-
۱۳۸۷/۰۵/۳۰, ۰۷:۳۶ #1
- تاریخ عضویت
مرداد ۱۳۸۷
- نوشته
- 191
- مورد تشکر
- 78 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
زن عامل بدبختي انسان
قصه ي بهشت تقريبا در تمام فولكولورهاي جهان ( در مصر، هند و تبت و بابل و پارس و يونان و پولينزي و مكزيك و...) آمده است . در بيشتر اين بهشتها سخن از درختاني است كه نزديك شدن به آن ها حرام است: يا سخن از مارها و اژدها هايي است كه نعمت جاوداني بودن را از انسان ربوده اند. به عبارت ديگر بهشت را مسموم ساخته اند. گمان بيشتر آن است كه مار و انجير رمز و نشانه ي شهوت جنسي بوده باشد. اين داستان اشاره به آن است كه شهوت جنس و معرفت سبب از بين رفتن پاكي و بي گناهي و خوشبختي مي شود.، و سرچشمه ي همه ي شرور است. همين فكر ، كه در آغاز عهد قديم ديده مي شود در پيان آن ، يعني در سفر جامعه نيز به نظر مي رسد. در بيشتر اين داستان ها زن وسيله اي است كهمار يا شيطان، به وسيله ي آن ، آدمي را به طرف شر مي كشد. و آن را محبوب وي قرار مي دهد.اين زن در يك جا به صورت حواست و در جاي ديگر به صورت پاندورا يا به صورت پوسي كه در اساطير چين ديده مي شود.
((شي-چينگ)) مي گويد: {{{{چيز در آغاز كار در فرمان مرد بود ،ولي زني اورا به بندگي وا داشت. بدبختي ما از آسمان نيست، بلكه از زن است: هموست كه سبب تباهي نژاد آدمي شد، آه چه بدبختي ، اي پوسي ، تو آتشي را برافروختي كه مارا سوزانده و هر روز مشتعلتر مي شود ... جهان از دست رفت، و رذليت همه جا را فرا گرفت}}}}
تاريخ تمدن/مشرق زمين گاهواره ي تمدن/ فصل دوازدهم/ صفحه ي 383 و 384
ویرایش توسط schindler : ۱۳۸۷/۰۵/۳۰ در ساعت ۰۷:۳۸
-
۱۳۸۷/۰۵/۳۰, ۰۹:۱۰ #2
- تاریخ عضویت
مرداد ۱۳۸۷
- نوشته
- 1,002
- مورد تشکر
- 1,397 پست
- حضور
- 12 ساعت 25 دقیقه
- دریافت
- 0
- آپلود
- 1
- گالری
- 0
و اگر بخواهيم بهتر و بیشتر بدانیم و ببینیم که نظر قرآن درباره خلقت و شخصیت زن و مرد چيست لازم است بهمسئلهسرشت زن و مرد كه در ساير كتب مذهبی نيز مطرح است توجه كنيم :
«قرآن نيز دراينموضوع سكوت نكرده است.بايد بهبينيم قرآن زن ومرد رايك سرشتی ميدانديادو سرشتی؟ يعنی آيا زن و مرد دارای يك طينت وسرشت ميباشند و يا دارای دو طينتو سرشت . قرآن با كمال صراحت درآيات متعددی ميفرمايد كه زنان را از جنس مردانو از سرشتی نظير سرشتمردان آفريدهايم .
قرآن درباره آدم اول ميگويد : همهشما را از يك پدرآفريديم و جفت آن پدر را ازنوع وجنس خود او قرار داديم ، ( سورهنساء آيه 1)درباره همه آدميان ميگويد خداوند از جنس خود شما برای شما همسرآفريد.سوره نساء و سوره آل عمران و سوره روم.
در قرآن از آنچه دربعضی از كتب مذهبی هست كه زن از مايهای پستتر ازمايه مرد آفريده شده و يااينكه به زن جنبه طفيلی و چپی دادهاند وگفتهاند كه همسر آدم اول از عضوی ازاعضاء طرف چپ او آفريده شد ، اثر وخبری نيست . عليهذا در اسلام نظريه تحقيرآميزی نسبت به زن از لحاظسرشت و طينت وجود ندارد .
يكی ديگر ازنظرياتتحقيرآميزی كه در گذشته وجود داشته است و درادبيات جهان آثار نامطلوبی بجا گذاشته است اينست كه زن عنصر گناه است ، از وجود زن شر و وسوسه برميخيزد ، زنشيطان كوچكاست، ميگويند در هر گناه و جنايتی كه مردان مرتكب شدهاندزنی در آن دخالتداشته است ، ميگويند مرد در ذات خود از گناه مبرااست و اين زن است كه مرد رابگناه ميكشاند ، ميگويند شيطان مستقيما دروجود مرد راه نمييابد و فقط از طريقزن است كه مردان را ميفريبد ، شيطانزن را وسوسه ميكند و زن مرد را ، ميگويندآدم اول كه فريب شيطان را خوردو از بهشت سعادت بيرون رانده شد از طريق زن بود، شيطان حوا را فريفتو حوا آدم را . قرآن داستان بهشت آدم را مطرح كردهولی هرگز نگفته كه شيطان يا مارحوا را فريفت و حوا آدم را، قرآن نه حوا رابعنوان مسئول اصلی معرفیميكند و نه او را از حساب خارج ميكند، قرآن ميگويدبه آدم گفتيم خودتو همسرت در بهشت سكنی گزينيد و از ميوههای آن بخوريد ،قرآن آنجا كهپای وسوسه شيطانی رابميان ميكشد ضميرهارابه شكل " تثنيه "مياورد،ميگويد «فوسوس لهما الشيطان ». شيطان آن دو را وسوسه كرد . « فدلاهمابغرور »شيطان آن دو را بفريب راهنمائی كرد،« وقاسمهما انی لكما منالناصحين» يعنی شيطان در برابر هر دو سوگند ياد كرد كه جز خير آنها رانميخواهد.
به اين ترتيب قرآن با يك فكر رائج آن عصر و زمان كه هنوز هم درگوشهو كنار جهان بقايائی دارد سخت بمبارزه پرداخت و جنس زن را از ايناتهام كه عنصر وسوسه و گناه ، و شيطان كوچك است مبرا كرد.
يكی ديگر ازنظريات تحقيرآميزی كه نسبت به زن وجودداشته است در ناحيه استعدادهای روحانی و معنوی زن است ، ميگفتند زن بهبهشتنميرود ، زن مقامات معنوی و الهی را نميتواند طی كند ، زننميتواند بمقام قربالهی آنطور كه مردان ميرسند ، برسد . قرآن در آياتفراوانی تصريح كرده است كهپاداش اخروی و قرب الهی به جنسيت مربوطنيست ، به ايمان و عمل مربوط است ، خواهاز طرف زن باشد يا از طرف
مرد ، قرآن در كنار هر مرد بزرگ و قديسی از يك زنبزرگ و قديسه يادميكند ، از همسران آدم و ابراهيم و از مادران موسی و عيسی درنهايتتجليل ياد كرده است ، اگر همسران نوح و لوط را بعنوان زنانی ناشايستهبرای شوهرانشان ذكر ميكند ، از زن فرعون نيز بعنوان زن بزرگی كه گرفتارمرد پليدی بوده است غفلت نكرده است ، گوئی قرآن خواسته است درداستانهایخود توازن را حفظ كند و قهرمانان داستانها را منحصر بمردانننمايد.
قرآندرباره مادر موسی ميگويد ما بمادر موسی وحی فرستاديم كه كودك راشير بده وهنگامی كه بر جان او بيمناك شدی او را بدريا بيافكن و نگراننباش كه ما او رابسوی تو باز پس خواهيم گردانيد.
