیق زیادتی حال) است; بدین معنا که عارف هنگامی که ذاتی را با حالی شهود کرد، از این حال به تاویل آن پیمیبرد . اهل الله به این امر زیادتی، «حال» اطلاق میکنند . مثلا اگر اهل حق، شخصی را در حالتی یا صفتی خاص مشاهده کند - چه ملایم طبع ناظر باشد، چه نباشد - و از این حال یا صفت، به حقیقتی که تاویل این حال یا صفت - که زاید بر آن است - منتقل شود، او دارای مکاشفه زیادتی حال است و از این طریق به منزلت او نزد خداوند آگاه میشود .
برخی از صوفیه مدعی هستند که میدانند در چه حالی خداوند محب آنها است . آنها بر این باورند که چون در وحی آمده است: فاتبعونی یحببکم الله (13) و آنها در ساعاتی، در حالت اتباع کامل از شریعتبودهاند، خداوند به آنها این حالت را عطا فرموده است که حب او را به خود دیدهاند; زیرا در این ساعت، خود را مجلای حب و محبوب او دیدهاند .
ج . مکاشفه وجد: این مکاشفه همان تحقیق اشاره است و مراد از آن، اشاره مجلس است .
مجالس حق دو گونهاند: گونهای تنها با خلوت عبد با حق برگزار میشود; و نوع دیگر، همراه با مشارکت دیگران; چه کم و چه زیاد باشد . مجلس نخست، تنها با اشاره برگزار میشود و عارف، در خلوتی که با حق دارد، اشاراتی از او دریافت میکند و به وجد میآید . این مکاشفه، مکاشفه اشارات حق است .
ابن عربی میان مکاشفه و مشاهده تمایزی میافکند; متعلق مکاشفه، معنا و متعلق مشاهده، ذات است . پس مشاهده به لحاظ مسمیات و مکاشفه به اعتبار حکم اسماء است; از اینرو مکاشفه، اتم از مشاهده است:
اذا الحق اعطاک اسماء
فخذه امانة من قد فهم
بان الامانة محمولة
و حاملها جاهل قد ظلم
فان انت افهمت مقصوده
فانت المکاشف فلتلتدم (14)
د . سید حیدر آملی (720 - 785 ق)
سید حیدر آملی مبتکر عرفان شیعی و حکمت نبوی است . بیشک، کتاب نص النصوص و نیز جامع الاسرار، دو اثر جامع و ماندگار در اندیشه عرفان شیعی است .
سید حیدر آملی در کنار ابتکاراتی که در مورد عقیده خاتم ولایت و نیز فلسفه عالم مثال دارد، تحلیل ارزشمندی از کار پیامبر (ص) و ابن عربی و خود، ارائه میدهد . (15)
پیامبر (ص) با وضعیت «میان دو کتاب» مواجه بود; زیرا از یک سو کتابی توسط روح الامین بر او وحی و نازل شد، و از سوی دیگر کتابی توسط ایشان بر ابن عربی صادر شد . پس در مورد پیامبر (ص)، کتابی «النازل علیه» و کتابی «الصادر منه» وجود دارد .
ابن عربی نیز به نوبه خود، در وضعیت «میان دو کتاب» قرار دارد; کتابی که وی در رؤیای صادقی از پیامبر (ص) دریافت کرد و کتابی که از او صادر شد; یعنی اثر عظیم الفتوحات المکیه .
موقعیتسید حیدر آملی کاملا مشابه است; کتابی از آسمان بر او الهام شد و آن، تفسیر بزرگ عرفانی او است، و کتابی دیگر از او صادر گشت که آن، شرح بزرگ فصوص است .
بنابراین، پیامبر اکرم (ص)، ابن عربی و سید حیدر، در وضعیت «میان دو کتاب» قرار دارند . البته سطوح این وضعیت کاملا متفاوت است، اما هر سه در این جهت مشترکند که از یک سو به آسمان و از سوی دیگر به زمین خاکی مرتبطند; کتابی به آنها القا و کتابی از آنها صادر شده است .
قرآن / فصوص / تاویلات
پیامبر (ص) / ابنعربی / سید حیدر
فصوص / فتوحات / نصالنصوص
سید حیدر علم را از دیدگاه اهل الله به سه قسم تقسیم میکند: (16) وحی، الهام و کشف . هر یک از این سه قسم، یا خاص است و یا عام .
وحی، مختص انبیا و رسولان الهی است . در عین حال، بر اساس آیات قرآن کریم شامل غیر آنها - از قبیل آسمان (17) و زنبور عسل (18) - هم میشود .
الهام خاص در انحصار اولیا و اوصیا است; گرچه به طور تمام، در اختیار مشایخ و عارفین نیز قرار میگیرد .
همچنین کشف خاص تنها برای اهل سلوک از اهل الله مقرر شده است; هرچند برای غیر آنها نیز رشحاتی از آن وجود دارد .
کشف، حق و باطل دارد . مکاشفات اهل الله حقانی، و کشفیات سحره و کهنه، شیطانی است .
حاصل آنکه علم در سه قسم خلاصه میشود: وحی، الهام و کشف; به مقتضای ذات و صفات و افعال، بر اساس حکم امر و قدرت و اراده، بر حسب شریعت و طریقت و حقیقت که از مقام نبوت و رسالت و ولایت صادر شده است .
سید حیدر متناسب با تثلیث در علم، معلومات را نیز تثلیثی تلقی میکند و معتقد است که تمام معلومات، در سه امر خلاصه میشوند: واجب، ممکن و ممتنع; یا حق و انسان کبیر و انسان صغیر . و در ادامه، برای هر یک از این معلومات سه گانه، مراتبی در سه درجه اثبات میکند .
نکته قابل ذکر در اینجا این است که سید حیدر، میان علم و معلوم، ذهن و عین و به طور کلی میان معرفتشناسی و هستیشناسی، تطابق و تناظر برقرار کرده است . البته باید گفت که انطباق اپیستمولوژی بر آنتولوژی، از جمله میراث افلاطون است .
البته مسئله «فرد و تثلیث» در جهان، میراث و یادگار محییالدین است . (19) وی در فص صالحی، آفرینش را بر اساس فرد تصویر میکند; زیرا خلقتبا «کن فرد تکوینی» آغاز شد و به انجام رسید .
محییالدین در مراتب نزول، آفرینش را بر اساس تثلیث تصویر میکند . البته قبل از محیی الدین، خواجه عبدالله انصاری، به نحوی به آن اشارتی دارد; زیرا بیشتر مقامات و منازل را به سه رتبه تقسیم میکند و هر رتبه را به سه رکن; چنانکه شارح منازل هم اشارهای به این نکته دارد . (20)
ه . امام خمینی (ره)
محور عرفان حضرت امام (ره)، نفی حب دنیا است; چرا که «حب الدنیا راس کل خطیئة» . قلب عارف بعد از آنکه از عالم کثرت و ظلمت منصرف شد و خود را به جمیع اخلاق نیک آراست و غبار اغیار را از قلب خود جاروب کرد، حق تعالی در آن تجلی میکند و آن را به خود مشغول و از دیگران منصرف مینماید . انسان مؤمن در این هنگام به مقام مشاهده نایل شده است . (21)
علوم غیبیه الهیه و معارف حقه باطنیه - که معرفتبه جمیع شئون و تمام مدارج و مراتب و همه اسرار و حقایق آن میسور و میسر نگردد مگر برای اصحاب ولایت و اوحدی از ارباب معارف و ایمان - با قدم سلوک و خروج از جلباب بشریت و رفض حجب عوالم ملک و ملکوت و خرق پردههای کثرت، حاصل میشود . مشاهده حضوریه، حقیقت عرفان است که جز برای کمل رخ ندهد; مشاهده رؤیتبه عین قلب است . (22)
شهود همیشه همراه با جزئیت و شخصیت است; بر خلاف عقل که چون همواره در عقال مفاهیم و کلیات است و از شهود و حضور خبری ندارد، در حجاب به سر میبرد . نسبت میان مشاهده حضوریه و امور کلیه عقلیه، چون نسبت میان رؤیت و خیال است . رؤیتبصری به طریق جزئیت صورت میگیرد; اما خیال، دورنمای شیء است . بنابراین مشاهده، قدمی و گامی برتر از عقل کلی میباشد . (23)
مشاهده سه درجه دارد (24) :
مشاهده تجلی افعالی که در این مرتبه رضا به قضاء الله به کمالی میرسد .
درجه دوم، مشاهده تجلی صفاتی و اسمایی است .
سومین رتبه، مشاهده تجلی ذاتی است .
همچنین امام (ره) بعد از نقل کلمات یکی از مشایخ صوفیه (25) بدین مضمون:
روی: ان شابا من المحبین سال الشبلی عن الصبر، فقال: ای الصبر اشد؟ فقال: الصبر لله؟ فقال: لا . فقال: الصبر بالله؟ فقال: لا . فقال: الصبر علی الله؟ فقال: لا . فقال: الصبر فی الله؟ فقال: لا . فقال: الصبر مع الله؟ فقال: لا . فقال: ویحک فای؟ فقال: الصبر عن الله . فشهق الشبلی، فخر مغشیا علیه .
دو مرتبه صبر را ناظر به مقام مشاهده تلقی میکند: صبر فی الله برای اهل حضور که به مقام شهود جمال اسمایی رسیدهاند، دست میدهد . عارف بعد از آنکه به این مشاهدات و جلوات نایل شد، هرچه صبر کند و دل را از استهلاک و اضمحلال نگه دارد، صبر فی الله است .
اما صبر مع الله برای مشاهدان جمال ذات رخ میدهد که از مقام مشاهده جمال اسمایی خارج شده و به شهود ذات رسیدهاند .
یکی از ویژگیهای مسئله کشف و شهود در عرفان حضرت امام (ره) این است که ایشان اکثرا از شهود به طور کاربردی استفاده میکنند . بدین معنا که بیش از آنکه به بحثهای تحلیلی، تعاریف و انواع و اقسام مشاهدات بپردازند، موارد کاربرد حوزه مشاهدات عرفانی را نشان میدهند که در اینجا به چند نمونه از آنها اشاره میکنیم:
خلیفه الهیه در تمام آینههای اسماء، ظهور دارد و نورش در همه آنها منعکس است . مقام خلافت در مرائی اسمائی بر حسب استعداد و به اندازه پذیرش آنها سریان داشته و با تعین آنها متعین میگردد . این سریان و نفوذ و این تحقق و نزول، جز برای خلصین و کملین از اولیاء که به مقام شهود ایمانی و ذوق عرفانی نایل آمدهاند، قابل انکشاف نیست . (26)
مورد دیگر، مسئله کشف وحدت است .
