جهت مشاهده مطالب کارشناسان و کاربران در این موضوع کلیک کنید   

موضوع: حافظ شناسي

  1. #1
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت خرداد ۱۳۸۷
    نوشته
    3,425
    مورد تشکر
    1,987 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    0
    آپلود
    0
    گالری
    0

    حافظ شناسي




    تولد

    سال تولد : در فاصله سالـهـاي 712 تا 727 هـجري شمسي
    محـل تولد : شيراز
    نام در زمان تولد : شمس الدين محـمد

    خـانواده

    تخـلص : حـافـظ (منظور کـسي است که قـرآن را از بر مي خواند. گـفـته شده حافظ به 14 شيوهً مخـتـلف قرآن مي خوانده است). نام پـدر : بـها الدين
    تعـداد برادر : 2 برادر بزرگـتر از خـود
    تعـداد فرزند : يک
    تاًهـل : حافظ در دهـهً سوم عـمرش با يار و معـشوقه اش " شاخ نـبات " ازدواج کرد.

    حوادث مهـم زندگـي حافظ

    دوران جـواني : با شنـيدن تـلاوت آيات قرآن بوسيله پـدرش، آن را به حافـظه سپرد. در ضمن اينکه بسياري از آثـار بزرگـان ادب را، هـمچـون سعـدي، عـطار، نظامي و مولوي را حـفظ کرده بود. بعـد از مرگ پـدر که ذغـال فروش بود، حافظ به اتـفاق مادر، نزد عـموي خود ( که نامش سعـدي بود ) رفـتـند. سپس مدتي در پرده دوزي و خـميرگـيري در نانوايي به کار مشغـول شد.

    بـيست و يک سالگي : به هـنگام تحـويل نان در محـلهً اعـيان شيراز با دخـتري زيـبا رو به نام " شاخ نـبات " آشنا شد. تعـدادي از شعـرهـايش نيز خـطاب به اوست. براي آن که به وصال محـبوب خـود برسد، چـهـل شبانه روز بر مزار باباکـوهـي شب زنده داري کـرد تا به خـواسته اش دست يابد.

    بـيست تا سي سالگـي : در دربار شاه ابواسحـاق ايـنجو حـضور يافت و آوازه شهـرتـش شيـراز را فرا گـرفت. اينجو که خـود اهـل ذوق و شعـر بود، مـقام حافظ را بس گرامي داشت و حافظ نيز او را بمدح گـفت. مشخـصهً شعـر حافظ در اين دوره رمانيتم است. امير مبارزالدين محـمد با شکـست ابواسحـاق به قدرت رسيد و حافظ را از مقام و منـصبـش برکـنار و از تدريس عـلوم قـرآني نيز محـروم کـرد. در اين دوره حافظ به سرودن اشعـار اعـتراض آميز سياسي روي آورد.

    سي و هـشت سالگـي : شاه شجاع پـسر مبارزالدين محـمد، پدرش را خـلع کـرد و دوباره حافظ را به مقام و مرتـبت پـيشين خـود بازگـرداند. حافظ کـه از تجـربهً روزگار عـبرت گـرفته بود، به سرودن اشعـار روحـاني و اخـلاقي روي آورد.

    اوايل 40 سالگـي : حـافظ عـليرغـم مقام و جايگـاهـش در دربار شاه شجـاع از حق گـويي و انصاف بدور نبود و بدليل صراحت و حق طلبي گاه به دردسر مي افـتاد.

    چـهـل و هـشت سالگـي : حافظ براي حـفظ جان و امـنيت شيراز را ترک گـفت، و به اصـفهـان نـقـل مکـان کرد. در شعـرهـاي اين دوره، دلتـنگي و ناراحـتي حـافظ از دوري از شاخ نـبات و شهـر شيراز و عـطار شيرازي منعـکـس شده است.

    پـنجاه و دو سالگـي : حافظ به دعـوت شاه شـجاع به تـبعـيد خـود خـواسته پايان داد و به شـيراز بازگـشت و دوباره مقام و رتـبهً پـيشين خـود را در مراکـز عـلـوم ديـني بازيافت.