قرآن درباره مريم مادر عيسی ميگويد كار او بهآنجا كشيده شده بود كه درمحراب عبادت همواره ملائكه با او سخن ميگفتند و گفت وشنود ميكردند ،از غيب برای او روزی ميرسيد ، كارش از لحاظ مقامات معنوی آنقدربالاگرفته بود كه پيغمبر زمانش را در حيرت فرو برده او را پشت سر گذاشتهبود ، زكريا در مقابل مريم مات و مبهوت مانده بود .
در تاريخ خود اسلامزنان قديسه و عاليقدر فراوانند . كمترمردی است بپايه خديجه برسد ، و هيچ مردی جز پيغمبر و علی بپايه حضرتزهرانميرسد ، حضرت زهرا بر فرزندان خود كه امامند و بر پيغمبران غير ازخاتمالانبيا برتری دارد . اسلام در سير من الخلق الی الحق يعنی در حركت ومسافرتبسوی خدا هيچ تفاوتی ميان زن و مرد قائل نيست ، تفاوتی كه اسلامقائل است درسير من الحق الی الخلق است ، در بازگشت از حق بسوی مردم وتحمل مسئوليتپيغامبری است كه مرد را برای اينكار مناسبتر دانسته است.
يكی ديگر ازنظريات تحقير آميزی كه نسبت به زن وجود داشته است ،مربوط است به رياضت جنسی وتقدس تجرد و عزوبت ، چنانكه ميدانيم دربرخی آيينها رابطه جنسی ذاتا پليد است، بعقيده پيروان آن آئينها تنهاكسانی بمقامات معنوی نائل ميگردند كه همه عمرمجرد زيست كرده باشند ،يكی از پيشوايان معروف مذهبی جهان ميگويد : " با تيشهبكارت درختازدواج را از بن بر كنيد " همان پيشوايان ازدواج را فقط از جنبهدفعافسد به فاسد اجازه ميدهند يعنی مدعی هستند كه چون غالب افراد قادرنيستند با تجرد صبر كنند و اختيار از كفشان ربوده ميشود و گرفتار فحشاميشوند و با زنان متعددی تماس پيدا ميكنند ، پس بهتر است ازدواج كنندتا بابيش از يك زن در تماس نباشند ، ريشه افكار رياضت طلبی وطرفداری از تجرد وعزوبت بدبينی به جنس زن است ، محبت زن را جزءمفاسد بزرگ اخلاقی بحساب مياورند . اسلام با اين خرافه سخت نبرد كرد ، ازدواج را مقدس ، و تجرد را پليدشمرد، اسلام دوست داشتن زن را جزء اخلاق انبيا معرفی كرد و گفت:«من اخلاقالانبياء حب النساء » . پيغمبر اكرم ميفرمود من به سه چيز علاقه دارم ، بوی خوش ، زن ، نماز.
برتراندراسل ميگويد : در همه آئينها نوعی بدبينی به علاقه جنسی يافتميشود مگر در اسلام ، اسلام ازنظر مصالح اجتماعی حدود و مقرراتی برای اينعلاقه وضع كرده اما هرگز آنرا پليدنشمرده است.
يكی ديگر از نظريات تحقير آميزی كه درباره زن وجود داشته اينستكهميگفتهاند زن مقدمه وجود مرد است و برای مرد آفريده شده است.
اسلامهرگز چنين سخنی ندارد ، اسلام اصل علت غائی را در كمال صراحتبيان میكند ،اسلام با صراحت كامل میگويد ، زمين و آسمان ، ابر و باد ،گياه و حيوان ، همهبرای انسان آفريده شدهاند ، اما هرگز نميگويد زن برایمرد آفريده شده است ،اسلام ميگويد هر يك از زن و مرد برای يكديگرآفريده شدهاند ، « هن لباس لكم وانتم لباس لهن ». زنان زينت و پوشششما هستند و شما زينت و پوشش آنها . اگرقرآن زن را مقدمه مرد و آفريدهبرای مرد ميدانست قهرا در قوانين خود اينجهت رادر نظر ميگرفت ، ولیچون اسلام از نظر تفسير خلقت چنين نظری ندارد و زن راطفيلی وجود مردنميداند در مقررات خاص خود درباره زن و مرد به اينمطلب نظرنداشتهاست.
يكی ديگر از نظريات تحقير آميزی كه در گذشته درباره زن وجودداشته ايناست كه زن را از نظر مرد يك شر و بلای اجتناب ناپذير ميدانستهاند ،بسياری از مردان با همه بهرههائی كه از وجود زن ميبردهاند ، او را تحقيرو مايه بدبختی و گرفتاری خود ميدانستهاند ، قرآن كريم مخصوصا اينمطلب را تذكر ميدهد كه وجود زنبرایمرد خير است ، مايه سكونت و آرامش دل او است . يكی ديگر از آن نظريات تحقيرآميزاينست كه سهم زن را در توليد فرزندبسيار ناچيز ميدانستهاند ، اعراب جاهليت وبعضی از ملل ديگر مادر رافقط بمنزله ظرفی ميدانستهاند كه نطفه مرد را كه بذراصلی فرزند است درداخل خود نگهميدارد و رشد ميدهد . در قرآن ضمن آياتی كهميگويد شما را ازمرد و زنی آفريديم و برخی آيات ديگر كه در تفاسير توضيح دادهشده است.به اين طرز تفكر خاتمه داده شده است . از آنچه گفته شد معلوم شداسلام از نظر فكر فلسفی و از نظر تفسير خلقتنظر تحقيرآميزی نسبت به زن نداشتهاست بلكه آن نظريات را مردود شناختهاست.» نظام حقوق زن در اسلام شهید مطهری
واما بهشت ادم :
« و گفتیم ای آدم تو وهمسرت در این باغ سر سبز و پر نعمت سکنی گزینید و از نعمتهای ان هرچه خواهید بخورید اما به این درخت نزدیک نشوید که در اینصورت از ستمکاران به خویش خواهید بود»
«اما این بهشت که قرآن انرا به «جنه» ( باغ سرسبز) تعبیر کرده آن بهشت جاوید نیست که خداوند در غیب به مومنان وعده داده است .
