ديدگاه اوّل
ديدگاهى است كه مى گويد: تهذيب نفس نوعى جهاد و مبارزه با دشمنان درونى است ، كه در كمين انسانها هستند.
اين ديدگاه از حديث معروف پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم گرفته شده است آنجا كه مى خوانيم : پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم گروهى از مجاهدان اسلام را به سوى ميدان جهاد فرستاد، هنگامى كه از جهاد باز گشتند فرمود: ((مرحبا بقوم قضوا الجهاد الاءصغر و بقى عليهم الجهاد الاءكبر فقيل يا رسول اللّه ما الجهاد الاءكبر، قال عليه السّلام : جهاد النّفس ؛آفرين بر جمعيّتى كه جهاد اصغر را انجام دادند و جهاد اكبر بر دوش آنها مانده است ؛ كسى عرض كرد: اى رسول خدا! جهاد اكبر چيست ؟ فرمود: جهاد با نفس .))(81)
در بحارالانوار در ذيل همين حديث چنين آمده است : ((ثمّ قال عليه السّلام : اءفضل الجهاد من جاهد نفسه الّتى بين جنبيه ؛سپس فرمود برترين جهاد، جهاد با نفسى است كه در ميان دو پهلو قرار گرفته است .))(82)
بعضى از آيات قرآنى كه در زمينه جهاد وارد شده نيز به جهاد اكبر تفسير شده است ، يا از اين نظر كه ناظر به خصوص جهاد با نفس است ، و يا از اين نظر كه مفهوم عامّى دارد كه هر دو بخش از جهاد را شامل مى شود.
در تفسير قمى در ذيل آيه 6 سوره عنكبوت : ((و من جاهد فانّما يجاهد لنفسه اءنّ اللّه لغنى عن العالمين ؛كسى كه جهاد كند براى خود جهاد مى كند، چرا كه خداوند از همه جهانيان بى نياز است .))مى خوانيم :و من جاهد... قال نفسه عن الشّهوات والّذّات و المعاصى ؛يعنى ، منظور مبارزه با نفس در برابر شهوات و لذّات نامشروع و گناهان است .))(83)
اين تفسير از آنجا سرچشمه مى گيرد كه در اين آيه فايده جهاد را متوجّه خود انسان مى كند، و اين بيشتر در جهاد با نفس است ، بويژه اين كه در آيه قبل از آن سخن از لقاءاللّه است (من كان يرجوا لقاء اللّه ...)و مى دانيم لقاءاللّه و شهود الهى و رسيدن به قرب او هدف اصلى جهاد بانفس ‍ مى باشد.
در آخرين آيه سوره عنكبوت نيز آمده است : ((والّذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا و انّ اللّه لمع المحسنين ؛ آنها كه در راه ما (با خلوص ‍ نيّت ) جهاد كنند به يقين هدايتشان خواهيم كرد و خدا با نيكوكاران است .))
اين آيه نيز به قرينه فينا(در طريق ما) و جمله لنهديّنهم سبلنا (آنها را به راههاى خود هدايت مى كنيم ) بيشتر ناظر به جهاد اكبر است ؛ و يا مفهوم عامّى دارد كه هر دو جهاد را شامل مى شود.
در آيه 78 سوره حج نيز آمده است : ((وجاهدوا فى اللّه حقّ جهاده هواجتباكم وما جعل عليكم فى الدّين من حرج ؛ در راه خدا جهاد كنيد و حقّ جهادش را ادا نمائيد، او شما را برگزيده و در دين (و آئين خود) كار سنگين و شاقّى بر شما نگذارده است .))
