جهت مشاهده مطالب کارشناسان و کاربران در این موضوع کلیک کنید   

موضوع: (( مقام )) در عرفان و تصوف

  1. #1
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت شهريور ۱۳۸۷
    نوشته
    222
    مورد تشکر
    304 پست
    حضور
    16 دقیقه
    دریافت
    0
    آپلود
    0
    گالری
    0

    (( مقام )) در عرفان و تصوف




    مقامات ایستگاه هایی است از عبادات و مجاهدات و ریاضت ها ، که در آنها بنده در پیشگاه خدا می ایستد و از همه می برد تا بدو بپیوندد . مقامات بر اساس بیان ابونصر سرّاج در کتاب " اللمع فی التصوف" هفت چیز است که عبارتند از : توبه ، ورع، زهد ، فقر ، صبر ، توکل و رضا .

    مقام توبه ؛
    توبه که اولین منزل سیر و سلوک است ، در لغت به معنای بازگشت و در شرح آن : بازگشتن از امور زشت و روی آوردن به امور زیبا و پسندیده معنی می شود . به تعبیر دیگر ، توبه همان قیام مقامات عالیه ی وجود آدمی بر ضدّ مقامات پست و پایین وجود انسان است.
    توبه عبارت است از شعور به گناه و پشیمانی بر آن و عزم راسخ بر ترک آن و در شریعت توبه از سیئات کنند ، در طریقت از حسنات و در حقیقت از شوؤنات ؛ در شریعت توبه از گناه است ، در طریقت از دلخواه ؛ و در حقیقت از ما سوی الله . اول توبه ی عاملان است ، دوم توبه ی کاملان ، و سوم توبه ی واصلان " ( صفی علیشاه ، عرفان الحق ، 105 )
    شرایط و ارکان و مراتب توبه :
    توبه سه شرط دارد :
    اول ؛ ندامت و پشیمامی از عملکرد گذشته " اوّ لها الندم علی مامضی "
    دوم ؛ تصمیم جدی بر عدم بازگشت " العزم علی عدم العود"
    سوم؛ جبران نمودن کوتاهی ها و تقصیرات آن " الجبر علی مافات [خواجه عبدالله انصاری، ص26]
    برای توبه پنج رکن ذکر کرده اند :
    اول ؛ به جا آوردن دقیق فرایض و واجبات
    دوم؛ جبران نمودن گذشته ها
    سوم؛ طلب روزی حلال
    چهارم؛ رد نمودن مظالم
    پنجم؛ مبارزه با خواهش های نفسانی [ مصباح الهدایه ص 368]
    وقتی سالک این پنج رکن توبه را پشت سر گذاشت آنگاه ثمرات درخشان توبه نصیب او می شود که عبارتند از :
    الف . چنان از گناهان پاک می شود که گویا اصلاً گناهی مرتکب نشده است " التائب من الذنب کمن لا زنب له "
    ب . خداوند با لطف و موهبت خود تمامی زشتی هایش را تبدیل به زیبایی ها و تمامی گناهان را تبدیل به حسنات می کند ،" اولئک یبدّل الله سیئاتهم حسنات "
    ج . خداوند تمامی اعمال زشت توبه کننده را از یاد گواهان و شهودان قیامت می برد تا چیزی برای گواهی دادن نداشته باشند [ مصباح الهدایه ص 367 ]
    عرفا برای توبه سه مرتبه را ذکر نموده اند : پایین ترین مرتبه ی توبه ، توبه ی عوام است که همان توبه از گناهان و معاصی است ، اعم از گناهان کبیره و صغیره . مرتبه ی بالاتر ؛ آن توبه ی خاص است و آن توبه ی از غفلت ها و نسیان موقتی است که گاهی به آنان دست می دهد و از یاد خدا غافل می شوند . اما بالاترین مرتبه ، توبه ی خاص الخاص یا توبه ی اولیاءالله است که توبه از احساس هستی و وجودشان در برابر وجود خداوند است . از اینکه در برابر هستی مطلق ، برای خود هستی و وجود قائل هستند ، شرمسار و خجل هستند و بابت آن استغفار می کنند [ترجمه ی رساله ی قشیری ص 145 ]
    برخی از عرفا یقظه را اولین مقام از مقامات عرفانی ذکر کرده اند که همان بیداری دل عارف از خواب غفلت و آگاه شدن اوست به وظایف و تکالیف خود اما می توان بین این دو نظر را جمع کرد . به این معنی که توبه نیز در حقیقت نوعی بیداری دل از غفلت و تنفر عارف نسبت به اعمال و احوال زشت و ناپسند و متمایل شدن او به سوی امور زیبا و پسندیده است . پس توبه و یقظه هر دو به یک حقیقت باز می گردد .

