-
۱۳۸۷/۰۵/۲۷, ۱۱:۳۳ #1
- تاریخ عضویت
مرداد ۱۳۸۷
- نوشته
- 77
- مورد تشکر
- 81 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
رد برهان حرکت
با یاد او
سلام علیکم
ممنون میشم در مورد نقص برهان زیر و گفته های زیر توضیح بفرمائید و دلایل فلسفی و منطقی اشتباه بودن این نقص .
رد برهان حرکتاين برهان داراي سابقه ي تاريخي طولاني است و توسط افلاطون، ارسطو، آكوئنياس و ديگران بيان شده است. يكي از انواع برهان هاي جهان شناختي است، كه بسيار شبيه به برهانهايي چون عليت يا وجود و امكان مي باشد. گويندگان مختلف آن، (با اندكي تفاوت نسبت به هم) اينگونه توضيح مي دهند كه :در بعضي اجسام حركت وجود دارد، و اين اجسام خود نمي توانند مولد حركت باشند، بلكه آن را از اجسام ديگر مي گيرند. پس به ازاي هر جسم متحرك[1]، جسم متحرك ديگري لازم است، و براي حركت آن هم جسم متحرك ديگري. تسلسل نمي تواند وجود داشته باشد، پس بايد محركت نخستيني وجود داشته باشد. اين محرك نخست خداست .اين مطلب بيش از هر چيز ريشه در ديناميك ارسطويي دارد، كه با سايه افكندن بر جهان، علم و انديشه را بسيار عقب زد (كه البته تقصير آن با ارسطوييان است، نه ارسطو). در اين باور، اصالت با سكون است و حركت امري خاص و غير عادي به شمار مي رود. اجسام در حال سكون هستند، مگر اينكه عاملي خارجي (جسمي ديگر) آنها را از حال سكون خارج كند. مشخصا جسمي مي تواند چنين كاري كند كه خود ساكن نباشد، زيرا اگر ساكن باشد نمي تواند برخوردي با جسم اوليه داشته باشد، و "ميل حركتي"أي هم ندارد كه به آن بدهد. و ادامه ي داستان هم مشخص است. مي توان آن را اينگونه خلاصه كرد كه با اين اوضاع، حركتي كه در جهان وجود دارد از كجا آمده است ؟ و جوابي كه داده اند خداست .براي خواننده ي امروزي مسئله چندان بغرنج نمي نمايد، زيرا ديناميك امروزي برخلاف گذشته سكون را اصيل نمي داند، بلكه حركت يكنواخت (و سكون به عنوان حالت حدي آن) را اصيل مي داند، كه اين اصالت را امروزه با واژه ي اينرسيال مي شناسيم. حالت عادي اجسام اين است كه در حركت يكنواخت (يا سكون) باشند، نه الزاما در سكون. به عبارت ديگر، وجود حركت در جسم ديگر مسئله أي بغرنج به شمار نمي رود. جسم مي تواند همواره در حال حركتي يكنواخت باشد، در حالي كه هيچ وجود ديگري بر روي آن اثر نمي گذارد .پس مي بينيم كه مسئله ي اين برهان به كلي منتفي ست. البته شايد پرسيده شود كه علت آن حركت ابتدايي چيست، ولي اين سوال مربوط به اين برهان نمي شود، زيرا آن حركت ابتدايي با سكون ابتدايي فرقي ندارد، در حالي كه از علت سكون ابتدايي سوالي نمي شود (شايد هنوز ديدگاه ارسطويي بر ناخودآگاه بسياري از ما فرمان براند). ماده در چنين حالتيست، و براي بودن در اين حالت نياز به چيز خارق العاده أي ندارد. به خصوص مي دانيم كه ماده و انرژي (حركت) معادلند، و به عبارت ديگر حركت مي تواند از دل ماده زاييده شود. از نظر ايشان وجود حركت در جهان چيزيست كه از طريق خود جهان قابل توجيه نيست، ولي رشد علم توانسته وجود حركت را از طريق خود جهان توصيف كند، پس مسئله حل شده است. تنها مشكلي كه مي تواند باقي بماند اين است كه ماده و انرژي (حركت) اوليه از كجا آمده است، كه مسئله ايست مستقل و در برهان علیت به آن پرداخته شده است .