غالب مفسّران اسلامى جهاد را در اين آيه به مفهوم عام كه شامل جهاد اكبر و اصغر هر دو مى شود، يا به معنى خصوص جهاد اكبر تفسير كرده اند، چنان كه مرحوم علّامه طبرسى در مجمع البيان از اكثر مفسّران نقل مى كند كه منظور از حقّ جهاد، اخلاص نيّت و انجام اعمال طاعات براى خداست .(84)
مرحوم علّامه مجلسى نيز اين آيه را در زمره آياتى كه ناظر به جهاد اكبر است در بحارالانوار آورده است .(85)
در حديث معروف ابوذر آمده است كه مى گويد: ((قلت يا رسول اللّه اءىّ الجهاد افضل ؛ عرض كردم كدام جهاد برتر است ؟))
فرمود: ((اءن يجاهد الرّجل نفسه و هواه ؛ برترين جهاد آن است كه انسان با نفس و هواى خويش جهاد كند.))(86)
در حديثى كه در حث گذشته درباره جنود عقل و جهل آورديم نيز اين ديدگاه بخوبى نمايان است كه صحنه وجود انسان را به ميدان جنگى تشبيه مى كند كه در يك طرف عقل و لشكريانش قرار دارد، و در طرف ديگر جهل و هواى نفس با لشكريانش ، اين دو لشكر دائما در حال پيكارند و پيشرفت انسان در كمالات نفسانى از اين طريق حاصل مى شود كه جنود عقل بر جنود جهل پيروز شود، پيروزى موضعى آن نيز سبب پيشرفت نسبى در كمالات انسانى است .
ديدگاه دوّم ، ديدگاه طبّ روحانى است .
در اين ديدگاه ، روح انسان همچون جسم انسان گرفتار انواع بيماريها مى شود و براى بهبود و سلامت آن بايد دست به دامن طبيبان روحانى و مسيحانفسان معنوى شود، و از داروهاى ويژه اى كه براى هر يك از بيماريهاى اخلاقى وجود دارد بهره بگيرد تا روحى سالم ، پُرنشاط و پُرتلاش ‍ و فعّال پيدا كند.
شايان توجّه اين كه در دوازده آيه قرآن مجيد(87) از بيماريهاى روحى و اخلاقى ، تعبير به مرض شده است ؛ از جمله در آيه 10 سوره بقره ، صفت زشت نفاق را به عنوان بيمارى قلمداد كرده ، درباره منافقان مى فرمايد: ((فى قلوبهم مرض فزادهم اللّه مرضا؛ در دلهاى آنها نوعى بيمارى است ، و خداوند، (به خاطر اصرارشان بر گناه و نفاق ) بر بيمارى آنها مى افزايد.))
در آيه 32 سوره احزاب ، شهوت پرستان را بيماردلانى معرّفى مى كند كه در كمين زنان باعفّتند؛ خطاب به همسران پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى فرمايد: ((فلا تخضعن بالقول فيطمع الّذى فى قلبه مرض ؛ به گونه اى هوس انگيز سخن نگوييد كه بيماردلان در شما طمع كنند.))
و در آيات ديگر نيز به همين معانى يا معنى وسيعتر كه تمام انحرافات اخلاقى و عقيدتى را فرامى گيرد اشاره شده است .
در يك تعبير پُر معناى ديگر، دلهايى را كه كانون نور معرفت و اخلاق و تقوااست به عنوان قلب سليم معرّفى كرده از زبان ابراهيم مى فرمايد:
((ولاتخزنى يوم يبعثون - يوم لاينفع مال ولابنون - دلاّ من اءتى اللّه بقلب سليم ؛ در آن روز كه مردم براى حساب مبعوث مى شوند، مرا شرمنده و رسوا نكن ! - آن روز كه مال و فرزندان سودى نمى بخشد! - مگر كسى كه با قلب سليم به پيشگاه خدا آيد.)) (سوره شعراء، آيات 87 و 89)
سليم از مادّى سلامت در برابر فساد و انحراف و بيمارى است ؛ و قلب سليم ، بطورى كه از روايات معصومين عليه السّلام كه در تفسير اين آيه وارد شده بر مى آيد، قلبى است كه خالى از غير خداباشد (از هرگونه بيمارى اخلاقى و روحانى بر كنار باشد).
قرآن مجيد در جاى ديگر مى گويد: ابراهيم (كه در آيات بالا تلويحا از خداوند تقاضاى قلب سليم كرد) به مقصود خود رسيد، و به لطف و عنايت حق صاحب قلب سليم شد؛ در آيه 83 و 84 صافّات مى خوانيم :
((و اءنّ من شيعته لابراهيم - اذ جاء ربّه بقلب سليم ؛ از پيروان او (نوح ) ابراهيم عليه السّلام بود - آن هنگام كه با قلب سليم به پيشگاه پروردگارش آمد.))
