-
۱۳۸۷/۰۵/۲۰, ۱۱:۵۲ #1
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۸۷
- نوشته
- 17,586
- مورد تشکر
- 14,342 پست
- حضور
- 4 ساعت 10 دقیقه
- دریافت
- 662
- آپلود
- 397
- گالری
-
32
! غزلیات سعدی !
غزلیات سعدی
-
۱۳۸۷/۰۵/۲۰, ۱۱:۵۳ #2
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۸۷
- نوشته
- 17,586
- مورد تشکر
- 14,342 پست
- حضور
- 4 ساعت 10 دقیقه
- دریافت
- 662
- آپلود
- 397
- گالری
-
32
شکست عهد مودت نگار دلبندم
شکست عهد مودت نگار دلبندم
بریدمهر و وفا یار سست پیوندم
به خاکپای عزیزان که از محبت دوست
دل از محبتدنیا و آخرت کندم
تطاولی که تو کردی به دوستی با من
من آن به دشمنخونخوار خویش نپسندم
اگر چه مهر بریدی و عهد بشکستی
هنوز بر سر پیمان وعهد و سوگندم
بیار ساقی سرمست جام باده عشق
بده به رغم مناصح که می دهدپندم
من آن نیم که پذیرم نصیحت عقلا
پدر بگوی که من بیحسابفرزندم
به خاکپای تو سوگند و جان زنده دلان
که من به پای تو در مردنآرزومندم
بیا بیا صنما کز سر پریشانی
نماند جز سر زلف تو هیچپایبندم
به خنده گفت که سعدی ازین سخن بگریز
کجا روم که به زندان عشق دربندم؟
-
۱۳۸۷/۰۵/۲۰, ۱۱:۵۶ #3
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۸۷
- نوشته
- 17,586
- مورد تشکر
- 14,342 پست
- حضور
- 4 ساعت 10 دقیقه
- دریافت
- 662
- آپلود
- 397
- گالری
-
32
از هر چه می رود سخن دوست خوشترست
از هر چه می رود سخن دوستخوشترست
پیغام آشنا، نفس روح پرورست
هرگز وجود حاضرِ غایب شنیدهای؟
من در میان جمع و دلم جای دیگرست
شاهد که در میان جمع نبود شمع گوبمیر
چون هست اگر چراغ نباشد منورست
ابنای روزگار به صحرا روند وباغ
صحرا و باغ زنده دلان کوی دلبرست
جان می روم که در قدم اندازمش زشوق
درمانده ام هنوز که نًزلی محقرست
کاش آن به خشم رفته ما آشتیکنان
باز آمدی که دیده مشتاق بر درست
جانا دلم چو عود بر آتشبسوختی
وین دم که می زنم ز غمت دود مجمرست
شبهای بی توام شب گورست درخیال
ور بی تو بامداد کنم رو محشرست
گیسوت عنبرینه گردن تمامبود
معشوق خوبروی چه مشتاق زیورست؟
سعدی خیال بیهده بستی امیدوصل
هجرت بکشت و وصل هنوز مصورست
زنهار ازین امید درازت که دردلست
هیهات ازین خیال محالت که در سرست
-
۱۳۸۷/۰۵/۲۰, ۱۱:۵۹ #4
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۸۷
- نوشته
- 17,586
- مورد تشکر
- 14,342 پست
- حضور
- 4 ساعت 10 دقیقه
- دریافت
- 662
- آپلود
- 397
- گالری
-
32
ای ساربان آهسته ران، کارام جانم می رود
ای ساربان آهسته ران، کارام جانم میرود
وان دل که با خود داشتم، با دلستانم می رود
من مانده ام مهجور از او،بیچاره و رنجور ازو
گویی که نیشی دور ازو، در استخوانم میرود
گفتم بهنیرنگ و فسون، پنهان کنم ریش درون
پنهان نمی ماند که خون، بر آستانم میرود
محمل بدار ای ساروان، تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان، گوییروانم می رود
او می رود دامن کشان، من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از مننشان، کز دل نشانم می رود
برگشت یار سرکشم، بگذشت عیش ناخوشم
چون مجمریپر آتشم، کز سر دخانم می رود
با آنهمه بیداد او، وین عهد بی بنیاد او
درسینه دارم یاد او، یا بر زبانم می رود
باز آی و بر چشم نشین، ای دلستاننازنین
کاشوب و فریاد از زمین، بر آسمانم می رود
شب تا سحر می نغنوم،واندرز کس می نشنوم
وین ره نه قاصد می روم، کز کف عنانم می رود
گفتمبگریم تا ابل، چون خر فرماند در گل
