جهت مشاهده مطالب کارشناسان و کاربران در این موضوع کلیک کنید







موضوع: درد دلی با خدای خوبی ها و مهربانی ها
-
۱۴۰۱/۰۵/۱۴, ۲۲:۲۴ #3461
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۹۲
- نوشته
- 32,573
- مورد تشکر
- 43,490 پست
- حضور
- 137 روز 7 ساعت 37 دقیقه
- دریافت
- 5
- آپلود
- 0
- گالری
-
1
سلام
خدایا
دراین روزجمعه
دلهای بندگانت رواز تشویش ونگرانی نجات بده
خدایا
خودت به همه ی انسانها کمک کن
آمین
-
۱۴۰۱/۰۵/۲۷, ۱۳:۱۴ #3462
-
۱۴۰۱/۰۵/۳۱, ۱۲:۵۲ #3463
- تاریخ عضویت
ارديبهشت ۱۳۹۰
- نوشته
- 2,958
- مورد تشکر
- 8,972 پست
- حضور
- 73 روز 6 ساعت 18 دقیقه
- دریافت
- 20
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
یک زمانی از مرگ میترسیدم.
ولی الان نسبت بهش شوق دارم.
هم راحت میشم از این دنیا.
هم مشتاقم ببینم دخترم چه شکلی شده...
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
حافظ
-
۱۴۰۱/۰۶/۰۲, ۱۲:۲۹ #3464
- تاریخ عضویت
ارديبهشت ۱۳۹۰
- نوشته
- 2,958
- مورد تشکر
- 8,972 پست
- حضور
- 73 روز 6 ساعت 18 دقیقه
- دریافت
- 20
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
چند روز پیش، این تاپیک رو تورق کردم... رفتم سراغ پست های ۸ سال پیش..
سال ۹۳...
چقدر درد و دل شنیدی اون موقع. چقدر گریه دیدی. بغض دیدی. چقدر راحتتر باهات حرف زده میشد.
حالا... میتونه نوبت من باشه که باهات درد و دل کنم.
ولی نمیدونم چرا اینجوری شدم. حتی توان درد و دل کردن رو هم ندارم (:
یه وقتایی، امید داشتم... به روزهای بهتر... به حکمت تو... به اینکه خوب میشیم.
حالا چی؟ همه چیزو گم کردم.
شبیه کسی که وسط جنگلی سرد و تاریک رها شده باشه...
دیگه معنی ای نداره...
نه زنده بودن، نه زندگی... هیچی...
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
حافظ
-
۱۴۰۱/۰۶/۱۵, ۰۸:۵۱ #3465
- تاریخ عضویت
ارديبهشت ۱۳۹۰
- نوشته
- 2,958
- مورد تشکر
- 8,972 پست
- حضور
- 73 روز 6 ساعت 18 دقیقه
- دریافت
- 20
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
بخاطر دلارام، یک بار جنگیدم... اگرچه شکست خوردم.
ولی دوباره میجنگم. اگرچه آخرش ذات این دنیا با غم و سختی در هم تنیده است، ولی من هم قدرت خاصی در پیدا کردن زیبایی هایی که هنوز هم وجود دارن، دارم (:
به دلارامم بگو که مادرش قویه. بهش بگو اگرچه قلبم چند هزار تیکه شده... بخاطر خودش تیکه های قلبمو جمع میکنم. بهش بگو هوامو داشته باشه...
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
حافظ
-
تشکر
-
۱۴۰۱/۰۶/۱۵, ۱۲:۲۷ #3466
- تاریخ عضویت
خرداد ۱۳۹۱
- نوشته
- 1,271
- مورد تشکر
- 718 پست
- حضور
- 62 روز 19 ساعت 48 دقیقه
- دریافت
- 4
- آپلود
- 0
- گالری
-
35
نیلوفر!
فکر مارو هم بکن همینجوریش اشکمون دم مشکمونه
اینارو هم مینویسی
من گریم میگیره😭😭😭
تا ابد به آنهایی که وقتــی بــی آب شدنــد ...قمقمـــه هــا را خـــاک کردنـــد تـــا ...کمتر یاد آب بیفتند مدیونیم...
