صفحه 1 از 2 12 آخرین
جهت مشاهده مطالب کارشناسان و کاربران در این موضوع کلیک کنید   

موضوع: ضرورت وجود امام معصوم بعد از پيامبر

  1. #1
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت اسفند ۱۳۸۶
    نوشته
    264
    مورد تشکر
    271 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    0
    آپلود
    0
    گالری
    0

    ضرورت وجود امام معصوم بعد از پيامبر




    با سلام به دوستان عزيز
    با توجه به اينكه هر از گاهي بعضي از كاربران يا مهمانان در خصوص لزوم وجود امامت بعد از پيامبر اشكالاتي وابهاماتي دارند؛ لذا يك تاپيك مجزا باز نموده تا بصورت گسترده دراين باره به بحث بنشينيم وزواياي مختلف اين موضوع را بررسي كنيم.
    از دوستان گرامي درخواست ميشود چنانچه نظر يا سوالي درخصوص { ضرورت امام معصوم بعد از پيامبر} دارند مطرح فرمايند:
    با تشكر

  2. تشکرها 3


  3. #2

    تاریخ عضویت
    جنسیت خرداد ۱۳۸۷
    نوشته
    3,425
    مورد تشکر
    1,987 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    0
    آپلود
    0
    گالری
    0



    مسلمانان علي‌رغم اتفاق نظرى كه در كليات دين مانند اصول و عقايد و اخلاق و احكام (اعمّ از مناسك عبادى و احكام مدنى و حقوقى و قوانين قضائى و جزائى و سياسى و ساير شئون اسلام) دارند در پاره‏اى از عقايد جزئى و تفاصيل احكام و قوانين، اختلافاتى دارند كه آنان را به ‌صورت پيروان مذاهب و فرقه‏هاى مختلف درآورده است. براى اين اختلافات مى‏توان دو محور عمده را در نظر گرفت: يكى محور عقايد كه مربوط به علم كلام مى‏شود، و ديگرى محور احكام (به معناى عام) كه مربوط به علم فقه مى‏گردد. نمونة بارز اختلاف پيرامون محور اول، اختلاف اشعرى و معتزلى در مسائل كلامى؛ و نمونة اختلاف پيرامون محور دوم، اختلاف مذاهب چهارگانه چهارگانة اهل سنّت در مسائل فقهى است.
    يكى از اختلافات معروف بين مذاهب اسلام، اختلاف شيعه و سنّى در مسأله مسألة امامت است كه شيعيان (اماميّه) بعد از رحلت پيامبر اكرم،(صل الله عليه و آله) على بن ابى طالب(عليه السلام) را امام و جانشين آن حضرت مى‏دانند برخلاف اهل سنّت كه آن حضرت را خليفه خليفة چهارم مى‏شمارند. و در واقع، مشخّصة اصلى مذهب اماميّه، اعتقاد به امامت امامان دوازده‌گانه با سه ويژگى (عصمت، علم خدادادى و نصب از طرف خداى متعال) است.
    در اينجا اين سؤال مطرح مى‏شود كه آيا اصل اين اختلاف، مربوط به حوزه حوزة عقايد و كلام است و اختلافات فقهىِ مربوط به آن، جنبة فرعى دارد يا اين‌كه اين اختلاف صرفاً يك اختلاف فقهى است1 و يا اختلافى سياسى درست شبيه اختلافى كه بين دو حزب سياسى بر سر انتخاب كانديداى رياست وجود دارد؟
    حقيقت اين است كه اين مسأله (دست‌كم از ديدگاه شيعه) يك مسألة اعتقادى و كلامي است و ابعاد فقهى و سياسى آن، جنبة فرعى دارد. به ديگر سخن: نظام اعتقادى شيعه داراى حلقات مترتب و هماهنگى است كه مسأله امامت يكى از حلقات آن را تشكيل مى‏دهد و با حذف آن، سلسله سلسلة مزبور، انسجام و تماميّت خود را از دست مى‏دهد. براى روشن شدن اين مطلب بايد نگاهى اجمالى به نظام اعتقادى شيعه بيافكنيم تا جايگاه امامت در اين نظام متسلسل، آشكار شود و وجه اهتمام شيعه به اين مسأله، و دليل ضرورت آن، معلوم گردد:
    نخستين حلقه در نظام اعتقادى اسلام اعتقاد به وجود خداى يگانه و سپس اعتقاد به صفات ذاتيّه و فعليّه است. در بينش اسلامى، خداى متعال همانگونه كه خالق و آفرينندة تمام پديده‏هاى هستى است، ربّ و اداره‌كنندة آنها نيز هست و هيچ موجودى از قلمرو خالقيّت و ربوبيّت او خارج نيست. خداى متعال هيچ چيزي را گزاف و بيهوده نيافريده است بلكه همگى برطبق نظام حكيمانه آفريده شده‏اند و مجموع آنها كه در سلسله‏هاى طولي و عرْضى قرار دارند و گسترة آغاز شده از ازل بسوى ابد را فرا مى‏گيرند نظام واحد و هماهنگى را تشكيل مى‏دهند كه به مقتضاى حكمت الهى به وسيله وسيلة قوانين عليّت اداره مى‏شوند.
    از جمله مخلوقات بي‌شمار الهى، انسان است كه با ويژگي‌هاى شعور و آگاهي و اراده و اختيار شناخته مى‏شود و در نتيجه، مسيرى دوسويه (به سوى سعادت يا شقاوت جاودانى) خواهد داشت و به همين جهت، مشمول ربوبيّت ويژه‏اى (علاوه بر ربوبيّتى كه شامل پديده‏هاى بى‏اختيار مى‏شود) به نام ربوبيّت تشريعى خواهد بود. يعني مقتضاى ربوبيّت جامع الهى نسبت به انسان اين است كه اسباب و مقدّمات حركت اختيارى و از جمله شناختن هدف و شناختن راه رسيدن به آن را در دسترس او قرار دهد تا انتخاب آگاهانه براى او ميسّر شود و در اين راستا مقتضاى حكمت الهى اين است كه نارسايى شناخت‏هاى حسّى و عقلانى او را به وسيله معارف وحيانى جبران كند.
    بدين ترتيب، ضرورت دستگاه وحى و نبوّت، روشن مى‏شود زيرا اگر خداى متعال انسان را به حال خود واگذاشته بود و راه صحيح رسيدن به سعادت ابدى را به وسيله وسيلة انبيا به او نياموخته بود مانند ميزبانى مى‏بود كه ميهمانى را براى پذيرايى دعوت كند اما آدرس مهمانسرا را به او ندهد!
    تعاليم انبيا با گذشت زمان و تحت تأثير عوامل مختلف، دچار تغييرات و تحريفات عمدى و غير عمدى مى‏گرديد و به حدّى مى‏رسيد كه خاصيت هدايت و روشنگرى خود را از دست مى‏داد و از اين روى نياز به بعثت پيامبر ديگرى پديد مى‏آمد كه تعاليم گذشته را احيا كند و در صورت لزوم، تعاليم ديگرى بر آنها بيفزايد يا جايگزين تعاليم سابق نمايد.
    در اينجا سؤالى مطرح مى‏شود كه آيا اين روند تا ابد ادامه خواهد يافت يا ممكن است شريعتي كامل باشد و از آفت تحريف نيز مصون بماند و ديگر نيازى به آمدن پيامبر ديگرى نباشد؟ پاسخ اسلام، گزينة دوم است و همة مسلمانان اتفاق دارند كه اسلام، آخرين شريعت آسمانى، و پيامبر اسلام خاتم پيامبران الهى است و قرآن كريم به عنوان منبع اصلى اين شريعت، سالم و بدون تحريف به دست ما رسيده و همچنان باقى خواهد ماند.
    اما قرآن كريم همه همة تعاليم مورد نياز بشر را تفصيلاً بيان نكرده و بيان تفصيلى را به عهدة پيامبر اكرم صلي‌الله عليه و آله گذاشته است چنان‌كه مى‏فرمايد: «وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ»2 و بدين ترتيب منبع دوم براى شناخت اسلام (سنّت) ثابت مى‏شود، ولى اين منبع مصونيّتى مانند مصونيّت قرآن ندارد، چنان‌كه شواهد قطعى تاريخى گواهى مى‏دهند و خود پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نيز پيش‌بينى كرده بود كه كسانى نسبت‏هاى دروغى به او خواهند داد و سخنان نادرستى از قول او نقل خواهند كرد. از اين روى سؤال ديگرى طرح مى‏شود كه ربوبيّت الهى چه طرحى را براى تأمين اين نيازمندى بعد از رحلت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در نظر گرفته است؟ و درست در اين نقطه است كه در نظام فكرى و عقيدتى اهل سنّت جاي حلقه حلقة مفقوده‏اى ملاحظه مى‏شود امّا در نظام اعتقادى شيعه در اين نقطه، حلقة روشنى مى‏درخشد و آن حلقة امامت است، يعنى تبيين احكام و قوانين اسلام و تفسير مجملات و متشابهات قرآن كريم بعد از پيامبر اكرم(صل الله عليه و آله) به عهده كسانى گذاشته شده كه داراى علم خدادادى و ملكة عصمت بوده‏اند و به‌جز مقام نبوّت و رسالت از ساير مقامات و مزاياى پيامبر اكرم (صل الله عليه و آله)، از جمله مقام ولايت و حكومت بهره‏مند بوده‏اند. به ديگر سخن: ربوبيّت تكويني الهى، اقتضاى وجود چنين كسانى را در اين امت داشته، و ربوبيّت تشريعى الهي مقتضى ايجاب اطاعت از ايشان بوده است.
    پس دستگاه امامت، در واقع، دنباله دنبالة دستگاه رسالت است و عترت پيامبر اكرم (صل الله عليه و آله) ادامه دهندة وظيفة آن حضرت بودند كه بدون داشتن مقام نبوّت، ميراث آن حضرت را براى نسل‏هاى آينده حفظ و تبيين كردند و ضمناً از طرف خداى متعال براى ادارة جامعة اسلامى و تصدّى مقام حكومت و ولايت بر امّت، تعيين شده بودند هرچند كه اجراي آن تنها در مدّت كوتاهى ميسّر گرديد چنان‌كه در مورد انبيا هم تنها براى بعضى از ايشان و در دوران محدودى ميسّر گرديده بود.
    بدين ترتيب روشن شد كه مسأله امامت در اصل، يك مسأله كلامى است كه بايد به عنوان يك امر اعتقادى مورد بحث واقع شود، نه اينكه همانند يك فرع فقهى يا يك قضية سياسى و تاريخى، مورد مطالعه قرار گيرد.
    1. ر.ك: شرح المقاصد، ج 2، ص 271.
    2. سوره نحل، آيه 44.

