جهت مشاهده مطالب کارشناسان و کاربران در این موضوع کلیک کنید   

موضوع: محمد در دامان ابوطالب

  1. #1
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت تير ۱۳۸۶
    نوشته
    1,188
    مورد تشکر
    1,232 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    0
    آپلود
    0
    گالری
    0

    محمد در دامان ابوطالب




    ابو طالب صرفنظر از علاقه‏اى كه از نظر خويشاوندى به يتيم‏برادر داشت،همانند جدش عبد المطلب از آينده درخشان‏رسولخدا(ص)با خبر بود و از روى اخبار گذشتگان و علائمى‏كه در دست داشت‏به نبوت و رسالت الهى وى در آينده واقف وآگاه بود.

    تا بدينجا هشت‏سال از عمر پر بركت رسول خدا(ص)را باخاطرات و حوادث ناگوارى كه براى آن بزرگوار بهمراه داشت‏پشت‏سر گذارديم.و اكنون آنحضرت در خانه ابو طالب وارد شده‏و دامن پر مهر عموى عزيزش آماده تربيت و پرورش و كفالت‏يتيم گرانقدر برادرش عبد الله بن عبد المطلب مى‏گردد،و بركسى كه از تاريخ اسلام مختصر اطلاعى داشته باشدپوشيده نيست كه ابو طالب يعنى آن مرد بزرگ،با چه فداكارى وگذشتى،و با چه اخلاص و ايثارى،اين وظيفه سنگين الهى واجتماعى را تا پايان عمر كه حدود چهل و سه سال طول كشيد به‏انجام رسانيد،و از اين رهگذر چه حق بزرگى بر عموم مسلمانان‏جهان تا روز قيامت دارد«فجزاه الله عن الاسلام و عن المسلمين‏خير الجزاء».

    مرحوم ابن شهر آشوب در كتاب مناقب از ابن عباس روايت‏كرده كه ابو طالب به برادرش عباس گفت:من(از وقتى كه محمد(ص)را در كفالت‏خود در آورده‏ام)از او جدا نمى‏شوم واطمينان به كسى نمى‏كنم(كه او را به وى بسپارم)...ابو طالب‏در اينجا داستانى از شرم و حياى آنحضرت نقل كرده و در پايان‏گويد:

    -رسم ابو طالب چنان بود كه هر گاه مى‏خواست‏شام و نهار به‏فرزندان خود بدهد به آنها مى‏گفت:صبر كنيد تا پسرم(محمد)

    بيايد،و(آنها صبر مى‏كردند)محمد(ص)مى‏آمد(و با آنها غذامى‏خورد...) (1) و نيز روايت كرده كه اين فرزند چنان بود كه دروقت‏خوردن و نوشيدن غذا و آب‏«بسم الله الاحد»مى‏گفت وشروع مى‏كرد و پس از فراغت نيز«الحمد لله كثيرا»مى‏گفت.

    و هيچگاه از او دروغى نشنيدم...

    و هيچگاه او را نديدم كه مانند ديگران بخندد...

    و نديدم كه با كودكان بازى كند...

    و تنهائى و تواضع براى او محبوبتر بود(و بيشتر به تنهائى علاقه‏داشت).

    و شبيه اين گفتار در كتاب طبقات ابن سعد نيز روايت‏شده‏كه هر كه خواهد مى‏تواند براى اطلاع بدانجا مراجعه كند (2) و البته بايد دانست كه به همان مقدار كه ابو طالب نسبت‏به‏رسولخدا(ص)علاقه و محبت داشت و در تربيت و حفاظت اومى‏كوشيد همسرش فاطمه بنت اسد نيز حد اعلاى محبت رانسبت‏به آن بزرگوار مى‏نمود،و رسولخدا(ص)نيز تا پايان عمرمحبتهاى او را فراموش نكرد و اين روايت را كلينى(ره)وديگران در داستان وفات فاطمه از امام صادق(ع) روايت‏كرده‏اند كه پس از اينكه رسول خدا(ص)پيراهن خود را براى كفن‏او فرستاد و در تشييع جنازه وى حاضر گرديد و تابوت او را بردوش كشيد و پيش از دفن در قبر او خوابيد،و پس از دفن براى اوتلقين خواند...



