جهت مشاهده مطالب کارشناسان و کاربران در این موضوع کلیک کنید







موضوع: ضرورت وجود امام معصوم بعد از پيامبر
-
۱۳۸۷/۰۵/۲۹, ۱۷:۰۸ #1
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۸۶
- نوشته
- 264
- مورد تشکر
- 271 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
ضرورت وجود امام معصوم بعد از پيامبر
با سلام به دوستان عزيز
با توجه به اينكه هر از گاهي بعضي از كاربران يا مهمانان در خصوص لزوم وجود امامت بعد از پيامبر اشكالاتي وابهاماتي دارند؛ لذا يك تاپيك مجزا باز نموده تا بصورت گسترده دراين باره به بحث بنشينيم وزواياي مختلف اين موضوع را بررسي كنيم.
از دوستان گرامي درخواست ميشود چنانچه نظر يا سوالي درخصوص { ضرورت امام معصوم بعد از پيامبر} دارند مطرح فرمايند:
با تشكر
-
-
۱۳۸۷/۰۵/۲۹, ۱۷:۲۴ #2
مسلمانان عليرغم اتفاق نظرى كه در كليات دين مانند اصول و عقايد و اخلاق و احكام (اعمّ از مناسك عبادى و احكام مدنى و حقوقى و قوانين قضائى و جزائى و سياسى و ساير شئون اسلام) دارند در پارهاى از عقايد جزئى و تفاصيل احكام و قوانين، اختلافاتى دارند كه آنان را به صورت پيروان مذاهب و فرقههاى مختلف درآورده است. براى اين اختلافات مىتوان دو محور عمده را در نظر گرفت: يكى محور عقايد كه مربوط به علم كلام مىشود، و ديگرى محور احكام (به معناى عام) كه مربوط به علم فقه مىگردد. نمونة بارز اختلاف پيرامون محور اول، اختلاف اشعرى و معتزلى در مسائل كلامى؛ و نمونة اختلاف پيرامون محور دوم، اختلاف مذاهب چهارگانه چهارگانة اهل سنّت در مسائل فقهى است.
يكى از اختلافات معروف بين مذاهب اسلام، اختلاف شيعه و سنّى در مسأله مسألة امامت است كه شيعيان (اماميّه) بعد از رحلت پيامبر اكرم،(صل الله عليه و آله) على بن ابى طالب(عليه السلام) را امام و جانشين آن حضرت مىدانند برخلاف اهل سنّت كه آن حضرت را خليفه خليفة چهارم مىشمارند. و در واقع، مشخّصة اصلى مذهب اماميّه، اعتقاد به امامت امامان دوازدهگانه با سه ويژگى (عصمت، علم خدادادى و نصب از طرف خداى متعال) است.
در اينجا اين سؤال مطرح مىشود كه آيا اصل اين اختلاف، مربوط به حوزه حوزة عقايد و كلام است و اختلافات فقهىِ مربوط به آن، جنبة فرعى دارد يا اينكه اين اختلاف صرفاً يك اختلاف فقهى است1 و يا اختلافى سياسى درست شبيه اختلافى كه بين دو حزب سياسى بر سر انتخاب كانديداى رياست وجود دارد؟
حقيقت اين است كه اين مسأله (دستكم از ديدگاه شيعه) يك مسألة اعتقادى و كلامي است و ابعاد فقهى و سياسى آن، جنبة فرعى دارد. به ديگر سخن: نظام اعتقادى شيعه داراى حلقات مترتب و هماهنگى است كه مسأله امامت يكى از حلقات آن را تشكيل مىدهد و با حذف آن، سلسله سلسلة مزبور، انسجام و تماميّت خود را از دست مىدهد. براى روشن شدن اين مطلب بايد نگاهى اجمالى به نظام اعتقادى شيعه بيافكنيم تا جايگاه امامت در اين نظام متسلسل، آشكار شود و وجه اهتمام شيعه به اين مسأله، و دليل ضرورت آن، معلوم گردد:
نخستين حلقه در نظام اعتقادى اسلام اعتقاد به وجود خداى يگانه و سپس اعتقاد به صفات ذاتيّه و فعليّه است. در بينش اسلامى، خداى متعال همانگونه كه خالق و آفرينندة تمام پديدههاى هستى است، ربّ و ادارهكنندة آنها نيز هست و هيچ موجودى از قلمرو خالقيّت و ربوبيّت او خارج نيست. خداى متعال هيچ چيزي را گزاف و بيهوده نيافريده است بلكه همگى برطبق نظام حكيمانه آفريده شدهاند و مجموع آنها كه در سلسلههاى طولي و عرْضى قرار دارند و گسترة آغاز شده از ازل بسوى ابد را فرا مىگيرند نظام واحد و هماهنگى را تشكيل مىدهند كه به مقتضاى حكمت الهى به وسيله وسيلة قوانين عليّت اداره مىشوند.
از جمله مخلوقات بيشمار الهى، انسان است كه با ويژگيهاى شعور و آگاهي و اراده و اختيار شناخته مىشود و در نتيجه، مسيرى دوسويه (به سوى سعادت يا شقاوت جاودانى) خواهد داشت و به همين جهت، مشمول ربوبيّت ويژهاى (علاوه بر ربوبيّتى كه شامل پديدههاى بىاختيار مىشود) به نام ربوبيّت تشريعى خواهد بود. يعني مقتضاى ربوبيّت جامع الهى نسبت به انسان اين است كه اسباب و مقدّمات حركت اختيارى و از جمله شناختن هدف و شناختن راه رسيدن به آن را در دسترس او قرار دهد تا انتخاب آگاهانه براى او ميسّر شود و در اين راستا مقتضاى حكمت الهى اين است كه نارسايى شناختهاى حسّى و عقلانى او را به وسيله معارف وحيانى جبران كند.
بدين ترتيب، ضرورت دستگاه وحى و نبوّت، روشن مىشود زيرا اگر خداى متعال انسان را به حال خود واگذاشته بود و راه صحيح رسيدن به سعادت ابدى را به وسيله وسيلة انبيا به او نياموخته بود مانند ميزبانى مىبود كه ميهمانى را براى پذيرايى دعوت كند اما آدرس مهمانسرا را به او ندهد!
تعاليم انبيا با گذشت زمان و تحت تأثير عوامل مختلف، دچار تغييرات و تحريفات عمدى و غير عمدى مىگرديد و به حدّى مىرسيد كه خاصيت هدايت و روشنگرى خود را از دست مىداد و از اين روى نياز به بعثت پيامبر ديگرى پديد مىآمد كه تعاليم گذشته را احيا كند و در صورت لزوم، تعاليم ديگرى بر آنها بيفزايد يا جايگزين تعاليم سابق نمايد.
