-
۱۳۸۷/۰۶/۰۲, ۰۹:۵۵ #1
- تاریخ عضویت
مرداد ۱۳۸۷
- نوشته
- 27
- مورد تشکر
- 65 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
معروفترين کلاه برداران تاريخ
هميشه دانشمندان يا هنرمندان نبودهاند که با انجام کارهايي که قبلاً کسي آن را انجام نداده و يا با خلق اثري که مشابه آن وجود نداشته، به تاريخ پيوسته باشند. کلاهبرداران هم در تاريخ جايي براي خود دارند:
1- ويکتور لوستيگ victor lustig
سلطان کلاهبرداران تاريخ، مردي که برج ايفل را فروخت، مسلط به پنج زبان زنده دنيا، صاحب 45 اسم مستعار با سابقه بيش از 50 بار بازداشت آن هم فقط در کشور آمريکا، مردي که ميتوانست زيرکترين قربانيانش را نيز گول بزند، در سال 1890 در بوهميا (کشور کنوني چک) در يک خانواده متوسط به دنيا آمد و در سال 1920 به آمريکا رفت. سالي که بازار سهام به شدت رشد ميکرد و به نظر ميرسيد که همه روزبهروز پولدارتر ميشوند و لوستيگ آنجا بود که از اين موضوع و حماقت ذاتي آمريکاييها سود برد.
در سال 1925 و پس از انجام چندين فقره کلاهبرداري بيعيب ونقص و پرسود، ويکتور به فرانسه و شهر پاريس رفت و در آنجا شاهکار خود را اجرا کرد. فروختن برج ايفل!
ايده اين کلاهبرداري بعد از خواندن يک مقاله کوچک در روزنامه به ذهن ويکتور رسيد. در اين مقاله آمده بود که برج ايفل نياز به تعمير اساسي دارد و هزينه اين کار براي دولت کمرشکن خواهد بود.
دينگ! زنگي در سر ويکتور صدا کرد و بلافاصله دست به کار شد. ابتدا اسناد و مدارکي تهيه کرد که در آنها خود را به عنوان معاون رياست وزارت پست و تلگراف وقت جا زد و در نامههايي با سربرگهاي جعلي، شش تاجر آهن معروف را به جلسهاي دولتي و محرمانه در هتل کرئون(creon) که محلي شناخته شده براي قرارهاي ديپلماتيک و مهم بود، دعوت کرد.
شش تاجر سر وقت در سوئيت مجلل ويکتور حاضر بودند. ويکتور براي آنها توضيح داد که دولت در شرايط بد مالي قرارگرفته است و تأمين هزينههاي نگهداري برج ايفل عملاً از توان دولت خارج است. بنابراين او از طرف دولت مأموريت دارد که در عين تألم و تأسف، برج ايفل را به فروش برساند و بهترين مشتريان به نظر دولت تجار امين و درستکار فرانسوي هستند و از ميان اين تجار شش نفر دعوت شده به جلسه مطمئنترين افرادند. ويکتور تأکيد کرد به دليل احتمال مخالفت عمومي، اين مسئله تا زمان قطعي شدن معامله مخفي نگه داشته خواهد شد.
فروش برج ايفل در آن سالها زياد هم دور از ذهن نبود. اين برج در سال 1889 و براي نمايشگاه بينالمللي پاريس طراحي و ساخته شده بود و قرار بر اين نبود که به صورت دائمي باشد. در سال 1909 برج بهخاطر اينکه با ساختمانهاي ديگر شهر همچون کليساهاي دوره گوتيک و طاق نصرت هماهنگي نداشت، به محل ديگري منتقل شده بود و آن زمان وضعيت مناسبي نداشت. چهار روز بعد خريداران پيشنهاد خود را به مأمور دولت ارائه کردند. ويکتور به دنبال بالاترين رقم نبود، او از قبل قرباني خود را انتخاب کرده بود؛ مردي که نامش در کنار ويکتور در تاريخ جاودانه شد! آندره پويسون (Andre poisson). در بين آن شش نفر، آندره کمسابقهترين بود و اميدوار بود که با برنده شدن در اين مناقصه، يکشبه ره صدساله را طي کند و کلاهبردار باهوش به خوبي متوجه اين موضوع شده بود. ويکتور به آندره اطلاع داد که در مناقصه برنده شده است و اسناد جهت امضا و تحويل برج در هتل آماده امضاست. اما همانطور که تاجر عزيز ميداند، زندگي مخارج بالايي دارد و او يک کارمند ساده بيش نيست و در اين معامله پرسود با اعمال نفوذ خود توانسته است ايشان را برنده کند و... آندره به خوبي منظور ويکتور را فهميد! پس از پرداخت رشوه، اسناد معامله امضا شد و آندره پويسون پس از پرداخت وجه معامله، صاحب برج ايفل شد! فرداي آن روز وقتي آندره و کارگرانش به جرم تخريب برج ايفل توسط پليس بازداشت شدند، ويکتور لوتينگ کيلومترها از پاريس دور شده بود. در حالي که در يک جيبش پول فروش برج بود و در جيب ديگرش رشوه!
