-
۱۳۸۷/۰۵/۳۱, ۱۸:۰۲ #1
- تاریخ عضویت
تير ۱۳۸۶
- نوشته
- 1,188
- مورد تشکر
- 1,232 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
چرا روی خطاب ایات با زن نیست
چرا وقتی قران انسانها را خطاب قرار میدهد مردها را به مراتب بیشتر از زنها مورد خطاب قرار میدهد ودائم زنها را یا سوم شخص یا به صورت نهان در مفهوم صیغه های مذکر بیان کرده است؟
-
تشکر
-
۱۳۸۷/۰۵/۳۱, ۱۸:۲۲ #2
- تاریخ عضویت
مرداد ۱۳۸۷
- نوشته
- 1,002
- مورد تشکر
- 1,397 پست
- حضور
- 12 ساعت 25 دقیقه
- دریافت
- 0
- آپلود
- 1
- گالری
- 0
میتونم بپرسم کدوم ایات ؟
مسلما همه ایات اینجوری نیست برخی بخاطر فرهنگ محاوره است
-
۱۳۸۷/۰۵/۳۱, ۱۸:۲۶ #3
- تاریخ عضویت
تير ۱۳۸۶
- نوشته
- 1,188
- مورد تشکر
- 1,232 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
از همون ابتدا حتی از زمان ادم و حوا .
در ایات امده که به ادم گفته ایم که با همسرت در بهشت منزل گزین و ایات مشابه دیگر
مثلا درباره نکاح و طلاق و غیره معمولا مردها مورد خطاب هستند
-
۱۳۸۷/۰۵/۳۱, ۲۱:۲۳ #4
- تاریخ عضویت
مرداد ۱۳۸۷
- نوشته
- 1,002
- مورد تشکر
- 1,397 پست
- حضور
- 12 ساعت 25 دقیقه
- دریافت
- 0
- آپلود
- 1
- گالری
- 0
قرآن داستان بهشت آدم را مطرح كردهولی هرگز نگفته كه شيطان يا مارحوا را فريفت و حوا آدم را، قرآن نه حوا رابعنوان مسئول اصلی معرفیميكند و نه او را از حساب خارج ميكند، قرآن ميگويدبه آدم گفتيم خودتو همسرت در بهشت سكنی گزينيد و از ميوههای آن بخوريد ،قرآن آنجا كهپای وسوسه شيطانی رابميان ميكشد ضميرهارابه شكل " تثنيه "مياورد،ميگويد «فوسوس لهما الشيطان ». شيطان آن دو را وسوسه كرد . « فدلاهمابغرور »شيطان آن دو را بفريب راهنمائی كرد،« وقاسمهما انی لكما منالناصحين» يعنی شيطان در برابر هر دو سوگند ياد كرد كه جز خير آنها رانميخواهد.
اره گفته و"" گفتیم ای آدم تو وهمسرت در این باغ سر سبز و پر نعمت سکنی گزینید و از نعمتهای ان هرچه خواهید بخورید اما به این درخت نزدیک نشوید که در اینصورت از ستمکاران به خویش خواهید بود»""" در کل نام حوا در قران نیامده
طرز خطاب این ایه هم جالب است
و قلنا اهبطوا بعضکم لبعض عدو...» یعنی : آنها ( ادم و حوا و ابلیس یا ادم و حوا به لحاظ نسل و ذریه آنها) را گفتیم : ( از منزلت خویش یا از خوشی و تنعم ) فرود آیید ( و ازاین پس ) دشمن یکدیگر باشید ( ابلیس با ادم و نسل او یا فرزندان ادم با یکدیگر به مقتضای سرشت ). بقره ۳۶
عدم تأثير جنسيت در خطابات الهي
ایت الله جوادی املی : دعوت الاهي، هيچ اختصاصي به مردان ندارد و انبيأ كه انسانها را به سه اصل مبدأشناسي، معاد شناسي و پيامبر شناسي دعوت نمودهاند، نه دعوتنامهاي براي خصوص مردها فرستادهاند و نه زنها را از شركت در اين مراسم محروم داشتهاند.
قرآن كريم از زبان پيامبر«ص» ميفرمايد:
«أدعوالي الله علي بصيرةٍ أنا و من اتبعني»
«من و هركه از من پيروي كرد، دعوت ميكنيم بسوي خدا از روي بصيرت.»
اين دعوت شامل همة انسانهاست. اگر پيامبري دعوتنامه براي مردي به عنوان زمامدار يك كشور مينويسد، پيامبر ديگري هم دعوتنامه براي يك زن به عنوان زمامدار كشوري ديگر مينويسد. اگر رسول خدا(ص) زمامداراني (پادشاهانی) را كه اتفاقاً مرد بودند به اسلام دعوت كرد، سليمان(ع) نيز زمامدار زني را به اسلام فراخواند پس دعوتها عاماند و دعوت شدهها نيز چنينند و هيچ اختصاصي در كار نيست.
زن در ارزشهاي انساني، مستقل است
آيةا جوادي، ادبيات محاوره را از مفاهيم حقوقي تفكيك نموده و تأكيد ميكنند كه : استعمال ضمير مذكر، در بسياري از آيات و روايات، جز مورد احكام خاص صرفاً بدلائل لغوي و ادبي - و نه دلائل جنسيتي - است.
در مورد مريم(ع) ميفرمايد:
«صدقت بكلمات رَبها و كتبه كانت من القانتين»
«كلمات پروردگارش را تصديق نمود و از عبادت پيشگان بود.»
قرآن نميفرمايد «كانت من القانتات» زيرا زني كه كلمات الهي را باور دارد و به كتابهاي الهي ايمان دارد و اهل قنوت و خضوع است تفاوتي با مردان اهل قنوت ندارد. فرهنگ محاوره، غير از ادبيات كلاسيك و كتابي است. فرهنگ محاوره، زن تبهكار را نيز، جزء خاطئين ميشمارد و قرآن كريم بر همين روش در سورة يوسف ميفرمايد:
«و استغفري لذنبك اًنك كنت منالخاطئين»
«استغفار كن از گناهت كه حقاً تو از خطاكاران بودهاي».
اين نه بمعني آن است كه «خاطئات» نداريم، بلكه براي آن است كه قرآن نيز بر اساس فرهنگ محاوره، سخن ميگويد. پس قرآن بصراحت ميفرمايد:
اولاً: خطاب ما با جان انسانهاست و جان، نه مذكر است و نه مؤنث.
ثانياً: جنسيت به تن آدمي، مربوط است و تن، محل فضائل و معارف نيست.
ثالثاً: وقتي قرينهاي خاص در كلام نباشد، كلام خداوند را براساس فرهنگ محاوره حمل ميكنيم.
رابعاً: هنگام سخن گفتن راجع به تودة «ناس» - مجموع زن و مرد - نميگوئيم «مردها و زنها قيام كردند يا مردها و زنها رأي دادند» بلكه ميگوئيم: «مردم قيام كردند و رأي دادند.» اين فرهنگ محاوره و عرف گفتگو است و بمعني مذكرگرائي نيست.
زن و دفاع از دين
استاد سپس به نقش فعال زنان صالح در جهاد ديني عليه كفر و ظلم و حضور در عرصة سياسي اجتماعي اشاره ميكنند. قرآن كريم در مبارزه عليه ستم، مرداني را به عنوان الگو ارائه داده اما آنچه در جريان مبارزه با ستم فرعوني مطرح ميشود، مبارزات زنان است. قرآن كريم از سه زن كه موسي «ع» را از كشته شدن حفظ نموده و تربيت كردند بعنوان نمونه ياد ميكند. مادر موسي، خواهر موسي و زن فرعون، اين سه زن با حاكميت سياسي مبارزه كردند تا اين مرد بزرگ پرورش يافت و تاريخ را دگرگون كرد.
قرآن ميفرمايد: «أوحيناالي أُم موسي». از يكسو وقتي مادر موسي(ع) فرزند را به دستور الهي به دريا انداخت، به خواهر موسي گفت: اين جعبه را تعقيب كن «و قالت لاُخته قصيه»(12) از سوي ديگر همسر فرعون گفت:
«ولا تقتلوه عسي أن ينفغنا أو نتخذه ولداً»
«نكشيد او را شايد سودي به ما رساند يا او را به فرزندي بگيريم.»