  4. تشکرها 2


  5. #3

    تاریخ عضویت
    جنسیت خرداد ۱۳۸۷
    نوشته
    3,425
    مورد تشکر
    1,987 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    0
    آپلود
    0
    گالری
    0



    در صحیح بخاری به نقل از جابر آمده:" از پیامبر (ص) شنیدم که می گفت: دوازده امیر هستند که همگی آنها از قریش می باشند. ترمذی می گوید: این حدیثی صحیح و درستی است و به همین گونه از جابر بن سمره و این مسعود و عبد الله بن عمرو نیز روایت شده است.
    ( اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتَابًا مُّتَشَابِهًا مَّثَانِیَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَى ذِکْرِ اللَّهِ ذَلِکَ هُدَى اللَّهِ یَهْدِی بِهِ مَنْ یَشَاء وَمَن یُضْلِلْ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ ] زمر 23.
    ادله امامت در قرآن بسیار است و آنگونه که بعضی می گویند شیعه از پیش خود آنها را بدعت ننموده است، بلکه عین آیات الهی است که بشر در آن دخالت ندارد و همانطور که خدای عزّ و جلّ ادله نبوت انبیا را بیان داشته، برای امامت هم ادله ای ذکر کرده است.
    امامت همان خلافت و جانشینی خدا در زمین و مکمّل مسیر انبیا به شمار می آید و بنابراین نبوت بدون امامت منقطع از دیگری و متناقض با جوهره اسلام است که قائم بر استمرار رسالت تا روز قیامت است.
    نبوت آغاز حیات، و امامت استمرار حیات است.
    معنی امامت تقدم شخصی بر سائر مردمان است، به طوری که از او تبعیت و بر او اقتدا کنند، و به امر الهی شامل تمام امّت و در تمام امور دین و دنیاست.
    امام منصوب و مختار از سوی خدا و خلیفه حقیقی رسول الله (ص) است که از سوی خدا به پیامبر سفارش شده است، خداوند با علم خود او را برگزیده، و این به سبب صفات ذاتی و اخلاقی و عصمت اوست که وی را شایسته بر عهده گرفتن وظیفه تعلیم احکام خدا و رهبری بر صراط مستقیم و هدایت به سمت سعادت دنیا و آخرت نموده است، چنانکه همین صفات به طور یکسان برای پیامبر هم ذکر شده است، زیرا منبع همه اینها یکی است، جز اینکه امام پیامبر نیست.
    او کسی است که مردم به او اقتدا و در قول و فعل از او تقلید می کنند (1). امّا صریح آیه قرآن، کلمه "ائمه" را در امامت حق و باطل در معنی مذکور به طور یکسان می آورد، آنجا که می فرماید: { یَوْمَ نَدْعُو کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ ... } (2). و نیز { وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بأَمْرِنَا وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِیتَاء الزَّکَاةِ وَکَانُوا لَنَا عَابِدِینَ } (3). و نیز : { وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَکَانُوا بِآیَاتِنَا یُوقِنُونَ } (4). و نیز : { وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ لَا یُنصَرُونَ } (5) . و نیز:{ فَقَاتِلُواْ أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَیْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنتَهُونَ }(6) .
    امامت یا مطلق و عامّ است، مانند این آیه که خداوند سبحان در مورد حضرت ابراهیم خلیل (ع) می فرماید: { وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِن ذُرِّیَّتِی قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ} (7) .
    و یا مقیّد به حدود خاصی است، مثلاً امام جماعت یا جمعه یا امامت حجاج و ...
    وظیفه امامت صیانت از دین خدا و تعالیمش در برابر تحریفات و یا تفسیر به رأی و قیاس شخصی است و با آن، مسلمانان از انحراف و اختلاف مذاهب و طوایفی که یکی دیگری را تکفیر نماید، رها می شوند.
    در بحث از وجوب امام منصوب از سوی خدا در می یابیم که این دو مکمل یکدیگرند و تفکیک آنها ممکن نیست، همانطور که تفکیک قرآن از عترت امکان ندارد.
    قرآن کریم می فرماید: (قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً) (8) .
    وقوله سبحانه (وَالَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّیَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْیُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَاماً) (9).
    وقوله عز من قائل: (وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاةِ وَإِیتَاءَ الزَّکَاةِ وَکَانُوا لَنَا عَابِدِینَ) ((10).
    وقوله تبارک وتعالى (وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ) (11).
    وقوله جل شأنه (وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَکَانُوا بِآیاتِنَا یُوقِنُونَ) (12 ).
    وقال تعالى :ومن قوم موسى امة یهدون بالحق وبه یعدلون وقطعناهم اثنتى عشرة اسباطا امما(13).
    رسلا مبشرین ومنذرین لئلا یکون للناس على الله حجة بعد الرسل وکان الله عزیزا حکیما .. (14) .
    و جایز نیست که هیچ دوره ای از وجود امام واجب الاطاعه و منصوب از سوی خداوند خالی باشد، به سبب این که خداوند فرموده: : { ... إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَلِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ }( 15) .
    احادیث فراوانی از پیامبر(ص) روایت شده که در آنها به تعداد امامان بعد از خود با ذکر اسامی آنان تصریح نموده و این احادیث در مضمونی واحد از علمای اهل سنّت و شیعه به حدّ تواتر روایت شده، که در زیر به بعضی از این احادیث اشاره می شود:
    در صحیح بخاری به نقل از جابر آمده:" از پیامبر (ص) شنیدم که می گفت: دوازده امیر هستند که همگی آنها از قریش می باشند.(16)
    ترمذی می گوید: این حدیثی صحیح و درستی است و به همین گونه از جابر بن سمره و این مسعود و عبد الله بن عمرو نیز روایت شده است.(17)
    این ادلّه بر افضلیت ائمّه ما در حدیث ثقلین از جهات متعدد اشاره دارد؛ چون این احادیث بر تقدّم ائمه از جمله در علم دلالت دارد که این بدون شک مقتضی داشتن افضلیت در علم است.