وین نیز نتوانم که دل، با کاروانم میرود
صبر از وصال یار من، برگشتن از دلدار من
گرچه نباشد کار کم، هر کاراز آنم می رود
در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعی سخن
من خود به چشمخویشتن، دیدم که جانم می رود
سعدی فغان از دست ما، لایق نبودی ای بیوفا
طاقت نمی آرم جفا، کار از فغانم می رود
-
۱۳۸۷/۰۵/۲۰, ۱۲:۰۱ #5
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۸۷
- نوشته
- 17,586
- مورد تشکر
- 14,342 پست
- حضور
- 4 ساعت 10 دقیقه
- دریافت
- 662
- آپلود
- 397
- گالری
-
32
بسیار سفر باید، تا پخته شود خامی
بسیار سفر باید، تا پخته شودخامی
صوفی نشود صافی، تا در نکشد جامی
گر پیر مناجاتست، ور رند خرابتی
هر کس قلمی رفتست، بر وی به سرانجامی
فردا که خلایق را، دیوان جزا باشد
هر کس عملی دارد، من گوش به انعامی
ای بلبل اگر نالی، من با تو هم آوازم
تو عشق گلی داری، من عشق گلندامی
سروی به لب جویی، گویند چه خوش باشد
آنان که ندیدستند، سروی به لب بامی
روزی تن من بینی، قربان سر کویش
وین عید نمی باشد، الا به هر ایامی
ای در دل ریش من، مهرت چو روان در تن
آخر ز دعا گویی، یاد آر به دشنامی
باشد که تو خود روزی، از ما خبری پرسی
ور نه که برد هیهات، از ما به تو پیغامی؟
گر چه شب مشتاقان، تاریک بود اما
نومید نباید بود، از روشنی بامی
سعدی به لب دریا، دردانه کجا یابی؟
در کام نهنگان رو، گر می طلبی کامی
-
۱۳۸۷/۰۵/۲۰, ۱۲:۰۳ #6
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۸۷
- نوشته
- 17,586
- مورد تشکر
- 14,342 پست
- حضور
- 4 ساعت 10 دقیقه
- دریافت
- 662
- آپلود
- 397
- گالری
-
32
مواعظ سعدی - تن آدمی شریفست به جان آدمیت
تن آدمی شریفست به جان آدمیت
نههمین لباس زیباست نشان آدمیت
اگر آدمی به چشمست و دهان و گوش و بینی
چهمیان نقش دیوار و میان آدمیت
خور و خواب و خشم و شهوت و شغبست و جهل وظلمت
حیوان خبر ندارد ز جهان آدمیت
به حقیقت آدمی باش وگرنه مرغباشد
که همین سخن بگوید به زبان آدمیت
مگر آدمی نبودی که اسیر دیوماندی
که فرشته ره ندارد به مکان آدمیت
اگر این درنده خویی ز طبیعتتبمیرد
همه عمر زنده باشی به روان آدمیت
رسد آدمی به جایی که بجز خدانبیند
بنگر که تا چه حدست مکان آدمیت
طیران مرغ دیدی تو ز پای بندشهوت
به در آی تا ببینی طیران آدمیت
نه بیان فضل کردم که نصیحت توگفتم
هم از آدمی شنیدیم بیان آدمیت
-
۱۳۸۷/۰۵/۲۰, ۱۲:۰۹ #7
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۸۷
- نوشته
- 17,586
- مورد تشکر
- 14,342 پست
- حضور
- 4 ساعت 10 دقیقه
- دریافت
- 662
- آپلود
- 397
- گالری
-
32
برو جانب حق نگه دار و بس
یکی متفق بود بر منکری
گذر کرد بر وی نکو محضری
نشست از خجالت عرق کرده روی
که آوخ خجل گشتم از شیخ کوی
شنید این سخن پیر روشن روان
برو بر بشورید و گفت ای جوان
نیاید همی شرمت از خویشتن
که حق حاضر و شرم داری ز من ؟
نیاسایی از جانب هیچ کس
برو جانب حق نگه دار و بس
چنان شرم دار از خداوند خویش
که شرمت ز همسایگانست و خویش
-
۱۳۸۷/۰۵/۲۰, ۱۴:۴۱ #8
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۸۷
- نوشته
- 17,586
- مورد تشکر
- 14,342 پست
- حضور
- 4 ساعت 10 دقیقه
- دریافت
- 662
- آپلود
- 397
- گالری
-
32
بی مهر و وفا
من نـدانسـتم از اوّل کـه تـو بـی مهر و وفـایی
عــهـد نــابستن از آن بــه کــه بـبندی و نـپایی
دوسـتان عــیب کـنندم کـه چـرا دل به تـو دادم
باید اوّل به تو گفتن که چنین خـوب چـرایـی!
