جهت مشاهده مطالب کارشناسان و کاربران در این موضوع کلیک کنید







موضوع: ایت الله سيد على حسيني خامنه اى"دام ظله رهبر معظم ا نقلاب
-
۱۳۸۷/۰۵/۱۸, ۰۶:۲۲ #1
- تاریخ عضویت
تير ۱۳۸۷
- نوشته
- 505
- مورد تشکر
- 1,183 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 17
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
ایت الله سيد على حسيني خامنه اى"دام ظله رهبر معظم ا نقلاب
آقای هاشمی می گفتند: حضرت امام اعتماد و علاقه زيادي به آيت الله خامنه اي داشتند و از نظر احساسي و عاطفي ايشان را دوست مي داشتند. امام اهل تعارف نبودند و خيلي خودماني برخورد مي كردند. به ياد دارم كه آقاي خامنه اي از مسافرت آمده بودند و من همراه ايشان خدمت حضرت امام رفتيم . در آن جلسه امام فرمودند : « وقتي شنيدم هواپيماي شما در فرودگاه نشست خيالم راحت شد » چون در آن زمان ناامني بود و حضرت امام مضطرب بودند. اين تعبير امام براي من جالب بود. اين بيان علاقه حضرت امام به مقام معظم رهبري را نشان ميداد
-
تشکرها 18
-
۱۳۸۷/۰۵/۲۴, ۱۳:۰۵ #2
ناگفتههاي زندگي آيتالله خامنهاي
ناگفتههاي زندگي آيتالله خامنهاي جام جم آنلاين: حضرت آيت الله سيدعلي خامنه اي رهبر معظم انقلاب اسلامي در زندگي شخصي و سلوك فردي خود چگونه رفتار مي كنند؟ چند فرزند دارند؟ فرزندانشان چه مي كنند؟ غير از رسيدگي به امور حكومتي، رهبري اوقات خود را چگونه مي گذرانند؟ خوراكشان چگونه است؟ و .... از جمله پرسشهايي است كه يافتن پاسخي براي آنها، شايد براي همه ما بسيار جالب باشد.بيشتر ما، در طول 20 سال گذشته كه آيت الله خامنه اي رهبري انقلاب را در دست داشته و پيش از آن نيز در مقام رييس جمهوري و ديگر سمتها، ايفاي نقش كرده اند، از طريق ديدگاهها، سخنرانيها و برخوردهاي ايشان در مجامع عمومي و سفرهاي مردمي، چهره رسمي رهبر معظم انقلاب را به خوبي شناخته ايم، اما كمتر ديده شده است كه از پشت پرده زندگي رسمي ايشان مطلبي منتشر شود.
روزنامه جام جم از طريق ويژه نامه "تداوم آفتاب" كه به تازگي به مناسبت بزرگداشت آغاز بيستمين سال رهبري حضرت آيت الله خامنه اي انتشار يافته، براي يافتن پاسخ پرسشهاي فوق به سراغ حجت الاسلام والمسلمين "احمد مروي" رفته و پاسخهايي جالب گرفته است.
وي از دوران نوجواني با حضرت آيت الله خامنه اي آشنايي و ارتباط نزديك دارد و از 19 پيش تاكنون نيز در مقام معاون ارتباطات حوزه اي دفتر مقام معظم رهبري، از نزديك واقعيتهاي زندگي ايشان را ديده است.
از آنجا كه مجموعه "تداوم آفتاب" ، در برگيرنده ابعاد مختلف شوون رهبري در عرصه فرهنگ، سياست، اقتصاد و ... است، اين ويژه نامه به طرح بخشهاي كمتر گفته شده در باره زندگي رهبر معظم انقلاب نيز توجه كرده و جزييات زندگي شخصي و سلوك حكومتي آيتالله خامنهاي را از حجت الاسلام والمسلمين مروي، جويا شده است.
اين مصاحبه خواندني را پيش رو داريد:
- بسم الله الرّحمن الرّحيم. جناب آقاي مروي! از حضرتعالي كه قبول زحمت فرموديد و براي غنيتر شدن ويژهنامه` "تداوم آفتاب"، در اين گفتوگو شركت كرديد، متشكرم. طبعا خوانندگان در ابتدا بايد نسبت شما و نوع ارتباطتتان را با دفتر مقام معظم رهبري بدانند؛ از اين منظر كه نشان داده شود كه سخنان حضرتعالي و حرفهاي شما مستند است. اگر ممكن است ابتدا اين ارتباط را تبيين بفرماييد.
بسم الله الرّحمن الرّحيم. از جنابعالي و دوستان محترم كه قبول زحمت فرمودند، تشكر ميكنم. از اينكه براي معرفي بيشتر مقام معظم رهبري به جامعه، چنين ويژهنامهاي را ترتيب دادهايد و از اين ابتكار و از اين طراحي كه انجام شده، تشكر ميكنم. البته من خودم را حقيقتاً قابل اين نميدانم كه بخواهم در مورد شخصيت مقام معظم رهبري صحبت بكنم. خودم را كوچكتر از آن معنا ميدانم. من تقريباً از اواخر سال 68 افتخار همكاري در دفتر مقام معظم رهبري را پيدا كردم؛ تقريباً حدود هشت نه ماه كه از دوره رهبري ايشان ميگذشت. بنده در قم، مشغول درس و كارهاي طلبگيام بودم كه به امر ايشان و با عنايت و نظر مبارك خود ايشان، اين افتخار نصيب اين حقير شد كه همكاري را در دفتر شروع كنم و در خدمت ايشان باشم. البته قبل از انقلاب هم، از دوره تقريباً نوجواني خدمت ايشان در مشهد بوديم و ارادت داشتيم. در سخنرانيهاي ايشان در مسجد امام حسن، در مسجد كرامت و جلساتي كه در منزلشان داشتند، خدمتشان ميرسيديم. ما از همان دوره تقريباً نوجواني ارادت به ايشان و ارتباط داشتيم. حتي يادم هست ايشان با مرحوم پدر و مرحوم اخوي ما آشنا بودند و گاهي منزل ما تشريف ميآوردند و ارتباط، ارادت و آشنايي ما با ايشان به سالهاي تقريباً 53-52 برميگردد. ولي ارتباط كاريمان از تقريباً اسفند يا بهمن 68 شروع شد كه اينجا در معاونت ارتباطات حوزهاي، در خدمت ايشان هستيم.
- تمام اين مدت، همين مسئوليت را داشتيد؟
نهخير. در آن سالها دفترمقام معظم رهبري، هنوز اين چارچوبي را كه الان دارد، نداشت. به تدريج اين چارچوب و اين ساختار براي دفتر به وجود آمده است. در قسمتهاي مختلف كار ميكرديم، تا دفتر تقريباً شكل گرفت و ساختار خودش را پيدا كرد و الان تقريباً پانزده شانزده سال ميشود كه مشخصاً در همين بخش، مشغول انجام وظيفه هستم.
با توجه به آشنايي كه با مقام معظم رهبري از سالهاي قبل از انقلاب، قاعدتاً از دوران رياست جمهوري ايشان هم اطلاع داريد، الان هم كه از نزديك شاهد قضيه هستيد، در زندگي شخصي ايشان، از نظر سادگي و ميزان برخورداري از امكانات مادي و امثال اين سري مسائل، چه تغييراتي را ميبينيد؟ آيا واقعاً تغييري در زمان رهبري ايجاد شده است يا نه؟
من يكي آن سلوك و نوع رفتار خود حضرت آقا را عرض ميكنم و يكي مسئله زندگي شخصي ايشان را. يكي از چيزهايي كه از اوّل براي من خيلي جالب بوده و همين برخوردهاي حضرت آقا است كه بنده و امثال بنده را مجذوب كرد، آن روحيّه صميمي مقام معظم رهبري است كه با افراد، خيلي صميمي، خيلي راحت و بدون تكلّف برخورد ميكنند. اين را ما هم قبل از انقلاب شاهد بوديم، هم بعد از انقلاب و هم در دوره رهبري حضرت آقا. هيچ فرقي از اين جهت نكرده است. من يادم هست سالهاي 53 يا 54، قم طلبه بودم، ميخواستم مشهد مشرف بشوم. ايّام تعطيلي حوزه بود و ما هم مشهدي بوديم و بايد به مشهد ميرفتيم. اخوي من آقاي شيخ هادي مروي گفتند شما اگر ميخواهيد مشهد برويد، نامهاي هست از آيتالله پسنديده اخوي و وكيل حضرت امام در قم اين نامه را بگيريد و در مشهد، به حضرت آقاي خامنهاي بدهيد.
بنده اين نامه را گرفتم و بردم مشهد. هنوز به تنهايي منزل ايشان نرفته بودم و خجالت ميكشيدم كه تنهايي بروم. در چهارراه شهدا چهارراه نادري آن روز كه مغازه` داييام آنجا بود، حضرت آقا را ديدم كه از آنجا عبور ميكنند. از مغازه بيرون آمدم و رفتم سلام كردم. عرض كردم من فلاني هستم و از قم نامهاي را آيتالله پسنديده دادند كه خدمتتان تقديم كنم. فرمودند نه، اين را اينجا به من نده؛ چون حتماً اينجا مأمورين هستند و دائماً من تحت كنترل و در تيررس مأمورين ساواك هستم و براي خودت زحمت ميشود. بعد ميآيند شما را اذيّت ميكنند كه اين نامه چه بود؟ از كجا آوردي؟ محتواي آن چه بود؟ شما را اذيّت ميكنند. امروز عصر به منزل ما بيا.
بعدازظهر رفتم منزلشان؛ آن اولين جلسهاي بود كه من خدمت ايشان رسيده بودم و تنها هم بودم. من يك جوان تقريباً شانزده ساله، هفده ساله بودم و حضرت آقا همان موقع هم يك روحاني برجسته` متشخّص، داراي نام و نشان و معروف بودند. اين قدر آن برخورد اوّليّه` ايشان با من صميمي و گرم و متواضعانه بود كه جداً مرا تحت تأثير قرار داد. آن نامه را كه دادم، صحبت كردند كه از قم چه خبر؟ درس چه كسي ميرويد؟ چه كار ميكنيد؟ بعد فرمودند: "من در مورد امام جعفر صادق (عليهالسلام) در تهران يك سخنراني كردهام، آيا آن سخنراني مرا شما گوش دادهايد؟" عرض كردم نه، من نوار آن را نديدهام. فرمودند: آن را گوش بدهيد. نفس اين جور صحبت ايشان، واقعاً به من شخصيتي داد. من از اين برخورد بسيار متواضعانه و صميمي ايشان، احساس شخصيت كردم.
با همه، همين جور بودند؛ لذا منزل ايشان قبل از انقلاب، پاتوق طلبههاي جوان و دانشگاهيها بود. گاهي ما ايّام تابستان كه مشهد مشرف ميشديم، ميرفتيم منزل ايشان، بيست نفر، سي نفر در منزل ايشان بودند، اصلاً حالت مهماني و اينها هم نبود، حالت يك حجره بزرگ طلبگي بود. همانجا يك بساط چاي هم كنار اتاق بود. خود طلبهها و دانشجوها چاي درست ميكردند و پذيرايي ميكردند، حضرت آقا هم مثل نگيني در ميان اين جوانها نشسته بودند. اين دانشگاهيها بحث ميكردند. مباحث عقيدتي، مباحث سياسي، از انقلاب، از مبارزه، همه مباحث مطرح بود. يك فضاي زيبايي بود. خيلي فضاي صميمي بود. كمتر اين جور فضاها را من ديدهام. بايد بگويم در نوع خودش بينظير است كه يك كسي در خانهاش باز باشد و افراد بدون هيچ تكلفي بيايند و آنجا براي خودشان احساس صاحبخانه بودن بكنند، خودشان چاي درست بكنند، از همديگر پذيرايي بكنند و صاحبخانه هم آنجا باشد و صحبت و درس و...، گاهي نصف روز اين جلسات ادامه داشت.
در يك تابستان، من رفتم منزل ايشان. حدود شايد بيست سي نفر دانشگاهيها و طلبهها و ... منزلشان بودند. منزل بزرگي هم نبود، دو تا اتاق بود، در تمام اتاق نشسته بودند و پر بود. شهيد بهشتي هم اتفاقاً از تهران آمده بودند، ايشان هم آمدند آنجا و يادم هست بحث اومانيسم مطرح بود. ظاهراً از آن مباحثي بود كه تازه در غرب مطرح شده بود. آنجا سؤال و جواب پيرامون اين قضيه بود و اين را بحث ميكردند كه حضرت آقا به احترام شهيد بهشتي، رشته بحث را در اختيار ايشان گذاشتند و گفتند شما پاسخ بدهيد. يك جلسه بسيار صميمي، زيبا و خوب بود. منظور اينكه بالاخره يكي از خصوصيات ايشان، آن صميميت حضرت آقا بود كه همين موجب جذب جوانها، طلبهها و دانشگاهيها ميشد. اين روحيه، در دوره رهبري حضرت آقا هم كه ما بيشتر توفيق اين را پيدا كرديم كه خدمت ايشان برسيم، كاملاً حفظ شده است. يعني انسان در محضر ايشان خيلي راحت است. من در جاهاي مختلف اين را گفتهام، با اينكه حضرت آقا در يك موقعيت برجسته علمي، فقهي و سياسي هستند، رهبري انقلاب را برعهده دارند، مرجع تقليد هستند و جهات مختلف دارند، ولي آن قدر راحت و صميمي برخورد ميكنند كه وقتي انسان خدمتشان ميرسد، هيچ احساس وحشت و دلهره و نگراني ندارد بلكه خيلي راحت ميتواند مطلبش را منتقل كند. من كه قبل از انقلاب هم خدمتشان رسيدم، الان هم خدمتشان ميرسم، از نظر اين روحيّه صميمي و متواضع، هيچ فرقي حقيقتاً نميبينم.
در مورد زندگي ايشان بايد بگويم كه ايشان در مشهد، منزلي در خيابان خسروي نو داشتند، محلهاي كه متوسطين مشهد از مذهبيها، آنجا مينشستند. ايشان هم يك خانه حدود صدوهشتاد متر داشتند، همين قدرها بيشتر نبود. عمده، بعد از انقلاب است كه فضاهايي براي ايشان باز شد، شرايطي باز شد و ما ميبينيم كه زندگي ايشان هيچ تغييري از نظر كيفيت، نسبت به قبل از انقلاب، نداشته است. يكي دو خاطره را كه خود ايشان نقل فرمودند، من عرض ميكنم.
يك وقت گزارشي را خدمتشان بردم، راجع به يكي از روحانيوني كه آن موقع قاضي شده بود. خانهاي خريده بود و مقداري كمك و مساعدت هم براي آن خانه ميخواست. گزارشي را خدمت ايشان دادم. با اينكه خيلي خانه گرانقيمتي هم نسبت به شرايط آن روز نبود، ايشان فرمودند كه چه ضرورتي دارد يك طلبه، خانهاي مثلاً بيست ميليون توماني بخرد اين قضيه مال مثلاً دوازده سيزده سال قبل است. با اينكه بيست ميليون تومان آن موقع هم خيلي زياد نبود و خانه هم آن چناني نبود. بعد فرمودند ما داريم يك طبقه جديد از مترفين بهوجود ميآوريم.