هر اسمی که افقش به افق فیض اقدس نزدیکتر باشد، وحدتش اتم، کثرتش انقص، و جهت غیبتش اشد خواهد بود . این امر تنها بر قلب عارف مکاشف تجلی میکند . (27)
مورد دیگر اینکه:
ظهور لوازم اسماء در حضرت اعیان ثابته، تنها توسط عین ثابت انسان کامل صورت میگیرد . بنابراین ظهور اعیان، تابع ظهور عین انسانی است و تنها ارباب شهود به مقام عرفان این امر دست مییابند . (28)
حضرت امام (ره) اصولا در شرح دعای سحر، وصول به مقامات این دعای شریف را تنها با شهود سالک میسر میدانند و این دعا را اصولا شرح ماجرای سلوک سالکان و نردبان ترقی و رفع تعینات عارفان تلقی میکنند . این مقامات به کسی دست نمیدهد مگر آنکه نردبان تعینات را پله پله بالا رود . و در این صورت است که سالک مشاهده میکند که بعضی از اسماء، از اسمای دیگر پر بهاتر، جمیلتر، عزیزتر و . . . است . (29)
دعای سالک، تابع مشهودات او است، و از آنجا که مشاهدات، همان تجلیات حق است، دعا پیرو تجلی حق است، و چون تجلی حق همواره با اسمی صورت میگیرد و اسماء ذو مراتبند و از سوی دیگر، تجلی حق به قلب نازل میشود و قلوب در پذیرش انوار حق گوناگونند، سؤالها و دعاهای عارف بسی متفاوت و متنوع خواهد شد; بسته به آنکه مشاهدات او، قلب او، تجلی حق و اسم ظاهر، در چه رتبه و درجهای باشد . (30)
از سوی دیگر، دعا و تقاضا در هر مرتبهای که باشد، دارای لسانی متناسب با همان رتبه است; زیرا انسان در هر نشئهای، لسانی متناسب با آن دارد . (31)
ادامه دارد
پینوشت:
1) اللمع، ص 100 - 101 .
2) ق (50) : 37 .
3) اللمع، ص 101 .
4) همان .
5) همان، ص 412 .
6) همان، ص 422 .
7) همان .
8) نجم (53) : 10 .
9) منازل السائرین، ص 222 .
10) فتوحات مکیه، ج 1، ص 92; مصباح الانس، ص 254 .
11) فتوحات مکیه، ج 1، ص 319 .
12) همان، ج 2، ص 132 .
13) آل عمران (3) : 31 .
14) فتوحات مکیه، ج 2، ص 495 .
15) نص النصوص، ص 147 - 149 .
16) ر . ک: همان، ص 491 - 515; جامع الاسرار و منبع الانوار، ص 448 - 586; مجمع الدوائر، ص 52 - 73; تاویلات، ص 37 - 103; اسرار الشریعة و اطوار الطریقة و انوار الحقیقه، ص 1 - 37 .
17) فصلت (41) : 12 .
18) نحل (16) : 68 .
19) ر . ک: فتوحات مکیه، ج 3، ص 126; شرح فصوص الحکم، قیصری، ص 264; شرح فصوص الحکم، جامی، ص 140 .
20) منازل السائرین، ص 251 .
21) شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 171 .
22) همان، ص 58 .
23) همان .
24) همان، ص 172 .
25) همان، ص 417 .
26) مصباح الهدایه، ص 32 .
27) همان، ص 34 .
28) همان، ص 60 .
29) شرح دعای سحر، ص 37 .
30) همان، ص 228 .
31) همان، ص 238 .
-
۱۳۸۷/۰۵/۱۷, ۱۰:۱۶ #2
- تاریخ عضویت
خرداد ۱۳۸۷
- نوشته
- 3,425
- مورد تشکر
- 1,987 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
2 . درجات و مراتب مکاشفه
عرفا و نیز حضرت امام (ره) کشف را به گونههای مختلف، دارای درجات و مراتبی دانستهاند . بر این اساس، کشف، امر واحدی است که دارای طیف وسیعی از مراتب میشود:
2 - 1 . لوایح، لوامع و طوالع
یکی از دستهبندیهایی که در زمینه حالات کشفی سالک صورت گرفته، بر اساس و محور واردات قلبی او است که سه رتبه دارد:
رتبه نخست «لوایح» میباشد; اگر برق حضور و نسیم تجلی حق گهگاهی بوزد و انتقال حالی برای عارف رخ دهد و این برق، تمام قلب عارف را فرا گیرد، لوایح کشف پدید آمده است . پس لوایح، کشفی است که به وسیله آن برخی از اسرار ظاهر میگردند .
«لوامع» ظهوری بیشتر از لوایح دارند و به سرعت زایل نمیشوند .
«طوالع» بقای بیشتر، نورانیت و سیطره قویتری دارند و در تعریف عبارتند از انوار توحیدی که قلب اهل معرفت را فرا میگیرد و این نور، چنان بر دل عارف حکومت میکند که اولا انوار دیگر را تحت الشعاع قرار میدهد; و ثانیا اطمینان و آرامش را برای وی به ارمغان میآورد .
حسین بن منصور حلاج چنین سروده است:
قد تجلت طوالع زاهرات
یتشعشعن فی لوامع برق
خصنی واحدی بتوحید صدق
ما الیها من المسالک طرق
ابو نصر سراج طوسی مراتب اخیر را همانگونه که ذکر شد، مطرح کرده است . (1)
حضرت امام (ره) افزون بر آن و بعد از طوالع، حالت «طوارق» را نیز مطرح کرده است . با این تعریف که «طوارق» یکی از واردات اهل حقیقت است که از طریق سمع حقایق بر او آشکار میگردد . (2) امام قشیری نیز ترتیب حالات را به شکل مذکور بیان کرده است . (3)
اما ابن عربی ترتیب را بهگونهای دیگر مطرح میکند: (4) وی نخست لوامع را به عنوان انوار تجلی تعریف میکند; سپس طوالع را انوار توحیدی که بر قلب اهل معرفت طلوع میکند، قرار داده است . لوایح به اعتقاد وی آخرین مرتبه است .
حضرت امام (ره) بر خلاف دیگران در تعریف لوایح میگوید:
اسراری که بر بصر ظاهر شوند، مقید به جارحه نبوده و از احوال اهل مسامره باشد، لوایح است . (5)
2 - 2 . مکاشفه علم، مکاشفه حال و مکاشفه عین
خواجه عبدالله انصاری در باب مکاشفه، سه رتبه را تصویر میکند: (6)
نخست مکاشفه علم است که برای سالک، گهگاه دست میدهد .
اگر عارفی به مقامی بالاتر دستیافت و حالت او دائمی شد و به گونهای رخ داد که عارف خود را در حالت کشف نبیند و به نحو تمام و کمال محو و فانی باشد، مکاشفه حال صورت گرفته است .
مکاشفه عین (7) به معنای مکاشفهای است که همراه تجلی ذاتی الهی باشد، و عین ثابت و سر قدر با آن منکشف گردد .
2 - 3 . مشاهده معرفت، مشاهده معاینه و مشاهده جمع
در برخی از کلمات پیر هرات دیده میشود که وی حالت مشاهده را دارای سه رتبه تلقی میکند: (8)
درجه اول، مشاهده معرفت است که همراه با برق نور وجود و لوایح وجد معروف حاصل میشود .
درجه دوم، مشاهده معاینه است که قرین تجلیات ثابت و دائمی است . لوایح آغاز مبادی تجلی و شواهدند; زیرا شاهد صدق طریقاند . اگر نسیمی از جانب دوست، قلب عارف را نوازش ندهد، حالات او مشتبه خواهد شد .
سومین رتبه، مشاهده جمع است که در حالت فنای کامل و با شهود حق با حق رخ میدهد .
2 - 4 . معاینه بصر، معاینه قلب و معاینه روح
به اعتقاد خواجه عبدالله، معاینه نیز که خود یکی از حالات کشفی است، دارای مراتب سهگانه میباشد: (9)
مرتبه نخست، معاینه بصری است .
مرتبه دوم، معاینه قلبی است . اگر چشم قلب - که به اصطلاح خواجه، «بصیرت» خوانده میشود - باز شود، اشیاء را آن گونه که هستند، خواهد دید . بر این اساس در معاینه قلبی خطا راه ندارد; چنانکه مشوب به تحیر هم نیست .
رتبه سوم، معاینه روحی است که به هنگام ظهور جذبه در روح عاشق و با رؤیتحق حاصل میشود; که در این صورت قهرا حجابها از پیش روی چشم جان مرتفع شده است .
2 - 5 . الهام نبی، الهام عین و الهام تحقیق
صاحب منازل السائرین با این اعتقاد که الهام، نوعی شهود و کشف است، درجات سهگانهای را برای آن بیان میکند: (10)
مرحله اول، الهام نبی است که با وحی، معادل و برابر گرفته شده است .
رتبه دوم، یعنی الهام عینی، بدین معنا است که شخص، امری را به صورت معاینهای رؤیت کند و نهایتا الهام، عین تحقیق است که سالک مقام، حقایق را آنگونه که هستشهود خواهد کرد .
از آنجا که دستهبندیها و درجهبندیهای اخیر مربوط به خواجه عبدالله انصاری بود، ذکر این نکته لازم میآید که خواجه تقریبا در تمام صدمنزلی که برای سیر و سلوک لازم دانسته است، درجات سهگانه را بیان میکند و گاه برای هر یک از درجات، سه رکن را ذکر مینماید . شاید در تمام منازل السائرین، منزل یا رتبهای نباشد که با عدد دو یا چهار بیان شده باشد . بر این اساس میتوان گفت که این کتاب، مبتنی بر «تثلیث» است .
علاوه بر این، پیر هرات مقامات و منازل دیگری را بیان میکند که در هر یک، به گونهای حالت کشف و شهود مطرح است و برای آنها نیز درجات و مراتبی را مطرح میکند; از قبیل بصیرت (11) ، وجد (12) ، حکمت (13) و اتصال . (14)
2 - 6 . کشف نظری، شهودی، الهامی، روحی، خفی و ذاتی
حقیقت کشف، خروج از حجاب است و حجاب، مانعی است که دیده بنده به وسیله آن از جمال حضرت حق محجوب میگردد . چون سالک صادق به جذبه ارادت از اسفل سافلین طبیعت روی به اعلی علیین گذارد و با قدم صدق، جاده طریقت را بر قانون شریعت و مجاهدت طی کند، از هر حجاب که گذرد، دیده مناسب آن مقام گشوده شود . نخست دیده عقل باز گردد و به قدر رفع حجاب و صفای عقل، معانی معقول روی نمایند و اسرار معقولات کشف شوند . این را کشف نظری میگویند . (15) بعد از آن، مکاشفات دل و شهود قلب است که چون از کشف نظری عبور کند، انوار مختلف تجلیات الهی بر جان سالک نشیند . کشف الهامی - که آن را کشف سری نیز گویند - با ظهور اسرار آفرینش و حکمت وجود هر چیز رخ میدهد .
