-
۱۳۸۷/۰۵/۲۸, ۲۲:۳۱ #1
- تاریخ عضویت
خرداد ۱۳۸۷
- نوشته
- 3,425
- مورد تشکر
- 1,987 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
نقد یهود
از مهمترین این سوالات عبارتند از:یک نویسنده صهیونیستی بر این باور است که روند کاهش بینش سیاسی ارتش اسرائیل تا زمانی که به برخی سوالات محوری پاسخ داده نشود، همچنان باقی خواهد ماند.
ارزش ملت یهود در چیست؟
یهودیان برای بشریت چه کاری می توانند انجام دهند؟
فایده مشارکت در منازعه یهودیان چیست؟
این نویسنده پس از بررسی های طولانی مدت به این نتیجه رسید که حتی تحصیل کردگان و روشنفکران "اسرائیل" نیز نسبت به کنه و ریشه آن چه که آن را تاریخ یهودی خوانده است نا آگاهند و از دین یهودی بهره ای نبرده اند، به طوری که برخی از "اسرائیلی ها" خود را تنها یک انسان می پندارند و از این که یهودی خطاب شوند دلتنگ و ناراحت می گردند.
نویسنده همچنین بر این باور است که طی بیست سال گذشته و دوران پس از "اسلو" در سال 1993م. ایدئولوژی صهیونیستی دچار نوعی سیر قهقرایی شده است که در این میان ظهور جنبش "پسا صهیونیسم" دلیلی بر این سیر قهقرایی و نیز شکست طرح و ایدئولوژی صهیونیسم (اساس مشروعیت صهیونیسم) است.
داعیان "پسا صهیونیسم" مقولات صهیونیستی را مورد بازنگری و انتقاد قرار داده و تلاش کرده اند که "قداست" را از بخش یا کل مقدسات صهیونیستی بردارند. طرفداران "پسا صهیونیسم" برخی افکار و اندیشه های رایج نظیر جمع آوری کلیه یهودیان جهان در کشوری صهیونیستی، ماهیت نظامی جامعه "اسرائیل" و گرایش سلطه طلبانه آن و شعار "اول امنیت بعد.." و حتی "هولوکاست" را مورد انتقاد قرار دادند.
مورخان جدید از جمله "یسرائیل فنکلشتاین" رئیس آموزشگاه باستان شناسی دانشگاه تل آویو روایت صهیونیست ها از جنگ 1948م. را مورد بازنگری قرار داده اند. "فنکلشتاین" در کتابش تحت عنوان The Bible Unearthed ـ که در سال 2001م. منتشر شد ـ در نقد داستان ها تورات (اساس مشروعیت بخشی به صهیونیسم) می گوید:
«در قرن بیستم پیش از میلاد مسیح "اورشلیم" عبارت از یک منطقه کوچک بود، به طوری که تعداد روستاهای آن کمتر از بیست روستا و کل جمعیت آن کمتر از ده هزار نفر و اغلب ساکنان این منطقه چوپانانی بودند که از مناطق دیگر آمده بودند.» در بخشی دیگر از این کتاب آمده است:«به همین خاطر این احتمال بسیار ضعیف است که روستای "اروشلیم" و منطقه "یهودا" که ورای آن قرار داشت و تقریبا خالی از سکنه بود، مرکز امپراطوری بوده باشد که مساحت آن از جنوب دریای سرخ تا شمال سوریه امتداد یافته است.»
نویسنده کتاب در یکی از پژوهش های خود که روزنامه "نیویورک تایمز" آن را منتشر کرد می نویسد:«به اعتقاد من هیچ دلیل قانع کننده ای مبنی بر وجود سرزمینی بزرگ و یکپارچه در قدس که به مناطق بزرگ دنیا حکومت رانده وجود ندارد. قدسی که ملک داود بود در گذشته روستایی فقیر بیش نبود.»
به نظر می رسد که این تحقیق "فنکلشتاین" پاسخی غیر مستقیم به اصل "معبد و پادگان" باشد که از سوی فرماندهان نظامی صهیونیست نظیر "موشه دایان" و "ایگال یادین" برای یافتن آثار باستانی فلسطین مورد اهتمام بود. "یادین" در این باره می گوید:«آثار باستانی فلسطین را می بایست به وسیله بیل در یک دست و تورات در دستی دیگر جست و جود کرد.»