آرى ! ابراهيم عليه السّلام آرزو داشت كه صاحب قلب سليم گردد و با تلاش ‍ و كوششهايى كه در مسير بندگى خدا و ايثار و مبارزه با شرك و هواى نفس ‍ نمود، سرانجام به اين مقام رسيد.
در احاديث اسلامى نيز اشاره زيادى به اين ديدگاه شده است ، كه احاديث زير نمونه اى از آن است :
1- امير مؤ منان على عليه السّلام در توصيف پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم در نهج البلاغه مى فرمايد: ((طبيب دوّار بطبّه قد احكم مراهمه واحمى مواسمه يضع ذلك حيث الحاجة اليه من قلوب عمى و آذان صمّ والسنة بكم ، متتبّع بدوائه مواضع الغفلة و مواطن الحيرة ؛ او طبيبى است سيّار كه با طبّ خويش همواره به گردش مى پردازد، مرهمهايش را بخوبى آماده ساخته و (براى مواقع اضطرار و سوزاندن محلّ زخمها) ابزارش را داغ كرده تا هر جا نياز باشد از آن براى دلهاى كور و نابينا، و گوشهاى كَر و ناشنوا، و زبانهاى گُنگ بهره گيرد؛ با داروهاى خويش در جستجوى بيماران فراموش شده و سرگردان است !))(88)
2- در تفسير قلب سليم كه در دو مورد از آيات قرآن مجيد آمده (و در بالا به آن اشاره شده ) روايات زيادى وارد شده است :
در يك مورد مى خوانيم كه از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم سؤ ال كردند: ((ما القلب السّليم ؛ قلب سليم چيست ؟)) فرمود:
((دين بلا شكّ و هوى ، و عمل بلا سمعة و رياء؛ منظور دينى است كه شَك و هواپرستى در آن نباشد، و عملى است كه سمعه و ريا در آن راه نيابد.))(89)
در حديث ديگرى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم : ((لاعلم كطلب السّلامة و لاسلامة كسلامة القلب ؛ هيچ علمى مانند جستجوى سلامت نيست ، و هيچ سلامتى مانند سلامت قلب نمى باشد!))(90)
در حديث ديگرى از على عليه السّلام آمده است كه فرمود: ((اذا اءحبّ اللّه عبدا رزقه قلبا سليما و خلقا قويما؛ هنگامى كه خداوند بنده اى را دوست بدارد، به او قلب سليم و اخلاق معتدل و شايسته مى دهد.))(91)
3- در روايات متعدّدى از اخلاق رذيله تعبير به بيماريهاى قلب شده است .
در حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((ايّاكم و المراء والخصومة فانّهما يمرضان القلوب على الاخوان ، وينبت عليهما النّفاق ؛ بپرهيزيد از جرّ و بحثها و خصومتها كه اين دو دلهاى برادران دينى را بيمار مى سازد، نفاق و تفرقه بر آنها مى رويد.))(92)
در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم :
((ما من شى ء اءفسد للقلب من خطيئته ؛ چيزى بيش از گناه ، قلب را فاسد نمى كند.))(93)
در حديث ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((اءلا و من البلاء الفاقة ، و اءشدّ من الفاقه مرض البدن ، و اءشدّ من مرض البدن مرض ‍ القلب ؛ آگاه باشيد فقر يكى از بلاها است ، و از آن بدتر، بيمارى تن است . و از آن سخت تر بيمارى قلب است .))(94)