حسین بن بشار از یاران نزدیک امام صادق گوید : از امام راجع به بهشت ادم – که بر اثر ترک اولی از ان بیرون شد ــ پرسیدم . فرمود : آن بهشتی در این دنیا بوده که ماه و خورشید در آن طلوع میکرده و اگر بهشت جاوید بود از آن بیرون نمیشد. بحار ج6/284+ روایتی از امام باقر نیر بدین مضمون هست
و قلنا اهبطوا بعضکم لبعض عدو...» یعنی : آنها ( ادم و حوا و ابلیس یا ادم و حوا به لحاظ نسل و ذریه آنها) را گفتیم : ( از منزلت خویش یا از خوشی و تنعم ) فرود آیید ( و ازاین پس ) دشمن یکدیگر باشید ( ابلیس با ادم و نسل او یا فرزندان ادم با یکدیگر به مقتضای سرشت ). بقره ۳۶
« آیا ما به آفرینش نخست خسته شده ایم ؟! خیر بلکه این افریدگان هم اکنون در حال تبدیل به آفرینشی نویین می باشند» ق 15
« آیا روزگارانی دراز بر انسان نگذشت که چیز قابل بیانی هیچ نبود ؟!» انسان 1
« چرا به خداوند شکوهمندانه نگاه نمیکنید در حالی که شما را در مراحل و خلقتهای گوناگون آفرید » نوح13و14
«پروردگار تو (از خلق) بی نیاز و به همه مهربان است. اگر بخواهد شما را (از روی زمین) ببرد و همه را فانی کند .آنگاه پس از شما هر که را خواهد جانشین شما کند . چنان که شما را از ذریه گروهی دیگر پدید آورد.»انعام ۱۳۳
ویرایش توسط mmj : ۱۳۸۷/۰۵/۳۰ در ساعت ۰۹:۱۲
-
تشکرها 2
-
۱۳۸۷/۰۵/۳۰, ۰۹:۲۰ #3
به نظر من اينطوريه كه خدا چهار زن را لايق دانسته و اسامي آن ها را در قرآن ذكر كرده و اين چهار زن ديگر مرده اند پس بيقه زن ها لايق نيستند
-
۱۳۸۷/۰۵/۳۰, ۱۰:۱۴ #4
- تاریخ عضویت
مرداد ۱۳۸۷
- نوشته
- 1,002
- مورد تشکر
- 1,397 پست
- حضور
- 12 ساعت 25 دقیقه
- دریافت
- 0
- آپلود
- 1
- گالری
- 0
-
تشکر
-
۱۳۸۷/۰۵/۳۰, ۱۰:۲۰ #5
حالا به فرض محال زنها لايق نباشن ببينيد مردها چقدر ........ هستند كه كشته مرده زنهان و تحت هيچ شرايطي و تو هيچ سني و با داشتن حتي زن و بچه باز هم چشم و دلشون سير نميشه و بذارن هر روز 1 زن مي گيرن
-
۱۳۸۷/۰۵/۳۰, ۱۰:۳۵ #6
- تاریخ عضویت
مرداد ۱۳۸۷
- نوشته
- 1,002
- مورد تشکر
- 1,397 پست
- حضور
- 12 ساعت 25 دقیقه
- دریافت
- 0
- آپلود
- 1
- گالری
- 0
زنان الگو در قران برای همه مردان و زنان الگو هستند :
کتاب زن در ایینه کمال و جمال
فاطمه(ع) كلمة ا…:
همانگونه كه خورشيد وجود حضرت امير - سلامالله عليه - بر عالم انساني، ميتابد حضرت زهرا(ع) نيز ميتابد و اگر فاطمه زهرا(ع) معروف شدهاند، نه براي آن است كه زن تنها در حضرت زهرا(ع) خلاصه شده بلكه به اين دليل است كه ايشان ديگران را تحتالشعاع خود قرار داده است. در بين زنان حضرت فاطمه - صلوات الله عليها- اشتهار يافت وگرنه زنان فراواني بودند كه هم از عصمت برخوردارند و هم از كمال متعارف و فوق متعارف، وليكن علت درخشش حضرت زهرا(ع) در بين زنان، همان است كه حضرت علي(ع) در بين اوليأ الاهي ميدرخشد.
يوسف و مريم، دو مظهر عفت:
قرآن كريم در مقام بيان قوة جاذبه و معرفي ملكة «عفاف»، هم از مرد و هم از زن مثال ميآورد. اما آيا مرد در اين صحنه، عفيفانه تر تجلي نموده يا زن؟
يوسف صديق(س) و حضرت مريم(س) مزاياي ارزشي فراواني داشتند. قرآن نقل ميكند يوسف مبتلا شد و در اثر عفاف، نجات يافت. مريم نيز امتحان شد و در پرتو عفاف، ارتقأ يافت اما توصيف قرآن از اين دو معصوم(ع) كمي متفاوت است: هنگامي كه يوسف(ع) آزمون ميشود، تعبير ميفرمايد:
«همَّت به وهَم بها لولا أن رأي برهان ربه»
«آن زن قصد او كرد و او نيز اگر برهان پروردگار را نديده بود، آهنگ او ميكرد.»
زن مصري، همت گماشت و تعقيب يوسف(ع) كرد ولي يوسف صديق(ع)، نه تنها مرتكب حرام نشد و مقدمات حرام را آماده نكرد بلكه اساساً قصد و همت فساد از ناحية يوسف در ميان نبود:
«اِلا عبادك منهم المخلصين»
بنابراين، به اعتراف شيطان، يوسف صديق، منزه از اين گزند بود چرا كه مفتريان نيز كه دامن پاك يوسف را متهم كرده بودند، سرانجام اعتراف نمودند و گفتند:
«الاَّن حصحص الحق أنا راودته عن نفسه»
«اكنون حق پايدار گشت، من، از او كام خواستم.»
خداوند نيز به نزاهت و قداست يوسف(ع) شهادت داد و فرمود: نه تنها يوسف به طرف بدي نرفت بلكه بدي هم به طرف يوسف نرفت:
«كذلك لنصرف عنه السوءَ و الفحشأ»
«اينگونه بدي و پليدي را از او برگردانيم.»
اما حضرت مريم(ع) از لحاظ ملكة «عفاف»، يا هم سطح يوسف صديق(ع) - كه خدا از او بعنوان عبد مخلَص ياد كرد (من عبادنا المخلَصين) - و يا از او بالاتر است. زيرا وقتي عفاف مريم(ع) مطرح ميشود، سخن از «همت به وهمَّ بها لولا أن رأي برهان ربه» نيست و نميفرمايد كه اگر مريم(ع)، دليل الهي را مشاهده نميكرد، مايل به عمل خلاف عفت ميشد:
«قالت اني أعوذ بالرحمن منك اًن كنت تقياً»
«مريم گفت: اگر پرهيزكاري، از تو پناه به خداي رحمان ميبرم.»
يعني نه تنها ميل نكرد بلكه آن فرشته را نيز كه به صورت بشر بر او ظاهر شده است نهي از منكر ميكند و ميگويد: اگر با تقوايي، دست به اين عمل نزن. مريم(ع) به فرشتة متمثل ميفرمايد: من دستم بسته است، تو هم دستت را ببند. آيا اين تعبير، لطيفتر از تعبير يوسف«ع» نيست؟
اگر انسان وارسته شد مىتواند الگوى ديگر انسانها قرار گيرد. اگر مرد باشد الگوى مردم است نه مردان، واگر زن باشد باز الگوى مردم است نه زنان. اين مطلب را قرآن كريم به صورت صريح روشن كرده وچهار زن را به عنوان زن نمونه (دو نمونه خوب ودو نمونه بد) ذكر مىكند.
زن، چه بد وچه خوب نمونه زنان نيست، زن نمونه است. فرق استبين اين دو مطلب كه اگر زن خوب شد، آيا نمونه زنان مىباشد يا زن نمونه است؟ چه اين كه مرد، اگر خوب شد، نمونه مردان نيستبلكه مرد نمونه است. قرآن كريم مىفرمايد: آن كه خوب است نمونه مردم است نه نمونه مردان و زن خوب، نمونه زنان نيست، بلكه زن نمونه است، چه اين كه زن بد، نمونه زنان بد نيست، بلكه نمونه انسانهاى بد است.زن لوط و زن نوح
قرآن كريم نمونه مردم بد را با نقل داستان دو زن بد، تبيين كرده ومىفرمايد:زن فرعون
ضرب الله مثلا للذين كفروا امراة نوح و امراة لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا صالحين فخانتاهما فلم يغنيا عنهما من الله شيئا و قيل ادخلا النار مع الداخلين (1)
خدا براى كسانى كه كافر شدند زن نوح ولوط را مثل آورده كه هر دو در نكاح دو بنده از بندگان شايسته ما بودند وبه آنها خيانت كردند وكارى از دستشوهران آنها در برابر خدا ساخته نبود، به آنان گفته شد با داخل شوندگان، داخل آتش شويد.
در اين جا خداوند نمىفرمايد
«ضرب الله مثلا لللاتي كفرن»
ونمىفرمايد
«ضرب الله مثلا للنساء الكافرات»
نمىگويد خدا نمونه زنان بد را ذكر كرد، بلكه مىگويد نمونه مردم كافر را ذكر كرد. ضرب الله مثلا للذين كفروا نه «للنساء» ونه «لللاتي كفرن» بنابراين معلوم مىشود اين «للذين كفروا» به معناى مردان كافر نيستبلكه به معناى مردم تبهكار وبزهكار است. منظور از خيانت نيز در اينجا، خيانت مكتبى، اعتقادى وفرهنگى است، ولذا ذات اقدس اله به ما فرمود:
لا تخونوا الله و الرسول و تخونوا اماناتكم (2)
خيانت نكنيد به خدا ورسول وخيانت نكنيد به امانتهايتان.