    تفتازانی در شرح المقاصد می گوید: فضل عترت طاهره به خاطر این است که آنها چراغهای هدایت و تابعان رسالتند و با تمسّک به آنها مردم از ضلالت و گمراهی نجات می یابند(18)
    احمد بن حنبل (متوفی 241هـ) از جابر بن سمره نقل می کند که گفت: در حجة الوداع از رسول الله (ص) شنیدم که فرمود: پیوسته این دین بر دشمنان غالب خواهد بود و هیچ مخالفی بر آن ضرری وارد نخواهد آورد، تا زمانی که دوازده امیر از امّت من که همگی از قریشند، قائم بر امور باشند.(19)
    همچنین سلیمان بن ابراهیم حنفی (متوفی1294هـ). از جابر نقل می کند که رسول الله (ص) به او گفت: ای جابر! اوصیا و ائمه مسلمین بعد از من اولشان علی سپس حسن و سپس حسین، سپس علی بن حسین و سپس محمد بن باقر – که تو او را خواهی دید، و آنگاه که او را ملاقات کردی، سلام مرا به او برسان – سپس جعفر بن محمد، سپس موسی بن جعفر، سپس علی بن موسی، سپس محمد بن علی، سپس علی بن محمد، سپس حسن بن علی، سپس قائم که همنام و هم کنیه با من است، محمد بن حسن بن علی است که خدای تبارک و تعالی توسط او مشرق و مغرب زمین را فتح خواهد کرد و او از چشم مردم غایب خواهد بود و بر امامت او جز کسی که خداوند ایمان قلبش را امتحان نموده باشد، ثابت نخواهد ماند(20).
    و در صحیح مسلم به سندی از زید بن ارقم آمده: که رسول الله (ص) فرمود: ای مردم! من بشری هستم که به زودی پیک حق در خواهد رسید و من اجابت خواهم کرد و در بین شما دو ثقل بر جای می گذارم که یکی از آن دو کتاب خداست که در آن هدایت و نور است پس به آن تمسک جویید و اهل بیتم، که خدا را در مورد آنان یادآور می شوم... و سه بار جمله آخر را تکرار نمود.(21)
    امّا مقصود از اهل بیت در حدیث ثقلین چه کسانی هستند و چرا تنها به پیروی از اهل بیت سفارش شده و شامل پیروی از عموم صحابه آنطور که علمای اهل سنّت گفته اند، نمی شود؟
    در صحیح ترمذی آمده که وقتی آیه (إنّما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهّرکم تطهیرا) نازل شد، پیامبر در خانه امّ سلمه بود، پس فاطمه و حسن و حسین و علی را فرا خواند و آنها را داخل کساء نمود و گفت: خدایا! اینان اهل بیت من هستند.(22). این روایت در کتب بسیاری از اهل سنّت نیز آمده است.
    امّا امامت از اصول دین و نه از فروع آن است؛ به خاطر اینکه امامت تبیین تعالیم خدای تعالی است؛ زیرا امامان خود تعلیم و تربیت الهی یافته بودند و بنابراین بررسی در مورد حقیقت آنها تنها با دلیل محکم و برهان قاطع میسر است نه با تقلید، زیرا با شناخت امام حق و پیروان او تمام احکام و تعالیم خدای سبحان آنطور که به پیغمبر اکرم رسیده، شناخته می شود و نیز با شناخت امام حق تمییز بین حق و دینی که خدا به آن آمر نموده، و باطل و بدعت های موجود در آن و گمراهی که خدا به آن راضی نیست، شناخته می شود، علاوه بر این منصب امامت و اهمیّت آن به دلیل این است که مردم بعد از پیامبر به او در امور خود رجوع می نمایند، چنانکه ولایت و رهبری در جماعات امری فطری و عقلی و وجود آن در هر جامعه ای واجب است.
    سنّت خدای تعالی در بعثت انبیا این گونه بود که آنان بعد از خود وصیی را به عنوان جانشین معرفی می کردند تا امّت ها بعد از خودشان در شناخت تعالیم الهی به آنان رجوع نمایند، پس چطور ممکن است که پیامبری که خاتم تمام انبیا و تعالیمش خاتم تعالیم ربّانی است که باید خداوند با این تعالیم عبادت شود تا امّت بتواند به غایت خود که همانا سعادت دنیا و آخرت است برسد، امّتی که خداوند خواسته مقتدای همه امم باشد، او وصی و امام بعد از خود را معرفی ننماید تا مسؤولیت امامت بر مسلمین را بر عهده گیرد و بر وفق امر و نهی او حرکت کند؟ به اعتبار اینکه او استمرار مسیر پیامبر در هدایت به صراط مستقیم است...
    بلکه تمام شواهد دلالت بر ضرورت وجود رهبر برای مسلمین دارد، رهبری که پیامبر به امر خدا به اطاعت از او سفارش کرده است: چنانکه در آیه مباهله می فرماید: [ فَمَنْ حَآجَّکَ فِیهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءنَا وَأَبْنَاءکُمْ وَنِسَاءنَا وَنِسَاءکُمْ وَأَنفُسَنَا وأَنفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَةُ اللّهِ عَلَى الْکَاذِبِینَ ] (23).
    بر این اساس پیرو خاندان پیامبر شاهدش قرآن است و هر کس که از خاندان پیامبر منحرف شود، تزکیه نمی شود و عملش مردود خواهد بود و عمل و زحمتش در عبودیت همه در معرض باد و نامقبول است.
    در آیه مذکور مراد از ابناء پیامبر، حسن و حسین و مصداق زنان، فاطمه زهرا (س) و نفس نبی (ص)، امام علی (ع) قرار گرفته اند، و این آیه در مقابل نصارای نجران به عدم کذب از سوی آنان شهادت می دهد.
    پیامبر(ص)، امام بعد از خود را امیر المؤمنین علی (ع) معرفی کرد، کسی که در حال رکوع زکات داد و می توانست بعد از رسول اکرم(ص) احکام خدا را استنباط نماید و خدا ما را به رجوع کردن به او در امور خود فرمان داده است، از این دو آیه عصمت امام نیز برمی آید؛ زیرا او در حکم خود مرتکب خطا و اشتباه نمی شود : (( وإذا جاءهم أمرٌ من الخوفِ أو الأمن أذاعوا به ولو ردّوه إلى الرسول وإلى أولی الأمر منهم لعلِمهُ الذینَ یستنبطونه منهم ولولا فضل الله علیکم ورحمته لا تبعتُم الشیطان إلاّ قلیلا )) (24)
    و نیز : (( إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ * وَمَن یَتَوَلَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ )) (25)
    علی(ع) ولیّ حق بعد از خدا و جان پیامبر است، چنانکه آیات مذکور عدم راه یافتن کذب در او و سایر اهل بیت و تطهیر آنان و بر وجوب دوستی و تقرب به سوی ایشان تصریح نموده است، و بر اساس آنچه گفته شد، حجت بالغه خداوند از نصب ائمه معصومین (ع) حفاظت از تعالیم وی و هدایت امّت اسلامی بوده است.