در اينجا سؤالى مطرح مىشود كه آيا اين روند تا ابد ادامه خواهد يافت يا ممكن است شريعتي كامل باشد و از آفت تحريف نيز مصون بماند و ديگر نيازى به آمدن پيامبر ديگرى نباشد؟ پاسخ اسلام، گزينة دوم است و همة مسلمانان اتفاق دارند كه اسلام، آخرين شريعت آسمانى، و پيامبر اسلام خاتم پيامبران الهى است و قرآن كريم به عنوان منبع اصلى اين شريعت، سالم و بدون تحريف به دست ما رسيده و همچنان باقى خواهد ماند.
اما قرآن كريم همه همة تعاليم مورد نياز بشر را تفصيلاً بيان نكرده و بيان تفصيلى را به عهدة پيامبر اكرم صليالله عليه و آله گذاشته است چنانكه مىفرمايد: «وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ»2 و بدين ترتيب منبع دوم براى شناخت اسلام (سنّت) ثابت مىشود، ولى اين منبع مصونيّتى مانند مصونيّت قرآن ندارد، چنانكه شواهد قطعى تاريخى گواهى مىدهند و خود پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نيز پيشبينى كرده بود كه كسانى نسبتهاى دروغى به او خواهند داد و سخنان نادرستى از قول او نقل خواهند كرد. از اين روى سؤال ديگرى طرح مىشود كه ربوبيّت الهى چه طرحى را براى تأمين اين نيازمندى بعد از رحلت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در نظر گرفته است؟ و درست در اين نقطه است كه در نظام فكرى و عقيدتى اهل سنّت جاي حلقه حلقة مفقودهاى ملاحظه مىشود امّا در نظام اعتقادى شيعه در اين نقطه، حلقة روشنى مىدرخشد و آن حلقة امامت است، يعنى تبيين احكام و قوانين اسلام و تفسير مجملات و متشابهات قرآن كريم بعد از پيامبر اكرم(صل الله عليه و آله) به عهده كسانى گذاشته شده كه داراى علم خدادادى و ملكة عصمت بودهاند و بهجز مقام نبوّت و رسالت از ساير مقامات و مزاياى پيامبر اكرم (صل الله عليه و آله)، از جمله مقام ولايت و حكومت بهرهمند بودهاند. به ديگر سخن: ربوبيّت تكويني الهى، اقتضاى وجود چنين كسانى را در اين امت داشته، و ربوبيّت تشريعى الهي مقتضى ايجاب اطاعت از ايشان بوده است.
پس دستگاه امامت، در واقع، دنباله دنبالة دستگاه رسالت است و عترت پيامبر اكرم (صل الله عليه و آله) ادامه دهندة وظيفة آن حضرت بودند كه بدون داشتن مقام نبوّت، ميراث آن حضرت را براى نسلهاى آينده حفظ و تبيين كردند و ضمناً از طرف خداى متعال براى ادارة جامعة اسلامى و تصدّى مقام حكومت و ولايت بر امّت، تعيين شده بودند هرچند كه اجراي آن تنها در مدّت كوتاهى ميسّر گرديد چنانكه در مورد انبيا هم تنها براى بعضى از ايشان و در دوران محدودى ميسّر گرديده بود.
بدين ترتيب روشن شد كه مسأله امامت در اصل، يك مسأله كلامى است كه بايد به عنوان يك امر اعتقادى مورد بحث واقع شود، نه اينكه همانند يك فرع فقهى يا يك قضية سياسى و تاريخى، مورد مطالعه قرار گيرد.
1. ر.ك: شرح المقاصد، ج 2، ص 271.
2. سوره نحل، آيه 44.
-
-
۱۳۸۷/۰۵/۲۹, ۱۷:۳۶ #3
در صحیح بخاری به نقل از جابر آمده:" از پیامبر (ص) شنیدم که می گفت: دوازده امیر هستند که همگی آنها از قریش می باشند. ترمذی می گوید: این حدیثی صحیح و درستی است و به همین گونه از جابر بن سمره و این مسعود و عبد الله بن عمرو نیز روایت شده است.( اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتَابًا مُّتَشَابِهًا مَّثَانِیَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَى ذِکْرِ اللَّهِ ذَلِکَ هُدَى اللَّهِ یَهْدِی بِهِ مَنْ یَشَاء وَمَن یُضْلِلْ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ ] زمر 23.
ادله امامت در قرآن بسیار است و آنگونه که بعضی می گویند شیعه از پیش خود آنها را بدعت ننموده است، بلکه عین آیات الهی است که بشر در آن دخالت ندارد و همانطور که خدای عزّ و جلّ ادله نبوت انبیا را بیان داشته، برای امامت هم ادله ای ذکر کرده است.
امامت همان خلافت و جانشینی خدا در زمین و مکمّل مسیر انبیا به شمار می آید و بنابراین نبوت بدون امامت منقطع از دیگری و متناقض با جوهره اسلام است که قائم بر استمرار رسالت تا روز قیامت است.
نبوت آغاز حیات، و امامت استمرار حیات است.
معنی امامت تقدم شخصی بر سائر مردمان است، به طوری که از او تبعیت و بر او اقتدا کنند، و به امر الهی شامل تمام امّت و در تمام امور دین و دنیاست.
امام منصوب و مختار از سوی خدا و خلیفه حقیقی رسول الله (ص) است که از سوی خدا به پیامبر سفارش شده است، خداوند با علم خود او را برگزیده، و این به سبب صفات ذاتی و اخلاقی و عصمت اوست که وی را شایسته بر عهده گرفتن وظیفه تعلیم احکام خدا و رهبری بر صراط مستقیم و هدایت به سمت سعادت دنیا و آخرت نموده است، چنانکه همین صفات به طور یکسان برای پیامبر هم ذکر شده است، زیرا منبع همه اینها یکی است، جز اینکه امام پیامبر نیست.
او کسی است که مردم به او اقتدا و در قول و فعل از او تقلید می کنند (1). امّا صریح آیه قرآن، کلمه "ائمه" را در امامت حق و باطل در معنی مذکور به طور یکسان می آورد، آنجا که می فرماید: { یَوْمَ نَدْعُو کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ ... } (2). و نیز { وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بأَمْرِنَا وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِیتَاء الزَّکَاةِ وَکَانُوا لَنَا عَابِدِینَ } (3). و نیز : { وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَکَانُوا بِآیَاتِنَا یُوقِنُونَ } (4). و نیز : { وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ لَا یُنصَرُونَ } (5) . و نیز:{ فَقَاتِلُواْ أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَیْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنتَهُونَ }(6) .
امامت یا مطلق و عامّ است، مانند این آیه که خداوند سبحان در مورد حضرت ابراهیم خلیل (ع) می فرماید: { وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِن ذُرِّیَّتِی قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ} (7) .
و یا مقیّد به حدود خاصی است، مثلاً امام جماعت یا جمعه یا امامت حجاج و ...
وظیفه امامت صیانت از دین خدا و تعالیمش در برابر تحریفات و یا تفسیر به رأی و قیاس شخصی است و با آن، مسلمانان از انحراف و اختلاف مذاهب و طوایفی که یکی دیگری را تکفیر نماید، رها می شوند.
در بحث از وجوب امام منصوب از سوی خدا در می یابیم که این دو مکمل یکدیگرند و تفکیک آنها ممکن نیست، همانطور که تفکیک قرآن از عترت امکان ندارد.
