-
۱۳۸۷/۰۵/۲۲, ۱۸:۴۸ #1
- تاریخ عضویت
تير ۱۳۸۶
- نوشته
- 1,188
- مورد تشکر
- 1,232 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
اگاهی ساسانیان از ظهور محمد(ص)
پادشاهان ساساني
آگاه از امر پيامبر صلياللهعليهوآله
نرمش در گفتار و برخورد ملايم يزدگرد با نمايندگان سعد بن ابي وقّاص، نشاندهنده آگاهي او از اخبار و پيشگوئيهاي راجع به پيامبر اسلام بود؛ ولي غرور پادشاهي و ساير وقايع ورقِ تاريخ را به طرز ديگري رقم زدند.
مذاكرات قبل از جنگ قادسيّه و دعوت يزدگرد به اسلام. سعد بنابي وقّاص فرمانده سپاه مسلمانان كه در قادسيه (سي كيلومتري جنوب كوفه) اردو زده آماده درگيري با لشگر ايران بود، از طرف يزدگرد سوم، پادشاه ساساني پيامي دريافت داشت مبني بر اين كه چند نفر از مردم نيكانديش و دانا پيش ما بفرست تا از ايشان استعلام كنيم و كيفيت آمدن شما را به اين نواحي و صورت صلح و جنگ را با ايشان باز نمائيم1.
سعد وقاص چند تن از معارف لشگر خود مانند طلحة بن خويلد، جرير بن عبدالله بجلي، مغيرة بن شعبه، عامر بن عمرو تميمي، شُرحبيل بن سمط كندي، منذر بن حسّان ضَبّي، فرات بن حيّان عِجْلي، معنّي بن حارثه شيباني، نعمان بن مقرّن، حَمَلة بن حويّه و حنظلة بن ربيع را نزد يزدجرد فرستاد و ايشان را نصيحت كرد تا جهد كنند و كوشش نمايند كه يزدجرد، اسلام را قبول كند، باشد كه ما را با او جنگ نيافتد... (نمايندگان پيش شاه ايران آمدند. يزدجرد زبان عربي نيكو دانستي و سخن فصيح گفتي...) يزدجرد به فرستادگان گفت:
-
۱۳۸۷/۰۵/۲۲, ۱۸:۴۹ #2
- تاریخ عضویت
تير ۱۳۸۶
- نوشته
- 1,188
- مورد تشکر
- 1,232 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
«شما عربان گاهي به تجارت، گاهي به رسالت و گاهي به گدايي در ولايت ما آمد و شد داريد و طعامهاي لذيذ خورديد، آبهاي گوارا نوشيديد، لباسهاي حرير بديديد و لذتهاي آن بازيافتيد، برفتيد و باقي اعراب را خبر داديد. اكنون آمديد تا با ما، در اين نعمت مشاركت كنيد، بر ضد ما ديني ديگر نهاديد و بهانهاي برانگيختيد تا شايد كه اين ولايت و اين نعمت، شما را باشد تا شما از آن قحط و تنگي باز رهيد و اينجا عيش و فراغت كنيد... ميدانيم كه شما به سبب گرسنگي و ضيق عيش و قحط و بليّت بر اين ولايت آمدهايد، پس ما را با شما هيچ جنگ و محاربت نيست، در حق شما احسان و شفقت كنيم و كسوت (لباس)هاي فاخر و جامههاي مهين و خروارهاي غلّه و ميوه بر شما فرستيم و شما را به شكر و امتنان بازگردانيم، اگر مقصود شما از آمدن اين است كه طمع در ملك و ولايت من كنيد و بخواهيد كه اين ولايت شما را باشد، هرگز اين كار، شما را ميسر نگردد، من براي دفع شما طريقهها و تدبيرها بپردازم كه همه شما را در هلاكت اندازم و چنان كنم كه يك كس از شما خلاص نيابد و جان به سلامت نبرد».