اين را با يك نگراني اظهار كردند و فرمودند من نگرانم كه بر اثر انقلاب و امكانات و موقعيتهايي كه هست و ميشود به يك جاهايي دستاندازي كرد، يك طبقه جديد از مترفين را ما روحانيون بهوجود بياوريم. من نگران اين هستم. بعد فرمودند خانواده ما گاهي ميروند منزل بعضي از آقايان و ميآيند تعريف ميكنند كه مثلاً دورتادور اتاق، پشتي قاليچهاي بود؛ كه ايشان فرمودند من تعجب ميكنم! چه ضرورتي دارد حالا دور تا دور اتاق ما پشتي قاليچهاي باشد؟! نميشود يك پشتي معمولي باشد؟ حتماً بايد قاليچهاي باشد؟ گران قيمت باشد؟ يك پشتي باشد كه به ديوار تكيه ندهند؛ با يك پارچه معمولي هم ميشود اين را تأمين كرد و كنار اتاق گذاشت. چه ضرورتي دارد مخصوصاً ما روحانيون، زندگيها، خانهها و وضعيتمان اين جوري باشد؟ بعد فرمودند در خانه ما يك فرش دستبافت بيشتر نداريم، اين هم جزو جهيزيه خانمم بوده است كه الان هم ديگر نخنما شده است. ولي چون يادگاري است، اين را در خانه نگه داشتيم؛ والاّ همه خانه ما موكت هست و اصلاً فرش دستبافت نداريم، حتي فرش ماشيني هم در خانه ما نيست و كلاً خانه ما با موكت فرش شده است.
بعد اين را هم خودشان فرمودند كه من براي اينكه بيشتر در داخل خانه حضور داشته و كنار بچهها باشم چون قبل از انقلاب كه همهاش مبارزه و زندان و تبعيد و اينها بود و ما نبوديم كه بچهها خيلي خلا نبود پدر را احساس نكنند، فرمودند من به دفتر گفتم كه يك مبل دو نفره نه يك سرويس براي ما تهيه كنند كه وقتي داخل خانه و زندگي شخصي ميروم، روي مبل باشم كه كمر و پايم درد ميگيرد، راحت باشم، ضمناً بتوانم در آن فرصت به كارها هم برسم، نامهها و گزارشها را مطالعه كنم. در ضمن در خانه حضور داشته باشم تا بچهها وجود پدر را احساس كنند.
بعد فرمودند يك روز آمدم ديدم اين مبل را كه آوردهاند، خانواده ما آن را بيرون گذاشتهاند. به ايشان گفتم كه چرا بيرون گذاشتيد؟ خانواده گفتند كه آقا! تا حالا در خانه ما مبل نبوده، تا الان زندگي ما طلبگي بوده، الان هم مبل در خانه نياوريد. حضرت آقا فرمودند گفتم اين را از پول شخصيام تهيه كردند، نه از پول دفتر، كه حضورم در خانه، بيشتر باشد. گفتند خيلي خوب، حالا اگر اين باعث ميشود شما حضورتان در خانه بيشتر باشد، بچهها بيشتر پدر را احساس بكنند، ما اين مبل دو نفره را تحمل ميكنيم.
ايشان فرمودند كه چه ضرورتي دارد يك طلبه، خانهاي مثلاً بيست ميليون توماني بخرد.
بعد من سؤالي از دوستان دفتر كردم، گفتند اين يك مبل دست دومي بود، اين را تهيه كرديم، داديم تعميرش كردند، پارچهاي روي آن كشيدند و براي آقا آورديم. اين خاطرهاي بود كه خود آقا تعريف كردند.
يك خاطره ديگر، همين ايام ماه مبارك بود. براي قضيه استهلال ما در دفتر مانده بوديم. شب با يكي از دوستان دفتر به نماز حضرت آقا رفتيم. بعد از نماز آقا فرمودند چطور شما اين موقع - موقع افطار - در دفتر هستيد؟ گفتيم براي استهلال ماندهايم. فرمودند خيلي خوب، افطار را برويم منزل ما. ما هم دلمان ميخواست كه براي افطار منزل آقا برويم، ولي تعارف هم ميكرديم. گفتيم نه آقا در دفتر غذا تهيه كردهاند. فرمودند نه، بياييد برويم. ما هم رفتيم. اين آقاي حاج ناصر كه پذيرايي ميكند، مقداري نان و پنير و سبزي و حلوا آورد. ما مقداري نان و پنير، يك مقدار هم حلوا خورديم. ولي منتظر بوديم كه غذا را بياورند. بالاخره افطار است و با غذايي بايد ادامه پيدا كند. چون ما كنار آقا نشسته بوديم. ايشان چشمشان توي چشم ما نميافتاد، مقداري آزادتر بوديم. اين آقاي حاج ناصر كه ميآمد، من يك جوري علامت دادم كه چيزي ادامه دارد يا نه، كه اگر ادامه ندارد، ما همين را بخوريم و گرسنه نباشيم. اگر ادامه دارد، خوب خودمان را به اينها سير نكنيم. علامتي دادم. ايشان گفت نه، ادامه ندارد. ما همان نان و حلوا و همان نان و پنير را خورديم. ولي اگر دفتر ميآمديم، قطعاً غذايي كه در دفتر درست كرده بودند براي همين پرسنلي كه شيفت كاري داشتند چربتر از غذاي حضرت آقا بود.
بعد كه افطار كرديم و حضرت آقا تشريف بردند داخل، ما به آقاي حاج ناصر عرض كرديم كه اين چه افطاري بود؟ اگر ما دفتر بوديم يك غذاي حسابي به ما ميدادند. ايشان گفت كه خانواده حضرت آقا مشهد مشرف شدهاند و قبل از رفتن يك قابلمه بزرگ از اين حلواها درست كردهاند. به اندازه اين سه چهار شب، افطارمان هر شب حلوا است و با حضرت آقا نان و پنير و حلوا ميخوريم. گفتم سحر چه كار ميكنيد؟ ايشان گفت براي سحر هم آبگوشت درست ميكنيم و به اندازه يك پياله براي حضرت آقا آبگوشت ميدهيم و بقيهاش را هم خودمان ميخوريم.
اين برنامه غذايي آقا بود. از اين نمونهها تقريباً فراوان است كه واقعاً زندگي آقا، يك زندگي كاملاً زاهدانه است. يعني من ميتوانم به جرات عرض بكنم كه زندگي ايشان از نظر كيفيت، هيچ فرقي با قبل از انقلاب نكرده است.
البته تعداد اولاد بيشتر شدهاند، عروس، داماد و نوه و يك مقدار فضاي بيشتري لازم است اما كيفيت زندگي هيچ فرقي نكرده است، همان زندگي، همان خانه، همان امكاناتي كه ايشان در دوره قبل از انقلاب در مشهد داشتند، ما شاهديم الان همان وضعيت هست.
- آن خانه مشهد الان چه وضعي دارد؟
آن خانه مشهد را آن وقت فروخته بودند. بعد بنا شد دوستان حضرت آقا در مشهد بروند بخرند و آن را نگه دارند. ديگر حالا نميدانم چه كارش كردند.
يك وقتي حضرت آقا سفري به كره شمالي داشتند در دوره رياست جمهوري كه سفر خارجي تشريف ميبردند خوب، رسم است كه روِساي جمهور كشورها به مهمانهايشان، در سفر خارجي هديه ميدهند. يك سرويس ظرف به اصطلاح چيني، رئيس جمهور كره يا يكي از اين كشورها به حضرت آقا داده بود. ايشان هم به خانه آورده بودند. اين را هم باز خانم آقا بيرون گذاشته بودند. حضرت آقا فرموده بودند اين هديه است. طلا و نقره هم نيست، يك ظرف چيني معمولي است و آن چنان گران قيمت هم نيست. اين را بگويم كه حضرت آقا هدايايي كه به ايشان داده ميشود، هم در دوره رياست جمهوريشان، هم در دوره رهبري، همه هدايا را به آستان قدس رضوي ميدهند. در آنجا يك موزهاي درست شده، بخش هداياي حضرت آقا، تابلويي هم دارد، مشخص است. حالا اين ظرف را آقا در خانه، نگه داشته بودند. با اينكه عرض ميكنم خيلي ظرف گران قيمت يا طلا و نقره هم نبود. خانم حضرت آقا ميگويند ما اين غذاهايي كه ميخوريم، با اين ظرفها جور درنميآيد، همان ظرفهاي خودمان خوب است، اينها را رد كنيد، برود. ما اينها را لازم نداريم.
اين را ميخواهم عرض كنم كه خانواده حضرت آقا هم خيلي به اين مسائل مقيّدند و اين خيلي مهم است. من يك وقتي درمورد آقازادههاي آقا فكر ميكردم كه اينها چرا اين قدر به تعبير بنده، بچههاي خوبي هستند. واقعاً آقازادههاي آقا خيلي خوبند، از هر جهت، خيلي خوب تربيت شدهاند. ديانت، پاكي، زهد، بيتعلقي به دنيا و عدم اقبال به مسائل دنيا و امكانات. بالاخره ايشان در اين موقعيتي كه هستند، خيلي امكانات برايشان هست. براي كساني كه خيلي خيلي مراتب پايينتر هستند، بالاخره امكاناتي هست. براي اينها كه در اين مقام، در اين رتبه هستند، خيلي امكانات برايشان بيشتر هست. امّا حقيقتاً ما نميبينيم كه از اين امكانات استفاده بكنند. يك علت آن، اين است كه هم خود آقا، هم خانواده ايشان. يعني اين پدر و مادر، دو بال هستند براي رُشد و پرورش و تربيت فرزند. هم پدر، هم مادر، هر دو نقش دارند. اگر يك بال شكسته باشد، آن رشد و آن پرواز را ما شاهد نيستيم، بايد هر دو بال باشد و اين را ما در زندگي حضرت آقا كاملاً احساس ميكنيم. همان جوري كه خود آقا مقيد به زهد و سادگي و بيآلايشي و بيرغبتي به دنيا و زيورهاي دنيايي هستند؛ ما همين را هم در مورد خانواده آقا احساس ميكنيم. يعني همسر ايشان هم دقيقاً همين جور هستند. اين دو نمونهاي كه من عرض كردم، هر دوي آنها مربوط به خانواده حضرت آقا ميشد.
همين جور در مهمانيهايي كه خانواده آقا تشريف ميبرند، گاهي خانوادههاي ما هم هستند، ميآيند تعريف ميكنند كه خانواده حضرت آقا تقريباً جزو سادهترينها در اين مهمانيها، از نظر لباس و وضع ظاهري، هستند. آقازادههاي حضرت آقا هم همين جورند.
فرزندان آقا به چه كاري مشغولند؟
ايشان چهار پسر دارند كه هر چهار نفر، طلبه و معمم هستند و حقيقتاً هم درس ميخوانند. خوب هم درس ميخوانند. من با اينها مأنوسم، اين توفيق را دارم. اُنسي دارم، نشست داريم، گعده داريم، صحبت ميكنيم. يك بار نديدهام كه اينها راجع به پولي، امكاناتي و چيزهاي از اين قبيل صحبت بكنند. گويي افرادي معمولي هستند و پدرشان هم يك فرد معمولي است.
اين خيلي ارزش دارد كه امكانات باشد و موقعيت فراهم باشد و هيچ اقبالي به آن نشان داده نشود. اين خيلي ارزشمند است. براي خود حضرت آقا، همه رقم امكانات هست ولي هيچ اقبالي ما نميبينيم. نه خودشان، نه خانوادهشان!
آيا هيچگونه نهياي از سوي حضرت آقا براي انجام فعاليتهاي اقتصادي يا مديريتي فرزندان وجود دارد، يا خود بچهها هم در واقع چنين ميلي ندارند؟
قطعاً خود حضرت آقا دوست ندارند كه بستگانشان و مخصوصاً آقازادههاشان در كارهاي اقتصادي باشند، قطعاً اين را آقا نميپسندند. خود اينها هم هيچ رغبتي و هيچ اقبالي ندارند. حالا به هر صورت اين جور تربيت شدهاند كه هيچ اقبالي به اين چيزها ندارند. لذا ميبينيد حتي ضدانقلابترين مجموعهها و گروهها، داخل و خارج، براي هر كس حرفي بزنند البته من آن حرفها را تأييد نميكنم، خيلي از آنها هم شايعات و حرفهاي دروغ است، من نميخواهم آنها را تصديق كنم ولي در مورد حضرت آقا و آقازادهها من نشنيدهام چيزي گفته شود. هيچ كس هم شايد نشنيده باشد. چون ميدانند اگر اين را بگويند، كسي باور نميكند و آن حرفهاي ديگرشان را هم كسي باور نميكند. يعني اين قدر زندگي آقا و زندگي خانواده و فرزندان آقا سادگيشان، بيرغبتيشان و بيتوجهيشان به مسائل دنيايي تقريباً محرز است كه هيچ وقت حتي آن ضدانقلابها، متعرض اين معنا نشدهاند.
فرزندانشان بيشتر همين مسائل درس و بحث برايشان مطرح است و نگرانيهايي كه نسبت به مردم و نسبت به زندگي طلاب و نسبت به قضاياي ديگر دارند، همان دغدغههايي است كه خود آقا دارند. اين كه آنها براي خودشان دنبال آيندهاي باشند زندگي، مال، منال، پول، پسانداز اصلاً وجود ندارد. اگر بود، من مطلع ميشدم. چون خيلي با اينها مأنوسم. من چنين چيزي واقعاً در اينها نديدهام.
اين را با يك نگراني اظهار كردند و فرمودند من نگرانم كه بر اثر انقلاب و امكانات و موقعيتهايي كه هست و ميشود به يك جاهايي دستاندازي كرد
آقا مصطفي آقازاده بزرگ آقا همان سال اول ازدواجشان كه طلبه قم بودند الان هم قم هستند خانهاي اجاره كرده بودند و مستأجر بودند - الان هم مستأجرند - ما را يك روز براي ناهار دعوت كردند. ما رفتيم منزل ايشان. يك سال از ازدواج ايشان نگذشته بود، ماههاي اول ازدواج ايشان بود. ما هم يك گلدان معمولي خريديم و رفتيم كه دست خالي نرويم. من واقعاً تعجب كردم كه آيا اين خانه، خانه يك تازهداماد است؟! حالا نه خانه فرزند رهبر انقلاب و مقام اول كشور، حتّي خانه يك تازهداماد هم اين نيست. يعني يك خانه تازهداماد، بالاخره يك زرق و برقي دارد؛ تا مدتها اين زرق و برق خانه تازهداماد و خانه تازه عروس، هست. من توي خانه اينها، واقعاً همان زرق و برق معمولي يك تازهداماد و يك تازه عروس را نديدم. بسيار زندگي معمولي، دوتا فرش ماشيني، آن هم نه سه در چهار چون من دقت داشتم به اين چيزها. دور و بر خودم را نگاه ميكردم. حواسم بود و تا آنجا كه ميتوانستم، رصد ميكردم اوضاع و احوال خانه را. دو تا فرش شش متري انداخته بودند، دور خانه هم موكت بود و دو سه تا پشتي ابري معمولي، نه مبلماني، نه زرق و برقي! زندگي ساده و خوبي در آقازادههاي ايشان سراغ داريم.
با توجه به اين كه مقام معظم رهبري هم رهبرند و هم مرجع تقليد، طبعا مسائل مالي زيادي در پيرامون ايشان وجود دارد از جمله وجوهات شرعي. اگر مصاديقي را سراغ داريد كه از حساسيتهاي آقا براي حفظ بيتالمال يا درست هزينه شدن وجوهات حكايت دارند، براي مردم بيان فرماييد.