    شـصت سالگـي : براي آنکـه به خـداي خـود نـزديکـتر شود، چـهـل شبانه روز به زاري و تضرع پـرداخت؛ و صبح روز چـهـلم به محـضر عـطار شيرازي رفت و با نوشيدن جامي از دست او به مراد خـود رسيد.



    شعـر حـافظ

    ديـوان حافظ : حاوي 500 غـزل، 42 رباعـي، و تعـداد نامحـدودي قـصيده است کـه در عـرض مدت 50 سال سروده شده است. حافظ هـر آن گـاه که حـالتي روحـاني به او دست مي داد، به سرودن شعـر مي پرداخت و به هـمين عـلت گاه در طول يک سال بيشتر از 10 غـزل نمي سرود. قصد و نيت او سرودن اشعـاري بود که خداوند از دستـش راضـي باشد.

    تدوين و جمع آوري ديوان حافظ؛ حافظ خود هـيچـگاه به فـکـر تدوين و جـمع آوري اشعار خـود نبود. ديوان او براي نخستين بار در سال 789 هـجري شمسي بوسيله محـمد گـل اندام، 22 سال بعـد از وفات حافظ گـردآوري شد.

    وفات حافظ

    حافظ به سال 791 در سن 69 سالگـي در شيراز درگـذشت. جسد او را در باغ مصلي، در کـنار نهـر رکن آباد شيراز به خـاک سپـردند، محـلي که امروزه به نام حافظيه خـوانده مي شود. روحـانيون مـتعـصب و قـشري زمان او اجازه ندادند که حافظ را به آئين اسلام کـفن و دفـن کـنند، ولي حـمايت توده مردم از شاعـر محـبوبشان باعـث تـنش و ناآرامي در شيراز شد. چاره انديـشيدند، که براي حـل مـشکـل به ديوان حافظ تـفاًل زنـند، که نـتيجه آن اين بيت شد :

    قدم دريغ مدار که جـنازه حافظ

    که گـر چـه غـرق گـناهـست مي رود بهـشت




    حافظ در کـلام بزرگـان

    گـوته : حافظ در شعـر خويش حـقيقت غـير قابل انکـار را به شيـوه اي محـو ناشدني بـيان کرده است. حافظ يگانه و بي نظير است.

    امرسون : حافظ هـمواره از اين که در جايگـاهي نامناسب و ناجـور قرارش دهـند ابا داشت، از هـيچ چـيز در بـيم و هـراس نـبود. حافظ ماوراء را مي ديد، و ديدش نافـذ بود. او تـنها انساني است که من آرزوي ديدارش را دارم و دلم مي خـواست جاي او مي بودم.

    ادوارد فـيتـز جـرالد : حافظ بهـترين آهـنگـساز واژه هاست.

    گـرترود بل : گـويي چـشم بـصيرت حافظ، آنچـنان نافذ و تـيزبـين است که به قـلمروهـايي از تـفـکر و انديشه اي سر مي کشد، که حتي نسل هاي بعـد از ورود به آن مـمنوع شده اند.

    آربريچ : حافظ در نگـاه هـموطنانش، هـمان جايگـاه و مرتـبتي را دارد که شـکسپـير براي ما، و شايسته مطالعـه دقيق ماست.


    درود بر دوستان عزيز ،

    دوست خوبم شوخ ،از مطلب بسيار زيبايي که درين تاپيک ارسال فرموديد بينهايت ممنونم ،با اينکه از مقايسه شما نسبت به استادتان با دکتر عبد الکريم سروش زياد راضي نيستم اما در جواب ايشان که قطعا از آن قماشي هستند که طي چندين سال اخير به شستشوي اذهان مشغولند و خودشان هم باورشان شده که در تاريخ ايران زمين هرگز شاه عادل و مردم دوستي وجود نداشته ،بايد بگويم که همين اشعاري که شما بر آن خرده ميگيريد سندي بر غلط بودن مدعاي شماست چنانچه بر گردن خر خرمهره بستند و فرياد برآوردند اسبيست بر گردنش ستاره زرين ،شرح حالي که از زندگي لسان الغيب حافظ در بالا از فرهنگسرا نوشتم دلايل محکمي براي وجود نام شاهان معاصر حافظ در اشعار ايشان را دربر دارد که البته هميشه هم مدح و ثنا نيست ،در پايان عرض ميکنم که حافظ پنجره اي روبه اسرار جهان خلقت باز نمود .

