-
۱۳۸۷/۰۵/۲۷, ۱۷:۳۸ #1
- تاریخ عضویت
تير ۱۳۸۷
- نوشته
- 1,268
- مورد تشکر
- 2,075 پست
- حضور
- 10 دقیقه
- دریافت
- 4
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
لحظه ای با شهیدان
نام بلند مهدي زينالدين درسال 1338 در انبوه زمينيان درخشيد و هستي آسمانياش در خاك تجلي يافت. او در خانوادهاي مذهبي و متدين متولد شد. با ورود به مدرسه و آغاز زندگي تازه، مهدي اوقا ت فراغتش را در كتابفروشي پدر ميگذراند. مهدي در دوران تحصيلات متوسطهاش به لحاظ زمنيههايي كه داشت با مسائل مذهبي و سياسي آشنا شد. در مسير مبارزات سياسي عليه رژيم پهلوي به دليل نپذيرفتن شركت اجباري در حزب رستاخيز از مدرسه اخرا ج شده بود، با تغيير رشته و عليرغم تنگنا و فشار سياسي تحصيل را ادامه داد و رتبه چهارم را درميان پذيرفتهشدگان دانشگاه شيراز به دست آورد اما با تبعيد پدر به سقز از ادامه تحصيل منصرف شد و به شكل جديتري فعاليت مبارزاتي را پي گرفت. پدر پس از زماني كوتاه به اقليد فارس تبعيد شد و دور از خانواده مدتي را در آنجا گذراند. با شروع مبارزات مردمي در سال 56 پدر مخفيانه به قم رفت و خانواده را نيز منتقل كرد. از آن پس مهدي به همراه پدر و جمعي ديگر در ساماندهي و پيشبردن انقلاب در شهر قم تلاشهاي بسياري كردند. با به ثمر رسيدن تلاشهاي جمعي و پيروزي انقلاب، مهدي ابتدا به جهاد سازندگي و سپس با تشكيل سپاه پا سداران به اين نهاد پيوست و پس از مدتي به عنوان مسؤول اطلاعات و عمليات سپاه پاسداران قم فعاليتهاي خود را ادامه داد. اين مسؤليت مقارن با توطئههاي پيچيده و پيدرپي ضد انقلاب بود كه او با توانايي، خلاقيت و مديريت بالايي كه داشت به بهترين شكل ممكن آنها را از سر گذراند و اين مر حله بحراني فعاليت سياسي را طي كرد. هنوز نخستين شعلههاي جنگ تحميلي بر افروخته نشده بود كه آقا مهدي با طي دوره آموزش كوتاه مدت نظامي همراه با يك گروه صد نفره عازم جبهههاي نبرد شد و نخستين تجربه رويارويي مستقيم با دشمن را پشت سر گذاشت. او در طول دوران حضورش مسئوليت شناسايي يگانهاي رزمي، مسئوليت اطلاعات و عمليات قرارگاه نصر، فرماندهي تيپ علي بن ابيطالب (ع)، فرماندهي لشگر خط شكن علي بن ابيطالب (ع) و فرماندهي لشگر 17 علي بن ابيطالب (ع) را بر عهده گرفت. سردار سرلشگر مهدي زينالدين در آبان ماه سال 1363 در حالي كه به همراه برادرش مجيد (مسئول اطلاعات و عمليات تيپ 2 لشگر علي بن ابيطالب) براي شناسايي منطقه عملياتي از باختران به سمت سردشت در حال حركت بود، با ضد انقلاب منطقه درگير و پس از سالهاي طولاني انتظار، كليد باغ شهادت را يافت و مشتاقانه به سرزمينهاي ملكوتي آسمان هفتم بال گشود. يادش گرامي و راهش پر رهرو باد.بسم الله الرحمن الرحيمشهید مهدی زین الدین
شهید محمد رضا موحد دانش
ای خواهران حجاب و عصمت و پاکدامنی را سرلوحه زندگی خودتان قرار دهید ،
و همیشه فاطمه وار و زینب گونه زندگی و مبارزه کنید .