ای کرده غمت غارت هوش دلما
درد تو زده خانه فروش دل ما
سری که مقدسان از آنمحرومند
عشق تو فرو گفتبه گوش دل ما
مکاشفات روحی یا روحانی، آن است که جنات و جحیم و ملائک با آن مکشوف گردند . چون روح به کلی صفا گیرد و از کدورتهای جسمانی پاک گردد، عوالم نامتناهی مکشوف میگردد و دایره ازل و ابد پیش دیدگان سالک قرار میگیرد و حجاب زمان و مکان بر میخیزد; چنانکه حارثه گفت:
کانی انظر الی اهل الجنة یتزاورون، و الی اهل النار یتعاورون .
بیشتر کرامات، از قبیل اشراف بر خواطر، اطلاع بر مغیبات، عبور بر آب و آتش و هوا و طی الارض، در این مقام روی میدهند .
بعد از کشف روحی، مکاشفات خفی پدید میآید . روح در مقام خفای خود، واسطه دو عالم جسم و ملکوت قرار میگیرد و فیضان نور عقل کلی را میپذیرد و آثار انوار ملکوت را به نفس و تن میرساند; در عین حال که وساطتی میان عالم صفات الوهی و عالم روحانیت دارد . ارمغان کشف خفی، علم لدنی است .
سرانجام، کشف ذاتی است که مرتبهای بس بلند دارد که جناب شیخ نجم الدین رازی از بیان آن اظهار عجز کرده، تنها بیتی را به صورت رمز نجوا میکند:
تا بر سر کوی عشق تو منزل ماست
سر دو جهان به جمله کشف دل ماست
وآنجا که قدمگاه دل مقبل ماست
مطلوب همه جهانیان حاصل ماست
2 - 7 . مکاشفه علمی، حال و وجد
کشف علمی، حصول فهمی است که در نتیجه انکشاف امری برای انسان حاصل میشود; لذا علوم حسی، نوعی کشف به حساب میآیند .
نوع دوم، مکاشفه حال یا تحقیق زیادتی حال است; بدین معنا که اگر عارف، ذاتی را با حالی مشاهده کرد، ممکن است از این حال به امری زاید که مقام غیب این حال است پی برد و در نتیجه به تاویل آن نایل گردد . عارف در این صورت میتواند به مقام آن شخص در واقع، آگاه شود .
مکاشفه وجد یا تحقیق، اشاره به آن است که سالک در خلوتی که در مجلس حق برگزار میشود، اشارتی از او دریافت کند .
محییالدین ضمن بیان سه نوع کشف مذکور، (16) انواع دیگری از کشف را به طور پراکنده و غیر مستقیم بیان میکند که در اینجا به چند نمونه از آن اشاره میشود:
«ذهاب» در تعریف ابن عربی عبارت است از آنکه عاشق، چنان به مشاهده معشوق مشغول باشد که هر امر دیگری برای او در غیبتبماند . (17)
«روایح» کشفی است که صاحب آن، اشخاص را از طریق بو میشناسد; و لو اینکه آنها را نبیند . محیی الدین میگوید: «عبدالقادر جیلی چنین بود . او تنها در یک مورد و آن هم ابن قائد اوانی بود که تشخیص نداد و علت، تاثیر همت آن عارف بود .» (18)
«وصل» شهود معیتحق است . (19)
«وجد» عبارت است از حالی که بر قلب عارف مستولی گردد و او را از شهود حاضرین غایب کند . (20)
«انس» حالتی برای قلب است که از تجلی جمال الهی حاصل میشود و باعث انبساطی برای عبد میگردد . (21)
در یک کلام، کم نیست مقامات و منازلی که در فتوحات بیان میشود و در آنها به نحوی، حالت کشف ملحوظ نگردد; چنانکه عنوان کتاب فتوحات اشارهای بر این دارد که میادین و مراحل سیر و سلوک، همراه فتح و کشف عرفانی است . هرچند حضرت امام (ره) نقدهایی جزئی به او دارند . (22)
2 - 8 . مکاشفه غیب و شهادت
عز الدین کاشانی با این دستهبندی در پی آن است تا مکاشفه را از حیث متعلق، به دو قسم غیب و شهادت تقسیم کند; اگر مکشوف انسان از عالم حس و شهادت بود، کشف شهادت; و اگر از عالم غیب، کشف غیبی در اختیار عارف خواهد بود . (23)
2 - 9 . مکاشفه صوری و معنوی
به نظر میرسد جامعترین و مهمترین دستهبندی و درجهبندی کشف، توسط قیصری در مقدمه شرح فصوص صورت گرفته است . (24) وی بعد از آنکه کشف را - چنانکه گذشت - به اطلاع بر ماورای حجاب تعریف کرد، آن را به دو قسم صوری و معنوی تقسیم میکند . کشف صوری در عالم مثال یا خیال و از طریق حواس پنجگانه صورت میبندد .
باطن نفس آدمی دارای جمیع حواس ظاهری است، و در واقع، قلب است که میبیند، لکن از طریق چشم، و میشنود، لکن از طریق گوش، و میچشد، لکن از طریق زبان . در نتیجه، قلب میتواند اولا ببیند نه از راه چشم، بشنود نه از راه گوش، بچشد نه از راه زبان; و ثانیا ببیند آنچه را چشم نمیبیند و بشنود آنچه را گوش نمیشنود و بچشد آنچه را زبان نمیچشد; زیرا آنچه در قیقتبیننده یا شنونده یا چشنده است، قلب و باطن آدمی است .
بر این اساس میتوان نتیجه گرفت و گفت که قلب هم چشم و هم گوش و هم ... دارد . چنانکه آیات قرآن کریم، بهترین گواه بر این مسئله میباشد . در قرآن و در آیات متعددی، حواس آدمی به قلب نسبت داده شده است; که دلالتی واضح بر این امر است . در اینجا به یک نمونه از آنها اشاره میکنیم:
فانها لاتعمی الابصار و لکن تعمی القلوب التی فی الصدور . (25)
کشف صوری که از طریق حواس پنجگانه حاصل میشود یا از طریق مشاهده و رؤیتبه عارف دست میدهد مثل آنکه مشاهد، صور ارواح متجسد را در عالم برزخ رؤیت کند; یا از طریق سمع حاصل میشود، مثل آنکه پیامبر (ص) وحی را به صورت کلامی منظوم میشنید یا اصواتی را از قبیل صدای زنگ شتر و نغمات زنبور عسل به وسیله گوشش میگرفت و با فراست، مراد از وحی را در مییافت . کشف صوری گاه از طریق استنشاق صورت میگیرد; چنانکه پیامبر (ص) در حدیثی فرمود:
انی لاجد نفس الرحمن من قبل الیمن .
در حالی که اویس قرنی در یمن بود، پیامبر (ص) بوی او را استشمام میفرمود . همچنین رسول اکرم (ص) در حدیثی اشاره فرمود:
ان لله فی ایام دهرکم نفحات; الا فتعرضوا لها و لا تعرضوا عنها .
ملای رومی، بسیار نیک مضمون این حدیثبلند را به نظم کشیده است:
گفت پیغمبر که نفحتهای حق
اندرین ایام میآرد سبق
گوش هش دارید این اوقات را
در ربایید این چنین نفحات را
نفحهای آمد شما را دید و رفت
هر که را میخواست جان بخشید و رفت
آن نه خاک اندر شد و کل خاک شد
وین نمک اندر شد و کل پاک شد
و ان نمک کزوی «محمد» املح است
زان حدیثبا نمک او افصح است
عقل جزوی عشق را منکر بود
گرچه بنماید که صاحب سر بود .
قسم دیگر کشف صوری از طریق لمس حاصل میشود . کشف ملامسه بر اثر اتصال دو نور یا دو جسد مثالی رخ میدهد; مثل اینکه از پیامبر اکرم (ص) نقل شده است که حق را به بهترین صورت شهود نمود; خداوند دست و کتف خود را بین دو کتف پیامبر گذاشت، به نحوی که حضرت رسول (ص) سردی آن را درک کرد . از اتصال دستحق به کتف رسول اکرم (ص) ملکوت و باطن سماوات و ارض بر آن حضرت مکشوف گردید:
قال رسول الله (ص): رایت ربی - تبارک و تعالی - فی احسن صورة; فقال فیما یختصم الملا الاعلی یا محمد؟ قلت: انت اعلم، مرتین . قال: فوضع الله کفه بین کتفی، فوجدت بردها بین ثدیی، فعلمت ما فی السماوات و ما فی الارض . ثم تلی هذه الآیة: و کذلک نری ابراهیم ملکوت السموات و الارض و لیکون من الموقنین . (26)
شهود صوری گاهی از طریق قوه ذائقه حاصل میشود; مانند اینکه اهل کشف، طعامی را با وجود برزخی ببینند و بعد از خوردن و چشیدن طعم آن، بر معانی غیبی اطلاع حاصل کنند . همچنین از پیامبر اکرم (ص) نقل شده است که در عالم رؤیا، شیر میل نمودند; بهگونهای که از سر انگشتانشان خارج میشد . ایشان آن خواب را به علم، تاویل و تعبیر نمودند:
رایت انی اشرب اللبن حتی خرج الری من اظفاری; فاولت ذلک بالعلم .
قیصری بعد از آنکه پنج قسم مکاشفات صوری را بیان میکند، این نکته را نیز میافزاید که انواع مکاشفات، نسبتبه اشخاص متفاوت است: بعضی واجد یک قسم میباشند و برخی تمام انواع آن را در اختیار دارند; زیرا شهود، تجلی اسمی از اسمای حق است و کشف بصری، تجلی اسم «بصیر» و کشف سمعی، تجلی اسم «سمیع» و ... میباشد .
تمام کشفها اگر برای انسانی حاصل باشد - چنانکه پیامبر اکرم (ص) جامع جمیع مراتب کشف و شهود بود - وی تحت تدبیر اسم «علیم» خواهد بود .
