جهت مشاهده مطالب کارشناسان و کاربران در این موضوع کلیک کنید







موضوع: فضيلت تراشي به دروغ، براي ابوبكر!!!
-
۱۳۸۷/۰۵/۱۷, ۱۱:۱۳ #1
- تاریخ عضویت
ارديبهشت ۱۳۸۷
- نوشته
- 85
- مورد تشکر
- 72 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
فضيلت تراشي به دروغ، براي ابوبكر!!!
در اين پست مي خواهيم چند مورد ديگر از شبهات و ايرادات را بررسي كنيم.
اول اينكه برخلاف اعتقاد عده اي از برادران اهل تسنن كه فكر ميكنند اولين كسي كه به اسلام روي آورده است و مسلمان شده، ابوبكر بوده است، در خود كتب اهل تسنن اين اعتقاد وجود ندارد و خلاف آن اثبات شده است.
در كتاب تاريخ طبري جلد 1 صفحه 540 آمده است: «محمد بن سعد، قلت لأبي، أكان ابوبكر اولكم اسلاماً؟ فقال: لا و لقد اسلم قبله اكثر من خمسين.»و نيز در كتاب فتح الباري جلد 7 صفحه 29 آمده است:«....فقد كان حينئذ جماعة ممن أسلم لكنهم كانوا يخفونه من أقاربهم»
جعل اولين مسلمان براي ابوبكر به آن دليل صورت گرفته است كه براي ابوبكر فضيلت تراشيده شود. در حاليكه در كتب اهل سنت نيز اين واقعيت آمده است كه علي(ع) اولين ايمان آورنده به فرمان پيامبر بوده است. در نامه محمد بن ابوبكر كه در شرح نهج البلاغه جلد 3 صفحه ي 188آمده، چنين بيان مي شود: «فكان اوّل من أجاب و أناب و آمن و صدّق و وافق فأسلم، وسلّم، اخوه و ابن عمه علي و هو السابق المبرز في كلِّ خير، اوّل الناس إسلاماً» و نيز ابوليقظان در كتاب المستدرك علي الصحيحين جلد 3 صفحه 278 آورده است: «اِنَّ خالد بن سعيد بن العاص أسلم قبل أبي بكر الصديق» و نيز در تاريخ طبري جلد 1 صفحه 540 آمده كه: «محمد بن سعد، قلت لأبي: أكان ابوبكر اوّلكماسلاما فقال: لا ولقد اسلم قبله أكثر من خمسين»يعني: «ابوبكر اولين كسى نبود كه مسلمان شد، بلكه قبل از او بيش از پنجاه نفر مسلمان شدند»بنابراين بايد بدانيم كه جماعتي قبل از ابوبكر به اسلام روي آوردند و او به هر نحوي كه حساب كنيم، اولين مسلمان محسوب نمي شود.
از ديگر نكات جالب اين است كه اهل تسنن ادعا دارند كه ابوبكر در جنگهاي صدر اسلام رشادت ها به خرج داده است. در حاليكه ابوبكر در جنگها و جهاد هيچ نقشى نداشته، حتى يك بار دست به شمشير نبرده است و يك تير به طرف دشمن نيانداخته و قطره اى از خون كفار را به زمين نريخته است؛ چنانچه در شرح نهج البلاغه جلد 3 صفحه 293 از ابوجعفر اسكافى چنين نقل شده: «لم يرم ابوبكر بسهم قط و لاسلّ سيفاً و لا اراق دماً» و اين در حاليست كه با نبود سند تاريخي در مورد جنگهاي ابوبكر، فخر رازي در تفسير خود جلد 10 صفحه 173 مدعي است كه: جهاد ابوبكر افضل تر از جهاد علي است!!!! جاي تعجب است كه جهاد نكرده ي ابوبكر را افضل تر از جهاد علي(ع) مي دانند. وقتي كه فضيلتي در ابوبكر نباشد، بايد هم براي ابوبكر فضيلت بتراشند. معلوم نيست كه كدام يك اشتباه كرده اند؟ اما هر كدام كه اشتباه كرده باشند، پايه اي از اهل سنت سست خواهد شد.
برخي اعتقاد دارند كه خلافت ابوبكر بر پايه اجماع بوده است. اما جالب است كه بدانيد در كتاب المحلي جلد 9 صفحه 345 از امام ابن حزم آمده است كه: «لعنة اللّه على كل اجماع يخرج منه علي بن أبيطالب ومن بحضرته من الصحابة» و اين نشاندهنده ي اين است كه اجماعي نبوده و علي(ع) و يارانش با اين خلافت مخالفت داشته اند. به همين خاطر مشهور است كه: «حضرت على(رضي الله عنه)و ياران ايشان ضمن آنان نبوده، و چنين اجماعى مورد لعنت خداوند است».
در كتب ديگري هم اين مطلب عنوان شده است كه خلافت ابوبكر نه با اجماع بوده و نه با شورا و فقط با رأي يك نفر يعني عمر بن خطاب بوده. از آن جمله مي توان به اين موارد اشاره كرد: ابويعلى حنبلى مى گويد: لا تنعقد الا بجمهور أهل العقد والحل من كل بلد،ليكون الرضا به عاماً، والتسليم لإمامته اِجماعاً. وهذا مذهب مدفوع ببيعة أبي بكرعلى الخلافة بأختيار من حضرها ولم ينتظر ببيعته قدوم غائب عنها در الاحكام السلطانيةصفحه 33 و نيز قرطبى مى گويد: «فإن عقدها واحد من أهل الحلّ والعقد فذلك ثابت ويلزم الغيرفعله، خلافاً لبعض الناس حيث قال: لاينعقد الا بجماعة من أهل الحلِّ والعقد،ودليلنا: أنَّ عمر عقد الببعة لأبي بكر» در كتاب جامع أحكام القرآن جلد 1 صفحه 272 و يا «غزالي امام الحرمين مى گويد: اعلموا أنه لا يشترط في عقد الإمامة الاجماع بلتنعقد الامامة وإن لم تجمع الأمة على عقدها، والدليل عليه أن الأمامة لما عقدتلأبي بكر ابتدر لإمضاء أحكام المسلمين ولم يتأن لانتشار الأخبار الى من نأي منالصحابة في الأقطار ولم ينكر منكر، فاذا لم يشترط الاجماع في عقد الإمامة، لم يثبتعدد معدود ولا حدّ محدود. فالوجه الحكم بأنَّ الأمامة تنعقد بعقد واحد من أهلالحلِّ والعقد.» در كتاب الارشاد في الكلام صفحه 424 و همچنين عضد الدين ايحى: واذا ثبت حصول الإمامة بالأختيار والبيعة فاعلم أن ذلك لايفتقر الى الإجماع، اذ لم يقم عليه دليل من العقل والسمع بل الواحد والإثنان من أهل الحلِّ والعقد كاف، لعلمنا أن الصحابة مع صلابتهم في الدين اكتفوا بذلك، كعقد عمر لأبي بكر، وعقد عبد الرحمن بن عوف لعثمان ولم يشترطوا اجتماع من في المدينة فضلا عن اجتماع الأُمة، هذا ولم ينكر عليه أحدُ، وعليه انطوت الأعصار الى وقتنا هذا.» در المواقف في الكلام جلد 8 صفحه 351 و نيز ابنالعربي المالكي (543): قال: «لايلزم في عقد البيعة للأمام أن تكون من جميع الأنام بل يكفي لعقد ذلك إثنان أو واحد.»در شرح سنن الترمذي جلد 13صفحه 229 مراجعه كنيد. با اين تفاسير چگونه مي توان گفت كه براي خلافت اجماعي بوده و يا مسلمين به اين خلافت ابوبكر راضي بوده اند، در حاليكه كتب اهل سنت برخلاف اين موضوع را نشان مي دهد. اين چگونه اجماع و شورايي است كه در كتب اهل سنت رد شده است؟ خوب است كه عقلاني به اين موضوع نگاه كنيم.
ویرایش توسط reza4603 : ۱۳۸۷/۰۵/۱۷ در ساعت ۱۱:۱۵
-
تشکر
-
۱۳۸۷/۰۵/۱۷, ۱۱:۳۲ #2
- تاریخ عضویت
تير ۱۳۸۷
- نوشته
- 455
- مورد تشکر
- 1,000 پست
- حضور
- 16 ساعت 38 دقیقه
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
-
1
آيا آيه 54 سوره مائده در مورد ابوبکر است؟
اهل سنت ادعا ميكنند كه اين آيه از قرآن كريم در باره ابوبكر و جنگهاي وي با مرتدين نازل شده است
يَأَيهَُّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ مَن يَرْتَدَّ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتىِ اللَّهُ بِقَوْمٍ يحُِبهُُّمْ وَ يحُِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلىَ الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلىَ الْكَافِرِينَ يجَُاهِدُونَ فىِ سَبِيلِ اللَّهِ وَ لَا يخََافُونَ لَوْمَةَ لَائمٍ ذَالِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ وَ اللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيم . المائده / 54 .
اى كسانى كه ايمان آوردهايد ، هر كس از شما از دين خود برگردد ، به زودى خدا گروهى [ديگر] را مىآورد كه آنان را دوست مىدارد و آنان [نيز] او را دوست دارند . [اينان] با مؤمنان ، فروتن ، [و] بر كافران سرفرازند . در راه خدا جهاد مىكنند و از سرزنش هيچ ملامتگرى نمىترسند . اين فضل خداست . آن را به هر كه بخواهد مىدهد ، و خدا گشايشگر داناست .
پاسخ :
1. خداوند در اين آيه ، سه وصف را براي اين قومي که آمدن آن را وعده داده ، بيان ميکند که به طور قطع هيچ يک از آن ها در ابوبکر يافت نمي شود ؛ بلکه اين سه وصف به صورت اکمل و اتم فقط در امير المؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام بوده و در هيچ يک از خلفاي سه گانه ديگر نبوده است .
الف : قوم يحبهم ويحبونه
اين ويژگي را رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم در روز جنگ خيبر به امام علي عليه السلام داده است . در همان جنگي که پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم قبل از آن ابوبکر و عمر را براي فتح قلعۀ خيبر فرستاده بود ؛ اما آن دو ، ميدان نبرد را ترک و فرار را بر قرار ترجيح داده بودند . فرداي آن روز رسول گرامي اسلام اعلام فرمود :
فردا پرچم را به دست کسي خواهم سپرد که خدا و رسول او را دوست دارند و او نيز خدا و رسول را دوست دارد ، کرّاري است که هرگز فرار نمي کند و تا سنگر دشمن را فتح نکند ، باز نخواهد گشت .
تمامي صحابه اي که آن جا جمع بودند و از جمله ابوبکر و عمر منتظر بودند که فردا اين افتخار نصيب آن ها شود ؛ اما فقط يک فرد لياقت اين را داشت که اين صفت ويژه (يحب الله ورسوله ويحبه الله ورسوله ) را داشته باشد و ديگران لايق چنين وصفي نبودند . و نبي مکرم اسلام صلي الله عليه و آله و سلم نيز فرداي آن روز پرچم را به دست تواناي حيدر کرار سپرد .