گذشته از اين مسايل، ايراد ديگري هم كه از برهان مي توان گرفت و بسيار اهميت دارد همان ايراد هميشگي برهانهاي جهانشناختي، يعني ايراد تحليل موضعيست. فرض كنيم چنين استدلالي درست باشد. يك بار آن را دوره ميكنيم :بعضي اجسام حركت مي كنند .اجسامي كه حركت مي كنند نياز به محرك دارند .محرك بايد خود حركت داشته باشد، زيرا در غير اين صورت جسم غير متحرك مي تواند باعث حركت جسم ديگري شود، و به عبارت ديگر حركت زاييده شود، كه ممكن نيست .تسلسل محرك ها ممكن نيست .پس محرك نخستي وجود دارد .فرض ميكنيم مقدمات استدلال همگي درست باشد، هرچند كه علم امروزي بر نادرستي آنها تاكيد مي كند. و فرض مي كنيم حكم مسئله نيز درست باشد، يعني خدايي وجود داشته باشد. بسيار خوب، خدا متحرك است يا ساكن ؟اگر ساكن باشد، به اين معنيست كه سكون باعث ايجاد حركت شده، و به عبارت ديگر حركت زاييده شده، كه بر اساس ايده ي ايشان ممكن نيست (مقدمه ي سوم). اگر قرار باشد حركت زاييده شود، ديگر نيازي به محرك نخست نيست. حركت مي تواند در دامن طبيعت زاده شود. فراموش نكنيد آنچه ما را به خدا رساند زنجيره ي محرك هاي متحرك بود. اجسامي كه متحرك بودند و ديگران را به حركت وا مي داشتند، و به خاطر متحرك بودن نياز به چيزي داشتند كه آنها را به حركت در آورد. اگر قرار باشد غير متحركي بتواند اجسام را به حركت در آورد، اصولا چنين زنجيره أي تشكيل نمي شود كه ما را به خدا برساند .اگر خدا خود متحرك باشد چطور ؟ اگر خود متحرك باشد، يعني چيزي وجود دارد كه متحرك است، و بنا به فرض استدلال، آنچه متحرك است نياز به محرك دارد. پس بايد چيز ديگري هم وجود داشته باشد كه خدا را به حركت در بياورد، و اين، مسئله را دوباره گرفتار تسلسل ميكند، در حالي كه فرض خدا براي جلوگيري از ايجاد تسلسل بود .پس هيچكدام قابل قبول نيست. اين تناقض ايست بين حكم مسئله و فرضيات آن، مشابه آنچه در برهان عليت ديده مي شود، و باطل كننده ي كل برهان است .آخرين راه حل براي اين مسئله، كه ابداع ارسطوست، و در آراي افلاطون و آكويناس به چشم نمي خورد، اين است كه محرك را الزاما متحرك نمي داند. به عبارت ديگر، خدا را محرك بي تحرك مي داند (در بيان كاملتر، علت غايي). حال در اين ديدگاه جديد، اين مسئله پيش مي آيد كه اين موجود بي تحرك چطور توانسته خود منشا ايجاد حركت در كل جهان باشد ؟ مسلما به اين معنيست كه حركت مي تواند از طريقي ديگر جز انتقال به وجود آيد. بسيار خوب، اگر اينطور باشد كه ديگر به حكم مسئله نميرسيم، چرا كه فرض خلاف آن، يعني غير ممكن بودن زايش حركت از غير حركت بود كه ما را به لزوم وجود چنين خدايي رساند. اگر حركت اينرسيال نباشد (يعني با فرضهاي ايشان) و حركت الزاما از متحرك منتقل نشود و بتواند جوري ايجاد شود، ديگر وجود حركت در جهان چيزي غريب نمي نمايد كه براي توجيه آن نياز به عنصري غير اينجهاني داشته باشيم. و همان ايرادهاي گفته شده در بند قبلي، در مورد خداي ساكن باز هم وارد است .[1] تنها براي يادآوري :محرك : آنچه باعث حركت ميشود .متحرك : آنچه حركت ميكند
تشکر التماس دعا
-
۱۳۸۷/۰۵/۲۷, ۱۸:۴۴ #2