ماشاالله لا قوة الا بالله
وبلاگم
-
تشکر
-
۱۴۰۱/۰۶/۱۵, ۱۲:۳۶ #3467
- تاریخ عضویت
خرداد ۱۳۹۱
- نوشته
- 1,271
- مورد تشکر
- 718 پست
- حضور
- 62 روز 19 ساعت 48 دقیقه
- دریافت
- 4
- آپلود
- 0
- گالری
-
35
امیدوارم اتفاقات روزگار از این به بعد تورو خوشال کنه
اتفاقات خوب در انتظارت باشه…
تا ابد به آنهایی که وقتــی بــی آب شدنــد ...قمقمـــه هــا را خـــاک کردنـــد تـــا ...کمتر یاد آب بیفتند مدیونیم...
ماشاالله لا قوة الا بالله
وبلاگم
-
تشکر
-
۱۴۰۱/۰۶/۲۰, ۰۷:۲۴ #3468
- تاریخ عضویت
ارديبهشت ۱۳۹۰
- نوشته
- 2,958
- مورد تشکر
- 8,972 پست
- حضور
- 73 روز 6 ساعت 18 دقیقه
- دریافت
- 20
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
باز هم ازین خوابها که میتونست حالمو داغون کنه.
نمیدونم ، لمس شدم؟!
یا دیگه جون ندارم غصه بخورم؟
یا به مرحله ی پذیرش رسیدم ؟
داشتم فکر میکردم، شاید اتفاقات یکهویی و بیرحمانه ، خیلی شوک بدن، ولی در نهایت بهتر از زجرکشی آروم باشن.
بعد از این همه سال زجرکشی، یه مرگ ناگهانی، اتمام خوبی بود واسم. لازم بود.
ممنونم که بهم قدرت دادی زنده بمونم.
ممنونم که بهم قدرت دادی دخالت نکنم و حرف نزنم.
ممنونم که بهم قدرت دادی به تصمیم دیگران احترام بذارم.
ممنونم که بهم قدرت دادی در عین حال که احساساتم لبریز میشن، عاقلانه رفتار کنم.
ممنونم که دوز احساساتم رو تا حد قابل قبولی، کشوندی پایین.
من دیگه نه خشم دارم، نه کینه دارم، نه میترسم، و نه... عاشقم... . نه که نباشن، دیگه کم شدن. دیگه جنونی نیست.
این حرفها هم، ته مونده های قلبمن.
من، دوباره زنده شدم. اگرچه روحم خیلی پیر و خسته است. پیری شو که دوست دارم. خستگیشم بالاخره رفع میشه.
چاقو ... و رگ دست... کار خودشون رو کردن.
من باید میمردم. تا دوباره زنده بشم.
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
حافظ
-
۱۴۰۱/۰۶/۲۳, ۱۳:۵۴ #3469
- تاریخ عضویت
ارديبهشت ۱۳۹۰
- نوشته
- 2,958
- مورد تشکر
- 8,972 پست
- حضور
- 73 روز 6 ساعت 18 دقیقه
- دریافت
- 20
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
گاهی برام سوال میشه که، چجوری تونستم یه سری صحنه هایی رو ببینم و به زنده بودنم ادامه بدم.
چجوری تونستم یه سری دردهایی رو بکشم و زنده بمونم. حتی فکرشون هم باعث میشه سرگیجه بگیرم.
البته تو خودت گفتی هیچوقت چیزی که فرای ظرفیت بنده هات باشه، جلو پاشون نمیذاری.
ولی من که دلم خیلی کوچیک بود. چجوری توم چنین ظرفیت بزرگی رو دیدی که این اتفاقات رو برام رقم زدی؟ (:
حالا اگه برات ناز کنم، نازمو میکشی؟
دیگه برای تو که نیازی نیست ادا درارم.
دیگه موهامو کوتاه نمیکنم... اینبار میخوام خودت برام ببافیش...
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
حافظ
-
۱۴۰۱/۰۹/۰۱, ۲۰:۰۴ #3470
- تاریخ عضویت
ارديبهشت ۱۳۹۰
- نوشته
- 2,958
- مورد تشکر
- 8,972 پست
- حضور
- 73 روز 6 ساعت 18 دقیقه
- دریافت
- 20
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
حقیقتا خیلی ناراحت شدم...
درسته تا به حال خوش قول نبودم، ولی از طرفی هم ثابت کردم که یه سری چیزها واقعا خط قرمزم هستن...
ویرایش توسط نیلوفر : ۱۴۰۱/۰۹/۰۱ در ساعت ۲۰:۱۱
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
حافظ
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
اشتراک گذاری