محمد اسماعيل بخاري در صحيحش داستان را اين گونه نقل مي کند :
أَخْبَرَنِي سَهْلٌ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ يَعْنِي ابْنَ سَعْدٍ قَالَ قَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَوْمَ خَيْبَرَ لَأُعْطِيَنَّ الرَّايَةَ غَدًا رَجُلًا يُفْتَحُ عَلَى يَدَيْهِ يُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيُحِبُّهُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ فَبَاتَ النَّاسُ لَيْلَتَهُمْ أَيُّهُمْ يُعْطَى فَغَدَوْا كُلُّهُمْ يَرْجُوهُ فَقَالَ أَيْنَ عَلِيٌّ فَقِيلَ يَشْتَكِي عَيْنَيْهِ فَبَصَقَ فِي عَيْنَيْهِ وَدَعَا لَهُ فَبَرَأَ كَأَنْ لَمْ يَكُنْ بِهِ وَجَعٌ فَأَعْطَاهُ فَقَالَ أُقَاتِلُهُمْ حَتَّى يَكُونُوا مِثْلَنَا فَقَالَ انْفُذْ عَلَى رِسْلِكَ حَتَّى تَنْزِلَ بِسَاحَتِهِمْ ثُمَّ ادْعُهُمْ إِلَى الْإِسْلَامِ وَأَخْبِرْهُمْ بِمَا يَجِبُ عَلَيْهِمْ فَوَاللَّهِ لَأَنْ يَهْدِيَ اللَّهُ بِكَ رَجُلًا خَيْرٌ لَكَ مِنْ أَنْ يَكُونَ لَكَ حُمْرُ النَّعَمِ .
صحيح البخاري ، ج 4 ، ص 20 و صحيح مسلم ، ج 7 ، ص 121 ، 122 .
از سهل بن سعد روايت كرده است گفت كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در روز خيبر، فرمود: فردا پرچم اسلام را به مردى اعطا مىكنم كه خيبر به دست او فتح مىشود و خدا و رسول را دوست مىدارد، و خدا و رسول هم او را دوست مىدارند. مسلمانان آن شب را استراحت كردند در حالى كه در انديشه بودند كه فردا پرچمدار اسلام چه كسى خواهد بود؟ اينك فردا رسيده است، همه چشمها به دست پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله دوخته شده كه پرچم را بدست چه شخصى به اهتزاز در مىآورد. در اين حال پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود: على كجاست؟ يكى از حاضران پاسخ داد: على عليه السّلام به درد چشم گرفتار است. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله حضرت على عليه السّلام را پيش خود طلبيد و آب دهان مبارك را در ميان ديدگان على عليه السّلام ريخت. و دعا كرد و بلافاصله درد چشم برطرف شد، آنچنان كه از آغاز دردى نداشته است! پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله پرچم پر افتخار اسلام را به حضرت على عليه السّلام داد و فرمود: با اين مردم نبرد مىكنم تا مانند خودمان از نعمت اسلام برخوردار شوند. سپس خطاب به على عليه السّلام، فرمود: اينك با كمال قدرت و توانائى و با آرامش خاطر به مسير خود ادامه بده همين كه به خيبر رسيدى، نخست آنان را به آئين اسلام دعوت كن و آنچه بر آنها واجب مىگردد به اطلاعشان برسان. به خدا سوگند ! اگر خدا بوسيله تو مردى را به اسلام هدايت كند، بهتر است از اينكه شترهاى سرخ مو براى تو ارزانى دارد.
و البته فقط همين يک بار نيست که رسول خدا اين جملۀ زيبا را در حق امير المؤمنين عليه السلام مي فرمايد ؛ بلکه بار ها و بارها و در موارد متعدد آن را تکرار کرده است ؛ از جمله در زماني که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ، امام علي عليه السلام را به جنگ با کفار يمن فرستاده بود و آن حضرت بعد از فتح يمن ، قبل از تقسيم غنائم کنيزي را براي خودش انتخاب کرد و اين بر ديگران و از جمله خالد بن وليد بسيار گران آمد .
آن حسودان و بدخواهان فکر کردند که اگر بدگويي امام را به رسول خدا بکنند ، شايد از چشم حضرت بيفتد ؛ اما نبي مکرم با ديدن نامۀ خالد بن وليد از عصبانيت رنگش سرخ شد و فرمود :
مَا تَرَى فِى رَجُلٍ يُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيُحِبُّهُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ ؟
چه مي گوييد در بارۀ کسي که خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست دارند ؟
سنن الترمذي ، ج 3 ، ص 123 – 124 و ج 5 ، ص 302 – 303 و ... .
اين جواب محكم باعث شد که آنها نسبت امير المؤمنين ساکت شده و ديگر جرأت چنين کاري را نداشته باشند .
و اين جمله « فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ » که در آيۀ قرآن آمده است ، دقيقاً همان جمله اي است که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در حق حيدر کرار فرموده بودند ؛ در حالي که تمامي صحابه و از جمله ابوبکر و عمر نيز در مجلس حاضر بودند و آرزو داشتند که اين جمله در حق آنها گفته مي شد .
و جالب اين است كه بسياري از علماي اهل سنت از زبان عمر بن الخطاب نوشتهاند كه او گفته بود :
هيچ گاه امارت را به اندازه آن روز دوست نداشته ام ؛ اما رسول خدا آن روز امارت را به امام علي عليه السلام داد .
مسلم نيشابوري در صحيحش مي نويسد :
عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ يَوْمَ خَيْبَرَ لَأُعْطِيَنَّ هَذِهِ الرَّايَةَ رَجُلًا يُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ يَفْتَحُ اللَّهُ عَلَى يَدَيْهِ قَالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ مَا أَحْبَبْتُ الْإِمَارَةَ إِلَّا يَوْمَئِذٍ قَالَ فَتَسَاوَرْتُ لَهَا رَجَاءَ أَنْ أُدْعَى لَهَا قَالَ فَدَعَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ فَأَعْطَاهُ إِيَّاهَا .
صحيح مسلم ، ج 7 ، ص 121 و مسند احمد ، ج 2 ، ص 384 .
رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در روز خيبر فرمود : البتّه پرچم اسلام را در اختيار مردى قرار مىدهم كه خدا و رسول را دوست مىدارد و خداوند خيبر را به دست او فتح مىكند . عمر بن خطّاب گفت : آن روز بود كه خواهان امارت بودم و در اين رابطه با همدستانم ، آهسته سخن گفتم و آرزو مىكردم (كه اى كاش) رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مرا پرچمدار اسلام معرفى كند .
(ولى بر خلاف انتظار) رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله، على عليه السّلام را به حضور طلبيد و پرچم اسلام را به دست او داد
با اين وصف ، آيا درست است که اين افتخار را از کسي که پيامبر به او داده بگيريم و به کسي بدهيم که رسول خدا از دادن به او امتناع کرده است ؟
ب : أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ
موارد متعددي را از تاريخ زندگي خليفه اول مي توان يافت که او در هيچ يک از دوران زندگيش ؛ چه در زمان حضور رسول خدا و چه در دروان خلافت داراي اين ويژگي نبوده و بلکه بر عکس « با کافرين خاضع و مهربان و در برابر مؤمنان سرسخت و خشن » بوده است . ما به جهت اختصار فقط به چند نمونه اشاره خواهيم کرد :
1. کشتن مالک بن نويره :
يک از جناياتي که در زمان ابوبکر اتفاق افتاد و در حال حاضر اهل سنت به آن مباهات مي کنند ، کشتن مالک بن نويره به دست خالد بن وليد و به دستور مستقيم ابوبکر بود .
مالك بن نويره ، فردي شجاع ، شاعر و رئيس بخشي از قبيله بني تميم ؛ صحابي پيامبر و عامل و کارگزار آن حضرت بود که در اظهار عواطف نسبت به يتيمان و زنان بي سر پرست مشهور بود و زکات جمع آوري شده را به توجه به اختياري که از جانب پيامبر داشت ، ميان فقراء تقسيم مي کرد .
خالد بن وليد به دستور ابوبکر به سوي قبيله مالک رفت و وقتي به سر زمين بطاح رسيد ، به ضرار بن ازْوَر و چند تن از سپاهيانش دستور داد تا به قبيله مالک رفته و آنها را بياورند . ابو قتاده به محض رسيدن به قبيله مالک شبيخون زد . بعد ها وقتي از او در اين باره سؤال کردند ، گفت : ما گفتيم که اگر راست مي گوييد که مسلمانيد ، اسلحهتان را بر زمين بگذاريد ، آن ها اين پشنهاد را پذيرفتند و اسلحه خود را بر زمين گذاشته و به نماز پرداختند .
طبري ، تاريخ نويس معروف اهل سنت در اين باره مي نويسد :
وكان ممن شهد لمالك بالاسلام أبو قتادة الحارث بن ربعي أخو بنى سلمة وقد كان عاهد الله أن لا يشهد مع خالد بن الوليد حربا أبدا بعدها وكان يحدث أنهم لما غشوا القوم راعوهم تحت الليل فأخذ القوم السلاح قال فقلنا إنا المسلمون فقالوا ونحن المسلمون قلنا فما بال السلاح معكم قالوا لنا فما بال السلاح معكم قلنا فان كنتم كما تقولون فضعوا السلاح قال فوضعوها ثم صلينا وصلوا .
تاريخ الطبري ، الطبري ، ج 2 ، ص 503 .
از كساني كه به اسلام مالك بن نويره شهادت داده بود ، ابو قتاده بن ربعي ، برادر بني سلمه بود . او با خداوند عهد كرده بود كه بعد از اين ماجرا در هيچ جنگي با خالد بن وليد شركت نكند ؛ و چنين مي گفت که وقتي به نزديکي ايشان رسيده بودند ، همان شب به سمت ايشان رفتيم ؛ ايشان سلاح به دست گرفته و گفتند ما مسلمانيم ؛ ما نيز گفتيم : ما هم مسلمان هستيم ؛ گفتيم : پس براي چه سلاح به دست گرفته ايد ؟ پاسخ دادند ، به خاطر ما ( از ترس شما ) و گفتند : شما چرا سلاح به دست گرفته ايد ؟ گفتيم : اگر آنچنان است که مي گوييد پس سلاح را بر زمين بگذاريد ؛ ايشان سلاح را بر زمين گذاشته هم ما و هم ايشان نماز خوانديم .
و ابن حجر عسقلاني مي نويسد :
فكان أبو قتادة ممن شهد انهم أذنوا وأقاموا الصلاة وصلوا فحبس بهم خالد في ليلة باردة ثم أمر مناديا فنادى أدفئوا أساركم وهي في لغة كناية عن القتل فقتلوهم وتزوج خالد بعد ذلك امرأة مالك .
الإصابة ، ابن حجر ، ج 5 ، ص 560 – 561 .
ابوقتاده از کساني است که شهادت داده است که ايشان اذان گفته و نماز خواندند ؛ اما خالد ايشان را در شبي سرد به اسارت گرفته و دستور داد که شخصي ندا بدهد ( ادفئوا ) گرم کنيد زندانيانتان را ؛ اما اين کلمه در اصطلاح بعضي به معني کشتن است ؛ پس ايشان را کشتند و بعد از آن خالد با همسر مالک ازدواج کرد !!!
متقي هندي مي نويسد :
عن أبي عون وغيره أن خالد بن الوليد ادعى أن مالك بن نويرة ارتد بكلام بلغه عنه ، فأنكر مالك ذلك ، وقال : أنا على الاسلام ما غيرت ولا بدلت وشهد له بذلك أبو قتادة وعبد الله بن عمر فقدمه خالد وأمر ضرار بن الأزور الأسدي فضرب عنقه ، وقبض خالد امرأته ، فقال لأبي بكر : إنه قد زنى فارجمه ، فقال أبو بكر : ما كنت لأرجمه تأول فأخطأ ، قال : فإنه قد قتل مسلما فاقتله قال : ما كنت لأقتله تأول فأخطأ ، قال : فاعزله ، قال : ما كنت لاشيم سيفا سله الله عليهم أبدا . ( ابن سعد ) .