-
۱۳۸۷/۰۵/۲۷, ۱۸:۳۷ #2
- تاریخ عضویت
تير ۱۳۸۷
- نوشته
- 26,365
- مورد تشکر
- 68,290 پست
- حضور
- 22 روز 14 ساعت 29 دقیقه
- دریافت
- 26
- آپلود
- 0
- گالری
-
8953
بنام تو اي آرام جان
بيا عاشقي را رعايت کنيم
ز ياران عاشق حکايت کنيم
از آن ها که خونين سفر کرده اند
سفر بر مدار خطر کرده اند
از آن ها که خورشيد فريادشان
دميد از گلوي سحر زادشان
غبار تغافل ز جانها زدود
هشيواري عشقبازان فزود
عزاي کهنسال را عيد کرد
شب تيره را غرق خورشيد کرد
حکايت کنيم از تباري شگفت
که کوبيد درهم، حصاري شگفت
از آن ها که پيمانه «لا» زدند
دل عاشقي را به دريا زدند
ببين خانقاه شهيدان عشق
صف عارفان غزلخوان عشق
چه جانانه چرخ جنون مي زنند
دف عشق با دست خون مي زنند
سر عارفان سرفشان ديدشان
که از خون دل خرقه بخشيدشان
به رقصي که بي پا و سر مي کنند
چنين نغمه عشق سر مي کنند:
«هلا منکر جان و جانان ما
بزن زخم انکار بر جان ما
اگر دشنه آذين کني گرده مان
نبيني تو هرگز دل آزرده مان
بزن زخم، اين مرهم عاشق است
که بي زخم مردن غم عاشق است
بيار آتش کينه نمرود وار
خليليم! ما را به آتش سپار
که پروانه برد با دو بال حريق»
در اين عرصه با يار بودن خوش است
به رسم شهيدان سرودن خوش است
بيا در خدا خويش را گم کنيم
به رسم شهيدان تکلم کنيم
مگو سوخت جان من از فرط عشق
خموشي است هان! اولين شرط عشق
بيا اولين شرط را تن دهيم
بيا تن به از خود گذشتن دهيم
ببين لاله هايي که در باغ ماست
خموشند و فريادشان تا خداست
چو فرياد با حلق جان مي کشند
تن از خاک تا لامکان مي کشند
سزد عاشقان را در اين روزگار
سکوتي از اين گونه فريادوار
بيا با گل لاله بيعت کنيم
که آلاله ها را حمايت کنيم
حمايت ز گل ها گل افشاندن است
همآواز با باغبان خواندن است
-
تشکرها 2
-
۱۳۸۷/۰۵/۲۷, ۱۹:۱۵ #3
- تاریخ عضویت
تير ۱۳۸۷
- نوشته
- 26,365
- مورد تشکر
- 68,290 پست
- حضور
- 22 روز 14 ساعت 29 دقیقه
- دریافت
- 26
- آپلود
- 0
- گالری
-
8953
بنام تو اي قرار هستي
از شهيدهاشم اعتمادي:
ترسم بر آن است که نکند بر اثر سنگيني گناهانم نتوانم سبک شوم و به سويت پروازکنم و از جمله کساني باشم که از ياد تو و آياتت غافل شدهاند. خدايا قدرتي به من عطا فرما که اين بار بتوانم در راه تو قدم بردارم و در خودساري خود کوشا باشم.
خدايا توفيق ادامهي راه راستين شهدا را به همهي ما عطا فرما.
ویرایش توسط ║★║فاطمی║★║ : ۱۳۸۷/۰۵/۲۷ در ساعت ۱۹:۱۷
-
تشکر
-
۱۳۸۷/۰۵/۳۰, ۱۴:۴۴ #4
- تاریخ عضویت
تير ۱۳۸۷
- نوشته
- 1,268
- مورد تشکر
- 2,075 پست
- حضور
- 10 دقیقه
- دریافت
- 4
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
سعادت را آنها تحصیل کردند که شتافتندشهادت در کلام امام خمینی (ره)
سعادت ابدی
با اختیار خودشان و با جهاد خودشان و با رزمندگی خودشان در مقابل کفر ایستادند و جان خود را تسلیم خدا کردند و برگشتند به خدای تبارک و تعالی با سعادت و آبرو
ما همه خواهیم مرد لکن آنها سعادت را برای خودشان و شرافت را برای وطنشان تحصیل کردند که در مقابل لشکرهای کفر برای دفاع از اسلام و برای دفاع از کشور اسلامی ایستادند و فداکاری کردند و به سوی خدا شتافتند
انسان که باید این راه را برود و مردنی است...
چه بهتر که آن سعادت را تحصیل کند و امانت را به صاحب امانت بسپارد.