2-هان ون ميگهرن (Han Van Meegeren)
نقاش و کپيکننده آثار هنري، باهوشترين و زبردستترين جاعل تابلوهاي نقاشي، مردي که سر نازيهاي آلماني کلاه گذاشت، مردي که اگر کلاهبردار نميشد، بيشک يکي از مهمترين نقاشان قرن بيستم بود، در سال 1889 در هلند به دنيا آمد. از کودکي عاشق رنگها بود و در جواني با تأثير از نقاشيهاي دوره طلايي هلند، تابلوهاي زيادي خلق کرد. اما منتقدان، آثار او را بيروح و تقليدي و تکراري ناميدند و ميگهرن سرخورده از اين برخورد و براي اثبات تواناييهايش به منتقدان تصميم گرفت که آثار بزرگان دوره طلايي همچون فرانس هالس (Frans Hals) و ورميه را کپي کند. ميگهرن با پشتکار زياد فرمول رنگهاي قديمي و نحوه ساخت بومهاي آن زمان را پيدا کرد. او کار را شروع کرد و آنقدر ماهرانه اين کار را انجام داد که تيزبينترين کارشناسان نيز از تشخيص بدلي بودن آثار ناتوان بودند و ميگهرن با اطمينان کامل، در نقش يک دلال، تابلوهايش را بهعنوان آثار کشفشده دوره طلايي به مجموعهداران و گالريها فروخت. در همين دوران بود که اروپا درگير جنگ جهاني دوم شد.
يکي از مشتريان پر و پا قرص او، مارشال گورينگ از سران درجه اول حزب نازي آلمان بود که علاقه فراواني به آثار نقاشان هلندي داشت و تعداد زيادي از کارهاي ميگهرن را به مجموعه خود اضافه کرد. اما زمانه بازي ديگري را در سر داشت. آلمانها در جنگ شکست خوردند و ميگهرن به جرم فروش ميراث فرهنگي هلند به نازيها بازداشت و در دادگاه متهم به خيانت به وطن شد که مجازاتش اعدام بود. ميگهرن در دادگاه واقعيت را ابراز کرد، اما هيچکس حرفهايش را باور نکرد. تابلوهاي جعلي در دادگاه توسط کارشناسان مورد بازبيني قرار گرفت و همگي بر اصل بودن آنها صحه گذاشتند. هيچکس باور نميکرد کسي بتواند با چنين دقت و ظرافتي اين آثار را جعل کند. ميگهرن از دادگاه درخواست کرد که وسايل مورد نيازش را در اختيارش بگذارند تا در حضور همه يکي از آثار دوره طلايي جعل کند!
ميگهرن از اتهام خيانت تبرئه شد، اما به جرم جعل آثار هنري به زندان محکوم شد و چند سال بعد درگذشت. ميگهرن بهعنوان يک کلاهبردار در کار خود موفق بود، اما مشتري اصلي او گورينگ از او زيرکتر بود. اسکناسهايي که گورينگ در ازاي تابلوها به ميگهرن ميداد همگي تقلبي بودند!
3- فرانک ويليام آباگنيل (Frank William Abagnale)
صاحب کلکسيوني از انواع کلاهبرداريها، قاضي، خلبان، جراح و استاد دانشگاه! و کسي که زندگياش دستمايه ساخت فيلم «اگه ميتوني منو بگير» شد، در سال 1948 در آمريکا به دنيا آمد. وقتي او 14 ساله بود، پدر و مادرش از يکديگر جدا شدند و اين ضربه روحي بزرگي براي فرانک بود.