كنز العمال ، المتقي الهندي ، ج 5 ، ص 619 .
از ابي عون و غير او نقل شده است که خالد بن وليد ادعا کرد که مالک به او سخني گفته و مردتد شده است ؛ ولي وي گفته بود : من بر اسلام هستم و نه آن را تغيير داده و نه عوض کرده ام ؛ و ابو قتاده و عبد الله بن عمر نيز بر اين مطلب شهادت دادند ؛ اما خالد او را جلو انداخته و به ضرار بن ازور اسدي گفت گردن او را بزن ؛ و خالد همسر او را نيز گرفت ؛ پس (عمر) به ابو بکر گفت : او زنا کرده است ؛ او را سنگسار بنما ؛ ابو بکر پاسخ داد : من او را سنگسار نمي کنم ؛ او اجتهاد کرده و اشتباه نموده است ؛ گفت : او را قصاص بنما ؛ زيرا او مسلماني را کشته است ؛ پاسخ داد : او را نمي کشم ؛ زيرا او اجتهاد نموده و خطا کرده است !!!
گفت : پس او را بر کنار بنما ؛ پاسخ داد : من شمشيري را که خداوند بر ايشان کشيده است در غلاف نمي گذارم .
و از طرف ديگر بخاري در صحيحش نقل مي کند :
فَقَامَ رَجُلٌ غَائِرُ الْعَيْنَيْنِ مُشْرِفُ الْوَجْنَتَيْنِ نَاشِزُ الْجَبْهَةِ كَثُّ اللِّحْيَةِ مَحْلُوقُ الرَّأْسِ مُشَمَّرُ الْإِزَارِ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ اتَّقِ اللَّهَ قَالَ وَيْلَكَ أَوَلَسْتُ أَحَقَّ أَهْلِ الْأَرْضِ أَنْ يَتَّقِيَ اللَّهَ قَالَ ثُمَّ وَلَّى الرَّجُلُ قَالَ خَالِدُ بْنُ الْوَلِيدِ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَلَا أَضْرِبُ عُنُقَهُ قَالَ لَا لَعَلَّهُ أَنْ يَكُونَ يُصَلِّي فَقَالَ خَالِدٌ وَكَمْ مِنْ مُصَلٍّ يَقُولُ بِلِسَانِهِ مَا لَيْسَ فِي قَلْبِهِ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ إِنِّي لَمْ أُومَرْ أَنْ أَنْقُبَ عَنْ قُلُوبِ النَّاسِ وَلَا أَشُقَّ بُطُونَهُمْ
صحيح البخاري ، البخاري ، ج 5 ، ص 110 – 111
مردي با چشمان گرد کرده ، گونه هاي بلند ، چهره درهم کشيده بود پر ريش و با سر تراشيده و در حاليکه لباس خود را بر دور خويش پيچيده بود ايستاده و گفت : اي محمد از خدا بترس!!! رسول خدا فرمودند : واي برتو آيا من سزاوار ترين مردم براي خداترسي نيستم ؟ پس مرد بازگشت ؛ خالد بن وليد گفت : اي رسول خدا اجازه بده گردن او را بزنم ؛ حضرت فرمودند : خير ، زيرا شايد او نماز مي خواند ؛ خالد پاسخ داد : چه بسيار نماز خواني که با زبان خويش چيزي را مي گويد که در قلبش نيست ؛ رسول خدا فرمودند : من مامور نيستم که دل هاي مردمان را بشکافم و شکم هاي ايشان را بدرم .
با اين حال خالد در ماجراي مالک ، دستور رسول خدا را دراين زمينه مراعات ننمود .
در اين كه مالك بن نويره مرتد نشده بود ، شكي نيست ؛ چرا كه خود فرياد مي زند كه من مسلمانم و حكمي از احكام خدا را تغيير ندادهام . ابوقتاده و عبد الله بن عمر نيز بر مسلمان بودن او شهادت داده بودند ؛ اما حقيقت ماجرا اين است که مالک بن نويره ، به خاطر ارتداد و يا ندادن زکات کشته نشد ؛ بلکه چشم ناپاک خالد بن وليد به همسر بسيار زيياي مالک افتاد و زيبايي همسر مالک باعث شد که خالد تصميم به قتل مالک و تمامي مردان قبيله اش بگيرد .
ابن حجر عسقلاني در اين باره مينويسد :
أن خالدا رأى امرأة مالك وكانت فائقة في الجمال ، فقال مالك بعد ذلك لامرأته : قتلتيني يعني سأقتل من أجلك .
الإصابة ، ابن حجر ، ج 5 ، ص 561 .
خالد همسر مالک را ديد در حاليکه او در نهايت جمال بود ؛ پس مالک بعد از آن به همسر خويش گفت : تومن را کشتي ، يعني من به خاطر تو کشته خواهم شد .
و نيز ابو الفداء و ابن خلکان در تاريخشان مي نويسند :
وكان عبد الله بن عمر وأبو قتادة الانصاري حاضرين فكلما خالدا في أمره فكره كلامهما . فقال مالك : يا خالد : ابعثنا إلى أبي بكر فيكون هو الذي يحكم فينا فإنك بعثت إليه غيرنا ممن جرمه أكبر من جرمنا . فقال خالد : لا أقالني الله إن أقلتك . وتقدم إلى ضرار بن الازور بضرب عنقه .
فالتفت مالك إلى زوجته وقال لخالد : هذه التي قتلتني . وكانت في غاية الجمال . فقال خالد : بل الله قتلك برجوعك عن الاسلام . فقال مالك : أنا على الاسلام . فقال خالد : يا ضرار اضرب عنقه ، فضرب عنقه.
تاريخ أبي الفداء ص 158، وفيات الاعيان 5 / 66 بترجمة وثيمة وقد ذكر ذلك ابن شحنة في تاريخه ص 114 من هامش الكامل ج 11 وفي فوات الوفيات 2 / 627 ، عن ردة ابن وثيمة وردة الواقدي .
عبد الله بن عمر و ابو قتاده انصاري در آنجا حاضر بودند ؛ و با خالد در مورد مالک سخن گفتند ؛ اما خالد کلام ايشان را نپسنديد ؛ پس مالک گفت : اي خالد ما را به نزد ابو بکر بفرست تا اودر مورد ما حکم بنمايد ؛ زيرا تو کساني را که جرم ايشان از ما بيشتر بوده است را نيز به نزد او فرستاده اي ؛ خالد گفت : خدا من را نبخشد اگر تو را ببخشم ؛ و او را به نزد ضرار بن الازور فرستاد تا گردنش را بزند .
همچنين يعقوبي در تاريخش مي نويسد :
فأتاه مالك بن نويرة يناظره واتبعته امرأته فلما رآها أعجبته فقال : والله ما نلت ما في مثابتكحتى أقتلك .
تاريخ اليعقوبي ، ج2 ، ص110.
مالک بن نويره به نزد وي آمد تا با او گفتگو نمايد ؛ همسرش نيز به دنبال وي بود ؛ وقتي که خالد همسر او را ديد در شگفت فرو رفته و گفت : قسم به خدا به آنچه در دست توست نمي رسم مگر آنکه تو را بکشم!!! و خالد بن وليد با کمال بي شرمي در همان شب با همسر مالک بن نويره همبستر شد . يعقوبي در تاريخش مي نويسد :
وتزوج خالد بامرأة مالك ، أم تميم بنت المنهال ، في تلك الليلة.
تاريخ اليعقوبي ، ج2 ، ص 110 .
و خالد با همسر مالک – ام تميم دختر منهال- در همان شب ازدواج کرد .
اما ابو بکر به جايي اين که خالد بن وليد را محاکمه کند ، از او پشتيباني و تمامي کارهاي او را تأييد کرده و مي گويد :
او مجتهد بوده و در اجتهادش اشتباه كرده است !
طبري ، داستان را اين گونه نقل مي كنند :
وقال عمر لأبي بكر إن في سيف خالد رهقا فإن لم يكن هذا حقا حق عليه أن تقيده وأكثر عليه في ذلك وكان أبو بكر لا يقيد من عماله ولا وزعته فقال هيه يا عمر تأول فأخطأ فارفع لسانك عن خالد .
تاريخ الطبري ، ج 2 ، ص 503 و الكامل في التاريخ ، ابن الأثير ، ج 2 ، ص 358 – 359 و وفيات الأعيان وأنباء أبناء الزمان ، ابن خلكان ، ج 6 ، ص 15 و تاريخ الإسلام ، الذهبي ، ج 3 ، ص 36 – 37 و إمتاع الأسماع ، المقريزي ، ج 14 ، ص 239 و كنز العمال ، المتقي الهندي ، ج 5 ، ص 619 و ... .
عمر به ابوبكر گفت به درستي كه در شمشير خالد خونريزي وجود دارد ؛ پس اگر اين مطلب (خونريز خالد ) سزاوار نيست ، اما سزاوار اوست که او را به خاطر کشتن مالک به زنجير بکشي ( محدود گرداني ) و بر اين مطلب بسيار تاکيد کرد ؛ اما ابو بکر کارمندان و زير دستان خود را محدود نمي نمود ؛ پس گفت : نه چنين نيست اي عمر ؛ او اجتهاد نموده و اشتباه کرده است ؛ پس زبانت را از خالد بردار .
نكته جالب در اين قضيه ، اختلاف نظر شديدي است كه ميان خليفه اول و خليفه دوم وجود داشته است . عمر بن الخطاب ، خالد را عدو الله ، مستحق رجم ، زنا كار و قاتل نفس محترمه ميداند ؛ اما ابوبكر او را شمشير خدا و مجتهد خطاب مي كند !
فلما بلغ قتلهم عمر بن الخطاب تكلم فيه عند أبي بكر فأكثر وقال عدو الله عدا على امرئ مسلم فقتله ثم نزا على امرأته .
تاريخ الطبري ، ج 2 ، ص 504
وقتي خبر کشته شدن ايشان به عمر بن خطاب رسيد ، در اين زمينه با ابوبکر سخن گفته و بسيار تاکيد کرد ؛ و گفت : دشمن خدا بر مردي مسلمان تجاوز کرده و او را کشته است ، سپس با همسر او نزديکي کرده است !!!
همچنين نوشته اند :
وأقبل خالد بن الوليد قافلا حتى دخل المسجد وعليه قباء له عليه صدأ الحديد معتجرا بعمامة له قد غرز في عمامته أسهما فلما أن دخل المسجد قام إليه عمر فانتزع الأسهم من رأسه فحطمها ثم قال أرئاء قتلت امرءا مسلما ثم نزوت على امرأته والله لأرجمنك بأحجارك .
تاريخ الطبري ، ج 2 ، ص 503 – 504 و الكامل في التاريخ ، ج 2 ، ص 359 و إمتاع الأسماع ، المقريزي ، ج 14 ، ص 239 – 240 و ... .
خالد بن وليد بدون توجه به مسجد آمد و روي دوش او قبايي بود كه جاي شمشير در آن بود و عمامه اي پوشيده بود كه در آن تيرهايي قرار داده بود پس زماني كه داخل مسجد شد عمر بلند شد و تيرها را از عمامه او در آورد و شكست سپس به او گفت آيا ريا مي كني مرد مسلماني را كشتي و با همسرش همبستر شدي به خدا قسم تو را با سنگي كه خود درست كردي سنگسار خواهم كرد
اما ابوبكر با مهرباني و عطوفت با خالد برخورد مي كند و متأسفانه كار خالد توجيه و حتي آن را به خداوند نسبت مي دهد و مي گويد :
من هرگز شمشيري كه خداوند آن را از نيام كشيده ، در نيام نخواهم كرد .!