    مقام ورع ؛
    " ورع " که دومین مقام از مقامات است به معنای ترک نمودن اعمال مشکوک و شبهه ناک است [ترک نمودن عند الشبهات ، تذکرة الاؤلیا ج 1ص112. ] یعنی عارف می بایست از هر فعلی که حرام و حلالی یا نیک و بد بودن آن بر وی معلوم نیست و نسبت به آن در شک و تردید به سر می برد ، بپرهیزد . ورع عبارت است از دوری سالک از ستمگری های مردم ، به حدی که کسی را بر او دعوی نباشد . و آن آغاز زهد است و در پایان آن سالک مرقع می پوشد .
    سالک ِ الی الله نه تنها اموری که آشکار حرام است را ترک می کند بلکه از مواردی هم که شبهه ای حرام در آن می رود و مشکوک به نظر می رسد بپرهیزد . البته این پایین ترین مرتبه ی ورع می باشد . یک مرتبه بالاتر از آن این است که آنچه بایست از آن پرهیز کرد به دل عارف الهام می شود تا وی آن را ترک کند و نیز چنان چه در روایتی از پیامبر ( ص ) وارد شده است ؛ معصیت آن است که به قلب تو الهام شود و از دل تو بگذرد . [ اللمع التصوف ، ابونصر سراج طوسی، باب ورع ص 45. ] . یک مرتبه ی بالاتر که مقام کاملین در عرفان و سیر و سلوک است پرهیز از هر آنچه که سالک را از یاد دوست دور کند ، چه زشتی ها و چه زیبایی ها ، چه کفر و چه ایمان . ابراهیم ادهم گفته است : ورع آن است که از همه چیز به جز خدا بپرهیزی [تذکره الاولیا ج1 ص 112. ] حسن بصری اندر مکه شد . غلامی را دید از فرزندان علی ابن ابیطالب ( ع ) تکیه به کعبه داده مردمان را پند همی داد . حسن بایستاد ، به آنجا رسید که صلاح دین چیست؟ گفت : ورع ، گفت : آفت دین چیست؟ گفت: طمع ، حسن عجب بماند از وی [ ترجمه ی رساله ی قشیریه ص170. ] شبلی می گوید : ورع بر سه نوع است . اول ورع به زبان که سلوک است از آنچه بی معنی است و ترک فضول است . دوم ورع به ارکان به ترک شبهات و دوری کردن مشکوکات و محرمات است و سوم ورع به قلب که ترک همت های پست و اخلاق بد است [فرهنگ مصطلحات عرفا، دکتر سید جعفر سجادی ، ص 415 ]