قرآن کریم می فرماید: (قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً) (8) .
وقوله سبحانه (وَالَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّیَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْیُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَاماً) (9).
وقوله عز من قائل: (وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاةِ وَإِیتَاءَ الزَّکَاةِ وَکَانُوا لَنَا عَابِدِینَ) ((10).
وقوله تبارک وتعالى (وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ) (11).
وقوله جل شأنه (وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَکَانُوا بِآیاتِنَا یُوقِنُونَ) (12 ).
وقال تعالى :ومن قوم موسى امة یهدون بالحق وبه یعدلون وقطعناهم اثنتى عشرة اسباطا امما(13).
رسلا مبشرین ومنذرین لئلا یکون للناس على الله حجة بعد الرسل وکان الله عزیزا حکیما .. (14) .
و جایز نیست که هیچ دوره ای از وجود امام واجب الاطاعه و منصوب از سوی خداوند خالی باشد، به سبب این که خداوند فرموده: : { ... إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَلِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ }( 15) .
احادیث فراوانی از پیامبر(ص) روایت شده که در آنها به تعداد امامان بعد از خود با ذکر اسامی آنان تصریح نموده و این احادیث در مضمونی واحد از علمای اهل سنّت و شیعه به حدّ تواتر روایت شده، که در زیر به بعضی از این احادیث اشاره می شود:
در صحیح بخاری به نقل از جابر آمده:" از پیامبر (ص) شنیدم که می گفت: دوازده امیر هستند که همگی آنها از قریش می باشند.(16)
ترمذی می گوید: این حدیثی صحیح و درستی است و به همین گونه از جابر بن سمره و این مسعود و عبد الله بن عمرو نیز روایت شده است.(17)
این ادلّه بر افضلیت ائمّه ما در حدیث ثقلین از جهات متعدد اشاره دارد؛ چون این احادیث بر تقدّم ائمه از جمله در علم دلالت دارد که این بدون شک مقتضی داشتن افضلیت در علم است.
تفتازانی در شرح المقاصد می گوید: فضل عترت طاهره به خاطر این است که آنها چراغهای هدایت و تابعان رسالتند و با تمسّک به آنها مردم از ضلالت و گمراهی نجات می یابند(18)
احمد بن حنبل (متوفی 241هـ) از جابر بن سمره نقل می کند که گفت: در حجة الوداع از رسول الله (ص) شنیدم که فرمود: پیوسته این دین بر دشمنان غالب خواهد بود و هیچ مخالفی بر آن ضرری وارد نخواهد آورد، تا زمانی که دوازده امیر از امّت من که همگی از قریشند، قائم بر امور باشند.(19)
همچنین سلیمان بن ابراهیم حنفی (متوفی1294هـ). از جابر نقل می کند که رسول الله (ص) به او گفت: ای جابر! اوصیا و ائمه مسلمین بعد از من اولشان علی سپس حسن و سپس حسین، سپس علی بن حسین و سپس محمد بن باقر – که تو او را خواهی دید، و آنگاه که او را ملاقات کردی، سلام مرا به او برسان – سپس جعفر بن محمد، سپس موسی بن جعفر، سپس علی بن موسی، سپس محمد بن علی، سپس علی بن محمد، سپس حسن بن علی، سپس قائم که همنام و هم کنیه با من است، محمد بن حسن بن علی است که خدای تبارک و تعالی توسط او مشرق و مغرب زمین را فتح خواهد کرد و او از چشم مردم غایب خواهد بود و بر امامت او جز کسی که خداوند ایمان قلبش را امتحان نموده باشد، ثابت نخواهد ماند(20).
و در صحیح مسلم به سندی از زید بن ارقم آمده: که رسول الله (ص) فرمود: ای مردم! من بشری هستم که به زودی پیک حق در خواهد رسید و من اجابت خواهم کرد و در بین شما دو ثقل بر جای می گذارم که یکی از آن دو کتاب خداست که در آن هدایت و نور است پس به آن تمسک جویید و اهل بیتم، که خدا را در مورد آنان یادآور می شوم... و سه بار جمله آخر را تکرار نمود.(21)
امّا مقصود از اهل بیت در حدیث ثقلین چه کسانی هستند و چرا تنها به پیروی از اهل بیت سفارش شده و شامل پیروی از عموم صحابه آنطور که علمای اهل سنّت گفته اند، نمی شود؟
در صحیح ترمذی آمده که وقتی آیه (إنّما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهّرکم تطهیرا) نازل شد، پیامبر در خانه امّ سلمه بود، پس فاطمه و حسن و حسین و علی را فرا خواند و آنها را داخل کساء نمود و گفت: خدایا! اینان اهل بیت من هستند.(22). این روایت در کتب بسیاری از اهل سنّت نیز آمده است.
امّا امامت از اصول دین و نه از فروع آن است؛ به خاطر اینکه امامت تبیین تعالیم خدای تعالی است؛ زیرا امامان خود تعلیم و تربیت الهی یافته بودند و بنابراین بررسی در مورد حقیقت آنها تنها با دلیل محکم و برهان قاطع میسر است نه با تقلید، زیرا با شناخت امام حق و پیروان او تمام احکام و تعالیم خدای سبحان آنطور که به پیغمبر اکرم رسیده، شناخته می شود و نیز با شناخت امام حق تمییز بین حق و دینی که خدا به آن آمر نموده، و باطل و بدعت های موجود در آن و گمراهی که خدا به آن راضی نیست، شناخته می شود، علاوه بر این منصب امامت و اهمیّت آن به دلیل این است که مردم بعد از پیامبر به او در امور خود رجوع می نمایند، چنانکه ولایت و رهبری در جماعات امری فطری و عقلی و وجود آن در هر جامعه ای واجب است.
سنّت خدای تعالی در بعثت انبیا این گونه بود که آنان بعد از خود وصیی را به عنوان جانشین معرفی می کردند تا امّت ها بعد از خودشان در شناخت تعالیم الهی به آنان رجوع نمایند، پس چطور ممکن است که پیامبری که خاتم تمام انبیا و تعالیمش خاتم تعالیم ربّانی است که باید خداوند با این تعالیم عبادت شود تا امّت بتواند به غایت خود که همانا سعادت دنیا و آخرت است برسد، امّتی که خداوند خواسته مقتدای همه امم باشد، او وصی و امام بعد از خود را معرفی ننماید تا مسؤولیت امامت بر مسلمین را بر عهده گیرد و بر وفق امر و نهی او حرکت کند؟ به اعتبار اینکه او استمرار مسیر پیامبر در هدایت به صراط مستقیم است...
بلکه تمام شواهد دلالت بر ضرورت وجود رهبر برای مسلمین دارد، رهبری که پیامبر به امر خدا به اطاعت از او سفارش کرده است: چنانکه در آیه مباهله می فرماید: [ فَمَنْ حَآجَّکَ فِیهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءنَا وَأَبْنَاءکُمْ وَنِسَاءنَا وَنِسَاءکُمْ وَأَنفُسَنَا وأَنفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَةُ اللّهِ عَلَى الْکَاذِبِینَ ] (23).