متفكران الهى راههاى مختلفى بر اثبات وجود خدا اقامه كردهاند. يكى ازاين راهها، برهان حركت مىباشد. فيلسوفان اسلامى اين برهان را از زبان حكيم طبيعى مطرح مىكنند و منظور آنان اين است كه برخى از مقدمات اين برهان يعنى مساله حركت از طبيعيات اخذ مىشود. اما صدر المتالهين بحثحركت را از مباحث الهيات و تقسيمات هستى مىدانست وچنين مطرح كرد كه هستى ووجود يا ثابت است و يا سيال و متحرك. از اينرو حركتبه عنوان نحوهاى از وجودمطرح است. و طرح آن نيز به عهده حكيم الهى است. رسالت اين برهان اين است كه ما را از مرز ماده به ماوراى ماده برساند . اگر ما از اين برهان همين قدر انتظار داشته باشيم، مشاهده مىكنيم كه در انجام اين وظيفه كارآمد و موفق مىباشد. و اينك نمونههايى از اين برهان:برهان حركت از ديدگاه صدرالمتالهين
اما الطبيعيون، فلهم مناهج اخرى ماخوذة من جهة التغير والاستحالة. احدها، طريقة الحركة نفسها، وهو الاستدلال من الحركات وقد علمت من قبل انالمتحرك لا يوجب حركة بل يحتاج الى محرك غيره، والمحركات لا محالة تنتهى الى محرك غير متحرك اصلا دفعا للدور والتسلسل وهو لعدم تغيره وبرائته عن القوة والحدوث، واجب الوجود. (1) اما طبيعيون، روشهاى ديگرى دارند كه از جهت تغيير ودگرگونى، اخذ كردهاند. يكى از آنها، استدلال از راه حركت است و قبلا دانستى كه متحرك موجب حركت نمىشود. (زيرا محرك، فاعل است و متحرك قابل وفاعل حيثيت وجدان دارد وقابل حيثيت فقدان يعنى محرك حركت مىدهد و متحرك حركت ندارد ومىخواهد حركت را بپذيرد. به تعبيرى فاقد شىء معطى شىء نمىشود) پس متحرك احتياج به محركى غير از خود دارد. آن محرك اگر خود متحرك باشد باز به محرك ديگرى نياز دارد. سلسله محركها بايد به ناگزير به محركى ختم شود كه ديگر خود متحرك نباشد و الا گرفتار دور يا تسلسل مىشويم. چون هر دوى اينها باطل است. پس بالضروره به محرك غير متحرك مىرسيم. ملا صدرا در ادامه مىفرمايد اين محرك به علت اينكه تغيير و دگرگونى در آن راه ندارد و از قوه و حدوث مبرا مىباشد واجب الوجود است. البته اين امر موجب اين اشكال شده است كه ما در برهان حركتبه محرك نامتحرك مىرسيم نه واجب الوجود. زيرا نهايت چيزى كه اين برهان اثبات مىكند محرك غير متحرك است كه مىتواند اين محرك، از مجردات كه غير متحركند، باشد و براى نيل به واجب الوجود بايد از برهان امكان و وجوب بهره گرفت. در جواب اين اشكال مىتوان گفت: اگر محرك نخستين را بر حسب غايت و محبوب نهايى تبيين كنيم غايت و محبوب نهايى كه فعليت محض است و هيچ قوهاى در آن نيست چيزى جز واجب الوجود بالذات نخواهد بود.و يا احتمالا ملا صدرا حدوث ذاتى وزمانى را نيز جزء حركات و تغييرات دانسته كه در اين صورت موجودى كه محرك است وهيچ نوع حركتى را هم دارا نيست همان واجب الوجود است.برهان حركت از ديدگاه حاج ملا هادى سبزوارى
حاج ملا هادى سبزوارى در شرح منظومه مىفرمايند: «ان الحركة لابدلها من محرك والمحرك لا محالة ينتهى الى محرك غير متحرك دفعا للدور والتسلسل» . (2) حركتبه ناچار به محرك نيازمند است و محرك به ناگزير بايد به محرك غير متحرك منتهى شود و الا گرفتار دور وتسلسل مىشويم. همانطور كه ملاحظه مىكنيم برهان حركت مرحوم سبزوارى چيزى اضافه بر برهان حركت صدرالمتالهين ندارد و از توضيح آن خودارى مىكنيم. براى روشنى برهان حركت، بحثهاى ذيل لازم است: 1. تعريف حركت: هر چند حركت را نمىتوان تعريف حدى كرد ولى تعريفى كه مقبول فيلسوفان اسلامى استبه اين صورت است. خروج تدريجى شىء از قوه به فعل. (3) 2. هر حركتى به شش چيز نيازمند است وبدون اين شش امر، حركت امكان ندارد: 1. محرك، 2. متحرك، 3. مبدا، 4. غايت، 5. مسافت، 6. زمان. (4) بعضى فيلسوفان بر آنند كه مبدا و غايتبراى حركت لازم نيست زيرا ممكن استحركتى ازلى و ابدى باشد يعنى هر چند حركتبر آن صدق مىكند ولى مبدا و منتها ندارد. بنابراين حركت از اين جهت كه محدود استبه مبدا و غايت نيازمند است.3. حركت در اعراض و جوهر