بنابراین، کشف متناسب با تجلی است و تجلی بر حسب اسم «حاکم» خواهد بود; بسته به آنکه انسانی تحت تربیت، دولت و حکومت کدام اسم باشد . ضمنا در مییابیم که هر مظهری اسمی خاص دارد که مربی او است; چنانکه در ذکر رکوع یا سجده میگوییم: «سبحان ربی» . لذا هر مظهر، اسمی خاص و هر اسم، مظهری خاص را طلب میکند .
این مسئله از مسائل مهم و نکات دقیق و ظریف عرفانی است که حضرت امام به آن اشارتی زیبا دارد . (27) یکی از نتایج مهم این مطلب آن است که مرشد باید آشنا با اسماء و بر اسم حاکم بر مرید واقف باشد و تنها از این طریق است که میتواند راه را به او بنمایاند . نتیجه دیگر آنکه طریقت هر انسان، راهی درونی است که از نفس او آغاز میشود و به اسم خاص او ختم میگردد و این میتواند یکی از معانی این حدیثشریف باشد که: الطرق الی الله بعدد انفس الخلائق . البته این «طرق» در اصطلاح قرآن «سبل» نام دارد و سبل هر چند متعدد است، ولی همگی منتهی به نهر واحد «صراط» میگردند که در قرآن همواره به صورت مفرد بیان شده است .
کشف صوری به لحاظ متعلق سهگونه است:
این کشف یا به حوادث دنیوی تعلق میگیرد; مثل اینکه شخصی در اثر گوشهنشینی، به آمدن شخصی خبر دهد . به این نوع کشف، «رهبانیت» میگویند . اهل سلوک چون به امور دنیوی اهمیت نداده و وجهه همتخود را اطلاع بر حقایق غیبی قرار دادهاند، به این قبیل از مکاشفات توجهی نداشته، آن را استدراج و مکر الهی تلقی میکنند .
اهل معرفت غایت مقصد خود را فنا در حق و بقا به او قرار دادهاند و خود را در وحدت اطلاقی منغمر میبینند . آنان جمیع حقایق را تجلیات حق میدانند و حق را حق و خلق را خلق میبینند و به تعبیری، توحید، سراسر وجود آنان را فراگرفته است . کشفی که برای این دسته از عارفان رخ میدهد، به امور اخروی تعلق میگیرد . در این نوع کشف، اثری از جاه، منصب و بعد نیست . اینگونه مکاشفات، حقیقی، مطلوب و معتبر میباشند .
قسم سوم، مکاشفاتی است که به حقایق روحانی و معانی غیبی الهی تعلق میگیرد . این قسم از مکاشفات در اعلی درجه مکاشفات صوری قرار دارد .
نکته قابل ذکری که حضرت امام به آن توجه میدهند، این است که مکاشفات صوری اگر به معانی غیبی تعلق گیرند، همواره متضمن مکاشفات معنوی نیز هستند . (28) به عنوان نمونه، کشف صوری سماعی را باید مطرح کرد که مراتب آن، از فوق تا دون است . بالاترین مرتبه سماع حقایق، سماع کلام حق است; چنان که پیامبر اکرم (ص) در معراج، کلام الله را بیواسطه با گوش جان شنید و فرمود:
لی مع الله وقت لایسعنی ملک مقرب، و لا نبی مرسل .
بعد از آن، شنیدن کلام حق توسط جبرئیل امین است; چنانکه قرآن اینگونه به گوش پیامبر (ص) مینشست . مرتبه نازلتر استماع، کلام عقل اول و بعد از آن، سماع نفس کلی و ملائکه سماوی و ارضی میباشد . (29)
در آغاز دیدیم که قیصری کشف را بهطور کلی به دو دسته صوری و معنوی تقسیم کرد .
کشف معنوی آن است که از صورت، مجرد و منزه باشد و مکشوف، اصل جوهر معنا بیهیچ صورت مثالی بوده باشد . این کشف، از تجلیات اسم «علیم» است و همانند کشف صوری دارای مراتبی میباشد .
اولین مرتبه آن، ظهور معانی در قوه مفکره، بدون استعمال مقدمات و ترکیب اقیسه است که به آن «حدس» گفته میشود .
بعد از آن، قوه عاقله است که معانی روحانی را به کار میبندد و در اصطلاح به آن «نور قدسی» اطلاق میشود . این دو نوع، اقل مراتب کشف معنوی محسوب میگردند .
مرتبه سوم، ظهور معانی در قلب است . اگر معانی غیبی در قلب ظاهر گردند، به آن «الهام» و اگر روحی از ارواح مجرد یا عینی از اعیان ثابته به ظهور رسد، به آن «مشاهده قلبی» اطلاق میشود .
مرتبه چهارم از مکاشفات معنوی، ظهور معانی در مرتبه روح است . روح در این مقام به قدر استعداد خود، معانی غیبی را از آسمان ارواح میگیرد و به ارض جسم منتقل میکند . این مرتبه «کشف روحی» نام دارد . اگر معانی در مرتبه سر آدمی به ظهور رسد، «کشف سری» و اگر در مرتبه خفی آدم متمکن شود، «کشف خفی» نامیده میشود . مرتبه حقیقت محمدیه (ص) محقق این مقام بوده، اصل حقیقت کشف را در موطن و مشهد خویش جای داده است . نفوس کامل با آنکه در جلبات ماده و طبیعت هستند و نفس شریفشان مدبر بدن است، در عین تعلق به بدن، قادرند در هر زمان و مکانی، به صور متنوع ظاهر شوند، یا مسافتهای دور را در زمانی کم طی نمایند، یا به اماته و احیاء دست زنند، یا تا انقراض عالم در نشئه دنیا بمانند . این همه، تنها گوشهای از کرامات و معجزات آن نفوس شریف و کریم است و بیش از آن را باید در جهان دیگر از آنان دید .
2 - 10 . مشاهده فعلی، صفاتی و ذاتی
حضرت امام (ره) مشاهدات را متناسب با انواع تجلیات الهی، به سه قسمت مشاهدات فعلی، مشاهدات صفاتی و مشاهدات ذاتی تقسیم نمودهاند . (30) مشاهده فعلی همراه با نور وجود و لوایح وجد است . مشاهده صفاتی قرین تجلیات ثابت و دائمی است . اگر نسیمی از جانب دوست، رخساره عارف را نوازش دهد، مشاهده جمع صورت میگیرد و عارف را تا فنای کامل و شهود ذات بالا میکشد .
3 . رفع حجاب
علم کشفی دست انسان را در دست جهان غیب میگذارد و حجاب و غطا را از پیش چشمان قلب آدمی بر میدارد . حالتشهود، وقتی حاصل میشود که حق بر قلب عارف بتابد و نور آن، سراپای جان آدمی را فراگیرد .
علم لدنی از یک سو قلب سالک را روشن و منور میکند، و از سوی دیگر، حجاب از چهره حقایق غیبی بر میدارد . این حجاب، در واقع قلب انسان را فراگرفته است و با کاهش و یا رفع آن، علم الوراثه از سرچشمه جان آدمی میجوشد و ظاهر میگردد .
چنانکه در کلمات صوفیه دیدیم، ماهیت کشف، جز با ملاقات باطنی و از ورای حجاب، حاصل نمیشود . مکاشفه آن است که سر عارف، حجابهای ظلمانی و نورانی را در نوردد و با دیده بصیرت به ورای حجب نایل آید و از اسرار غیبی بهره گیرد . مشاهده، سقوط حجاب است و بعد از ریاضات، مجاهدات و رفع رسوم و تعینات حاصل میشود .
علوم حقیقی و معارف باطنی، بعد از صفای قلب و ارتفاع حجاب از آن و توجه کلی به حضرت رحمانی حاصل میشود . آیات قرآنی کاملا این امر را تایید میکنند:
افرایت من اتخذ الهه هواه و اضله الله علی علم و ختم علی سمعه و قلبه و جعل علی بصره غشاوة فمن یهدیه من بعد الله افلا تذکرون . (31)
خداوند در خطاب به نبی اکرم (ص) میفرماید: «آیا این طایفه را نمیبینی که معبود خود را هوای خویش قرار دادهاند؟ تنها از آن پیروی میکنند و از دستورات الهی سرباز میزنند؟ در عین حال که آنها عالمند، خداوند آنها را در مسیر ضلالتشان نگه میدارد .» بدین نحو که لطف و فضل خاص خویش را از آنان دریغ میورزد . اضلال الهی نتیجهای جز حجاب، ختم و غشاوه بر مشاعر آنان ندارد و قلب محجوب، از شهود آیات حق محروم است . در نتیجه حجاب، قلب را از دستیابی به علوم حقیقی و رؤیتهای باطنی باز میدارد .
آیه دیگری که به حجب غلیظ قلبی اشارتی گویا دارد این است که:
کلا بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون . (32)
این کمترین مراتب حجاب است که قلب آدمی را میپوشاند . این حجاب، چیزی جز عمل خود آدمی نیست .
نکته دقیق و ظریف اینکه عمل، سبب حجاب نیست; بلکه نفس حجاب است . بر این اساس میتوان گفت که اعمال آدمی، صورتی در بالا دارند که قلب انسان را تحت تاثیر خود قرار میدهند و همین عمل است که در برزخ و قیامتحاضر میشود:
فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره و من یعمل مثقال ذرة شرا یره . (33)
در آیه دیگر نیز فرمود:
یوم نجد کل نفس ما عملت من خیر محضرا . (34)
حجاب قلب بعد از این، مرتبه بالاتری نیز دارد:
طبع الله علی قلوبهم . (35)
«طبع» حجابی غلیظتر و فشردهتر است .
همچنین قلب میتواند از این نیز محجوبتر باشد:
ختم الله علی قلوبهم . (36)
زیرا «ختم» ، از مراتب عالی حجاب قلب است . قفل قلب، نهایت مراتب حجاب و پایان انعقاد جان آدمی است:
ام علی قلوب اقفالها . (37)
قلب مطبوع و مقفول، قلبی است که بینایی خود را در دنیا و آخرت از دست داده است و جدا باید از این حالات به خدا پناه برد:
و من کان فی هذه اعمی فهو فی الآخرة اعمی و اضل سبیلا . (38)
در این زمینه، آیات فراوان دیگری نیز وجود دارد که در اینجا از آنها چشم میپوشیم .