5- در حديث ديگرى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم كه در آن حَسد به عنوان يك بيمارى مستمر در طول تاريخ بشريّت ، معرّفى شده است ؛ فرمود: ((اءلا انّه قد دبّ اليكم داء الامم من قبلكم و هو الحسد، ليس بحالق الشّعر، لكنّه حالق الدّين ، و ينجى فيه اءن يكفّ الاءنسان يده و يحزن ذاغمز على اءخيه المؤ من ؛ مرضى كه امّتهاى پيشين به آن گرفتار شده اند به سوى شما روى آورده است و آن بيمارى حَسد است كه موى بدن را نمى ريزد (اشاره به بيماريهايى است كه باعث ريزش موهاى بدن مى شود) ولى دين را مى ريزد و از بين مى برد، و راه نجات از آن و درمان آن اين است كه انسان (هنگام پيدايش نشانه هاى حَسد) دست و زبانش را نگاه دارد و حتّى نسبت به برادر مؤ من خود با اشاره چشم و ابرو اهانت نكند!))(95)
6- در بسيارى از روايات اسلامى از رذايل اخلاقى تعبير به ((داء)) كه به مفهوم بيمارى است شده ؛ مثلا، در خطبه 176 نهج البلاغه ، درباره قرآن مى فرمايد:
((فاستشفوه من اءدوائكم ... فانّ فيه شفاء من اءكبر الدّاء و هو الكفر والنّفاق والغىّ والضّلال ؛ از قرآن براى شفاى بيماريهاى خود كمك بطلبيد، زيرا در قرآن ، شفاى بزرگترين بيماريها، يعنى كُفر و نفاق و گمراهى و ضلالت است .))
اين تعبير در روايات فراوان ديگرى نيز ديده مى شود.
خلاصه اين كه ، مطابق اين ديدگاه كه فضائل و رذائل اخلاقى را به عنوان نشانه هاى سلامت روح انسان يا بيمارى آن معرّفى مى كند، پيامبرالهى و پيشوايان معصوم و همچنين معلّمان اخلاق ، طبيبان روحانى هستند و دستورات آنها داروهاى شفابخش .
و براين اساس ، همان گونه كه در طبّ جسمانى علاوه بر دارو، پرهيزهايى هم براى رسيدن به بهبودى كامل لازم است ، در طبّ روحانى و اخلاقى نيز پرهيز از دوستان فاسد، محيط آلوده و تمام امورى كه به پيشرفت مفاسد اخلاقى در وجود انسان كمك مى كند، ضرورت دارد.
در طبّ جسمانى گاه نياز به جرّاحى مى افتد و طبيب جرّاح با چاقوى جرّاحى به درمان بيمار مى پردازد، در طبّ روحانى نيز چنين مواردى پيش ‍ بينى شده است ؛ حدود و تعزيرات و مجازاتهاى گوناگون در برابر پاره اى از اعمال منافى اخلاق نيز به منزله جرّاحى است .
در طبّ جسمانى دو مرحله مشخّص ترسيم شده ، طبّ پيشگيرى و طبّ درمانى كه معمولا از اوّلى به عنوان بهداشت ، و از دوّمى به عنوان درمان تعبير مى كنند، در طبّ روحانى و اخلاقى نيز همين دو مرحله وجود دارد، و معلّمان اخلاق از يك سو براى درمان آلودگان برنامه ريزى مى كنند؛ و از سوى ديگر، براى پيشگيرى از آلودگى سالمان .
تعبيرهايى كه در خطبه 108 نهج البلاغه درباره شخص پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه وآله و سلّم وارد شده بود كه هم سخن از مرهمها به ميان آمده بود، و هم ابزار داغ كردن و سوزاندن زخمها، بيانگر تنوّع درمانها در طبّ اخلاقى همانند طبّ جسمانى است .
در طبّ جسمانى ، يك رشته دستورهاى كلّى براى درمان بيماريها است كه يك رشته دستورهايى كه ويژه هر يك از بيماريها مى باشد؛ در طبّ روحانى نيز همين گونه است ؛ توبه ، ذكر خدا، و روزه و عبادات ديگر، و محاسبه و مراقبه ، اصول كلّى درمانند؛ و در هر يك از بيماريهاى اخلاقى نيز دستورهاى ويژه اى در روايات و كتب اخلاقى وارد شده است .
ديدگاه سوم ، ديدگاه سِير و سلوك است .