به پيامبر خيانت كردن، يعنى، با دين او بد رفتارى كردن. در اينجا كه فرمود: زن لوط وزن نوح به اين دو پيامبر كه يكى از آنها پيامبر اولواالعزم است وديگرى حافظ شريعت ابراهيم عليه السلام، خيانت كردند، يعنى مكتبشان را نپذيرفتند، واينها نمونه مردم تبهكار وكافرند.
بنابراين معلوم مىشود كه اگر سخن از «الذين» و «امنوا» ومانند آن استبنابر فرهنگ محاوره، منظور مردم هستند، نه مردان. ودر همين آيه هم كه فرمود قيل ادخلا النار مع الداخلين اگرچه «ادخلا» همانطورى كه تثنيه مذكر است، تثنيه مؤنث هم هست، اما اين كه «داخلين» را به صورت جمع مذكر سالم ذكر كرد منظور، مردم جهنمى هستند نه مردان جهنمى.
قرآن كريم دو نمونه خوب از زنان را نيز به عنوان الگو ذكر مىكند، زنان با فضيلتى كه ذات اقدس اله را نمونه مردم مؤمن مىشمارد ودرباره آنها چنين مىفرمايد:ارزيابى مقام مريم از نظر مفسرين
و ضرب الله مثلا للذين آمنوا امراة فرعون اذ قالت رب ابن لي عندك بيتا في الجنة و نجني من فرعون و عمله و نجني من القوم الظالمين (3)
براى كسانى كه ايمان آوردند خداوند همسر فرعون را مثل آورده آنگاه كه گفت: پروردگارا پيش خود در بهشتبراى من خانهاى بساز ومرا از فرعون وكردارش نجات بخش ومرا از دست مردم ستمگر برهان.
تعبير قرآن در آيه اين نيست كه: همسر فرعون نمونه زنان خوب است، بلكه مىفرمايد: زن خوب نمونه جامعه اسلامى است وجامعه برين از اين زن الگو مىگيرد، نه اين كه فقط زنان بايد از او درس بگيرند.
ذات اقدس اله در اين آيه نيز نمىفرمايد:
«و ضرب الله مثلا لللاتي امن امراة فرعون»
بلكه مىفرمايد: نمونه مردم خوب، زن فرعون است
و ضرب الله مثلا للذين امنوا
امراة فرعون يك چنين زنى در خانهاى زندگى مىكرد كه صاحب آن خانه ادعاى:
انا ربكم الاعلى (4)
پروردگار بزرگتر شما منم.
داشت و شعار:
ما علمت لكم من اله غيري (5)
براى شما خدايى غير از خودم نمىشناسم.
در سر مىپروراند وادعاى انحصار مىنمود. ذات اقدس اله در قرآن كريم به صورت حصر مىفرمايد:
سبح اسم ربك الاعلى (6)
تسبيح كن نام پروردگار والاى خود را.
كلمه اعلى مفهومى است كه حصر را همراه دارد، بنابراين، دو نفر به عنوان اعلى نمىتوانند يافتشوند، فرعون نيز با گفتن اين كلمه داعيه انحصار داشت واين اعلى بودن را ادعا مىكرد. او همانطورى كه ادعاى ربوبيت را داشت، مدعى توحيد ربوبى هم بود. سخن از ارباب متفرقه نمىگفت. او مىفت: نه تنها من خدايم، بلكه من، تنها خدا هستم. به جاى «لا اله الا الله» شعار «لا اله الا انا» را سر مىداد ودر چنين خانهاى بانويى نشات گرفت كه نمونه مردم متدين است.
قرآن در مقام ذكر فضائل اين بانو مهمترين آنها را در بعد دعا مىداند كه در اين دعا شش نكته مهم اخذ شده است.
علت اين كه اين بانو نمونه مردم خوب استبه خاطر آن است كه در نيايشش به ذات اقدس اله عرض مىكند: اذ قالت رب ابن لي عندك بيتا في الجنة.
اين زن در كنار خدا، بهشت را مىطلبد. ديگران بهشت را مىطلبند، ودر دعاهايشان از خداوند:
جنات تجري من تحتها الانهار (7)
بهشتهايى كه از زير آنها نهرها جارى است.
درخواست مىكنند، اما اين بانو اول خدا را مى خواهد وبعد در كنار خدا، خانه طلب مىكند. نمىگويد «رب ابن لي بيتا في الجنة» ونمىگويد «رب ابن لي بيتا عندك في الجنة» بلكه مىگويد: رب ابن لي عندك بيتا في الجنة اول عند الله را ذكر مىكند بعد سخن از بهشت را به ميان مىآورد. يعنى اگر سخن از:
«الجار ثم الدار» (8)
اول همسايه بعد منزل خود.
است، اين بانو هم مىگويد: «الله ثم الجنة» البته جنتى كه عند الله باشد، با جنتى كه تجري من تحتها الانهار است تفاوت فراوان دارد.
در اين نيايش ششگانه يا دعاى شش بعدى دو درخواستبه تولى بر مىگردد يكى لقاء الله وديگرى بهشت. يعنى يكى «جنة اللقاء» وديگرى جنات تجري من تحتها الانهار وچهار خواسته ديگر هم به تبرى بر مىگردد:
1 - ونجني من فرعون 2 - وعمله 3 - نجني من القوم الظالمين 4 - و «اعمالهم» كه محذوف است.
آنجا كه مىفرمايد نجني من فرعون وعمله خواسته او اين نيست كه: خدايا مرا از عذاب فرعون نجات بده. ممكن است كسى بگويد خدايا مرا از دست ظالم نجات بده ولى وقتى خود به قدرت رسيد، دستبه ظلم بيالايد. اما اين بانو عرض مىكند: نه تنها مرا از فرعون نجات بده بلكه از ستمكارى هم مرا برهان، مرا نجات بده تا زير بار شرك فرعون نروم وخود نيز داعيه ربوبيت در سر نپرورانم رب نجني من فرعون وعمله. سپس مىگويد ونجني من القوم الظالمين چون ممكن است كسى از فرعون برهد ولى به دام آل فرعون يا ساير ستمكاران بيفتد. لذا درخواست پنجم را عرض مىكند ونجني من القوم الظالمين و «اعمالهم» به قرينه نجني من فرعون وعمله حذف شده است وحذف در اينگونه موارد جايز است.
بنابراين بانويى كه تا به اين حد عالى مىفهمد ودر خواستههايش تبرى وتولى داشته ومسائل اجتماعى وفردى را از ذات اقدس اله مسالت مىكند، آيا اين زن نمونه، تنها نمونه زنان است؟ يا به تعبير قرآن كريم نمونه مردم جامعه است؟
مقام ويژه مريم عليها السلام نمونه چهارمى را كه قرآن بيان مىكند حضرت مريم است. خداوند پس از معرفى همسر فرعون به عنوان الگوى انسانهاى مؤمن در آيه بعد براى گراميداشت مقام خاص مريم مىفرمايد:
و مريم بنت عمران التي احصنت فرجها فنفخنا فيه من روحنا و صدقتبكلمات ربها و كتبه و كانت من القانتين (9)
ومريم دختر عمران را، كه خود را پاكدامن نگاه داشت ودر او از روح خود دميدم وسخنان پروردگار خود وكتابهاى او را تصديق كرد واز عبادت پيشگان بود.