بدنبال جعبه تا قصر فرعون رفتن، كار آساني نيست. آسان نبود كه مادري به دخترش بگويد، اين جعبه را در اين شرائط خطرناك، تعقيب كن و اگر به خانة فرعون هم رفت با آن برو و پيشنهاد دايه را طرح كن:
«هل أدلكم علي أهل بيت يكفلونه لكم و هم له نا صحون»(14)
«آيا راهنمايي كنم شما را به خانوادهاي كه او را براي شما نگه دارند و دلسوزش باشند؟»
در آن روز هر زن شيرده را شناسائي ميكردند تا اگر نوزاد او پسر باشد، اعدام شود. در چنين وضعيتي، پيشنهاد و معرفي يك زن شيرده، امر عادي نيست بلكه قدم نهادن در عرصه خطر و روبرو شدن با مرگ و اعدام بود. علاوه بر اين كه مادر شدنِ مادر موسي(ع) نيز مخفيانه بود و به هر حال فرعونيان از نوزاد و جنسيت آن سئوال ميكردند. پس كاري عادي نبود كه خواهر موسي(ع) به عهده بگيرد و كار كوچكي نبود كه مادر موسي(ع) چنان دستوري را بدهد. پيشنهاد زن فرعون نيز پيشنهاد سهلي نبود كه با خون آشامترين مرد عصر به سر ميبرد. زنان ممتازترين رسالت را براي حفظ اديان ابراهيمي عهدهدار بودند و در قلمروي علم نيز زنان در حد مردان، جزء كلمات الهي بودند كه آدم(ع) را از بُعد الاهي نجات دادند و زمينة قبول توبة او را فراهم آوردند. بنابراين هيچ قواي روحي وجود ندارد كه در آن صرفاً مردان پيشتاز بوده و زنان سهمي نداشته باشند پس اولاً بايد زن موقعيت خويش را درك كند و ثانياً ديگران به اين موقعيت، حرمت بنهند و ثالثاً امكانات را فراهم بكنند آنگاه ارزيابي شود كه در ميدان آزمون چه اندازه، زن ميتواند موفق بشود و چه اندازه مرد ميتواند پيشرفت كند.
زنان الگو در قران برای همه مردان و زنان الگو هستند :
کتاب زن در ایینه کمال و جمال
فاطمه(ع) كلمة ا…:
همانگونه كه خورشيد وجود حضرت امير - سلامالله عليه - بر عالم انساني، ميتابد حضرت زهرا(ع) نيز ميتابد و اگر فاطمه زهرا(ع) معروف شدهاند، نه براي آن است كه زن تنها در حضرت زهرا(ع) خلاصه شده بلكه به اين دليل است كه ايشان ديگران را تحتالشعاع خود قرار داده است. در بين زنان حضرت فاطمه - صلوات الله عليها- اشتهار يافت وگرنه زنان فراواني بودند كه هم از عصمت برخوردارند و هم از كمال متعارف و فوق متعارف، وليكن علت درخشش حضرت زهرا(ع) در بين زنان، همان است كه حضرت علي(ع) در بين اوليأ الاهي ميدرخشد.
يوسف و مريم، دو مظهر عفت:
قرآن كريم در مقام بيان قوة جاذبه و معرفي ملكة «عفاف»، هم از مرد و هم از زن مثال ميآورد. اما آيا مرد در اين صحنه، عفيفانه تر تجلي نموده يا زن؟
يوسف صديق(س) و حضرت مريم(س) مزاياي ارزشي فراواني داشتند. قرآن نقل ميكند يوسف مبتلا شد و در اثر عفاف، نجات يافت. مريم نيز امتحان شد و در پرتو عفاف، ارتقأ يافت اما توصيف قرآن از اين دو معصوم(ع) كمي متفاوت است: هنگامي كه يوسف(ع) آزمون ميشود، تعبير ميفرمايد:
«همَّت به وهَم بها لولا أن رأي برهان ربه»
«آن زن قصد او كرد و او نيز اگر برهان پروردگار را نديده بود، آهنگ او ميكرد.»
زن مصري، همت گماشت و تعقيب يوسف(ع) كرد ولي يوسف صديق(ع)، نه تنها مرتكب حرام نشد و مقدمات حرام را آماده نكرد بلكه اساساً قصد و همت فساد از ناحية يوسف در ميان نبود:
«اِلا عبادك منهم المخلصين»
بنابراين، به اعتراف شيطان، يوسف صديق، منزه از اين گزند بود چرا كه مفتريان نيز كه دامن پاك يوسف را متهم كرده بودند، سرانجام اعتراف نمودند و گفتند:
«الاَّن حصحص الحق أنا راودته عن نفسه»
«اكنون حق پايدار گشت، من، از او كام خواستم.»
خداوند نيز به نزاهت و قداست يوسف(ع) شهادت داد و فرمود: نه تنها يوسف به طرف بدي نرفت بلكه بدي هم به طرف يوسف نرفت:
«كذلك لنصرف عنه السوءَ و الفحشأ»
«اينگونه بدي و پليدي را از او برگردانيم.»
اما حضرت مريم(ع) از لحاظ ملكة «عفاف»، يا هم سطح يوسف صديق(ع) - كه خدا از او بعنوان عبد مخلَص ياد كرد (من عبادنا المخلَصين) - و يا از او بالاتر است. زيرا وقتي عفاف مريم(ع) مطرح ميشود، سخن از «همت به وهمَّ بها لولا أن رأي برهان ربه» نيست و نميفرمايد كه اگر مريم(ع)، دليل الهي را مشاهده نميكرد، مايل به عمل خلاف عفت ميشد:
«قالت اني أعوذ بالرحمن منك اًن كنت تقياً»
«مريم گفت: اگر پرهيزكاري، از تو پناه به خداي رحمان ميبرم.»
يعني نه تنها ميل نكرد بلكه آن فرشته را نيز كه به صورت بشر بر او ظاهر شده است نهي از منكر ميكند و ميگويد: اگر با تقوايي، دست به اين عمل نزن. مريم(ع) به فرشتة متمثل ميفرمايد: من دستم بسته است، تو هم دستت را ببند. آيا اين تعبير، لطيفتر از تعبير يوسف«ع» نيست؟
اگر انسان وارسته شد مىتواند الگوى ديگر انسانها قرار گيرد. اگر مرد باشد الگوى مردم است نه مردان، واگر زن باشد باز الگوى مردم است نه زنان. اين مطلب را قرآن كريم به صورت صريح روشن كرده وچهار زن را به عنوان زن نمونه (دو نمونه خوب ودو نمونه بد) ذكر مىكند.
زن، چه بد وچه خوب نمونه زنان نيست، زن نمونه است. فرق استبين اين دو مطلب كه اگر زن خوب شد، آيا نمونه زنان مىباشد يا زن نمونه است؟ چه اين كه مرد، اگر خوب شد، نمونه مردان نيستبلكه مرد نمونه است. قرآن كريم مىفرمايد: آن كه خوب است نمونه مردم است نه نمونه مردان و زن خوب، نمونه زنان نيست، بلكه زن نمونه است، چه اين كه زن بد، نمونه زنان بد نيست، بلكه نمونه انسانهاى بد است.
زن لوط و زن نوح
قرآن كريم نمونه مردم بد را با نقل داستان دو زن بد، تبيين كرده ومىفرمايد:
ضرب الله مثلا للذين كفروا امراة نوح و امراة لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا صالحين فخانتاهما فلم يغنيا عنهما من الله شيئا و قيل ادخلا النار مع الداخلين (1)
خدا براى كسانى كه كافر شدند زن نوح ولوط را مثل آورده كه هر دو در نكاح دو بنده از بندگان شايسته ما بودند وبه آنها خيانت كردند وكارى از دستشوهران آنها در برابر خدا ساخته نبود، به آنان گفته شد با داخل شوندگان، داخل آتش شويد.
در اين جا خداوند نمىفرمايد
«ضرب الله مثلا لللاتي كفرن»
ونمىفرمايد
«ضرب الله مثلا للنساء الكافرات»
نمىگويد خدا نمونه زنان بد را ذكر كرد، بلكه مىگويد نمونه مردم كافر را ذكر كرد. ضرب الله مثلا للذين كفروا نه «للنساء» ونه «لللاتي كفرن» بنابراين معلوم مىشود اين «للذين كفروا» به معناى مردان كافر نيستبلكه به معناى مردم تبهكار وبزهكار است. منظور از خيانت نيز در اينجا، خيانت مكتبى، اعتقادى وفرهنگى است، ولذا ذات اقدس اله به ما فرمود:
لا تخونوا الله و الرسول و تخونوا اماناتكم (2)
خيانت نكنيد به خدا ورسول وخيانت نكنيد به امانتهايتان.
به پيامبر خيانت كردن، يعنى، با دين او بد رفتارى كردن. در اينجا كه فرمود: زن لوط وزن نوح به اين دو پيامبر كه يكى از آنها پيامبر اولواالعزم است وديگرى حافظ شريعت ابراهيم عليه السلام، خيانت كردند، يعنى مكتبشان را نپذيرفتند، واينها نمونه مردم تبهكار وكافرند.
بنابراين معلوم مىشود كه اگر سخن از «الذين» و «امنوا» ومانند آن استبنابر فرهنگ محاوره، منظور مردم هستند، نه مردان. ودر همين آيه هم كه فرمود قيل ادخلا النار مع الداخلين اگرچه «ادخلا» همانطورى كه تثنيه مذكر است، تثنيه مؤنث هم هست، اما اين كه «داخلين» را به صورت جمع مذكر سالم ذكر كرد منظور، مردم جهنمى هستند نه مردان جهنمى.
زن فرعون
قرآن كريم دو نمونه خوب از زنان را نيز به عنوان الگو ذكر مىكند، زنان با فضيلتى كه ذات اقدس اله را نمونه مردم مؤمن مىشمارد ودرباره آنها چنين مىفرمايد:
و ضرب الله مثلا للذين آمنوا امراة فرعون اذ قالت رب ابن لي عندك بيتا في الجنة و نجني من فرعون و عمله و نجني من القوم الظالمين (3)
براى كسانى كه ايمان آوردند خداوند همسر فرعون را مثل آورده آنگاه كه گفت: پروردگارا پيش خود در بهشتبراى من خانهاى بساز ومرا از فرعون وكردارش نجات بخش ومرا از دست مردم ستمگر برهان.