-
۱۳۸۷/۰۵/۲۲, ۱۸:۴۹ #3
- تاریخ عضویت
تير ۱۳۸۶
- نوشته
- 1,188
- مورد تشکر
- 1,232 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
مغيرة بن شعبه در جواب يزدگرد چنين گفت:
«خداي سبحان و تعالي ما را پيغمبري مبارك فرستاد و ما را از ضلالت و جهالت خلاصي داد. كتابي آورد فرقان نام كه خوب را از بد؛ و حلال را از حرام باز شناختيم و حق را از باطل فرق كرديم، راستي اين است كه هركه اين پيامبر و اين كتاب را مصدّق دانسته بدو ايمان آورد، هم از رنج دنيا و هم از عذاب آخرت ايمن شد و در حريم امن و امان در آمد و رضاي حق سبحانه او را حاصل گشت، هركس كه انكار كرد و رقم كفران و كفر بر ناصيه خود كشيد خود را در دنيا هلاك كرد و در آخرت عذاب دوزخ و وبال آتش بر خود افزود و ما را روا بود كه با او جنگ كنيم و در محاربه و مقاتله با او خويشتن را ثواب بزرگ دانيم تا اين كه بر پيامبر ما ايمان آورد، چون ايمان آورد از خود دانيم و مال و تن و جان و فرزند او را هم چون مال و جان و فرزند و پيوند خويش شناسيم. چون پيامبر ما محمد صلياللهعليهوآله كه مردي حقشناس و راستگوي و صادق قول بود از اين عالم ميگذشت ما را از شهرهايي كه بر دست امت او فتح خواهد شد و آفتاب امّت او بر آن طلوع خواهد كرد خبر داده است و شهر و ولايت و كوشك تو از آن جمله است كه به دست ما خواهد آمد، اكنون تو را سه كار مناسب ميبينم كه يكي از آن اختيار بايد كرد: يكي آن كه كلمه حق ميبايد گفت (اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و اشهد انّ محمدا عبده و رسوله). اگر اين كلمه را گفتي همه سعادت، تو را حاصل آيد و همه دولتها تو را روي نمايد، اين ولايت و ملك و سلطنت بر تو مقرّر گردانيم و تو را يار خود و دوستدار پيامبر خود دانيم، از ولايت تو به خوبي بازگرديم و يك برگ كاه از ولايت تو دست نيالاييم و بيدستور تو در يك ديه تو در نياييم، اگر اين نكني تو را گزيت [جزيه [ميبايد قبول كني و هر سال به بيتالمال ميبايد فرستاد و تو در آن حالت «صاغِر» باشي و چون گزيت قبول كردي در جوار ذمّت ما در آمدي پس در ضمانت سلامت و كَنَفِ عافيت ميباشي، اگر اين دو قبول نكني جنگ را ساخته باش تا هر كه را خداي سبحانه بخواهد ظفر نصيب بكند و هركه را بخواهد مغلوب گرداند».
-
۱۳۸۷/۰۵/۲۲, ۱۸:۵۰ #4
- تاریخ عضویت
تير ۱۳۸۶
- نوشته
- 1,188
- مورد تشکر
- 1,232 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
يزدگرد گفت:
«آنچه تو گفتي در فهم ما در آمد اما خاطرنشان كن كه كلمه صاغر چه باشد؟».
مغيره گفت: «صاغر به اصطلاح ما آن باشد كه در آن ساعت كه تو گزيت ميگذاري، بر پاي ايستاده باشي و تازيانه بر سر تو داشته باشند تا تو در اداي آن تعلل ننمايي2».
يزدگرد از اين سخن در خشم شد و گفت:
«هرگز گمان نميبردم كه چندان بزيم كه از امثال شما مردم، چنين سخن بشنوم، با خود انديشه ميكردم كه در حقِ شما شفقتها كنم و احسان فرمايم [چنانكه ملاحظه ميشود يزدگرد در چندين جاي سخن، علاقه خود را به نرمي و مهرباني با مسلمانان نشان داده است، اين نرمي چه را ميرساند؟ او از اسلاف همان پادشاهاني بود كه به حج كعبه رفته و نذورات گرانبها به آنجا ارسال ميداشتند [اكنون كه در روي من چنين سخنهاي بيادبانه گفتيد شما را از من جز خاك نصيب نباشد». پس غلامي را فرمود كه ظرفي را پر از خاك بياورد و به دست ايشان دهد كه پيش امير و سردار خويش ببرند و او را بگويند كه نصيب شما از نزديك من اين است و هم در اين نزديكي لش'ري فرستم كه همه شما را در خندق قادسيه در خاك دفن كنند و آنگاه وضع شاپور [ذوالأكتاف - اشاره به كشتار اعراب توسط شاپور] را تجديد كنم». پس مغيره و يارانش بازگشتند3.
-
۱۳۸۷/۰۵/۲۲, ۱۸:۵۰ #5
- تاریخ عضویت
تير ۱۳۸۶
- نوشته
- 1,188
- مورد تشکر
- 1,232 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
يعقوبي پس از ذكر خشم يزدگرد، مينويسد:
«خسرو توبره خاكي خواست و گفت اين را بر سر سرورشان بار كنيد و اگر نبود كه سفيران را نميكشند اينان را كشته بودم. پس «عاصم بن عمرو تميمي» گفت منم سرور قوم. پس خاك را بر او بار كردند و با شتاب رفت و گفت به خدا سوگند كه ما بر ايشان ظفر يافتيم و زمينشان را در نور ديديم4».