يعنى
«و ضرب الله مثلا للذين آمنوا مريم ابنت عمران»
وچون مقام مريم، بالاتر از مقام زن فرعون بود لذا اينها را يكجا ذكر نكرد، بلكه در دو آيه جدا ذكر فرمود، برخلاف آن دو كافره كه در يكجا ذكر نكرد، بلكه در دو آيه جدا ذكر فرمود، بر خلاف آن دو كافره كه در يك آيه ذكر شدند. حضرت مريم در اثر احصان، صيانت، عفت ودر اثر دريافت آن روح غيبى به جايى رسيد كه صدقتبكلمات ربها وكتبه وكانت من القانتين گشت.
از اين چهار نمونه سوره تحريم به خوبى بر مىآيد كه نه مرد نمونه، نمونه مردان است ونه زن نمونه، نمونه زنان. ممكن است كشاورز نمونه، نمونه كشاورزان، صنعتگر نمونه، نمونه صنعتگران، خطاط نمونه، نمونه خطاطان باشد، ولى انسان نمونه، نمونه همه انسانهاست واختصاصى به زن يا مرد ندارد.
پس در ارزيابى مقام وكمالات مريم نقش مادر آن بانو را نبايد فراموش كرد. گرچه در تربيت مريمسلام الله عليها حضرت زكريا نيز نقش داشت ليكن اين امر در مرحله نهايى بود نه در پيدايش ابتدايى، مادر اين بانو لياقت آن را داشت كه مادر پيغمبر بزايد وآن خضوع را داشت كه فرزندش را به معبد حق اهدا كند، واين كه ذات اقدس اله اين گوهر را پذيرفت، براى آن بود كه مىدانست اگر به او فيض عطا نمايد امين در حفظ فيض خواهد بود.
خدا به عده زيادى از مردان فضيلت داد ومىدانست كه از عهده آن برنيامده وسرانجام رسوا خواهند شد واعطاى فضيلتبه آنها فقط از باب:
معذرة الى ربكم (10)
واتمام حجتبود لذا به آنها فضيلت داد، ولى سمت وماموريت نداد. زيرا كسى كه در كار خود انحراف دارد، اگر ماموريت وسمتى پيدا كند به مبانى دين صدمه مىزند. خداوند به بلعم باعورا فضيلت داد ولى سمت نداد، به سامرى فضيلت داد ولى سمت نداد. سامرى آدم كوچكى نبود او با چشم درونىخود اثر فرشتهها را ديد وگفت:
بصرت بما لم يبصروا به (11)
من ديدم چيزى را كه توده ناظران نديدند، ولى به جاى اين كه از آن اثر فيض گرفته، وراه موسى وهارون را ادامه بدهد، وشاگردى آنها كند، گوساله پرستى را رواج داد. بلعم باعورا نيز، كسى بود كه طبق يك نقل ذات اقدس اله درباره او فرمود:
و اتل عليهم نبا الذي اتيناه اياتنا فانسلخ منها (12)
خبر آن كس را كه آيات خود را به او تعليم داده بوديم واز آن دور شد براى آنان بخوان.
ما يك قشر روشن، يك لباس فاخرى بر پيكر او پوشانديم اما او از اين پوست درآمد.
اينها نمونههاى قرآنى است مبنى بر اين كه خدا مىداند كه به چه كسى سمتبدهد، لذا فضيلت را مىدهد تا معلوم شود، كه عدهاى عمدا فضيلت را به رذيلت تبديل مىكنند. چون ذات اقدس اله از درون وبرون همگان باخبر است، هرگز به كسانى كه لاحقه سوء دارند سمت رسمى نمىدهد.
الله اعلم حيثيجعل رسالته (13)
ذات اقدس اله مىداند كه به چه كسى ماموريتبدهد. او نظير بشرهاى عادى نيست كه به كسى ابلاغ بدهد، بعد كشف خلاف بشود، وبگويد: من كه درونبين نبودم. خداوند متخلافت، رسالت، نبوت، امامت ورهبرى را به كسى كه از درون آنها مستحضر است ودرونى فاسد دارند نخواهد داد اما كسانى كه ذات اقدس اله مىداند، با حسن اختيارشان پايدار وپايبند هستند، اينها را مىپذيرد ومريم از اين نمونه بود. بنابراين گرچه او در بدو پيدايش، كودكى بيش نبود اما معلوم بود كه اگر خدا به او فضيلتبدهد او در حفظش پايدار واستوار است. لذا در ابتداى زندگى، مادرى همچون زن عمران، سرپرستى او را به عهده داشت وبعد وقتى مىخواهد به نذر خود عمل كند، او را به معبد مىسپارد، واز آن به بعد است كه:
و كفلها زكريا (14)
خدا زكريا را كفيل او قرار داد.
يعنى «جعل الله سبحانه وتعالى لزكريا كفيلا لها»، «كفل» در اين جمله دو مفعول گرفته است «مكفل» خدا است وخداى متعال مريم را در تحتسرپرستى زكريا عليه السلام كفالت نمود «وكفلها زكريا» نه «تكفلها زكريا» زكريا عليه السلام متكفل نشد مگر به وحى الهى. اين چنين نبود كه قرعه خود به خود به نام زكريا عليه السلام بيفتد، لذا فرمود: اينها قرعه زدند وخيلىها شيفته بودند كه اين كودك را سرپرستى كنند:
و ما كنت لديهم اذ يختصمون (15)
تو نزد آنان نبودى آنگاه كه مجادله داشتند.
وبنا را بر قرعه نهادند اما قرعه بنام مبارك زكريا عليه السلام خورد، به خواستخدا قرعه به نام او در آمد.
و ما كنت لديهم اذ يلقون اقلامهم ايهم يكفل مريم (16)
تو نزد آنان نبودى آنگاه كه قرعه انداختند تا كدام يك مريم را كفالت كند.
خدا مىفرمايد: ما طورى برنامه را تنظيم كرديم كه خود مكفل شويم وزكريا متكفل ومريم تحت كفالتباشد. واين در مرحله بقاء است كه پرورش ورشد اوست وگرنه در بدو پيدايش وتكونش، وظهور وهجرت او از رحم به دامن، در سايه تربيت آن بانو بود.
نكتهاى كه در ارزيابى مقام حضرت مريم بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه قرآن كريم درباره تربيت مريم عذراء عليها السلام مى فرمايد: هرگاه حضرت زكريا عليه السلام وارد مىشد روزى خاصى را در حضور آن بانو عليها السلام مىديد.صديقه بودن مريم عليها السلام
كلما دخل عليها زكريا المحراب وجد عندها رزقا قال يا مريم انى لك هذا قالت هو من عند الله يرزق من يشاء بغير حساب (17)
هرگاه كه زكريا در محراب بر او وارد مىشد نزد او نوعى خوراكى مىيافت. گفت: اى مريم اين از كجا براى تو آمده است؟ او گفت: اين از جانب خداست، كه خدا به هركس بخواهد بىشمار روزى دهد.
وهمچنين فرشتگان بامريم سخن مىگفتند وسخنان مريم را هم مىشنيدند بلكه مشافهتا و مشاهدتا گفتار را با شهود مىآميختند، هم مريم آنها را مىديد وهم آنها را مرآى مريم قرار مىگرفتند. اينها تعبيرات بلندى است كه قرآن درباره مريم دارد.
ونيز در تبيين مقام والاى مريم مىفرمايد:
و اذ قالت الملائكة يا مريم ان الله اصطفاك و طهرك و اصطفاك على نساء العالمين يا مريم اقنتي لربك و اسجدي و اركعي مع الراكعين (18)
وهنگامى را كه فرشتگان گفتند: اى مريم، خداوند تو را برگزيده وپاك ساخته وتو را بر زنان جهان برترى داده است. اى مريم، عبادت خدا كن وسجده كن وباركوع كنندگان راكع باش.