    --------------------------------------------------------------------------------


    1- راغب، مفردات غریب القرآن : 24، و نیز: مجمع البحرین : 1 / 108 ،علامة فخر الدین بن محمد

    2- سوره إسراء: 71
    3- سوره أنبیاء :73
    4- سوره سجدة : 24
    5- سوره قصص41
    6- سوره بقرة 124
    7- سوره توبة 12
    8- سوره بقرة 124
    9- سوره فرقان:74
    10- سوره أنبیاء:73
    11- سوره قصص:5
    12- سوره سجدة:24
    13- سوره اعراف :159 -160
    14- سوره نساء 164
    15- سوره رعد : 7
    16- صحیح بخاری 9/101
    17- سنن ترمذی 4/106
    18- شرح المقاصد ج 5 ص 303
    19- مسند أحمد بن حنبل : 5 / 90 ، چاپ بیروت
    20- ینابیع المودة : 2 / 593 ، چاپخانه الحیدریة ، نجف اشرف
    21- صحیح مسلم کتاب الفضائل "باب فضائل علی ج 5 ص 272 چاپ دار الشعب شرح النووی
    22- صحیح ترمذی ج 2 ص 209
    23- سوره آل عمران 61
    24- سوره نساء 84
    25- سوره مائدة 55 ـ 56
    -------------------------------------------------------

    به قلم: مجاهد منعثر منشد الخفاجی

    منبع: سلام شیعه


  6. تشکرها 2


  7. #4

    تاریخ عضویت
    جنسیت اسفند ۱۳۸۵
    نوشته
    5,435
    مورد تشکر
    4,567 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    0
    آپلود
    0
    گالری
    27

    تشیع و امامت در قرآن(پژوهش قرآنی)





    امامت‏یکى از مسائل اساسى و زیربنایى مذهب تشیع است. امامت از دیدگاه تشیع، زعامت و رهبرى امت در امور معاش و معاد مى‏باشد (1) که مساله‏اى سیاسى - دینى بشمار مى‏رود و از روز نخست، شیعه بر آن پایدار مانده و پیوسته در حال مبارزه با سلطه‏هاى جور بوده است.
    امام، از نظر شیعه یک رهبر سیاسى و پیشواى دینى به حساب مى‏آید که هر دو سمت را با هم جمع کرده و هر دو جهت را عهده‏دار است.
    شیعه از روز نخست، در تمامى حرکتها و اقدامات سیاسى خود، حتى مانند پذیرفتن زمامدارى و ولایت از جانب خلفاى وقت، از امام معصوم عصر خویش دستور مى‏گرفتند، یا رخصت دریافت مى‏داشتند و این بدین معنى بود که امام عصر خویش را رهبر سیاسى به حق مى‏دانستند. و امامان نیز همواره خلفا را غاصب حق خویش مى‏شمردند.
    پیامبر اسلام، با بدست آوردن قدرت و نیروى مردمى، دو عمل سیاسى چشمگیر انجام داد، یکى تشکیل امت و دیگر تاسیس دولت.
    پیامبر اسلام با مطرح کردن برادرى اسلامى، یک وحدت ملى منسجم و مستحکم بر پایه و اساس دین بوجود آورد که این خود یکى از بزرگترین کارهاى سیاسى او بود که با تلاش فراوان انجام گرفت و این وحدت ملى به نام «امت اسلامى‏» هنوز پابرجاست و از اساسى‏ترین پایه‏ها در جهت‏دهى به سیاست اسلامى به حساب مى‏آید.
    مساله تشکیل دولت و برقرارى پیمانهاى سیاسى و انتظامات داخلى و ساختار ادارى و اجتماعى که پایه‏گذارى آن در عهد رسالت انجام گرفت و سپس ادامه و توسعه یافت، همگى از یک اندیشه سیاسى اسلامى برخاسته که پیامبر اکرم پایه‏گذار آن بوده است.
    همه جنگها و صلحها و قراردادهاى منعقده با قبائل و کشورها که در عهد رسالت انجام گرفت، و خلفاى پس از وى بر همان شیوه رفتار مى‏کردند، حاکى از دید سیاسى است که از شریعت اسلام نشات گرفته و ریشه دینى و الهى دارد.



    دست به دست من بده
    پا به پای من بیا
    نگو امروز مال ما
    بگو فردا رو میخوام


    به لطف الهی فردا از آن ماست....




  8. تشکر


  9. #5

    تاریخ عضویت
    جنسیت اسفند ۱۳۸۵
    نوشته
    5,435
    مورد تشکر
    4,567 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    0
    آپلود
    0
    گالری
    27




    رهبرى پیامبر برخاسته از مقام نبوت او
    پیامبر اسلام که خود زعامت امت را بر عهده داشت، علاوه بر پیشواى دینى، رهبر سیاسى نیز به شمار مى‏آمد و این سمت را برخاسته از نبوت خویش مى‏دانست و به حکم
    «النبى اولى بالمؤمنین من انفسهم‏» (2)
    فرمان حکومت را از جانب خدا دریافت کرده بود و این اولویت‏بر انفس، همان ولایت عامه و زعامت‏سیاسى است که از مقام نبوت او برخاسته است.
    امام صادق (ع) در این زمینه مى‏فرماید:
    «ان الله ادب نبیه فاحسن تادیبه فلما اکمل له الادب قال: «و انک لعلى خلق عظیم‏» . (3) ثم فوض الیه امر الدین و الامة لیسوس عباده. . .» . (4)
    خداوند پیامبر را تا سر حد کمال تربیت نمود، لذا او را به شایسته‏ترین کمالات ستود. آنگاه امر شریعت و مردم را بدو سپرد تا بندگان خدا را رهبرى کند و سیاستمدارى را به دست گیرد.
    خواهیم گفت که بیعت در عهد رسالت، تنها یک وظیفه دینى و سیاسى است که به منظور فراهم شدن نیرو و امکانات براى مقام زعامت، انجام مى‏گرفته، نه آنکه بیعت کنندگان او را براى زعامت‏برگزیده و به اختیار و انتخاب خود زعیم قرار داده باشند.
    بلکه زعامت پیامبر به حکم قرآن ثابت‏بود و مردم موظف بودند با او بیعت کنند، تا امکانات رهبرى براى او فراهم باشد. پیامبر اکرم به همین منظور از مهاجرین و انصار بیعت مى‏گرفت، تا پایه‏هاى دستگاه سیاسى و انتظامى خود را مستحکم سازد و بر مسلمانان واجب بود که این نیرو را در اختیار او بگذارند.