بر این اساس پیرو خاندان پیامبر شاهدش قرآن است و هر کس که از خاندان پیامبر منحرف شود، تزکیه نمی شود و عملش مردود خواهد بود و عمل و زحمتش در عبودیت همه در معرض باد و نامقبول است.
در آیه مذکور مراد از ابناء پیامبر، حسن و حسین و مصداق زنان، فاطمه زهرا (س) و نفس نبی (ص)، امام علی (ع) قرار گرفته اند، و این آیه در مقابل نصارای نجران به عدم کذب از سوی آنان شهادت می دهد.
پیامبر(ص)، امام بعد از خود را امیر المؤمنین علی (ع) معرفی کرد، کسی که در حال رکوع زکات داد و می توانست بعد از رسول اکرم(ص) احکام خدا را استنباط نماید و خدا ما را به رجوع کردن به او در امور خود فرمان داده است، از این دو آیه عصمت امام نیز برمی آید؛ زیرا او در حکم خود مرتکب خطا و اشتباه نمی شود : (( وإذا جاءهم أمرٌ من الخوفِ أو الأمن أذاعوا به ولو ردّوه إلى الرسول وإلى أولی الأمر منهم لعلِمهُ الذینَ یستنبطونه منهم ولولا فضل الله علیکم ورحمته لا تبعتُم الشیطان إلاّ قلیلا )) (24)
و نیز : (( إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ * وَمَن یَتَوَلَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ )) (25)
علی(ع) ولیّ حق بعد از خدا و جان پیامبر است، چنانکه آیات مذکور عدم راه یافتن کذب در او و سایر اهل بیت و تطهیر آنان و بر وجوب دوستی و تقرب به سوی ایشان تصریح نموده است، و بر اساس آنچه گفته شد، حجت بالغه خداوند از نصب ائمه معصومین (ع) حفاظت از تعالیم وی و هدایت امّت اسلامی بوده است.
--------------------------------------------------------------------------------
1- راغب، مفردات غریب القرآن : 24، و نیز: مجمع البحرین : 1 / 108 ،علامة فخر الدین بن محمد
2- سوره إسراء: 71
3- سوره أنبیاء :73
4- سوره سجدة : 24
5- سوره قصص41
6- سوره بقرة 124
7- سوره توبة 12
8- سوره بقرة 124
9- سوره فرقان:74
10- سوره أنبیاء:73
11- سوره قصص:5
12- سوره سجدة:24
13- سوره اعراف :159 -160
14- سوره نساء 164
15- سوره رعد : 7
16- صحیح بخاری 9/101
17- سنن ترمذی 4/106
18- شرح المقاصد ج 5 ص 303
19- مسند أحمد بن حنبل : 5 / 90 ، چاپ بیروت
20- ینابیع المودة : 2 / 593 ، چاپخانه الحیدریة ، نجف اشرف
21- صحیح مسلم کتاب الفضائل "باب فضائل علی ج 5 ص 272 چاپ دار الشعب شرح النووی
22- صحیح ترمذی ج 2 ص 209
23- سوره آل عمران 61
24- سوره نساء 84
25- سوره مائدة 55 ـ 56
-------------------------------------------------------
به قلم: مجاهد منعثر منشد الخفاجی
منبع: سلام شیعه
-
-
۱۳۸۷/۰۶/۰۱, ۰۳:۲۸ #4
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۸۵
- نوشته
- 5,435
- مورد تشکر
- 4,567 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
-
27
تشیع و امامت در قرآن(پژوهش قرآنی)
امامتیکى از مسائل اساسى و زیربنایى مذهب تشیع است. امامت از دیدگاه تشیع، زعامت و رهبرى امت در امور معاش و معاد مىباشد (1) که مسالهاى سیاسى - دینى بشمار مىرود و از روز نخست، شیعه بر آن پایدار مانده و پیوسته در حال مبارزه با سلطههاى جور بوده است.
امام، از نظر شیعه یک رهبر سیاسى و پیشواى دینى به حساب مىآید که هر دو سمت را با هم جمع کرده و هر دو جهت را عهدهدار است.
شیعه از روز نخست، در تمامى حرکتها و اقدامات سیاسى خود، حتى مانند پذیرفتن زمامدارى و ولایت از جانب خلفاى وقت، از امام معصوم عصر خویش دستور مىگرفتند، یا رخصت دریافت مىداشتند و این بدین معنى بود که امام عصر خویش را رهبر سیاسى به حق مىدانستند. و امامان نیز همواره خلفا را غاصب حق خویش مىشمردند.
پیامبر اسلام، با بدست آوردن قدرت و نیروى مردمى، دو عمل سیاسى چشمگیر انجام داد، یکى تشکیل امت و دیگر تاسیس دولت.
پیامبر اسلام با مطرح کردن برادرى اسلامى، یک وحدت ملى منسجم و مستحکم بر پایه و اساس دین بوجود آورد که این خود یکى از بزرگترین کارهاى سیاسى او بود که با تلاش فراوان انجام گرفت و این وحدت ملى به نام «امت اسلامى» هنوز پابرجاست و از اساسىترین پایهها در جهتدهى به سیاست اسلامى به حساب مىآید.
مساله تشکیل دولت و برقرارى پیمانهاى سیاسى و انتظامات داخلى و ساختار ادارى و اجتماعى که پایهگذارى آن در عهد رسالت انجام گرفت و سپس ادامه و توسعه یافت، همگى از یک اندیشه سیاسى اسلامى برخاسته که پیامبر اکرم پایهگذار آن بوده است.
همه جنگها و صلحها و قراردادهاى منعقده با قبائل و کشورها که در عهد رسالت انجام گرفت، و خلفاى پس از وى بر همان شیوه رفتار مىکردند، حاکى از دید سیاسى است که از شریعت اسلام نشات گرفته و ریشه دینى و الهى دارد.
دست به دست من بده
پا به پای من بیا
نگو امروز مال ما
بگو فردا رو میخوام
به لطف الهی فردا از آن ماست....
-
تشکر
-
۱۳۸۷/۰۶/۰۱, ۰۳:۲۸ #5
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۸۵
- نوشته
- 5,435
- مورد تشکر
- 4,567 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
-
27
رهبرى پیامبر برخاسته از مقام نبوت او
پیامبر اسلام که خود زعامت امت را بر عهده داشت، علاوه بر پیشواى دینى، رهبر سیاسى نیز به شمار مىآمد و این سمت را برخاسته از نبوت خویش مىدانست و به حکم
«النبى اولى بالمؤمنین من انفسهم» (2)
فرمان حکومت را از جانب خدا دریافت کرده بود و این اولویتبر انفس، همان ولایت عامه و زعامتسیاسى است که از مقام نبوت او برخاسته است.