فقال : [ هيه ] يا عمر ! تأول فأخطأ فارفع لسانك عن خالد فإني لا أشيم سيفا سله الله على الكافرين .
الكامل في التاريخ ، ابن الأثير ، ج 2 ، ص 358 – 359 .
جناب آقاي ابوبكر ! آيا خداوند به شما دستور داده بود كه يك مسلمان را فقط به اين خاطر كه زكات را در ميان فقراي قومش تقسيم كرده ، با اين وضع فجيع بكشيد ، از سر او به عنوان هيزم استفاده كنيد و با زن او قبل از تمام شدن عده همبستر شويد ؟
و آيا نمي شد همين جمله (تأول فأخطأ) را در باره مالک بن نويره گفت ؟ اگر قرار باشد که خالد مجتهد باشد ، مالک هم مجتهد بوده است . آيا مالک بن نويره اجازه اجتهاد نداشت و خالد بن وليد داشت ؟ چه فرقي است ميان ندادن زکات به ابوبکر و قتل و زناي محصنه ؟ آيا جرم ندادن زکات بالاتر از قتل نفس محترمه و زناي محصنه است ؟!
مالک هم نمي گفت که من زکات نمي دهم و دادن زکات واجب نيست ؛ بلکه خلافت ابوبکر را قبول نداشت و نمي خواست که زکات را به او بپردازد و همان رويهاي را که در زمان رسول خدا داشت ، ادامه دهد .
ابن حجر عسقلاني در اين باره مي نويسد :
وكان النبي صلى الله عليه وسلم استعمله على صدقات قومه فلما بلغته وفاة النبي صلى الله عليه وسلم أمسك الصدقة وفرقها في قومه وقال في ذلك .
الإصابة ، ابن حجر ، ج 5 ، ص 560 .
پيامبر او را مسئول زکات گرفتن از قومش کرده بود ؛ وقتي که خبر رحلت رسول خدا به او رسيد ، زکات را نگه داشته و آن را در بين قومش تقسيم نموده و از اين کار کناره گيري کرد .
حتي اگر او از دادن زكات امتناع كرده بود ، با چه مجوزي كشته شد ؟ آيا هر كس كه زكات نداد ، بايد خود و تمام افراد قبيله اش كشته ، زنانش اسير و فروج آنها بر لشكريان مسلمان مباح شود ؟
آيا چنين كاري با اخلاق اسلامي در تضاد نيست ؟ آيا در زمان رسول خدا چنين كشتاري سابقه داشته است ؟
نهايتش اين است که او نيز همانند خالد و ديگر صحابه ، اجتهاد کرده و در اجتهادش خطا کرده بود ، آيا سزاوار بود که او را با آن وضع فجيع بکشند و بعد هم از سر او به عنوان هيزم استفاده کنند ؟
طبري مي نويسد :
كان مالك بن نويرة من أكثر الناس شعرا وان أهل العسكر أثفوا برؤوسهم القدور فما منهم رأس إلا وصلت النار إلى بشرته ما خلا مالكا فان القدر نضجت وما نضج رأسه من كثرة شعره
تاريخ الطبري ، الطبري ، ج 2 ، ص 503 .
مالك بن نويره از کساني بود که موي ( در سرشان ) بسيار بود ؛ سربازان سرهاي ايشان را به جاي پايه ديگ قرار دادند ؛ پس آتش به پوست تمامي سر ها رسيد غير از سر مالک ؛ زيرا غذاي داخل ديگ قبل از قبل از سوختن پوست سر او – به خاطر زياد بودن موهاي سرش – آماده شد .
و ابو نعيم اصفهاني نيز مي نويسد :
عن ابن شهاب : أن مالك بن نويرة كان من أكثر الناس شعرا ، وأن خالد لما قتله أمر برأسه فجعل أثفية يقدر فنضج فيها قبل أن تبلغ النار إلى شواته .
الأغاني ، ج 15 ، ص 239 .
از ابن شهاب نقل شده است که مالک بن نويره از کساني بود که موي ( در سرشان ) بسيار بود ؛ و خالد وقتي او را کشت ، دستور داد که سر او را به جاي پايه ديگ نهادند ؛ پس غذاي داخل ديگ قبل از رسيدن آتش به پوست سر او آماده شد .
آيا کسي که يک مسلمان و صحابي بزرگ رسول خدا را به خاطر اشتباه در اجتهادش ( بنا بر اعتقاد اهل سنت در مجتهد بودن كل صحابه ) با اين وضع بسيار فجيع مي کشد ، زنان مسلمان را اسير و فروج آنها را بر لشكريانش مباح ميكند ، مي تواند « أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ » باشد ؟ معاذ الله
آيا امکان دارد که خداوند عز و جل مسلمين را به آمدن چنين قومي بشارت داده باشد ؟
2. فجائة سلمي :
يکي از کارهاي که خليفه اول انجام داد و در آخرين لحظات زندگي اش از انجام آن سخت پشيمان شده بود ، کشتن اياس بن عبد الله ، معروف به فجائه بود که به طرز بسيار فجيعي او را زنده زنده در آتش سوزاندند .
درست است که نوشته اند فجائه به جاي جنگ با مرتدين به راهزني مشغول شده بود که اين خود جاي بحث و بررسي دارد ؛ اما کافر و مرتد نشده بود و اين که خليفه از کشتن او احساس پشيمان مي کند ، نشان دهنده اين است که وي در اين حادثه عمل خلافي را انجام داده است که وجدانش را اذيت مي کرده است . خليفه وظيفه داشت به جرم هاي او رسيدگي و بر طبق دستور شرع حد را بر او جاري کند . اگر دزدي کرده بود ، دستش را قطع و اگر کسي را کشته بود ، قصاصش مي کرد . نه اين که بدون محاکمه و پرس و جو از خودش ، او را زنده زنده در آتش بسوزاند .
حال سؤال ما از علماي اهل سنت اين است که آيا امکان دارد که خداوند به آمدن چنين فردي که به صورت کاملاً وحشيانه يک مسلمان مي کشد، در قرآنش بشارت داده باشد ؟
آيا چنين کسي مي تواند مصداق «أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ » باشد ؟
3. قصد ترور امام علي عليه السلام :
سمعاني از علماي بزرگ اهل سنت مي نويسد :
وروى عنه (يعقوب الرواجني شيخ البخاري) حديث أبي بكر رضي اللّه عنه : أنّه قال : «لا يفعل خالد ما أمر به». سألت الشريف عمر ابن إبراهيم الحسيني بالكوفة عن معنى هذا الأثر فقال : كان أمر خالد بن الوليد أن يقتل عليّاً ، ثم ندم بعد ذلك ، فنهى عن ذلك.
الأنساب ، ج3 ، ص95 ، ط دار الجنان ، بيروت و ج6 ، ج 170، نشر محمد أمين دمج ، بيروت ، 1400 هـ .
از او ( يعقوب رواجني استاد بخاري) کلام ابو بکر روايت شده است که گفت : «خالد آنچه را به او دستور داده شده است انجام ندهد » از عمر بن ابراهيم حسيني در کوفه پرسيدم که معني اين روايت چيست ؟ او گفت : به خالد دستور داده بود که علي را بکشد ؛ اما از اين کار پشيمان شده و از آن نهي کرد .
و جالب اين است که سمعاني بعد از نقل حديث سکوت مي کند . و اين نشان مي دهد که صحت روايت در نزد او تمام بوده است و گر نه بايد روايت را نقد و رد مي کرد .
آيا کسي که قصد ترور امير المؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام را ؛ آن هم در خانه خدا و در حال نماز داشت ، مي تواند « أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ » باشد ؟ معاذ الله .
و آيا ممکن است که خداوند بشارت آمدن چنين فردي را پيامبر و مؤمنان داده باشد ؟
4. پشيماني در آخرين روزهاي زندگي :
ما از برادران اهل سنت ميپرسيم که اگر واقعاً اين آيه در حق ابوبکر نازل شده بود و خود او نيز از اين قضيه با خبر بوده است ، چرا در آخرين روزهاي زندگي از کرده هاي خود پشيمان شد ؟
به عبارت ديگر اگر او کسي بود که خدا و رسول را دوست داشت و خدا و رسول نيز او را دوست داشتند ، چرا در آخرين روزهاي زندگي احساس ندامت مي کرد ؟
وي در آخرين روزهاي عمرش چنين آرزو مي کند :
إني لا آسى على شيء من الدنيا إلا على ثلاث فعلتهن وددت أني تركتهن ، وثلاث تركتهن وددت أني فعلتهن وثلاث وددت أني سألت عنهن رسول الله صلى الله عليه وسلم.
فأما الثلاث اللاتي وددت أني تركتهن، فوددت أني لم أكشف بيت فاطمة عن شيء وإن كانوا قد غلقوه على الحرب، ووددت أني لم أكن حرقت الفجاءة السلمي وأني كنت قتلته سريحاً أو خلّيته نجيحاً ... .
تاريخ الطبري، ج2، ص 619، تاريخ الإسلام للذهبي، ج 3، ص 117، مجمع الزوائد، ج 5، ص 202، المعجم الكبير، ج 1، ص 62، كنز العمال، ج 6، ص 631، ح 14113، تاريخ دمشق، ج 30، ص 419، لسان الميزان، ج 4، ص 189 و... .
من از دنيا هيچ اندوهى به دل ندارم ، جز اين كه اى كاش سه كارى را كه كردهام نميكردم و سه كارى را كه نكردهام انجام ميدادم و سه چيز كه اى كاش از رسول خدا پرسيده بودم .
اما آن سه كار كه اى كاش نكرده بودم : اى كاش در خانه فاطمه را نميگشودم هر چند با بسته بودنش كار به جنگ ميكشيد و اى كاش فجأة را به آتش نميسوزاندم و او را به آسانى و نرمى كشته بودم يا پيروز و كامياب رهايش كرده بودم ... .
اين آروزيي كه ابوبكر در آخرين لحظات عمرش ميكند ، دقيقاً همان چيزي است كه خداوند در آيۀ مباركۀ 99 سورۀ مؤمنون نقل ميكند . خداوند در اين آيه ميفرمايد :
حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ . لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحًا فِيمَا تَرَكْتُ كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِنْ وَرَائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ . المؤمنون / 99 _ 100 .
زمـانـى كـه مرگ يـكـى از آنـان را فرارسد ، گويد : پروردگارا !مرا بازگردان ، تا آنچه را فروگذار كردهام كار نيك انجام دهم ؛ ولى چنين نيست ، اين سخنى است كه او برزبان مى راند ، ( و اگـر بـازگـردد كـارش هـمـچون گذشته است ) و پشت سر آنان جهان ميانه اى است (برزخ ) تا هنگامه قيامت .
بلي ، خداوند آن قدر فرصت به ابو بكر ها داد كه بتوانند در اين دنيا بتوانند اعمال نيك انجام دهند ؛ اما آنها از انجام اعمال نيك صرف نظر و به اعمال زشت روي آوردند و وقتي ديدند كه وعدۀ خداوند در حال تحقق است ، از خداوند درخواست ميكنند كه ايكاش بار ديگر به ما اجازه مي دادي تا اين كار ها را انجام نمي داديم و به كارهاي نيك روي ميآورديم ؛ اما خداوند در جواب مي گويد : « كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا » .
5. شيطاني که دائم فريبش مي داد :
يکي از اعترافات به حقي که ابوبکر بن أبي قحافه کرده ، اين است که وي در جلوي جمعيت و در بالاي منبر مي گفت :
شيطاني همراه من است که همواره مرا وسوسه مي کند .