در اين ديدگاه ، انسانها به مسافرانى تشبيه شده اند كه از نقطه عدم به راه افتاده و به سوى لقاءاللّه و قرب ذات پاك حق كه از هر نظر بى نهايت است پيش مى روند.
در اين سفر روحانى مانند سفرهاى جسمانى دليل راه و مركب و زاد و توشه و نفى موانع و طريق مقابله با رهزنان راه و دزدان و دشمنان جان و مال لازم است .
اين سفر روحانى و معنوى داراى منزلگاههايى است و گردنهاى صعب العبور، و پَرتگاههاى خطرناك كه بايد با كمك راهنمايان آگاه بسلامت از آنها گذشت ، و يكى را بعد از ديگرى پشت سرگذاشت تا به سر منزل مقصود نائل شد.
گرچه بعضى اصرار دارند كه مساءله سِير و سلوك الى اللّه و آگاهى بر راه و رسم و منزلگاهها و مركب و زاد و توشه و راهنما، علم جداگانه اى است غير از علم اخلاق ، ممكن است از يك نظر چنين باشد ولى با يك ديد وسيع كلّى سِير و سلوك روحانى در همان مسيرى قرار دارد كه تربيتهاى اخلاقى و پرورش صفات فضيلت در آن قرار دارد؛ يا حدّاقل ، اخلاق الهى ، بخشى از سِير و سلوك روحانى است .
به هر حال ، در آيات و روايات اسلامى نيز اشاراتى به اين ديدگاه ديده مى شود.
از جمله در آيه شريفه 156 سوره بقره مى خوانيم : ((الّذين اذا اءصابتهم مصيبة قالوا اءنّاللّه واءنّا اليه راجعون ؛ صابران كسانى هستند كه هنگامى كه مصيبتى به آنها برسد مى گويند ما از آنِ خدا هستيم و به سوى او بازگشت مى كنيم .))
در اين آيه از يك سو انسان خود را مِلك خدا مى داند و از سوى ديگر خود مسافرى مى شود كه به سوى او در حركت است .
در سوره علق مى خوانيم : ((اءنّ الى ربّك الرّجعى ؛ به يقين بازگشت همه به سوى پروردگار توست .)) (سوره علق ، آيه 8)
در سوره انشقاق آمده است : ((يااءيّها الاءنسان انّك كادح الى ربّك كدحا فملاقيه ؛ اى انسان تو با تلاش و رنج به سوى پروردگارت پيش مى روى و سرانجام او را ملاقات خواهى كرد.)) (سوره انشقاق ، آيه 6)
در سوره رعد آمده است : ((رفع السّموات بغير عمد ترونها... يفصّل الآيات لعلّكم بلقاء ربّكم توقنون ؛ خداوند همان كسى است كه آسمان را بدون ستونى كه قابل رؤ يت باشد آفريد... او آيات (خود) را (براى شما) شرح مى دهد تا به لقاى پروردگارتان يقين پيدا كنيد.))(96)
متجاوز از بيست آيه از آيات قرآن سخن از لقاءاللّه است كه در واقع سر منزل مقصود سالكان الى اللّه و عارفان الهى مى باشد، يعنى لقاء معنوى و ديدار روحانى با آن محبوب بى نظير و مقصود بى مانند.
درست است كه اين آيات و آيات رجوع الى اللّه از يك نظر جنبه عمومى دارد و همگان را شامل مى شود ولى مانعى ندارد كه سِير و سلوك مؤ من و كافر از نظر فطرت و خلقت ، به سوى او جهت گيرى شده باشد، گروهى به خاطر انحراف از مسير فطرت در وسط راه بمانند يا در پَرتگاه سقوط كنند ولى اولياء اللّه با تفاوت مراتب به سر منزل مقصود و اصل شوند. درست همانند نطفه هايى كه همه از نظر آفرينش در عالم جنين به سوى تكامل انسانى پيش مى روند و بعد از تولّد نيز آن را همچنان ادامه مى دهند امّا بعضى از اين نطفه ها در همان مراحله اوّليه جنين بر اثر آفاتى از حركت باز مى ايستد و ساقط مى شود يا بعد از توّلد در نيمه راه زندگى به خاطر همين آفات از كار مى افتد و سقوط مى كند.