دو سال بعد از خانه فرار کرد و به نيويورک رفت و در آنجا بود که فهميد براي امرار معاش چارهاي بهجز کلاهبرداري ندارد. پس از مدت کوتاهي او به يکي از حرفهايترين جاعلان چک بدل شد و چنان در کار خود مهارت پيدا کرد که هيچ بانکي قادر به تشخيص جعلي بودن چکهاي او نبود. فرانک براي آنکه بتواند بدون پرداخت پول بليت با هواپيما سفر کند، با جعل کارتهاي شناسايي و مدرک خلباني، خود را به عنوان خلبان خط هوايي پانامريکن جا زد و از امتياز خلبانها براي مسافرت مجاني استفاده کرد. اين موضوع لو رفت، اما قبل از آنکه دست پليس به او برسد، به شهر جورجيا فرار کرد و با هويت جعلي تازهاي، به عنوان يک دکتر در يک آپارتمان ساکن شد. از قضا در همسايگي فرانک يک دکتر واقعي زندگي ميکرد و به فرانک پيشنهاد داد تا در بيمارستان شهر مشغول به کار شود و فرانک اين پيشنهاد را پذيرفت و 11ماه به عنوان متخصص جراحي اطفال در آن بيمارستان به درمان بيماران پرداخت! پس از آن به شهر لوئيزيانا رفت و با جعل مدرک حقوق از دانشگاه هاروارد به عنوان دادستان در دادگاه محلي لوئيزيانا استخدام شد. او پس از چندماه توسط يکي از فارغالتحصيلان واقعي هاروارد شناخته شد، اما قبل از آنکه دستگير شود، از آنجا به ايالت يوتا گريخت و با جعل مدرک دانشگاه کلمبيا، در دانشگاه بريگام در رشته جامعهشناسي شروع به تدريس کرد!
او سرانجام در سال 1969 در فرانسه دستگير شد و زماني که پليس فرانسه اين موضوع را اعلام کرد، 26 کشور خواستار محاکمه او در کشورشان شدند! فرانک به آمريکا منتقل شد و در آنجا به 12 سال زندان محکوم شد، ولي پس از گذراندن پنج سال آزاد شد.
فرانک آباگنيل هماکنون بهعنوان کارشناس خبره جعل اسناد و چک با پليس آمريکا همکاري ميکند و با تأسيس شرکت آباگنيل و شرکا به بانکها نيز مشاوره ميدهد!
4- حسين.ک
کلاهبردار وطني، مردي که کاخ دادگستري را فروخت، حدود 70 سال پيش در شهريار متولد شد. ح.ک مردي بيسواد ولي باهوش بود و بيترديد اگر تحصيلات مناسبي داشت، به يکي از بزرگان ادب و علم کشور بدل ميشد. اما او از جواني به راهي غير از آن کشيده شد. حسين.ک با کلاهبرداريهاي کوچک روزگار ميگذراند، اما اين کارها براي مردي با هوش او کارهايي کوچک محسوب ميشدند. تا اينکه يک روز طعمه بزرگترين کلاهبرداري خود را در جلوي در سفارت انگليس شکار کرد؛ دو توريست آمريکايي (و طبعاً احمق!) که به دنبال خريد يک هتل در ايران بودند.
ح.ک آنها را به دفترش که در خيابان گيشا بود دعوت کرد و در آنجا به آنها پيشنهاد خريد يک ساختمان بزرگ و مجلل را به قيمت بسيار مناسب داد. اين ساختمان، کاخ دادگستري بود که در خيابان خيام قرار داشت و هنوز هم به عنوان ساختمان دادگستري از آن استفاده ميشود. قرار بازديد از کاخ براي فرداي آن روز گذاشته شد و ح.ک همان روز عصر به آنجا رفت و با تطميع اتاقدار وزير وقت دادگستري، دفتر کار وزير را براي مدت يکساعت اجاره کرد. فرداي آن روز قبل از آمدن مشتريها، 200 جفت دمپايي پلاستيکي تهيه کرد و جلوي در اتاقهاي کاخ که يک ساختمان اداري محسوب ميشد و در آن ساعت خالي بود، گذاشت. به اتاق وزير رفت و منتظر شکارهايش شد. آمريکاييها سروقت آمدند و ح.ک به عنوان صاحب آن عمارت، تمام ساختمان را به آنها نشان داد و وقتي مشتريها درخواست ديدن داخل اتاقها را داشتند، به بهانه بودن مسافران و با نشان دادن دمپاييها، آنها را منصرف ميکرد. مشتريان ساختمان را پسنديدند و به پول رايج آن زمان 500 هزار تومان به ح.ک پرداخت کردند و خوشحال از اين معامله پرسود، براي تحويل ساختمان 10 روز ديگر مراجعه کردند. اما همانجا بود که فهميدند چه کلاه بزرگي بر سرشان رفته است. ح.ک همان روز معامله، به مصر فرار کرد و بعد از چند ماه زندگي در آنجا، به ايران بازگشت. اما در ايران بازداشت و به زندان محکوم شد و چند سال بعد از وقوع انقلاب اسلامي فوت کرد.
ح.ک يک کلاهبردار ذاتي بود،حتي در زندان! او تلويزيون زندان را به يکي از زندانيان به قيمت 100 تومان فروخت و وقتي آن زنداني بعد از آزادي تلويزيون را زير بغل زد و ميخواست آن را با خود ببرد، فهميده بود که چه کلاهي بر سرش رفته و مضحکه بقيه شده است!
-
تشکر
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
اشتراک گذاری