"زئیف هرتزوگ" از مورخان جدید صهیونیستی به شمار می آید که در پژوهشی اعلام کرد:«داستان های تورات صحت ندارد و کنکاش های گسترده باستان شناسان در "اسرائیل" طی قرن گذشته ما را به نتایج ناامید کننده ای رسانده است. همه چیز جعلی و ساختگی است و ما در کنکاش های خود هیچ چیزی که با روایت های تورات سازگار باشد نیافته ایم. داستان پیامبران خدا ابراهیم، یعقوب و اسحاق در "سفر تکوین" افسانه هایی بیش نیستند. ما هرگز وارد مصر نشدیم و بنابراین از آن نیز خارج و در صحرای سینا آواره نگشتیم. همچنین ما با حمله نظامی و یورش وارد فلسطین نشدیم. سرزمین داود و سلیمان که در تورات از آن به عنوان کشوری بزرگ یاد شده عبارت از یک منطقه قبیله ای کوچک بود.»
وی در پایان لب به اعتراف می گشاید:«من به عنوان یک یهودی و یک دانش آموز مکتب تورات میزان سرخوردگی یهودیان را در اثبات داستان های تاریخی تورات و کشف حقایق موجود آثار باستانی کاملا درک میکنم.»
"زئیف هرتزوگ" روزی به همراه من در یک برنامه تلویزیونی شرکت کرد و هنگامی که مجری برنامه از وی سوال کرد:«اگر داستان های تورات تنها یک افسانه است پس شما اینجا چه کار می کنید؟» پاسخ داد:«ما اینجاییم برای این که اینجاییم.» این پاسخ شاید بدین معنا باشد که وجود صهیونیست ها در "اسرائیل" یک واقعیت است و نمی توان آن را تغییر کرد. اما "هرتزوگ" به هر حال با صهیونیسمی که به افسانه های تورات به عنوان یک منبع و سند شرعی تکیه می کند مخالف است.
غیر از "هرتزوگ" عده زیاد دیگری از مورخان "اسرائیلی" نظیر مازار، تاخای، اوسیشکین، امنون بن تور و غیره نیز با افسانه های تورات مخالفند.
جامعه شناسان نقاد وضعیت اقشار ستمدیده جامعه "اسرائیل" (فلسطینیان، سیاه پوستان، زنان و یهودیان غربی) را مورد بررسی قرار داده اند و مورخان جدید با مشی رایج صهیونیست ها مبتنی بر جعل تاریخ و وقایع برای تقویت مزاعم و ادعاهای صهیونیستی به مخالفت برخاستند. آنان از صهیونیسم یک سیمایی واقعی ترسیم کردند که تا اندازه ای به روایت فلسطینیان درباره وقایع آن جنگ (1948م.) نزدیک است؛ جنگی که حاکی از تحقق مطامع و اهداف صهیونیستی و تبعید و آواره کردن فلسطینیان است.
مورخان جدید معتقدند که جهان عرب نه یک قدرت نظامی مخوف که یک قدرت از هم پاشیده و ارتش آن ضعیف و ناتوان بود. بنابراین همه این امور باعث می شود تا یهودیان در جنگ با اعراب دیگر قهرمان نامیده نشوند. مورخان جدید همچنین بر این باورند که "اسرائیل" رژیمی زورگو و سرکش و مخالف صلح است.
در اینجا نکته حایز اهمیت آن است که موضع گیری مورخان جدید صهیونیستی مبهم است. آنان از سویی مدعی اند که صهیونیست هستند و از سوی دیگر در عبارت ها و اظهارات خود الفاظ غیر صهیونیستی به کار می برند.
این نکته در سخنان "باروخ کمیرلنگ" کاملا واضح و آشکار است. خبرنگار روزنامه عبری زبان "هاآرتص" در روز 21 اکتبر 2006م. از وی پرسید:«شنیده ام که تو به جریان پسا صهیونیسم وابسته ای و درباره تو حتی گفته شده که ضد صهیونیسم هستی؟» وی در پاسخ گفت:«من یک صهیونیست هستم؛ چرا که در "اسرائیل" زندگی می کنیم و تعلق و وابستگی من نیز به تمدن عبری است.» باروخ در ادامه می گوید:«با حکومت کنونی "اسرائیل" و تعریفات صهیونیسم و اقدامات آن که شکل وحشیانه ای به خود گرفته است نیز مخالفم.» "باروخ" از صهیونیسم تعریفی را ارائه می دهد که با تعاریف ارائه شده از آن کاملا مغایر است، به طوری که در تعریف "باروخ" واژه صهیونیسم واژه ای نامفهوم است که می توان آن را به هر چیز دیگری نیز اطلاق کرد.