عقيده مشهور بر آن است كه تا قبل از صدرالمتالهين، فيلسوفى به صورت مستدل حركت جوهرى را مطرح نكرده است. البته در يونان باستان، هراكليت، حركتى را مطرح مىكند كه مىتواند منطبق با حركت جوهرى باشد. بعضى ديگر مىگويند حركت جوهرى در زمان ابن سينا مطرح بوده است وعدهاى قائل به حركت جوهرى بودهاند ولى ابن سينا به دليل ادلهاى كه عليه آن داشته است، نمىتوانسته آن را بپذيرد. چنانكه در شفاء مىفرمايد: (5) اما الجوهر فانقولنا انفيه حركة هو قول مجازى فان هذه المقولة لا يعرض فيها الحركة .اما جوهر اگر بگوييم حركت در آن واقع مىشود بر سبيل مجاز است و در جوهر حركت واقع نمىشود. به هر جهت فيلسوفى مانند صدرالمتالهين حركت جوهرى را به اين صورت مستدل مطرح نكرده است و تقدم و تاخر اعتقاد به آن چندان تاثيرى در بحث نمىگذارد. مشهور فيلسوفان بر آن بودند كه حركت فقط در چهار مقوله عرضى يعنى حركت در كم، كيف، مكان، ووضع واقع مىشود. ما ابتدا به توضيح حركات در اعراض و سپس حركت در جوهر مىپردازيم:الف: حركات در اعراض
حركت عرضى، حركتى است كه ما به طور محسوس آن را مشاهده مىكنيم كه براى توضيح بيشتر آنها را به صورت مجزا ذكر مىكنيم. حركت مكانى: روشنترين نوع حركت عرضى، حركت در مكان است مانند حركتيك جسم از يك مكان به مكان ديگر. حركت وضعى: مانند حركت كره به دور محور خود. هر چند مكان كل كره تغيير نمىكند ولى نسبت اجزا به همديگر در حال تغيير مىباشد. حركت كيفى : مانند تغيير رنگ و مزه اشياء. با توجه به انواع مقوله كيف اقسام جزيىترى براى حركت كيفى در نظر گرفتهاند. حركت در كيف نفسانى مانند اين كه هر كسى درخود تغيير تدريجى علاقه و محبت نسبتبه ديگرى را در خود حس مىكند. حركت در كيفيات محسوسه مانند حركت در رنگها.حركت در كيفيات مخصوص به كميات مثل تغيير در شكل يك شىء كه گاهى مستقيم و گاهى منحنى و گاهى به شكل ديگر است. حركت كمى: مصداق روشن حركت كمى، رشد گياهان و جانوران است. (6)دلايل حركت جوهرى
صدر المتالهين براى اثبات حركت جوهرى به سه صورت استدلال مىكند كه ما به دوتاى آن اشاره مىكنيم: 1. علامه طباطبايى استدلال اول را چنين تقرير مىكند: من اوضحها ان الحركات العرضية بوجودها سيالة متغيرة وهى معلولة للطبائع والصور النوعية...وعلة المتغير يجب ان تكون متغيرة والا لزم تخلف المعلول بتغيره عن علته وهو محال فالطبائع والصور الجوهرية التى هى الاسباب القريبة للاعراض اللاحقة التى فيها الحركة متغيرة فى وجودها متجددة فى جوهرها وان كان ثابتة بماهيتها قارة فى ذاتها لان الذاتى لا يتغير. (7) اولين استدلال صدرا بر دومقدمه مبتنى است: 1. حركات عرضى معلول طبيعت نوعيه و جوهرى آنهاست. 