اين مطلب آن قدر معروف است که هيچ شک و شبهه اي در صحت آن نيست . بسياري از کتاب هاي اهل سنت آن را نقل کرده اند ؛ از جمله عبد الرزاق صنعاني از قول ابوبکر مي نويسد:
أما والله ما أنا بخيركم ، ولقد كنت لمقامي هذا كارها ، ولوددت لو أن فيكم من يكفيني ، فتظنون أني أعمل فيكم سنة رسول الله صلى الله عليه وسلم إذا لا أقوم لها ، إن رسول الله صلى الله عليه وسلم كان يعصم بالوحي ، وكان معه ملك ، وإن لي شيطانا يعتريني ، فإذا غضبت فاجتنبوني ، لا أوثر في أشعاركم ولا أبشاركم ، ألا فراعوني ! فإن استقمت فأعينوني ، . إن زغت فقوموني .
المصنف ، عبد الرزاق الصنعاني ، ج 11 ، ص 336 و الطبقات الكبرى ، محمد بن سعد ، ج 3 ، ص 212 و تاريخ الطبري ، الطبري ، ج 2 ، ص 460 و البداية والنهاية ، ابن كثير ، ج 6 ، ص 334 و تفسير أبي السعود ، أبي السعود ، ج 3 ، ص 308 و تفسير النسفي ، النسفي ، ج 2 ، ص 52 و تمهيد الأوائل وتلخيص الدلائل ، الباقلاني ، ص 492 و الكشاف عن حقائق التنزيل وعيون الأقاويل ، الزمخشري ، ج 2 ، شرح ص 139 و كنز العمال ، المتقي الهندي ، ج 5 ، ص 590 و شرح نهج البلاغة ، ابن أبي الحديد ، ج 17 ، ص 156 و ... .
قسم به خدا كه من بهترين شما نيستم ، والى شما شدم و از شماها بهتر نيستم اگر درست رفتم پيرو من باشيد و اگر كج رفتم مرا راست كنيد زيرا من شيطانى دارم كه بمن در آويزد نزد خشم كردنم و چون ديديد بخشم آمدم از من كناره كنيد مبادا دست اندازم به موهاي شما و پوست شما ؛ آگاه باشيد که بايد مراقب من باشيد ؛ و اگر راه درست را مي رفتم من را ياري کنيد ؛ و اگر به راه کج رفتم من را راست کنيد .
آيا کسي که دائم شيطاني دارد که او را فريب مي دهد ، مي تواند محبوب خدا و رسول باشد ؟
آيا شايسته است که بگوييم خداوند به آمدن چنين فردي بشارت داده باشد ؟
ج : أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ
تاريخ شهادت مي دهد که ابوبکر هيچ گاه در برابر كفار « أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ = سرسخت ، خشن و پرقدرت » نبوده است ؛ چرا که در هيچ جايي از تاريخ ثبت نشده است که ابوبکر حتي مگسي را از روي شانه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم دور کرده باشد ؛ چه رسد به نبرد با مشرکان قريش و يهوديان معاند . و حتي در کمتر جنگي بوده است که ابوبکر به همراه دو يار ديگرش عثمان و عمر فرار نکرده باشند . جنگ خيبر ، احد و حنين بهترين شاهد براي اين مطلب است .
ابن أبي الحديد در شرح نهج البلاغه ، ج13 ، ص293 مينويسد :
قال شيخنا أبو جعفر رحمه الله اما ثباته يوم أحد فأكثر المؤرخين وأرباب السير ينكرونه ، وجمهورهم يروى انه لم يبق مع النبي صلى الله عليه وآله الا على وطلحة والزبير ، وأبو دجانة ، وقد روى عن ابن عباس أنه قال ولهم خامس وهو عبد الله بن مسعود ، ومنهم من أثبت سادسا ، وهو المقداد بن عمرو ، وروى يحيى بن سلمة بن كهيل قال قلت لأبي كم ثبت مع رسول الله صلى الله عليه وآله يوم أحد فقال اثنان ، قلت من هما قال على وأبو دجانة .
استاد ما ابو جعفر رحمه الله مي گفت : پابرجايي او را در جنگ احد بيشتر مورخين و سيره نويسان ، منکر شده اند . و بيشتر ايشان مي گويند که با رسول خدا جز علي و طلحه و زبير و ابو دجانه ، کسي باقي نماند ؛ و از ابن عباس نقل شده است که شخص ديگري نيز باقي ماند و او عبد الله بن مسعود است ؛ بعضي شخصي ديگري را نيز اضافه مي کنند و او مقداد بن عمرو است ؛ و از يحيي بن سلمة بن کهيل روايت شده است که گفت : به پدرم گفتم چند نفر در روز احد همراه رسول خدا باقي ماندند ؟ پاسخ داد : دو نفر ، علي و ابو دجانه
الإيجي در المواقف مينويسد :
روي أنه صلى الله عليه وسلم بعث أبا بكر أولا فرجع منهزما وبعث عمر فرجع كذلك فغضب النبي صلى الله عليه وسلم لذلك فلما أصبح خرج إلى الناس ومعه راية فقال ( لأعطين . . ) إلى آخره .
المواقف - الإيجي - ج 3 - ص 634 و شرح المواقف - القاضى الجرجانى - ج 8 - ص 369 .
از رسول خدا صلي الله عليه ( وآله ) وسلم روايت شده است که ايشان ابو بکر را ( براي جنگ خيبر ) فرستادند ، اما شکست خورده و بازگشت ؛ عمر را نيز فرستادند او نيز چنين کرد ؛ پس رسول خدا بدين سبب غضبناک گرديدند ؛ صبح هنگام وقتي به نزد مردم آمده و پرچم در دست ايشان بود فرمودند : پرچم را ... .
و نيز ابن أبي الحديد به نقل از استادش ابوجعفر اسكافي مينويسد :
لم يرم ابوبكر بسهم قط و لاسلّ سيفاً و لا اراق دماً
شرح نهج البلاغه ج 13:281 ط دار إحياء الكتب العربية بيروت – العثمانية للجاحظ ص330 ط دار الكتب العربي مصر .
ابو بكر نه هيچگاه تيري انداخت و نه شمشيري کشيد و نه خوني ريخت!!!
لذا وقتي ابن تيميه مي بيند خلفاي سه گانه در هيچ جنگي پيروز نبودهاند و در تمام جنگ هاي زمان رسول خدا هيچ کافري را نكشتهاند ، براي توجيه اين مطلب ميگويد :
والقتال يكون بالدعاء كما يكون باليد قال النبي صلى الله عليه وسلم هل ترزقون وتنصرون إلا بضعفائكم بدعائهم وصلاتهم وإخلاصهم.
منهاج السنة ، ج4 ، ص 482.
جنگ بايد گاهي با دعاست ؛ همانطور که گاهي با دست صورت مي گيرد ؛ رسول خدا صلي الله عليه ( وآله ) وسلم فرموده اند : آيا غير اين است که شما با دعا و نيايش واخلاص ضعيفانتان روزي داده شده و ياري مي شويد ؟
لابد ابوبکر با اين دعاهايي که در زمان جنگ ميکرده ، چندين لشکر دشمن را شکست داده و بايد تمامي پيروزيهاي رسول خدا در جنگهاي بدر ، خيبر ، خندق ، حنين و ... به نام ابوبکر نوشت ؛ چرا که او بوده است که در گوشهاي دور از ميدان نبرد مي نشسته و براي شکست دشمن دعا مي کرده !!!
و باز در جاي ديگر با تحريف در معناي «شجاعت » ميگويد :
إذا كانت الشجاعة المطلوبة من الأئمة شجاعة القلب، فلا ريب أن أبا بكر كان أشجع من عمر، وعمر أشجع من عثمان وعلي وطلحة والزبير، وكان يوم بدر مع النبي في العريش .
منهاج السنة ، ج 8 ، ج 79 .
اگر شجاعت مورد نياز رهبران ، شجاعت قلبي باشد ، پس شکي در اين نيست که ابو بکر از عمر شجاع تر بوده و عمر نيز از عثمان و علي و طلحه و زبير شجاع تر بود ؛ و او در روز بدر همراه با رسول خدا در خيمه نشسته بود!!!
پس در اين صورت ، شجاعت بر دو قسم است : 1. شجاعت به معنايي که همه عرب ها از شجاعت ميفهمد ؛ 2. شجاعت به معنايي که ابن تيميه فهميده که همان قوت قلب باشد !
حال سؤال ما از ابن تيميه اين است که اگر ابوبکر شجاعت به معناي قوت قلب را بيش از همه داشته است ، چرا در جنگ خيبر ، احد و حنين فرار کرده است ؟ آيا قوت قلب با پشت کردن به دشمن ، قابل جمع است ؟
موفق باشيد
منبع: http://www.valiasr-aj.com/fa
ویرایش توسط andishmand : ۱۳۸۷/۰۵/۱۷ در ساعت ۱۱:۵۴ دلیل: اصلاح فونت
-
تشکرها 3
-
۱۳۸۷/۰۵/۱۷, ۱۳:۱۳ #3
بنام خدا
متاسفانه بخاری و مسلم نیز که کتابهای صحیحشان درنزد اهل سنت بسیار اعتبار دارد با خلاصه گوئی و تحریف سعی در برطرف کردن و سرپوشی اشتباهات و خلافهای خلفا و اصحاب نموده و حال چرا و به چه دلیل و چه اصراری اینکار راکردند خدا عالم است! بنده درپستهای قبلی خود ازجمله تکذیب کنندگان فدک بخوانند (در دوقسمت) به بعضی از این موارد اشاره کرده ام و انشاالله در آینده برای روشن شدن اذهان کاربران و علی الخصوص جوانان اهل سنت بیشتر در مورد خلفا و اصحاب و بدعتها وخلافهایشان خواهیم نوشت . انشاالله بزودی شاهد گرایش بیشتر مسلمانان اهل سنت به یگانه مذهب راستین که مذهب اهل بیت (ع ) باشد باشیم .
007
-
۱۳۸۷/۰۵/۱۷, ۱۳:۴۱ #4
- تاریخ عضویت
تير ۱۳۸۷
- نوشته
- 455
- مورد تشکر
- 1,000 پست
- حضور
- 16 ساعت 38 دقیقه
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
-
1
آيا آيه 28 سوره غافر در شأن ابوبکذ نازل شده است؟
اهل سنت ادعا میکنند آیۀ زیر در شأن ابوبکر نازل شده است:
وَ قَالَ رَجُلٌ مُّؤْمِنٌ مِّنْ ءَالِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمَانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَن يَقُولَ رَبىَِّ اللَّهُ وَ قَدْ جَاءَكُم بِالْبَيِّنَتِ مِن رَّبِّكُمْ وَ إِن يَكُ كَذِبًا فَعَلَيْهِ كَذِبُهُ وَ إِن يَكُ صَادِقًا يُصِبْكُم بَعْضُ الَّذِى يَعِدُكُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا يهَْدِى مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّاب . غافر / 28 .
و مرد مؤمنى از آل فرعون كه ايمان خود را پنهان مىداشت گفت: آيا مىخواهيد مردى را بكشيد بخاطر اينكه مىگويد: پروردگار من «اللَّه» است، در حالى كه دلايل روشنى از سوى پروردگارتان براى شما آورده است؟! اگر دروغگو باشد، دروغش دامن خودش را خواهد گرفت و اگر راستگو باشد، (لا اقل) بعضى از عذابهايى را كه وعده مىدهد به شما خواهد رسيد خداوند كسى را كه اسرافكار و بسيار دروغگوست هدايت نمىكند .
