-
۱۳۸۷/۰۶/۱۰, ۱۵:۳۹ #1
- تاریخ عضویت
خرداد ۱۳۸۷
- نوشته
- 3,425
- مورد تشکر
- 1,987 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
فرزانگان « تولتک »
در خارج از مکزیکوسیتی ، شهر قدیمی اهرام ، تئوتی هواکان(Teotihuacán) را جایی می دانند که در آن « آدمیان به خدا تبدیل می شوند ... » .
هزاران سال پیش در تمام خطه جنوبی مکزیکو ، « تولتک ها» را « زنان و مردان خردمند» می دانستند. مردم شناسان آنها را« نژاد سخن»نامیده اند ؛ ولی در واقع ، دانشمندان و هنرمندانی بودند که جامعه ای تشکیل دادند تا به کشف و حفظ معرفت معنوی و آیین های باستانی بپردازند . آنان به صورت گروه هایی شامل استاد (ناوال) و شاگرد ، در تئوتی هواکان ، گرد هم آمدند . هزاران سال بعد ، ناوال ها مجبور شدند خرد باستانی نیاکان خویش را پنهان کنند و در خفا به آن بپردازند تا افرادی که شایستگی استفاده خردمندانه از این معرفت باستانی را نداشتند و یا آنانکه از آن در جهت منافع شخصی سوء استفاده می کردند ، بدان دست نیابند ؛ چراکه فتح سرزمینشان توسط اروپایی ها ، سوء استفاده روزافزون برخی نوآموزان را از قدرت های شخصی در پی داشت .
معرفت باطنی تولتک ها ، از طریق سلسله های متفاوت و نسل به نسل در پرده اسرار انتقال یافت . پیشگویی های باستانی حاکی از این بود که زمانی فرا خواهد رسید که لزوم بازگرداندن این حکمت به مردم احساس شود .
معرفت تولتک ، از همان وحدت بنیادی حقیقت ، که همه سنت های باطن مقدس ، در سرتاسر جهان از آن برآمده اند ، نشأت گرفته و در حالی که به معنویت احاطه دارد ، در واقع به عنوان طریقتی برای « زندگی» توصیف شده است که ویژگی آن قابلیت تجلی « شادی و عشق » است .
اکنون « دون میگوئل روئیز » (Don Miguel Ruiz) به عنوان یک ناوال از سلسله «عقابان سلحشور» ، آموزش های پر قدرت تولتک ها را به ما می رساند .
آینه دودی
سه هزار سال پیش ، انسانی درست مثل من و شما ، نزدیک شهری میان کوهستان ها ، زندگی می کرد . آن شخص آموزش می دید تا حکیم شود ، تا دانش نیاکان خویش را فراگیرد ؛ اما با همۀ آنچه که می آموخت موافق نبود .در قلبش احساس می کرد که باید چیزی بیش از اینها وجود داشته باشد .
یک روز هنگامی که در غاری خفته بود ، در رویا دید که بدن خفتۀ خودش را تماشا می کند . از غار بیرون آمد . هلال ماه با میلیون ها ستاره می درخشید . آن وقت در درون او اتفاقی افتاد که زندگی اش را دگرگون کرد ؛ به دستانش نگاه کرد ، بدنش را حس کرد و صدای خودش را شنید که می گفت : « من از نور ساخته شده ام . » دوباره به ستاره ها نگریست و دانست که ستاره ها نیستند که نور می آفرینند بلکه نور است که ستاره ها را می آفریند ؛ گفت : همه چیز از نور ساخته شده است و فضای مابین آنها خالی نیست . » پس دانست نور پیام آر حیات است چون زنده است و همه چیز را دربردارد . سپس دانست هر چند از ستاره ها ساخته شده ، آن ستاره ها نیست ؛ اندیشید : « من مابین ستاره ها هستم .» پس ستاره ها را« تونال » نامید و نور بین ستاره ها را « ناوال » و دانست که آنچه خالق هماهنگی و فضای بین این دو ست ، « حیات » یا « نیت » است . حیات ، نیروی مطلق است ، رفیع است و آفرینندۀ همه چیز . دانست : همه چیز در هستی ، تجلی یک موجود زنده است که ما اورا « خدا » می نامیم ؛ پس همه چیز خداست . ادراک انسانی نور است که نور را مشاهده می کند . ماده ، آینه است پس همه چیز آینه است که نور را بازمی تاباند و تصاویری از نور می آفریند ؛ جهان توهم ( رویا ) ، مانند دودی است که به ما اجازه نمی دهد آنچه را در حقیقت هستیم مشاهده کنیم : « خود حقیقی ما ، عشق خالص و نور خالص است .»
به طبیعت و به بقیۀ انسانهای اطرافش نگریست ؛ از این ادراک و از آنچه می دید به حیرت افتاد ؛ خود را در همه چیز دید ؛ در همۀ موجودات بشری ، در همۀ حیوانات ، در همۀ درختان ، در آب ، در باران ، در ابرها و در زمین . بسیار هیجانزده و قلبش از آرامش سرشار شد . کوشش کرد تا به دیگران بگوید اما آنها نمی توانستند بفهمند . آنها نمی توانستند بفهمند که چیز بسیار زیبایی در نگاهش می درخشد و در صدایش موج می زند . او دیگر هرگز شبیه هیچ کس نبود . همه را خیلی خوب درک می کرد و هیچکس او را درک نمی کرد .
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
اشتراک گذاری