اداره زندگي ايشان عمدتاً يعني آن قدر كه من اطلاع دارم كه تا حدي دقيق است بيشتر از نذوراتي است كه مردم در مورد حضرت آقا انجام ميدهند. نذورات ميآيد. براي امام هم (رضوانالله تعالي عليه) خيلي نذورات ميرفت. براي حضرت آقا هم نذورات زياد ميآيد كه نذر شخصي آقا ميكنند كه آقا، زندگيشان عمدتاً از همين نذورات اداره ميشود و از بيتالمال و از دفتر استفاده نميكنند. از وجوهات كه اصلاً هيچ استفاده نميكنند. عمدتاً همين نذورات است.
آقازادههايي كه در دفتر هم كار ميكنند و مسئوليت دارند، حقوقي دريافت نميكنند؟
نه، آقازادهها در دفتر مسئوليتي ندارند. فقط در نشر آثار همكاري دارند والاّ هيچ كدام از آقازادهها مسئوليتي ندارند. جايي هم مشغول نيستند. ممحّض در درس و كار طلبگي هستند. درس ميخوانند و انصافاً هم درسشان خيلي خوب است. خيلي خوب پيشرفت كردهاند. خود آقا مصطفي كه الان سطوح عاليه را در قم تدريس ميكنند. ايشان مكاسب و كفايه در قم تدريس ميكنند.
حضرت آقا هدايايي كه به ايشان داده ميشود ، هم در دوره رياست جمهوريشان، هم در دوره رهبري، همه هدايا را به آستان قدس رضوي ميدهند.
من حالا دو خاطره عرض بكنم. يك بار با هواپيما در خدمتشان بوديم، مشهد مشرف ميشديم. خوب، پذيرايي هواپيماها، بالاخره در آن پروتكلي كه نوشته شده، هواپيماهاي خاص مسؤلان، پذيراييشان مقداري مفصّلتر از هواپيماهاي معمولي است. يك مقدار ميوه هم ميگذارند. يك مختصر آجيل هم ميگذارند. يك مقدار شيريني هم ميگذارند. ما يك بار در هواپيما بوديم، براي حضرت آقا آوردند، جلوي ما هم گذاشتند - همان سينيهايي بود كه داخل سيني، اين چيزها را گذاشته بودند در خدمت يكي از دوستان دفتر هم بوديم. ديديم ايشان نميخورند. خود آقا هم خيلي كم. بعد فرمودند كه من پول اين را از خودم كنار گذاشتم، شما مصرف كنيد، نگران نباشيد. بعد از آن هم ديگر حضرت آقا فرمودند كه پذيرايي هواپيماي ما هم، مثل پذيرايي هواپيماي مسافربري باشد. نبايد هيچ چيزي اضافه باشد. الان گاهي در سفرهاي استانها در خدمتشان هستيم، پذيرايي كمتر از همان پذيرايي هواپيماي مسافربري است. هيچ چيزي بيشتر در آن نيست. از اين نظر ايشان مقيّدند.
همين چندي قبل، يكي از دوستان دفتر گفتند حضرت آقا مبلغ زيادي را دادند و فرمودند اين را جزو پولهاي دفتر قرار بدهيد. از پول شخصي خودم هست. جزو پولهاي دفتر بگذاريد. براي استفادههايي كه ما از امكانات ميكنيم، گاهي تلفني و گاهي از امكانات بيتالمال كه استفاده ميكنيم.
نوعاً پذيرايي آقا ديگر همه جا معروف است، يك رقم غذا، يك رقم خورش. آقازادههاي ايشان مراسم عروسي كه داشتند، ما هم دعوت بوديم. در همين دفتر، چند نفري را دعوت كردند، بستگانشان و چند نفر هم همين دفتريها مراسم ايشان، هيچ كدام در تالار و مفصل نبوده است. در همين دو سه تا اتاقهاي دفتر بوده است. يادم هست يكي از همين جلسات مهماني هميشهاش همين جوري بوده، اين سه چهار تا عروسيهايي كه داشتند، ما شركت كرديم ميوه، همان ميوه فصل، آن هم دو رقم. مثلاً سيب و خيار. آن هم نه اينكه ديس بچينند بلكه توي بشقاب، يك خيار و يك دانه سيب. با يكي از دوستان دفتر بوديم. گفت اين مجلس ختمهاي تهران، بيشتر از مجلس عروسي پسران حضرت آقا پذيرايي ميكنند. آنها باز يك شيريني، چيزي هم ميآورند. حلوا هم ميآورند. ميبرند دور ميگردانند. باز دو سه رقم ميوه ميگذارند. اينجا حلوا هم نيست، شيريني هم كه همين يك شيريني دانماركي و يك سيب، يك خيار. بيشتر هم نميشود خورد!
هيچ وقت من نديدم سر سفره ايشان، چه جلسات عمومي، چه مهمانيهاي خصوصي، حتي دو نفر، سه نفر، من نديدم كه دو رقم خورش سر سفره ايشان باشد. شبها كه حاضري است. مهمان داشته باشند، نداشته باشند. يك شب يادم هست خدمت حضرت آقا بوديم. سفره انداخته بودند، آقاي هاشمي شاهرودي، رئيس قوه قضائيه هم مهمان آقا بودند. نان و پنير و سبزي، يك مختصر هم سوپ خيلي رقيق، فقط همين. برنامه شبشان يك غذاي خيلي سبك و خيلي ساده است.
خلاصه، در مهمانيهاي ايشان توفيقي پيدا كرديم، همسفره با ايشان بوديم و سعادتي داشتيم، چه جلسات عمومي در حسينيه، يا در منزل ايشان يا جاي ديگر، يك رقم غذا، يك رقم خورش. من واقعاً تا حالا دو رقم نديدهام و ايشان مقيّدند به اين جور قضايا.
حالا مطالبي در مورد مرجعيت و وجوهات عرض كنم كه آقا از وجوهات هيچ استفاده نميكنند. بحث مرجعيت هم واقعاً خودش يك بابي است. چون من از نظر كاري هم در اين حوزه بيشتر انجام وظيفه ميكنم، ميتوانم با تمام وجود، با اطمينان كامل عرض كنم كه حضرت آقا هيچ رغبتي به مسئله مرجعيت و اين جور مسائل ندارند. همان جور كه در تلويزيون امسال، ايّام سالگرد رحلت امام (رضوانالله تعالي عليه)، تلويزيون برنامه خوبي نشان داد.
مجلس خبرگان و موضعگيري خود آقا نسبت به رهبريشان و اينهايي كه نشان دادند براي مردم ما خيلي جالب و ديدني بود. البته ما شنيده بوديم ولي فيلم آن را نديده بوديم. من اين را ميتوانم بگويم همان جوري كه حضرت آقا در مورد رهبري هيچ رغبتي نداشتند، بلكه استنكاف ميكردند و قبول نميكردند و بر ايشان تحميل شد، در مرجعيت هم واقعاً اين جور است. من هيچ رغبتي و هيچ استقبالي از ناحيه آقا نسبت به قضيه مرجعيت نديدهام.
هر وقت هم ما در اين حوزه با ايشان صحبت كرديم، جوابي از ايشان نگرفتيم و استقبال نكردند. خيلي راه ندادند كه ما با ايشان صحبت كنيم براي رساله با اينكه الان براساس برآوردي كه ما داريم، شايد مقلدين ايشان تقريباً در داخل كشور، در صدر مقلدين ديگر مراجع باشند. يعني شايد بيشتر جمعيت از حضرت آقا تقليد ميكنند اما هنوز ما نتوانستهايم ايشان را راضي كنيم كه رساله بدهند و هر وقت هم صحبت كرديم، به يك شكلي شانه از بار اين قضيه خالي كردند و ما را به راههاي ديگري ارجاع دادند. واقعاً تحت فشار هستيم، از طرف مردم مورد سؤال هستيم. رساله ميخواهند، مسائل شرعي را ميخواهند، مقلّد هستند. بالاخره آقا را پذيرفتند. كسي هم آقا را تحميل نكرده است، خودشان انتخاب كردهاند. خوب، بايد راه را باز كنيم. ولي ديديم آقا راه را باز نميكنند. استقبال نميكنند.
اين خاطره را هم عرض بكنم. براي مرحوم آيتالله العظمي گلپايگاني كه فوت كردند، حضرت آقا مجلس ختمي در قم گرفتند مسجد اعظم و يك مجلس ختمي هم در تهران مدرسه عالي شهيد مطهري آنجا يكي از آقايان منبر رفتند. بخشي از صحبت ايشان راجع به مرجعيت آقا بود. بالاخره ايشان خواست در آن فضا، بعد از فوت مرحوم آيتالله العظمي گلپايگاني، مرجعيت آقا را جا بيندازد. بعد كه آمديم بيرون، آقا فرمودند كه عجب منبر بدي ايشان رفت! كه فهميدم آقا حقيقتاً ناراحت شدهاند، به خاطر اينكه اين جوري صحبت شده است .
يك وقت يكي از آقايان به ما گفت: بالاخره در خارج از كشور، مرجعيت را به رساله ميشناسند، مثلاً كشورهاي خليجفارس و كشورهاي عربي، مرجع را به رساله ميشناسند. مرجع، هر چقدر هم ملاّ باشد، اگر رساله نداشته باشد، اينها او را نميتوانند بپذيرند و الان بسياري از شيعيان كشورهاي خليجفارس، مقلّد آقا هستند و وجوهات خوبي هم ميدهند. ما به زعم خودمان خواستيم روي همان درك و فهم محدود خودمان، يك جوري حضرت آقا را تحريك كنيم كه رساله بدهند. من عرض كردم كه بسياري از مقلدين شما، از اين شيعيان كشورهاي خليجفارس هستند و اينها وجوهات خوبي هم ميدهند، اگر رساله ندهيد، اينها از شما برميگردند، به كس ديگري مراجعه ميكنند، وجوهات هم ديگر نميدهند.
به جرات عرض بكنم كه زندگي ايشان از نظر كيفيت، هيچ فرقي با قبل از انقلاب نكرده است
حضرت آقا فرمودند كه خوب، وجوهات ندهند. ميدهند به يك مرجع ديگر. آن مرجع ديگر هم شهريه ميدهد و در اختيار طلبهها قرار ميدهد. مگر بنا است همه خيرات به دست ما انجام بشود. ديگران هم خيرات انجام بدهند. اين وجوهات توي جيب من كه نميرود. براي من كه نيست. اين مالِ طلبهها است. حق اين طلبهها است. به بنده ندهند، به يكي ديگر ميدهند. به يك مرجع ديگر ميدهند. او هم ميدهد به طلبهها. مگر بناست همه كارهاي خير از طريق من انجام بشود!
يا راجع به همين وجوهات كه عرض كردم هيچ وقت حضرت آقا استفاده نكردهاند و عمدتاً هم خرج طلبهها و شهريه طلبهها ميشود، بارها فرمودند كه هر وقت هر چقدر داريد، بدهيد، نگه نداريد.
اين را بگويم كه واقعاً وضع معيشتي طلبهها خوب نيست. شهريه يك طلبه كه مراتب عالي حوزه را دارد طي ميكند زن دارد، بچه دارد و همه مراحل امتحانات حوزه را طي كرده است در قم، حداكثر دويستوهشتاد تومان است و در شهرستانها و استانها از صدوپنجاه تومان تجاوز نميكند، بلكه پايينتر از صدوپنجاه تومان است. اينها را من دلم ميخواهد مردم بدانند.
بعضي از مردم ما، بعضي از مسئولين را كه روحاني هستند، ميبينند، بعد فكر ميكنند همه روحانيون اين جوري هستند. نه، آن كسي كه حالا مسئول است، اگر درآمدي دارد، مربوط به حقوق طلبگياش نيست، اين حقوق آن مسئوليت و آن كار و مديريتش است و ربطي به طلبگياش ندارد. چند درصد از روحانيون ما مگر شاغل هستند؟ يك درصد هم شاغل نيستند، خيلي كمتر از نيم درصد شاغل هستند. خوب اينها كه شاغل هستند، حقوقي ميگيرند. اين حقوق مديريت و شغلش است، مثل بقيه مردم كه شاغلند و حقوق ميگيرند. اين ربطي به لباس طلبگي ندارد. البته گاهي به مناسبتهاي ماه مبارك رمضان، يا ماه محرم و اينها، منبر و تبليغ، يا كار نويسندگي و كار تحقيقاتي هم دارند كه آن هم باز همه را شامل نميشود. يعني ما ميتوانيم عرض كنيم كه بيش از نيمي از روحانيون ما با همين حقوق دويستوهشتاد تومان در قم و در استانها كمتر از صدوپنجاه تومان، زندگي ميكنند! واقعاً بسيار وضعيت اسفباري دارند و مردم ما هم اطلاع ندارند كه روحانيون در چه وضعيتي هستند.
فرزندان مقام معظم رهبري جز درس و بحث طلبگي هيچ مسئوليت ديگري ندارند.
ما هر وقت خدمت آقا مطرح كرديم كه آقا! شهريه را مقداري اضافه بكنيم. چون شهريه ايشان هم فقط از وجوهات است و از غير وجوهات نيست. براي بعضيها اين ابهام هست كه آقا مثلاً پولهاي ديگر را به طلبهها ميدهند، نه، از همان روز اولي كه حضرت آقا، پرداخت شهريه را شروع كردند، از وجوهات بودهاست. گاهي آن اوايل، كم هم ميآمد ولي تا روزي كه ميخواستند شهريه را بدهند، به لطف خدا و عنايت امام زمان، وجوهات ميرسيد. يادم هست همان سال اول، يك وقت تقريباً نزديك آخر ماه بود يعني اول ماه نزديك بود و بايد شهريه بدهند. پول به حدّ مورد نياز نرسيده بود. يكي از آقايان آقاي غيوري خدمت آقا عرض ميكنند كه ما به دفتر وجوهاتتان يك مقدار قرض ميدهيم كه شهريه كامل داده بشود، بعد كه داشتيد، به ما برگردانيد. آقا فرمودند: نه، ما قرض نداريم. ما هماني را كه داريم، شهريه ميدهيم. اگر كم آمد، خوب كمتر شهريه ميدهيم. اگر زياد آمد، بيشتر شهريه ميدهيم. ما قرض نميكنيم. واقعاً هميشه هم همين جور بود. آقا هيچ وقت قرض نكردهاند. الان ما هر چه شهريه ميدهيم، همهاش از وجوهات است. هيچ پول غير وجوهات در شهريه ما نيست. بحمدالله ما تا حالا هيچ وقت براي شهريه، كم نياورديم و اين واقعاً يكي از جاهايي است كه به خوبي عنايت حضرت وليعصر (سلامالله عليه) را ديدهايم. بالاخره ايشان صاحب حوزهها هستند و ما همه خودمان را سرباز ايشان ميدانيم.
روي اين بحث شما، يك سؤال فرعي راجع به درس خارج حضرت آقا مطرح ميكنم. آيا الان آقا به صورت مرتب، درس خارج خودشان را دارند؟
بله، حضرت آقا از سال 69، درس خارج را شروع كردند. اول كتاب جهاد را شروع كردند. بحمدالله تمام شد. بحث قصاص را شروع كردند. قصاص هم عمدهاش تمام شد و الان چهار سال است كه بحث مكاسب محرمه را دارند. هفتهاي سه روز، انصافاً هم درس پربار و خوب و قابل استفادهاي است. ما داريم كتاب قصاص را آماده ميكنيم كه انشاءالله بتوانيم بحث قصاص را چاپ كنيم و در اختيار حوزهها و علما و روحانيون قرار بدهيم.
در اين باب، نظريات جديدي دارند؟
بله، بالاخره نظريات جديد دارند و فتاواي جديدي در كتاب قصاص هست كه به هر صورت، يك كتاب فقهي و علمي آقا است كه انشاءالله چاپ ميشود. مكاسب محرمه هم كه انشاءالله تمام بشود، چاپش ميكنيم و منتشر ميكنيم.