    دست به دست من بده
    پا به پای من بیا
    نگو امروز مال ما
    بگو فردا رو میخوام


    به لطف الهی فردا از آن ماست....




  10. تشکر


  11. #6

    تاریخ عضویت
    جنسیت اسفند ۱۳۸۵
    نوشته
    5,435
    مورد تشکر
    4,567 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    0
    آپلود
    0
    گالری
    27




    با اندک مراجعه به زندگى سیاسى پیامبر اکرم، این نکته روشن مى‏گردد که پیامبر خود را از جانب خدا رهبر سیاسى امت مى‏دانست و به مردم هشدار مى‏داد که به حکم وظیفه باید با او همکارى کنند و بیعت که رسم عربى بود و تعهد بیعت کنندگان و وفادارى آنان را مى‏رساند، به همین منظور انجام مى‏گرفت.
    در بیعت «عقبه ثانیه‏» که شب هنگام، در دامنه کوهى بدور از چشم مشرکین قریش، با مردم مدینه - که قبلا اسلام آورده بودند - انجام گرفت، پیامبر - خطاب به آنان - گفت: بیعتى را که با شما انجام مى‏دهم، به هدف حمایت و پشتیبانى از من است تا همانگونه که از جان و مال و ناموس خود دفاع مى‏کنید، از من نیز دفاع کنید.
    آنان - که 73 مرد و 2 زن بودند - گفتند: ما براى حمایت از تو تا پاى جان ایستاده، بیعت مى‏کنیم، ما فرزندان جنگیم چونان حلقه‏اى تو را در بر مى‏گیریم.
    در آن میان، یکى از بزرگان انصار به نام «ابوالهیثم بن التیهان‏» گفت: اى رسول خدا، میان ما و قبائل یهود که پیرامون مدینه سکنى گزیده‏اند، پیوندهاى نظامى بسته شده و با این پیوند که با تو مى‏بندیم، آن پیوندها گسسته مى‏شود. از این پس تو نیز نباید ما را رهاسازى که تنها بمانیم و با یهود درگیر شویم.
    پیامبر (ص) تبسمى فرمود و گفت: از این پس شما از من هستید و من از شما هستم، مى‏جنگم با آنکه جنگیدید، و مى‏سازم با آنکه ساختید. از جان گذشتن و فداکارى نمودن از جانب شما، و ما با هم پیوند خورده و گسستنى نیست. آن گاه همگى اعلام وفادارى همه جانبه نموده، با او بیعت کردند.
    سپس پیامبر (ص) فرمود: دوازده نفر از میان خود معرفى کنید تا نمایندگان شما باشند و به واسطه آنان دستورات صادره ابلاغ گردد. پس هفت نفر از قبیله «خزرج‏» و سه نفر از قبیله «اوس‏» معرفى شدند. (5)
    این بیعت، که در سال پیش از هجرت انجام گرفت، هدف آن تنها تشکیل یک دستگاه سیاسى - نظامى مستحکم بوده، که بر اساس پایه‏هاى مردمى استوار باشد. و پیامبر اکرم (ص) این امر را جزئى از رسالت‏خود مى‏دانست که به حکم وظیفه سالت‏خویش انجام مى‏داد. این همان «حکومت دینى‏» است که یک پیامبر به حکم وظیفه پیامبرى انجام مى‏دهد.
    اساسا پیامبر که خود، آورنده شریعت است، خود را شایسته‏ترین افراد براى ضمانت اجرائى آن مى‏داند و عقلا و عادتا نباید منتظر بماند تا پیروان او، او را بر این سمت‏بگمارند.



    دست به دست من بده
    پا به پای من بیا
    نگو امروز مال ما
    بگو فردا رو میخوام


    به لطف الهی فردا از آن ماست....




  12. تشکر


  13. #7

    تاریخ عضویت
    جنسیت اسفند ۱۳۸۵
    نوشته
    5,435
    مورد تشکر
    4,567 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    0
    آپلود
    0
    گالری
    27