  2. #2
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت تير ۱۳۸۶
    نوشته
    1,188
    مورد تشکر
    1,232 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    0
    آپلود
    0
    گالری
    0



    ...و كارهاى شگفت انگيز ديگرى كه موجب سئوال وپرسش عموم ياران و اصحاب آنحضرت گرديد و ما ان شاء الله‏تعالى در جاى خود-در حوادث سال چهارم هجرت نقل خواهيم‏كرد-از آنجمله در پاسخ پرسش كنندگان فرمود:

    «اليوم فقدت بر ابى طالب،ان كانت لتكون عندها الشى‏ءفتؤثرنى به على نفسها و ولدها...» (3) .

    -امروز نيكيهاى ابو طالب را از دست دادم،و شيوه فاطمه چنان بود كه اگر چيزى نزد او پيدا مى‏شد مرا بر خود و فرزندانش‏مقدم مى‏داشت...

    چنانچه در استيعاب هم نظير اين گفتار با تلخيص و اجمال‏نقل شده كه رسول خدا(ص)پس از دفن او فرمود:

    «انه لم يكن احد بعد ابى طالب ابر بى منها...» (4) .

    -براستى كه غير از ابو طالب كسى نسبت‏به من از فاطمه(همسرش)مهربانتر نبود.

    و در تاريخ يعقوبى نيز آمده كه رسول خدا(ص)در مرگ‏فاطمه فرمود:

    «اليوم ماتت امى‏»،امروز مادرم از دنيا رفت،و سپس نظيرآنچه را در بالا نقل شد ذكر مى‏كند (5) و ما بخواست‏خداى تعالى‏شرح حال اين بانوى بزرگ اسلام و ايمان و سبقت او در اسلام‏و هجرت و فضائل ديگر او را در جاى خود ذكر خواهيم كرد.



  3. #3
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت تير ۱۳۸۶
    نوشته
    1,188
    مورد تشکر
    1,232 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    0
    آپلود
    0
    گالری
    0



    و اكنون باز گرديم به دنباله بحث‏خود و تحقيق در باره‏مراحل بعدى زندگانى رسول خدا(ص)پس از كفالت و سرپرستى ابو طالب يعنى از هشتمين سال زندگانى آنحضرت به‏بعد.

    آمدن باران به بركت وجود رسول خدا(ص)و دعاى‏ابو طالب

    قاضى دحلان در كتاب سيره خود از ابن عساكر بسند خود ازمردى بنام جلهمة بن عرفطة نقل مى‏كند كه در سال قحطى وخشكسالى به مكه رفتم و مردم مكه را كه در كمال سختى بسرمى‏بردند مشاهده كردم كه در صدد چاره بر آمده و مى‏خواهندبراى طلب باران دعا كنند،يكى گفت:بنزد لات و عزى‏برويد،و ديگرى گفت:به‏«مناة‏»متوسل شويد.در اين ميان‏پيرى سالمند و خوش صورت را ديدم كه به مردم مى‏گفت:چرابى راهه مى‏رويد؟با اينكه يادگار ابراهيم خليل و نژاد حضرت‏اسماعيل در ميان شما است!

    بدو گفتند:گويا ابو طالب را مى‏گوئى؟

    گفت:آرى منظورم اوست!

    مردم همگى برخاسته و من نيز همراه آنها آمدم و در خانه‏ابو طالب اجتماع كرده در را زدند و همينكه ابو طالب بيرون آمدمردم بسوى او هجوم برده و او را در ميان گرفتند و بدو گفتند: اى ابو طالب تو بخوبى از قحطسالى و خشكى بيابان وگرسنگى و تشنگى مردمان با خبرى اينك وقت آن است كه‏بيرون آيى و براى مردم از درگاه خدا باران طلب كنى!