    هميشه ايام در پناه پروردگار هستي بخش سرافراز بمانيد و شادان

    زان يار دلنوازم شکريست با شکايت
    گر نکته دان عشقی ،خوش بشنو اين حکايت

    بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
    يا رب مباد کس را مخدوم بی عنايت

    رندان تشنه لب را جامی نمی‌دهد کس
    گويی ولی شناسان رفتند از اين ولايت

    ای آفتاب خوبان می‌جوشد اندرونم
    يک ساعتم بگنجان بر سايه عنايت

    هر چند بردی آبم روی از ورت نتابم
    جور از رقيب خوشتر کز مدعی رعايت

    چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندی
    جانا روا نباشد خون ريز را حمايت

    اين راه را نهايت صورت کجا توان بست
    کش صد هزار منزل بيش است در بدايت

    از هر طرف که رفتم جز وحشتم نيفزود
    زنهار از اين بيابان وين راه بی‌نهايت

    در اين شب سياهم گم گشت راه مقصود
    از گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدايت

    عشقت رسد به فرياد ،ور خود به سان حافظ
    قرآن ز بر بخوانی بر چارده روايت


  2. تشکر


  3. #2
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت خرداد ۱۳۸۷
    نوشته
    3,425
    مورد تشکر
    1,987 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    0
    آپلود
    0
    گالری
    0



    درود بر دوستان عزيز ،

    زندگی نامه حافظ شیرازی


    خواجه شمس‌الدين محمد، حافظ شيرازي، يكي از بزرگ‌ترين شاعران نغزگوي ايران و از گويندگان بزرگ جهان است كه در شعرهاي خود «حافظ» تخلص نموده‌است. در غالب مأخذها نام پدرش را بهاءالدين نوشته‌اند و ممكن است بهاءالدين _علي‌الرسم_ لقب او بوده‌باشد.

    محمد گلندام، نخستين جامع ديوان حافظ و دوست و همدرس او، نام و عنوان‌هاي او را چنين آورده‌است: مولاناالاعظم، المرحوم‌الشهيد، مفخرالعلماء، استاد نحاريرالادباء، شمس‌المله‌والدين، محمد حافظ شيرازي.

    تذكره‌نويسان نوشته‌اند كه نياكان او از كوهپايه‌ اصفهان بوده‌اند و نياي او در روزگار حكومت اتابكان سلغري از آن جا به شيراز آمد و در اين شهر متوطن شد. و نيز چنين نوشته‌اند كه پدرش «بهاءالدين محمد» بازرگاني مي‌كرد و مادرش از اهالي كازرون و خانه‌ي ايشان در دروازه كازرون شيراز، واقع بود.

    ولادت حافظ در ربع قرن هشتم هجري در شيراز اتفاق افتاد. بعداز مرگ بهاءالدي، پسران او پراكنده شدند ولي شمس‌الدين محمد كه خردسال بود با مادر خود، در شيراز ماند و روزگار آن‌دو، به تهيدستي مي‌گذشت تا آن‌كه عشق به تحصيل كمالات، او را به مكتب‌خانه كشانيد و به تفصيلي كه در تذكره‌ي ميخانه آمده‌است، وي چندگاهي ايام را بين كسب معاش و آموختن سواد مي‌گذرانيدو بعداز آن زندگاني حافظ تغيير كرد و در جرگه‌ي طالبان علم درآمد و مجلس‌هاي درس عالمان و اديبان زمان را در شيراز درك كرد و به تتبع و تفحص در كتاب‌هاي مهم ديني و ادبي از قبيل: كشاف زمخشري، مطالع‌الانوار قاضي بيضاوي، مفتاح‌العلوم سكاكي و امثال آن‌ها پرداخت.
    محمد گلندام، معاصر و جامع ديوانش، او را چندين‌بار در مجلس درس قوام‌الدين ابوالبقا، عبدالله‌بن‌محمودبن‌حسن اصفهاني شيرازي (م772هـ ق.) مشهور به ابن‌الفقيه نجم، عالم و فقيه بزرگ عهد خود ديده و غزل‌هاي او را در همان محفل علم و ادب شنيده‌است.