يعنى فرشتگان فراوانى با اين بانو سخن گفته، واو را از مقام اصطفايش با خبر كردند كه تو صفوة الله، مطهره ودر ميان زنان عالم ممتازى، دائما به ياد حق باش، سجود، سجود وركوع را فراموش مكن واز اهل ركوع باش.
ونيز بشارت حضرت مسيح را به او دادند:
اذ قالت الملائكة يا مريم ان الله يبشرك بكلمة منه اسمه المسيح (19)
وهنگامى كه فرشتگان گفتند: اى مريم خداوند تو را به كلمهاى از جانب خود كه نامش مسيح، عيسى بن مريم است مژده مىدهد.
اينها نمونههايى از گفتگو وحضور فرشتگان در محضر مريم عليها السلام است.
قرآن كريم از مريم عليها السلام به عنوان صديقه ياد كرده است كه اين مبالغه در تصديق است. بدين معنا كه نه تنها مصدقه، صادق وصديق استبلكه صديق است.شبهه برترى مريم عليها السلام از زكريا عليه السلام
صديقين گروهى هستند كه با انبيا وصالحين وشهدا همراه وهم قافلهاند. اينان قافله سالار كوى الهيند. افراد عادى چه زن وچه مرد در نماز ونيايشها وعباداتشان از ذات اقدس اله مسالت مىكنند:
ومن يطع الله والرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين والصديقين والشهداء والصالحين وحسن اولئك رفيقا (26)
كسى كه مطيع خدا ورسولش باشد او همسفر قافلهاى است كه اهل آن عبارتند از: نبيين، صديقين، شهدا وصالحين، وبعد در ادامه مىفرمايد: و حسن اولئك رفيقا اينها رفقاى خوب وهمسفران شايستهاى هستند چرا كه:
سل عن الرفيق قبل الطريق (27)
اگر انسان بيفتد آنها دستگيرند، واگر در مسير افراط وتفريط قرار گيرد، او را تعديل كرده واگر احساس خستگى كند تقويتش مىكنند، واگر احساس عجز كند به او قدرت مىبخشند. خداى سبحان مىفرمايد اگر شما هدايت را از من بخواهيد، من علاوه بر اين كه شما را اهل سير وسلوك در صراط مستقيم قرار مىدهم وصراط مستقيم را به شما نشان مىدهم وراهى را كه آنان رفتهاند به شما مىنمايانم، شما را همسفر آنها نيز قرار مىدهم.
گاهى خداوند مىگويد راه راست را به شما نشان مىدهم وزمانى براى تشويق مىفرمايد: توفيق سلوك در راهى را كه انبيا رفتهاند به شما مىنمايانم، شما را همسفرآنها نيز قرار مىدهم.
گاهى خداوند مىگويد راه راست را به شما نشان مىدهم وزمانى براى تشويق مىفرمايد: توفيق سلوك در راهى را كه انبيا رفتهاند به شما عطا مىكنم وزمانى بالاتر از اين را نويد مىدهد ومىفرمايد: شما را با همراهان وهمسفران وقافلهسالارانى چون انبيا وصديقين وشهدا وصالحين همراه مىكنم.
يكى از صديقين مريمسلام الله عليها است. كه همراهى با او اختصاصى به زنها ندارد تا زنها بگويند خدايا راه مريم را به ما ارائه بده بلكه همه نمازگزاران از خداوند راه صديقين را مىطلبند كه مريم هم جزو صديقين است.
وسر اين كه مريمسلام الله عليها صديقه است آن نيست كه اخبار عادى را تصديق كرد وآنچه كه ديگران باور دارند، او نيز تصديق نمود. بلكه، او حقيقتى را تصديق كرد كه ديگران باور نداشتند وحقيقتى را صحه گذاشت كه ديگران آن را مستبعد مىشمردند و روى همين استبعاد، زبان به تهمت وى گشودند در حالى كه مريم عليها السلام براى قبول اين امر غير عادى، آيت وعلامت نطلبيد.علت طلب آيت از سوى زكريا
افراطيونى كه به نبوت مريم عليها السلام فتوا دادهاند خواستهاند بگويند كه مريم عليها السلام از زكريا عليه السلام بالاتر است زيرا وقتى زكريا سلام الله عليه دعا كرد وعرضه داشت:
رب هب لي من لدنك ذرية طيبة انك سميع الدعاء (28)
پروردگارا! از جانب خود، فرزندى پاك وپسنديده به من عطا كن كه تو شنونده دعايى.
او از خدا ذريه صالح طلب كردذريه يعنى فرزند، چه اين فرزند بلافصل باشد چه مع الفصل، چه يكى باشد چه بيش از يكى، وچه مذكر باشد چه مؤنث، همه اينها را ذريه مىگويند ويا وقتى عرضه داشت:
فهب لي من لدنك وليا يرثني و يرث من آل يعقوب و اجعله رب رضيا (29)
پس از جانب خود ولى وجانشينى به من ببخش كه از من ارث ببرد واز خاندان يعقوب ارث برد واو را پسنديده گردان.
آنگاه فرشتهها در حال نماز به او بشارت دادند كه خدا به تو فرزندى به نام يحيى عطا مىكند:
فنادته الملائكة و هو قائم يصلي في المحراب ان الله يبشرك بيحيى مصدقا
پس در حالى كه وى ايستاده در محراب دعا مىكرد، فرشتگان او را ندا داده كه: خداوند تو را به ولادت يحيى مژده مىدهد كه اين يحيى:
مصدقا بكلمة من الله و سيدا و حصورا و نبيا من الصالحين (30)
تصديق كننده «كلمة الله» است وبزرگوار; خويشتندار وپيامبرى از صالحان است.
ولى زكريا عليه السلام با شنيدن اين بشارت به جاى تصديق نشانه طلبيد وعرض كرد:
رب اجعل لي آية (31)
خدايا يك علامت ونشانهاى قرار بده كه من بدانم اين بشارت حق است، يا بفهمم اين بشارت چه وقت محقق مىشود. ولى مريم عليها السلام وقتى بشارت را از فرشتهها شنيد مطمئن شد، وچون صديقه بود تصديق كرد واز خداوند علامت ونشانه نخواست. بنابراين، نتيجه مىگيريم كه مقام مريم بالاتر از زكرياست.
ولى اين اعتقاد ناصواب است زيرا نبايد در گراميداشت مقام يك فرد -حضرت مريم - پيغمبرى را از مقام باعظمتش تنزل داد.همسر ابراهيم خليل(ع)
اما اين كه چرا زكريا سلام الله عليه آيه طلب كرد، حق آن است كه سؤال او از روى شك نبود، بلكه براى بار يافتن به مقام طمانينه بود. همچنانكه ابراهيم سلام الله عليه اين راه را به انبياى ابراهيمى نشان داد وفرمود:
رب ارني كيف تحيي الموتى قال او لم تؤمن قال بلى لكن ليطمئن قلبي (32)
پروردگارا! بنمايان به من كه مردهها را چگونه زنده مىكنى، گفت: مگر ايمان نياوردهاى؟ گفت: چرا ولى مىخواهم دلم قرار گيرد.
يعنى، خدايا به من نشان بده كه: چگونه مردهها را زنده مىكنى؟ خداوند به او فرمود آيا باور ندارى؟ حضرت ابراهيم عليه السلام گفت: آرى، وليكن براى اين كه لحظه به لحظه به مقام والاتر بار يابم، وبه جايى برسم كه خودم مظهر «هو المحيي» بشوم، وگرنه به معاد معتقدم ومىدانم كه تو مردهها را زنده مىكنى ولى مىخواهم بدانم چگونه مردهها را زنده مىكنى، واين هم نه به آن صورت كه تو نشانم بدهى، بلكه مىخواهم مرا مظهر «هو المحيي» قرار بدهى كه به دست من مردهها زنده بشوند واين، عالىترين مقامى است كه ابراهيم خليل مسالت كرده است.