در احادیث نیز میتوان از صفا و جلای قلب، ذکر و آثار آن، همچنین رفع حجاب و نورانیت دل، مباحث فراوانی را یافت . پیامبر اکرم (ص) در حدیثی نورانی فرمود:
اللهم اجعل لی نورا فی قلبی، و نورا فی سمعی، و نورا فی لحمی، و نورا فی دمی، و نورا فی عظامی ... اللهم زدنی نورا و اعطنی نورا، و اجعلنی نورا . (39)
امیر مؤمنان علی ابن ابی طالب (ع) نیز کلماتی سرشار و آکنده از نور معرفت و مفتاح ابواب هدایت دارد; آنجا که فرمود:
قد احیا عقله و امات نفسه; حتی دق جلیله، و لطف غلیظه، و برق له لامع کثیر البرق; فابان له الطریق و سلک به السبیل، و تدافعته الابواب الی باب السلامة و دار الاقامة، و ثبت رجلاه بطمانینة بدنه فی قرار الامن و الراحة بما استعمل قلبه و ارضی ربه . (40)
در خطبهای دیگر چنین میفرماید:
عباد الله! ان من احب عباد الله عبدا اعانه الله علی نفسه; فاستشعر الحزن، و تجلبب الخوف، فزهر مصباح الهدی فی قلبه، و اعد القری النازل به; فقرب علی نفسه البعید، و هون الیها الشدید . (41)
به هر تقدیر، رؤیتباطنی که انسان برای آن خلق شده، متوقف بر نور تجلی است که همراه با نور کشف و الهام حاصل میشود . این نور، پردههای حجاب را در مینوردد و قلب انسان را با نور الهی آشنا میکند .
نتیجه آنکه مکاشفه بعد از ارتفاع حجب حاصل میشود و عارفان بر این امر اصرار و تاکید کردهاند . تعاریف پیشگفته، بهترین مدعای این سخن است .
مناسب استبه تعریفی دیگر که به طور کاملا واضح و شفاف بر این امر دلالت دارد، اشاره کنیم . قیصری در مقدمهای که بر فصوص نگاشته است، کشف را چنین تعریف میکند:
اعلم: ان الکشف لغة رفع الحجاب . یقال: کشف المراة وجهها، ای: رفعت نقابها . و اصطلاحا هو الاطلاع علی ماوراء الحجاب; من المعانی الغیبیة و الامور الحقیقیة وجودا و شهودا . (42)
کشف دو معنا دارد: لغوی و اصطلاحی . معنای لغوی کشف، رفع حجاب است و بر این امر، شواهدی از کلام عرب وجود دارد . کشف در اصطلاح به معنای اطلاع بر ماورای حجاب میباشد; لذا میان معنای لغوی و اصطلاحی، مناسبتی روشن وجود دارد . اگر معنای غیبی - یعنی اسماء و صفات حق - و امور حقیقی - یعنی عالم جبروت و ملکوت - به قلب سالک طلوع کند و این نورانیت، سالک را به مقام حق الیقین - وجودا - و عین الیقین - شهودا - برساند، حالت مکاشفه پدید آمده است . بنابراین مکاشفه بعد از برداشتن حجابهایی صورت میگیرد که هویت و حقیقت آدمی را فرا گرفته باشد .
علاوه بر مطالب سابق، شواهدی چند، این امر را تایید میکند که حقیقت مکاشفه با رفع حجاب حاصل میشود . از جمله اینکه:
اولا، گفته شد که شهود و کشف، از جنس حضور است . انسانی که در غیبتبه سر میبرد، از اینگونه حالات محروم است; و حضور، قرین رفع حجاب است .
ثانیا، شهود و کشف، همراه اتحاد و اتصال است . کشف از آن سالکی است که به مقام اتصال و اتحاد نایل شده باشد; چنانکه در منازل السائرین، اتصال مقام (او ادنی) و همراه شهود تلقی شده است . (43) محییالدین نشانه کشف را اتحاد میداند . (44)
ثالثا، منبع مکاشفات، قلب است . اگر قلب از پلیدیها و زشتیها پاک گردد، معارف الهی و انوار تجلیات ربوبی در آن هویدا میگردد و قلب محجوب به این معارف نایل میگردد .
رابعا، بسیاری از صوفیه تاکید دارند که شهود باطنی، در آخرت ممکن و میسور است . علت آن است که در آخرت، غطا، غشاوه و حجاب برداشته میشود: و کشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید . (45)
خامسا، در کلمات حضرت امام (ره) گفته شد که شهود، علمی شخصی است; بر خلاف عقل که همیشه همراه با مفاهیم کلی و عام است . (46) و علوم آنگاه شخصی اند که معلوم، بیحجاب باشد .
تمام این مطالب ما را به این نتیجه میرساند که عنصر اصلی و اساسی در مکاشفه، نبودن حجاب است و علمی که از طریق کشف به دست آید، بعد از رفع، مانع خواهد بود و در یک کلام، کشف، علمی بیحجاب است .
من رای الحق جهارا علنا
انما ابصره خلف حجاب
صورة الرائی تجلت عنده
و هی عین الرائی، بل عین الحجاب (47)
-
۱۳۸۷/۰۵/۱۷, ۱۰:۱۷ #3
- تاریخ عضویت
خرداد ۱۳۸۷
- نوشته
- 3,425
- مورد تشکر
- 1,987 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
انسان و کشف
انسانشناسی عارفان، انسانشناسی متمایزی است . صوفیان به انسان، نگاهی خاص دارند و در زمینه انسانشناسی عارفانه، مباحث مبسوط و گستردهای را مطرح کردهاند . در اینجا به قدر حاجت و تا حدودی که در رابطه با مسئله کشف است، نکاتی مطرح میشود .
مقدمتا باید گفت که قبل از ابن عربی، حسین بن منصور حلاج، با استناد به حدیث نبوی «ان الله خلق آدم علی صورته» ، انسان را علاوه بر جنبه ناسوتی، (48) دارای جنبه لاهوتی (49) و صورت الهی دانسته است . این جنبه انسان است که او را از دیگر اصناف موجودات متمایز ساخته و به او در میان جمیع صور، شرف بخشیده است . البته باید متذکر شد که حلاج صوفی، وحدت ناسوت و لاهوت را نپذیرفته و به ثنویت آن دو و حلول لاهوت در ناسوت و امتزاج آن دو شراب و آب، فتوا داده است . (50)
بعد از حلاج، ابن عربی با گستردگی و عمق بیشتری درباره مقام و منزلت انسان اندیشید و سخن گفت . وی از انسان، تحت عناوین و کون جامع (56) یاد میکند . به اعتقاد وی هر چه در عالم کون است مسخر انسان میباشد و او خلاصه و عصاره هستی است . انسان با اینکه جرمش بسیار کوچک است، در معنا عظیم و به تنهایی برابر با مجموع عالم است:
اتزعم انک جرم صغیر
و فیک انطوی العالم الاکبر
فانت الکتاب المبین الذی
باحرفه یظهر المضمر
انسان اکمل، مجلی و مظهر حق است و حق با جمیع اسماء، در انسان جلوه کرده است . انسان، عالم صغیر و عالم، انسان کبیر است; بلکه انسان، عالم کبیر و عالم، انسان صغیر است . (57) او در قصه، اول و در ایجاد، آخر; به صورت، ظاهر و به سیرت، باطن است .
به اعتقاد ابن عربی - و بر خلاف نظر حلاج - دو جنبه ناسوتی و لاهوتی در انسان، دو وجهه حقیقت واحدند، نه دو طبیعت جدا از یکدیگر . بدین معنا که حقیقت آدمی یکی بیش نیست; اما این حقیقت، دارای انبساطی گسترده است و سریانی جامع و شامل دارد; باطنش لاهوت و مظهر اسم «رحمان» و «باطن» ; و ظاهرش ناسوت و مظهر اسم «ظاهر» است . انسان به جهتباطن و مقام ولایت، خلیفه الهی خوانده میشود . (58) مقام انسان به حسب سیرت، از فرشتگان و کروبیان بالاتر است; زیرا فرشتگان فقط مظهر اسم «جمال» اند، اما انسان مظهر صفات جلال و جمال است و ظهوری جامع دارد .
ابن عربی این عقیده را نیز اظهار میدارد که فرشتگان، از اسرار نهان آدمی غافل بودند; لذا مقام خلافت الهی او را نپذیرفتند و از سجده برای وی، به بهانه «سفک دم» و فساد، سر باز زدند; غافل از آنکه، «سفک دم» و افساد، مظهر جلال حق است که در انسان به ظهور رسیده است; اما آنان از مظهریت این صفات بیبهره بودند . (59) چنانکه ابلیس مظهر اسم «مضل» است و این از آن او است و در عرفان به ثبوت رسیده است که هر اسمی را مظهری و هر مظهری طالب اسمی است; و لذا هر موجودی در عالم، ربط و نسبتی با اسمای حق دارد . ابلیس و شیاطین، - چه جن و چه انس - از این قاعده مستثنا نیستند . از سوی دیگر، هر اسمی - چه کلی و چه جزئی - طالب ظهور و مظهری است .
واقعیت آن است که حقیقت آدمی مجهول است و عقل و کشف، از وصول به آن عاجزند . رمز آن این است که باطن آدمی، مظهر اسم ذات است و ذات، مقامی است که «لا اسم له و لا رسم له» . از این رو است که چون کفار قریش به تحریک برخی یهودیان، نضر بن حارث را نزد پیامبر (ص) فرستادند تا از حقیقت روح بپرسد، ایشان وحی خدا را این گونه قرائت فرمود:
یسالونک عن الروح قل الروح من امر ربی . (60)
بنابراین، روح و باطن انسان چون من امر ربی است، کنهش مجهول میباشد . چنانکه پیامبر (ص) فرمود:
الارواح جنود مجندة; فما تعارف منها ائتلف، و ما تناکر منها اختلف . (61)
از اینجا است که اقوال درباره ماهیت و حقیقت روح بسیار متفاوت است .
انسان دو قوس را پیموده است: قوس نزول و قوس صعود . هر یک از این دو قوس، داستانی دارد . آدم در قوس نزول از نزد ذات آمده و به حکم «هبوط» در این خاکدان، محبوس شده است و این همه آه و نالهها بدین سبب است:
بشنو از نی چون حکایت میکند
از جداییها شکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند
در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هرکسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
شیخ دایه، عوالم تنزلات انسان را از قرب و جوار حضرت رب، تا عالم قالب و ظلمت، چنین تصویر میکند: (62)
روح آدم را هنگام تنزل، از تمامی عوالم ملکوت تا ملک عبور دادند و از هر عالم، آنچه زبده و خلاصه بود با او همراه کردند . هر چه در این عوالم بود، یا نافع و یا مضر بود; لذا روح انسان بر جذب منافع و دفع مضرات مجبول شد . آدمی بعد از عبور از چندین هزار عالم روحانی و جسمانی - شاید هجده هزار یا هفتاد هزار - به آشیان عناصر و وحشتسرای دنیا آمد . (63)
در این زمان بر او هفتاد هزار حجاب نورانی و ظلمانی پدید آمده بود و این حجب، تمام وجود او را فرا گرفته و چنگال خود را تا عمق جان او فرو برده بودند . این حجب، انسان را از مطالعه ملکوت و مشاهده جبروت و ذوق مخاطبه حق محروم گذاردند و انسانها از اعلا علیین قرب، به اسفل سافلین بعد افتادند .