کارشناسان معتقدند که پیروان "پسا صهیونیسم" امروزه حتی در مراکز آکادمیک و ادبی "اسرائیل" نیز در اقلیت نیستند و دولت یهودی را مورد حمله قرار داده اند و هدف آنان حمله به موجودیت "اسرائیل" نیست بلکه حمله به اوضاع قانونی و سیاسی و اخلاقی آن به عنوان یک حکومتی است که مدعی حکومت بر ملت یهود می باشد
-
۱۳۸۷/۰۵/۲۸, ۲۲:۴۹ #2
- تاریخ عضویت
خرداد ۱۳۸۷
- نوشته
- 3,425
- مورد تشکر
- 1,987 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
قانون بازگشت
تاریخ گواه این مطلب است که تنها 5 درصد از اراضی به یهود فروخته شده است و بقیه با کشتار و جنگ و زور غصب شده است . به دنبال جنایات متعدد رژیم اشغالگر ، قانونی تصویب شد که یهودیان را به نوعی مجبور به اطاعت از خود می کرد ، و در غیر این صورت از شمار و امتیازات رژیم و هم پیمانان در همه نقاط دنیا محروم می شدند .عده ای فکر می کنند که فلسطینی ها اراضی خود را به یهود فروخته اند و آنها به فلسطین مهاجرت کرده و دولت اسرائیل را تشکیل داده اند .
در روز 5/7/1950 رژيم صهيونيستي قانوني با عنوان ، قانون بازگشت را وضع كرد كه در روز بعد به مرحلهي اجرا در آمد.
قانون بازگشت از اين فرضيه اصولي صهيونيستي سرچشمه ميگيرد كه تعهد يهوديان مبني بر زندگي در اسرائيل بالاتر از هر تعهد ديگري ميباشد و هر يهودي ساكن در خارج از فلسطين هنوز به هويت خود دست نيافته است.
همچنين مهاجرت به اسرائيل تشتت و پراكندگي را از بين خواهد برد و وحدت ملت يهود را تحقق خواهد بخشيد .در اين قانون آمده است كه هر يهودي حق مهاجرت به اسرائيل را دارد مگر اين كه وزير كشوربداند كه درخواست كننده مهاجرت دست به انجام فعاليت هائي عليه يهود ميزند و يا اين كه امنيت و سلامتي عمومي را در معرض خطر قرار ميدهد.
بر اساس ماده چهارم قانون بازگشت هر يهودي كه قبل از پايان مهلت قانوني به فلسطين مهاجرت كرده و هر يهودي قبل و يا بعد از اتمام مهلت قانوني در فلسطين به دنيا آمد به عنوان مهاجر بازگشته محسوب ميشود .
"بنگورين"هنگام ارائه قانون بازگشت در كنيستا (پارلمان) ضمن اشاره به ماهيت آن گفت : اين قانون هويت و هدف كشور صهيوني را مشخص ميكند؛ زيرا اين كشور از لحاظ عوامل تشكيل دهنده و اهداف و قدرت منحصر به مردم آن ، با ديگر كشورهاي جهان كاملا متفاوت است ، اما درهاي آن بر روي تمامي يهوديان جهان باز است .
در مارس 1970 كنيست به دنبال بروز كشمكشدربارهي بيان اين كه يهودي كدام است ؟در متن برخي از مواد قانون بازگشت دست به اصلاح ديگري زد .دراين اصلاح جديد آمده است كه يهودي همان فرزندي است كه از يك مادر يهودي به دنيا آمده و يا به دينيهود گرويده باشد و به دين ديگري معتقد نباشد.
همچنين آمده است كه اعطاي تابعيت اسرائيلي به تمامي افراد خانوادهي مهاجر بايستي به طور پيگير صورت گيرد و اين امر فرصت ازدواج و اعطاي تابعيت براي يهودي بازگشته را فراهم ميسازد و در عين حال اين قانون،مهاجر به تغيير تابعيت اصلي خود وادار نميكند .او براي استفاده از قانون بازگشت كافي است نيت خود مبني بر زندگي در اسرائيل را اعلام نمايد.