تعبير قرآن در آيه اين نيست كه: همسر فرعون نمونه زنان خوب است، بلكه مىفرمايد: زن خوب نمونه جامعه اسلامى است وجامعه برين از اين زن الگو مىگيرد، نه اين كه فقط زنان بايد از او درس بگيرند.
ذات اقدس اله در اين آيه نيز نمىفرمايد:
«و ضرب الله مثلا لللاتي امن امراة فرعون»
بلكه مىفرمايد: نمونه مردم خوب، زن فرعون است
و ضرب الله مثلا للذين امنوا
امراة فرعون يك چنين زنى در خانهاى زندگى مىكرد كه صاحب آن خانه ادعاى:
انا ربكم الاعلى (4)
پروردگار بزرگتر شما منم.
داشت و شعار:
ما علمت لكم من اله غيري (5)
براى شما خدايى غير از خودم نمىشناسم.
در سر مىپروراند وادعاى انحصار مىنمود. ذات اقدس اله در قرآن كريم به صورت حصر مىفرمايد:
سبح اسم ربك الاعلى (6)
تسبيح كن نام پروردگار والاى خود را.
كلمه اعلى مفهومى است كه حصر را همراه دارد، بنابراين، دو نفر به عنوان اعلى نمىتوانند يافتشوند، فرعون نيز با گفتن اين كلمه داعيه انحصار داشت واين اعلى بودن را ادعا مىكرد. او همانطورى كه ادعاى ربوبيت را داشت، مدعى توحيد ربوبى هم بود. سخن از ارباب متفرقه نمىگفت. او مىفت: نه تنها من خدايم، بلكه من، تنها خدا هستم. به جاى «لا اله الا الله» شعار «لا اله الا انا» را سر مىداد ودر چنين خانهاى بانويى نشات گرفت كه نمونه مردم متدين است.
قرآن در مقام ذكر فضائل اين بانو مهمترين آنها را در بعد دعا مىداند كه در اين دعا شش نكته مهم اخذ شده است.
علت اين كه اين بانو نمونه مردم خوب استبه خاطر آن است كه در نيايشش به ذات اقدس اله عرض مىكند: اذ قالت رب ابن لي عندك بيتا في الجنة.
اين زن در كنار خدا، بهشت را مىطلبد. ديگران بهشت را مىطلبند، ودر دعاهايشان از خداوند:
جنات تجري من تحتها الانهار (7)
بهشتهايى كه از زير آنها نهرها جارى است.
درخواست مىكنند، اما اين بانو اول خدا را مى خواهد وبعد در كنار خدا، خانه طلب مىكند. نمىگويد «رب ابن لي بيتا في الجنة» ونمىگويد «رب ابن لي بيتا عندك في الجنة» بلكه مىگويد: رب ابن لي عندك بيتا في الجنة اول عند الله را ذكر مىكند بعد سخن از بهشت را به ميان مىآورد. يعنى اگر سخن از:
«الجار ثم الدار» (8)
اول همسايه بعد منزل خود.
است، اين بانو هم مىگويد: «الله ثم الجنة» البته جنتى كه عند الله باشد، با جنتى كه تجري من تحتها الانهار است تفاوت فراوان دارد.
در اين نيايش ششگانه يا دعاى شش بعدى دو درخواستبه تولى بر مىگردد يكى لقاء الله وديگرى بهشت. يعنى يكى «جنة اللقاء» وديگرى جنات تجري من تحتها الانهار وچهار خواسته ديگر هم به تبرى بر مىگردد:
1 - ونجني من فرعون 2 - وعمله 3 - نجني من القوم الظالمين 4 - و «اعمالهم» كه محذوف است.
آنجا كه مىفرمايد نجني من فرعون وعمله خواسته او اين نيست كه: خدايا مرا از عذاب فرعون نجات بده. ممكن است كسى بگويد خدايا مرا از دست ظالم نجات بده ولى وقتى خود به قدرت رسيد، دستبه ظلم بيالايد. اما اين بانو عرض مىكند: نه تنها مرا از فرعون نجات بده بلكه از ستمكارى هم مرا برهان، مرا نجات بده تا زير بار شرك فرعون نروم وخود نيز داعيه ربوبيت در سر نپرورانم رب نجني من فرعون وعمله. سپس مىگويد ونجني من القوم الظالمين چون ممكن است كسى از فرعون برهد ولى به دام آل فرعون يا ساير ستمكاران بيفتد. لذا درخواست پنجم را عرض مىكند ونجني من القوم الظالمين و «اعمالهم» به قرينه نجني من فرعون وعمله حذف شده است وحذف در اينگونه موارد جايز است.
بنابراين بانويى كه تا به اين حد عالى مىفهمد ودر خواستههايش تبرى وتولى داشته ومسائل اجتماعى وفردى را از ذات اقدس اله مسالت مىكند، آيا اين زن نمونه، تنها نمونه زنان است؟ يا به تعبير قرآن كريم نمونه مردم جامعه است؟
مقام ويژه مريم عليها السلام نمونه چهارمى را كه قرآن بيان مىكند حضرت مريم است. خداوند پس از معرفى همسر فرعون به عنوان الگوى انسانهاى مؤمن در آيه بعد براى گراميداشت مقام خاص مريم مىفرمايد:
و مريم بنت عمران التي احصنت فرجها فنفخنا فيه من روحنا و صدقتبكلمات ربها و كتبه و كانت من القانتين (9)
ومريم دختر عمران را، كه خود را پاكدامن نگاه داشت ودر او از روح خود دميدم وسخنان پروردگار خود وكتابهاى او را تصديق كرد واز عبادت پيشگان بود.
يعنى
«و ضرب الله مثلا للذين آمنوا مريم ابنت عمران»
وچون مقام مريم، بالاتر از مقام زن فرعون بود لذا اينها را يكجا ذكر نكرد، بلكه در دو آيه جدا ذكر فرمود، برخلاف آن دو كافره كه در يكجا ذكر نكرد، بلكه در دو آيه جدا ذكر فرمود، بر خلاف آن دو كافره كه در يك آيه ذكر شدند. حضرت مريم در اثر احصان، صيانت، عفت ودر اثر دريافت آن روح غيبى به جايى رسيد كه صدقتبكلمات ربها وكتبه وكانت من القانتين گشت.
از اين چهار نمونه سوره تحريم به خوبى بر مىآيد كه نه مرد نمونه، نمونه مردان است ونه زن نمونه، نمونه زنان. ممكن است كشاورز نمونه، نمونه كشاورزان، صنعتگر نمونه، نمونه صنعتگران، خطاط نمونه، نمونه خطاطان باشد، ولى انسان نمونه، نمونه همه انسانهاست واختصاصى به زن يا مرد ندارد.
پس در ارزيابى مقام وكمالات مريم نقش مادر آن بانو را نبايد فراموش كرد. گرچه در تربيت مريمسلام الله عليها حضرت زكريا نيز نقش داشت ليكن اين امر در مرحله نهايى بود نه در پيدايش ابتدايى، مادر اين بانو لياقت آن را داشت كه مادر پيغمبر بزايد وآن خضوع را داشت كه فرزندش را به معبد حق اهدا كند، واين كه ذات اقدس اله اين گوهر را پذيرفت، براى آن بود كه مىدانست اگر به او فيض عطا نمايد امين در حفظ فيض خواهد بود.
خدا به عده زيادى از مردان فضيلت داد ومىدانست كه از عهده آن برنيامده وسرانجام رسوا خواهند شد واعطاى فضيلتبه آنها فقط از باب:
معذرة الى ربكم (10)
واتمام حجتبود لذا به آنها فضيلت داد، ولى سمت وماموريت نداد. زيرا كسى كه در كار خود انحراف دارد، اگر ماموريت وسمتى پيدا كند به مبانى دين صدمه مىزند. خداوند به بلعم باعورا فضيلت داد ولى سمت نداد، به سامرى فضيلت داد ولى سمت نداد. سامرى آدم كوچكى نبود او با چشم درونىخود اثر فرشتهها را ديد وگفت:
بصرت بما لم يبصروا به (11)
من ديدم چيزى را كه توده ناظران نديدند، ولى به جاى اين كه از آن اثر فيض گرفته، وراه موسى وهارون را ادامه بدهد، وشاگردى آنها كند، گوساله پرستى را رواج داد. بلعم باعورا نيز، كسى بود كه طبق يك نقل ذات اقدس اله درباره او فرمود:
و اتل عليهم نبا الذي اتيناه اياتنا فانسلخ منها (12)
خبر آن كس را كه آيات خود را به او تعليم داده بوديم واز آن دور شد براى آنان بخوان.
ما يك قشر روشن، يك لباس فاخرى بر پيكر او پوشانديم اما او از اين پوست درآمد.
اينها نمونههاى قرآنى است مبنى بر اين كه خدا مىداند كه به چه كسى سمتبدهد، لذا فضيلت را مىدهد تا معلوم شود، كه عدهاى عمدا فضيلت را به رذيلت تبديل مىكنند. چون ذات اقدس اله از درون وبرون همگان باخبر است، هرگز به كسانى كه لاحقه سوء دارند سمت رسمى نمىدهد.