متأسفانه كار جعل حديث در زمان بني اميه ؛ به خصوص معاوية بن أبي سفيان به حدي رسيده بود كه هيچ فضيلتي از فضائل امير المؤمنين عليه السلام باقي نماند ؛ مگر اين كه مشابه همان را براي خلفاي سه گانه نقل كردند .
حتي به اين اندازه نيز اكتفا نكردند ؛ بلكه حتي فضائلي كه براي ديگر پيامبران و پيروان صديق آنها نقل شده را نيز در حق خلفاي سه گانه جعل كردند .
از جمله در ذيل آيه فوق ، مشابه همين فضيليتي را كه قرآن صراحتاً براي حبيب نجار ، مؤمن آل فرعون برشمرده است ، براي ابوبكر نقل كردهاند ؛ چنانچه بخاري در صحيح خودش مينويسد :
حَدَّثَنِي عُرْوَةُ بْنُ الزُّبَيْرِ قَالَ سَأَلْتُ ابْنَ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ أَخْبِرْنِي بِأَشَدِّ شَيْءٍ صَنَعَهُ الْمُشْرِكُونَ بِالنَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ بَيْنَا النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يُصَلِّي فِي حِجْرِ الْكَعْبَةِ إِذْ أَقْبَلَ عُقْبَةُ بْنُ أَبِي مُعَيْطٍ فَوَضَعَ ثَوْبَهُ فِي عُنُقِهِ فَخَنَقَهُ خَنْقًا شَدِيدًا فَأَقْبَلَ أَبُو بَكْرٍ حَتَّى أَخَذَ بِمَنْكِبِهِ وَدَفَعَهُ عَنْ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ « أَتَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللَّهُ » الْآيَةَ .
تَابَعَهُ ابْنُ إِسْحَاقَ حَدَّثَنِي يَحْيَى بْنُ عُرْوَةَ عَنْ عُرْوَةَ قُلْتُ لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرٍو وَقَالَ عَبْدَةُ عَنْ هِشَامٍ عَنْ أَبِيهِ قِيلَ لِعَمْرِو بْنِ الْعَاصِ وَقَالَ مُحَمَّدُ بْنُ عَمْرٍو عَنْ أَبِي سَلَمَةَ حَدَّثَنِي عَمْرُو بْنُ الْعَاصِ .
صحيح البخاري ، البخاري ، ج 4 ، ص 239 – 240 .
عروة بن زبير ميگويد : از پسر عمرو عاص پرسيدم : بدترين كاري كه مشركان در حق پيامبر خدا روا داشتند چه بود ؟ گفت : روزي رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) در داخل حجر اسماعيل مشغول نماز بود ، عقبة بن معيط وارد مسجد الحرام شد ، ديد پيامبر نماز ميخواند ، پارچهاي دور گردن آن حضرت افكند و با شدّت آن را ميپيچيد ، ابوبكر تا اين صحنه را ديد بازوانش را گرفت و وي را از پيامبر دور كرد و گفت : آيا ميخواهي كسي را بكشي كه ميگويد : پروردگار و آفريننده من خدا است ؟
عروة بن زبير و عمرو عاص ، عضو گروه جعل حديث و از دشمنان امير المؤمنين عليه السلام :
در سند اين روايت دو نفر وجود دارد كه هر دو از دشمنان امير المؤمنين عليه السلام، يكي عمرو بن عاص و ديگري عروة بن زبير .
عروة بن زبير و عمرو بن عاص از جاعلان حديث و عضو گروه جعل حديث معاويه بودهاند ؛ از اين رو نميتوان به حديث چنين اشخاصي اعتماد كرد ؛ چنانچه ابن أبي الحديد شافعي در شرح نهج البلاغه ، ج4 ، ص 63 به نقل از استادش ابو جعفر اسكافي مينويسد :
أن معاوية وضع قوما من الصحابة وقوما من التابعين على رواية أخبار قبيحة في علي عليه السلام ، تقتضي الطعن فيه والبراءة منه ، وجعل لهم على ذلك جعلا يرغب في مثله ، فاختلقوا ما أرضاه ، منهم أبو هريرة وعمرو بن العاص والمغيرة بن شعبة ، ومن التابعين عروة بن الزبير .
معاويه ، گروهي از صحابه و تابعين را گماشت تا روايات و احاديث دروغيني كه بيانگر نقض و بيزاري جستن از علي (عليه السلام) باشد ، بسازند . و حقوقي هم براي آنان مقرر كرد كه از اين افراد ابوهريره ، عمروعاص ، مغيرة بن شعبة ، از اصحاب و عروة بن زبير از تابعان مي باشد .
بعد از آن دو نمونه از جعليات عروه بن زبير نقل ميكند :
روى الزهري أن عروة بن الزبير حدثه ، قال : حدثتني عائشة قالت : كنت عند رسول الله إذ أقبل العباس وعلى ، فقال : يا عائشة ، إن هذين يموتان على غير ملتي أو قال ديني .
زهري روايت كرده است كه عروة بن زبير براي او نقل كرد كه عايشه به من گفت : من پيش رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) بودم ، در همان عباس و علي عليه السلام وارد شد . رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) فرمود : « اي عايشه ! اين دو نفر در حالي از دنيا ميرود كه بر غير ملت و يا دين من هستند » .
وروى عبد الرزاق عن معمر ، قال : كان عند الزهري حديثان عن عروة عن عائشة في علي عليه السلام ، فسألته عنهما يوما ، فقال : ما تصنع بهما وبحديثهما ! الله أعلم بهما ، إني لأتهمهما في بني هاشم . قال : فأما الحديث الأول ، فقد ذكرناه ، وأما الحديث الثاني فهو أن عروة زعم أن عائشة حدثته ، قالت : كنت عند النبي صلى الله عليه وسلم إذ أقبل العباس وعلى ، فقال : ( يا عائشة ، إن سرك أن تنظري إلى رجلين من أهل النار فانظري إلى هذين قد طلعا ) ، فنظرت ، فإذا العباس وعلي بن أبي طالب .
عبد الرزاق از معمر نقل كرده است كه گفت : نزد زهري دو حديث به نقل از عروه و از عايشه در باره علي وجود داشت ، و لذا من از وي در باره آن دو حديث سؤال كردم ، گفت : با اين دو حديث و راويان آن چه كار بكنم ، خدا از آن دو نفر آگاهتر است ، من رابطه اين دو نفر را با به بني هاشم خوب نميدانم .
اما حديث اول كه گذشت (روايت قبلي) و اما حديث دوم اين است كه : عروة ميگويد : از عايشه شنيدم كه گفت : نزد رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) بودم ، فرمود : اي عايشه ! اگر دوست داري دو نفر از اهل آتش را ببيني ، پس به اين دو نفر بنگر ، نگاه كردم ديدم عباس و علي وارد شدند .
با اين حال چگونه ميشود كه به حديث چنين فردي اعتماد كرد ؛ با اين كه ميدانيم يكي از نشانه هاي نفاق كه شيعه و سني بر آن اتفاق دارند ، دشمني با امير المؤمنين عليه السلام است . مسلم نيشابوري در صحيحش مينويسد :
عَنْ زِرٍّ قَالَ قَالَ عَلِيٌّ وَالَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَبَرَأَ النَّسَمَةَ إِنَّهُ لَعَهْدُ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ إِلَيَّ أَنْ لَا يُحِبَّنِي إِلَّا مُؤْمِنٌ وَلَا يُبْغِضَنِي إِلَّا مُنَافِقٌ .
صحيح مسلم ، ج1 ، ص60،61 و ... .
قسم به خدايي كه دانه را شكافت و مردمان را آفريد ، رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم به من يادآوري فرمود كه مرا جز مؤمن كس ديگري دوست نميدارد و به غير از منافق كس ديگري با من دشمني نميورزد .
از طرف ديگر روايات متعددي در حد تواتر از نبي مكرم اسلام صلي الله عليه وآله وسلم نقل شده است كه آن حضرت فرمود :
عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ عَنْ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ آيَةُ الْمُنَافِقِ ثَلَاثٌ إِذَا حَدَّثَ كَذَبَ وَإِذَا وَعَدَ أَخْلَفَ وَإِذَا اؤْتُمِنَ خَانَ .
صحيح بخاري ، ج1، ص14 ، كتاب الايمان ، باب علامة المنافقين و صحيح مسلم ، ج1، ص56 ، كتاب الايمان ، باب خصال المنافق و... .
رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم فرمودند : منافق سه نشانه دارد : در هنگام سخن گفتن دروغ مي گويد ، وقتي وعده ميدهد ، تخلف ميكند ، وقتي امانتي به وي ميسپاري خيانت ميكند .
وضعيت عمرو بن عاص اصلاً نيازي به بررسي ندارد ، كسي در دشمني او با امير المؤمنين شبههاي ندارد و طبق قاعده قبلي روايات وي را نيز ميتوان رد كرد .
تعارض با روايت ديگري از عايشه :
اين روايت ، با روايت ديگري از طريق عروة بن زبير ، از عايشه دختر ابي بكر كه اتفاقا در صحيح بخاري نيز آمده است ، در تعارض است . بخاري در صحيحش مينويسد :
حَدَّثَنِى عُرْوَةُ أَنَّ عَائِشَةَ - رضى الله عنها - زَوْجَ النَّبِىِّ - صلى الله عليه وسلم - حَدَّثَتْهُ أَنَّهَا قَالَتْ لِلنَّبِىِّ - صلى الله عليه وسلم - هَلْ أَتَى عَلَيْكَ يَوْمٌ كَانَ أَشَدَّ مِنْ يَوْمِ أُحُدٍ قَالَ « لَقَدْ لَقِيتُ مِنْ قَوْمِكِ مَا لَقِيتُ ، وَكَانَ أَشَدُّ مَا لَقِيتُ مِنْهُمْ يَوْمَ الْعَقَبَةِ ، إِذْ عَرَضْتُ نَفْسِى عَلَى ابْنِ عَبْدِ يَالِيلَ بْنِ عَبْدِ كُلاَلٍ ، فَلَمْ يُجِبْنِى إِلَى مَا أَرَدْتُ ، فَانْطَلَقْتُ وَأَنَا مَهْمُومٌ عَلَى وَجْهِى ، فَلَمْ أَسْتَفِقْ إِلاَّ وَأَنَا بِقَرْنِ الثَّعَالِبِ ، فَرَفَعْتُ رَأْسِى ، فَإِذَا أَنَا بِسَحَابَةٍ قَدْ أَظَلَّتْنِى ...
صحيح البخاري ، ج4 ، ص83 .
عروه از عايشه همسر رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم ) نقل ميكند كه گفت : از پيامبر خدا پرسيدم : آيا روزي سختتر از روز احد براي شما پيش آمده است ؟
فرمود : از افراد فاميل تو بيش از اندازه آزار و اذيت ديدم كه بدترين آن در حادثه جمره عقبه بود، همان هنگامي كه من به علي بن عبد ياليل شكايت كردم (تا با سفارش به افراد قومت دست از آزارها بردارند) ولي جوابي جز بي مهري و بي اعتنايي نشنيدم و لذا غمگين و ناراحت حركت كردم تا رسيدم به قرن الثعالب ( مكاني نزديك مكه كه ميقات اهل نجد است) به آسمان نگاه كردم ، ابري ديدم كه بر من سايه افكنده بود ...