مقامات حاكم در فلسطين اشغالي اين قانون را به شيوهي صهيوني به كار مي گيرند كه تبعيض نژادي را برمذهب ترجيح ميدهند .اين سياست در تبعيض نژادي عليه يهود سياه پوست و يهود كشورهاي شرقي ،تجلّي يافته است؛ به طوري كه عامل تابعيت نژادي بر عامل تابعيت مذهب، غلبه كرده است .به همين دليل قانون بازگشت آميختگي صهيوني بين گرايش سياسي و گرايش مذهبي،ناكامي صهيونيستها و اسرائيل در تعيين روابط بين دولت اسرائيل و اقليتهاي يهودي در جهان از يكطرف و ديانت يهودي و مذهب از طرفديگر و نيز آميختگي به اصطلاح قوميت يهودي و دين يهودي را تجسم ميبخشد و بهترين دليل اين ادعا آن است كه عليرغم اجراي قانون بازگشت در طول 40 سال گذشته،شمار جمعيت يهوديان موجود در (اسرائيل)از مرز يك پنجم كل جمعيت يهوديان جهان تجاوز نميكند.(1)
(1).الميسري،عبدالوهاب محمد،الموسوعه المفاهيم و المصلحات
الصهيونيه،قاهره 1975
-
۱۳۸۷/۰۵/۲۸, ۲۳:۰۵ #3
- تاریخ عضویت
خرداد ۱۳۸۷
- نوشته
- 3,425
- مورد تشکر
- 1,987 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
كشتار نصاري توسط يهود
پطرس روم ، تعداد كثيري از نصاري را كشت ، و پس از فوت گالش قيصر را دو سال حاكم نمود و خون نصاري را مباح ساخت.(1)
و در نصوص ديگر آمده است كه كفار روم هم بر ضدّ يهود و هم بر ضدّ نصاري قيام نمودند و هر دو گروه را به كشتن دادند و اين كار توسط فرمانده قيقوس (طيطش) بود.(2)
كفار عموما،دشمنان ايمان آورندگان به خدا هستند حالا كه اين چنين است يهوديان چه اصراري دارند كه كشتارهاي خيالي را در حق يهود ترتيب دهند و كشتارهاي واقعي را كه در مورد مسيحيان و مسلمانان صورت پذيرفته است،محو ونابود سازند؟
در اينجا آن نقش خطير و مهمي كه احبار يهود در سيره اسلامي ايفا كردهاند،آشكار ميگردد و آنان همان امثال كعب الأحبار عبدالله بن سلام و وهب بن منبهميباشد.
مورخان نوشتهاند كه يهوديان به هنگام پيروزي ايرانيان بر نصاراي روم،تعداد كثيري از مسيحيان را كه عدد آنها بالغ بر نود هزار نفر بود خريداري نمودند و آنانراقتل عام كردند. (3) و هنگامي كه هرقل بر فارس پيروز گرديد پس از چند سال ازواقعه جنگ روم و ايران،يهود را تنبيه نمود و انتقام گرفت و آنان را كه در قدس باقيمانده بودند از آن شهر بيرون نمود.
به اين ترتيب يهوديان را از قدس طرد كردند و از اين رو بود كه با عمر بن خطابهنگام فتح قدس شرط كردند كه هرگز يهود را در آن اسكان ندهد و او همدر خواست آنان را مورد اجابت قرار داد و اين نكته را در معاهده صلح به نفع آنانقيد نمود.آنچنان كه طبري در تاريخ خويش ثبت كرده است و اين موضوع در سال638 ميلادي مطابق سال 17 هجري بود.(4)
خداوند متعال در مورد روابط نصاري با يهود چنين ميفرمايد:
«يهود گفتند كه نصاري بر اساس چيز استواري نيستند و نصاري هم گفتند كهيهوديان بر اساس چيز استواري نيستند در صورتي كه هر دو كتاب ميخوانند وهمانند گفتار آنان را گفتند افرادي كه ميدانستند پس خداوند متعال در روز قيامتما بين آنان حكم و داوري مينمايد در آنچه با هم اختلاف دارند.»(5)
عمر شرط منعقد شده را زير پا گذاشته و يهود را نيز داخل قدس نمود، بر حسب علاقهاي كه كعب الأحبار ، حبر يهود نسبت به اين امر داشت و براي اينكه عمر از آن شرطي كه با نصاري منعقد ساخته بود ، خلاصي پيدا نمايد و براي اينكه از معارضه و برخورد صحابه مصون بماند ، حديثي از قول پیامبر آورد كه مفادش اين بود : پيامبر خدا (ص) از مسلمانان خواسته است كه يهوديان را به شام بفرستند !
(1)-تاريخ ابن خلدون،ج 2 ص 207.
(2)-التنبيه و الأشراف مسعودي ص 110.
(3)-عصر ظهور كوراني ص 83.
(4)-تاريخ طبري ج 3 ص 105.