از اين تعبيرها روشنتر، تعبيرى است كه در قرآن مجيد از تقوا به عنوان بهترين زاد و توشه شده (و مى دانيم زاد و توشه ، معمولا به غذا و طعام مسافر گفته مى شود؛ هر چند از بعضى از منابع لغت استفاده مى شود كه در اصل ، مفهوم اعمّى دارد و شامل هرگونه ذخيره سازى مى شود.)
بنابراين ، تعبير بالا كه مى گويد: تقوا بهترين زاد و توشه است ، اشاره به سير انسان الى اللّه دارد كه به هر حال در اين سفر روحانى نياز به زاد و توشه اى خواهد داشت ، و زاد اين سفرروحانى نيز روحانى است .
در روايات اسلامى نيز اين تعبيرات به صورت گسترده ترى ديده مى شود.
در نهج البلاغه ، در خطبه هاى متعدّدى ، سخن از برگرفتن زاد و توشه از اين دنيا براى سفر الهى آخرت شده است :
در خطبه 157 مى خوانيم : ((فتزوّدوا فى اءيّام الفناء لاءيّام البقاء؛ در اين ايّام فانى براى ايّام باقى زاد و توشه بگيريد!))
در خطبه 132 در تعبير روشنترى مى فرمايداءنّ الدّنيا لم تخلق لكم دارمقام ، بل خلقت لكم مجازا لتزوّدوا منها الاءعمال الى دارالقرار؛ دنيا براى سكونت هميشگى شما خَلق نگرديده ، بلكه آن را در گذرگاه شما ساخته اند تا اعمال صالح را به عنوان زاد و توشه در مسير سراى ديگر، از آن فراهم سازيد.))
در خطبه 133 در يك تعبير لطيف و دقيق چنين آمده است ، مى فرمايد: ((والبصير منها متزوّد والاعمى لها متزوّد؛ بينايان از آن زاد و توشه مى اندوزند.
تعبيراتى همچون ((صراط العزيز الحميد)) (سوره ابراهيم ، آيه 1) و ((الصّراط المستقيم)) (سوره حمد) و ((سبيل اللّه)) در آيات زيادى از قرآن و ((ليصدّوا عن سبيل اللّه)) (سوره انفال ، آيه 36) و مانند اينها، مى تواند اشاره اى به اين ديدگاه باشد.


سه ديدگاه در برخورد با مسائل اخلاقى
1- در جمله ((و يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون)) به شما امورى تعليم مى دهد كه امكان نداشت خودتان آن را بدانيد!)) دقت كنيد كه سخن از تعليم علومى به ميان مى آورد كه وصول به آن براى انسان از غير طريق وحى غيرممكن است !
2- كنز العمّال ، حديث 52175 (جلد 3،صفحه 16).
3- همان مدرك حديث 5218.
4- بحار، جلد 66، صفحه 405.
5- مستدرك الوسائل ، جلد2، صفحه 283.(چاپ قديم )
6- تنبيه الخواطر، صفحه 362.
7- سوره قلم ، آيه 4.
8- تهذيب الاخلاق ، صفحه 51.
9- حقائق ، صفحه 54.
10- فلسفه اخلاق ، صفحه 9.
11- الاخلاق النّظريّه ، صفحه 10.
12- پيام قرآن ، دوره اول ، جلد1، ص 86 تا 98.
13- محقّق نراقى در جامع السّعادات اين نظريه را برگزيده است .(جامع السّعادات جلد 1، ص ‍ 24).
14- آيه 164 آل عمران نيز همين مضمون را در بردارد.
15- به اصول كافى ، جلد 1، ص 155 و كشف المراد، بحث قضا و قدر درباره مفاسد مذهب جبر مراجعه شود.
16- سفينة البحار، (مادّه خلق ).
17- بحار، جلد10، ص 369.
18- بحار، ج 71، ص 385.
19- غرر الحكم ، 1280-1281.
20- محجة البيضاء، ج 5، ص 93.
21- مرحوم كلينى در جلد دوم اصول كافى ، در باب حُسن الخُلق (ص 99) هيجده روايت در اين زمينه نقل كرده است .