شنيدهايم كه تفاوتي محسوس در شيوه تدريس آقا به نسبت خيلي از مراجع و علماي ديگر وجود دارد و آن موضوعمحوري و دستهبنديهاي خيلي دقيق و نيز به صورت خاص، حساسيت آقا در موضوع علم رجال و توانمندياي است كه در اين حوزه از خود نشان ميدهند. اگر در اين مورد هم اطلاعات و نظري داريد، بفرماييد.
ببينيد، درس آقا ويژگيهاي مختلفي دارد. يكي بيان خود آقاست. بيان، خيلي مهم است. يكي از نعمتهاي ويژه خداوند در كنار دهها، صدها و هزاران نعمت ديگري كه خداوند به ايشان عنايت كرده، بيان بسيار روان و رسا و شيواي ايشان است. اين در بيان و در تفهيم مطلب و خصوصاً در مباحث علمي، براي مخاطب و شنونده و شاگرد، بسيار مهم و مؤثر است. دستهبندي مطالب هم از سوي ايشان بسيار زيبا است.
طلبهها براي شركت در درس حضرت آقا چه ويژگيهايي بايد داشته باشند؟
بسياريشان طلبههاي فاضل و طلبههاي خوب هستند كه درسهاي ديگران را ديدهاند، طلبههاي ملاّيي هستند و ميآيند درس آقا. گاهي اوقات با آنها صحبت ميكنيم، ميگويند ما حقيقتاً استفاده ميكنيم. بعضيهايشان واقعاً مجتهدند ولي ميگويند ما چون واقعاً استفاده علمي ميكنيم، به درس ميآييم. حضرت آقا هم وقت ميگذارند، مطالعه ميكنند، اقوال مختلف، تتبّع در مسائل فقهي، مباحث رجالي و مباحث اصولي، اينها را خوب مسلطند.
انصافاً اين جهات علمي ايشان، مقداري تحتالشعاع شرايط رهبري و وضعيت سياسي ايشان قرار گرفته است و الاّ جهات علمي ايشان هم جهات برجستهاي است.
ايشان در قم درس مرحوم آقاي آقا شيخ مرتضي حائري ميرفتند، همچنين در درس مرحوم امام، شركت ميكردند و در مشهد، در درس مرحوم آيتالله ميلاني شركت ميكردند. ايشان يك وقت تعريف ميكردند و ميفرمودند من درس آقاي آقا شيخ مرتضي حائري ميرفتم. درس آقاي آقا شيخ مرتضي حائري از آن درسهاي سخت حوزه بود. هر كسي درس ايشان نميرفت. حضرت آقا فرمودند يك وقت من رفتم، خودم بودم و ايشان و بقيه شاگردها نيامده بودند؛ چون درسشان هم خيلي عميق بوده و خيليها درك نميكردند. بيانش هم خيلي بيان رسايي نبوده؛ لذا درس ايشان از آن درسهاي بسيار پركيفيت و پرمطلب درسي حوزه بود. بعد حضرت آقا فرمودند يك روز آقاي حائري به من گفتند كه آقاي آقا سيّد علي آقا! آن موقع شايد حضرت آقا بيستودو سه سالشان بيشتر نبوده من با اين استعدادي كه در شما ميبينيم، شما يا يك مرجع تقليد ميشويد، يا حداقل عالم برجسته خطّه خراسان. اين بيان از زبان آقاي آقا شيخ مرتضي حائري آن عالم برجسته خيلي مهم است.
ايشان در حوزه مشهد هم كه بودند، در كنار مبارزه و برنامه و فعاليتهاي اجتماعي و ديگر فعاليتهايي كه داشتند، از كارهاي علمي هيچ وقت فاصله نگرفتند. اين خيلي جالب است. همان موقع هم حضرت آقا در مشهد البتّه من كه شركت نميكردم، چون سنّم هنوز در آن حدّ نبود درس رسائل و مكاسب و درس كفايه داشتند و درس ايشان از درسهاي معروف و بنام حوزه علميه مشهد بود. آن موقع حضرت آقا، شايد حدود سي سيوپنج سالشان بود كه در حوزه مشهد، درس كفايه و درس مكاسب ايشان، از درسهاي بنام حوزه بود، آن هم در سن سيوپنج سالگي. الان هفتاد سالشان است.
حضرت آقا داراي هوش بسيار سرشار و استعداد و حافظه بسيار قوي است. خداوند اين جور خواسته است. لذا بحث علمي ايشان كاملاً قابل استفاده و غني است. انشاءالله اين دروس چاپ خواهند شد.
يكي از خصوصياتي كه درس ايشان دارد، اجازه ميدهند شاگردها سر درس اشكال كنند. اين يكي از امتيازات درسهاي حوزه است كه شاگرد، جلوي استاد اشكال، سؤال و مباحثه ميكند. اين يك امتياز بزرگي است. حضرت آقا هم سر درس، اجازه ميدهند، فضا هم آن قدر فضاي طلبگي و حوزهاي است كه اگر كسي اشكالي، سؤالي به ذهنش ميآيد، احساس نگراني و ترس و اُبهت نكند و راحت بتواند آنها را مطرح كند. حضرت آقا هم به همه اجازه ميدهند، اين خيلي براي من جالب است؛ حتّي بعضيها اشكالات يا سؤالهايشان خيلي هم عميق نيست، آقا به همان هم اجازه ميدهند كه صحبت بكند. تحقيرش نميكنند، وسط حرفش نميآيند. البته ممكن است در مواردي پاسخي ندهند تا مشخص ميشود سؤال و اشكالي كه كرده، حرف عالمانهاي نبوده است. گاهي جلسات درس تبديل به مناظره و مباحثه ميشود. حضرت آقا چيزي ميفرمايند، يك اشكال مطرح ميشود. باز آقا ميفرمايند، باز يك اشكال. كاملاً آزادند. راحت افراد سؤال و اشكال ميكنند و آقا هم همين را ميپسندند. آقا هم همين را دوست دارند. خودشان اين جور فضاي بحث و مباحثه و نقد و نقادي را دوست دارند.
اينكه گاهي حضرت آقا مطالبي را ميفرمايند، افراد توجه ندارند. ايشان با تخريب، با توطئه، با بيان و يا نوشتن مطالب كذب كه موجب تشويش اذهان ميشود، با اين چيزها مخالفند در مجلات، در كتابها، در رسانهها امّا فضاي نقد و نقادي و مباحثه و گفتوگو را ميپسندند.
خود ايشان چند سال پيش بحث آزادانديشي را مطرح كردند و تا الان چند بار هم پيگيري كردهاند كه اين كرسي آزادانديشي در دانشگاهها و در قم به كجا رسيد. نه اينكه فقط يك بار بيان بكنند - در پاسخ به آن نامه جمعي از فضلاي حوزه بلكه بارها پيگيري كردند و ما هم داريم اين را پيگيري ميكنيم. هم بخشي در حوزه، بخشي هم در دانشگاهها كه اين منويات آقا به نتيجه برسد. حضرت آقا از اين فضاي اين جوري خيلي خوششان ميآيد. خيلي دوست دارند چون معتقدند نقد و نقادي و مباحثه و...، موجب رشد و كمال ميشود. حقّ هم همين است. اصلاً رشد علم و دانش، براساس همين نقاديها و همين مباحثهها بوده است.
يك خاطرهاي من دارم. خدمت آقا عرض كردم آقا! يك نفر از آقايان آيتالله سيّد جعفر كريمي مرتب خدمت شما ميرسند و مباحث فقهي و بحث استفتائات مطرح ميشود، اگر اجازه بفرماييد يكي ديگر از آقايان هم كه از شاگردان امام در نجف بودند و ملاّ و فاضلاند و الان در بخش استفتائات همكاري دارند، ايشان هم گاهي بيايند با خود شما جلساتي را داشته باشند كه براي پاسخگويي به سؤالات خيلي به ما كمك ميكند. حضرت آقا فرمودند خيلي خوب، گاهي ترتيب بدهيد ايشان هم بيايند. ما يكي دو جلسه ترتيب داديم، ايشان خدمت آقا رفتند و همين بحثهاي طلبگي، راجع به استفتائات و مسائل شرعي مطرح ميشد و به اصطلاح يك فرع فقهي را مطرح ميكردند. بعدا ديدم حضرت آقا ديگر از ادامه اين جلسه استقبال نكردند. من به ايشان عرض كردم چرا جلسه را ديگر ادامه نداديد؟ آقا فرمودند آقاي كريمي كه ميآيند، با من مباحثه ميكنند. نظر من را حسابي نقد ميكند و من دفاع ميكنم. اين را من ميپسندم. اين آقاي بزرگوار كه ميآيد، ايشان حالا حجب و حيايش جوري است كه بحث نميكند. من اگر يك مطلبي را بگويم، ميدانم اگر ايشان هم قبول نداشته باشد، با من بحث نميكند. حالا يا حرمت نگه ميدارد، يا خجالت ميكشد با ما بحث كند. لذا اين جور جلسهاي به درد من نميخورد. من جلسهاي را دوست دارم كه طرف بيايد، وقتي من يك حرف ميزنم، او ده تا نقد بر آن وارد كند كه من مجبور بشوم از خودم دفاع كنم تا به نتيجه خوبي برسيم. اين روحيه حضرت آقا در مباحث است، در جلسات خصوصي هم همين جور است. ايشان خيلي نقادي و مباحثه را دوست دارند.
نكتهاي را حضرتعالي فرموديد در مورد شركت آزادانه طلاب در بحثها. من ميخواهم اين را يك مقدار تكميلتر بفرماييد. با توجه به جايگاه ايشان به عنوان رهبري و محدوديتهايي كه از نظر امنيتي و سياسي وجود دارد، آيا طلاّب، آزادي عمل براي حضور در اصل جلسه را دارند. يعني الان اگر طلابي متقاضي باشند، به راحتي ميتوانند در درس ايشان شركت كنند؟
ما دو تا شرط داريم. يكي شرط علمي است. گرچه در حوزههاي درس تقريباً نيست. ولي اينجا كساني ميتوانند در درس حضرت آقا شركت كنند كه حتماً كفايتين را خوانده باشند. اگر كسي كفايتين را نخوانده باشد، ما اجازه شركت در درس را به او نميدهيم. يا بايد پايه قبولي پايه 10 حوزه را پايه 10 حوزه، همان كفايتين است از قم بياورند و از جاي ديگر هم ما قبول نميكنيم. اگر بگويند ما آن موقع نبوديم، اينجا خودمان امتحان ميكنيم. اگر توانست كفايه را جواب بدهد، ميتواند در درس شركت كند. پس يكي بحث علمي است، اين يك معيار و يك فاكتور ما است. فاكتور بعدي هم از جهات به اصطلاح اخلاقي است كه متقاضي، مشكلي، مسئلهاي، چيزي نداشته باشد كه آن حالا جنبه حراست و ... پيدا كند. اين دو تا مسئله براي ما مهم است كه اگر كسي آن شرايط را داشته باشد، ميتواند در درس شركت كند، مباحثه و اشكال و انتقاد كند.
الان درس آقا شلوغ است؟
شركت طلاب در درس، خيلي خوب است. ميانگين شركتكنندگان، بين پانصد تا ششصد نفر است. با اينكه ساعت هفت، درس شروع ميشود، ولي همه تقريباً همان اول درس، همه حضور دارند. در زمستان، سرما و گرما، بارندگي و... همه هفت صبح سر درس حضور دارند و درس خيلي زنده، فعال و پر محتوايي است.
اجازه دهيد به بحث قبلي برگرديم. داشتيد از وضعيت زندگي شخصي مقام معظم رهبري سخن ميگفتيد.
بله. در مورد زندگي آقا مطالب گفتني زياد است. يك وقت يادم هست، چند سال پيش آقاي شيخ عباس حجتي ابردهي كه از منبريها و روضهخوانهاي مشهد و از دوستان آقاست يك بار آمد و به من گفت من يك سري مطالبي دارم. من يادداشت كردم كه خدمت آقا مطرح كنم. از جمله درخواستهاي ايشان، اين بود كه من خانهام را ميخواهم تعمير كنم، پول ندارم، حضرت آقا سه چهار ميليون از پول شخصي خودشان به من بدهند، از پول بيتالمال نباشد. من به حضرت آقا عرض كردم آقا! ايشان يكي از خواستههايشان اين است. اين قضيه، مال مثلاً ده سال، يازده سال قبل است. فرمودند من سه چهار ميليون پول اضافه از خودم داشته باشم! من چنين پولي ندارم. بعد ايشان فرمودند ما خانه مشهد را كه بعد از انقلاب فروختيم، وقتي آمديم تهران، يك خانه در خيابان ايران خريدم (آن خانه الان هست، ظاهراً دست مستأجر باشد). فرمودند من پول آن خانه را نداشتم، بخشي را از اين پول خانه` مشهد دادم، بخش ديگر آن را وام گرفتم؛ من تا چند ماه پيش اقساط آن وام را ميدادم، تا قسطهاي آن خانه تمام شد. حالا ايشان سه چهار ميليون پول از شخصي ما ميخواهد! پولي ندارم كه بخواهم بدهم. اين هم يك خاطرهاي بود كه خواستم عرض بكنم.
يكي از چيزهايي كه در مورد عموم رهبران مطرح ميشود و ما هم حساسيتمان در اين زمينه بيشتر است، منابع خبري و اطلاعاتي حضرت آقاست. ايشان آن چيزهايي را كه بايستي از كشور بدانند، از كجا تأمين ميكنند؟ ارتباطشان با مردم چگونه است؟ حرفهاي اعتراضي و انتقادي مردم چگونه به ايشان منتقل ميشود؟ در واقع آنچه در دنياي بيرون و جامعه ميگذرد، چگونه به ايشان منتقل ميشود؟
بله، با توجه به اينكه مسئوليت بنده در بخش خاصي از دفتر است، مطالبي را اجمالاً ميدانم و عرض ميكنم. اين گزارشها دو بخش است؛ يكي از كانالهاي رسمي است. يك بخش هم در دفتر داريم به عنوان معاونت ارتباطات مردمي كه در دوره رياست جمهوري حضرت آقا هم بود و الان هم هست كه خيلي هم گسترده و فعال است.
ايشان به همه روِساي جمهور هم هميشه توصيه ميكنند كه اين ارتباطات مردمي را تشكيل بدهند. خوب، اين ارتباطات مردمي، هم نامههايي است كه مردم ميفرستند، هم تلفنهايي است كه ميزنند كه همه ثبت ميشود. بعداً تلخيص ميشود و خدمت آقا داده ميشود. در اين نامهها و تلفنها، خيلي از حرفهاي مردم هست، نظراتشان، مشكلاتشان، گرفتاريهايشان، انتقاداتشان، همه هم بدون سانسور، خلاصه ميشود و در يك جزوه، هر روز مسئول ارتباطات مردمي خدمت آقا تقديم ميكند، صبح به صبح روي ميز آقا ميگذارند كه اين خودش يك دريچه بزرگي است به سوي همه مردم.
يك وقتي يادم هست يكي از دولتها دولت آقاي هاشمي يا آقاي خاتمي - خدمت حضرت آقا بودند. ايشان فرمودند من بعضي از طرحهايي و نظراتي را كه به آن ميرسم، بر اساس همين اطلاعاتي است كه از همين ارتباطات مردمي به دست من ميرسد. ميبينم عجب نكات خوبي است. من كاملاً استفاده ميكنم.