(5)-سوره بقره آيه 113.
-
۱۳۸۷/۰۵/۲۸, ۲۳:۰۸ #4
- تاریخ عضویت
خرداد ۱۳۸۷
- نوشته
- 3,425
- مورد تشکر
- 1,987 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
نفوذ در دايرة المعارف ها و مؤسسه هاي خاورشناسياهميت و جايگاه دايرة المعارف ها در عرصه علمي و فرهنگي بر كسي پوشيده نيست . صهیونیسم ، با در نظر داشتن اين مهم، دهها تن ازمأموران و پيروان خود را براي نفوذ در اين عرصه مأمور كرده ، تا جايي كه امروزه، به ندرت دايرة المعارفي مي توان پيدا كرد كه از آن بوي صهيونيسم به مشام نرسد.
بنابراين ، جاي تعجب نيست كه اغلب دايرة المعارفهاي موجود ، با اينكه اطلاعات خود را در همه زمينه ها ، به شيوه اي علمي و موضوعي ارائه ميدهند ، مع الأسف ، درباره اسلام و مسلمانان ، به طور غير مستند و تحريف شده سخن ميگويند.
دكتر كامل العسلي در گفت و گو با نشريه الدستور چاپ اردن ، تاريخ 15/5/1982 ، در اين باره ميگويد: نگاهي شتابزده به دايرة المعارف انگليسي بريتانيكا ، دايرة المعارف آمريكايي ماير ، دايرة المعارف لاروس فرانسه و دايرة المعارف آلمان ، اين واقعيت را آشكار ميكند كه چگونه اين دايرة المعارف ها ، ديدگاه هاي صهيونيستي را اساس كار خود قرار داده و از آن دفاع ميكنند . در تمام اين دايرة المعارف ها ، از سرزمين فلسطين به نام اسرائيل ياد و ادعا شده كه نه در تاريخ و نه در قوانين بين المللي ، هيچ گاه كشوري به نام فلسطين وجود نداشته است . در اين دايرة المعارف ها حكومت داوود و سليمان آغاز تاريخ بيت المقدس قلمداد شدهاست . اين در حالي است كه قدس كنعاني ، پيش از دوران داود و سليمان و حداقل دو هزار سال قبل سابقه داشته است.
دكتر العسلي در ادامه اشاره مي كند كه فصل مربوط به قدسدر دايرة المعارف اسلامي را يك يهودي صهيونيست نوشته است.
دايرة المعارف انگليسي نيوكاكستون شديدا ضد اسلامي است وتوزيع آن در بسياري از كشورهاي عربي ممنوع است. بريتانيكا كهاز معتبر ترين و رايج ترين دايرة المعارف هاي دنيا به شمار ميآيد، بيشباهت به نيوكاكستون و بقيه نيست. اين دايرة المعارف وقتي كه از قرآن كريم سخن ميگويد ، اين گونه القا مي كند كه قرآن كريم ، كلام خداوند متعال نيست . سم پاشي هاي صهيونيسم در دايرة المعارف سازمان بينالمللي يونسكو نيز مشاهده ميشود . اين در حالي است كه بخش عمده هزينه هاي اين سازمان بين المللي از سوي جهان عرب و اسلام تأمين ميشود .
در جلد سوم دايرةالمعارف يونسكو ، موسوم به تاريخ بشريت و پيشرفت علمي و فرهنگي آن ، تحت عنوان تمدن هاي بزرگ در دوره هاي ميانه ، اين ادعاي گستاخانه درباره اسلام به چشم ميخورد : اسلام تلفيقي از اديان يهود و مسيح ، به اضافه سنت هاي بتپرستي اعراب است . اسلام سنت ها و مراسم قبيلهاي را به اين جهت حفظ كرد تا قبايل را به اين دين جذب كند .
در دايرة المعارف شوروي (سابق) نيز موارد مشابهاي وجود دارد . رد پاي صهيونيسم در فرهنگ هاي جهاني نيز قابل مشاهده است . در كتاب انگليسي زبان فرهنگ تاريخ جهان ادعا ميشود كهگروههاي جنايتكار مافيايي ، ريشه عربي دارند . در فرهنگ آمريكايي وبستر كه بيشتر به دايرة المعارف شباهت دارد از شخصيت عرب با عباراتي اهانت بار چون : مردمي حيوان صفت، قاتل، خونريز، زنباره، آواره، گدا، كودن و شورشي ياد شده است .