    چنان‌كه از سخن محمد گلندام برمي‌آيد، حافظ در دو رشته از دانش‌هاي زمان خود، يعني علوم شرعي و علوم ادبي كار مي‌كرد و چون استاد او، قوام‌الدين، خود عالم به قراآت سبع بود، طبعاً حافظ نيز در خدمت او به حفظ قرآن با توجه به قرائت‌هاي چهارده‌گانه (از شواذ و غير آن) ممارست مي‌كرد و خود در شعرهاي خويش چندين‌بار بدين اشتغال مداوم به كلام‌الله اشاره نموده‌است:

    عشقـت رسد به فرياد ارخود به‌سان حـافظ قـرآن ز بـر بخواني با چـارده روايت

    يا

    صبح‌خيزي و سلامت‌طلبي چون حافظ هرچه كردم همه از دولت قرآن كردم

    و به تصريح تذكره‌نويسان اتخاذ تخلص «حافظ» نيز از همين اشتغال، نشأت گرفته‌است.

    شيراز، در دوره‌اي كه حافظ تربيت مي‌شد، اگرچه وضع سياسي آرام و ثابتي نداشت ليكن مركزي بزرگ از مركزهاي علمي و ادبي ايران و جهان اسلامي محسوب مي‌گرديد و اين نعمت، از تدبير اتابكان سلغري فارس براي شهر سعدي و حافظ فراهم‌آمده‌بود. حافظ در چنين محيطي كه شيراز هنوز مجمع عالمان و اديبان و عارفان و شاعران بزرگ بود،با تربيت علمي و ادبي مي‌يافت و با ذكاوت ذاتي و استعداد فطري و تيزبيني شگفت‌انگيزي كه داشت، ميراث‌دار نهضت علمي و فكري خاصي مي‌شد كه پيش‌از او در فارس فراهم‌آمد و اندكي بعداز او به نفرت گراييد.
    حافظ از ميان اميران عهد خود چند تن را در شعرش ستوده و يا به معاشرت و درك صحبت آن‌ها اشاره كرده‌است، مانند: ابواسحق اينجو (مقتول به سال 758هـ ق.)، شاه‌شجاع (م786هـ.ق.)، و شاه‌منصور (م795هـ.ق.) و در همان‌حال با پادشاهان ايلكاني (جلايريان)كه در بغداد حكومت داشتند نيز مرتبط بود و از آن ميان سلطان احمدبن‌شيخ‌اويس (784-813هـ. ق.) را مدح كرد. از ميان رجال شيراز، از حاجي قوام‌الدين حسن تمغاچي (م754هـ ق.) در شعرهاي خود ياد كرده و يك‌جا هم از سلطان غياث‌الدين‌بن‌سلطان سكندر، فرمانرواي بنگال هنگامي كه شهرت شاعرنوازي سلطان محمود دكني (780-799هـ ق.) و وزيرش ميرفيض‌الله انجو به فارس رسيد، حافظ راغب ديدار دكن گشت و چون پادشاه بهمني هند و وزير او را مشتاق سفر خود به دكن يافت، از شيراز به "هرموز" رفت و در كشتي محمودشاهي كه از دكن آمده‌بود، نشست اما پيش‌از روانه‌شدن كشتي، باد مخالف وزيدن گرفت و شاعر كشتي را _ظاهراً به‌قصد وداع با بعضي از دوستان در ساحل هرموز، اما در واقع از بيم مخاطرات سفر دريا_ ترك گفت و اين غزل را به ميرفيض‌الله انجو فرستاد و خود به شيراز رفت:

    دمي با غم به‌سر بردن جهان يك‌سر نمي‌ارزد به مـي بفروش دلق ما كزين بهتر نمي‌ارزد

    يك‌بار حافظ از شيراز به يزد _كه در دست شعبه‌اي از شاهزادگان آل‌مظفر بود_ رفت ولي خيلي زود از اقامت در «زندان سكندر» خسته‌شد و در غزلي بازگشت خود را به فارس بدين‌گونه آرزو كرد:

    دلم از وحشت زندان سكندر بگرفت رخت برتندم و تا ملك سليمان بروم

    (هرچند كه عده‌اي سبب به يزد رفتن حافظ را تبعيد وي در دوران دوم حكومت شاه‌شجاع به مدت 22ماه دانسته‌اند.)