    بنابراین - بسیار کوته نظرى است که برخى پنداشته‏اند که پیامبر اسلام به دلیل پیامبر بودن، زعامت‏سیاسى امت را بر عهده نگرفت، بلکه مردم چون او را شایسته‏ترین افراد خود دیدند، براى این سمت‏برگزیدند.
    در روز غدیر خم که پیامبر اکرم (ص) مولا امیر مؤمنان (ع) را به مقام خلافت و ولایت‏بر امت منصوب نمود، براى آن که خاستگاه دینى این حق را ارائه دهد، به مقام ولایت‏خود - که منشا دینى داشته - اشاره نمود و فرمود: «الست اولى منکم بانفسکم‏» که اشاره به آیه کریمه «النبى اولى بالمؤمنین من انفسهم‏» مى‏باشد یعنى آیا من، به حکم خداوند ولى امر شما نیستم؟ ! گفتند: بلى یا رسول الله. آرى، تو ولى امر ما هستى. آن گاه - پس از گرفتن اعتراف و پاسخ مثبت - فرمود: «فمن کنت مولاه فهذا على مولاه‏» یعنى: منشا ولایت من و على یکى است و مقام زعامت‏سیاسى هر دوى ما از مقام حاکمیت دین برخاسته است. پس از آن از مردم به حکم وظیفه دینى، بیعت گرفت.
    مساله خلافت از منظر على (ع)
    مولا امیر مؤمنان (ع) همواره از حق غصب شده خود شکوه داشت و مقام خلافت و زعامت‏سیاسى را از آن خود مى‏دانست.
    در خطبه «شقشقیه‏» خلافت را حق موروثى خود مى‏داند، که از دست او ربوده‏اند، تا آنجا که مى‏گوید:
    «فصبرت و فى العین قذى، و فى الحلق شجى، ارى تراثى نهبا» . (6)
    شکیبایى نمودم در حالى که از فزونى اندوه، مانند کسى بودم که در چشم او خاشاک باشد، یا در گلوى او استخوانى آزاردهنده باشد، زیرا مى‏دیدم که حق موروثى من به تاراج رفته.
    بر روى کلمه «تراث‏» دقت‏شود. حضرت، خلافت را میراث خود مى‏داند، یعنى این حق او بوده که از پیامبر (ص) به او ارث رسیده است. نه آن که پیامبر (ص) شخصا به او داده است. و این مى‏رساند که منشا حق ولایت پیامبر که همان حاکمیت دین بود کاملا به او انتقال یافته و او بر اساس حق حاکمیت دین، حق ولایت‏بر مسلمین را دارا مى‏باشد و از این رو، اشغالگران این مقام، غاصب به شمار مى‏آیند.
    در جاى دیگر مى‏فرماید:
    «فنظرت فاذا لیس لى معین الا اهل بیتى، فضننت‏بهم عن الموت. فاغضیت على القذى، و شربت على الشجى، و صبرت على اخذ الکظم، و على امر من طعم العلقم‏» (7) .
    رو به رو شدم آنگاه که یاورى نداشتم جز خاندانم، و بر جان آنان ترسیدم، از این رو چشم پوشى کردم و هرگونه ناگوارى را تحمل نمودم، که از هر تلخى تلخ‏تر بود.
    امیر مؤمنان (ع) پس از بیعت مردم با او، با اشاره به اینکه خلافت را حق خود مى‏دانسته است، فرمود:
    «لا یقاس بآل محمد (ص) من هذه الامة احد، و لا یسوى بهم من جرت نعمتهم علیه ابدا، هم اساس الدین، و عماد الیقین. الیهم یفى‏ء الغالى، و بهم یلحق التالى. و لهم خصائص حق الولایة، و فیهم الوصیة و الوراثة. الآن اذ رجع الحق الى اهله، و نقل الى منتقله‏» . (8)
    از این امت کسى را با آل محمد (ص) نتوان سنجید و هرگز نمى‏توان پرورده نعمت ایشان را در رتبه ایشان دانست. آنان پایه دین و ستون یقین‏اند. هر که از حد درگذرد به آنان باز گردد، و آن که وامانده، به ایشان پیوندد. حق ولایت‏خاص ایشان است و سفارش و میراث پیامبر از آن ایشان است. اینکه حق به شایسته آن بازگشته و به جایگاه خود منزل کرده است.
    جمله اخیر این عبارت چنین مى‏رساند که اکنون، حق خلافت‏به جایگاه خود بازگشته است.
    ابن ابى الحدید مى‏گوید:
    لازمه این کلام آن است که پیش از این جایگاه خود را نداشته است‏سپس مى‏گوید: ولى ما آن را تاویل مى‏بریم و چنین مى‏فهمیم که على (ع) در این سخن، تنها شایستگى خود را گوشزد مى‏کند (9) .
    عبد الله بن مسعود، صحابى معروف جلیل القدر، گوید:
    پیامبر اکرم (ص) به من گفت: اى پسر مسعود، اکنون آیه‏اى بر من نازل شد و این آیه را تلاوت فرمود:
    «و اتقوا فتنة لا تصیبن الذین ظلموا منکم خاصة‏» (10)
    بپرهیزید آتش فتنه‏اى را که فقط دامنگیر ستمگران نخواهد گردید، بلکه همه را فرا مى‏گیرد.
    آن‏گاه فرمود رازى را با تو در میان مى‏گذارم و آن را به ودیعت‏به تو مى‏سپارم، زنهار که آن را درست فراگیر و به موقع آن را فاش ساز. این آتش فتنه را دشمنان اسلام در هنگام ستیز با على، بر پا مى‏کنند.
    بدان، هر که با على دشمنى کند، همانند آن است که نبوت مرا انکار نموده و بلکه همه نبوت‏ها را منکر خواهد بود.



    دست به دست من بده
    پا به پای من بیا
    نگو امروز مال ما
    بگو فردا رو میخوام


    به لطف الهی فردا از آن ماست....




  14. تشکر


  15. #8

    تاریخ عضویت
    جنسیت اسفند ۱۳۸۵
    نوشته
    5,435
    مورد تشکر
    4,567 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    0
    آپلود
    0
    گالری
    27





    یعنى چنین کسى با شریعت دشمنى ورزیده، تیشه به ریشه دین مى‏زند.
    کسى از آن میان به ابن مسعود گفت:
    آیا تو این سخن را از پیامبر (ص) درباره على شنیده‏اى؟ گفت: آرى. گفت: پس چگونه از جانب کسانى که حق او را غصب کرده‏اند، منصب ولایت را پذیرفته‏اى؟ ابن مسعود، گفت: راست مى‏گویى، سزاى کار خود را دیدم و از امام خود رخصت نگرفتم. ولى دوستان من، ابوذر و عمار و سلمان، هنگام پذیرش ولایت، از امام خود رخصت مى‏گرفتند. و من اکنون استغفار مى‏کنم و توبه مى‏نمایم (11) .
    ملاحظه مى‏شود، آن کسى که بزرگان شیعه، او را به امامت مى‏شناختند على (ع) بود و آنان بر خود لازم مى‏دانستند که در فعالیتهاى سیاسى از او استجازه کنند و در واقع، على آنان را به آن مقام منصوب نماید، گرچه به ظاهر از طرف دیگران منصوب شده باشند.
    بنابراین مساله «امامت‏» در اصل یکى از اساسى‏ترین پایه‏هاى مکتب تشیع را تشکیل مى‏دهد و فلسفه وجودى تشیع در مساله امامت تبلور مى‏یابد و تشیع بدون امامت، جایگاه خاص خود را از دست مى‏دهد، زیرا تمامى فرقه‏هاى اسلامى نسبت‏به خاندان نبوت و عترت (ع) محبت مى‏ورزند و اخلاص و مودت دارند. ولى این دلیل تشیع آنها نیست، زیرا آنان امامت و زعامت‏سیاسى اهل بیت را آن گونه که شیعه معتقد است، نپذیرفته‏اند.
    از این رو، مکتب تشیع، مکتبى است که مساله حکومت و رهبرى سیاسى را، از متن دین و برخاسته از دین مى‏داند و بدین جهت در عصر غیبت، که با نبود امام معصوم روبروست، به سراغ نواب عام او مى‏رود و چشم به چهره‏هاى پرفروغ فقها دوخته است، زیرا آنان را شایسته‏ترین جانشینان امام معصوم مى‏داند.
    بنابراین، مطرح کردن مساله جدایى دین از حکومت، از جانب کسانى که در سایه مکتب تشیع آرمیده‏اند، شگفت‏آور و مایه تاسف است.
    یکى از نویسندگان - که سابقه حوزوى نیز دارد - چنین مى‏نویسد:
    «خلافت‏یک مقام سیاسى - اجتماعى است که واقعیتى جز انتخاب مردم در بر ندارد، منتها گاهى اتفاق مى‏افتد که مردم آن قدر رشد و دانائى پیدا کرده‏اند که پیامبر یا امام خود را آگاه‏ترین و با تدبیرترین افراد در امور کشوردارى و روابط داخلى و خارجى سرزمین خود یافته و او را براى زمامدارى سیاسى - نظامى خود انتخاب مى‏کنند، مانند بیعت‏با نبى اکرم زیر شجره
    «لقد رضى الله عن المؤمنین اذ یبایعونک تحت الشجرة‏» (12)
    و مانند انتخاب حضرت على (ع) در نوبت چهارم خلافت، پس از رحلت نبى اکرم (ص) و گاهى دیگر در اثر عدم رشد سیاسى و اجتماعى جامعه و یا به علت گردبادهاى سیاسى به این گونه انتخاب احسن موفقیت پیدا نمى‏کنند. اکنون خوب واضح است که آیین کشوردارى نه جزئى از اجزاء نبوت است و نه در ماهیت امامت - که همه دانایى است - مدخلیت دارد» . (13)
    این گفتار کاملا با دید تشیع در امامت منافات دارد. متکلمین بزرگ جهان تشیع به اتفاق، مقام امامت را نوعى رهبرى سیاسى - دینى تعبیر کرده‏اند و لزوم و ضرورت آن را براى برقرارى نظم و سلامت جامعه از راه قاعده «لطف‏» اثبات مى‏کنند.
    خواجه نصیر الدین طوسى در کتاب «تجرید الاعتقاد» - که از معتبرترین متون درسى اعتقادى حوزه‏هاى شیعه بشمار مى‏رود - مى‏گوید:
    «الامام لطف: فیجب نصبه على الله تعالى تحصیلا للغرض‏» .
    و در کتاب «فصول العقائد» همین مضمون را مشروح‏تر کرده و مى‏نویسد:
    لما امکن وقوع الشر و الفساد و ارتکاب المعاصى من الخلق، وجب فى الحکمة وجود رئیس قاهر آمر بالمعروف ناه عن المنکر، مبین لما یخفى على الامة من غوامض الشرع، منفذ لاحکامه، لیکونوا الى الصلاح اقرب، و من الفساد ابعد، و یامنوا من وقوع الشر و الفساد، لان وجوده لطف، و قد ثبت ان اللطف واجب علیه تعالى، و هذا اللطف یسمى امامة، فتکون الامامة واجبة‏» .
    خلاصه این استدلال چنین است که اسلام، به منظور ایجاد نظم و سلامت جامعه، احکام و تکالیفى مقرر کرده که ضمانت اجرایى شایسته نیاز دارد. و از باب قاعده «لطف‏» از مقام حکمت الهى نشات گرفته است و بر خداوند است که شایستگان مقام اجرائى را نیز به مردم معرفى کند، تا مردم در سایه رهنمود شرع، امام و پیشواى دینى و سیاسى خود را بشناسد و با او بیعت کنند. امام و پیشوا - که عهده‏دار برقرار نظم و مجرى احکام انتظامى در جامعه باشد - تفسیرى جز رهبرى سیاسى - دینى نخواهد داشت، که از جانب شرع، شخصا به صورت تعیین یک فرد معین، یا وصفا با اعلام ویژگیهاى فرد شایسته معرفى مى‏گردد.
    مولا امیر مؤمنان (ع) در مقام بیان حکمت فرائض الهى، از جمله فریضه امامت، مى‏فرماید:
    «و الامامة نظاما للامة. و الطاعة تعظیما للامامة‏» .