سرپرست انتشارات فرهنگ وبستر يك آمريكايي مدافع صهيونيسم به نام ويليام لئوليان است. علاوه بر دايرة المعارف ها، سازمانها و مجامع تبليغاتي ديگري نيز در چنگال صهيونيسم قرار دارند. از جمله اين سازمانها ، مؤسسه هاي خاورشناسي است كه شرق را به عنوان مركز اسلام مورد توجه و تفحص قرار ميدهند. تاكنون، كمتر پژوهشي از سوي اين مؤسسه ها منتشر شده كه در آن اسلام ، پيامبر(ص)و قرآن
كريم مورد اهانت قرار نگرفته باشد . دور از واقعيت نيست، اگر گفته شود ؛ رشته شرقشناسي به شكل امروزي آن به وسيله اگناس گلدزيهر ، خاورشناس يهودي تحول يافت و تلاشهاي او ، در واقع ادامه تلاش هاي يهوديان سلف ، براي احياي نقش اسرائيليان در اين حوزه بوده است . ناگفته نماند كه گلدزيهر وصيت كرده بود ، كتابخانه او به دانشگاه عبري بيت المقدس واگذار شود . گلدزيهر (1850-1921) مجاري در كتاب عقيده و شريعتدر اسلام ، بسياري از اصول و حقايق اسلام را به صورت تحريفي و وارونه معرفي و ارائه كرده است .
سر ويليام موير خاورشناس اسكاتلندي از ديگر افرادي استكه به پاس خدماتش به صهيونيسم، در جهت تعرض به اسلام ومسلمين، انستيتوي پژوهش هاي زبان و ادبيات شرق دانشگاه آدنبره به نام او نامگذاري شده است . موير، در كتابي تحت عنوان ، خلافت ، پيدايش ، انحطاط و سقوط آن ، به طور وقيحانه دين اسلام را مورد اهانت قرار ميدهد. او در سال 1876 ، كتابي تحت عنوان زندگاني محمد تأليفكرد. موير در اين كتاب ادعا ميكند كه تعاليم اسلام از اديان سابق گرفته شده است. اين نويسنده همسو با صهيونيسم، در كتاب مزبور كينه توزي را به جايي ميرساند كه دين اسلام را سرسخت ترين دشمن تمدن ، حقيقت و آزادي قلمداد ميكند .
از ديگر خاورشناسان در خدمت نقشه هاي صهيونيستي ، كيمون فرانسوي است . او ميگويد:
به اعتقاد من بايد يك پنجم مسلمانان نابود شوند. لورنس براون، كارول بروكلمن يهود و ساموئل مرگليوت يهود از ديگر خاورشناسان در خدمت صهيونيسم بودهاند كه عليه اسلام و مسلمانان كتاب نوشتهاند. ساموئل مرگليوت، خاورشناس يهودي، در كينه توزي عليهاسلام تا آنجا پيش ميرود كه در سال 1925 ،در كتابي جسارتآميز ، فصاحت و بلاغت قرآن كريم را تحت تأثير اشعار جاهلي قلمداد ميكند .
تازهترين انديشه هاي شرق شناسانه صهيونيست ها در كتابي تحت عنوان محمد نوشته ماكسيم رودنسون يهودي فرانسوياست. اين كتاب، سراسر اهانت به اسلام و قرآن است. ماكسيم رودنسون، چند كتاب ديگر درباره اسلام ، تحت عناوين جادوي اسلام (1981) ، اسلام و سرمايهداري(1966)، ماركسيم و جهان اسلام(1972) و اعراب(1979) نوشته است. لازم به يادآوري است،ماكسيم رودنسون موضع گيري هايي در مخالفت با صهيونيسم و اسرائيل دارد، اما اين موضوع نبايد موجب غفلت از سم پاشيهاي او عليه اسلام و پيامبر گرامي شود؛ بلكه منطق حكم ميكند كه به موضع گيري هاي ضد صهيونيستي او با ترديد نگاه شود.