    وفات حافظ به سال 792 هجري اتفاق افتاد. تو داراي زن و فرزتدان بود. چندبار در شعرهاي حافظ، به اشاراتي كه به مرگ فرزند خود دارد بازمي‌خوريم و از آن‌جمله است اين دو بيت:

    دلا ديـدي كه آن فـرزانه فـرزند چه ديد اندر خم اين طاق رنگين
    بـه‌جاي لوح سيمين در كنـارش فلك بر سر نهـادش لـوح سيمين


    درباره‌ي عشق او به دختري «شاخ‌نبات»نام، افسانه‌هايي رايج است و بنابر همان داستان‌ها، حافظ آن دختر را به عقد مزاوجت درآورد. گروهي نيز شاخ‌نبات را معشوق معنوي و روحاني، عده‌اي نيز شاخ‌نبات را استعاره‌اي از قريحه‌ي شاعري و گروهي ديگر استعاره از كلك و قلم دانسته‌اند.)
    حافظ مردي بود اديب، عالم به دانش‌هاي ادبي و شرعي و مطلع از دقيقه‌هاي حكمت و حقيقت‌هاي عرفان.

    استعداد خارق‌العاده‌ي فطري او به وي مجال تفكرهاي طولاني، همراه با تخيل‌هاي بسيار باريك شاعرانه مي‌داد و او جميع اين موهبت‌هاي رباني را با ذوق لطيف و كلام دلپذير استادانه‌ي خود درمي‌آميخت و از آن ميان شاهكارهاي بي‌بديل خود را به‌صورت غزل‌هاي عالي به‌وجود مي‌آورد.

    او بهترين غزل‌هاي مولوي، كمال، سعدي، همام، اوحدي و خواجو، و يا بهترين بيت‌هاي آنان را مورد استقبال و جواب‌گويي قرار داده‌است. كلام او در همه‌ي موارد منتخب و برگزيده، و مزين به انواع نزيين‌هاي مطبوع و مقرون به ذوق و شامل كلماتي‌ست كه هريك با حساب دقيق، انتخاب و به‌جاي خود گذارده شده‌است.

    تأثر حافظ از شيوه‌ي خواجو، مخصوصاً از غزل‌هاي «بدايع‌الجمال»، يعني بخش دوم ديوان خواجو بسيار شديد است، و در بسياري از موردها، واژه‌ها و مصراع‌ها و بيت‌هاي خواجو را نيز به وام گرفته‌ و با اندك تغييري در غزل‌هاي خود آورده‌است و اين غيراز استقبال‌هاي متعددي‌ است كه حافظ از خواجو كرده‌است.
    در ميان شاعراني كه حافظ از آن‌ها استقبال كرده‌ و يا تأثير پذيرفته‌است، بعداز خواجو، سلمان را بايد نام برد.

    علت اين تأثير شديد آن است كه سلمان ساوجي هم مانند خواجو، از معاصران حافظ و از جمله‌ مشاهيري بود كه شاعر شيراز، اشعارش را سرمشق كار خود قرار داد. پاسخ‌‌ها و استقبال‌هاي حافظ از سعدي و مولوي و ديگر شاعران استاد پيش‌از خود، كم نيست، اما ديوان او به‌قدري از بيت‌هاي بلند و غزل‌هاي عالي و مضمون‌هاي نو پر است كه اين تقليدها و تأثرها در ميان آن‌ها كم و ناچيز مي‌نمايد.