2. علت قريب و طبيعى حركتبايد متحرك باشد. نتيجه اينكه: طبيعت نوعيه و جوهرى كه علتحركات عرضى به شمار مىرود بايد متحرك باشد. حال اگر علت قريب و بىواسطه معلول متحرك امر ثابتى باشد و يا اگر معلول; متغير باشد و علت ثابت، لازمه آن تخلف معلول از علتخود است كه امرى محال است. ممكن است اشكال شود كه معتقدين به حركت جوهريه هم ناچارند حركت در جوهر را به فاعل مجردى نسبت دهند كه ثابت وغير متحرك است پس چرا استناد حركات عرضيه را به جوهر ثابت كه صور نوعيه باشد صحيح نمىدانند. جوابى كه به اين اشكال داده شده است اين است كه اعراض وجود فى نفسه لغيره دارند. وحركت آنها موضوعى را متصف به حركت مىكند زيرا كه وجود اعراض مستقل نيست. اما وجود جواهر وجود فى نفسه لنفسه است و ايجاد جوهر همان ايجاد حركت است. يا به تعبيرى اعراض احتياج به علت طبيعى دارند كه بايد متغير باشد ولى جواهر احتياج به علت الهى دارند كه جعل هستى آنها همان جعل حركت است. استدلال دوم: حجة اخرى: الاعراض من مراتب وجود الجواهر لما تقدم ان وجودها فى نفسها عين وجودها لموضوعاتها فتغيرها و تجددها لا يتم الامع تغير موضوعاتها الجوهرية وتجددها فالحركات العرضية دليل حركة الجوهر. (8) اين استدلال از دو مقدمه تشكيل مىشود: 1. اعراض از مراتب و شانى از شوءون جواهر هستند ووجود مستقلى از موضوعاتشان ندارند، 2. هرگونه تغيير و حركتى كه در شوءون و مراتب يك موجود روى دهد، علامتى است كه در خود آن موجود نيز حركت واقع شده است. مانند كسى كه رخساره و سيماى او رنگارنگ مىشود، اين امر نشانه و علامت تغييرات درونى اوست. بنابراين حركات عرضى دليل حركت جوهرى مىباشد. حركت جوهرى نتايج زيادى را در پى دارد كه ما در اينجا يكى از آنها را مورد بحث قرار مىدهيم. 1 نياز دائمى و مستمر كل عالم ماده به محرك غير جسمانى. چون براساس حركت جوهرى اثبات شد كه كل عالم ماده در حالتحركت و دگرگونى مىباشد، اين حركت ذاتى عالم ماده كه جلوههاى آن را به صورت حركت در اعراض مشاهده مىكنيم نيازمند محركى است . اين محرك اگر خود جسم باشد از تغيير درونى در امان نيست و باز نياز به محرك دارد چون سلسله محركها نمىتواند تا بىنهايت ادامه داشته باشد بنابراين بايد به محرك غير متحرك برسيم كه علتحركت است ولى خود متحرك نيست واين محرك ديگر نمىتواند واجد قوه و شانيت تغيير ودگرگونى را دارا باشد. از اين رو آن متحرك از سنخ عالم ماده نيستبلكه غير مادى مىباشد و كمالات مختص به خود را به صورت بالفعل واجد است. صدرالمتالهين مطرح مىكند كه نخستين كسى كه حركت در جوهر را ثابت كرده استخداوند حكيم است كه در قرآن فرموده است: «وترى الجبال تحسبها جامدة وهى تمر مرالسحاب» . (نمل/88) «كوهها را مىبينى و آنها را جامد و بىحركت مىپندارى در حالى كه آنها مانند حركت ابرها در حال حركت مىباشند» .پىنوشتها:
1. صدر المتالهين، اسفار: 6/423.
2. حاج ملا هادى سبزوارى، شرح منظومه، قم، مكتبة مصطفوى، ص 147.
3. همان، ص 238، علامه طباطبايى، نهاية الحكمة، ص 178.
4. صدر المتالهين، اسفار: 6/75.
5. ابن سينا، شفاء، طبيعيات، فصل سوم ازمقاله دوم از فن اول طبيعيات.
6. علامه طباطبايى، پيشين، ص 182، محمد تقى مصباح يزدى، آموزش فلسفه، چاپ دوم، تهران، سازمان تبليغات اسلامى ، ص 296 300; اسفار: 3/80.
7. علامه طباطبايى، پيشين، ص 184 و اسفار: 3/ 61.
8. علامه طباطبايى، پيشين، ص 185; اسفار: 3/ 103.
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
اشتراک گذاری