    مقام زهد ؛
    عبارت است از مذمت دنیا و بی اعتنایی و بی پروایی از دنیا پرستان . زهد ، در حرام واجب و در حلال فضیلت است و حقیقت آن در این آیه ی کریمه نهفته است " تا اینکه اندوه نخورید بر آنچه از دستتان رفت و شادمان نشوید بدان چه شما را داد و خدا هیچ لاف زن خودستای را دوست ندارد "( سوره ی حدید ایه ی 23 )
    ز آن دست مسیح آمده داوری جهانی / کو دست نگه داشت ز هر کاسه ی سکبا
    زهد در لغت به معنای ترک میل است و در مکتب عرفا ، بیزاری و بی میلی نسبت به دنیا است . مقام زهد است که سالک هیچ گونه وابستگی و میلی نسبت به مواهب مادّی و دنیوی نداشته و به ترک دنیا حریص تر باشد تا به طلب آن [عطار نیشابوری ، تذکرة الاولیا ص 115 ، شرح حال ]
    شیخ الرئیس گفته است :" زاهد کسی است که از کالای دنیا و لذت های آن روی گردان باشد" [الاشارات و التنبیهات ، بوعلی سینا ، نمط 9 ص 799. ]
    خواجه عبدالله انصاری در تعریف زهد گفته است :" زهد ، ترک و دور انداختن رغبت است در همه چیز . ایشان آنگاه زهد را در سه چیز بر می شمارد : زهد در دنیا، زهد در خلق ، زهد در خود .
    زهد در دنیا سه چیز است : یاد مرگ بودن ، قناعت به همان مقدار قوت و غذایی که دارد و مصاحبت و دوستی با درویشان .
    زهد در خلق هم سه نشانه دارد :دیدن سبق حکم ، استقامت قدر، عاجز بودن خلق .
    نشانه ی زهد در خود نیز سه چیز است : شناختن و وساوس و مکر شیطان، درک ضعف و ناتوانی خویش ، تاریکی استتدراج - کار خارق عادت طلب درجه کردن را ضلالت و گمراهی دانستن - .
    عرفا می گویند زهد در حرام واجب است و در حلال فضیلت [ ترجمه ی رساله ی قشیریه ص 174 . ] یحیی بن معاد رازی می گوید : زهد سه حرف دارد ،"ز"،"ها"،"دال " . " زا" ترک زینت ها ،"ها" ترک هوی و "دال " ترک دنیا [ تذکرةالاولیا شرح حال ص 116. ] سفیان نوری می گوید زهد در دنیا نه پلاس پوشیدن است و نه نان جوین خوردن ، ولکن دل به دنیا نبستن و امل کوتاه کردن است .
    زهد حقیقتی تهی بودن دست از مال دنیا نیست ، بلکه عدم وابستگی . نداشتن علاقه ی شدید به دنیا است . اما بسیاری از متصوفه برای رسیدن به مقام زهد راه انحراف را پیمودند و با ذلیل کردن نفس ، بریدن از دنیا و خانقاه و رها کردن جامعه خواستند به زهد دست یابند . درباره ی شبلی گفته اند که هرگاه لباس نوی می پوشید ، آن را پاره پاره می کرد [تصوف و تشیع ، هاشم معروف الحسینی ، ترجمه ی صادق عارف ، ص208 . ] از سهل بن عبدالله تستری نقل کرده اند که گفت : زهد در سه چیز است . یکی در لباس - که آخر آن به مزبله ها خواهد رسید - دیگری زهد در برادران - که آخر آن فراق خواهد بود - و سومی زهد در دنیا - که آخر آن فنا خواهد بود [ تذکرةالاولیاء ، به کوشش دکتر محمد استعلامی ص210 . ] بایزید بسطامی را گفته شد به چه وسیله ای به این پایه از معرفت رسیدی ؟ گفت: با شکم گرسنه و بدن برهنه[تصوف و تشیع ، هاشم معروف الحسینی ص209. ]
    غزالی در کتابش از حضرت مسیح (ع) نقل می کند که گفت : هر کس طالب بهشت است ، خوردن نان جو و خوابیدن در مزبله ها در کنار سگان هم برای او زیاد است [ احیاءالعلوم ، محمد غزالی ج5 ص36 ]
    ولی زاهد اسلامی غیراز صوفیانه است . چنانچه غزالی در تعریف آن می گوید :" لیس الزهد فقد المال و انّما فراغ القلب عنه " [ احیاءالعلوم ، محمد غزالی ج5 ]
    زاهد به این نیست که آدمی چیزی در بساطش نباشد بلکه آن است که داشته باشد ولی به آن دل بستگی نه .

    و به همین جهت ، صوفیه " زهد " را برتر از فقر می دانستند . مثلاً سهروردی می نویسد :" زهد برتر از فقر است ، زیرا فقر است با زیادتی ، زیرا فقیر چیزی ندارد به اضطرار ، و حال آنکه زهد چیزهایی را دارد ترک کند به اختیار " (" عوارف " ، حاشیه ی احیاء علوم الدین ، 4/329)

    مقام فقر ؛
    چهارمین از مقامات عرفانی فقر است . به معنای بی نیازی از غیر خدا و نیازمندی به او . یعنی سالک در تمامی لحظات زندگی ، چه در ناداری و چه در دارایی ، چه فقر و چه غنا خود را محتاج و نیازمند به او ببیند و بزرگترین افتخارش همین احساس نیاز و فقر به خدا باشد [الفقر فخری سفینة البحار ، محدث قمی ج2 ص 378. ] چنانچه قرآن کریم می فرماید " ... انتم الفقراء الی الله والله هو الغنی [فاطر آیه ی 261 ] - همه ی شما نیازمند او هستید ولی او بی نیاز از شماست –
    فقرعبارت است از ساختن به کمترین از نیازهای زندگانی و پرداختن به فرایض و زیادکردن نوافل .