22- سفينة البحار، مادّه خلق .
23- به جلد دوم اصول كافى و روضه كافى ، و جلد سوم ميزان الحكمة و جلد اول سفينة البحار، در ابواب مناسب مراجعه فرماييد.
24- غرر الحكم .
25- جامع السّعاده ، جلد اوّل ، صفحه 24.
26- سوره قلم ، آيه 4.
27- رساله حقوق امام سجّاد عليه السّلام و دعاى مكارم الاخلاق و بسيارى از دعاها و مناجاتهاى ديگر نيز در طليعه آثار معروف اخلاقى در اسلام قرار دارند كه هيچ اثرى با آنها برابرى نمى كند.
28- بحار، ج 22، ص 391.
29- نهج البلاغه ، خطبه 182.
30- تلخيص و اقتباس با تغييرات و اضافاتى از كتاب ((تاءسيس الشّيعه لعلوم الاسلام ))،فصل آخر.

31- الذّريعه ، جلد اوّل .
32- بحار، ج 75، ص 53.
33- بحار، ج 68، ص 396.
34- غررالحكم .
35- بحار، ج 68، ص 395.
36- بحار، ج 74، ص 148.
37- غررالحكم .
38- 1 و 2. غررالحكم .
39- 1 و 2. غررالحكم .
40- مستدرك الوسائل ، ج 2، ص 338 (چاپ قديم ).
41- بحار، ج 10، ص 419.
42- نهج البلاغه ، خطبه 201.
43- نهج البلاغه خطبه 16.
44- اصول كافى ، ج 2، باب الذّنوب ، حديث 1 ص 268.
45- همان مدرك ، حديث 13، ص 271.
46- بحارالانوار، ج 10، ص 359.
47- همان مدرك ، ص 366.
48- خصال ، جلد 1، ص 252.
49- الدّر المنثور، ج 6، ص 326.
50- تفسير نورالثّقلين ، جلد 5، ص 531، حديث 23.
51- زندگى در پرتو اخلاق ، ص 29 تا 31.
52- به كتاب رهبران بزرگ ، ص 63 تا 106 مراجعه شود.
53- در يكى از اشعار شگفت آورى كه از آن عصر باقى مانده چنين آمده است
اءلموت اخفى سترة للبنات
و دفنها يردى من المكرمات اءلم تر اءنّ اللّه عّزاسمه
قد وضع النّعش بجنب البنات ((مرگ بهترين حجاب براى پوشانيدن دختران است - و دفن كردن آنها نشانه بزرگوارى محسوب مى شود - آيا نمى بينى كه خداوند متعال نعش را در كنار بنات قرار داده است (اشاره به صورت فلكى بنات النّعش است كه از هفت ستاره تشكيل شده ، چهار ستاره آن را نعشى پنداشته است و سه ستاره آن را كه در دنبال آن است دخترانى كه دنبال نعش هستند).))
همان گونه كه ملاحظه مى كنيد اين شاعر جاهلى عرب ، بزرگترين جنايت را كه همان كُشتن دختران بى گناه و فرزندان نوزاد است به عنوان يكى از مهمترين افتخارات ذكر مى كند.
54- 1. مفسّران در تفسير اين آيه ، و اين كه منظور از اين ((شجرة طيّبه)) چيست ؟ و آيا چنين تشبيهى وجود خارجى دارد يه نه ؟ گفتگوى بسيار كرده اند، گاه گفته اند شجره طيّبه همان كلمه لا اله الاّ اللّه است ، و گاه آن را به امر الهى ، و گاه به ايمان تفسير كرده اند، كه همه اينها در واقع به يك حقيقت باز مى گردد.
و نيز در اين كه چنين درختى كه ريشه هاى آن در اعماق زمين ، و شاخه هاى آن در آسمانها، و هميشه داراى ميوه باشد، وجود خارجى دارد يا نه ، سخن بسيار گفته اند.