شايد چنين موضع گيريهايي ، از پيش برنامه ريزي شده تا او در دل مسلمانان جايي براي خود باز كند و سپس انديشههاي صهيونيستي و ضد اسلامي خود را كه در اغلب كتاب هايش ديده ميشود ، به آساني رواج دهد. دشمني رودنسون يهودي با اسلام، در گفت و گويي كه مجله الوطن العربي، شماره 324، مورخه 29 آوريل 1983، با او ترتيبداده بود ، بيش از پيش روشن ميشود. رودنسون در اين گفت و گو تأكيد و تصريح ميكند: فتوحات اسلامي در سرزمين شام ، تهاجمي ويرانگر عليه تمدن مسيحيت در شام و مصر بوده است. او سپس ميگويد كه دشمني اروپائيان ، واكنشي منطقي از سوي افكار عمومي مسيحيت ، در برابر هجوم اسلامي به مراكز تمدن مسيحي در شام و مصر بوده است. رودنسون سپس ادعا ميكند كهغربي ها حق دارند با مسلمانان دشمني كنند ، زيرا آغازگر ايندشمني ، مسلمانان بودهاند . او تأكيد مي كند كه نخستين اقدامي كه مسلمانان انجام دادند تهاجم عليه اروپائيان بود. پل كراوس، ديگر خاورشناس يهودي است كه به دوستي با اعراب تظاهر ميكرد و از اين دوستي ادعايي براي كينه توزي خود عليه اسلام بهره ميجست.
كراوس ، در سال 1944، پس از محكوميت به جرم سرقت پول هاي دانشگاه قاهره كه جهت خريد كتاب از فلسطين براي اين دانشگاه ، در اختيار او گذاشته بودند خود كشي كرد . كليمانت هويار فرانسوي(1854-1927) و برنارد لوئيس انگليسي -مقيم آمريكا- از ديگر خاورشناسان همسو با صهيونيسم هستند كه عليه اسلام و قرآن كتاب نوشتهاند . متأسفانه بايد متذكر شد ، برخي خاورشناسان، از طريق شاگردان يا دوستان عرب خود در ذهن نسل هاي مسلمان عرب راه يافتهاند . براي مثال اسرائيل ولفنسون، خاورشناس يهودي، كتابي تحت عنوان، يهود در جزيرة العرب، تأليف كرده است.او دراين كتاب تأكيد ميكند كه يهوديان ريشهاي تاريخي و سابقهاي فرهنگي و ادبي در جزيرة العرب دارند. او حتي ادعا ميكند كهيهوديان بر ادبيات عرب صاحب فضل هستند. جاي تعجب اين جا است كه مرحوم دكتر طه حسين مقدمهاي بر اين كتاب نوشته و ادعاي واهي نويسنده را مورد تأييد قرار داده است. مركز پژوهش هاي خاورميانهاي گوستاوفون گرونبوم كه درسال 1957 در دانشگاه كاليفرنياي لوس آنجلس تأسيس شد، ازمشهور ترين مراكز خاورشناسي تحت سيطره صهيونيست هابه شمار ميرود . اين مركز در زمينه تحولات خاورميانه ، از آغاز اسلام تا امروز و اوضاع مسلمانان پژوهش ميكند. لازم به يادآوري است، گوستاوفون گرونبوم يكي ازمشهور ترين خاورشناسان يهودي در آمريكا بوده است. نورمن دانيل خاورشناس و نويسنده كتاب اسلام و غرب ، اعتراف مي كند كه اغلب خاورشناسان با نوشته هاي خود قصد توهين به اسلام و مسلمين را دارند .
-
۱۳۸۷/۰۵/۲۸, ۲۳:۱۰ #5
- تاریخ عضویت
خرداد ۱۳۸۷
- نوشته
- 3,425
- مورد تشکر
- 1,987 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
چرا يهود بايد در فلسطين زندگي كنند؟
جوابهايي كه به اين سؤال داده ميشود متفاوت است.
يهود ميگويند : به دليل اينكه ساكنان اصلي اين سرزمين ما هستيم و بازگشتن به وطن اصلي خود ، حقّ مسلم و طبيعي ما است .
ولي قبل از هر چيز بايد از يهودي ها سؤالي كرد :
اگر سكونت در فلسطين حقّ طبيعي شما است ، چرا هيچ يك از پدران و اجداد شما نامي از اين حقّ طبيعي به ميان نياوردهاند؟
چرا اين دليل پوچ و جاهلانه پس از قيام اسرائيل از زبان شما شنيده شد و حتّي قبل از صدور قطع نامه سازمان ملل متّحد ، از اين حقّ طبيعي صحبتي نبود ؟
چرا بيشتر قبيلههاي يهودي شركت كننده در كنفرانس صهيونيست ها عقيده داشتند كه اوگاندا را بايد ميهن خود قرار دهند ؟ چرا فيلسوف مشهور يهودي ، ليوپنسكر در سال 1850 ميلادي گفت : يهود بايد به شهري عقبمانده هجرت كنند و در آنجا دولتي تشكيل دهند؟
با قبول اين دليل جاهلانه يهود ، سؤال ديگري نيز بي جواب مي ماند ، چرا كه : يهود فقط 704 سال در فلسطين سكونت داشتند ، آن هم زماني كه دولت مفهومي نداشت ولي بيش از دو هزار سال از فلسطين رانده شدند ، در حالي كه قانون اسرائيل چنين مي گويد : اگر از آواره شدن شخص عربي چهار سال گذشته باشد به هيچ وجه حقّ بازگشت به وطن خود را ندارد !