الله اعلم حيثيجعل رسالته (13)
ذات اقدس اله مىداند كه به چه كسى ماموريتبدهد. او نظير بشرهاى عادى نيست كه به كسى ابلاغ بدهد، بعد كشف خلاف بشود، وبگويد: من كه درونبين نبودم. خداوند متخلافت، رسالت، نبوت، امامت ورهبرى را به كسى كه از درون آنها مستحضر است ودرونى فاسد دارند نخواهد داد اما كسانى كه ذات اقدس اله مىداند، با حسن اختيارشان پايدار وپايبند هستند، اينها را مىپذيرد ومريم از اين نمونه بود. بنابراين گرچه او در بدو پيدايش، كودكى بيش نبود اما معلوم بود كه اگر خدا به او فضيلتبدهد او در حفظش پايدار واستوار است. لذا در ابتداى زندگى، مادرى همچون زن عمران، سرپرستى او را به عهده داشت وبعد وقتى مىخواهد به نذر خود عمل كند، او را به معبد مىسپارد، واز آن به بعد است كه:
و كفلها زكريا (14)
خدا زكريا را كفيل او قرار داد.
يعنى «جعل الله سبحانه وتعالى لزكريا كفيلا لها»، «كفل» در اين جمله دو مفعول گرفته است «مكفل» خدا است وخداى متعال مريم را در تحتسرپرستى زكريا عليه السلام كفالت نمود «وكفلها زكريا» نه «تكفلها زكريا» زكريا عليه السلام متكفل نشد مگر به وحى الهى. اين چنين نبود كه قرعه خود به خود به نام زكريا عليه السلام بيفتد، لذا فرمود: اينها قرعه زدند وخيلىها شيفته بودند كه اين كودك را سرپرستى كنند:
و ما كنت لديهم اذ يختصمون (15)
تو نزد آنان نبودى آنگاه كه مجادله داشتند.
وبنا را بر قرعه نهادند اما قرعه بنام مبارك زكريا عليه السلام خورد، به خواستخدا قرعه به نام او در آمد.
و ما كنت لديهم اذ يلقون اقلامهم ايهم يكفل مريم (16)
تو نزد آنان نبودى آنگاه كه قرعه انداختند تا كدام يك مريم را كفالت كند.
خدا مىفرمايد: ما طورى برنامه را تنظيم كرديم كه خود مكفل شويم وزكريا متكفل ومريم تحت كفالتباشد. واين در مرحله بقاء است كه پرورش ورشد اوست وگرنه در بدو پيدايش وتكونش، وظهور وهجرت او از رحم به دامن، در سايه تربيت آن بانو بود.
ارزيابى مقام مريم از نظر مفسرين
نكتهاى كه در ارزيابى مقام حضرت مريم بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه قرآن كريم درباره تربيت مريم عذراء عليها السلام مى فرمايد: هرگاه حضرت زكريا عليه السلام وارد مىشد روزى خاصى را در حضور آن بانو عليها السلام مىديد.
كلما دخل عليها زكريا المحراب وجد عندها رزقا قال يا مريم انى لك هذا قالت هو من عند الله يرزق من يشاء بغير حساب (17)
هرگاه كه زكريا در محراب بر او وارد مىشد نزد او نوعى خوراكى مىيافت. گفت: اى مريم اين از كجا براى تو آمده است؟ او گفت: اين از جانب خداست، كه خدا به هركس بخواهد بىشمار روزى دهد.
وهمچنين فرشتگان بامريم سخن مىگفتند وسخنان مريم را هم مىشنيدند بلكه مشافهتا و مشاهدتا گفتار را با شهود مىآميختند، هم مريم آنها را مىديد وهم آنها را مرآى مريم قرار مىگرفتند. اينها تعبيرات بلندى است كه قرآن درباره مريم دارد.
ونيز در تبيين مقام والاى مريم مىفرمايد:
و اذ قالت الملائكة يا مريم ان الله اصطفاك و طهرك و اصطفاك على نساء العالمين يا مريم اقنتي لربك و اسجدي و اركعي مع الراكعين (18)
وهنگامى را كه فرشتگان گفتند: اى مريم، خداوند تو را برگزيده وپاك ساخته وتو را بر زنان جهان برترى داده است. اى مريم، عبادت خدا كن وسجده كن وباركوع كنندگان راكع باش.
يعنى فرشتگان فراوانى با اين بانو سخن گفته، واو را از مقام اصطفايش با خبر كردند كه تو صفوة الله، مطهره ودر ميان زنان عالم ممتازى، دائما به ياد حق باش، سجود، سجود وركوع را فراموش مكن واز اهل ركوع باش.
ونيز بشارت حضرت مسيح را به او دادند:
اذ قالت الملائكة يا مريم ان الله يبشرك بكلمة منه اسمه المسيح (19)
وهنگامى كه فرشتگان گفتند: اى مريم خداوند تو را به كلمهاى از جانب خود كه نامش مسيح، عيسى بن مريم است مژده مىدهد.
اينها نمونههايى از گفتگو وحضور فرشتگان در محضر مريم عليها السلام است.
صديقه بودن مريم عليها السلام
قرآن كريم از مريم عليها السلام به عنوان صديقه ياد كرده است كه اين مبالغه در تصديق است. بدين معنا كه نه تنها مصدقه، صادق وصديق استبلكه صديق است.
صديقين گروهى هستند كه با انبيا وصالحين وشهدا همراه وهم قافلهاند. اينان قافله سالار كوى الهيند. افراد عادى چه زن وچه مرد در نماز ونيايشها وعباداتشان از ذات اقدس اله مسالت مىكنند:
ومن يطع الله والرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين والصديقين والشهداء والصالحين وحسن اولئك رفيقا (26)
كسى كه مطيع خدا ورسولش باشد او همسفر قافلهاى است كه اهل آن عبارتند از: نبيين، صديقين، شهدا وصالحين، وبعد در ادامه مىفرمايد: و حسن اولئك رفيقا اينها رفقاى خوب وهمسفران شايستهاى هستند چرا كه:
سل عن الرفيق قبل الطريق (27)
اگر انسان بيفتد آنها دستگيرند، واگر در مسير افراط وتفريط قرار گيرد، او را تعديل كرده واگر احساس خستگى كند تقويتش مىكنند، واگر احساس عجز كند به او قدرت مىبخشند. خداى سبحان مىفرمايد اگر شما هدايت را از من بخواهيد، من علاوه بر اين كه شما را اهل سير وسلوك در صراط مستقيم قرار مىدهم وصراط مستقيم را به شما نشان مىدهم وراهى را كه آنان رفتهاند به شما مىنمايانم، شما را همسفر آنها نيز قرار مىدهم.
گاهى خداوند مىگويد راه راست را به شما نشان مىدهم وزمانى براى تشويق مىفرمايد: توفيق سلوك در راهى را كه انبيا رفتهاند به شما مىنمايانم، شما را همسفرآنها نيز قرار مىدهم.
گاهى خداوند مىگويد راه راست را به شما نشان مىدهم وزمانى براى تشويق مىفرمايد: توفيق سلوك در راهى را كه انبيا رفتهاند به شما عطا مىكنم وزمانى بالاتر از اين را نويد مىدهد ومىفرمايد: شما را با همراهان وهمسفران وقافلهسالارانى چون انبيا وصديقين وشهدا وصالحين همراه مىكنم.
يكى از صديقين مريمسلام الله عليها است. كه همراهى با او اختصاصى به زنها ندارد تا زنها بگويند خدايا راه مريم را به ما ارائه بده بلكه همه نمازگزاران از خداوند راه صديقين را مىطلبند كه مريم هم جزو صديقين است.
شبهه برترى مريم عليها السلام از زكريا عليه السلام
وسر اين كه مريمسلام الله عليها صديقه است آن نيست كه اخبار عادى را تصديق كرد وآنچه كه ديگران باور دارند، او نيز تصديق نمود. بلكه، او حقيقتى را تصديق كرد كه ديگران باور نداشتند وحقيقتى را صحه گذاشت كه ديگران آن را مستبعد مىشمردند و روى همين استبعاد، زبان به تهمت وى گشودند در حالى كه مريم عليها السلام براى قبول اين امر غير عادى، آيت وعلامت نطلبيد.
افراطيونى كه به نبوت مريم عليها السلام فتوا دادهاند خواستهاند بگويند كه مريم عليها السلام از زكريا عليه السلام بالاتر است زيرا وقتى زكريا سلام الله عليه دعا كرد وعرضه داشت:
رب هب لي من لدنك ذرية طيبة انك سميع الدعاء (28)
پروردگارا! از جانب خود، فرزندى پاك وپسنديده به من عطا كن كه تو شنونده دعايى.
او از خدا ذريه صالح طلب كردذريه يعنى فرزند، چه اين فرزند بلافصل باشد چه مع الفصل، چه يكى باشد چه بيش از يكى، وچه مذكر باشد چه مؤنث، همه اينها را ذريه مىگويند ويا وقتى عرضه داشت:
فهب لي من لدنك وليا يرثني و يرث من آل يعقوب و اجعله رب رضيا (29)
پس از جانب خود ولى وجانشينى به من ببخش كه از من ارث ببرد واز خاندان يعقوب ارث برد واو را پسنديده گردان.