    متصوّفه در فهم شان از فقر دو دسته اند . عده ای فقر را فقر مادی و بی بهره بودن از مواهب و نعمت های مادی و دنیوی می دانستند و می گویند کمال صوفی در این است که دستش از مال دنیا به ملکی تهی باشد . ولی دسته ی دیگر فقر را به معنای احساس نیازمندی عارف به خداوند می دانند که صرفاً خود را نیازمند حق ببیند ، این فقر با ثروتمند بودن از نظر مادیات هیچ گونه منافاتی ندارد و ممکن است عارفی سرمایه دار علم باشد ولی به ثروتش دل نبسته باشد . این معنای دوم بینش اسلامی سازگار تر است . چنانچه از پیامبر(ص) رسیده است که : اطلبو الرزق فی جنایا الارض [ از احادیث مثنوی معنوی ص 168 ]
    مقام صبر ؛
    صبر یعنی عارف در برابر ناخوشی های و ناملایمات روزگار بردباری و شکیبایی ورزد و زبان به ناله و شکایت نگشاید . درساله ی قشیریه آورده است : صبر کنید در اطاعت خداوند به تن تا صابر باشید و صبر کند بر بلوا به دل تا مصابر باشید و و به سرّ خویشتن بسته دارید بر شوق به خدای تا مورد ارتباط باشید و این است معنای آیه ی شریفه " اصبرو صابروا و رابطوا " . صبر فروتر از مصابره باشد و مصابره فروتر از مرابطت باشد .
    صاحب کتاب اللمع فی التصوف نیز برای صبر سه مرتبه قائل است : اول صبر " متصبر" و آن صبر " صابر" که دائم در برابر سختی ها صبر می کند و هیچ گاه زبان به شکایت نمی گشاید سوم صبر" صبّار" است که نه تنها در برابر گرفتاری ها تحمل می کند ، بلکه خداوند را بابت مشکلاتی که بر او فرود می آید و سبب رشد و تعالی او می شود سپاسگزار است . نتیجه از سختی ها استقبال می کند و از آن لذت می برد . علت این که بعد از مقام فقر، مقام صبر آورده است ، این است که عارف زمانی می تواند بر فقر فائق آید که اهل صبر باشد . عرفا می گویند صبر باعث پاکی روح و صافی دل ، بر طرف شدن مشکلات و رسیدن آدمی به سر منزل صدق و صفا می شود . چنانچه مولوی می گوید:
    صد هزاران کیمیا حق آفرید / کیمیایی همچو صبر آدم ندید

    صبر عبارت است از تحمل ناپسندیده ها و بلاها و از سرگذرانیدن آنها بدون شکوه و اظهار بی نیازی با وجود در رسیدن نیازمندی ( سوره نحل ، آیه ی 127) . وآن بر دو نوع است : صبر بر آنچه خدا بدان امر کرده است ، و صبر از آنچه خدا باز داشته و نهی کرده است

    مقام توکل؛
    مقام توکل در عرفان یعنی سالک امورش را به خداوند واگذار کند و در برابر او برای خود اراده و تدبیری قائل نباشد . به هر آنچه که از سوی خداوند بر او بر در راضی و مطمئن بود . به آن اکتفا کند " و من یتوکل علی الله فهو حسبه " . انسان متوکل شخصی است که هرگز به سمت غیر خدا دست نیاز دراز نمی کند و از غیر او به کلی نا امید است هرگاه از جانب خدا چیزی بر او برسد آن را بپذیرد ولی آن را برای خود ذخیره و احتکار نکند . در مصباح الهدایه آمده است مراد از توکل ، واگذاری امر است به تدبیر وکیل علی الاطلاق و اعتماد بر کفایت کفیل ارزق [ مصباح الهدایه ، عزالدین کاشانی ص36 ] پایین ترین مرتبه توکل آن است که متوکل نسبت به خداوند اعتماد کامل داشته و تسلیم مشیّت او باشد - این توکل عوام است مرتبه ی بالاتر آن است که انسان در برابر خدا مانند طفل باشد نسبت به مادر ، همان طوری که طفل جز مادر کسی را نمی شناسد و جز به مادر خود اطمینان ندارد ، متوکل نیز باید همواره به خداوند نیاز داشته باشد و از غیر از او روی گرداند . این توکل خواص است - اما بالاترین مرتبه ی توکل خاص الخاص است .
    آن است که عارف در برابر خدا مانند مرده باید در برابر مرده شوی شود ، برای خود هیچ گونه اختیار ، حرکت و تدبیری قائل نباشد و تمام کمال خود را به او سپرده باشد . حتی در مواقع بیماری، حرکت و تدبیری قائل نباشد و تمام کمال خود را به او سپرده باشد . حتی در مواقع بیماری ، دعا هم نکند - زیرا دعا را تغییر قضای الهی می داند - خلاصه به هر آنچه خدا کند ، راضی باشد [ تذکرةالاولیا ، عطار نیشابوری ص 76]
    عرفا در باب توکل دو نظریه دارند ، برخی توکل را با تمسک به علل و اسباب مادی و نیز جدّ و جهد و کوشش مغایر می دانند و می گویند اگر کسی دنبال کسب و کار برای پیدا نمودن روزی برود و یا هنگام بیماری به طبیب و دارو پناه ببرد ، او متوکل نیست . اما اکثر عرفا توجه به علل و اسباب مادی را غیر از توکل نمی دانند و روایاتی نیز در این باب ذکر نموده اند از جمله در روایتی از رسوال اکرم (ص) : مردی نزد ایشان آمد و شتر خود را رها کرد و به محضر حضرت رسید . حضرت پرسید شترت را کجا گذاشتی؟ گفت : با توکل بر خدا او را رها کردم . فرمود : اعقلها و توکل . پایش را ببند و بر خدا توکل کن .
    توکل یعنی ، ترک و فروگذاشتن تدبیر نفس ، بریدن از قدرت و قوت و علم و تقوای خود ، واگذاری همه چیز با خدا تا هر چه بخواهد بکند ( سوره مائده آیه ی 23)