امام صادق (ع) در این زمینه مىفرماید:
«ان الله ادب نبیه فاحسن تادیبه فلما اکمل له الادب قال: «و انک لعلى خلق عظیم» . (3) ثم فوض الیه امر الدین و الامة لیسوس عباده. . .» . (4)
خداوند پیامبر را تا سر حد کمال تربیت نمود، لذا او را به شایستهترین کمالات ستود. آنگاه امر شریعت و مردم را بدو سپرد تا بندگان خدا را رهبرى کند و سیاستمدارى را به دست گیرد.
خواهیم گفت که بیعت در عهد رسالت، تنها یک وظیفه دینى و سیاسى است که به منظور فراهم شدن نیرو و امکانات براى مقام زعامت، انجام مىگرفته، نه آنکه بیعت کنندگان او را براى زعامتبرگزیده و به اختیار و انتخاب خود زعیم قرار داده باشند.
بلکه زعامت پیامبر به حکم قرآن ثابتبود و مردم موظف بودند با او بیعت کنند، تا امکانات رهبرى براى او فراهم باشد. پیامبر اکرم به همین منظور از مهاجرین و انصار بیعت مىگرفت، تا پایههاى دستگاه سیاسى و انتظامى خود را مستحکم سازد و بر مسلمانان واجب بود که این نیرو را در اختیار او بگذارند.
دست به دست من بده
پا به پای من بیا
نگو امروز مال ما
بگو فردا رو میخوام
به لطف الهی فردا از آن ماست....
-
تشکر
-
۱۳۸۷/۰۶/۰۱, ۰۳:۲۹ #6
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۸۵
- نوشته
- 5,435
- مورد تشکر
- 4,567 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
-
27
با اندک مراجعه به زندگى سیاسى پیامبر اکرم، این نکته روشن مىگردد که پیامبر خود را از جانب خدا رهبر سیاسى امت مىدانست و به مردم هشدار مىداد که به حکم وظیفه باید با او همکارى کنند و بیعت که رسم عربى بود و تعهد بیعت کنندگان و وفادارى آنان را مىرساند، به همین منظور انجام مىگرفت.
در بیعت «عقبه ثانیه» که شب هنگام، در دامنه کوهى بدور از چشم مشرکین قریش، با مردم مدینه - که قبلا اسلام آورده بودند - انجام گرفت، پیامبر - خطاب به آنان - گفت: بیعتى را که با شما انجام مىدهم، به هدف حمایت و پشتیبانى از من است تا همانگونه که از جان و مال و ناموس خود دفاع مىکنید، از من نیز دفاع کنید.
آنان - که 73 مرد و 2 زن بودند - گفتند: ما براى حمایت از تو تا پاى جان ایستاده، بیعت مىکنیم، ما فرزندان جنگیم چونان حلقهاى تو را در بر مىگیریم.
در آن میان، یکى از بزرگان انصار به نام «ابوالهیثم بن التیهان» گفت: اى رسول خدا، میان ما و قبائل یهود که پیرامون مدینه سکنى گزیدهاند، پیوندهاى نظامى بسته شده و با این پیوند که با تو مىبندیم، آن پیوندها گسسته مىشود. از این پس تو نیز نباید ما را رهاسازى که تنها بمانیم و با یهود درگیر شویم.
پیامبر (ص) تبسمى فرمود و گفت: از این پس شما از من هستید و من از شما هستم، مىجنگم با آنکه جنگیدید، و مىسازم با آنکه ساختید. از جان گذشتن و فداکارى نمودن از جانب شما، و ما با هم پیوند خورده و گسستنى نیست. آن گاه همگى اعلام وفادارى همه جانبه نموده، با او بیعت کردند.
سپس پیامبر (ص) فرمود: دوازده نفر از میان خود معرفى کنید تا نمایندگان شما باشند و به واسطه آنان دستورات صادره ابلاغ گردد. پس هفت نفر از قبیله «خزرج» و سه نفر از قبیله «اوس» معرفى شدند. (5)
این بیعت، که در سال پیش از هجرت انجام گرفت، هدف آن تنها تشکیل یک دستگاه سیاسى - نظامى مستحکم بوده، که بر اساس پایههاى مردمى استوار باشد. و پیامبر اکرم (ص) این امر را جزئى از رسالتخود مىدانست که به حکم وظیفه سالتخویش انجام مىداد. این همان «حکومت دینى» است که یک پیامبر به حکم وظیفه پیامبرى انجام مىدهد.
اساسا پیامبر که خود، آورنده شریعت است، خود را شایستهترین افراد براى ضمانت اجرائى آن مىداند و عقلا و عادتا نباید منتظر بماند تا پیروان او، او را بر این سمتبگمارند.
دست به دست من بده
پا به پای من بیا
نگو امروز مال ما
بگو فردا رو میخوام
به لطف الهی فردا از آن ماست....
-
تشکر
-
۱۳۸۷/۰۶/۲۲, ۰۲:۴۶ #7
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۸۵
- نوشته
- 5,435
- مورد تشکر
- 4,567 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
-
27
بنابراین - بسیار کوته نظرى است که برخى پنداشتهاند که پیامبر اسلام به دلیل پیامبر بودن، زعامتسیاسى امت را بر عهده نگرفت، بلکه مردم چون او را شایستهترین افراد خود دیدند، براى این سمتبرگزیدند.
در روز غدیر خم که پیامبر اکرم (ص) مولا امیر مؤمنان (ع) را به مقام خلافت و ولایتبر امت منصوب نمود، براى آن که خاستگاه دینى این حق را ارائه دهد، به مقام ولایتخود - که منشا دینى داشته - اشاره نمود و فرمود: «الست اولى منکم بانفسکم» که اشاره به آیه کریمه «النبى اولى بالمؤمنین من انفسهم» مىباشد یعنى آیا من، به حکم خداوند ولى امر شما نیستم؟ ! گفتند: بلى یا رسول الله. آرى، تو ولى امر ما هستى. آن گاه - پس از گرفتن اعتراف و پاسخ مثبت - فرمود: «فمن کنت مولاه فهذا على مولاه» یعنى: منشا ولایت من و على یکى است و مقام زعامتسیاسى هر دوى ما از مقام حاکمیت دین برخاسته است. پس از آن از مردم به حکم وظیفه دینى، بیعت گرفت.
مساله خلافت از منظر على (ع)
مولا امیر مؤمنان (ع) همواره از حق غصب شده خود شکوه داشت و مقام خلافت و زعامتسیاسى را از آن خود مىدانست.
در خطبه «شقشقیه» خلافت را حق موروثى خود مىداند، که از دست او ربودهاند، تا آنجا که مىگوید:
«فصبرت و فى العین قذى، و فى الحلق شجى، ارى تراثى نهبا» . (6)
شکیبایى نمودم در حالى که از فزونى اندوه، مانند کسى بودم که در چشم او خاشاک باشد، یا در گلوى او استخوانى آزاردهنده باشد، زیرا مىدیدم که حق موروثى من به تاراج رفته.