آنگاه فرشتهها در حال نماز به او بشارت دادند كه خدا به تو فرزندى به نام يحيى عطا مىكند:
فنادته الملائكة و هو قائم يصلي في المحراب ان الله يبشرك بيحيى مصدقا
پس در حالى كه وى ايستاده در محراب دعا مىكرد، فرشتگان او را ندا داده كه: خداوند تو را به ولادت يحيى مژده مىدهد كه اين يحيى:
مصدقا بكلمة من الله و سيدا و حصورا و نبيا من الصالحين (30)
تصديق كننده «كلمة الله» است وبزرگوار; خويشتندار وپيامبرى از صالحان است.
ولى زكريا عليه السلام با شنيدن اين بشارت به جاى تصديق نشانه طلبيد وعرض كرد:
رب اجعل لي آية (31)
خدايا يك علامت ونشانهاى قرار بده كه من بدانم اين بشارت حق است، يا بفهمم اين بشارت چه وقت محقق مىشود. ولى مريم عليها السلام وقتى بشارت را از فرشتهها شنيد مطمئن شد، وچون صديقه بود تصديق كرد واز خداوند علامت ونشانه نخواست. بنابراين، نتيجه مىگيريم كه مقام مريم بالاتر از زكرياست.
علت طلب آيت از سوى زكريا
ولى اين اعتقاد ناصواب است زيرا نبايد در گراميداشت مقام يك فرد -حضرت مريم - پيغمبرى را از مقام باعظمتش تنزل داد.
اما اين كه چرا زكريا سلام الله عليه آيه طلب كرد، حق آن است كه سؤال او از روى شك نبود، بلكه براى بار يافتن به مقام طمانينه بود. همچنانكه ابراهيم سلام الله عليه اين راه را به انبياى ابراهيمى نشان داد وفرمود:
رب ارني كيف تحيي الموتى قال او لم تؤمن قال بلى لكن ليطمئن قلبي (32)
پروردگارا! بنمايان به من كه مردهها را چگونه زنده مىكنى، گفت: مگر ايمان نياوردهاى؟ گفت: چرا ولى مىخواهم دلم قرار گيرد.
يعنى، خدايا به من نشان بده كه: چگونه مردهها را زنده مىكنى؟ خداوند به او فرمود آيا باور ندارى؟ حضرت ابراهيم عليه السلام گفت: آرى، وليكن براى اين كه لحظه به لحظه به مقام والاتر بار يابم، وبه جايى برسم كه خودم مظهر «هو المحيي» بشوم، وگرنه به معاد معتقدم ومىدانم كه تو مردهها را زنده مىكنى ولى مىخواهم بدانم چگونه مردهها را زنده مىكنى، واين هم نه به آن صورت كه تو نشانم بدهى، بلكه مىخواهم مرا مظهر «هو المحيي» قرار بدهى كه به دست من مردهها زنده بشوند واين، عالىترين مقامى است كه ابراهيم خليل مسالت كرده است.
اين راه ابراهيمى را سر سلسله انبياى ابراهيمى عليه الصلوة والسلام به فرزندانش تعليم داد كه شما نيز از ذات اقدس اله لحظه به لحظه نشان طلب كنيد تا به مقام طمانينه بار يافته ونفس مطمئنه پيدا كنيد.
اگر كسى به وسيله برهان، مسالهاى براى او حل شود، يك مرحله طمانينه را دارد، واگر برهانش از علم اليقين به عين اليقين تبديل شود، خواهد ديد كه در جهان چه مىگذرد ومىنگرد كه چگونه خدا مردهها را زنده مىگند واين هم يك مرحله است وليكن مرتبه بالاتر از عين اليقين مرحله حق اليقين استيعنى انسان خود به جايى برسد كه «هو المحيي» را در خود مشاهده كند، چون «المحيي» وصفى از اوصاف ذاتوچيزى كه در خارج از ذات اقدس حقند برخلاف اوصاف ذات وچيزى كه در خارج از ذات است ممكن الوجود مىباشد و وقتى كه ممكن الوجود شد، انسان مىتواند عين او بشود، لذا گرچه منطقه ذات، منطقه ممنوعه است تنزل نموده وبه مقام فعل برسيم وارد «منطقه الفراغ» مىشويم كه در اين منطقه جا براى انسان سالك باز است ومىتواند مظهر اوصاف فعلى حق باشد.
گاهى انسان با برهان عقلى زنده كردن مردها را تصديق مىكند اين علم اليقين است. گاهى هم در خدمت مسيح عليه السلام به سر مىبرد ومشاهده مىكند كه روح القدس چگونه به مسيح ومسيحگونهها فيض مىرساند:
فيض روح القدس ار باز مدد فرمايد ديگران هم بكنند آنچه مسيحا مىكرد
ومرده را خود زنده مىكند مانند مسيح عليه السلام ودر بسيارى از موارد مانند عترت طاهره عليهم الصلاة والسلام كه اين انسان در مرحله سوم يعنى منطقة الفراغ ودر قلمرو اوصاف فعلى، سالك مىشود وبه مقام حق اليقين مىرسد يعنى خود مظهر هو الخالق وهو المحيي مىگردد.
اين راه بلند را ابراهيم خليل سلام الله عليه به همه سالكان عموما وبه انبياى ابراهيمى عليهم الصلاة والسلام خصوصا نمايانده است. زكريا سلام الله عليه نيز كه نشانه وعلامت را طلب كرد براى آن بود تا به مقام طمانينه برسد وبداند كه دعايش چگونه محقق مىشود.
مقام طمانينه ويقين نتيجه تهذيب نفس وتزكيه دل وجان است واين راهى است كه جامع بين زن ومرد است. نتيجه تهذيب نفس آن است كه انسان با ماوراى طبيعت مانوس، واز اهل شهود گردد ودر اين مسير همانگونه كه مردها موفقند با فرشتهها سخن بگويند زنها نيز موفقند كه با فرشتهها تكلم كنند وبشارت آنان را دريافت كنند. واين مساله علاوه بر قرآن، در صحف انبياى پيشين عليهم السلام نيز به طور كامل ارائه شده ويك مساله كلامى است ودر اين جهت هيچ تفاوتى ميان شرايع الهى، وهيچ تمايزى بين كتابهاى آسمانى نيست.
همسر ابراهيم خليل(ع)
در داستان ابراهيم خليل سلام الله عليه همانگونه كه خليل الله با فرشتهها سخن مىگويد، وبشارت ملائكه را دريافت مىدارد همسر او نيز با فرشتهها سخن گفته وبشارت ملائكه را دريافت مىكند.
ذات اقدس آله در زمان كهولت وپيرى خليل الله، به او بشارت فرزندى آگاه داد. كه اين بشارت الهى، به همان شكلى كه توسط ملائكه به آن حضرت، ابلاغ شد، به همان صورت، به همسر او نيز اعلام گرديد. هنگامى كه ملائكه به حضرت ابراهيم(ع) گفتند:
فبشرناه بغلام حليم (33)
ابراهيم سلام الله عليه فرمود:
ابشرتموني على ان مسني الكبر فبم تبشرون (34)
آيا به من نويد مىدهيد در حالى كه مرا پيرى رسيده است؟ حضرت اين سخن را به عنوان «استبعاد» نفرمود. بلكه به عنوان «استعجاب» گفت. معناى استعجاب آن است كه انسان به لحاظ شگفتانگيز بودن واقعهاى باديد تعجب بدان مىنگرد. در اين جا ابراهيم خليل(ع) عرض كرد: خدايا من نه تنها پير شدهام بلكه، پيرى به سراغ من آمده است. يعنى يك وقت انسان پير مىشود ودوران شيخوخت را مىگذراند ومىگويد «قد بلغت من الكبر» (35) يعنى من، به پيرى رسيدم. ولى زمانى از پيرى نيز مىگذرد وبه دوران فرتوتى پاى مىنهد كه در اين حال مىگويد «قد بلغني الكبر» (36) يعنى پيرى، به سراغ من آمده است، پس چه بشارتى به من مىدهيد؟ فرشتهها گفتند:
بشرناك بالحق فلا تكن من القانطين (37)
يعنى اين تبشير ما باحق همراه است وگزاف نيست، چون فرشتگان در صحبتحق سخن مىگويند ودر لباس حق حرف مىزنند. لذا حرف «باء» در «بالحق» خواه به معناى صاحبتباشد وخواه به معناى ملابست، مفهومش اين است كه گفتار ما در لباس حق، يا در صحبتحقيقت است وما گزاف نخواهيم گفت وتو اى خليل الله نااميد مباش. آنگاه ابراهيم خليل(ع) فرمود:
و من يقنط من رحمة ربه الا الضالون (38)
حضرت در كمال صراحت فرمود: نه تنها با رسالت ونبوت سازگار نيست، بلكه با هدايت ورهبرى نيز سازش ندارد. بنابراين نه تنها هيچ پيامبرى نااميد نخواهد بود بلكه هيچ مؤمن ومهتدى نيز نااميد نمىشود.