غير از اين، هر كدام از دستگاههاي سياسي، فرهنگي، امنيتي و اقتصادي در كشور، به نوعي گزارشهاي كاري خودشان را شرايطشان، موقعيتشان، وضعيتشان، تحليلهايشان، پيشنهادها و انتقاداتشان را براي آقا ميفرستند. از اين دستگاههاي رسمي هم همه نوع گزارش ميآيد و همه اينها خدمت آقا داده ميشود.
من واقعاً نميدانم خدا چه بركتي به وقت ايشان داده كه ايشان اين همه فرصت ميكنند و اينها را ميخوانند. اين خيلي عجيب است. اجازه دهيد در اينجا خاطرهاي را عرض كنم.
يك وقتي حضرت آقا مقالهاي را در مجلهاي خوانده بودند و اين مقاله را خيلي پسنديده بودند يك بحث فقهي روز راجع به همين مباحث توليد نسل و ... بود. حضرت آقا نوشته بودند كه نويسنده اين مقاله را پيدا كنيد و ببينيد كيست و از او تشكر كنيد، عجب مقاله خوبي نوشته است. ما رفتيم نويسنده اين مقاله را كه يكي از طلبههاي جوان قم بود، پيدا كرديم. گفتيم اين مقاله شما را حضرت آقا خواندند و خواستند از شما تشكر كنيم. ايشان تعجب كرد. يك طلبه گمنامي است. حضرت آقا را هم هيچ وقت نديده و ايشان هم او را نميشناختند! گفت حضرت آقا چطور مقاله مرا خواندند، من تعجب ميكنم، آن هم مقاله من در يك مجله، من هم يك آدم گمنام! حالا يك كسي نام و نشان دار است، مقالهاي مينويسد، تحليلي مينويسد، مخاطب را جذب ميكند كه ببيند چي نوشته شده اما خواندن مقاله يك طلبه گمنام از سوي رهبري، خيلي تعجب دارد. گفت من تشكر حضرت آقا برايم خيلي ارزشمند است و اينكه ايشان اين مقاله را خواندند و اين وقت را گذاشتند، برايم خيلي جالب است كه رهبري، اين جور در همه عرصهها حضور دارد.
افراد مختلف هم با آقا ديدار دارند. اينكه بگوييم توده مردم، همه، به صورت مستقيم با حضرت آقا ارتباط دارند، اين نيست. امكانپذير هم نيست، امّا اينكه بگوييم نمايندگاني از بخشهاي مختلف مردم با ايشان ارتباط دارند غير از اين دستگاههاي رسمي اين هم مبالغه نيست. يعني از قشرهاي مختلف مردم، هر كدام به نوعي مستقيم با آقا ارتباط دارند. يا ميآيند با آقا صحبت ميكنند يا به آقا نامه ميدهند و ايشان هم مقيدند بخوانند. گاهي وقتها آقا دستوري ميدهند، همه ما در دفتر تعجب ميكنيم كه از كجا دست حضرت آقا رسيده است. اين جور نيست كه مطالب و گزارشهايي كه به ايشان داده ميشود، از كانال دفتر يا از كانال فقط دستگاههاي رسمي دولت باشد. ابداً اين طور نيست. به موازات اين، افراد با آقا ديدار ميكنند و با واسطههايي با آقا مرتبطند. همين درس حضرت آقا، يكي از بركاتش همين ارتباط يك بخشي از مردم با آقا است. نامههايشان را ميدهند، آقا هم مقيدند بخوانند.
من خاطرهاي دارم عرض بكنم. سال 70 حضرت آقا به قم مشرف شده بودند و در فيضيه مستقر بودند، در كتابخانه ديداري با جمعي از طلبههاي جانباز داشتند. بعد آمدند بالا نماز و ناهار و در اتاق استراحت ميكردند. مرا صدا زدند. رفتم خدمتشان. ديدم يك نامه هفت هشت صفحهاي از اين كاغذهاي بزرگ، با خط ريز نوشته شده بود. اين نامه را يك جانباز به ايشان نوشته بود و در همان ديدار به آقا داده بود. ايشان آن نامه را ميخواندند. فرمودند اين نامه را يكي از اين جانبازاني كه پايين بودند، به من دادند و نامهاش هم مفصل، امّا شيرين است. ميخواهم همهاش را بخوانم. بعد به شما ميدهم. به آن رسيدگي كنيد. بعد فرمودند در اين نامه، از دفتر ما گرفته تا بقيه، همه را زير سؤال برده، هيچ كسي را مصون نگذاشته و خيلي چيزها گفته است!
ببينيد، ايشان اولاً نامه هفت هشت صفحهاي طولاني را نفرمودند براي من خلاصه كنيد. بعد در اين نامه همهاش انتقاد به دستگاههاي حضرت آقا بوده. فرمودند اين نامه شيريني است! خوب، طلبه جانبازي از روي احساس مسئوليت، نامه نوشته، حضرت آقا خوشحال از اين بودند!
بنابراين كانالهاي مختلف هست كه به آقا گزارشها داده ميشود و ايشان هم مقيدند نامههايي كه به دست خود ايشان ميرسد را بخوانند، خوب، رسانهها و اينها هم كه هر كدام به نوعي باز مطالبشان خدمت آقا ميرسد مجلهها، رسانهها، كتابها معمولاً كتاب براي ايشان زياد ميآيد. بسياري از افراد كتاب كه مينويسند، يك نسخه براي ايشان ميفرستند. حضرت آقا تورقي ميكنند و در فضاي اين كتاب قرار ميگيرند. اين جور نيست كه كتاب يا مجلهاي كه ميآيد، ايشان در قفسه بگذارند. نه، تورقي ميكنند و در اشرافشان بر حوزه فرهنگ كشور و آنچه در حوزه فرهنگ ميگذرد مسائل فيلم، سينما، كتاب، مجله - مقالات روزنامهها مؤثر است. ايشان كاملاً به روز هستند و واقعاً براي ما اعجابآور است كه خدا بركتي به وقت ايشان داده كه گاهي ماها آن قدرها فرصت نميكنيم.
گاهي گزارشهايي ما ميفرستيم خدمت حضرت آقا، احساس نميكنيم ايشان بخوانند. ما فرصت خواندش را پيدا نميكنيم. ولي وقتي خدمت ايشان ميرود، ميبينيم ايشان اينها را خواندهاند و رويش دستور دادهاند. البته عرض كردم اينها بعضي نكاتي است كه من ميدانم و طبعاً از همه چيز مطلع نيستم به جهت محدوده مسئوليتي كه در دفتر دارم.
يك بحثي را حضرتعالي اشاره نفرموديد، ولي فكر ميكنيم جزو كارهايي است كه بعضاً آقا انجام ميدهند، آن هم عقدهايي است كه اينجا اتفاق ميافتد. ظاهراً حضرت آقا شروط ويژهاي هم براي پذيرش خواندن خطبههاي عقد دارند. در اين مورد هم اگر ممكن است توضيح دهيد.
عقدها كه الان ديگر تعطيل شده و ايشان الان خطبه عقد نميخوانند، ولي آن موقعي كه ميخواندند، دوتا شرط داشتند؛ يكي اينكه مراحل قانونياش طي شده باشد. دوم اينكه مهرش بيش از چهارده سكه نباشد.
اين خاطره را من از قول آقاي حداد عادل، نقل ميكنم. ايشان گفتند وقتي حضرت آقا براي خواستگاري دختر ما، آمدند، فرمودند مهريه، هر جور خودتان ميدانيد باشد. شما دخترتان را داريد ميدهيد. ما آمديم به خواستگاري دختر شما. هر جور خودتان ميخواهيد، مهر قرار بدهيد. ولي اگر ميخواهيد من عقد را بخوانم، مهريه حداكثر چهارده سكه باشد. ولي شما هر چه بيشتر ميخواهيد، مهرتان را قرار بدهيد، ولي كسي ديگر عقد را بخواند، من بر شما تحميل نميكنم.
آيا مجموعه آنچه كه در دوران رهبري حضرت آقا گذشته، به عنوان خاطرات و تاريخ و فعاليتهاي ايشان، الان دارد جمعآوري و مستندسازي ميشود؟
دفتر نشر آثار، مشغول هستند. بله، انشاءالله اميدواريم زودتر به يك نتيجهاي برسند و بخشهايي را چاپ كنند و در اختيار مردم قرار بدهند. چون مردم حقيقتاً از وضعيت آقا، زندگي و شرايط دروني حضرت آقا، خيلي مطلع نيستند و اين خلا هست و مردم هم طالبند و تشنهاند كه اين مطالب را بدانند. انشاءالله دفتر نشر اين كار را خواهد كرد.
گفتگو طولاني شد ولي باز هم دوست داريم اگر نكتهاي حضرتعالي صلاح ميدانيد، بفرماييد.
براي آن كه در حق حضرت آقا كوتاهي نشده باشد، خاطرات ديگري را هم نقل ميكنم.
يك وقتي برخي از ائمه جمعه و بعضي روحانيون اصرار ميكردند كه چون درسهاي بعضي از مراجع بزرگوار تقليد، از راديو معارف پخش ميشود، درسهاي آقا را هم پخش كنيد. خيليها اصرار داشتند كه چرا درس آقا پخش نميشود. عرض كرديم اين از آن مسائلي است كه بايد خود آقا نظر بدهند. ما نميتوانيم. من رفتم خدمتشان و مطلب را عرض كردم. حضرت آقا فرمودند درس همه پخش ميشود؟ عرض كردم نه، درس فلان آقا و فلان آقا و فلان آقا، درسهاي فقهشان پخش ميشود. اين سه نفر درسشان پخش ميشود. ايشان فرمودند اگر راديو، آن امكان را داشت كه درس همه آقايان را پخش كند، درس ما را هم آخرش پخش كنند. اگر نه، اين هنر نيست كه چون راديو و تلويزيون در اختيار ما هست، ما درس و برنامههاي خودمان را مرتب پخش كنيم. نه، درس ما ضرورتي ندارد پخش بشود و اين را آقا نپذيرفتند.
باز در همين قضيه من خاطرهاي دارم. مشهد خدمتشان بوديم. سر ناهار بود. موقع اخبار تلويزيون بود. اخبار ساعت 2 بعد از ظهر، اين مراسم غبارروبي ضريح مطهر حضرت رضا (عليهالسّلام) را نشان ميداد. ظاهراً شب قبلش هم نشان داده بود. باز فردا ظهر هم نشان داد. من آنجا خدمتشان نشسته بودم. ايشان فرمودند چند بار يك برنامه را نشان ميدهند؟! چقدر افراط ميكنند در نشان دادن برنامههاي ما! من ديدم خود ايشان هيچ اقبالي به اين چيزها اصلاً ندارند.
در مورد سادهزيستي ايشان، اين را بگويم كه يك وقت، كسي ندارد و ساده زيست است، آن خيلي كمال نيست. انسان داشته باشد و ساده زيست باشد، كمال است. حضرت اميرالمؤمنين علي (عليهالسّلام) داشتند و استفاده نميكردند و كمال حضرت در اين بود. حضرت آقا هم نميخواهند استفاده كنند. به ديگران مخصوصاً به روحانيون خيلي تأكيد و اصرار دارند و دغدغه اين معنا را دارند، خصوصاً مسئولين، كه مبادا زندگي اشرافي و تجملاتي داشته باشند و دنبال اين زرق و برقهاي دنيا باشند كه براي حكومت ديني، اينها آفت است. ديگران را هم حضرت آقا نميپسندند؛ نه خودشان تجملاتي هستند، نه ترويج تجملات ميكنند. يك وقت يك عباي خوب براي ايشان هديه آورده بودند، حضرت آقا عبا را به ما دادند و فرمودند اين عبا را براي من آوردهاند. عباي گران قيمتي بود من كه عباي چند ده هزار توماني روي دوشم نمياندازم ولي اگر بدهم به يك نفر، خود او عادت ميكند كه لباسهاي آن چناني بپوشد. اين هم درست نيست. من نبايد اين كار را بكنم. به من فرمودند پس شما اين عبا را بفروشيد و تبديل به سه، چهار عبا كنيد و بدهيد به چهار نفر. به يك نفر ندهيد كه اين را ما ترويج نكرده باشيم. ما عبا را به قم برديم، فروختيم و داديم به سه چهار نفر.
يكي ديگر از مطالب شنيدني، برخوردهاي آقا با مخالفينشان هست كه در اين قضيه هم حضرت آقا انصافاً يك سعه صدر و يك بزرگواري ويژهاي دارند و سينه ايشان از هر گونه كينه و عقده و ناراحتي از هر كس پاك است، مثل آينه، صاف است، خدا ميداند. من بارها شده خدمت ايشان، به تناسب وضعيت و مسئوليتم در دفتر و حوزه كاريام، راجع به بعضي از روحانيون با ايشان صحبت كردم. وضعيتشان و گرفتاريهايشان را گفتم كه يك توجهي به آنها بكنيم. بعضيها را ايشان شناختند، فرمودند بله، اين آقا مثلاً در فلان جا قبل از انقلاب عجب منبرهايي عليه ما ميرفت. چه سخنرانيهايي عليه ما ميكرد. چه كارها! چون ايشان از ناحيه بخشي از متحجرين در مشهد، حقيقتاً در فشار بودند؛ خودشان يك وقت چنين مضموني را داشتند كه من از ناحيه اين متحجرين و مقدس نماها در مشهد، بيشتر تحت فشار و اذيت و آزار بودم تا ساواك! ساواك اين قدر مرا آزار نميداد.
دردي مشترك، شبيه درد حضرت امام.
بله. ايشان با اينكه شكنجههايشان توي ساواك معروف است كه چقدر شكنجههاي سختي شدند. ولي با همه اين حرفها كه اين جور شرايط را بعضي از همين آقايان براي حضرت آقا بهوجود آورده بودند، بعد از رهبري ايشان، من اسم همينها را نزد آقا بردم و احتياج به توجهي داشتند، ايشان فرمودند كه ميشناسمشان، آدمهاي خوبي بودند. برويد به آنها توجه كنيد. احوالشان را بپرسيد. اگر احتياج به كمك دارند، كمكشان كنيد.
من يك مورد، سراغ ندارم خدمت ايشان رفته باشم و راجع به يك روحاني يا كسي صحبت كرده باشم و توجهي را از آقا به او خواسته باشم و آقا بفرمايند نه، اين جزو مخالفين ما بوده و اين با ما نبوده و اعتنا نكنيد. من سراغ ندارم. با اينكه زياد هم رفتم و عمدتاً اين جور افراد را سراغشان رفتم و حضرت آقا فرمودند برويد سراغشان و به آنها توجه كنيد.
در همين سفر مشهد سال گذشته (ارديبهشت سال 86)، ديدار علما با ايشان بود. همه علما و برجستگان حوزه مشهد بودند اما آقازاده يكي از آقايان و علماي مشهور مشهد، در جلسه ما نبود. ببينيد، ايشان حواسشان هم جمع است و پرسيدند چرا فلاني نبود؟ عرض كردم مثل اينكه ايشان به خاطر سوابقي كه داشته، چون ميگفتند مقداري با دستگاه حكومت در زمان طاغوت، ارتباطاتي دارد، دعوتش نكردهاند. حضرت آقا فرمودند چرا دعوت نكردند؟ يعني ايشان اصلاً نسبت به آن افراد كه ايشان را اذيت كرده بودند، هيچ در دلشان چيزي ندارند و واقعاً دل پاك و صافي دارند.
يك وقت، كسي ندارد و ساده زيست است، آن خيلي كمال نيست. انسان داشته باشد و ساده زيست باشد، كمال است.