اين راه ابراهيمى را سر سلسله انبياى ابراهيمى عليه الصلوة والسلام به فرزندانش تعليم داد كه شما نيز از ذات اقدس اله لحظه به لحظه نشان طلب كنيد تا به مقام طمانينه بار يافته ونفس مطمئنه پيدا كنيد.
اگر كسى به وسيله برهان، مسالهاى براى او حل شود، يك مرحله طمانينه را دارد، واگر برهانش از علم اليقين به عين اليقين تبديل شود، خواهد ديد كه در جهان چه مىگذرد ومىنگرد كه چگونه خدا مردهها را زنده مىگند واين هم يك مرحله است وليكن مرتبه بالاتر از عين اليقين مرحله حق اليقين استيعنى انسان خود به جايى برسد كه «هو المحيي» را در خود مشاهده كند، چون «المحيي» وصفى از اوصاف ذاتوچيزى كه در خارج از ذات اقدس حقند برخلاف اوصاف ذات وچيزى كه در خارج از ذات است ممكن الوجود مىباشد و وقتى كه ممكن الوجود شد، انسان مىتواند عين او بشود، لذا گرچه منطقه ذات، منطقه ممنوعه است تنزل نموده وبه مقام فعل برسيم وارد «منطقه الفراغ» مىشويم كه در اين منطقه جا براى انسان سالك باز است ومىتواند مظهر اوصاف فعلى حق باشد.
گاهى انسان با برهان عقلى زنده كردن مردها را تصديق مىكند اين علم اليقين است. گاهى هم در خدمت مسيح عليه السلام به سر مىبرد ومشاهده مىكند كه روح القدس چگونه به مسيح ومسيحگونهها فيض مىرساند:
فيض روح القدس ار باز مدد فرمايد ديگران هم بكنند آنچه مسيحا مىكرد
ومرده را خود زنده مىكند مانند مسيح عليه السلام ودر بسيارى از موارد مانند عترت طاهره عليهم الصلاة والسلام كه اين انسان در مرحله سوم يعنى منطقة الفراغ ودر قلمرو اوصاف فعلى، سالك مىشود وبه مقام حق اليقين مىرسد يعنى خود مظهر هو الخالق وهو المحيي مىگردد.
اين راه بلند را ابراهيم خليل سلام الله عليه به همه سالكان عموما وبه انبياى ابراهيمى عليهم الصلاة والسلام خصوصا نمايانده است. زكريا سلام الله عليه نيز كه نشانه وعلامت را طلب كرد براى آن بود تا به مقام طمانينه برسد وبداند كه دعايش چگونه محقق مىشود.
مقام طمانينه ويقين نتيجه تهذيب نفس وتزكيه دل وجان است واين راهى است كه جامع بين زن ومرد است. نتيجه تهذيب نفس آن است كه انسان با ماوراى طبيعت مانوس، واز اهل شهود گردد ودر اين مسير همانگونه كه مردها موفقند با فرشتهها سخن بگويند زنها نيز موفقند كه با فرشتهها تكلم كنند وبشارت آنان را دريافت كنند. واين مساله علاوه بر قرآن، در صحف انبياى پيشين عليهم السلام نيز به طور كامل ارائه شده ويك مساله كلامى است ودر اين جهت هيچ تفاوتى ميان شرايع الهى، وهيچ تمايزى بين كتابهاى آسمانى نيست.
در داستان ابراهيم خليل سلام الله عليه همانگونه كه خليل الله با فرشتهها سخن مىگويد، وبشارت ملائكه را دريافت مىدارد همسر او نيز با فرشتهها سخن گفته وبشارت ملائكه را دريافت مىكند.پىنوشتها:
ذات اقدس آله در زمان كهولت وپيرى خليل الله، به او بشارت فرزندى آگاه داد. كه اين بشارت الهى، به همان شكلى كه توسط ملائكه به آن حضرت، ابلاغ شد، به همان صورت، به همسر او نيز اعلام گرديد. هنگامى كه ملائكه به حضرت ابراهيم(ع) گفتند:
فبشرناه بغلام حليم (33)
ابراهيم سلام الله عليه فرمود:
ابشرتموني على ان مسني الكبر فبم تبشرون (34)
آيا به من نويد مىدهيد در حالى كه مرا پيرى رسيده است؟ حضرت اين سخن را به عنوان «استبعاد» نفرمود. بلكه به عنوان «استعجاب» گفت. معناى استعجاب آن است كه انسان به لحاظ شگفتانگيز بودن واقعهاى باديد تعجب بدان مىنگرد. در اين جا ابراهيم خليل(ع) عرض كرد: خدايا من نه تنها پير شدهام بلكه، پيرى به سراغ من آمده است. يعنى يك وقت انسان پير مىشود ودوران شيخوخت را مىگذراند ومىگويد «قد بلغت من الكبر» (35) يعنى من، به پيرى رسيدم. ولى زمانى از پيرى نيز مىگذرد وبه دوران فرتوتى پاى مىنهد كه در اين حال مىگويد «قد بلغني الكبر» (36) يعنى پيرى، به سراغ من آمده است، پس چه بشارتى به من مىدهيد؟ فرشتهها گفتند:
بشرناك بالحق فلا تكن من القانطين (37)
يعنى اين تبشير ما باحق همراه است وگزاف نيست، چون فرشتگان در صحبتحق سخن مىگويند ودر لباس حق حرف مىزنند. لذا حرف «باء» در «بالحق» خواه به معناى صاحبتباشد وخواه به معناى ملابست، مفهومش اين است كه گفتار ما در لباس حق، يا در صحبتحقيقت است وما گزاف نخواهيم گفت وتو اى خليل الله نااميد مباش. آنگاه ابراهيم خليل(ع) فرمود:
و من يقنط من رحمة ربه الا الضالون (38)
حضرت در كمال صراحت فرمود: نه تنها با رسالت ونبوت سازگار نيست، بلكه با هدايت ورهبرى نيز سازش ندارد. بنابراين نه تنها هيچ پيامبرى نااميد نخواهد بود بلكه هيچ مؤمن ومهتدى نيز نااميد نمىشود.
معناى نااميدى آن است كه انسان گمان كند به جايى رسيده است كه از خدامعاذ الله ساخته نيست كه مشكل او را حل نمايد. اين ياس در حد كفر است، وهيچكس حق ندارد نااميد باشد.
اين خلاصه كلام بود در مورد بشارت فرشتهها به خليل حق...، معادل همين برخورد با همسران حضرت نيز مطرح شده است، قرآن كريم مىفرمايد:
و امراته قائمة فضحكت فبشرناها باسحق و من وراء اسحق يعقوب (39)
يعنى هنگامى كه فرشتهها با خليل حق سخن مىگفتند همسر او نيز حضور داشت وايستاده بود وضحكى داشتبراى «ضحك» در تفاسير دو بيان آمده است، يا به معناى سرور وخوشحالى ويا به معناى عادت ماهانه زنان است پس مژده داديم او را به اسحاق واز پس اسحاق، يعقوب را. يعنى علاوه بر فرزند -اسحاق، بشارت نوه يعقوب هم، به تو مىدهيم. سپس همسر خليل الرحمان عرض كرد:
قالتيا ويلتي ا الد و انا عجوز و هذا بعلي شيخا ان هذا لشيء عجيب قالوا ا تعجبين من امر الله رحمت الله و بركاته عليكم اهل البيت انه حميد مجيد (40)
يعنى آيا من مادر مىشوم در حالى كه خودم فرتوت وسالمند وكهنسالم، وهمسرم نيز پيرمردى فرتوت وكهنسال است؟! فرشتگان به او گفتند: آيا از رحمتخدا وامر خدا در تعجب هستى در حالى كه رحمتخدا، وبركات وى، بر شما خاندان نبوت، فراوان بوده وشما از اين بركات عينى، بىشمار ديدهايد!