معناى نااميدى آن است كه انسان گمان كند به جايى رسيده است كه از خدامعاذ الله ساخته نيست كه مشكل او را حل نمايد. اين ياس در حد كفر است، وهيچكس حق ندارد نااميد باشد.
اين خلاصه كلام بود در مورد بشارت فرشتهها به خليل حق...، معادل همين برخورد با همسران حضرت نيز مطرح شده است، قرآن كريم مىفرمايد:
و امراته قائمة فضحكت فبشرناها باسحق و من وراء اسحق يعقوب (39)
يعنى هنگامى كه فرشتهها با خليل حق سخن مىگفتند همسر او نيز حضور داشت وايستاده بود وضحكى داشتبراى «ضحك» در تفاسير دو بيان آمده است، يا به معناى سرور وخوشحالى ويا به معناى عادت ماهانه زنان است پس مژده داديم او را به اسحاق واز پس اسحاق، يعقوب را. يعنى علاوه بر فرزند -اسحاق، بشارت نوه يعقوب هم، به تو مىدهيم. سپس همسر خليل الرحمان عرض كرد:
قالتيا ويلتي ا الد و انا عجوز و هذا بعلي شيخا ان هذا لشيء عجيب قالوا ا تعجبين من امر الله رحمت الله و بركاته عليكم اهل البيت انه حميد مجيد (40)
يعنى آيا من مادر مىشوم در حالى كه خودم فرتوت وسالمند وكهنسالم، وهمسرم نيز پيرمردى فرتوت وكهنسال است؟! فرشتگان به او گفتند: آيا از رحمتخدا وامر خدا در تعجب هستى در حالى كه رحمتخدا، وبركات وى، بر شما خاندان نبوت، فراوان بوده وشما از اين بركات عينى، بىشمار ديدهايد!
عظمت زن در فرهنگ وحى از اين ارزيابى روشن مى شود كه در فرهنگ وحى از زن به عظمتياد شده واختصاصى به قرآن ندارد بلكه در انجيل، تورات وصحف خليل الله نيز مطرح بوده است. با فرشتگان تكلم نمودن وبشارت آنها را دريافت كردن، سخن خويش را با آنها در ميان گذاشتن، وسخن آنان را شنيدن، اينها همه مواردى است كه زن نيز همانند مرد در همه اين صحنهها سهيم بوده واگر پدر پيامبرى، با ملائكه سخن مىگويد، مادر پيامبر نيز، با آنها گفتگو دارد.
لذا وقتى در قرآن كريم از زنان ياد مىكند، مادر مريم ويا خود مريم را جزو آل عمران شمرده ودر زمره اصفيا قرار مىدهد. به عبارت ديگر در بين مردم جهان اينها هم مانند انبيا واولياى خاص جزو اصفياى الهيند. خدا در قرآن مىفرمايد:
ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين، ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم (41)
به يقين خداوند، آدم ونوح وخاندان ابراهيم وخاندان عمران را بر مردم جهان برترى داده است، فرزندانى كه بعضى از آنان از بعض ديگرند، وخداوند شنواى دانا است.
كه منظور از اين عمران آن عمرانى است كه پدر مريم است، نه عمرانى كه پدر موسى است چون عمرانى كه پدر موسى است اصلا نامش در قرآن كريم نيامده. بعد خداوند مىفرمايد:
اذ قالت امرات عمران رب اني نذرت لك ما في بطني محررا (42)
چون زن عمران گفت: پروردگارا، آنچه در شكم خود دارم نذر تو كردم تا آزاد شده باشد.
خداوند اين دو بانو را به عنوان صفوه مردم عالم، معرفى نموده است.
در نهج البلاغه نيز مىخوانيم كه اميرالمؤمنين صلوات الله عليه درباره فاطمه زهراسلام الله عليها مىفرمايد:
«قل يا رسول الله عن صفيتك صبري» (43)
اميرالمؤمنين عليه السلام به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خطاب مىكند: يارسول الله، اين صفيه تو يعنى اين بانويى كه صفوه تو، مصطفا وبرگزيده توست رحلت كرده وصبر در فقدانش براى من دشوار است.
حضرت از او به عنوان صفيه ياد مىكند يعنى صفوة الله است، مريم هم صفوة الله است، مادر مريم اهل عمران بود، يعنى عمران كه پدر مريم استسر سلسله اين خانواده به شمار مىرود، و وابستگان اين خانواده را آل عمران مىگويند، پس هر دو بانو مصطفا و صفوه حقند.
پىنوشتها:
1. تحريم، 10
2. انفال، 27
3. تحريم، 11
4. نازعات، 24
5. قصص، 38
6. اعلى، 1
7. فرقان، 10
8. بحار الانوار، ج 10، ص 25
9. تحريم، 12
10. اعراف، 164
11. طه، 96
12. اعراف، 175
13. انعام، 124
14. آل عمران، 137
15. آل عمران، 44
16. همان.
17. آل عمران، 37
18. آل عمران، 42 و 44
19. آل عمران، 45
20. مريم، 17 و 18
21. مريم، 19
22. آل عمران، 38
23. تحريم، 12
24. مائده، 75.
25. انبياء، نحل، 43; و در سوره يوسف، 109 تا (نوحى اليهم)
26. نساء، 69
27. نهج البلاغه فيض، نامه 31، ص 936.
28. آل عمران، 38
29. مريم، 5 و6
30. آل عمران، 39
31. آل عمران، 41; مريم، 10
32. بقره، 260
33. صافات، 101.
34. حجر، 54.
35. مريم، 8.
36. آل عمران، 40.
37. حجر، 55.
38. حجر، 56.
39. هود،71.
40. هود،72 و73.
. آل عمران،33 و34. 42. آل عمران،35. 43. نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 20
ویرایش توسط mmj : ۱۳۸۷/۰۵/۳۱ در ساعت ۲۱:۲۸
-
تشکرها 4
-
۱۳۸۸/۰۱/۱۹, ۲۳:۵۶ #5
- تاریخ عضویت
تير ۱۳۸۷
- نوشته
- 455
- مورد تشکر
- 1,000 پست
- حضور
- 16 ساعت 38 دقیقه
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
-
1
به صورت خلاصه در زبان عربی وقتی بخواهند گروهی را خطاب قرار دهند که هم افراد مذکر در بینشان هستند و هم افراد مؤنث، از ضمایر مذکر استفاده میکنند.
پس وقتی خطابات قرآن با ضمیر مذکر است اصلا به معنای این نیست که مخاطب قرآن فقط مردها هستند.
البته وقتی قرآن در جایی فقط زنان را مخاطب قرار میدهد از ضمیر مؤنث استفاده میکند.
به هر حال این مسئله جزء قواعد زبان عربی است و به هیچ وجه به معنای این نیست که قرآن به زنها بی توجه بوده است.
-
تشکرها 2
-
۱۳۸۹/۰۳/۲۱, ۱۱:۳۹ #6
- تاریخ عضویت
دي ۱۳۸۸
- نوشته
- 2,245
- مورد تشکر
- 5,583 پست
- حضور
- 19 روز 19 دقیقه
- دریافت
- 12
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
پاسخ:
خطابهاي قرآن كريم در مواجهه با زنان و مردان، به سه صورت انجام يافته است: صورت اول: خطاب به مردان و زنان به طور جداگانه و هر كدام با صيغه مخصوص خود; مانند: « قل لِلمؤمنين يَغُضّوا من ابصارهم و.... وَ قُل للمؤمناتِ يَغْضُضنَ من اَبصارهنَّ و...(نور آیه 30و31)و «اِنَّ المُسلِمينَ وَ المُسلِماتِ وَ الْمؤمِنيِن وَ الْمؤمِناَتِ وَ الْقَانتينَ وَ الْقَانِتاَتِ...(احزاب،آی 35).»
صورت دوم: با الفاظي چون «الانسان» يا «الناس» جمع مردان و زنان منظور شدهاند; مانند: «ياَ اَيهّا النّاسُ اِنّا خَلَقناكُم مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنثَي....»(حجرات،آیه13) و «يَا اَيُّهاالانْسانُ ما غَرَّك بِرّبكَ الكرَيمِ»(انفطار،آیه 6) «و يَا اَيُّهاَ الاِنْساَنُ اِنّكَ كاَدِحٌ اِليَ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقيِهِ»(انشقاق،آیه 6) و بسياري آيات ديگر. پيداست كه در زبان عربي همچون زبان فارسي واژه انسان و ناس و مانند آنها، مشترك بين زن و مرد است و به كار بردن آنها در هر دو صنف صحيح است. در اين موارد استفاده از ضماير مذكر مانند «كُم» در خلقناكم و «كَ» در غرَّك و يا صيغههاي مذكر مانند «غَرَّ» و اسم فاعل مذكر مانند «كاَدِحٌ» به تناسب دو كلمه انسان و ناس است كه مذكر ميباشند.