    رضا ؛
    آخرین مقام از مقامات عرفا" رضا " است . عبارت است از آرام یافتن دل بنده به احکام و دستورهای خدا ، موافقت او به آنچه وی پسندیده و برای او اختیار کرده است .
    یعنی خشنود بودن و رضایت دادن به هر آنچه خداوند نصیب بنده کرده است . اعتقاد و باور این مطلب که خداوند به هر کس هر چه را که داده است ، به جا و صواب بوده و هیچ گونه خطایی در اعطای الهی رخ نداده است . عرفان به داده های الهی راضی اند ، لب به اعتراض نمی گشایند و هر چه را در عالم اتفاق می افتد ، مطابق با میل و رضای خود می بیند . البته رضای بنده از رضای الهی حاصل می شود . چنانچه قرآن می فرماید : رضی الله عنهم و رضوا عنه.
    متصوفه اوج مقام ، مقام رضا را این می دانند که بنده حقی طلب تغییر قضای الهی را نداشته ، دعا کردن و هر نوع مطلب را کفر می شمارد . ذوالنون می گوید : سه چیز از علائم رضایت ، دست کشیدن از اختیار پیش از قضا ، نایافتن تلخی پس از قضا و یافتن محبت اندر بلا[ ترجمه ی رساله ی قشیریه ص 29 ]
    فضیل عیاض از بشر حافی پرسید که رضا برتر است با زهد؟ گفت : رضا بالاتر است ، زیرا زهد در راه است ولی رضا به مقصد رسیده است .
    مقام زهد مقام سالکان است ولی مقام رضا ، مقام واصلان است [ مصباح الهدایه ، عزالدین کاشانی ص 402 ]

    برخی از اهل علم ، میان " عبودیت " و " عبادت " فرق نهاده اند . بدین معنی گفته اند عبودیت امری است ورای عبادت و معنای آن تعبد و تذلل یعنی بندگی کردن و افتادگی نمودن است و نیز گفته اند که عبادت از آن مؤمنان عوام است در حالی که عبودیت از آن خواص سالکان . این گروه از مقام ، به استقامت هم تعبیر کرده اند و از علوم عارفان یکی استقامت است که حقیقت آن دوام و استمرار است . خدای تعالی در سوره فصلت آیه ی 30 می گوید اهل مقام آنان اند که می گویند پروردگار ما خداست و پای می فشارند و آنگاه به ترک کننده ی استقامت اشاره می کند و در سوره نحل آیه ی 92 می گوید و مانند آن زن مباشید که رشته ی خود را پس از استوار رستن پاره پاره بگسست و در حدیث مرفوع می گوید " سوره هود مرا پیر کرد و چون علت آن را پرسیدند گفت آنجا که می گفت : استقامت کن همچنان که مأمور گشته ای ( سوره هود آیه ی 112) [ ابن ابی الحدید ، شرح نهج البلاغه ، 11/208 ، محمد ابوالفضل ابراهیم ] و حافظ با استفاده از همین معانی ، حقیقت استقامت و اهل مقام بودن را بیان می کند"
    روز نخست چون دم رندی زدیم و عشق / شرط آن بود که جز ره آن شیوه نسپریم

    ((مطالب این یادداشت گزینش شده است))
    ویرایش توسط moridenur : ۱۳۸۷/۰۶/۱۱ در ساعت ۲۰:۵۷ دلیل: توضیح در خصوص متن و محتوای یادداشت


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

اشتراک گذاری

اشتراک گذاری

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
^

ورود

ورود