بر روى کلمه «تراث» دقتشود. حضرت، خلافت را میراث خود مىداند، یعنى این حق او بوده که از پیامبر (ص) به او ارث رسیده است. نه آن که پیامبر (ص) شخصا به او داده است. و این مىرساند که منشا حق ولایت پیامبر که همان حاکمیت دین بود کاملا به او انتقال یافته و او بر اساس حق حاکمیت دین، حق ولایتبر مسلمین را دارا مىباشد و از این رو، اشغالگران این مقام، غاصب به شمار مىآیند.
در جاى دیگر مىفرماید:
«فنظرت فاذا لیس لى معین الا اهل بیتى، فضننتبهم عن الموت. فاغضیت على القذى، و شربت على الشجى، و صبرت على اخذ الکظم، و على امر من طعم العلقم» (7) .
رو به رو شدم آنگاه که یاورى نداشتم جز خاندانم، و بر جان آنان ترسیدم، از این رو چشم پوشى کردم و هرگونه ناگوارى را تحمل نمودم، که از هر تلخى تلختر بود.
امیر مؤمنان (ع) پس از بیعت مردم با او، با اشاره به اینکه خلافت را حق خود مىدانسته است، فرمود:
«لا یقاس بآل محمد (ص) من هذه الامة احد، و لا یسوى بهم من جرت نعمتهم علیه ابدا، هم اساس الدین، و عماد الیقین. الیهم یفىء الغالى، و بهم یلحق التالى. و لهم خصائص حق الولایة، و فیهم الوصیة و الوراثة. الآن اذ رجع الحق الى اهله، و نقل الى منتقله» . (8)
از این امت کسى را با آل محمد (ص) نتوان سنجید و هرگز نمىتوان پرورده نعمت ایشان را در رتبه ایشان دانست. آنان پایه دین و ستون یقیناند. هر که از حد درگذرد به آنان باز گردد، و آن که وامانده، به ایشان پیوندد. حق ولایتخاص ایشان است و سفارش و میراث پیامبر از آن ایشان است. اینکه حق به شایسته آن بازگشته و به جایگاه خود منزل کرده است.
جمله اخیر این عبارت چنین مىرساند که اکنون، حق خلافتبه جایگاه خود بازگشته است.
ابن ابى الحدید مىگوید:
لازمه این کلام آن است که پیش از این جایگاه خود را نداشته استسپس مىگوید: ولى ما آن را تاویل مىبریم و چنین مىفهمیم که على (ع) در این سخن، تنها شایستگى خود را گوشزد مىکند (9) .
عبد الله بن مسعود، صحابى معروف جلیل القدر، گوید:
پیامبر اکرم (ص) به من گفت: اى پسر مسعود، اکنون آیهاى بر من نازل شد و این آیه را تلاوت فرمود:
«و اتقوا فتنة لا تصیبن الذین ظلموا منکم خاصة» (10)
بپرهیزید آتش فتنهاى را که فقط دامنگیر ستمگران نخواهد گردید، بلکه همه را فرا مىگیرد.
آنگاه فرمود رازى را با تو در میان مىگذارم و آن را به ودیعتبه تو مىسپارم، زنهار که آن را درست فراگیر و به موقع آن را فاش ساز. این آتش فتنه را دشمنان اسلام در هنگام ستیز با على، بر پا مىکنند.
بدان، هر که با على دشمنى کند، همانند آن است که نبوت مرا انکار نموده و بلکه همه نبوتها را منکر خواهد بود.
دست به دست من بده
پا به پای من بیا
نگو امروز مال ما
بگو فردا رو میخوام
به لطف الهی فردا از آن ماست....
-
تشکر
-
۱۳۸۷/۰۶/۲۲, ۰۲:۴۶ #8
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۸۵
- نوشته
- 5,435
- مورد تشکر
- 4,567 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
-
27
یعنى چنین کسى با شریعت دشمنى ورزیده، تیشه به ریشه دین مىزند.
کسى از آن میان به ابن مسعود گفت:
آیا تو این سخن را از پیامبر (ص) درباره على شنیدهاى؟ گفت: آرى. گفت: پس چگونه از جانب کسانى که حق او را غصب کردهاند، منصب ولایت را پذیرفتهاى؟ ابن مسعود، گفت: راست مىگویى، سزاى کار خود را دیدم و از امام خود رخصت نگرفتم. ولى دوستان من، ابوذر و عمار و سلمان، هنگام پذیرش ولایت، از امام خود رخصت مىگرفتند. و من اکنون استغفار مىکنم و توبه مىنمایم (11) .
ملاحظه مىشود، آن کسى که بزرگان شیعه، او را به امامت مىشناختند على (ع) بود و آنان بر خود لازم مىدانستند که در فعالیتهاى سیاسى از او استجازه کنند و در واقع، على آنان را به آن مقام منصوب نماید، گرچه به ظاهر از طرف دیگران منصوب شده باشند.
بنابراین مساله «امامت» در اصل یکى از اساسىترین پایههاى مکتب تشیع را تشکیل مىدهد و فلسفه وجودى تشیع در مساله امامت تبلور مىیابد و تشیع بدون امامت، جایگاه خاص خود را از دست مىدهد، زیرا تمامى فرقههاى اسلامى نسبتبه خاندان نبوت و عترت (ع) محبت مىورزند و اخلاص و مودت دارند. ولى این دلیل تشیع آنها نیست، زیرا آنان امامت و زعامتسیاسى اهل بیت را آن گونه که شیعه معتقد است، نپذیرفتهاند.
از این رو، مکتب تشیع، مکتبى است که مساله حکومت و رهبرى سیاسى را، از متن دین و برخاسته از دین مىداند و بدین جهت در عصر غیبت، که با نبود امام معصوم روبروست، به سراغ نواب عام او مىرود و چشم به چهرههاى پرفروغ فقها دوخته است، زیرا آنان را شایستهترین جانشینان امام معصوم مىداند.
بنابراین، مطرح کردن مساله جدایى دین از حکومت، از جانب کسانى که در سایه مکتب تشیع آرمیدهاند، شگفتآور و مایه تاسف است.
یکى از نویسندگان - که سابقه حوزوى نیز دارد - چنین مىنویسد:
«خلافتیک مقام سیاسى - اجتماعى است که واقعیتى جز انتخاب مردم در بر ندارد، منتها گاهى اتفاق مىافتد که مردم آن قدر رشد و دانائى پیدا کردهاند که پیامبر یا امام خود را آگاهترین و با تدبیرترین افراد در امور کشوردارى و روابط داخلى و خارجى سرزمین خود یافته و او را براى زمامدارى سیاسى - نظامى خود انتخاب مىکنند، مانند بیعتبا نبى اکرم زیر شجره
«لقد رضى الله عن المؤمنین اذ یبایعونک تحت الشجرة» (12)
و مانند انتخاب حضرت على (ع) در نوبت چهارم خلافت، پس از رحلت نبى اکرم (ص) و گاهى دیگر در اثر عدم رشد سیاسى و اجتماعى جامعه و یا به علت گردبادهاى سیاسى به این گونه انتخاب احسن موفقیت پیدا نمىکنند. اکنون خوب واضح است که آیین کشوردارى نه جزئى از اجزاء نبوت است و نه در ماهیت امامت - که همه دانایى است - مدخلیت دارد» . (13)
این گفتار کاملا با دید تشیع در امامت منافات دارد. متکلمین بزرگ جهان تشیع به اتفاق، مقام امامت را نوعى رهبرى سیاسى - دینى تعبیر کردهاند و لزوم و ضرورت آن را براى برقرارى نظم و سلامت جامعه از راه قاعده «لطف» اثبات مىکنند.