آسوده بدم با تو، فلک نپسندی
خوش بود مرا با تو، زمانه نگذاشت
فبتا علی رغم الحسود و بیننا
حدیث کطیب المسک شیب به الخمر
فلما اضاء الصبح فرق بیننا
و ای نعیم لا یکدره الدهر
روزی که انسان به قالب تن تعلق گرفت و روح پاکش از خلوت بیواسطه قرب، به حجاب آمد، به کلی آن دولت را فراموش کرد; نسوا الله فانساهم . (64)
امروز هر چه اندیشه کند، از آن عالم هیچ به یاد نیاورد; که اگر این حجب نبود، آن همه انس که یافته بود از دل او نمیرفت: و اذ اخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم فاشهدهم علی انفسهم الستبربکم قالوا بلی شهدنا . (65)
نسیان، سرآغاز سلوک آدمی است و شاید نام «انسان» از این ماده اشتقاق یافته باشد; که چون از عالم لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم (66) به فراموش خانه ناسوت پیوست، آن انس، منسی شد; لذا حق او را بیشتر به این نام خطاب میکند که یا ایها الناس; یعنی ای فراموش کار! از اینجا است که برخی گفتهاند که: «سمی الناس ناسا، لانه ناس» . لذا انسان نیازمند آن است که: ذکرهم بایام الله . (67)
و باید ناس را که به روزهای دنیا مشغول است، به روزهای جوار حق یادشان داد تا باز آتش حب در جانشان بجنبد و آنها را به یاد آشیان حقیقی خود بیندازد که: «حب الوطن من الایمان» .
خلاصه آنکه روح انسان، از جبروت به ملکوت و از ملکوت تا به ملک گذر کرد و به قالب انسانی تعلق گرفت . در هر مرتبه که تنزلی صورت گرفت، حجاب ظلمتی پدید آمد و حرمان، پیامد آن بود; تا از آن عالم به کلی بیخبر شد، به گونهای که گاه هزاران مخبر صادق از آسمان خبر میدهند، و او ایمان نیاورد; و نجات تنها در ایمان است: و العصر × ان الانسان لفی خسر × الا الذین آمنوا . (68)
شیخ نجم الدین رازی نقل میکند که شخصی به نام شیخ محمد کوف حکایت کرد که شیخ علی مؤذن را دریافته بود که او گفت:
مرا بر یاد است که از عالم قرب حق بدین عالم میآمدم، روح مرا بر آسمانها میگذرانیدند; به هر آسمان که رسیدم، اهل آن آسمان بر من بگریستند . گفتند دیگر باره بیچارهای را از مقام قرب به عالم بعد میفرستند و از اعلی به اسفل میآورند و از فراخنای حظایر قدس به تنگنای زندان سرای دنیا میرسانند . بدان تاسفها میخوردند و بر من میبخشودند .
خطاب عزت بدیشان رسید که مپندارید فرستادن او بدان عالم از راه خواری او است; به عز خداوندی! که در مدت عمر او در آن جهان، اگر یک بار بر سر چاهی دلوی آب در سبوی پیرزنی کند، او را بهتر از آنک صد هزار سال در حظایر قدس به سبوحی و قدوسی مشغول باشد .
تا بدین جا قوس نزول را بررسی نمودیم . عارفان در زمینه قوس صعود انسان نیز مباحث زیادی را مطرح کردهاند که در اینجا به اجمال، بدان اشارتی میکنیم .
زمین دنیا شایستگی آن را دارد که تخمی در آن اندازند تا پرورش یابد و از آن یکی، صد تا هفت صد بردارند:
کمثل حبة انبتتسبع سنابل فی کل سنبلة مائة حبة و الله یضاعف لمن یشاء . (69)
خداوند حقیقت دنیا را مستعد آن گردانید تا مزرعه آخرت باشد . انسان نیز میتواند تخم عمل صالح در آن افکند تا فردا، ده یا صد یا بیش بر دارد: الدنیا مزرعة الآخرة . زمین قلب انسان بهگونهای است که اگر بذر معنویت در این نفخه الهی دمیده شود (و نفخت فیه من روحی) (70) و آفتاب عنایتشریعت آن را پرورش دهد، از ثمرات آن چنان برآید که در فهم و عقل نیاید .
کاشت و برداشتبذر، اسباب و شرایط فراوان طلب میکند; زمین مناسب، آب کافی، هوای معتدل و باغبانی دلسوز، از جمله آنها است . بذر معرفت و قوت روحانیت نیز چنین است; شخصی که انس با حق را سرمه چشم دارد و نور ایمان به قلب او باشد، حلاوت همنشینی با او را چشیده است; تا بدان حد که عالم محسوس را فراموش میکند و به مصالح حقیقی خویش قیام مینماید و از درد مفارقت، زاری و گریه میکند; و هر زمان که حالتشوق غالب شود، دل رنجور و جان مهجور او به زبان حال با حضرت ذوالجلال چنین گوید:
آن دل که تو دیدهای فگارست هنوز
و ز عشق تو با ناله زار است هنوز
و آن آتش دل بر سر کار است هنوز
و آن آب دو دیده برقرار است هنوز
واقعیت آن است که حالات و خلسات عرفانی، در شب فزونی میگیرد; علت آن است که در روز، محسوسات، شواغلند و در دل شب، دلمشغولی کمتر و مناسبتبا عالم بالا بیشتر است .
آمد شب و باز گشتم اندر غم دوست
هم با سر گریهای که چشم را خوست
از خون دلم هر مژه از پلک فروست
سیخی است که پاره جگر بر سر او است
به هر تقدیر، انسان مستعد، نخستبیدار میشود; او در جان خویش جنبش اخگر اراده و شعله عشق را احساس میکند . در این هنگام، در صدد اجابتبانگهای حقیقتبر میآید و آن را به گوش جان میگیرد و قدم در طریق حق میگذارد . راه سالک از درون میگذرد و طریقتی باطنی است . البته همواره شریعت، حافظ او است و سر انجام این راه، جز به حقیقت، فنا و ولایتختم نگردد .
اگر جان آدمی بستر سیر و سلوک معنوی است، و سیر و سلوک، مبدا و مقصدی دارد، آغاز سلوک یقظه (71) ، توبه و اراده (72) است و پایان آن، نقطه بیپایان توحید .
در این میان، حالات و مقاماتی مطرح است و سالک در سلوک خویش هر از گاهی به منزلی میرسد .
منازل و مقامات نشان از آن دارند که این راه باطنی، مراحلی دارد و چون سائر و مسیر یکی است، این مراتب، مراتب روح و اطوار قلب انسانند . به دیگر سخن، حقیقت آدمی ذو مراتب است و در هر مقامی که باشد، فوق آن نیز مقامی است و فوق آن نیز مقامی دیگر ... و این روند تا «او» ادامه دارد . به راستی انسان نیز مانند قرآن «حبل ممدود» است و این حبل، عمودی است که از یک سو رو به زمین دارد و از سوی دیگر، من لدن حکیم خبیر (73) است .
5 . حالات همراه کشف
مکاشفه قرین حالاتی است و یک سلسله ویژگیهای نفسانی را به همراه خود میآورد . البته ممکن استبرخی مراتب کشف، واجد برخی حالات باشند; لذا آنچه محل کلام است، این است که این حالات، کشف را به طور کلی همراهی میکنند و میتوانند از علایم مشخصه و ممیزه آن محسوب گردند .
این حالات، انواع مختلفی دارند که به چند نوع از آنها اشاره میشود:
یکم: حیرت
یکی از علایم کشف، تحیر است . صاحب کشف المحجوب میگوید:
علامت مکاشفه، دوام تحیر اندر کنه عظمت [است] . (74)
خواجه عبد الله انصاری حیرت را تحت عنوان «دهشت» مطرح کرده، چنین تعریف میکند:
دهشتیا حیرت، بهتی است که به انسان به هنگام مشاهده امر عظیمی به طور ناگهانی دست میدهد و عقل را مغلوب خود میسازد . (75)
بوعلی نیز به همراهی حیرت با خلسات تاکید دارد . (76) خواجه مثالی را که برای این بحث ارائه میدهد، شهود است و این دلالتی روشن بر مقارنت کشف و حالت دهشت و تحیر دارد . وی حتی یکی از مراتب دهشت را کشف میداند . این حالت اگر دوام و بقای بیشتری داشته باشد، به آن «هیمان» اطلاق میگردد . (77)
شاید بتوان گفت که از جمله دلایلی که عارفان، به علم به دیده دیگر مینگرند این است که «حیرت» را برتر از «علم» نشاندهاند . نقش اصلی فلسفه و علم، حیرتزدایی است; در حالی که تحیر برای عارف مقصد است . آنکه متحیر ماندن در راز عالم را میپسندد، دیگر چندان دل به علم نمیسپارد . (78) «سبب دانی» و پاسخ به چراییها که در علم مطرح است، موجب زوال حیرت است; اما همین تحیر است که برگه ورود به حضرت ربوبی تلقی میشود:
از سببدانی شود کم حیرتت
حیرت تو ره دهد در حضرتت (79)
دوم: سکر
یکی از حالات قلبی که با کشف همراه است، سکر است:
و السکر لا یکون الا لاصحاب المواجید، فاذا کوشف العبد بصفة الجمال، حصل السکر و طربت الروح و هام القلب . و فی السکر الناشی عن کشف الجمال قالوا:
فصحوک عن لفظی هو الوصل کله
و سکرک من لحظی یبیح لک الشربا
فما ملء ساقیها و ما ملء شارب
عقار لحاظ کاسه یسکر اللبا (80)
محیی الدین تمام این حالات را از جمله آثار مشاهده بر میشمارد . (81)
از گفتههای قاضی همدانی چنین برمیآید که گاه به فاصله یک ماه در حالتسکر و بیخودی بوده است:
دریغا در این جنت قدس که گفتم یک ماه این بیچاره را بداشتند، چنانکه خلق پنداشتند مرا موت شده است . پس به اکرامی تمام مرا به مقامی فرستادند که مدتی دیگر در آن مقام بودم . در این مقام دوم ذنبی از من در وجود آمد که به عقوبت آن گناه، روزگاری چند بینی که من از بهر این ذنب کشته شوم . (82)
خواجه عبد الله انصاری ضمن اشاره به آیه قال رب ارنی انظر الیک در تعریف سکر، به نکتهای اشاره میکند که اگر «طرب» بر محب استیلا یابد، صبرش زایل خواهد شد . (83)
سکر، سقوط صبر است که اگر موسی (ع) را فرا نگرفته بود، هرگز از رؤیتی که ممکن نبود، سؤال نمیکرد . عاشق سکران به خاطر شدت وجد و مشغولیتبا محبوب، تحمل خبری را که حاکی از حجاب است ندارد . این بیتحملی و بیطاقتی و غرق شدن در لجه دریای شوق، حالتی را به نام «سکر» پدید میآورد .