عظمت زن در فرهنگ وحى از اين ارزيابى روشن مى شود كه در فرهنگ وحى از زن به عظمتياد شده واختصاصى به قرآن ندارد بلكه در انجيل، تورات وصحف خليل الله نيز مطرح بوده است. با فرشتگان تكلم نمودن وبشارت آنها را دريافت كردن، سخن خويش را با آنها در ميان گذاشتن، وسخن آنان را شنيدن، اينها همه مواردى است كه زن نيز همانند مرد در همه اين صحنهها سهيم بوده واگر پدر پيامبرى، با ملائكه سخن مىگويد، مادر پيامبر نيز، با آنها گفتگو دارد.
لذا وقتى در قرآن كريم از زنان ياد مىكند، مادر مريم ويا خود مريم را جزو آل عمران شمرده ودر زمره اصفيا قرار مىدهد. به عبارت ديگر در بين مردم جهان اينها هم مانند انبيا واولياى خاص جزو اصفياى الهيند. خدا در قرآن مىفرمايد:
ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين، ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم (41)
به يقين خداوند، آدم ونوح وخاندان ابراهيم وخاندان عمران را بر مردم جهان برترى داده است، فرزندانى كه بعضى از آنان از بعض ديگرند، وخداوند شنواى دانا است.
كه منظور از اين عمران آن عمرانى است كه پدر مريم است، نه عمرانى كه پدر موسى است چون عمرانى كه پدر موسى است اصلا نامش در قرآن كريم نيامده. بعد خداوند مىفرمايد:
اذ قالت امرات عمران رب اني نذرت لك ما في بطني محررا (42)
چون زن عمران گفت: پروردگارا، آنچه در شكم خود دارم نذر تو كردم تا آزاد شده باشد.
خداوند اين دو بانو را به عنوان صفوه مردم عالم، معرفى نموده است.
در نهج البلاغه نيز مىخوانيم كه اميرالمؤمنين صلوات الله عليه درباره فاطمه زهراسلام الله عليها مىفرمايد:
«قل يا رسول الله عن صفيتك صبري» (43)
اميرالمؤمنين عليه السلام به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خطاب مىكند: يارسول الله، اين صفيه تو يعنى اين بانويى كه صفوه تو، مصطفا وبرگزيده توست رحلت كرده وصبر در فقدانش براى من دشوار است.
حضرت از او به عنوان صفيه ياد مىكند يعنى صفوة الله است، مريم هم صفوة الله است، مادر مريم اهل عمران بود، يعنى عمران كه پدر مريم استسر سلسله اين خانواده به شمار مىرود، و وابستگان اين خانواده را آل عمران مىگويند، پس هر دو بانو مصطفا و صفوه حقند.
1. تحريم، 10
2. انفال، 27
3. تحريم، 11
4. نازعات، 24
5. قصص، 38
6. اعلى، 1
7. فرقان، 10
8. بحار الانوار، ج 10، ص 25
9. تحريم، 12
10. اعراف، 164
11. طه، 96
12. اعراف، 175
13. انعام، 124
14. آل عمران، 137
15. آل عمران، 44
16. همان.
17. آل عمران، 37
18. آل عمران، 42 و 44
19. آل عمران، 45
20. مريم، 17 و 18
21. مريم، 19
22. آل عمران، 38
23. تحريم، 12
24. مائده، 75.
25. انبياء، نحل، 43; و در سوره يوسف، 109 تا (نوحى اليهم)
26. نساء، 69
27. نهج البلاغه فيض، نامه 31، ص 936.
28. آل عمران، 38
29. مريم، 5 و6
30. آل عمران، 39
31. آل عمران، 41; مريم، 10
32. بقره، 260
33. صافات، 101.
34. حجر، 54.
35. مريم، 8.
36. آل عمران، 40.
37. حجر، 55.
38. حجر، 56.
39. هود،71.
40. هود،72 و73.
. آل عمران،33 و34. 42. آل عمران،35. 43. نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 202.
ویرایش توسط mmj : ۱۳۸۷/۰۵/۳۰ در ساعت ۱۰:۴۲
-
تشکرها 3
-
۱۳۸۷/۰۵/۳۰, ۱۱:۴۶ #7
بنده هم همين را مي گويم كه ام ام ج مي گويد
فقط زن ها بدليل اينكه باعث انحراف مردان مي شوند بايد حجاب داشته باشند يعني حجاب در واقع وسيله جلوگيري زنان از انحراف مردان است كه توسط زنان بكار مي رود و بدرد خود زنان نمي خورد همينطور هم كه در روايات پيداست امام زمان (عج) نيست توسط يك زن شهيد مي شود .
-
۱۳۸۷/۰۵/۳۰, ۱۲:۵۳ #8
- تاریخ عضویت
ارديبهشت ۱۳۸۷
- نوشته
- 1,245
- مورد تشکر
- 1,620 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
[="red"]با سمه تعالي
[color="navy"]بدبختي انسان - اعم از زن يا مرد - از عدم اطاعت از دستورات الهي، پيروي از شهوت و هواي نفس، نشناختن وظيفه، عمل نكردن به وظيفه، خودخواهي ها و خود محوري هاست و در اين ميان جنسيت هيچ نقشي ندارد. يك زن مي تواند با عمل شايسته خود به چنان مقامي برسد كه براي تمامي مردان الگو باشد و نيز يك مرد مي تواند چنين باشد. پس چه زن هستيم و چه مرد با خدا باشيم و مطيع فرمان خدا تا زندگي در اين دنياي فاني و نيز در سراي باقي برايمان شيرين باشد.[/[/]color]
ویرایش توسط شهودي : ۱۳۸۷/۰۵/۳۰ در ساعت ۱۳:۳۹
علم و عمل اي دوست به مايي و مني نيست
هر كس به بَرَش خرقه، اويس قرني نيست
هر شيشه ي گلرنگ عقيق يمني نيست
خوبي به خوش اندامي و سيمين زَقَني نيست
حُسن آيت روح است، به نازك بدني نيست
-
-
۱۳۸۷/۰۵/۳۰, ۱۵:۵۸ #9
- تاریخ عضویت
ارديبهشت ۱۳۸۷
- نوشته
- 494
- مورد تشکر
- 732 پست
- حضور
- 31 دقیقه
- دریافت
- 2
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
مطمئنا تنها زنها نيستند كه در قبال سلامت جنسي جامعه مسئوليت دارند.
اسلام از مردها نيز خواسته است تا شهوت خود را كنترل و از نگاه آلوده به نامحرمان بپرهيزند.
اين بي انصافي است كه تنها زنان را در اين زمينه مسئول بدانيم.
البته گفتني است كه هميشه زنان بي حجاب مقدمه شروع فساد در جامعه بودند. مطمئنا جامعه اي كه زنان با حيا و عفيف داشته باشد مردان با غيرت و متقي نيز خواهد داشت.
از دامن زن مرد به معراج مي رود.
-
تشکرها 2
-
۱۳۸۷/۰۵/۳۰, ۲۰:۱۱ #10
مشکل از ما مرداست(بیشتر) . به اونا ربطی نداره ، بهتره حقوق همه رو یکسان بدونیم و یک ذره به روز فکر کنیم نه مثل 4500 سال پیش
ویرایش توسط f-a-r-a-z : ۱۳۸۷/۰۵/۳۰ در ساعت ۲۰:۱۳
خوب زندگی کردن سخته .. اما مردن آسونه ... خیلی آسونه
_____________
انجمن موسیقی ایرانیان_____________________
-
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
اشتراک گذاری