    دست به دست من بده
    پا به پای من بیا
    نگو امروز مال ما
    بگو فردا رو میخوام


    به لطف الهی فردا از آن ماست....




  16. #9

    تاریخ عضویت
    جنسیت اسفند ۱۳۸۵
    نوشته
    5,435
    مورد تشکر
    4,567 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    0
    آپلود
    0
    گالری
    27




    ابن ابى الحدید، در شرح مى‏نویسد:
    «و فرضت الامامة نظاما للامة، و ذلک لان الخلق لا یرتفع الهرج و العسف و الظلم و الغضب و السرقة عنهم، الا بوازع قوى، و لیس یکفى فى امتناعهم قبح القبیح، و لا وعید الآخرة، بل لا بد لهم من سلطان قاهر ینظم مصالحهم، فیردع ظالمهم، و یاخذ على ایدى سفهائهم.
    و فرضت الطاعة تعظیما للامامة، و ذلک لان امر الامامة لا یتم الا بطاعة الرعیة، و الا فلو عصت الرعیة امامها لم ینتفعوا بامامته و رئاسته علیهم‏» . (14)
    امامت، براى ایجاد نظم در امت، از جانب شرع واجب شده، تا جلوى نابسامانیها گرفته شود، زیرا اگر قدرت قاهره نباشد، تبه‏کاران سلامت جامعه را بر هم مى‏زنند، و تنها نمایاندن قبح قبیح یا وعد و وعید، باز دارنده نمى‏تواند باشد، باید سلطه نیرومندى باشد و در تنظیم امور بکوشد و مصالح همگانى را به گونه شایسته رعایت نماید، جلو ستمگر را بگیرد و دست‏سبک سران را کوتاه کند.
    این گونه‏اى استدلال عقلانى است، که گفته شود چون مقام حکمت الهى اقتضا کرده تا شریعت را بفرستد و احکام انتظامى براى نظم جامعه مقرر سازد. و به همین دلیل و بر اساس همین حکمت، بایستى شایستگان اجراى این احکام را نیز معرفى کند و نمى‏شود این مهم را به اختیار مردم واگذار کرده باشد.
    کسانى شایسته این منصب هستند که از کمال عقلى و توانایى لازم و آگاهى دینى کاملى برخوردار باشند. و این همان شرایط امامت است که در کلام شیعى مطرح مى‏باشد و مقصود از حکومت دینى نیز همین است و بس.
    روشن نیست نویسنده مذکور بر چه مبنایى دین را از سیاست جدا گرفته، و از کجا و در کجا دیده‏اند که مردم از پیش خود، پیامبر اکرم را چون شایسته مقام رهبرى سیاسى یافته بودند برگزیده و با او بیعت کردند. بلکه همانگونه که اشارت رفت، پیامبر اکرم (ص) در موارد متعدد - براى تحکیم و تثبیت پایه‏هاى سیاست‏خویش، از مردم عهد و پیمان مى‏گرفت و بیعت تحت الشجره یکى از آن موارد است.
    یا بیعت رضوان در پایان سال ششم هجرت در منزلگاهى به نام «حدیبیه‏» (16) انجام گرفت. بدین گونه که پیامبر اکرم (ص) با بیش از هزار نفر از صحابه به قصد عمره رهسپار مکه گردید، هنگامى که به «عسفان‏» (17) رسیدند، آگاه شدند که قریش بر آن است که راه را بر ایشان ببندد. لذا مسیر خود را تغییر دادند، تا هنگامى که به «حدیبیه‏» نزدیک شدند، حضرت، به وسیله عثمان پیام فرستاد که براى جنگ نیامده‏ایم و قصد زیارت خانه خدا داریم، ولى برگشت عثمان به تاخیر افتاد، و شایع گردید که او را کشته‏اند.
    در این موقع، پیامبر اکرم (ص) تصمیم گرفت، هرگونه که هست‏با قریش مقابله کند، پس افراد همراه را فراخوانده از آنان پیمان گرفت تا آماده جنگ باشند.
    همگى جز یک نفر به نام «جد بن قیس‏» با او بیعت کردند و آمادگى خود را براى جنگ نشان دادند. ولى حادثه با مصالحه پایان یافت (18) .
    ملاحظه مى‏شود که این بیعت، با مساله انتخاب و رهبرى هیچ‏گونه ارتباطى ندارد و جز پیمانى در رابطه با آمادگى براى جنگ نبوده است.
    دلیل حکمت
    مبناى کلام اسلامى بر اساس حکمت استوار است و ضرورت فرستادن پیامبران و ادیان آسمانى از مقام حکمت الهى نشات گرفته و قاعده «لطف‏» که پایه تمامى مسائل کلامى است، نمایانگر حکمت و فیاضیت على الاطلاق حضرت حق تعالى مى‏باشد.
    خداوند، فیاض على الاطلاق است و بر وفق حکمت، فیض خود را شامل همه خلائق و آفریده‏ها مى‏سازد.
    خداوند که فیض شریعت را - بر اساس حکمت - بر انسان ارزانى داشته و راه را از چاه براى او مشخص ساخته، به حکم ضرورت عقل بایستى ضمانت اجرایى آن را نیز مشخص کرده باشد خواه نصا، چنانچه در دوران حضور معصوم بوده است، یا وصفا، چنانچه در عصر غیبت‏بوده و هست. زیرا همان‏گونه که در علم کلام گفته‏اند و در گفتار ابن ابى الحدید بدان اشارت رفت، تنها نشان دادن قبح قبیح و وعد و وعید نمى‏تواند بازدارنده باشد. مگر آن‏گاه که قدرت قاهره ناظر بر جریان و عهده‏دار اجراى عدالت وجود داشته باشد. البته این مسؤولیت‏بر عهده کسانى باید باشد که شایستگى لازم را دارا باشند، و شرائط آن را عقل و شرع مشخص مى‏سازد. تعیین شایستگان این مقام نیز از طریق شناسایى و بیعت مردم انجام مى‏گیرد، چنانچه در جاى خود از آن سخن مى‏گوییم.
    البته روى سخن با کسانى است که شریعت را به عنوان یک نظام پذیرفته‏اند که براى تنظیم حیات و تامین سعادت انسان در دنیا و آخرت آمده است و شریعت را فیض الهى دانسته‏اند که طبق قاعده لطف بوده و از مقام حکمت الهى سرچشمه گرفته است. لذا همین قاعده لطف و مقام حکمت اقتضا مى‏کند که صلاحیتهاى ضامن اجرایى شریعت را نیز تبیین کند و رهنمودهاى لازم را در این باره ارائه دهد و این خود، به معناى دخالت مستقیم دین در سیاست و سیاستمدارى است، و دلیل بر آن است که انتخاب مطلق در کار نیست.