گويا رستم فرخزاد سپهسالار ايران از اينگونه برخورد يزدگرد با نمايندگان اعرابي كه آماده، مسلح و مصمم در بيخ گوش مداين نشسته بودند، بسيار ناراحت شده و گفته است: «پسر زن حجامتگر را با پادشاهي چكار؟» گفته ميشود كه مادر يزدگرد زني حجامتگر بوده است5. و درستر آن كه مادر بزرگ يزدگرد (مادر پدرش) حجامتگر بوده است.
جالب است كه به نوشته ابن بلخي «يزدگرد چون غلبه اسلام ديد مسلمان خواستشدن اما مهلت نيافت6». بعيد نيست خبر ابن بلخي درست باشد؛ زيرا يزدگرد به اخبار و پيشگوئيهاي راجع به پيامبر اسلام آگاه بوده حتي در مذاكره با نمايندگان سعد بن ابي وقاص نرمي زيادي در گفتار نشان داده است اما غرور پادشاهي و ساير وقايع، ورقِ تاريخ را به طرز ديگري رقم زدند. به هر حال با رفتن نمايندگان سعد بن ابي وقاص از نزد يزدگرد، احتمال برخورد نظامي قوت گرفت. اعراب از اسلامآوردن يزدگرد مأيوس شدند و به عنوان آخرين اقدام در جهت جلوگيري از درگيري نظامي، چندين نوبت نمايندگاني پيش رستم فرخزاد فرستاده او را به اسلام دعوت نمودند7. اين نمايندگان چنان دريافتند كه رستم خواستار اسلام آوردن است اما از همراهانِ خويش بيم دارد و هرگاه به يكي از ايشان پيشنهاد ميكند رويِ مساعد نشان نميدهد8.
-
۱۳۸۷/۰۵/۲۲, ۱۸:۵۳ #6
- تاریخ عضویت
تير ۱۳۸۶
- نوشته
- 1,188
- مورد تشکر
- 1,232 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
جنگ قادسيه و جنگهاي متعاقب آن به سود مسلمانان پيش رفت و يزدگرد سوم با همراهان خود از پيش روي مسلمين گريخت و در آسيابي در «مرو» و به دستور مرزبان مرو، «ماهويه» كشته شد و سلسله عظيم و قدرتمند ساساني با مرگ او سرآمد. به قول فردوسي:
جهاندار و ديهيم جوي ترا در آسيا ماهروي ترا
برهنه بر آب اندر انداختند بدشنه جگرگاه بشكافتند
برهنه شدند اندر آن جويبار سكو با از آن سوگواران چهار
نبيره جهاندار نوشيروان برهنه تن شهريار جوان
بسي مويه كردند برنا و پير به خشكي كشيدند از آن آبگير
ز هامون سوي دخمه بگذاشتند به باغ اندرون دخمهاي ساختند
سرآمد برو تخت و تاج و كلاه...9 بدان خوابگه رفت ناكام شاه
پاورقيها:
1. به نوشته بلاذري، خليفه عمر به سعد دستور داد قبل از جنگ، عدهاي را نزد بزرگ پارسيان فرستد و ايشان را به اسلام خواند(فتوحالبلدان: ص20). اين دو نظر را ميتوان چنين جمعبندي كرد كه هر دو طرف مايل به مذاكره و پرهيز از جنگ بوده و از نتيجه جنگ، انديشناك بودند لذا ابتدا به فرستادن پيام و نماينده جهت مذاكره نمودند
2. مغيره زيادهروي كرده است. فرستاده مكتب خلفا، بهتر از اين بلد نبود مسئله را بدون جنگ حل نمايد اما اگر كار در مسير اصلي خود و دور محور ولايت اميرالمؤمنين علي عليهالسلام ميگرديد، بسياري از برخوردها و خونريزيها روي نميداد.
3. الفتوح: ص101 تا 105. فتوحالبلدان: ص20.
4. تاريخ يعقوبي: ج2، ص26 و 27.
5. تاريخ يعقوبي: ج2، ص27.
6. فارسنامه: ص26.
7. اخبارالطوال: ص4 - 153.
8. تاريخ يعقوبي: ج2، ص27.
9. شاهنامه: ج7، ص5 - 244.
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
اشتراک گذاری