طبق روايت قبلي ، سختترين روز پيامبر گرامي اسلام ، روزي بوده است كه به قول برخي از مفسرين اهل سنت ، عقبة بن معيط ميخواست پارچهاي دور گردن پيامبر بپيچد و آن حضرت را به شهادت برساند كه ابوبكر به داد آن حضرت رسيد و ايشان را از دست مشركان نجات داد !!! ؛ اما طبق اين روايت ، سخت ترين روز پيامبر ، روز عقبه بوده كه افراد قوم عايشه آن حضرت را آزار و اذيت ميكردهاند و... .
از طرفي ميدانيم كه پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم) سخني نميگويد كه سخن قبلي وي را نقض كند ؛ پس يا سخت ترين روز ، روزي بوده است كه ابوبكر به داد پيامبر رسيده ! يا روزي بوده افرا قوم عايشه او را اذيت ميكردهاند .
در نتيجه اين دو روايت با يگديگر متعارض هستند و تعارضا تساقطا .
منبع:
http://www.valiasr-aj.com/fa
-
-
۱۳۸۷/۰۵/۱۷, ۱۹:۴۹ #5
- تاریخ عضویت
تير ۱۳۸۷
- نوشته
- 455
- مورد تشکر
- 1,000 پست
- حضور
- 16 ساعت 38 دقیقه
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
-
1
آيا آيه 33 سورۀ زمر در شأن أبوبکر نازل شده است؟
اهل سنت ادعا میکنند که آیۀ 33 از سورۀ زمر در شأن ابوبکر نازل شده است:
وَ الَّذي جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُون . الزمر / 33 .
كسى كه سخن راست بياورد و كسى كه آن را تصديق كند ، آنان پرهيزگارانند !
پاسخ:
خلاصه جواب:
اولاً : طبق روايت صحيح بخاري از قول عائشه كه هيچ آيهاي در قرآن كريم در حق ما نازل نشده است ؛ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِينَا شَيْئًا مِنَ الْقُرْآنِ. صحيح البخاري ، البخاري ، ج 6 ، ص 42 .
ثانياً : روايتي كه اين مطلب را براي ابوبكر ثابت ميكند ، از ديدگاه خود اهل سنت و به اعتراف بزرگان آنها ، جعلي و دروغ است . مجمع الزوائد - الهيثمي - ج 9 - ص 47 – 48 . فتح الباري - ابن حجر - ج 13 - ص 413 .
ثالثاً : نظر حقيقي امير المؤمنين عليه السلام در باره ابوبكر و عمر همان است كه در صحيح مسلم آمده است كه آن حضرت آن دو نفر را دروغگو ، گناهكار ، حيلهگر و خيانتكار ميداند (كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا) . صحيح مسلم ج 5 ص 157 كتاب الجهاد باب حكم الفئ .
رابعاً : روايات بسياري در كتابهاي اهل سنت وجود دارد كه اثبات ميكند اين آيه از قرآن كريم در شأن امير المؤمنين عليه السلام نازل شده است . (الذي صدق به هو علي كرم الله تعالى وجهه). تفسير الآلوسي - الآلوسي - ج 24 - ص 3 . لدر المنثور - جلال الدين السيوطي - ج 5 - ص 328 .
تفصيل مطلب :
برخي از علما و مفسرين اهل تسنن ؛ همانند فخررازي و ... تلاش ميكنند كه ثابت كنند اين روايت در شأن ابوبكر نازل شده است و مراد از «صدق به» ابوبكر است ؛ اما با مراجعه به مصادر و منابع اهل تسنن ، در مييابيم كه اين مطلب صحت ندارد ؛ بلكه اين آيه در شأن امير المؤمنين عليه السلام نازل شده است .
ما براي اثبات اين مطلب به چند دليل از منابع و مصادر اهل سنت ، اكتفاء مي كنيم .
هيچ آيهاي در حق خاندان ابوبكر نازل نشده است :
محمد بن اسماعلي بخاري به نقل از عايشه دختر ابوبكر مينويسد :
مَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِينَا شَيْئًا مِنَ الْقُرْآنِ .صحيح البخاري ، البخاري ، ج 6 ، ص 42 .هيچ آيهاي از قرآن كريم در باره ما خاندان نازل نشده است .طبق اين روايت كه در صحيح ترين كتاب اهل سنت بعد از قرآن آمده است ، تمامي روايات ديگري كه در كتابهاي اهل سنت ، مبني بر نزول آياتي از قرآن كريم در حق ابوبكر ، جعلي و در تعارض با اين روايت است .
ضعف سند روايت نزول آيه در حق أبي بكر :
خود علماي اهل سنت اين روايت را تضعيف كردهاند . هيثمي ، عالم مشهور اهل سنت بعد از نقل روايت طولاني به نقل از امير المؤمنين عليه السلام در فضائل ابوبكر ، مي گويد :
وعن أسيد بن صفوان صاحب رسول الله صلى الله عليه وسلم قال لما توفى أبو بكر سجى بثوب فارتجت المدينة بالبكاء ودهش كيوم قبض رسول الله صلى الله عليه وسلم وجاء علي بن أبي طالب مسترجعا مسرعا وهو يقول اليوم انقطعت خلافة النبوة ... فسماك الله في كتابه صديقا فقال والذي جاء بالصدق محمد صلى الله عليه وسلم وصدق به أبو بكر ... رواه البزار وفيه عمر ابن إبراهيم وهو كذاب .
مجمع الزوائد - الهيثمي - ج 9 - ص 47 – 48 .
هنگامي كه ابوبكر از دنيا رفت ، او را با پارچهاي پوشاندند ، مدينه از گريه مردمان به لرزش افتاد ؛ همانند روزي كه پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم) از دنيا رفته بود . علي بن أبي طالب (عليه السلام) در حالي كه «انا لله وإنا اليه راجعون» را بر زبان داشت ، با سرعت آمد و فرمود : امروز خلافت پيامبر قطع شد ... خداوند تو را در كتابش صديق ناميد و فرمود: مراد از «جاء بالصدق» رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) و مراد از «صدق به» ابوبكر است .
اين روايت را بزاز نقل كرده است و در سند آن عمر بن ابراهيم است كه او بسيار دروغگو است .و ابن حجر عسقلاني در اين باره مي گويد :
ومن طريق لين إلى علي بن أبي طالب الذي جاء بالصدق محمد صلى الله عليه وسلم والذي صدق به أبو بكر .
فتح الباري - ابن حجر - ج 13 - ص 413 .از طريق علي بن أبي طالب (عليه السلام) با سندی كه قابل احتجاج نيست ، نقل شده است كه مراد از « الذي جاء بالصدق» رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) و مراد از «الذي صدق به» ابوبكر است .
امام علي عليه السلام ، ابوبكر را كاذب و غادر ميداند :
نظر حقيقي امير المؤمنين عليه السلام در باره ابوبكر و عمر همان است كه در صحيح مسلم آمده است ؛ آنجا كه به نقل از خليفه دوم مينويسد :
قَالَ فَلَمَّا تُوُفِّىَ رَسُولُ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- قَالَ أَبُو بَكْرٍ أَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِيرَاثَكَ مِنَ ابْنِ أَخِيكَ وَيَطْلُبُ هَذَا مِيرَاثَ امْرَأَتِهِ مِنْ أَبِيهَا فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- « مَا نُورَثُ مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ ». فَرَأَيْتُمَاهُ كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا ... ثُمَّ تُوُفِّىَ أَبُو بَكْرٍ وَأَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- وَوَلِىُّ أَبِى بَكْرٍ فَرَأَيْتُمَانِى كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا ... .
صحيح مسلم ، ج 5 ، ص 157 ، كتاب الجهاد ، باب حكم الفئ .
پس از وفات رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) ابوبكر گفت : من جانشين رسول خدا هستم ، شما دو نفر (عباس و علي ) آمديد و تو اي عباس ميراث برادر زادهات را درخواست كردي و تو اي علي ميراث فاطمه دختر پيامبر را .ابوبكر گفت : رسول خدا فرموده است : ما چيزي به ارث نميگذاريم ، آنچه ميماند صدقه است و شما او را دروغگو ، گناهكار ، حيلهگر و خيانتكار معرفي كرديد ...پس از مرگ ابوبكر ، من جانشين پيامبر و ابوبكر شدم و باز شما دو نفر مرا خائن ، دروغگو و گناهكار خوانديد .با اين حال چگونه ميشود كه امير المؤمنين عليه السلام در هنگام مرگ خليفه اول آمده باشد و آن سخنان را گفته باشد ؟
آيه در شأن امير المؤمنين عليه السلام نازل شده است :
از طرف ديگر ، روايات فراواني در كتابهاي اهل سنت وجود دارد كه اين آيه از قرآن كريم در حق امير المؤمنين عليه السلام نازل شده است. از آن جايي كه در اين باره روايات بسياري وجود دارد ، ما به جهت اختصار به چند روايت بسنده ميكنيم.
آلوسي ، مفسر مشهور اهل سنت در تفسيرش مينويسد :
وقال أبو الأسود . ومجاهد في رواية . وجماعة من أهل البيت . وغيرهم : الذي صدق به هو علي كرم الله تعالى وجهه .
تفسير الآلوسي - الآلوسي - ج 24 - ص 3 .
ابو اسود و مجاهد در روايتي ، جماعتي از اهل بيت (عليهم السلام) و غير آنها گفتهاند : مراد از «الذي صدق به» علي (عليه السلام) است .و سيوطي در الدر المنثور مينويسد :
وأخرج ابن مردويه عن أبي هريرة والذي جاء بالصدق قال رسول الله صلى الله عليه وسلم وصدق به قال علي بن أبي طالب رضي الله عنه .
الدر المنثور - جلال الدين السيوطي - ج 5 - ص 328 .و حاكم حسكاني در شواهد التنزيل شش روايت در اين باره نقل مي كند كه ما به سه تاي از آنها اكتفا ميكنيم :
810 - حدثنا السيد أبو منصور ظفر بن محمد الحسيني رحمه الله حدثنا أبو الحسين علي بن عبد الرحمان بن عيسى بن مأتي بالكوفة ، حدثنا الحبري حدثنا الحسن بن الحسين العرني حدثنا علي بن القاسم ، عن عبد الوهاب بن مجاهد ، عن أبيه في قول الله تعالى : ( والذي جاء بالصدق وصدق به ) قال : ( الذي ) جاء بالصدق رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم ، و ( الذي ) صدق به علي .
شواهد التنزيل - الحاكم الحسكاني - ج 2 - ص 178 .
813 - في ( التفسير ) العتيق : وسعيد بن أبي سعيد التغلبي عن أبيه ، عن مقاتل بن سليمان ، عن الضحاك : عن ابن عباس ( في تفسير قوله تعالى : ( والذي جاء بالصدق وصدق به ) ) قال : هو النبي جاء بالصدق ، و ( الذي ) صدق به علي بن أبي طالب .
شواهد التنزيل - الحاكم الحسكاني - ج 2 - ص 180 .
812 - أخبرناه أبو عبد الرحمان محمد بن أحمد القاضي ب الريوند ) أخبرنا أبو محمد الحسن بن محمد بن أحمد بن أيوب الزوري بالري أخبرنا أبو بكر الجعابي حدثنا الحسين بن علي السلولي بالكوفة ( أخبرنا ) محمد بن الحسن السلولي حدثنا عمر بن سعد ( الأسدي ) البصري عن ليث : عن مجاهد ( في قوله تعالى ) ( والذي جاء بالصدق وصدق به ) قال : ( جاء بالصدق ) رسول الله . و ( صدق به ) علي بن أبي طالب . ( رواه أيضا ) أبو بكر السبيعي عن الحسين به .