باز خاطره ديگري دارم از ايشان، راجع به همين دردها و مشكلات مردم. يك شب جمعه بود. من قم بودم. ساعت 78 بود. من نماز مغرب و عشايم را خوانده بودم و خواستم بيايم تهران. ديدم تلفن زنگ زد. تلفنخانه دفتر تهران بود. گفتند حضرت آقا با شما كار دارند. حالا ببينيد شب جمعه، خود آقا تماس گرفتند! من گفتم خدايا چه اتفاقي است؟ چه مسئله مهمي است كه خود ايشان شخصاً ميخواهند با بنده صحبت بكنند. بايد امر مهمي باشد.
فرمودند كجا هستيد؟ من عرض كردم قم هستم و دارم ميآيم تهران. فرمودند از خانواده فلان آقا خبر داريد، آن آقايي كه چندي قبل فوت كرده؟ عرض كردم زمان حياتش ما گاهي احوالي از ايشان ميپرسيديم، تفقدي ميكرديم. ولي الان چند ماهي كه فوت كرده، نه، ما نرفتيم سراغش. ايشان فرمودند چرا نرفتيد؟
فرمودند خيلي خوب، پس همين امشب برويد احوالشان را بپرسيد. عرض كردم من امشب كه قم هستم، تا برسم تهران ميشود آخر شب. شايد خيلي وقت مناسبي نباشد. شنبه انشاءالله ميروم. فرمودند نه، شنبه دير است. فردا جمعه برويد. نگذاريد اين كار عقب بيفتد. فردا برويد. با اينكه وضعيت آنها هم يك وضعيت خيلي حادّي نبود كه من بايد حتماً ميرفتم. من روز جمعهاش رفتم و آن دستور ايشان را انجام دادم و روز شنبه يا روز بعد كه خدمت ايشان رسيديم، ايشان فرمودند آن كار انجام شد؟ عرض كردم بله آقا، روز جمعه رفتيم انجام داديم. ايشان ديگر خيالشان راحت شد.
در مورد حفظ بيتالمال، باز هم خاطرهاي دارم. حضرت آقا تا الان حاضر نشدهاند رساله بدهند، ما هم خيلي تلاش كردهايم و واقعاً هم ما در زحمت هستيم. حدود شصت هفتاد نفر در تهران و در دفتر قم پاسخ به سؤالات شرعي ميدهند و نميتوانيم به همه جواب بدهيم. من همين جا از همه مردم و از همه مقلدين آقا به سهم خودم عذرخواهي ميكنم كه واقعاً امكاناتمان بيش از اين نيست. نميتوانيم ساز و كاري بيش از اين فراهم كنيم كه بتوانيم پاسخگوي سؤالات شرعي مردم باشيم. اميدواريم انشاءالله حضرت آقا بپذيرند و رسالهاي آماده كنند و بنويسند. چند سال پيش جزوهاي را آقاي فلاحزاده آماده كرده بود درباره مسائل اختلافي بين فتواي ايشان و حضرت امام كه اين براي خيلي از مقلدينش راهگشا بود. يك جزوه تقريباً ده بيست صفحهاي. ما گفتيم چون اين جزوه ميخواهد چاپ بشود، بايد اجازه حضرت آقا باشد، لذا برديم خدمت ايشان و گفتيم اجازه ميفرماييد اين را آقاي فلاحزاده ميخواهند چاپ كنند؟ اين جزوه، مدتي نزد حضرت آقا بود و آقاي فلاحزاده با ما تماس ميگرفت. تا يك دفعه خدمت آقا رفتم، گفتم در باره اين جزوه لطفاً جواب بدهيد كه ما چه كنيم؟ آقا فرمودند آيا ضرورت دارد اين چاپ بشود؟ عرض كردم اين حداقل چيزي است كه بايد ما چاپ كنيم. چارهاي نيست. فرمودند خيلي خوب، من به دو شرط اجازه ميدهم؛ يك، اسمي از مهر من و دفتر من روي اين، نباشد. دوم، يك ريال هم ما پول نميدهيم؛ نه من پول دارم، نه دفتر پول بدهد. اگر خود آقاي فلاحزاده پول دارد، خودش چاپ كند.
چاپ شد؟
بله، آن جزوه، همان زمان چند بار هم چاپ شد.
يكي از نكاتي كه لازم است بگويم، اشراف حضرت آقا به مسائل مختلف است. اين هم خيلي جالب است. يعني براي همه آنهايي كه از قشرهاي مختلف، فرهنگيها، هنرمندان، شعرا، قرّاء، روحانيون، دانشگاهيها، خدمت حضرت آقا رسيدهاند، اشراف و آگاهي ايشان به مسائل جداً جالب بوده است. ببينيد حضرت آقا در ملاقاتهاي تخصصي با قشرهاي مختلف دارند، كليات بيان نكردهاند. يعني نصيحت كلي نكردند. بلكه مثل يك كارشناس عالم و آگاه، در آن حوزه وارد شدهاند و نظر دادهاند. چند سال پيش كارگردانها و اصحاب هنر و سينما آمدند. حضرت آقا صحبت زيبا و كارشناسانه كردند. ما در همه حوزهها اين را از آقا ديدهايم. يك روز جمعي از گروه فضلاي رشته فلسفه` حوزه، خدمت ايشان آمدند. يك ملاقات دو سه ساعتهاي بود. پخش نشد. رسانهاي نشد. آنان برجستگان رشته علوم عقلي در حوزه بودند. خوب، جلسه تخصصي بود. آنجا حضرت آقا در مباحث فلسفه و تاريخ و زندگي بعضي از فلاسفه، آن چنان مسلط و آگاهانه و زيبا صحبت كردند كه اين آقاياني كه رشتهشان همين است، بعدا به من فرمودند ما اسم بعضي از اين آقايان را كه جزو علماي فلسفه هستند، نشنيده بوديم. حضرت آقا قضايايي هم از زندگي آنها تعريف كردند، در صورتي كه ما اسم اينها را هم نشينده بوديم. يعني در هر ديداري، خصوصاً ديدارهاي تخصصي كه با حضرت آقا انجام ميشود، ايشان به عنوان يك كارشناس خبره و آگاه در اين حوزه، حرف ميزنند و نظر ميدهند كه براي آنان هم قابل استفاده است.
بخشي هم داريم در دفتر به نام بخش معمَّرين كه مسئول سر زدن و رسيدگي به روحانيون تقريباً شصتوپنج سال به بالا در گوشههاي كشور، در روستاها و اين طرف و آن طرف، ميباشد؛ آنهايي كه كسي از اينها سراغ نميگيرد. روحانيون تا وقتي كه مسجد و منبر و محراب دارند، مريدهايشان تا حدودي به آنها ميرسند. همين قدر كه خانهنشين شدند يا فوت كردند، ديگر فراموش ميشوند. اين آفتي است كه روحانيون ما به آن گرفتار هستند. مردم بايد تجديد نظري در اين برخوردشان بكنند. برادران ما به استانها و شهرستانها و حتي به روستاها ميروند و گزارشي هم از وضعيت آن افراد مينويسند، در حد سه چهار سطر براي هر نفر. تاكنون حدود سيصد نفر را رفتهاند، گزارش شصت هفتاد صفحهاي تهيه ميشود. من خودم واقعش با اينكه حجم كار من، چه كيفيت، چه كميت، اصلاً قابل مقايسه با كار حضرت آقا نيست؛ در عين حال گاهي اين گزارشها را نميرسم دقيق بخوانم، با اينكه كار ما هم هست. ولي من همين جور ميفرستم كه خدمت آقا بدهند. فكر هم نميكردم كه حضرت آقا بخوانند. ديدم ايشان خواندهاند و نظر دادهاند. من تعجب ميكردم كه حضرت آقا اينها را خواندهاند و كنار بعضيها حاشيه نوشتهاند!
مثلاً يك جا نوشتهاند: از زحمات شما بسيار متشكرم. خداوند از شما قبول فرمايد. اولاً بعضي محتاج كمك بيشتري بودند، لازم است به آنها كمك كنيد. از قبيل شمارههاي علامت زده شده صفحات فلان! يعني اين جور با دقت ملاحظه ميفرمايند. يك نمونه از حاشيههاي ايشان را ميخوانم: «با تشكر از جنابعالي و ديگر دوستاني كه در اين طرح همكاري كردند. عرض ميكنم اين گزارش شما تكليف حقير را سنگين كرد. از كساني نام برديد كه مستمراً يا براي قضيه خاصي از قبيل بيماري، تحصيل فرزند، يا تعمير خانه، محتاج كمك هستند و عليالظاهر فعلاً امكاناتي در اختيار اين حقير هست. لطفاً زحمت بكشيد و اين اشخاص را در ميان اين فهرست مشخص كنيد و كمك مناسب و ممكن را به آنها بفرماييد.»
در مورد ديگري كه گزارشهايي خدمتشان داديم، دستوراتي دادهاند و بعد فرمودهاند: «نميدانم جزئيات زندگي اشخاص را از كجا دانستهايد. مثلاً سن اشخاص، افراد تحت تكفل، سطح معلومات و غيره. بيم آن دارم كه فيالمجلس به صورت خفتآور از آنان سؤال شده باشد كه هيچ درست نيست. مگر اينكه در خلال صحبت به طور عادي فهميده شود.»
البته هيئتي كه از طرف دفتر حضرت آقا ميروند و تفقدي ميكنند و احوالي ميپرسند، واقعاً هم همين جور است يعني از لابهلاي صحبتها، جواب اين سؤالها را ميگيرند. حضرت آقا نگرانند كه مبادا اين سؤالهايي كه ميكنيد و اين اطلاعاتي كه به دست ميآوريد، به صورت خفتآور باشد. اين هم باز از دقتهاي ايشان در اين مباحث ميباشد كه خيلي جالب است.
در مورد نامههايي كه به حضرت آقا ميرسد، ايشان عنايت دارند كه اين نامهها حتماً جواب داده بشود، مخصوصاً نامههايي كه به دست خودشان ميرسد، ولو اقدامي ندارد. حضرت آقا ميفرمايند كسي كه نامه به اينجا ميدهد، حتماً همه جاها رفته و نااميد شده است، آخرين جا اينجا است، به ما پناه آورده، لذا بررسي كنيد. اگر واقعاً راهي دارد كه به او كمك بشود، انجام بدهيد، اگر نه، با او تماس بگيريد يا برايش بنويسيد اين چيزي كه شما ميخواهيد، در خواستي كه شما داريد، در حدّ مقدورات و امكانات ما نيست. او بداند كه نامهاش به دفتر رهبري آمده، خوانده شده و پاسخي، ولو پاسخ «نه» به او داده شده باشد.
يك خاطره ديگر دارم. يك وقت شهيد سيد محمد باقر حكيم خدمت حضرت آقا بود. ميخواست برود نجف بعد از سقوط صدام و اين قضايا حضرت آقا در آن جلسه، به آقاي حكيم تذكراتي را فرمودند، از جمله راجع به قضيه آمريكا، ايشان خيلي قشنگ صحبت كردند. فرمودند شما الان به كشوري وارد ميشويد من نقل به مضمون ميكنم، عين آن مطالب را يادم نيست كه تحت اشغال آمريكا است و آمريكا آنجا را اشغال كرده و با همه زور و بازو و قدرت در آنجا مسلط است. مبادا از آمريكا بترسيد. مبادا اين نظام استكباري و اين زور و آن اسلحه و مهمات و آن برج و بارو كه آمريكاييها در آنجا درست كردهاند، شما را مرعوب خودشان بكند. آمريكاييها حقيرند و بايد هم از اينجا بيرون بروند. شما با اين روحيه در آنجا برويد. مبادا مرعوب قدرت آمريكا قرار بگيرد.
آقاي حكيم خدا رحمتش كند، ايشان هم مسلمان شجاعي بود گفت: من از اين اطمينان خاطر، از اين اعتماد به نفس، از اين نفس آرام شما تعجب ميكنم. آمريكا الان در همسايگي شما است و مرتب شاخ و شانه ميكشد، مرتب چنگ و دندان نشان ميدهد و شما اين جور آرام هستيد و به ما هم توصيه ميكنيد كه مرعوب آمريكا نباشيد. اين براي من خيلي جالب است.
حضرت آقا فرمودند ميداني اين حالت براي چيست؟ ما روي خدا حساب باز كردهايم. ما به خدا اطمينان و اعتماد داريم. اين جور نيست كه ما ندانيم آمريكا كيست و چيست. چنگ و دندان آمريكا را هم هر روز داريم ميبينيم. وحشي بودن اينها را ميفهميم؛ امّا ما به خدا اعتماد كرديم، روي خدا حساب كرديم و دل در گرو خدا قرار دادهايم.
جناب آقاي مروي! به عنوان جمعبندي اگر ذكر نكاتي را ضروري ميدانيد، بفرماييد.
به عنوان سخن پاياني، يكي از چيزهايي كه لازم است عرض بكنم، روحيات حضرت آقا است. ببينيد، ما يك دسته رهبران سياسي داريم و يك دسته رهبران معنوي و الهي. رهبران سياسي، معمولاً وقتي به قدرت و به مال و منال و عنوان و امكاناتي ميرسند، ديگر آن اهداف اوليه را فراموش ميكنند. غالباً اين جورياند. ميگويند تلاشي كرديم، زحمتي كشيديم، رنجي برديم، حالا به يك مال و مقام و منالي رسيدهايم، حالا وقت بهره برداشتن از اين كارهايي است كه كرديم.
رهبران الهي اين جوري نيستند. آنها تا روز آخري كه زنده هستند، چيدن را براي قيامت گذاشتهاند. كار و تلاش ميكنند و آن اهداف را هم فراموش نميكنند. پيغمبران همين طور بودند. شما زندگي پيغمبران را كه نگاه ميكنيد، تا لحظه آخر كار ميكردند. هيچ وقت بازنشسته و خسته نميشدند. چيدن و نفع مادي براي خودشان هيچ وقت نبود. آنها چيدنشان را براي ملاقات با خدا گذاشتهاند. ائمه ما، انبياء ما، همه اين جوري بودند. امام (رضوانالله تعالي عليه) همين جور بود. امام تا روز آخر كار ميكرد، هيچ وقت استراحت نكرد و خسته نشد. امام هيچ وقت احساس بازنشستگي نكرد. تا روز آخر با همان روحيه، با همان نشاط، با همان قاطعيت و روحيه انقلابي كار ميكرد.
ما در حضرت آقا حقيقتاً همين را ميبينيم. يعني هيچ وقت از مشي و زندگي آقا، تعامل و صحبتها و عمل ايشان، اين را احساس نكردهايم كه ديگر مقداري ميخواهند استراحت كنند و از اين سفره چيده شده، بهرهاي ببرند. ما حقيقتاً اين را احساس نكردهايم. حضرت آقا همان آقاي سال 40 و 42 و 45 و 57 مشهد هستند. فقط حوزه كاري عوض شده است. همان روحيه انقلابي، همان نشاط كاري، همان احساس مسئوليت و همان بيرغبتي به دنيا و كار و تكليف و وظيفه شرعي. حوزه كار آن موقع ايشان، محدود بود به يك مسجد، به چهار تا سخنراني و منبر و كتاب و هزينههايش را هم ميپرداختند. الان در يك حد وسيعتر و گستردهتر، در حد يك كشور، تقابلشان با رژيم آمريكا و كشورهاي استكباري.
يك وقت يادم هست، يكي از همين روحانيون سرشناس كشور آمدند خدمت حضرت آقا آقاي كروبي بودند و آقا به ايشان فرمودند آقاي كروبي! آن دوره جواني كه همه دنبال خوشگذراني، رفاه و بهرهبرداري از نعمات هستند، ما و شما دنبال مبارزه بوديم. زندان و شكنجه و تبعيد و...، حالا كه ديگر آخر عمر ما شده است؛ حالا بايد بيشتر به فكر دنياي بعد باشيم.