موت اختیاری(شهادت رسیدن به خدا در لباس شهید و با ایده شهدا در بستر مردن است)چیزی نیست
لکن در راه خدا رفتن شهادت است و سرافرازی و تحصیل شرافت برای انسا و برای انسانها
آنچه از دنیا است، فانی است و آنچه برای خدا تقدیم می شود باقی و ابدی
.است و این شهدا زنده هستند و در پیش خدا تبارک و تعالی عند ربهم یرزقون
آنها الان در درگاه خدای تبارک و تعالی روزیهای معنوی و روزیهای همیشگی را به آن نائل شدند و آنچه که از خدا بود تقدیم کردند و آنچه داشتند و آن جان خودشان بود را تسلیم کردند و خدای تبارک و تعالی آنها را پذیرفته است و می پذیرد.
ماها عقب ماندیم ،ما باید تاسف بخوریم که نتوانسته ایم این راه را برویم.
آنها پیشقدم بودند و رفتند و به سعادت خود رسیدند.
شهید محمد رضا موحد دانش
ای خواهران حجاب و عصمت و پاکدامنی را سرلوحه زندگی خودتان قرار دهید ،
و همیشه فاطمه وار و زینب گونه زندگی و مبارزه کنید .
-
تشکر
-
۱۳۸۷/۰۵/۳۰, ۱۴:۴۸ #5
- تاریخ عضویت
تير ۱۳۸۷
- نوشته
- 1,268
- مورد تشکر
- 2,075 پست
- حضور
- 10 دقیقه
- دریافت
- 4
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
همهشهيد در کلام حضرت آیت الله خامنه ای
انسانها مي ميرند ولي شهيدان اين سرنوشت همگاني را به بهترين وجه سپري كردند ، وقتي قرار است اين جان براي انسان نماند چه بهتر در راه خدا اين رفتن انجام بگيرد.
***
مهمترين امتياز شهداي ما نسبت به كساني كه در ساير كشورها در راه آرمانهاي خود فداكاري مي كنند انتخاب آگاهانه و به دور از احساس است.
***
مظهر قدرت ايران شهدا هستند.
***
هر شهيد پرچمي براي استقلال و شرف اين ملت است.
شهيدان مظهر هدف و تلاش و تداوم هستند.***
ما در حقيقت، انقلاب، اسلام، قرآن، استقلال، آبروي و حيثيت را از بركت خون پاك شهداي عزيزمان داريم.
***
خون شهيدان تضمين كننده استقلال ملت و سربلندي اسلام است. نظام جمهوري اسلامي امروز امانت شهيدان است و همه بايد بدانند كه مبارزه با جمهوري اسلام تمام نشده است.
***
خون شهداي انقلاب اسلامي به هدر نرفته است و آنها بودند كه به قيمت خون خود، آبروي اسلام، قرآن پيامبر و استقلال مملكت را حفظ كردند و حركتي كه آنها در اين انقلاب از خود نشان دادند در طول تاريخ بي نظير بوده است.
***
چراغ راه آينده ما شعار آزادگي و فداكاري شهداي ماست.
ویرایش توسط سفیر : ۱۳۸۷/۰۵/۳۰ در ساعت ۱۴:۵۰
شهید محمد رضا موحد دانش
ای خواهران حجاب و عصمت و پاکدامنی را سرلوحه زندگی خودتان قرار دهید ،
و همیشه فاطمه وار و زینب گونه زندگی و مبارزه کنید .