    دست به دست من بده
    پا به پای من بیا
    نگو امروز مال ما
    بگو فردا رو میخوام


    به لطف الهی فردا از آن ماست....




  17. #10

    تاریخ عضویت
    جنسیت اسفند ۱۳۸۵
    نوشته
    5,435
    مورد تشکر
    4,567 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    0
    آپلود
    0
    گالری
    27




    خلافت از دیدگاه اهل سنت
    از دیدگاه اهل سنت نیز، مساله خلافت از متن دین برخاسته و یک ضرورت دینى به شمار مى‏رود، بدین معنى که بر مسلمین واجب است کسانى را که شایستگى لازم را دارند، براى زعامت‏سیاسى خود برگزینند و این یک تکلیف و وظیفه شرعى است.
    در «عقائد نسفیه‏» چنین آمده است:
    «و المسلمون لا بد لهم من امام یقوم بتنفیذ احکامهم، و اقامة حدودهم، و سد ثغورهم، و تجهیز جیوشهم، و اخذ صدقاتهم، و قهر المتغلبة و المتلصصة و قطاع الطریق، و اقامة الجمع و الاعیاد، و قطع المنازعات الواقعة بین العباد، و قبول الشهادات القائمة على الحقوق، و تزویج الصغار، و الصغائر الذین لا اولیاء لهم، و قسمة الغنائم . . . و نحو ذلک من الامور التى لا یتولاها آحاد الامة‏» (19) .
    این استدلال عینا همان استدلالى است که شیعه براى امامت اقامه مى‏کنند و هر دو گروه، مساله امامت را یک ضرورت دینى مى‏شمرند و آن را برخاسته از نظام حکمت‏شریعت مى‏دانند، با این تفاوت که شیعه، تعیین امام را به وسیله نص مى‏داند، زیرا عصمت را در امام شرط مى‏داند، ولى اهل سنت چون لیاقت و عدالت را کافى مى‏دانند، شناسایى اهل حل و عقد (خبرگان) و معرفى فرد شایسته از سوى آنان به مردم به منظور بیعت عمومى را کافى دانسته‏اند. همان روشى که شبیه شیوه انتخابى شیعه در دوران غیبت است.
    لذا تفتازانى در توضیح ضرورت یاد شده مى‏گوید:
    «لم لا یجوز الاکتفاء بذى شوکة فى کل ناحیة، و من این یجب نصب من له الرئاسة العامة‏» .
    چرا به صاحبان قدرت محلى اکتفا نشود، و واجب باشد، کسى را براى ریاست عامه منصوب نمود؟
    در جواب مى‏گوید:
    «لانه یؤدى الى منازعات و مخاصمات مفضیة الى اختلال امر الدین و الدنیا، کما نشاهد فى زماننا هذا. . .» .
    زیرا تمرکز نگرفتن زعامت‏سیاسى و تعدد مراکز تصمیم‏گیرى به درگیریها و برخوردها منتهى مى‏شود و موجب اختلال در امر دین و دنیا مى‏گردد. چنانچه امروزه ما شاهد آن هستیم. (20)
    با مراجعه به کتب کلامى اهل سنت‏به خوبى این مساله روشن مى‏گردد که امر امامت و زعامت عامه، یک امر ضرورى دینى است، و از متن نظام اسلامى برخاسته و هدف، حکومت دین و اجراى احکام انتظامى اسلام است که جز بر دست صالحان امکان‏پذیر نیست.
    از همین رو اهل سنت، خلافت واقعى و امامت و زعامت راستین امت را تا سى سال - پایان خلافت على (ع) - مى‏دانند.
    نجم الدین نسفى در این باره مى‏گوید:
    «و الخلافة ثلاثون سنة، ثم بعدها ملک و امارة‏» .
    سعد الدین تفتازانى در این باره روایتى از پیامبر اکرم (ص) مى‏آورد که فرمود:
    «الخلافة بعدى ثلاثون سنة، ثم یصیر بعدها ملکا عضوضا» (21) .
    ابن اثیر در «النهایة‏» گوید: عضوض - از ریشه عض (با دندان فشردن) است و کنایه از فشارها و ستمهایى است که از جانب حاکمان بر مردم وارد مى‏شود.
    خلاصه آن که امامت و زعامت‏سیاسى در عهد رسالت، به اتفاق آراى همه اهل اسلام، با انتخاب مردم نبوده و بیعت تنها یک وظیفه و تکلیف بوده تا امکانات ولى امر را فراهم سازند. و زعامت‏سیاسى پیامبر (ص) از مقام نبوت او برخاسته بود، او آورنده شریعت‏بود و خود باید ضامن اجراى آن مى‏بود.
    و در دوران پس از وى که مساله خلافت مطرح مى‏باشد، شیعه همچنان تا پایان عصر حضور، امامت را با نص مى‏داند و بیعت را یک وظیفه مى‏شناسد، ولى در عصر غیبت، نقش بیعت را نقش تشخیص و انتخاب اصلح در سایه رهنمود شرع مى‏داند که این نقش را اهل سنت نیز، از همان روز پایان عهد رسالت، براى بیعت و انتخاب اصلح قائل‏اند.
    به هر تقدیر، مساله رابطه دین و سیاست، یک اصل حاکم بر نظام اسلامى به شمار مى‏رود.



    دست به دست من بده
    پا به پای من بیا
    نگو امروز مال ما
    بگو فردا رو میخوام


    به لطف الهی فردا از آن ماست....




صفحه 1 از 2 12 آخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

اشتراک گذاری

اشتراک گذاری

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
^

ورود

ورود