همه كساني كه با حضرت آقا كمترين ارتباط و انسي داشته باشند، همين روحيه انقلابي، همين روحيه ضداستكباري، اين روحيهاي كه جز عزت و سربلندي و افتخار براي اين نظام و كشور نياورده است را ميبينند. بعد از امام، اين روحيه در زندگي آقا هم هست، در زندگي شخصي ايشان هم همين جور است. اين جور نيست كه در بيرون حضرت آقا مبارزه و فرياد و شعار انقلابي باشد، امّا در درون، رفاه و نعمت و بهرهبرداري. نه، زندگي داخلي آقا هم همين جور است.
رهبران سياسي وقتي مبارزه ميكنند و انقلاب به نتيجه ميرسد، ديگر سر سفره تقسيم غنائم مينشينند؛ امّا در انقلاب اسلامي به رهبري حضرت امام (رضوانالله تعالي عليه) و حضرت آقا، اصلاً اين بحثها نيست. چيدن بهره و تقسيم غنائم نيست. تا روز آخر همان مبارزه، عزت، افتخار، سربلندي و عدم تمكين در برابر قدرتهاي استكباري است
-
تشکرها 8
-
۱۳۸۷/۰۶/۱۳, ۰۵:۰۱ #3
- تاریخ عضویت
تير ۱۳۸۷
- نوشته
- 505
- مورد تشکر
- 1,183 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 17
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
ایت الله سيد على حسيني خامنه اى"دام ظله رهبر معظم ا نقلاب
بسم قادر ِ كريم
بسم راحم ِ رحيم
بسم ارحم الرّاحمين
يا كريم
و صلّ الله ُ علي محمّد ٍ و آله الطّاهرين
سيد على حسيني خامنه اى"دام ظله "
و صلّ الله ُ علي محمّد ٍ و آله الطّاهرين صلواتُ الله ُ عليه
ولادت و خاندان
سيد على حسيني خامنه اى فرزند مرحوم حجت الاسلام والمسلمين حاج سيد جواد حسينى خامنهاى، در روز 24 تيرماه 1318 برابر با 28 صفر 1358 قمرى در مشهد مقدس چشم به دنيا گشود. ايشان دومين پسر خانواده هستند. زندگى سيد جواد خامنه اى مانند بيشتر روحانيون و مدرسّان علوم دينى، بسيار ساده بود. همسر و فرزندانش نيز معناى عميق قناعت و ساده زيستى را از او ياد گرفته بودند و با آن خو داشتند.
رهبر بزرگوار در ضمن بيان نخستين خاطره هاى زندگى خود از وضع و حال زندگى خانواده شان چنين مى گويند:
«پدرم روحانى معروفى بود، امّا خيلى پارسا و گوشه گير... زندگى ما به سختى مى گذشت. من يادم هست شب هايى اتفاق مى افتاد که در منزل ما شام نبود! مادرم با زحمت براى ما شام تهيّه مى کرد و... آن شام هم نان و کشمش بود.»
امّا خانه اى را که خانواده سيّد جواد در آن زندگى مى کردند، رهبر انقلاب چنين توصيف مى کنند:
«منزل پدرى من که در آن متولد شده ام، تا چهارـ پنج سالگى من، يک خانه 60 ـ 70 مترى در محّله فقير نشين مشهد بود که فقط يک اتاق داشت و يک زير زمين تاريک و خفه اى! هنگامى که براى پدرم ميهمان مى آمد (و معمولاً پدر بنا بر اين که روحانى و محل مراجعه مردم بود، ميهمان داشت) همه ما بايد به زير زمين مى رفتيم تا مهمان برود. بعد عدّه اى که به پدر ارادتى داشتند، زمين کوچکى را کنار اين منزل خريده به آن اضافه کردند و ما داراى سه اتاق شديم.»
رهبرانقلاب از دوران کودکى در خانواده اى فقير امّا روحانى و روحانى پرور و پاک و صميمي، اينگونه پرورش يافت و از چهار سالگى به همراه برادر بزرگش سيد محمد به مکتب سپرده شد تا الفبا و قرآن را ياد بگيرند. سپس، دو برادر را در مدرسه تازه تأسيس اسلامى «دارالتعّليم ديانتى» ثبت نام کردند و اين دو دوران تحصيل ابتدايى را در آن مدرسه گذراندند.
تحصيلات
ايشان از دوره دبيرستان، خواندن «جامع المقدمات» و صرف و نحو را آغاز کرده بود. سپس از مدرسه جديد وارد حوزه علميه شد و نزد پدر و ديگر اساتيد وقت ادبيات و مقدمات را خواند.
درباره انگيزه ورود به حوزه علميه و انتخاب راه روحانيت مى گويند: «عامل و موجب اصلى در انتخاب اين راه نورانى روحانيت پدرم بودند و مادرم نيز علاقه مند و مشوّق بودند».
ايشان کتب ادبى ار قبيل «جامع المقدمات»، «سيوطى»، «مغنى» را نزد مدرّسان مدرسه «سليمان خان» و «نوّاب» خواند و پدرش نيز بر درس فرزندانش نظارت مى کرد. کتاب «معالم» را نيز در همان دوره خواند. سپس «شرايع الاسلام» و «شرح لمعه» را در محضر پدرش و مقدارى را نزد مرحوم «آقا ميرزا مدرس يزدى» و رسائل و مکاسب را در حضور مرحوم حاج شيخ هاشم قزوينى و بقيه دروس سطح فقه و اصول را نزد پدرش خواند و دوره مقدمات و سطح را بطور کم سابقه و شگفت انگيزى در پنچ سال و نيم به اتمام رساند. پدرش مرحوم سيد جواد در تمام اين مراحل نقش مهّمى در پيشرفت اين فرزند برومند داشت. رهبر بزرگوار انقلاب، در زمينه منطق و فلسفه، کتاب منظومه سبزوار را ابتدا از «مرحوم آيت الله ميرزا جواد آقا تهرانى» و بعدها نزد مرحوم «شيخ رضا ايسى» خواندند.
در حوزه علميه نجف اشرف
آيت الله خامنه اى که از هيجده سالگى در مشهد درس خارج فقه و اصول را نزد مرجع بزرگ مرحوم آيت الله العظمى ميلانى شروع کرده بودند. در سال 1336 به قصد زيارت عتبات عاليات، عازم نجف اشرف شدند و با مشاهده و شرکت در درسهاى خارج مجتهدان بزرگ حوزه نجف از جمله مرحوم سيد محسن حکيم، سيد محمود شاهرودى، ميرزا باقر زنجانى، سيد يحيى يزدى، و ميرزا حسن بجنوردى، اوضاع درس و تدريس و تحقيق آن حوزه علميه را پسنديدند و ايشان را از قصد خود آگاه ساختند. ولى پدر موافقت نکرد. پس از مدّ تى ايشان به مشهد باز گشتند.
در حوزه علميه قم
آيت الله خامنه اى از سال 1337 تا 1343 در حوزه علميه قم به تحصيلات عالى در فقه و اصول و فلسفه، مشغول شدند و از محضر بزرگان چون مرحوم آيت الله العظمى بروجردى، امام خمينى، شيخ مرتضى حائرى يزدى وعلـّامه طباطبائى استفاده کردند. در سال 1343، از مکاتباتى که رهبر انقلاب با پدرشان داشتند، متوجّه شدند که يک چشم پدر به علت «آب مرواريد» نابينا شده است، بسيار غمگين شدند و بين ماندن در قم و ادامه تحصيل در حوزه عظيم آن و رفتن به مشهد و مواظبت از پدر در ترديد ماندند. آيت الله خامنه اى به اين نتيجـه رسيدند که به خاطر خدا از قــم به مشهد هجرت کنند واز پدرشان مواظبت نمايند. ايشان در اين مـورد مى گويند:
«به مشهد رفتم و خداى متعال توفيقات زيادى به ما داد. به هر حال به دنبال کار و وظيفه خود رفتم. اگر بنده در زندگى توفيقى داشتم، اعتقادم اين است که ناشى از همان بّرى «نيکى» است که به پدر، بلکه به پدر و مادر انجام داده ام». آيت الله خامنه اى بر سر اين دو راهى، راه درست را انتخاب کردند. بعضى از اساتيد و آشنايان افسوس مى خوردند که چرا ايشان به اين زودى حوزه علميه قم را ترک کردند، اگر مى ماندند در آينده چنين و چنان مى شدند!... امّا آينده نشان داد که انتخاب ايشان درست بوده و دست تقدير الهى براى ايشان سر نوشتى ديگر و بهتر و والاتر از محاسبات آنان، رقم زده بود. آيا کسى تصّور مى کرد که در آن روز جوان عالم پراستعداد 25 ساله، که براى رضاى خداوند و خدمت به پدر و مادرش از قم به مشهد مى رفت، 25 سال بعد، به مقام والاى ولايت امر مسلمين خواهد رسيد؟! ايشان در مشهد از ادامه درس دست برنداشتند و جز ايام تعطيل يا مبازره و زندان و مسافرت، به طور رسمى تحصيلات فقهى و اصول خود را تا سال 1347 در محضر اساتيد بزرگ حوزه مشهد بويژه آيت الله ميلانى ادامه دادند. همچنين ازسال 1343 که در مشهد ماندگار شدند در کنار تحصيل و مراقبت از پدر پير و بيمار، به تدريس کتب فقه و اصول و معارف دينى به طلـّاب جوان و دانشجويان نيز مى پرداختند.
مبارزات سياسى
آيت الله خامنه اى به گفته خويش «از شاگردان فقهى، اصولى، سياسى و انقلابى امام خمينى (ره) هستند» امـّا نخستين جرقـّه هاى سياسى و مبارزاتى و دشمنى با طاغوت را مجاهد بزرگ و شهيد راه اسلام شهيد «سيد مجتبى نوّاب صفوى» در ذهن ايشان زده است، هنگاميکه نوّاب صفوى با عدّه اى از فدائيان اسلام در سال 31 به مشهد رفته در مدرسه سليمان خان، سخنرانى پر هيجان و بيدار کننده اى در موضوع احياى اسلام و حاکميت احکام الهى، و فريب و نيرنگ شاه و انگليسى و دروغگويى آنان به ملـّت ايران، ايراد کردند. آيت الله خامنه اى آن روز از طـّلاب جوان مدرسه سليمان خان بودند، به شدّت تحت تأثير سخنان آتشين نوّاب واقع شدند. ايشان مى گويند: «همان وقت جرقه هاى انگيزش انقلاب اسلامى به وسيله نوّاب صفوى در من به وجود آمده و هيچ شکى ندارم که اولين آتش را مرحوم نوّاب در دل ما روشن کرد».
همراه با نهضت امام خمينى (ره)
آيت الله خامنه اى از سال 1341 که در قم حضورداشتند و حرکت انقلابى واعتراض آميز امام خمينى عليه سياستهاى ضد اسلامى و آمريکا پسند محمد رضا شاه پهلوى، آغاز شد، وارد ميدان مبارزات سياسى شدند و شانزده سال تمام با وجود فراز و نشيب هاى فراوان و شکنجه ها و تعبيدها و زندان ها مبارزه کردند و در اين مسير ازهيچ خطرى نترسيدند. نخستين بار در محرّم سال 1383 از سوى امام خمينى (قدس سره) مأموريت يافتند که پيام ايشان را به آيت الله ميلانى و علماى خراسان در خصوص چگونگى برنامه هاى تبليغاتى روحانيون در ماه محرّم و افشاگرى عليه سياست هاى آمريکايى شاه و اوضاع ايران و حوادث قم، برسانند. ايشان اين مأموريت را انجام دادند و خود نيز براى تبليغ، عازم شهر بيرجند شدند و در راستاى پيام امام خمينى، به تبليغ و افشاگرى عليه رژيم پهلوى و آمريکا پرداختند. بدين خاطر در 9 محرّم «12 خرداد 1342» دستگير و يک شب بازداشت شدند و فرداى آن به شرط اينکه منبر نروند و تحت نظر باشند آزاد شدند. با پيش آمدن حادثه خونين 15خرداد، باز هم ايشان را از بيرجند به مشهد آورده، تحويل بازداشتگاه نظامى دادند و ده روز در آنجا با سخت ترين شرايط و شکنجه و آزارها زندانى شدند.
در تبعيد
رژيم جنايتکار پهلوى در اواخر سال 1356، آيت الله خامنه اى را دستگير و براى مدّت سه سال به ايرانشهر تبعيد کرد. در اواسط سال 1357 با اوجگيرى مبارزات عموم مردم مسلمان و انقلابى ايران، ايشان از تبعيدگاه آزاد شده به مشهد مقدس بازگشتند و در صفوف مقدم مبارزات مردمى عليه رژيم سفـّاک پهلوى قرار گرفتند و پس از پانزده سال مبارزه مردانه و مجاهدت و مقاومت در راه خدا و تحمّل آن همه سختى و تلخى، ثمره شيرين قيام و مقاومت و مبارزه؛ يعنى پيروزى انقلاب کبير اسلامى ايران و سقوط خفـّت بار حکومتِ سراسر ننگ و ظالمانه پهلوى، و برقرارى حاکميت اسلام در اين سرزمين را ديدند.
در آستانه پيروزى انقلاب اسلامي
درآستانه پيروزى انقلاب اسلامى، پيش از بازگشت امام خمينى از پاريس به تهران، «شوراى انقلاب اسلامى» با شرکت افراد و شخصيت هاى مبارزى همچون شهيد مطهرى، شهيد بهشتى، هاشمى رفسنجانى و... از سوى امام خمينى در ايران تشکيل گرديد، آيت الله خامنه اى نيز به فرمان امام بزرگوار به عضويت اين شورا درآمد. پيام امام توسط شهيد مطهرى «ره» به ايشان ابلاغ گرديد و با دريافت پيام رهبر کبير انقلاب، از مشهد به تهران آمدند.
مسئوليت ها
آيت الله خامنه اى پس از پيروزى انقلاب اسلامى نيز همچنان پرشور و پرتلاش به فعاليّت هاى ارزشمند اسلامى و در جهت نزديکتر شدن به اهداف انقلاب اسلامى پرداختند که همه در نوع خود و در زمان خود بى نظير و بسيار مهّم بودند که در اين مختصر فقط به ذکر رؤوس آنها مى پردازيم:
٭ پايه گذارى «حزب جمهورى اسلامى» با همکارى و همفکرى علماى مبارز و هم رزم خود: شهيد بهشتى، شهيد باهنر، هاشمى رفسنجانى و... در اسفند 1357.
٭ معاونت وزارت دفاع در سال 1358.
٭ سرپرستى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، 1358.
٭ امام جمعه تهران، 1358.
٭ نماينده امام خميني«قدّس سرّه» در شوراى عالى دفاع ، 1359.
٭ نماينده مردم تهران در مجلس شوراى اسلامى، 1358.
٭ حضور فعّال و مخلصانه در لباس رزم در جبهه هاى دفاع مقدس، در سال 1359 با شروع جنگ تحميلى عراق عليه ايران و تجاوز ارتش متجاوز صّدام به مرزهاى ايران؛ با تجهيزات و تحريکات قدرت هاى شيطانى و بزرگ ازجمله آمريکا و شوروى سابق.
٭ ترور نافرجام ايشان توسط منافقين در ششم تيرماه 1360 در مسجد ابوذر تهران.