-
تشکر
-
۱۳۸۷/۰۵/۳۰, ۱۵:۲۵ #6
- تاریخ عضویت
تير ۱۳۸۷
- نوشته
- 1,268
- مورد تشکر
- 2,075 پست
- حضور
- 10 دقیقه
- دریافت
- 4
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
چشم، چشم، دو تا چشم
چشم، چشم، دو تا چشم- خمار و نافذ و مست
مو، مو،يه خرمن -قشنگ و مشكي يكدست
خط خط دو ابرو - مِشكيي وكموني
خال، خال، دو گونه-گونهاي استخوني
لب، لب، دو تالب-همينجوري ميخنده
قربون برم ماشاءالله-بابام چه قدبلنده
دندوناشو ببينين-عينهو مرواريده
بابا به اينخشگلي-هيچ جا كسي نديده
دست، دست، دو تا دست-چه مشكلها كهحل كرد
ميگن كه وقت رفتن-مادرمو بغل كرد
بابام مَنم بغلكرد-دست بابام چه گرمه
حُسن، حُسن، محاسن-ريش بابام چهنرمه
پا، پا، دو تا پا-راهي جبهه بيتاب
مامان با گريهميريخت-پشت سر بابام آب
چشم، چشم، دو تا چشم-شب تا سحربيداره
مو، مو، يه خرمن-پر از گرد و غباره
لب، لب، دو تالب-خُشك و ترك خورده بود
آبروي آب رو-كام بابام بردهبود
پا، پا، دو تا پا -خسته ولي پر توان
ميبَره حملهبابا-سوي عدو بيامان
دست، دست، دو تا دست-گره كرده ومشته
با اون دستاي گرمش-چه دشمنا كه كُشته
نيگا كنينعكسشو--چقدر قشنگو زيباست
خونه عجب معطر-به عطر و بويباباست
بابام كنار سنگر-روي موتور نشسته
محاسن خاكيشو-رنگحنايي بسته
محاسن نرم اون-تو جبههها خوني شد
باباي قدبلندم-راهي مهموني شد
چشم، چشم، دو تا چشم-خوابيده تويصحرا
تو جبههها شهيد شد-باباي ناز «زهرا»
خط، خط، دوابرو-قرمزه و كموني
خال، خال، دو تا خال-روگونه وپيشوني
خال روي گونههاش -قهوهاي و قشنگه
ولي خالپيشونيش-خوني و سرخ رنگه
پا، پا، دو تا پا-دست، دست، دو تادست
دست و پاي بابا جون-زير شنيهاشكست
قربون چشماشبرم-همون چشاي مستش
كدوم دست پليدي-زد و چشاشو بستن
اونيكه ديد باباجون-تو جبههها شهيد شد
ميگه تو خاك فكه-افتاد و ناپديدشد
آي دونه دونه دونه -نون و پنير و پونه
بعد گذشت چندسال-بابا اومد به خونه
چوب، چوب، يه تابوت-كه تو كوچه روُونبود
جاي بابا تو تابوت- يه تيكّه استخون بود
هزار هزار چشممست-هزار هزار تا گونه
هزار هزار هزاران-نگاهِ عاشقونه
هزارهزار محاسن-يا خوني شد يا كه سوخت
هزاران دل عاشق-كه توي سينهافروخت
هزار هزاران پدر-هزار هزار تا مادر
هزار هزار محبت-هزارهزار تا همسر
هزار هزاران رفيق-هزار هزار برادر
هزار هزار تافرزند-هزار هزار تا خواهر
هزار هزار رفاقت-هزار هزار معرفت
هزارهزار تا عاشق- هزار هزار تا رأفت
هزار هزار تا نامزد-هزار هزار اهلدل
هزار هزار طراوت-شمع مجلس و محفل
هزار گلِ سر سبد- هزارهزار قد بلند
هزار هزار هزاران-هزار هزار تا پيوند
هزار هزار شور وشوق-لبان پُر ز خنده
هزار هزار بسيجي-هزار هزار پرنده
هزارهزار پهلوُن-هزار هزار همخونه
رفتن كه ما بمونيم-رفتن كه دينبمونه
شهید محمد رضا موحد دانش
ای خواهران حجاب و عصمت و پاکدامنی را سرلوحه زندگی خودتان قرار دهید ،
و همیشه فاطمه وار و زینب گونه زندگی و مبارزه کنید .
-
تشکر
-
۱۳۸۷/۰۶/۰۱, ۱۱:۲۹ #7
- تاریخ عضویت
تير ۱۳۸۷
- نوشته
- 1,268
- مورد تشکر
- 2,075 پست
- حضور
- 10 دقیقه
- دریافت
- 4
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
از آن اشخاصي بود كه دايم بايد در ميان گودال هاي قبر مانند سراغش را مي گرفتي. يك سره مشغول ذكر و عبادت بود. پيشاني بندي داشت با عنوان «يا زيارت، يا شهادت» كه حقش را خوردند. از آنجا مانده و از اينجا رانده شده! هر وقت هم براي پاك سازي ميدان مين داوطلب مي شد نامش درنمي آمد. آخر جنگ بچه ها پارچه اي تهيه كرده و روي آن نوشته بودند: «كمك كنيد. روي دست خدا باد كرده، دعا كنيد تير غيب بخورد».يا زيارت، يا شهادت
شهید محمد رضا موحد دانش
ای خواهران حجاب و عصمت و پاکدامنی را سرلوحه زندگی خودتان قرار دهید ،
و همیشه فاطمه وار و زینب گونه زندگی و مبارزه کنید .