سوم: ذوق
و من جملة ما یجری فی کلامهم، الذوق و الشرب; و یعبرون بذلک عما یجدونه من ثمرات التجلی و نتائج الکشوف و بواده الواردات و اول ذلک، الذوق، ثم الشرب، ثم الارتواء . (84)
ذوق، چشیدن است، صوفیه معتقدند که درک حضور و لذت حاصل از تجلیات و مکاشفات، «ذوق» است، شوق و انجذاب، پس از چشیدن میآید . چشیدن «ذوق» است; و اگر ادامه یافت، به آن «شرب» ; و اگر پر شد به آن «ری» اطلاق میشود .
آنچه از ذوق دست میدهد، «تساکر» و آنچه از شرب حاصل میآید، «سکر» میباشد; چنانکه حالت صحو به دنبال «ری» خواهد آمد .
ابن سینا به «عنین» مثال میزند; از آنجا که عنین فاقد لذت جنسی میباشد، لذت آن را نچشیده است و هر مقداری از آن لذت برای او توصیف شود، نخواهد چشید و شوق و اشتیاقی در او ایجاد نمیشود . سخنان عرفا را درباره می و شراب در همین رابطه میتوان ارزیابی کرد .
چهارم: شوق
از جمله حالاتی که مقارن کشف و لقا پدید میآید، شوق است . به تعبیر استاد قشیری:
الشوق اهتیاج القلوب الی لقاء المحجوب; و علی قدر المحبة یکون الشوق . (85)
چنان که در مباحث قبل نیز دیدیم، پیوستگی شوق و کشف، تا حدی است که صوفیه نخست، بحث کشف و شهود را ضمن مقام شوق مطرح میکردند .
سالک آنگاه که به لقای محبوب نایل آید، قلب او مملو از شوق و هیجان خواهد شد . میزان شوق، تابع میزان محبت و کشف است .
عرفا شوق را از اشتیاق تمیز دادهاند . شوق با لقا و رؤیت، به سکون میرسد; بر خلاف اشتیاق که شهود محبوب، آن را زایل نمیسازد:
ما یرجع الطرف عنه عند رؤیته
حتی یعود الیه الطرف مشتاقا
در احوال ابو الحسین انصاری نوشتهاند:
در خواب دید گویا قیامتبر پا شده و; شخصی زیر عرش الهی قائم است . جناب حق از ملائکه پرسید: این کیست؟ فقالوا الله اعلم . فقال: هذا معروف الکرخی; سکر من حبی، فلا یفیق الا بلقائی . (86)
از آنجا که حالتسکر به القا پایان مییابد، مراد از این حالت، همان شوق میباشد .
پنجم: وجد
تواجد، وجد و وجود، از جمله آثار کشف و شهود عرفا میباشند . (87) کشفی که به طور دفعی و ناگهانی حاصل میآید و سالک را به خود مشغول میدارد، حالت وجد را در پی خواهد داشت . وجد، شعلهای نورانی است که بعد از کشف پدید آمده و همراه نوعی قلق و اضطراب است . (88) عرفا آغاز این حالت را تواجد، پایان آن را وجود، و وجد را حد وسط میدانند; مثل اینکه کسی شاهد دریا باشد، یا دریانوردی کند، یا در دریا غرق گردد .
ابن سینا نیز «خلسه» و «وقت» را مقارن دو وجد میداند: وجدی پیش از آن، و وجدی بعد از آن; زیرا اولی، معلول عدم وصال است و دومی به دلیل زوال وصال . (89)
ابن عربی مشاهده و کلام را غیر قابل جمع میداند; زیرا شهود، همراه با درک و فهم و حضور است; اما کلام، با غیبت مقارنت دارد . استثنایی که وی بر این امر ذکر میکند، مقام شهابالدین سهروردی است; از آنجا که شهابالدین در تجلی برزخی به سر میبرد، میتوانست کلام و شهود را با یکدیگر واجد باشد . محییالدین بعد از این ادامه میدهد که لذت شهود از لذت کلام بهتر و ملایمتر است .
ششم: عشق
از جمله همراهان مکاشفه و مشاهده، محبت و عشق است . کشف مهیج، عشق و عشق مشوش، کشف است . زیبایی معشوق، عاشق را به سوی خود میکشاند و او را به وصال میرساند . دل اگر به قرب، دیده جان باز کند و کشف صفات و شهود ذات حاصل آید، غذای عشق در کام خویش فزونی داده و جان خود را از خود مجرد ساخته است .
عشق اگر هست، عشق دیگری باید تا او را از میدان به در کند . نشستن خدا در دل و حب ورزیدن به او، عشق به غیر او را که سرچشمه همه رذایل است، خواهد زدود و این نکته مهمی است که باید به آن توجه داشت . دلبستگی انسان به چیزی، جز با دلبستگی دیگر بیرون نمیرود .
دیو بر دنیا است عاشق، کور و کر
عشق را عشق دگر برد مگر (90)
به هر تقدیر، همراهی و مقارنت عشق و محبتبا شهود و کشف، از مسلمات عرفان است و عارفان بر این امر تاکید دارند . (91)
هفتم: یقین
از جمله ویژگیهای بارز کشف آن است که علم یقینی پدید میآورد . عرفا، هم یکی از مراتب یقین را کشف شمردهاند، و هم برخی از درجات کشف را یقین تلقی نمودهاند که این امر گواهی روشن بر مدعا است .
ابن عربی بعد از آنکه راه وصول به علم الله را دو طریق کشف و فکر میداند، درباره راه نخست میگوید: کشف، علمی ضروری به انسان میدهد و انسانی که واجد کشف میشود، نزد خود مییابد که این علم قابل شک و شبهه نیست:
الطریق الواحدة، طریق الکشف; و هو علم ضروری یحصل عند الکشف، یجده الانسان فی نفسه، لایقبل معه شبهة و لا یقدر علی دفعه . (92)
من یقین دانم که عین حکمت است
لیک مقصودم عیان و رؤیت است
آن یقین میگویدم خاموش کن
حرص رؤیت گویدم: نه، جوش کن
مر ملائک را نمودی سر خویش
کین چنین نوشی همی ارزد به نیش (93)
و اعلم: ان المکاشفة فی کلامهم عبارة عن ظهور الشیء للقلب باستیلاء ذکره من غیر بقاء للریب . (94)
یقین، این کالای کمیاب، چندان سهل و دستیافتنی نیست: و ما من شیء اعز من الیقین . (95) و ما قسم فی الناس شیء اقل من الیقین . (96)
یقین و قطعیت، تنها با سلوک معنوی و پیمودن طریق کشف و شهود، دستیافتنی است . هیچ فیلسوفی نتوانسته است در پیروان خویش، آن روح جسارت و شجاعتی را بدمد که انبیا در رهروان خویش دمیدهاند . یقین نبوی و قطعیت کشفی، چنان شجاعت و جسارت مثبتی به انسان میدهد که هرگز فلسفه و منطق و هیچ چیز دیگری، نمیتواند جانشین آن باشد .
کشف وحیانی منشا زایش یقین، و یقین منشا تولید بعثت است . یقین دینی زاییده کشف و کشف، محصول سلوک حبی است . هر کجا عشقی است، یقین باشد و هر جا یقینی باشد، از عشق میتوان سراغی گرفت .
نکته دیگر اینکه حالتیقین - که در اینجا از آن سخن به میان آمد - در واقع نتیجه نخستین ویژگی کشف و شهود است:
قال الجنید: الیقین ارتفاع الریب من مشهد الغیب . (97)
به عبارت دیگر، علمی که در آن حجاب و مانعی نباشد، طبعا عالم را با ذات معلوم مواجه میکند .
کشف، علمی است که در آن مکشوف با تمام قامت، نقاب از رخساره برگرفته، و خود را هویدا میکند و برای صاحب کشف، بیهیچ حجابی، آفتابی میسازد . علمی که در آن حجاب نباشد و از جانب عالم و معلوم هیچ واسطهای در میان نباشد، طبعا هیچ شبههای را بر نمیتابد; لذا علوم کشفی، قطعی و یقینیاند .
تا بدین جا حالات مختلفی که اهل کشف و شهود را همراهی میکردند، بر شمردیم; اما مسئله به همین جا ختم نمیشود . عارفان دارای حالات متعدد و متنوعی هستند . بوعلی به بهترین نحو ممکن، کمالات و حالات اهل سلوک را تحریر کرده است که مناسب استبه بخشی از گفتههای او اشاره شود:
العارف هش بش بسام یبجل الصغیر من تواضعه کما یبجل الکبیر، و ینبسط من الخامل مثل ما ینبسط من النبیه; و کیف لا یهش و هو فرحان بالحق و بکل شیء; فانه یری فیه الحق; و کیف لا یستوی و الجمیع عنده سواسیة; اهل الرحمة قد شغلوا بالباطل . (98)
عارف، خوش رو و بسیار اهل تبسم است; عارف متواضع و اهل فرح است . هیچ عامل درونی و بیرونی عارف را از یاد حق غافل نمیکند . عارف اهل تجسس و تحسس نیست و هنگام مشاهده منکر، غضب بر او غالب نمیشود; زیرا به سر الهی در قدر مستبصر شده است . عارف در امر به معروف، اهل رفق و مدارا است . نسیان حقد، عفو ذنب و شجاعت - از ویژگیهای بارز اهل کشف و شجاعت - جز با غلبه بر هوای نفس حاصل نمیشود; که: اشجع الناس من غلب هواه . (99)
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی (100)
از تمام مطالب گذشته والاتر و بالاتر، کلام امیرالمؤمنین (ع) در خطبهها و حکمتهای مختلف، بهویژه خطبة «متقین» است; آنجا که فرمود:
اهل تقوا سخنشان صواب، جامه ایشان میانه و روششان فروتنی است و ... . (101)
حاصل آنکه عارفان راستین، حیاتی دگر و متفاوت دارند که به زعم و پندار انسانهای عادی نیاید
-
۱۳۸۷/۰۵/۱۷, ۱۰:۱۸ #4
- تاریخ عضویت
خرداد ۱۳۸۷
- نوشته
- 3,425
- مورد تشکر
- 1,987 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
کتابنامه
قرآن کریم .