صورت سوم: در خطاب به جامعه اسلامي كه متشكل از زنان و مردان است از ضماير و افعال مذكر استفاده شده است. مانند: « يَا اَيُّهاالّذينَ اَمَنوا لَا تَتَّخِذوُا عَدوّي وَ عَدوّكم اَوليَأَ...(ممتحنه،آیه1) حال در اينكه چرا قرآن كريم به جاي اكتفا به ياايهاالذين امنوا، خطاب به زنان را نيز به آن نيفزوده است دو نكته قابل ذكر است:
الف) شيوة متداول عرب در گذشته و حال، همان است كه قرآن كريم اتخاذ فرموده است. قرآن، با زبان مردم و آنچه عرف ادبي آنان اقتضا ميكند سخن گفته، زيرا مخاطب آن مردم هستند و سخن گفتن به روش غير معمول و غير مفهوم، شيوه قرآن كريم نبوده و حتّي بخشي از اعجاز آن در ساده گويي و بيان قابل فهم براي همه ميباشد.
ب) در پارهاي از خطابهائي كه متوجه جامعه اسلامي است، همچون آية «يا ايّها الَّذين اَمَنوا اِن جائَكُم فاَسِقٌ بُنَبأٍ فَتَبَيَّنوُا....» (حجرات،آیه6) و آية «اَلزّانِيةُ و الزّاني فَاجلدوا كل واحدٍ مِنْهُما مِائةَ جَلدة....»(نور،آیه2) گر چه خطاب به جامعة متشكل از مردان و زنان است، لكن تكليف خواسته شده، بيشتر متوّجه مردان ميباشد زيرا در اكثر جوامع و اغلب موارد، قوام و ادارة امور مهم جامعه بر دوش مردان بوده و امروز هم حتي در پيشرفتهترين جوامع، نقش عمدة آنان در كارهاي حساس غير قابل انكار بوده و اصولاً سياستگزاري و اجراي سيستمهاي مختلف سياسي و اقتصادي و فرهنگي جهان با انديشه و دست مردان سامان ميگيرد. به همين لحاظ بخشي از اينگونه خطابها به لحاظ جنبة اجرائي و اجتماعي آن، لازم است با صيغة مذكر عنوان شود. هر چند زنان نيز ميتوانند در آن داخل باشند، لكن در استفاده از صيغة مذكر، جنبة غالب مورد عنايت بوده است.
زبان قرآن كريم، زبان فرهنگ محاورهاي و همان روشي است كه همة عقلا با آن سخن ميگويند. عقلا در خطابهايي كه به عموم مردم (زنان و مردان) دارند، ميگويند: "هان اي كساني كه چنين و چنان كردهايد" نه نامي از مرد ميبرند و نه از زن; قرآن كريم نيز در اين گونه خطابهايش ميفرمايد: "يا ايها الذين آمنوا; اي كساني كه ايمان آوردهايد". از طرف ديگر، عقلا در مواردي كه بخواهند همين شمول و عموميت را به صراحت بفهمانند، ميگويند: "اي مردم متوجه باشيد شما چه مرد و چه زن، بايد چنين و چنان رفتار كنيد". قرآن كريم نيز در بعضي موارد اين تصريح و تأكيد را بيان كرده، ميفرمايد: "مَنْ عَمِلَ صَـَـلِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَيَ...; (نحل، 97) هر يك از شما كه عمل صالحي انجام دهد، چه مرد باشد و چه زن"; اما وقتي ميخواهد خطاب را متوجه مردان كند، ميفرمايد: "الرِّجَالُ قَوَّ َمُونَ عَلَي النِّسَآءِ; (نسأ، 34) مردان، قيّم زنان هستند" و يا هنگامي كه ميخواهد خطاب را متوجه زنان كند، ميفرمايد: "وَالَّـَتِي يَأْتِينَ الْفَـَحِشَةَ مِن نِّسَآئكُمْ; (نسأ، 15) كساني از زنان شما كه مرتكب گناه فاحش شوند".
بله، از آنجا كه قسمت عمدهاي از خطابهاي قرآن درباره مسائل اجتماعي از قبيل: جهاد، قضا و امثال اينهاست، قهراً آن خطابها متوجه قشري است كه مسئول وظايف اجتماعي است و آن مردان هستند; همچنين (علاوه بر آن) براي خودداري از تكرار نيز، فقط خطاب مذكر ميآيد; چون خطاب اگر به صورت مؤنث نيز آورده شود، لازم ميآيد دوبار در همة آيات، خطاب مذكر و مؤنث ذكر شود; لذا تنها "يا ايها الذين آمنوا" و ... بيان شده است و "يا أيّتها اللاتي..." و ... نيامده است; وانگهي از "باب غلبه" نيز خطابات بيشتر به صورت مذكر آمده است; چون غالباً خطابات قرآن كريم از طرف رسول اكرم(ص)متوجه مردان بود.(ر.ك: زن در آينة جلال و جمال، آية الله جوادي آملي، ص 91، مركز نشر اسرأ ؛ پاسخ به پرسشهاي ديني، موسوي همداني، ص 15، نشر اسلامي.)
-
-
۱۳۸۹/۰۷/۱۷, ۲۰:۵۰ #7
- تاریخ عضویت
بهمن ۱۳۸۸
- نوشته
- 4,189
- مورد تشکر
- 9,649 پست
- حضور
- 63 روز 11 ساعت 17 دقیقه
- دریافت
- 1
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
با سلام و درود
این مسئله ای است كه بسیاری از متفكرین اسلامی بدان پرداخته اند، و در پاسخ به آن چند نظریه مختلف وجود دارد.
دو نظریه در این میان بیش از بقیه مورد توجه و قابل اعتماد است. البته بر خلاف ارائه دهندگان این دو نظریه، بهتر است آنها را مكمل یكدیگر بدانیم، و نه جایگزین و رقیب.
قبل از طرح این دو نظریه دو مطلب مقدماتی شایسته توجه است:
مقدمه اول:
درست است كه خداوند، تنها در موارد اندكی زنان را مورد خطاب قرار داده، و در اكثر موارد، یا عموم مردم و یا مؤمنین مخاطب كلامند و یا خصوص مردان مورد خطاب الهی واقع شده اند، ولی در همان موارد اندك خطاب به زنان، كیفیت خطاب و پیام آن به گونه ای است كه جایگاه زنان را در پیشگاه الهی، در مقامی ارزشمند و قابل تحسین نشان می دهد.
مثلا پرداختن به زنانی مثل حضرت مریم و یا جناب آسیه (همسر فرعون) و یا بلقیس (ملكه سبأ) آن چنان با نگاه تكریم و احترام همراه است كه به خوبی شاهد بر آن است كه زن در دیدگاه الهی، نه تنها موجودی پست و حقیر نیست، بلكه گاه به عنوان الگو و سرمشق برای مردان مطرح می باشد.
آیه شریفه می فرماید:
«وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْن ... وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْران...»(تحریم،11-12)
چه افتخاری از این بالاتر كه در هیچ جای قرآن ـ به جز در مورد پیامبر اكرم(ص) كه الگوی همه اند ـ خداوند مردی را این گونه الگوی زنان قرار نداده است.
هم چنین در آیات متعددی صریحا آن ها را همسان مردان معرفی می كند تا احیانا هر توهم خلافی را منتفی نماید:
«فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّي لا أُضيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى»(آل عمران، 195)
این آیه نشان می دهد خواسته ها و تمایلات زنان نیز هم چون مردان مورد توجه و عنایت خداوند است. پس اگر كسی ادعا كند كه خطاب مردانه بودن گفتمان قرآن به خاطر بی ارزشی و یا كم ارزش بودن زن می باشد، ادعایی اشتباه و باطل است.
أَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ أَبیها، وَ بَعلِها وَ بَنیها، وَ السِّرِ المُستَودَعِ فیها، بِعَدَدِ ما أَحاطَ بِهِ عِلمُک
خدایا! صلوات و درود تو بر فاطمه، و بر پدر فاطمه، و بر همسر فاطمه، و بر دو پسر فاطمه، و بر آن سرّی که در فاطمه به ودیعه نهاده ای؛ به آن تعداد که علم تو آن را در بر می گیرد.
-
تشکر
-
۱۳۸۹/۰۷/۱۷, ۲۰:۵۰ #8
- تاریخ عضویت
بهمن ۱۳۸۸
- نوشته
- 4,189
- مورد تشکر
- 9,649 پست
- حضور
- 63 روز 11 ساعت 17 دقیقه
- دریافت
- 1
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
مقدمه دوم:
طبیعی است كه مقصود سؤال از مردانه بودن گفتمان قرآن، مواردی است كه سخن در باره امری است كه اختصاص به مردان ندارد، ولی تعبیری كه در باره آن به كار رفته مردانه است، یعنی مخاطب كلام مردان هستند؛ و الا در مواردی كه وظیفه ای خاص مردان است و خطاب هم مردانه آمده، مشكلی نیست.
هم چنین در مواردی كه حكم خطاب به همه انسان ها شده، ولی احیانا ضمیر آن مذكر آمده سؤال مزبور موضوع ندارد، چرا كه در زبان عربی علائم تذكیر به خودی خود معنای عام را می رساند، و تنها هنگامی كه در مقابل علائم تأنیث واقع شود دلالت بر خصوص مذكر می كند.
كما این كه اسم ظاهر (غیر ضمیر) هم در موارد عام به شكل مذكر آن می آید. به عبارت دیگر، عرب در مقام تعبیر از، و یا خطاب به، جمع مختلط زن و مرد از باب تغلیب تعبیر مذكر می آورد. این موارد را نمی توان تحت سؤال بالا آورد كه چرا خطابات قرآن مردانه است.