-
تشکر
-
۱۳۸۷/۰۶/۰۱, ۱۱:۳۲ #8
- تاریخ عضویت
تير ۱۳۸۷
- نوشته
- 1,268
- مورد تشکر
- 2,075 پست
- حضور
- 10 دقیقه
- دریافت
- 4
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
خدا رحمت كند امين آبشوري را، مشورت كردنش هم برخلاف همه شور و مشورت ها بود. وقتي رأيش بر اين قرار مي گرفت كه كاري بشود، براي اينكه موافقت جمع را هم پشتوانه آن كند نظر بچه ها را مي خواست، حالا چطوري؟ به اين ترتيب كه اگر همه مخالف حرفش بودند مي گفت: «برادرا! كي با فلان (فرد مخالف خودش) مخالفه؟» و اگر هيچ كس دستش را به عمد يا شوخي بالا نمي برد، خودش دستش را بالا مي برد و مي گفت: «براي تصويب، يك رأي هم كافي است!» بچه ها مي خنديدند و مي گفتند: «خوبه نمرديم و معني مشورت كردن را هم فهميديم».يك رأي هم براي تصويب كافي است
شهید محمد رضا موحد دانش
ای خواهران حجاب و عصمت و پاکدامنی را سرلوحه زندگی خودتان قرار دهید ،
و همیشه فاطمه وار و زینب گونه زندگی و مبارزه کنید .
-
۱۳۸۷/۰۶/۰۱, ۱۱:۳۷ #9
- تاریخ عضویت
تير ۱۳۸۷
- نوشته
- 1,268
- مورد تشکر
- 2,075 پست
- حضور
- 10 دقیقه
- دریافت
- 4
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
حرف به حرف شد كه اگر ما شهيد بشويم چه مي شود و چطور بايد بشود و هر كسي چيزي مي گفت. يكي از نماز و روزه هاي قضايش مي گفت و اينكه مگر بچه ها همت كنند: «والا اين قدر پول نداريم تا كسي را اجير كنيم.» ديگري از وضع خانواده اش مي گفت و مشكل سرپرستي آنها؛ بعضي ها هم از كارهاي ناتمامشان در لشكر مي گفتند، يكي از ديني كه احياناً بر گردنش بود و براي حلاليت طلبيدن از برادران فرصت نداشت و جواب ديگري كه: «اتفاقاً من هم يك سيلي به گوش يك نفر زده ام، دلم مي خواست مي ماندم و كار را با يك سيلي ديگر تمام مي كردم» خلاصه شوخي و جدي به هم آميخته بود. نوبت معاون گردان رسيد كه تا آن موقع ساكت بود. بچه ها گفتند: «تُو فكري؟ تو هم ناسلامتي آدمي، چيزي بگو» گفت: «چي بگم؛ من اگر شهيد بشوم، فقط، فقط غصه ... سي و پنج روز مرخصي ام را مي خورم كه نيستم بروم»من اگر شهيد بشوم غصه سي و پنج روز...
شهید محمد رضا موحد دانش
ای خواهران حجاب و عصمت و پاکدامنی را سرلوحه زندگی خودتان قرار دهید ،
و همیشه فاطمه وار و زینب گونه زندگی و مبارزه کنید .
-
۱۳۸۷/۰۶/۰۱, ۱۱:۴۳ #10
- تاریخ عضویت
تير ۱۳۸۷
- نوشته
- 1,268
- مورد تشکر
- 2,075 پست
- حضور
- 10 دقیقه
- دریافت
- 4
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
وقت و بي وقت مثل شغال صداي زوزه شان مي آمد. دائم پاتك مي كردند. به هيچ كاري نمي رسيديم. همه زندگيمان شده بود جنگيدن. بعضي ها مي گفتند: «اگر رفتيد آن طرف خاكريز، منزل همسايه بگوييد امروز پاتك نكنند، خيلي كار داريم. هنوز ظرف هاي غذاي ظهرمان را نشسته ايم، روزها هم آن قدر كوتاه است كه پلك بزني آفتاب غروب كرده، بگوييد بعد خودمان خبرتان مي كنيم.»فعلاً كار داريم
شهید محمد رضا موحد دانش
ای خواهران حجاب و عصمت و پاکدامنی را سرلوحه زندگی خودتان قرار دهید ،
و همیشه فاطمه وار و زینب گونه زندگی و مبارزه کنید .
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
اشتراک گذاری