ولى نبايد فراموش كنيم كه لازم نيست هر تشبيهى در تمام جهاتش وجود خارجى داشته باشد، مثلا مى گوئيم قرآن همچون آفتابى است كه هرگز غروب ندارد، به يقين در خارج آفتابِ بى غروب وجود ندارد، بنابراين ، منظور فقط تشبيه قرآن به وجود آفتاب است ؛ ولى ويژگيهاى اين آفتاب ممكن است با آنچه در خارج ديده مى شود متفاوت باشد.
55- بحارالانوار، ج 2، ص 22.
56- فلسفه اخلاق ، ص 283 (با كمى تلخيص ).
57- نهج البلاغه ، خطبه 230.
58- به تفسير نمونه (فهرست موضوعى ، صفحه 99) و انوارالاصول ، جلد اوّل ، بحث جبر و اختيار مراجعه شود.
59- علم اخلاق يا حكمت عملى ، صفحه 243.
60- به كتاب تجديد حيات معنوى جامعه ، صفحه 169 مراجعه شود.
61- سير حكمت در اروپا، ج 1،ص 18(با كمى تلخيص ).
62- المحجّة البيضاء، جلد 5، ص 96 و 97.
63- بحارالانوار، جلد 75، ص 81، حديث 68.
64- براى توضيح بيشتر اين فرمانهاى دهگانه كه در آيات سه گانه فوق آمده است ، در تفسير نمونه ، ذيل همين سه آيه ، جلد ششم ، صفحه 28 به بعد مراجعه فرماييد.
65- توجّه داشته باشيد كه تعداد امورى كه در اين روايت آمده 78 موضوع است ولى با توجّه به اين كه خير و شرّ موضوع مستقلّى در برابر امور ديگر نيست ، بلكه جامع در ميان آنها است ؛ به علاوه ايمان و كفر و تصديق و تكذيب مربوط به اصول عقائد است ، اين سه مورد از مجموعه جدا مى شود و باقيمانده همان هفتاد و پنج موضوع خواهد بود.
66- اصول كافى ، ج 1، ص 20 تا 23، حديث 14.
67- كلمات قصار نهج البلاغه ، كلمه 31 (با تَلخيص )؛ شبيه اين حديث درباره شعب چهارگانه كُفر، در اصول كافى ، جلد 2، ص 391 (باب دعائم الكفر و شعبه ) آمده است .
68- غررالحكم
69- تحف العقول ، ص 264.
70- بِحارالانوار، ج 36، ص 358.
71- غررالحكم .
72- غررالحكم .
73- اصول كافى ، ج 2، ص 240.
74- اصول كافى ، ج 2، ص 289.
75- بحار، ج 69، ص 105، ح 3.
76- بحار، جلد 66، صفحه 411، حديث 129.
77- بحارالانوار، جلد 66، صفحه 375.
78- بحارالانوار، جلد 69، صفحه 236، حديث 3.
79- بحار، جلد 69، صفحه 263.
80- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 6، ص 357.
81- وسائل الشّيعه ، جلد 11، صفحه 122 (باب اوّل ، جهاد النّفس ).
82- بحارالانوار، جلد 67، صفحه 65.
83- تفسير قمى ، جلد 2، صفحه 148، و بحارالانوار، جلد67، صفحه 65.
84- مجمع البيان ، جلد 7، صفحه 97.
85- بحارالانوار، جلد 67، صفحه 63.
86- ميزان الحكمه ، جلد 2، صفحه 141.
87- بقره -10؛ مائده -52؛انفال -49؛ توبه -125؛ حج -53؛ نور-50؛ احزاب -12و32و60؛ محمّد -20و29؛ مدّثّر -31.
88- نهج البلاغه ، خطبه 108.
89- مستدرك الوسائل ، جلد 1، صفحه 103، (چاپ جديد).
90- بحارالانوار. جلد 75، صفحه 164.
91- غررالحكم ، جلد سوم ، صفحه 167 (چاپ دانشگاه تهران ).
92- بحار، جلد 70، صفحه 399.
93- بحار، جلد 70، صفحه 312.
94- نهج البلاغه ، كلمات قصار، كلمه 388.
95- ميزان الحكمه ، جلد اوّل ، صفحه 630.
96- سوره رعد، آيه 2.