    گويد:ابو طالب كه اين سخن را شنيد از خانه بيرون آمد وپسرى همراه او بود كه همچون خورشيد مى‏درخشيد،و در حالى‏كه اطراف او را جوانان ديگرى گرفته بودند همچنان بيامد تابكنار خانه كعبه رسيد سپس آن پسر زيبا روى را بر گرفت و پشت‏او را به كعبه چسبانيد و با انگشتان خود به سوى آسمان اشاره‏كرد و با زبانى تضرع آميز بدرگاه خدا دعا كرد و طولى نكشيدكه پاره‏هاى ابر از اطراف گرد آمده باران بسيارى باريد و مردم رااز خشكسالى نجات داد،و بدنبال آن قصيده معروف لاميه‏ابو طالب را كه بعدها پس از بعثت درباره رسول خدا سروده وحدود 90 بيت است نقل كرده و مطلع آن اين بيت است:

    و ابيض يستسقى الغمام بوجهه ثمال اليتامى عصمة للارامل




  4. #4
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت تير ۱۳۸۶
    نوشته
    1,188
    مورد تشکر
    1,232 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    0
    آپلود
    0
    گالری
    0



    نگارنده گويد:

    اين داستان-صرفنظر از مقام ارجمندى را كه براى رسولخداثابت مى‏كند-شاهد زنده‏اى براى گفتار ما است كه ما نيزبخاطر همان آنرا براى شما نقل كرديم و آن توجه عميقى است كه مردم مكه نسبت‏به ابو طالب از نظر روحانى داشتند و نفوذ معنوى‏و عظمت وى را در ميان قريش بخوبى ثابت مى‏كند،و اين‏مطلب را هم مى‏رساند كه ميراث انبياء گذشته نيز نزد ابو طالب‏بود و چنانچه در روايات معتبر شيعه آمده مقام شامخ وصايت پس‏از عبد المطلب بدو واگذار شده بود.

    ابو طالب صرفنظر از علاقه‏اى كه از نظر خويشاوندى به يتيم‏برادر داشت،همانند جدش عبد المطلب از آينده درخشان‏رسولخدا(ص)با خبر بود و از روى اخبار گذشتگان و علائمى‏كه در دست داشت‏به نبوت و رسالت الهى وى در آينده واقف وآگاه بود،و همين سبب علاقه بيشتر او به محمد-صلى الله عليه‏و آله-مى‏گرديد.

    و اين مطلب از روى اشعار بسيارى كه از ابيطالب نقل شده‏بخوبى واضح و روشن است و تعجب از برخى راويان ونويسندگان اهل سنت است كه با اينهمه در ايمان ابى طالب‏ترديد كرده و سخنانى گفته‏اند،و ما ان شاء الله در جاى خود باشرح و تفصيل بيشترى در اين باره بحث‏خواهيم كرد،و در اينجانيز يكى دو بيت از همان قصيده را براى شما نقل كرده و بدنبال‏بحث‏خود باز مى‏گرديم،كه از آنجمله است اين چند بيت:

    لقد علموا ان ابننا لا مكذب لدينا و لا يعنى بقول الاباطل فاصبح فينا احمد في ارومة تقصر عنه سورة المتطاول فايده رب العباد بنصره و اظهر دينا حقه غير باطل (6)

    و بنظر نگارنده اگر در باره ايمان ابو طالب جز همين قصيده وهمين اشعار نبود براى اثبات مطلب كافى بود تا چه رسد به‏دليلها و شواهد و روايات بسيار ديگرى كه در اين باره رسيده وانشاء الله در جاى خود مذكور خواهد شد.



  5. #5
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت تير ۱۳۸۶
    نوشته
    1,188
    مورد تشکر
    1,232 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    0
    آپلود
    0
    گالری
    0



    خاطراتى از دوران كودكى آنحضرت از زبان ابو طالب:

    بارى ابو طالب از هيچگونه محبت و فدا كارى در مورد تربيت‏و نگهدارى رسولخدا در دوران كودكى دريغ نكرد و پيوسته‏مراقب وضع زندگى و رفع احتياجات وى بود،و بگفته اهل‏تاريخ سرپرستى و تربيت آنحضرت را خود او شخصا به عهده‏گرفته بود و به كسى در اين باره اطمينان نداشت تا جائيكه به‏برادرش عباس مى‏گفت:

    برادر!عباس بتو بگويم كه من ساعتى از شب و روز محمدرا از خود جدا نمى‏كنم و به كسى اطمينان ندارم تا آنجا كه در هنگام خواب خودم او را مى‏خوابانم و در بستر مى‏برم،و گاهى‏كه احتياج به تعويض لباس و يا كندن جامه دارد به من‏مى‏گويد:عمو جان صورتت را بگردان تا من جامه‏ام را بيرون‏بياورم و چون سبب اين گفتارش را مى‏پرسم به من پاسخ‏مى‏دهد:

    براى آنكه شايسته نيست كسى به بدن من نظر افكند،و من‏از اين گفتار او تعجب مى‏كنم،و روى خود را از او مى‏گردانم.