و از قضا، در بیشتر موارد، قرآن خطاب خود را متوجه عموم مردم كرده، و از تعبیر "یا ایها الذین آمنوا" و "یا ایها الناس" و مثل آن استفاده كرده است. هم چنان كه در بعضی موارد، صریحا، زنان و مردان گفته است. مثل آیه: «وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا يُظْلَمُونَ نَقيراً»(نساء، 124)
حاصل این دو مقدمه آن كه بررسی سؤال فوق بحثی كلامی یا اخلاقی نیست، یعنی شكی نیست كه ارزش ها و كمالات معنوی هم برای زنان است و هم مردان؛ و زن و مرد از این جهت با هم فرقی ندارند، كما این كه احكام و مقررات دینی اختصاص به مردان ندارد؛ ولی سؤال این است كه اكنون كه زن و مرد از حیث عمل و كمالات و ارزش ها مساوی هستند، پس چرا در خطاب الهی مردان بیشتر مورد خطاب می باشند؟
این كه حقیقتا، چه نوع بحثی می تواند پاسخگوی این سؤال باشد بسته به جواب های مختلف می تواند متفاوت باشد.
پس از این مقدمات، به بیان دو نظریه ای كه در ابتدا وعده داده شد، پرداخته می شود.
ویرایش توسط میقات : ۱۳۸۹/۰۷/۱۷ در ساعت ۲۰:۵۳
أَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ أَبیها، وَ بَعلِها وَ بَنیها، وَ السِّرِ المُستَودَعِ فیها، بِعَدَدِ ما أَحاطَ بِهِ عِلمُک
خدایا! صلوات و درود تو بر فاطمه، و بر پدر فاطمه، و بر همسر فاطمه، و بر دو پسر فاطمه، و بر آن سرّی که در فاطمه به ودیعه نهاده ای؛ به آن تعداد که علم تو آن را در بر می گیرد.
-
تشکر
-
۱۳۸۹/۰۷/۱۷, ۲۰:۵۵ #9
- تاریخ عضویت
بهمن ۱۳۸۸
- نوشته
- 4,189
- مورد تشکر
- 9,649 پست
- حضور
- 63 روز 11 ساعت 17 دقیقه
- دریافت
- 1
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
نظریه اول:
این نظریه می گوید : آنچه كه مورد خطاب قرار می گیرد روح انسانی است نه جسم آن، تا این كه بین زن و مرد بودن فرق تصور داشته باشد، بلكه این جسم در حد یك وسیله و ابزار است برای روح. لذا طرف صحبت خداوند روح انسان است و روح در همه انسانها مساوی است و جنس مذكر و مونث ندارد.
خداوند متعال می فرماید: «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَة» ـ (نحل، 97) ـ یعنی برای رسیدن به كمال و حیات طیب فقط دو چیز نقش دارند، یكی حسن فعلی (عمل صالح) و دیگری حسن فاعلی (مؤمن بودن روح)؛ خواه بدن مذكر باشد یا مونث.
حال كه روح مذكر و مؤنث ندارد، چگونه از آن تعبیر شود؟
عرب همان طور كه گذشت، لااقل در زبان محاوره ـ و نه كتابی و رسمی ـ در این گونه موارد جانب مذكر را در تعبیر غلبه می دهد و لسان قرآن لسان فرهنگ محاوره ای است، نه فرهنگ كتابی و رسمی.
به عبارت دیگر، این گونه خطاب اگر چه ممكن است در فرهنگ كتابی معنای مذكر بدهد، ولی در فرهنگ محاوره ای هم شامل مردان می شود هم زنان. پس نباید از نحوه تعبیری كه در فرهنگ محاوره ای و ادب قرآن رایج است چنین برداشت كرد كه قرآن فرهنگ مذكر گرایی دارد.
اما این كه چرا عرب جانب مذكر را غلبه می دهد امری مربوط به فرهنگ زمان نزول آیات است، فرهنگی كه در زبان عربی اثر گذاشته است. و قرآن برای تغییر زبان عربی نیامده تا انتظار داشته باشیم با خصوصیات زبانی آن به ستیز برخیزد.
این نظریه بر اساس نكته ای مربوط به تاریخ زبان عربی، و به عبارتی با بحثی زبان شناختی، به تبیین مسئله پرداخته است.
ویرایش توسط میقات : ۱۳۸۹/۰۷/۱۷ در ساعت ۲۰:۵۷
أَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ أَبیها، وَ بَعلِها وَ بَنیها، وَ السِّرِ المُستَودَعِ فیها، بِعَدَدِ ما أَحاطَ بِهِ عِلمُک
خدایا! صلوات و درود تو بر فاطمه، و بر پدر فاطمه، و بر همسر فاطمه، و بر دو پسر فاطمه، و بر آن سرّی که در فاطمه به ودیعه نهاده ای؛ به آن تعداد که علم تو آن را در بر می گیرد.
-
تشکر
-
۱۳۸۹/۰۷/۱۷, ۲۰:۵۹ #10
- تاریخ عضویت
بهمن ۱۳۸۸
- نوشته
- 4,189
- مورد تشکر
- 9,649 پست
- حضور
- 63 روز 11 ساعت 17 دقیقه
- دریافت
- 1
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
نظریه دوم:
این نظریه احتمالی است قابل تأمل كه در تفسیر و تبیین بسیاری از آیات ـ از جمله آیاتی كه در آن خصوص مردان مورد خطاب واقع شده اند می تواند مفید ـ و شاید لازم ـ باشد.
بیان این احتمال، خود مستلزم تبیین دو مقدمه است:
1. مردان در زمان نزول خطابات قرآن حضور فعال تری در صحنه های اجتماعی ـ به نسبت زنان ـ داشته اند، و به طور خاص در صحنه های شأن نزول وحی بیشتر حاضر بوده اند.
2. خطابات قرآن كاملا ناظر به شرائط خاص زمان نزول ـ و نه جدا از آن ـ است. وقتی فعالان ساحتهای زندگی اجتماعی، و یا حتی حاضران در جلسه ای كه وحی الهی ناظر به شأن آنان نازل می شود، مردانند، آیه نیز مخاطب را مردان می گیرد. و این قرآن شناس است كه می بایست از این خطاب خاص مراد خداوند را بیابد، و احیانا به زنان و مردان غیر حاضر در جلسه نزول نیز تعمیم دهد.
توضیح مطلب آن كه هم چنان كه در قرآن بسیاری از مثال ها و ضرب المثل ها هست كه ناظر به شرائط خاص زمان نزول می باشد، و می بایست با كمك قرائن حدود و ثغور مراد و منظور خداوند را از آن دریافت، و در دیگر مصادیق جاری ساخت، در مخاطب شناسی هم نمی بایست آن را لزوما در منطوق آیه ـ آن هم به طور صریح ـ جستجو كرد، بلكه می بایست با توجه به قرائن كلامی و حالی، منویات حضرت حق را دریافت. کاری که اهلبیت(ع) در تفسیر و تأویل قرآن می کنند همین است؛ همان ها که خود قرآن ما را به آنها ارجاع داده و فرموده است: «هُوَ الَّذي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ »(آل عمران، 7)
این آیه می گوید تأویل و درک حقیقت مراد قرآن را تنها خدا و راسخین در علم می دانند؛ و مظهر کامل راسخین در علم، اهل بیت(ع) هستند.
این نظریه در حقیقت می گوید كه مخاطب قرآن، بر خلاف نظریه قبل، اولا و بالذات و در ابتدا متوجه مردان است، اگر چه، به مانند بسیاری ازمثال های قرآنی، مضامین آن اختصاص به مخاطبین كلام ـ یعنی مردان ـ ندارد.
بر اساس این نظریه، به هیچ عنوان، مردانه بودن خطابات قرآن حاكی از بی توجهی قرآن به زنان ـ و یا تأییدی بر مردسالاری و نگاه درجه دو به زنان ـ نیست.
همان طور که در ابتدا بیان شد این دو نظریه در این میان بیش از بقیه مورد توجه و قابل اعتماد است. البته بهتر است آنها را مكمل یكدیگر بدانیم، و نه جایگزین و رقیب.
*************
در این زمینه مطالعه منابع ذیل مفید است:
"زن در آینه جلال و جمال"،از آیت الله جوادی آملی.
"الإتقان فی علوم القرآن"، از ملاجلال الدین سیوطی.
"نگرش تطبیقی زن در آینه قرآن"، از الهه وكیلی.
و فصلنامه پژوهش های قرآنی، شماره 25- 26
ویرایش توسط میقات : ۱۳۸۹/۰۷/۱۷ در ساعت ۲۱:۰۴
أَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ أَبیها، وَ بَعلِها وَ بَنیها، وَ السِّرِ المُستَودَعِ فیها، بِعَدَدِ ما أَحاطَ بِهِ عِلمُک
خدایا! صلوات و درود تو بر فاطمه، و بر پدر فاطمه، و بر همسر فاطمه، و بر دو پسر فاطمه، و بر آن سرّی که در فاطمه به ودیعه نهاده ای؛ به آن تعداد که علم تو آن را در بر می گیرد.
-
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
اشتراک گذاری