1 . آداب الصلاة، امام خمینی، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، چاپ هفتم، 1378 ش .
2 . اثولوجیا، فلوطین، قم، انتشارات بیدار، 1413 ق .
3 . اسرار الشریعة و الطریقة و انوار الحقیقه، سیدحیدر آملی، تصحیح محمد خواجوی، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1362 ش .
4 . الاشارات والتنبیهات، حسین عبدالله بن سینا، دفتر نشر کتاب، 1403 ق .
5 . الانسان الکامل، عزیزالدین نسفی، تصحیح ماژیران موله، انتشارات کتابخانه طهوری، چاپ سوم .
6 . تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، چاپ دوم .
7 . تفسیر سوره حمد، امام خمینی، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، چاپ دوم، 1378 ش .
8 . تمهیدات، ابوالمعالی عینالقضاة، تصحیح عفیف عسیران، تهران، کتابخانه منوچهری .
9 . جامع الاسرار و منبع الانوار، سیدحیدر آملی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1368 ش .
10 . رسائل ابن عربی، محییالدین ابن عربی، بیروت، دار احیاء التراث العربی .
11 . رسائل مجذوبیه، محمدجعفر کبودر آهنگی، تصحیح حامد ناجی اصفهانی، تهران، حقیقت .
12 . الرسالة القشیریه، ابوالقاسم عبدالکریم قشیری، تحقیق علی عبدالحمید ابوالخیر، بیروت، دارالخیر، 1995 م .
13 . روشنایینامه (آثار ناصرخسرو، سفرنامه به انضمام روشنایینامه و سعادتنامه)، ناصرخسرو قبادیانی، برلین، 1341 ش .
14 . شرح حدیث جنود عقل و جهل، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1377 ش .
15 . شرح دعای سحر، امام خمینی، ترجمه سیداحمد فهری، نهضت زنان مسلمان .
16 . شرح فصوص الحکم، داود قیصری، قم، انتشارات بیدار، 1370 ش .
17 . شرح منازل السائرین، عبدالرزاق کاشانی، قم، انتشارات بیدار .
18 . صوفیسم و تائوئیسم، توشیهیکو ایزوتسو، ترجمه محمدجواد گوهری، تهران، روزنه، 1378 ش .
19 . الطواسین، حسین بن حلاج، دارالکتب الدین، 1987 م .
20 . عبهر العاشقین، روزبهان بقلی شیرازی، به اهتمام هانری کربن و محمد معین، تهران و پاریس، 1369 ش .
21 . الفتوحات المکیه، محییالدین ابن عربی، بیروت، داراحیاء التراث العربی .
22 . الفکوک، صدرالدین قونوی، ضمیمه شرح منازل السائرین .
23 . الکافی، محمد بن یعقوب کلینی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1367 ش .
24 . کشف المحجوب، ابوالحسن هجویری، تصحیح و . ژوکوفسکی، تهران، کتابخانه طهوری، 1399 ق .
25 . اللمع فی التصوف، ابونصر سراج طوسی، تحقیق عبدالحلیم محمود و طه عبدالباقی مسرور، مصر، دارالکتب الحدیث، 1960 م .
26 . مثنوی معنوی، جلالالدین محمد مولوی، تصحیح نیکلسون، انتشارات پژوهش، چاپ دوم، 1374 ش .
27 . محییالدین ابن عربی چهره برجسته عرفان اسلامی، محسن جهانگیری، تهران، دانشگاه تهران، 1375 ش .
28 . مرصاد العباد، نجمالدین رازی، به اهتمام محمدامین ریاحی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1365 ش .
29 . مشارق انوار الغیوب، عبدالرحمان انصاری، تحقیق هلموت ریتر، دارصادر، 1959 م .
30 . مصباح الانس، محمد بن حمزة بن فناری، تهران، انتشارات فجر، 1363 ش .
31 . مصباح الهدایة الی الخلافة والولایه، امام خمینی، ترجمه سیداحمد فهری، تهران، 1360 ش .
32 . منازل السائرین، خواجه عبدالله انصاری، چاپ قاهره .
33 . نص النصوص، سیدحیدر آملی، تصحیح هانری کربن و عثمان اسماعیل یحیی، تهران، توس، 1378 ش .
34 . نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، عبدالرحمان جامی، تصحیح ویلیام چیتیک، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1370 ش .
35 . نهج البلاغه، صبحی صالح، انتشارات هجرت، 1395 ق .
36 . الیواقیت والجواهر، عبدالوهاب الشعرانی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1418 ق .
پینوشت:
1) اللمع، ص 412 - 422 .
2) سر الصلاة، ص 52 .
3) الرسالة القشیریه، ص 86 .
4) فتوحات مکیه، ج 2، ص 131 - 132 .
5) سر الصلاة، ص 54 .
6) منازل السائرین، ص 222 - 224 .
7) از اینجا به دست میآید که قبل از محیی الدین هم عالم عین به عنوان حضرت علمی الهی مطرح بوده است و اصطلاح «عین» را پیش از ابن عربی، در کلمات خواجه عبدالله انصاری میتوان یافت . به عبارت دیگر، اینکه محیی الدین را مبتکر این مطلب واین اصطلاح بدانیم صواب نیست . (ر . ک: محیی الدین ابن عربی چهره برجسته عرفان اسلامی، ص 371)
8) منازل السائرین، ص 224 - 226 .
9) همان، ص 227 - 229 .
10) همان، ص 154 - 157 .
11) همان، ص 145 - 149 .
12) همان، ص 183 .
13) همان، ص 142 - 145 .
14) همان، ص 242 .
15) مرصاد العباد، ص 310 - 315 .
16) فتوحات مکیه، ج 2، ص 496 - 498 .
17) همان، ج 2، ص 389 .
18) همان، ص 392 .
19) همان، ص 480 .
20) همان، ص 537 .
21) همان، ص 540 .
22) تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص 46 .
23) مصباح الهدایه، ص 172 .
24) شرح فصوص الحکم، قیصری، مقدمه، ص 33 - 135 و نیز ر . ک: جامع الاسرار و منبع الانوار، ص 462 - 472; منازل السائرین، ص 222 - 224; مصباح الهدایه، ص 196 - 198 .
25) حج (22): 46 .
26) انعام (6): 75 .
27) مصباح الهدایه، ص 117; شرح چهل حدیث، ص 85; آداب الصلاة، ص 161 .
28) شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 278 .
29) مصباح الهدایه، ص 29 .
30) شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 171 - 173 .
31) جاثیه (45): 23 - 25 .
32) مطففین (83): 14 .
33) زلزله (99): 7 - 8 .
34) آل عمران (3): 30 .
35) توبه (9): 93 .
36) بقره (2): 7 .
37) محمد (47): 24 .
38) اسراء (17): 72 .
39) به نقل از: جامع الاسرار و منبع الانوار، ص 58 .
40) نهج البلاغه، خطبه 37 .
41) همان، خطبه 45 .
42) مقدمه شرح قیصری، ص 33; شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 132 .
43) منازل السائرین، ص 242 .
44) فتوحات مکیه، ج 2، ص 65 .
45) ق (50): 22 .
46) مصباح الهدایه، ص 135 .
47) فتوحات مکیه، ج 4، ص 18 .
48) کشاف اصطلاحات الفنون والعلوم، ج 2، ص 1394 .
49) همان، ج 1، ص 1312; فتوحات مکیه، ج 3، ص 88 . لاهوت نزد صوفیه، مقام ذات است و در اصل «لا هو الا هو» بوده است .
50) الطواسین، ص 130 .
51) فتوحات مکیه، ج 1، ص 216 .
52) همان، ص 379 .
53) همان، ص 118 .
54) شرح فصوص الحکم، فص آدمی، ص 49 .
55) همان، ص 56; فتوحات مکیه، ج 2، ص 396 .
56) شرح فصوص الحکم، فص آدمی، ص 48; رسائل ابن عربی، ج 2، ص 153 .
57) فتوحات مکیه، ج 1، ص 153 .
58) همان، ص 119; رسائل ابن عربی، ج 2، ص 396; نقش الفصوص، ص 2 .
59) فصوص الحکم، فص آدمیص 50 .
60) اسراء (17): 85 .
61) کشف المحجوب، ص 335 .
62) به نقل از: مرصاد العباد، ص 101 - 110 .
63) شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 270; آداب الصلاة، ص 138 .
64) حشر (59): 16 .
65) اعراف (7): 182 .
66) تین (95): 4 .
67) ابراهیم (14): 5 .
68) عصر (103): 1 - 3 .
69) بقره (2): 261 .
70) حجر (15): 29; ص (38): 72 .
71) منازل السائرین، ص 17 .
72) اشارات، ج 3، ص 378 .
73) هود (11): 1 .
74) کشف المحجوب، ص 487 .
75) منازلالسائرین، ص 185 .
76) اشارات، ج 3، ص 385 .
77) منازل السائرین، ص 187 .
78) مصباح الهدایه، ص 113 .
79) مثنوی معنوی، دفتر پنجم، بیت 795 .
80) الرسالة القشیریه، ص 71 .
81) فتوحات مکیه، ج 1، ص 649 .
82) تمهیدات، ص 231 - 232 .
83) منازل السائرین، ص 237 - 239 .
84) الرسالة القشیریه، ص 72 .
85) همان، ص 329 .
86) همان، ص 331 .
87) شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 41 .
88) سر الصلاة، ص 52 .
89) همان، ص 139 .
90) مثنوی معنوی، دفتر پنجم، بیت 291 .
91) رسائل مجذوبیه، ص 21 - 27; مشارق انوار الغیوب، ص 35 - 38 .
92) فتوحات مکیه، ج 1، ص 319 .
93) مثنوی معنوی، دفتر دوم، ابیات 1820 - 1823 .
94) الرسالة القشیریه، ص 180 .
95) کافی، باب فضل الایمان، ح 1 .
96) همان، ح 2 .
97) الرسالة القشیریه، ص 181 .
98) اشارات، ج 3، ص 391 .
99) من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 16 .
100) دیوان حافظ، غزل 449 .
101) نهج البلاغه، خطبه 193 .
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
اشتراک گذاری