خواجه نصیر الدین طوسى در کتاب «تجرید الاعتقاد» - که از معتبرترین متون درسى اعتقادى حوزههاى شیعه بشمار مىرود - مىگوید:
«الامام لطف: فیجب نصبه على الله تعالى تحصیلا للغرض» .
و در کتاب «فصول العقائد» همین مضمون را مشروحتر کرده و مىنویسد:
لما امکن وقوع الشر و الفساد و ارتکاب المعاصى من الخلق، وجب فى الحکمة وجود رئیس قاهر آمر بالمعروف ناه عن المنکر، مبین لما یخفى على الامة من غوامض الشرع، منفذ لاحکامه، لیکونوا الى الصلاح اقرب، و من الفساد ابعد، و یامنوا من وقوع الشر و الفساد، لان وجوده لطف، و قد ثبت ان اللطف واجب علیه تعالى، و هذا اللطف یسمى امامة، فتکون الامامة واجبة» .
خلاصه این استدلال چنین است که اسلام، به منظور ایجاد نظم و سلامت جامعه، احکام و تکالیفى مقرر کرده که ضمانت اجرایى شایسته نیاز دارد. و از باب قاعده «لطف» از مقام حکمت الهى نشات گرفته است و بر خداوند است که شایستگان مقام اجرائى را نیز به مردم معرفى کند، تا مردم در سایه رهنمود شرع، امام و پیشواى دینى و سیاسى خود را بشناسد و با او بیعت کنند. امام و پیشوا - که عهدهدار برقرار نظم و مجرى احکام انتظامى در جامعه باشد - تفسیرى جز رهبرى سیاسى - دینى نخواهد داشت، که از جانب شرع، شخصا به صورت تعیین یک فرد معین، یا وصفا با اعلام ویژگیهاى فرد شایسته معرفى مىگردد.
مولا امیر مؤمنان (ع) در مقام بیان حکمت فرائض الهى، از جمله فریضه امامت، مىفرماید:
«و الامامة نظاما للامة. و الطاعة تعظیما للامامة» .
دست به دست من بده
پا به پای من بیا
نگو امروز مال ما
بگو فردا رو میخوام
به لطف الهی فردا از آن ماست....
-
۱۳۸۷/۰۶/۲۲, ۰۲:۴۷ #9
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۸۵
- نوشته
- 5,435
- مورد تشکر
- 4,567 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
-
27
ابن ابى الحدید، در شرح مىنویسد:
«و فرضت الامامة نظاما للامة، و ذلک لان الخلق لا یرتفع الهرج و العسف و الظلم و الغضب و السرقة عنهم، الا بوازع قوى، و لیس یکفى فى امتناعهم قبح القبیح، و لا وعید الآخرة، بل لا بد لهم من سلطان قاهر ینظم مصالحهم، فیردع ظالمهم، و یاخذ على ایدى سفهائهم.
و فرضت الطاعة تعظیما للامامة، و ذلک لان امر الامامة لا یتم الا بطاعة الرعیة، و الا فلو عصت الرعیة امامها لم ینتفعوا بامامته و رئاسته علیهم» . (14)
امامت، براى ایجاد نظم در امت، از جانب شرع واجب شده، تا جلوى نابسامانیها گرفته شود، زیرا اگر قدرت قاهره نباشد، تبهکاران سلامت جامعه را بر هم مىزنند، و تنها نمایاندن قبح قبیح یا وعد و وعید، باز دارنده نمىتواند باشد، باید سلطه نیرومندى باشد و در تنظیم امور بکوشد و مصالح همگانى را به گونه شایسته رعایت نماید، جلو ستمگر را بگیرد و دستسبک سران را کوتاه کند.
این گونهاى استدلال عقلانى است، که گفته شود چون مقام حکمت الهى اقتضا کرده تا شریعت را بفرستد و احکام انتظامى براى نظم جامعه مقرر سازد. و به همین دلیل و بر اساس همین حکمت، بایستى شایستگان اجراى این احکام را نیز معرفى کند و نمىشود این مهم را به اختیار مردم واگذار کرده باشد.
کسانى شایسته این منصب هستند که از کمال عقلى و توانایى لازم و آگاهى دینى کاملى برخوردار باشند. و این همان شرایط امامت است که در کلام شیعى مطرح مىباشد و مقصود از حکومت دینى نیز همین است و بس.
روشن نیست نویسنده مذکور بر چه مبنایى دین را از سیاست جدا گرفته، و از کجا و در کجا دیدهاند که مردم از پیش خود، پیامبر اکرم را چون شایسته مقام رهبرى سیاسى یافته بودند برگزیده و با او بیعت کردند. بلکه همانگونه که اشارت رفت، پیامبر اکرم (ص) در موارد متعدد - براى تحکیم و تثبیت پایههاى سیاستخویش، از مردم عهد و پیمان مىگرفت و بیعت تحت الشجره یکى از آن موارد است.
یا بیعت رضوان در پایان سال ششم هجرت در منزلگاهى به نام «حدیبیه» (16) انجام گرفت. بدین گونه که پیامبر اکرم (ص) با بیش از هزار نفر از صحابه به قصد عمره رهسپار مکه گردید، هنگامى که به «عسفان» (17) رسیدند، آگاه شدند که قریش بر آن است که راه را بر ایشان ببندد. لذا مسیر خود را تغییر دادند، تا هنگامى که به «حدیبیه» نزدیک شدند، حضرت، به وسیله عثمان پیام فرستاد که براى جنگ نیامدهایم و قصد زیارت خانه خدا داریم، ولى برگشت عثمان به تاخیر افتاد، و شایع گردید که او را کشتهاند.
در این موقع، پیامبر اکرم (ص) تصمیم گرفت، هرگونه که هستبا قریش مقابله کند، پس افراد همراه را فراخوانده از آنان پیمان گرفت تا آماده جنگ باشند.
همگى جز یک نفر به نام «جد بن قیس» با او بیعت کردند و آمادگى خود را براى جنگ نشان دادند. ولى حادثه با مصالحه پایان یافت (18) .
ملاحظه مىشود که این بیعت، با مساله انتخاب و رهبرى هیچگونه ارتباطى ندارد و جز پیمانى در رابطه با آمادگى براى جنگ نبوده است.
دلیل حکمت
مبناى کلام اسلامى بر اساس حکمت استوار است و ضرورت فرستادن پیامبران و ادیان آسمانى از مقام حکمت الهى نشات گرفته و قاعده «لطف» که پایه تمامى مسائل کلامى است، نمایانگر حکمت و فیاضیت على الاطلاق حضرت حق تعالى مىباشد.