٭ رياست جمهورى؛ به دنبال شهادت محمد على رجايى دومّين رئيس جمهور ايران، آيت الله خامنه اى در مهر ماه 1360 با کسب بيش از شانزده ميليون رأى مردمى و حکم تنفيذ امام خمينى (قدس سره) به مقام رياست جمهورى ايران اسلامى برگزيده شدند. همچنين از سال 1364 تا 1368 براى دوّمين بار به اين مقام و مسؤوليت انتخاب شدند.
٭ رياست شوراى انقلاب فرهنگ، 1360.
٭ رياست مجمع تشخيص مصلحت نظام، 1366.
٭ رياست شوراى بازنگرى قانون اساسى، 1368.
٭ رهبرى و ولايت امّت، که از سال 1368، روز چهاردهم خرداد پس از رحلت رهبر کبيرانقلاب امام خمينى (قدس سره) توسط مجلس خبرگان رهبرى به اين مقام والا و مسؤوليت عظيم انتخاب شدند، و چه انتخاب مبارک و درستى بود که پس از رحلت امام راحل، با شايستگى تمام توانستند امّت مسلمان ايران، بلکه مسلمانان جهان را رهبرى نمايند.
تاليفات
از ژرفاى نماز
آينده در قلمرو اسلام
روح التوحيد
چهار كتاب اصلى علم رجال
درست فهميدن اسلام
طرح كلى انديشه اسلامى در قرآن
انوار ولايت
حكومت در اسلام (جلد اول)
گفتارى در وحدت و تحزّب
بازگشت به نهجالبلاغه
شهيدى آغازگر
درس اخلاق (مجموعه درسهايى از حضرت آيتالله خامنهاى)
كوثر ولايت
سخن آفتاب
فرياد مظلوميت
منشور تداوم انقلاب
ضرورت تحول حوزههاى علميه
گزارشى از سابقه تاريخى و اوضاع كنونى حوزه علميه مشهد
اجوبة الاستفتائات فى الحج
مشروعيت و احكام آتشبس در فقه اسلامى
الاصول الاربعة فى علم الرجال (كتب اربعه در علم رجال)
پيشواي صادق
قيادة الامام الصادق(ع)
ولايت
فى رحاب المواقف الكريمة و المشاهد الشريفة
الخطوط العامة للفكر الاسلامى / روح التوحيد نفى عبودية غير الله (طرح كلى انديشه اسلامى / روح توحيد نفى عبوديت غير خدا)
اجوبة الاستفتائات (جزء اول)
اجوبة الاستفتائات (جزء دوم)
رسانه ملى رسالت دينى (از بيانات مقام معظم رهبرى)
معيارهاى يك انتخاب
جوان، از منظر رهبرى (از بيانات مقام معظم رهبرى)
فرزند كوثر - مرورى بر زندگى حضرت آيت اللَّه خامنهاى رهبر معظم انقلاب اسلامى
بسيج راز عشق و ايمان
دانشگاه اسلامى و رسالت دانشجوى مسلمان
ویرایش توسط .:MONTAZER:. : ۱۳۸۷/۰۷/۱۷ در ساعت ۱۸:۴۳
-
تشکرها 14
-
۱۳۸۷/۰۶/۱۴, ۱۴:۴۸ #4
سال شصت يکي از سخت ترين سالهاي انقلابه، اوايل جنگ از يه طرف و ترور شخصيتهاي اصلي انقلاب مثل شهيدان بهشتي، رجايي، باهنر و ... از طرف ديگه. ششم تير 60 يکي از همون روزاست. متن زير جريان اون روز از زبون عده اي از محافظها و پزشکاي رهبرمونه...
- اصلاً اون روز مسجد يه جور ديگه بود...
- راست مي گه! مثل هميشه نبود، هفته قبل هم که برنامه لغو شد، اومده بوديم اما اينطوري نبود!
- توي حياط يه جايي واسه ضبط صوت ها درست کرده بوديم.
- نماز ظهر که تموم شد، آقا رفتن پشت تريبون.
- سؤال ها هم خيلي تند و بعضاً بي ربط بود...
- پرسيده بودن شما داماد وزير گرفتي و فلان قدر مهر دخترت کردي.
- آقا اول کمي درباره شايعات عليه شهيد مظلوم بهشتي صحبت کرد و بعد هم اشاره کرد که من اصلاً دختر ندارم!
- من ديدم يه نفر با موهاي وزوزي داره با يه ضبط صوت به سمت تريبون مياد.
- نه يه نفر نبود! ضبط رو دست به دست دادن تا کسي شک نکنه!
- منم فکر کردم ضبط بچه هاي خود مسجده؛ ديگه شک نکردم چرا اين ضبط مثل بقيه توي حياط نيست!
- ولي نفر آخر، از خودشون بود!
- آره- آره! چون دقيقاً ضبط رو گذاشت رو به آقا و سمت چپ؛ درست مقابل قلب ايشون!
- من همينطوري رفتم به ضبط يه سري بزنم! کمي زير و بمش را نگاه کردم و بعد ناخودآگاه جاشو عوض کردم، گذاشتم سمت راست، کنار ميکروفن، کمي با فاصله تر از آقا!
- يک دفعه ميکروفن شروع کرد به سوت کشيدن...
- آقا برگشتن گفتن: اين صدا را درست کنيد يا اصلاً خاموش کنيد.
- منبري ها اين جور مواقع کمي عقب و جلو مي شن تا بلکه صدا درست بشه!
- من روبروي آقا، کنار در شبستان وايساده بودم، آقا کمي به عقب و سمت چپ رفتند که يکدفعه...
- يه صداي عجيبي توي شبستان پيچيد...
- اول فکر کردم تيراندازي شده...
- سريع اسلحه ام رو درآوردم... تا برگشتم ديدم...
- مردم اول روي زمين دراز کشيدند و بعد هم به سمت در هجوم بردند، من اسلحه ام را از ضامن خارج کرده بودم، تا برگشتم سمت جايگاه ديدم «آقا» از سمت چپ به پهلو افتاده اند روي زمين! داد زدم: حسين! «آقا»... تا برسم بالاي سر «آقا»، «حسين جباري» تنهايي «آقا» را بلند کرده بود و به سمت در مي رفت...
- هرطور بود راه را باز کرديم و خودمبرگشتم پشت تريبون، ضبط صوت مثل يک دفتر 40برگ از وسط باز شده بود. با ماژيک قرمزهم روي جداره داخلياش نوشته بودند: "اولين عيدي گروه فرقان به جمهوری اسلامي"!
اما دکتر مرندي که آن روز اتفاقي و براي مشاوره يکي از بيماران در بيمارستان بهارلو حضور داشته، خودش را به اتاق عمل مي رساند و دستور آماده سازي اتاق عمل را مي دهد.
- شهيد بهشتي به من خبر داد. تازه رسيده بودم منزل. پيکانم را سوار شدم و راه افتادم. به محض رسيدن، دکتر محجوبي گفت نگران نباش، خون را بند آوردم. و من آماده شدم براي جراحي.
دکتر زرگر ادامه مي دهد: «رگ پيوندي مي خواستيم، پاي راست را شکافتيم. رگ دست راست و شبکه عصبي اش کاملاً متلاشي شده بود.
فقط توانستيم کمي جلوي خونريزي را بگيريم و کمي هم پانسمان کنيم. تصميم بر اين شد که آقا را ببريم بيمارستان قلب.»
- جراحت خيلي سنگين بود، سمت راست بدن پر از ترکش و قطعات ضبط صوت بود، حتي يکي از ترکش ها زير گلوي آقا جا خوش کرده بود. قسمتي از سينه ايشان کاملاً سوخته بود! يکي دو تا از دنده ها هم شکسته بود. دست راست هم کاملاً از کار افتاده بود و از شدت ضربه ورم کرده بود. استخوانهاي کتف و سينه کاملاً ديده مي شد. 37 واحد خوني و فرآورده هاي خوني به آقا زده بودند که خود اين تعداد، واکنش هاي انعقادي را مختل مي کرد... دو سه بار نبض آقا افتاد و چند بار مجبور شديم پانسمان را باز کنيم و دوباره رگ ها را مسدود کنيم... خيلي عجيب بود، انگار هيچ چيز به اراده ما نبود...
- مردم بيرون بيمارستان صف کشيده بودند براي اهداي خون. راديو هم اعلام کرده بود جراحت به قلب آقا رسيده، عده اي توي محوطه جلوي اورژانس ايستاده بودند و مي گفتند مي خواهيم «قلبمان» را بدهيم... با هلي کوپتر، آقا را رسانديم بيمارستان قلب. لوله تنفس داشتند و تا بيمارستان دوبار مونيتور وضعيت نبض، خط ممتد نشان داد... عمل جراحي 3 ساعت طول کشيد و آقا به بخش «آي سي يو» منتقل شدند. شب براي چند لحظه به هوش آمدند... کاغذ خواستند تا چيزي بنويسند... کاغذ که داديم با دست چپ و خيلي آرام و با دقت چند کلمه را به زحمت کنار هم چيدند:
- همراهان من چطورند؟
و حالا که 25 سال از آن روز تلخ گذشته، شايد شيريني عيدي گروهک فرقان بيشتر خودش را نشان مي دهد که به قول «خسروي وفا» هر وقت در حزب جلسه بود، آقا آخرين نفري بود که از حزب خارج مي شد و فرداي آن روز هفتم تير بود...
- چند روز بعد که ديگر مطمئن شده بوديم،دست راست کاملا از کار افتاده است، از تلويزيون آمدند تا گزارش تهيه کنند، يک ساعتيمعطل شدند تا آقا به هوش بيايند، وقتي پرسيدند که حالتان چطور است؟ اين پاسخ راگرفتند که خطاب به امام (ره) بود:
بشکست اگر دل من به فداي چشم مستت
شهید محمد رضا موحد دانش
ای خواهران حجاب و عصمت و پاکدامنی را سرلوحه زندگی خودتان قرار دهید ،
و همیشه فاطمه وار و زینب گونه زندگی و مبارزه کنید .
-
تشکرها 8
-
۱۳۸۷/۰۷/۱۷, ۰۹:۳۲ #5
نقل قول از سفیر
جراحت خيلي سنگين بود، سمت راست بدن پر از ترکش و قطعات ضبط صوت بود، حتي يکي از ترکش ها زير گلوي آقا جا خوش کرده بود. قسمتي از سينه ايشان کاملاً سوخته بود! يکي دو تا از دنده ها هم شکسته بود. دست راست هم کاملاً از کار افتاده بود و از شدت ضربه ورم کرده بود. استخوانهاي کتف و سينه کاملاً ديده مي شد. 37 واحد خوني و فرآورده هاي خوني به آقا زده بودند که خود اين تعداد، واکنش هاي انعقادي را مختل مي کرد... دو سه بار نبض آقا افتاد و چند بار مجبور شديم پانسمان را باز کنيم و دوباره رگ ها را مسدود کنيم... خيلي عجيب بود، انگار هيچ چيز به اراده ما نبود...
گر نگهدارنده من انست که من میدانم ....شیشه رادر بغل سنگ نگه میدارد
-
-
۱۳۸۷/۰۷/۱۷, ۱۰:۵۲ #6
- تاریخ عضویت
مهر ۱۳۸۷
- نوشته
- 398
- مورد تشکر
- 481 پست
- حضور
- 5 ساعت 9 دقیقه
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
من که خیلی دوسشون دارم .(از هر کی بدم بیاد این یکی نه !!)
-
تشکر
-
۱۳۸۷/۰۷/۱۷, ۱۵:۵۳ #7
سر خم مي سلامت شكند اگر سبويي
اي رهبر آزاده
آماده ايم آماده.
هر كسي كه مردونه پاش بيفته جونش رو بخاطر ايشون ميده يه ياعلي بلند بگه.
يا علـــــــــــــــــــــــ ــــي
شهوت فرماندهان روم و ريميبرد سرهاي ما را روي نيبشنو از ني چون حكايت ميكندشيعه را در خون روايت ميكند
شیعه یعنی هفتخطی درجنونشيعه طوفان میکند در کاف و نون
این سخن کوتاه کردم والسلامشیعه یعنی تیغ بیرون از نیام
-
تشکرها 7
-
۱۳۸۷/۰۷/۱۷, ۱۸:۳۳ #8
- تاریخ عضویت
آبان ۱۳۸۷
- نوشته
- 2,875
- مورد تشکر
- 9,359 پست
- حضور
- 16 روز 14 ساعت 21 دقیقه
- دریافت
- 34
- آپلود
- 4
- گالری
-
118
در کشور عشق مقتدا خامنه ای است
فرماندهی کل قوا خامنه ای است
آن روز اگر عزیز مصر یوسف بود
امروز عزیز دل ما خامنه ای است
ویرایش توسط فاطمه ایمانی : ۱۳۸۷/۰۷/۱۷ در ساعت ۱۹:۱۴
" خدا را در لحظه لحظه ی زندگی خود یاد کنید. "
هر وقت نا امید از همه جا شدی بدون که کارت درست میشه.
حدیث داریم به عزت و جلال خودم قسم که قطع میکنم امید بنده ای که به غیر من امید داره. امیدمون اگه گوشه دلمون به کسی باشه که کارمون را اون درست کنه خدا حاجت ما رو نمیده.
( برگرفته از سخنان حاج آقا مجتهدی )
-
تشکرها 5
-
۱۳۸۷/۰۷/۱۷, ۱۸:۴۴ #9
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۸۵
- نوشته
- 5,435
- مورد تشکر
- 4,566 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
-
27
خدایا تا ظهور دولت یار
گل پیغمبر مار را نگه دار
دست به دست من بده
پا به پای من بیا
نگو امروز مال ما
بگو فردا رو میخوام
به لطف الهی فردا از آن ماست....
-
تشکرها 5
-
۱۳۸۷/۰۷/۱۹, ۰۲:۱۹ #10
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۸۵
- نوشته
- 5,435
- مورد تشکر
- 4,566 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
-
27
گویند که عاشقی و آرام نه ای
در خم خیال خم آبروی که ای؟!
گویم که نگو به قصد غربت گویم
سید علی حسینی خامنه ای
دست به دست من بده
پا به پای من بیا
نگو امروز مال ما
بگو فردا رو میخوام
به لطف الهی فردا از آن ماست....
-
تشکرها 6
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
موضوعات مشابه
-
""" به قضاوت خود نشسته اید؟؟؟ """
توسط nasim7 در انجمن اخلاقپاسخ: 19آخرين نوشته: ۱۳۹۳/۰۱/۱۲, ۱۹:۲۶ -
منظور از" أَصحَب الاَيْكَةِ" وَ "قَوْمُ تُبَّعٍ" درآیه14سوره ق چه کسانی هستند؟
توسط نتگرد در انجمن تفسیر موضوعیپاسخ: 1آخرين نوشته: ۱۳۹۱/۰۶/۳۰, ۱۲:۰۹ -
"""درسهايي از علامه طباطبائي""""
توسط The Praises to God در انجمن افلاکیان خاک نشینپاسخ: 16آخرين نوشته: ۱۳۹۱/۰۵/۰۳, ۱۲:۴۵ -
آرشیو---->>>> ::::""":::: خبر های قرآنی از سراسر ایران سال 1389 ::::"""::::
توسط جان بركف در انجمن اخبار قرآنیپاسخ: 804آخرين نوشته: ۱۳۹۰/۰۱/۱۴, ۲۲:۱۳ -
آیا "دین داری" با "تقلید ازمراجع" رابطه ای داره؟؟؟؟
توسط کهیعص در انجمن اجتهاد و تقلیدپاسخ: 8آخرين نوشته: ۱۳۸۸/۱۱/۱۰, ۰۲:۱۹
اشتراک گذاری