شواهد التنزيل - الحاكم الحسكاني - ج 2 - ص 179 – 180 .و ابن مردويه اصفهاني در مناقبش اين سه روايت را نقل ميكند :
عن أبي هريرة : ( والذي جآء بالصدق ) قال : رسول الله ( صلى الله عليه وسلم ) ، ( وصدق به ) قال : علي بن أبي طالب ( رضي الله عنه ) .عن مجاهد في الآية قال : ( وصدق به ) علي بن أبي طالب .عن أبي جعفر ( عليه السلام ) : ( الذي جآء بالصدق ) محمد ( صلى الله عليه وآله ) . والذي ( وصدق به ) علي بن أبي طالب .
مناقب علي بن أبي طالب (ع) وما نزل من القرآن في علي (ع) - أبي بكر أحمد بن موسى ابن مردويه الأصفهاني - ص 314 – 315 .و ابن عساكر نيز روايات فراواني را نقل ميكند كه ما فقط يكي از آنها را ذكر ميكنيم:
عن ابن مجاهد عن أبيه في قوله عز وجل " والذي جاء بالصدق وصدق به " قال الذي جاء بالصدق رسول الله ( صلى الله عليه وسلم ) وصدق به علي بن أبي طالب .
تاريخ مدينة دمشق - ابن عساكر - ج 42 - ص 360 .منبع: http://www.valiasr-aj.com/fa
-
-
۱۳۸۷/۰۵/۱۸, ۱۱:۰۱ #6
- تاریخ عضویت
تير ۱۳۸۷
- نوشته
- 455
- مورد تشکر
- 1,000 پست
- حضور
- 16 ساعت 38 دقیقه
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
-
1
آیا آیۀ 16 سورۀ فتح در مورد جنگهای ابوبکر با اهل رده است؟
در يكي از سايتهاي اهل سنت براي اثبات خلافت ابوبكر به اين آيه استدلال كرده بودند .
در سوره فتح آيه 16 ضمن آيه دعوت اعراب مي فرمايد :
قُلْ لِلْمُخَلَّفِينَ مِنَ الْأَعْرَابِ سَتُدْعَوْنَ إِلَى قَوْمٍ أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ تُقَاتِلُونَهُمْ أَوْ يُسْلِمُونَ فَإِنْ تُطِيعُوا يُؤْتِكُمُ اللَّهُ أَجْرًا حَسَنًا وَإِنْ تَتَوَلَّوْا كَمَا تَوَلَّيْتُمْ مِنْ قَبْلُ يُعَذِّبْكُمْ عَذَابًا أَلِيمًا .
اي رسول ! به اعرابي كه از جنگ تخلف كردند بگو بزودي براي جنگ با قومي شجاع و نيرومند دعوت مي شويد كه جنگ و مباره كنيد تا وقتي كه تسليم شوند . در اين صورت اگر اطاعت كرديد خدا به شما اجر نيكو خواهد داد و اگر نافرماني كنيد چنان كه از اين پيش مخالفت كرديد خدا شما را به غذابي دردناك معذب خواهد كرد .
بعد از نزول آيه کريمه بجز غزوه تبوک در زمان خود رسول خدا غزوه اي پيش نيامده است و در غزوه تبوک نه جنگي رخ داد و نه کافري مسلمان شد ؛ پس لابد مراد از آن جنگ با مرتدين عرب در خلافت صديق و جنگ با کفار و فارس و روم در خلافت فاروق است و الا جمله « تقاتلونهم او يسلمون » بي محتوا خواهد ماند . لذا اگر خلافت شيخين حق نباشد اين وعده الهي ثابت نيست و نسبت خلف وعده به ذات رب العالمين در شأن مسلمان نيست .
پاسخ :
يكي از آياتي كه اهل سنت براي تصحيح خلافت ابوبكر و عمر به آن استدلال ميكنند ، آيۀ 16 سوره فتح است . نمونۀ از استدلال آنها را در سؤال بالا مشاهد كرديد . انشاء الله ما با استفاده از كتابهاي تفسيري خود اهل سنت به آن پاسخ خواهيم داد.
1. اين سوره طبق تصريحي که بسياري از مفسرين و از جمله ابن حيان اندلسي دارند ، در سال ششم هجرت و بعد از بازگشت از صلح حديبيه نازل شده است . وي در اين باره مي نويسد :
هذه السورة مدنية ، وعن ابن عباس أنها نزلت بالمدينة ، ولعل بعضا منها نزل ، والصحيح أنها نزلت بطريق منصرفه صلى الله عليه وسلم ) من الحديبية ، سنة ست من الهجرة ، فهي تعد في المدني .
اين سوره مدني است . ابن عباس گفته است كه در مدينه نازل شده است . شايد بعضي از آن در مدينه نازل شده باشد ؛ ولي قول صحيح اين است كه اين سوره در بازگشت از صلح حديبيه در سال ششم هجري نازل شده است؛ بنابر اين مدني به حساب ميآيد .
تفسير البحر المحيط ، ابن حيان الأندلسي ، ج 8 ، ص 89
بنابراين ، اين ادعا که « بعد از نزول آيه کريمه بجز غزوه تبوک در زمان خود رسول خدا غزوه اي پيش نيامده است » سخني است غير قابل قبول ؛ زيرا بعد از نزول آيه ، جنگ هاي زيادي ؛ از جمله جنگ حنين با اهل هوازن و طائف و نيز جنگ موته با کفار روم اتفاق افتاده است که هر کدام از آن ها از شديدترين و مشکل ترين جنگ هاي دوران رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بوده است ؛ پس هيچ دليلي وجود ندارد که ما اين آيه را مختص زمان بعد از رحلت رسول خدا بدانيم .
جلال الدين سيوطي از علما و مفسرين بزرگ و بنام اهل سنت ، در اين باره مي نويسد :
قل للمخلفين من الاعراب ستدعون إلى قوم أولى باس شديد قال فدعوا يوم حنين إلى هوازن وثقيف فمنهم من أحسن الإجابة ورغب في الجهاد .
به اعرابي كه از جنگ تخلف كردهاند ، بگوييد كه به زودي به جنگ سختي دعوت خواهيد شد . پس در روز حنين دعوت شدند كه برخي از آنها دعوت خداوند را اجابت و به سوي جهاد رغبت نشان دادند .
الدر المنثور ، جلال الدين السيوطي ، ج 6 ، ص 72
واين روايت را در تأييد نظر خودش نقل مي کند :
أخرج سعيد ابن منصور وابن جرير وابن المنذر والبيهقي عن عكرمة وسعيد بن جبير رضي الله عنه في قوله ستدعون إلى قوم أولى باس شديد قال هوازن يوم حنين .
سعيد ابن منصور وابن جرير و ابن منذر و بيهقي از عكرمه و سعيد بن جبير نقل كردهاند كه آيۀ « ستدعون الي قوم أولي بأس شديد » در بارۀ جنگ با هوازن در روز جنگ حنين نازل شده است .
الدر المنثور ، جلال الدين السيوطي ، ج 6 ، ص 73 .
2. علماي اهل سنت از اين استدلال پاسخ داده اند . فخر رازي ، بزرگترين مفسر اهل سنت در اين باره بحث مفصلي را انجام داده و مي نويسد :
وفي قوله * ( ستدعون إلى قوم أولي بأس شديد ) * وجوه ... ثالثها : هوازن وثقيف غزاهم النبي صلى الله عليه وسلم ، وأقوى الوجوه هو أن الدعاء كان من النبي صلى الله عليه وسلم وإن كان الأظهر غيره ...
در بارۀ آيۀ «ستدعون ... » چند قول وجود دارد ... قول سوم اين است كه در بارۀ دو قبيله هوازن و سقيف نازل شده است كه پيامبر با آنها جنگيد . قويترين قول همين است ؛ زيرا آن كه مردم را به جنگ دعوت ميكرده ، خود پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله بوده است ؛ اگر چه اظهر قول ديگر است .
تفسير الرازي ، الرازي ، ج 28 ، ص 92 .
و الغرناطي الكلبي مي نويسد :
( ستدعون إلى قوم أولي بأس شديد ) * اختلف في هؤلاء القوم على أربعة أقوال الأول أنهم هوازن ومن حارب النبي صلى الله عليه وسلم في غزوة خيبر والثاني أنهم الروم إذ دعا رسول الله صلى الله عليه وسلم إلى قتالهم في غزوة تبوك والثالث أنهم أهل الردة من بني حنيفة وغيرهم الذين قاتلهم أبو بكر الصديق والرابع أنهم االفرس ويتقوى الأول والثاني بأن ذلك ظهر في حياة رسول الله صلى الله عليه وسلم .
در بارۀ آيۀ «ستدعون ... » چهار قول وجود دارد : 1 . در بارۀ هوازن و كساني كه در خيبر با رسول خدا صلي الله عليه و آله جنگيدند نازل شده است . 2. در بارۀ روميها نازل شده است كه پيامبر مردم را به جنگ با آنها دعوت كرد . 3 . در بارۀ اهل رده از بني حنيفه و ديگران كه ابوبكر با آنها جنگيد ؛ 4 . اهل فارس مراد باشد .قول اول و دوم قويتر است ؛ چرا كه اين دعوت در زمان خود رسول خدا بوده است .
التسهيل لعلوم التنزيل ، الغرناطي الكلبي ، ج 4 ، ص 53 .
در نتيجه اين آيه هيچ ربطي به خلافت ابوبكر و يا عمر ندارد
منبع: http://www.valiasr-aj.com/fa
ویرایش توسط andishmand : ۱۳۸۷/۰۵/۱۸ در ساعت ۱۱:۰۳ دلیل: اصلاح فونت
-
تشکر
-
۱۳۸۸/۰۱/۱۴, ۰۲:۰۰ #7
بسم الله الرحمن الرحیم
از دوستی که لطف کرده واین مطالب را جمع آوری کرده کمال تشکر را دارم ولی یک کلمه عرض می کنم اگر الان از یک یهودی عالم هم در مورد اسلام سوال شود چون از کنه موضوع خبر ندارد با دلایل متقن طبق شریعت ناقص خودش اسلام وپیامبر را زیر سوال خواهد برد وما نخواهیم توانست بدون کتابهایمان جواب او را بدهیم واگر حتی دسترسی به کتاب هم داشته باشیم از پس او بر نخواهیم آمد مگر اینکه واقعا وبدون غرض وتعصب عالم به شریعت خداوند باشیم واز کلمات او به درستی استفاده کنیم.
شما دوست عزیز می خواهید با پیش کشیدن فضایل امام علی (ع) از فضایل وحتی وجود فیزیکی عده کثیری از دوستان ویاران پیامبر که تمام مال ونسبه وارواحشان را در راه اعتلای کلمه حق وپیشرفت دین اسلام (در آن مملکت وحشتناک عرب وخوی وحشی گریشان)به تبع اخلاص نهاده اند چشم پوشی کنید وتمام اتفاقات وپیشامدها را فقط از برکات وجودی امیر المومنین علی(ع) بدانید واین درست نیست البته تاثیرات ایشان بر پیشبرد دین از مبرهنات است ونیازی به غالی گری من وشما ندارد،ولی نادیده گرفتن وجود نورانی وتاثیر گذار کسانی مثل ابوبکر صدیق وعمر فاروق وعثمان ذی النورین (ع)وغیره که حداقل بخش عظیمی از بدنه سپاه پیامبر را تشکیل می دادند درنزد خداوند گناه بزرگی است پس حداقل دست روی مقدسات نگذاریم ومسایل مهمتری مثل اوضاع دینی واعتقادی جوانان ایرانی را بررسی کنیم که صدای فساد وتباهی شان گوش زمینیان وآسمانیان را کر کرده
والسلام
مهران
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
اشتراک گذاری