سؤال اينجاست كه چگونه ممكن است ملّتي كه بيش از دو هزار سال بيرون از فلسطين بوده حق دارد با سرنيزه آن را به تصرّف خود در آورد و ساكنان آن را آواره كند؟
اين مطلب را نيز بايد به گفتههاي خود اضافه كنيم كه بنا كنندگان و وارثان اصلي پايتخت فلسطين يعني بيتالمقدس عربها بودند ، در تمام كتابهاي تاريخي نيز آمده است كه حدود سه هزار سال پيش از ميلاد يابسيها كه شاخهاي از قبيلههاي كنعاني عرب هستند، بيتالمقدس را بنا كرده و آن را يبوس ناميدند ، كنعانيها نيز آن را اورسالم (يعني شهر سالم و آرامش) ناميدند كه اين نام از ملك صادق پادشاه كنعاني ها كه شخص انسان دوستي بوده و او را ملك السلام (يعني پادشاه آرامش) ميگفتند گرفته شده است ، ولي يهود كه در تلفظ ، سين را به شين تبديل ميكنند ، آن را اورشليم نام نهادند .
روماني ها نيز بيتالمقدس را هيروسليما نام نهادند ، كه نام اروپايي آن چيروسالم ميشود . هدريان امپراطور روم در سال 139 ميلادي آن را ايليا كابيتولينا نام نهاد كه تا زمان عثماني ها به اين اسم مشهور بود ولي عثماني ها آن را قدس شريف ناميدند.
ديگر آنكه چند قبيله پراكنده و بياباني عبري در صحراهاي فلسطين آن هم براي مدّت بسيار كمي سكونت داشتند كه قبيلههاي بسيار بزرگي از كلدانيها ، آشوريها ، كنعانيها ، آراميها ، حثيها و ايرانيها نيز در آنجا ساكن بودند ، آيا اين حقّ طبيعي فقط براي قبيله عبري بوده و ديگر قبيلهها و نژادها مانند حيوانات انسان نما هستند و از اين حقّ طبيعي محروم ميباشند ؟!
و امّا جوابهاي ديگر به اين سؤال:
غير يهود در جواب اين سؤال ميگويند : به دليل اينكه ساير ملّتها از افكار شيطاني و غيرانساني يهود راحت شوند .
حتّي هيتلر كه معتقد بود يهودي هر كجا كه باشد سرانجام آنجا را به جهنّم تبديل خواهد كرد هميشه سعي ميكرد ميهن ناسيوناليسم يهودي تشكيل شود ، جورج و آزولا موزلي نيز كه به دشمني با يهود مشهور هستند در اين مورد با هيتلر موافق ميباشند.
اين جواب نيز شباهت زيادي به جواب قبلي دارد زيرا ما به چشم خود ميبينيم كه پس از قيام اسرائيل مشكل يهود به صورتي وحشتناك تر خودن مايي كرده و اگر دنيا از آنها ناراحت تر نشده باشد هيچ گونه راحتي نيز براي آنها ايجاد نشده ، اصولا اين پراكندگي سياست يهود است .
خود يهود نيز معتقدند اين نعمتي است كه خداوند به آنها عطا فرموده تا بتوانند كه از همه انسانهاي آدم نما سواري بگيرند!!!
با تمام اين مسائل زمينهايي كه تاكنون اسرائيل گرفته است ، گنجايش تمام يهودي هاي دنيا را ندارد و فقط 60 درصد از يهودی های دنيا ميتوانند در آن سكونت داشته باشند ، شايد آنها بگويند : بايد شرق اوسط را نيز تخليه نمود تا همه يهوديها بتوانند در آن زندگي كنند .
ولي كدام عقل چنين قضاوت ميكند؟
-
۱۳۸۷/۰۸/۰۲, ۱۹:۴۸ #6
اي بني اسرائيل ! الله رب العالمين دو راه پيش پاي شما گذاشته است يا پيروي از تورات و حكم كردن به آن ؛ يا گرويدن به دين مبين اسلام .
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
اشتراک گذاری