حــلقه بـــر در نــتوانــم زدن از دستِ رقــیبان
ایــن تــوانـم کـه بـیایم بـه مــحلّت بـه گــدایـی
شمع را باید ازاین خانه بـه در بـردن و کشـتن
تا به هـمسایه نگـوید کـه تــو در خــانۀ مـایی
پــرده بـردار که بـیگانه خـود ایـن روی نـبیند
تــــو بـــزرگی و در آیــینۀ کــوچک نــنمایی
عشق و درویشـی و انگشت نـمایی و مــلامت
هـــمه سـهل است تـحمّل نکــنم بـار جـــدایـی
روز صحرا و سَماع است و لبِ جوی و تماشا
در هـــمه شـهر دلی مـاند کـه دیگـر نـربایی؟
گفته بــودم چــو بـیـایی غــم دل بـا تـو بگــویم
چه بگویم؟ که غم از دل برود چون تـو بـیایی
که دل اهل نظر بُرد، کـه سـرّی است خـدایـی
-
۱۳۸۷/۰۵/۲۰, ۱۴:۴۳ #9
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۸۷
- نوشته
- 17,586
- مورد تشکر
- 14,342 پست
- حضور
- 4 ساعت 10 دقیقه
- دریافت
- 662
- آپلود
- 397
- گالری
-
32
امروز مبارکست فالم
امروز مبارکست فالم
کافتاد نظر برآن جمالم
الحمد خدای آسمان را
کاختر به درآمد از وبالم
خوابست مگرکه می نماید
یا عشوه همی دهد خیالم؟
کاین بخت نبود هیچ روزم
وین گلنشکفت هیچ سالم
امروز بدیدم آنچه دل خواست
دید آنچه نخواستبدسگالم
اکنون که تو روی باز کردی
رو، باز به خیر کرد حالم
دیگرچه توقعست از ایام
چون بدر تمام شد هلالم؟
باز آی کز اشتیاقرویت
بگرفت ز خویشتن ملالم
آزرده ام از فراق چونانک
دل باز نمی دهدوصالم
و ز غایت تشنگی که بردم
در حلق نمی رود زلالم
بیچاره بهرویت آمدم باز
چون چاره نماند و احتیالم
از جو تو هم در تو گیرم
وزدست تو هم بر تو نالم
چون دوست موافقست سعدی
سهلست جفای خلق عالم
-
۱۳۸۷/۰۵/۲۰, ۱۴:۴۴ #10
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۸۷
- نوشته
- 17,586
- مورد تشکر
- 14,342 پست
- حضور
- 4 ساعت 10 دقیقه
- دریافت
- 662
- آپلود
- 397
- گالری
-
32
ساقی بده آن شراب گلرنگ
ساقی بده آن شراب گلرنگ
مطرب بزنآن نوای بر چنگ
کز زهد ندیده ام فتوحی
تا کی زنم آبگینه برسنگ؟
خون شد دل من ندیده کامی
الا که برفت نام با ننگ
عشق آمد وعقل همچو بادی
رفت از بر من هزار فرسنگ
ای زاهد خرقه پوش تا کی
باعاشق خسته دل کنی جنگ؟
گرد دو جهان بگشته عاشق
زاهد بنگر نشستهدلتنگ
من خرقه فکنده ام ز عشقت
باشد که به وصل تو زنم چنگ
سعدیهمه روز عشق می باز
تا در دو جهان شوی به یک رنگ
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
اشتراک گذاری