خداوند، فیاض على الاطلاق است و بر وفق حکمت، فیض خود را شامل همه خلائق و آفریدهها مىسازد.
خداوند که فیض شریعت را - بر اساس حکمت - بر انسان ارزانى داشته و راه را از چاه براى او مشخص ساخته، به حکم ضرورت عقل بایستى ضمانت اجرایى آن را نیز مشخص کرده باشد خواه نصا، چنانچه در دوران حضور معصوم بوده است، یا وصفا، چنانچه در عصر غیبتبوده و هست. زیرا همانگونه که در علم کلام گفتهاند و در گفتار ابن ابى الحدید بدان اشارت رفت، تنها نشان دادن قبح قبیح و وعد و وعید نمىتواند بازدارنده باشد. مگر آنگاه که قدرت قاهره ناظر بر جریان و عهدهدار اجراى عدالت وجود داشته باشد. البته این مسؤولیتبر عهده کسانى باید باشد که شایستگى لازم را دارا باشند، و شرائط آن را عقل و شرع مشخص مىسازد. تعیین شایستگان این مقام نیز از طریق شناسایى و بیعت مردم انجام مىگیرد، چنانچه در جاى خود از آن سخن مىگوییم.
البته روى سخن با کسانى است که شریعت را به عنوان یک نظام پذیرفتهاند که براى تنظیم حیات و تامین سعادت انسان در دنیا و آخرت آمده است و شریعت را فیض الهى دانستهاند که طبق قاعده لطف بوده و از مقام حکمت الهى سرچشمه گرفته است. لذا همین قاعده لطف و مقام حکمت اقتضا مىکند که صلاحیتهاى ضامن اجرایى شریعت را نیز تبیین کند و رهنمودهاى لازم را در این باره ارائه دهد و این خود، به معناى دخالت مستقیم دین در سیاست و سیاستمدارى است، و دلیل بر آن است که انتخاب مطلق در کار نیست.
دست به دست من بده
پا به پای من بیا
نگو امروز مال ما
بگو فردا رو میخوام
به لطف الهی فردا از آن ماست....
-
۱۳۸۷/۰۶/۲۲, ۰۲:۴۷ #10
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۸۵
- نوشته
- 5,435
- مورد تشکر
- 4,567 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
-
27
خلافت از دیدگاه اهل سنت
از دیدگاه اهل سنت نیز، مساله خلافت از متن دین برخاسته و یک ضرورت دینى به شمار مىرود، بدین معنى که بر مسلمین واجب است کسانى را که شایستگى لازم را دارند، براى زعامتسیاسى خود برگزینند و این یک تکلیف و وظیفه شرعى است.
در «عقائد نسفیه» چنین آمده است:
«و المسلمون لا بد لهم من امام یقوم بتنفیذ احکامهم، و اقامة حدودهم، و سد ثغورهم، و تجهیز جیوشهم، و اخذ صدقاتهم، و قهر المتغلبة و المتلصصة و قطاع الطریق، و اقامة الجمع و الاعیاد، و قطع المنازعات الواقعة بین العباد، و قبول الشهادات القائمة على الحقوق، و تزویج الصغار، و الصغائر الذین لا اولیاء لهم، و قسمة الغنائم . . . و نحو ذلک من الامور التى لا یتولاها آحاد الامة» (19) .
این استدلال عینا همان استدلالى است که شیعه براى امامت اقامه مىکنند و هر دو گروه، مساله امامت را یک ضرورت دینى مىشمرند و آن را برخاسته از نظام حکمتشریعت مىدانند، با این تفاوت که شیعه، تعیین امام را به وسیله نص مىداند، زیرا عصمت را در امام شرط مىداند، ولى اهل سنت چون لیاقت و عدالت را کافى مىدانند، شناسایى اهل حل و عقد (خبرگان) و معرفى فرد شایسته از سوى آنان به مردم به منظور بیعت عمومى را کافى دانستهاند. همان روشى که شبیه شیوه انتخابى شیعه در دوران غیبت است.
لذا تفتازانى در توضیح ضرورت یاد شده مىگوید:
«لم لا یجوز الاکتفاء بذى شوکة فى کل ناحیة، و من این یجب نصب من له الرئاسة العامة» .
چرا به صاحبان قدرت محلى اکتفا نشود، و واجب باشد، کسى را براى ریاست عامه منصوب نمود؟
در جواب مىگوید:
«لانه یؤدى الى منازعات و مخاصمات مفضیة الى اختلال امر الدین و الدنیا، کما نشاهد فى زماننا هذا. . .» .
زیرا تمرکز نگرفتن زعامتسیاسى و تعدد مراکز تصمیمگیرى به درگیریها و برخوردها منتهى مىشود و موجب اختلال در امر دین و دنیا مىگردد. چنانچه امروزه ما شاهد آن هستیم. (20)
با مراجعه به کتب کلامى اهل سنتبه خوبى این مساله روشن مىگردد که امر امامت و زعامت عامه، یک امر ضرورى دینى است، و از متن نظام اسلامى برخاسته و هدف، حکومت دین و اجراى احکام انتظامى اسلام است که جز بر دست صالحان امکانپذیر نیست.
از همین رو اهل سنت، خلافت واقعى و امامت و زعامت راستین امت را تا سى سال - پایان خلافت على (ع) - مىدانند.
نجم الدین نسفى در این باره مىگوید:
«و الخلافة ثلاثون سنة، ثم بعدها ملک و امارة» .
سعد الدین تفتازانى در این باره روایتى از پیامبر اکرم (ص) مىآورد که فرمود:
«الخلافة بعدى ثلاثون سنة، ثم یصیر بعدها ملکا عضوضا» (21) .
ابن اثیر در «النهایة» گوید: عضوض - از ریشه عض (با دندان فشردن) است و کنایه از فشارها و ستمهایى است که از جانب حاکمان بر مردم وارد مىشود.
خلاصه آن که امامت و زعامتسیاسى در عهد رسالت، به اتفاق آراى همه اهل اسلام، با انتخاب مردم نبوده و بیعت تنها یک وظیفه و تکلیف بوده تا امکانات ولى امر را فراهم سازند. و زعامتسیاسى پیامبر (ص) از مقام نبوت او برخاسته بود، او آورنده شریعتبود و خود باید ضامن اجراى آن مىبود.
و در دوران پس از وى که مساله خلافت مطرح مىباشد، شیعه همچنان تا پایان عصر حضور، امامت را با نص مىداند و بیعت را یک وظیفه مىشناسد، ولى در عصر غیبت، نقش بیعت را نقش تشخیص و انتخاب اصلح در سایه رهنمود شرع مىداند که این نقش را اهل سنت نیز، از همان روز پایان عهد رسالت، براى بیعت و انتخاب اصلح قائلاند.
به هر تقدیر، مساله رابطه دین و سیاست، یک اصل حاکم بر نظام اسلامى به شمار مىرود.
دست به دست من بده
پا به پای من بیا
نگو امروز مال ما
بگو فردا رو میخوام
به لطف الهی فردا از آن ماست....
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
اشتراک گذاری