    و هم چنين نوشته‏اند:

    شيوه ابو طالب آن بود كه هر گاه مى‏خواست نهار يا شام به‏بچه‏هاى خود بدهد بدانها مى‏گفت:صبر كنيد تا فرزندم-محمدبيايد و چون آنحضرت حاضر مى‏شد بدانها اجازه مى‏داد دست‏بطرف غذا ببرند.



  6. #6
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت تير ۱۳۸۶
    نوشته
    1,188
    مورد تشکر
    1,232 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    0
    آپلود
    0
    گالری
    0



    ابن هشام در سيره خود مى‏نويسد:

    در حجاز مرد قيافه شناسى بود كه نسب به طائفه‏«از دشنوءة‏»مى‏رسانيد و هر گاه به مكه مى‏آمد قرشيان بچه‏هاى خود را به نزد اومى‏بردند و او نگاه بصورت آنها كرده از آينده آنها خبرهائى مى‏داد.

    در يكى از سفرهائى كه به مكه آمد،ابو طالب رسولخدا را برداشته وبنزد او آورد.چشم آنمرد برسولخدا افتاد و سپس خود را به كارى‏مشغول و سرگرم ساخت،پس از آن دو باره متوجه ابو طالب شده گفت: آن كودك چه شد؟او را نزد من آريد،ابو طالب كه اصرار آنمرد رابراى ديدن رسولخدا ديد،آنحضرت را از نظر او پنهان كرد،قيافه‏شناس‏چندين بار تكرار كرد:آن پسرك چه شد؟آن كودكى را كه نشان من‏داديد بياوريد كه بخدا داستانى در پيش دارد،ابو طالب كه چنان ديداز نزد آن مرد برخاسته و رفت.

    اين اظهار علاقه شديد و اهميتى را كه ابو طالب در حفظ وحراست رسولخدا نشان مى‏داد سبب شده بود كه خانواده او نيزمحمد(ص)را بسيار دوست مى‏داشتند و در همه جا او را بر خودمقدم مى‏داشتند،گذشته از اينكه ابو طالب بطور خصوصى هم‏سفارش او را كرده بود.

    مى‏نويسند:روزى كه ابو طالب رسولخدا-صلى الله عليه‏و آله-را از عبد المطلب باز گرفت و بخانه آورد به همسرش-فاطمه‏بنت اسد-گفت:بدان كه اين فرزند برادر من است كه در پيش‏من از جان و مالم عزيزتر است و مراقب باش مبادا احدى جلوى‏او را از آنچه مى‏خواهد بگيرد.فاطمه كه اين سخن را شنيدتبسمى كرده گفت:

    آيا سفارش فرزندم محمد را به من مى‏كنى!در صورتيكه اواز جان و فرزندانم نزد من عزيزتر مى‏باشد!

    و در روايت ديگرى است كه ابو طالب مى‏گفت:گاهى مرد زيبا صورتى را كه در زيبائى مانندش نبود مى‏ديدم كه نزد اومى‏آمد و دستى بسرش مى‏كشيد و براى او دعا مى‏كرد،و اتفاق‏افتاد كه روزى او را گم كردم و براى يافتن او به اين طرف وآنطرف رفتم ناگاه او را ديدم كه بهمراه مردى زيبا كه مانندش رانديده بودم مى‏آيد،بدو گفتم:فرزندم مگر بتو نگفته بودم هيچگاه‏از من جدا مشو!

    آن مرد گفت:هر گاه از تو جدا شد من با او هستم و او رامحافظت مى‏كنم.

    پى‏نوشتها

    1-مناقب آل ابيطالب(ط قم)ج 1 ص 36.
    2-طبقات ابن سعد ج 1 ص 119-120.
    3-بحار الانوار ج 35.
    4-بحار الانوار ج 35.
    5-تاريخ يعقوبى ج 2 ص 9.
    6-تمامى اين قصيده را ابن هشام در سيره ج 1 ص 272-280 ط مصر نقل كرده وبدنبال آن گفته است:آنچه نقل شده صحت روايت آن از ابو طالب نزد من ثابت‏شده


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

اشتراک گذاری

اشتراک گذاری

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
^

ورود

ورود