    علاوه براين علو م رتبه‌ي او در تفكرهاي عالي حكمي و عرفاني و قدرتي كه در بيان آن‌ها به فصيح‌ترين و خوش‌آهنگ‌ترين عبارت‌ها داشته، وي را با همه‌ي اين تأثيرپذيري‌ها، در فوق بسياري از شاعران گذشته قرار داده و ديوانش را مقبول خاص و عام ساخته‌است.
    اين نكته را نبايد فراموش كرد كه عهد حافظ با آخرين مرحله‌ي تحول زبان و ادبيات فارسي و فرهنگ اسلامي ايران مصادف بود و از اين‌روي زبان و انديشه‌ي او در مقام مقايسه با استادان پيش‌از وي به ما نزديك‌تر و دل‌هاي ما با آن مأنوس‌تر است و به اين سبب است كه ما حافظ را زيادتر از شاعران خراسات و عراق درك‌ مي‌كنيم و سخن او را بيشتر مي‌پسنديم.
    از اختصاص‌هاي كلام حافظ آن است كه او معني‌هاي دقيق عرفاني و حكمي و حاصل تخيل‌هاي لطيف و تفكرهاي دقيق خود را در موجزترين كلام و روشن‌ترين و صحيح‌ترين آن‌ها بيان كرده‌است. او در هر بيت و گاه در هر مصراع، نكته‌اي دقيق دارد كه از آن به «مضمون» تعبير مي‌كنيم. اين شيوه‌ي سخنوري را ، كه البته در شعر فارسي تازه نبود، حافظ تكميل‌كننده و درآورنده‌ي آن به پسنديده‌ترين وجه و مطبوع‌ترين صورت است و بعد از او شاعران در پيروي از شيوه‌ي او در آفرينش “نكته”هاي دقيق و ايراد “مضمون”هاي باريك و گنجاندن آن‌ها در موجزترين عبارت‌ها، كه از يك بيت گاه از يك مصراع تجاوز نكند مبالغه نمودند و همين شيوه است كه رفته رفته به شيوع سبك معرف به “هندي” منجر گرديد. نكته‌ي ديگر در بيان اختصاص‌هاي شعر حافظ، توجه خاص او است به ايراد صنعت‌هاي مختلف لفظي و معنوي در بيت‌هاي خود به نحوي كه كمتر بيتي از شعرهاي او را مي‌توان خالي از نقش و نگار صنايع يافت، اما نيرومندي او در استخدام الفاظ و چيره دستي‌اش در به كار بردن صنعت‌ها به حدي است كه “صنعت” در “سهولت” سخن او اثري ندارد، تا بدان جا كه خواننده، در بادي امر متوجه مصنوع بودن سخن حافظ نمي‌شود.

    (با اين همه، بلندترين و باشكوه‌ترين مضمون شعر حافظ را بايد در مبارزه با تزوير و رياكاري و كاربرد مفهوم رندي او دانست كه به شعر و انديشه‌ي او جايگاهي ويژه مي‌دهد.)

    حافظ از جمله شاعراني است كه در ايام حيات خود شهرت يافت و به سرعت در دورترين شهرهاي ايران و حتي در ميان پارسي‌گويان كشورهاي ديگر مقبول سخن‌شناسان گرديد و خود نيز بر اين امر وقوف داشت.

    انديشه‌ي جهان شمول و انسان دوستانه‌ي خواجه به او شهرتي جهاني داده است تا بدان جاكه بسياري از بزرگان انديشه و تفكر و شعر جهان، تحت تأثير او به آفرينش آثاري مانا دست زدند كه از ميان آنان مي‌توان به دو انديشمند بزرگ شرق و غرب.، يعني يوهان ولفگانگ گوته (آلماني) و رابيندرانات تاگور (هندي) اشاره كرد.
    ديوان كليات حافظ مركب است از پنج قصيده و غزل‌ها و مثنوي كوتاهي معروف به “آهوي وحشي” و “ساقي‌نامه” و قطعه‌ها و رباعي‌ها.

    نخستين جامع ديوان حافظ، محمد گلندام است و بنا بر تصريح او، خود حافظ به جمع‌آوري غزل‌هاي خويش رغبتي نشان نمي‌داد. ظاهراً حافظ، صوفي خانقاه‌نشين نبود و با آن كه مشرب عرفان داشت، در حقيقت از زمره‌ي عالمان عصر و مخصوصاً در شمار عالمان علوم شرعي بود و هيچ‌گاه به تشكيل مجلس درس نپرداخت، بلكه از راه وظيفه‌ي ديواني ارتزاق مي‌نمود و گاه نيز به مدح پادشاهان در قصيده‌ها و غزل‌ها و قطعه‌هاي خود همت مي‌گماشت و از صله‌ها و جايزه‌هايي كه به دست مي‌آورد، برخوردار مي‌شد.
    از اين ميان، دوران شيخ ابواسحق اينجو (مقتول به سال 758 ه.ق.) عهد بارورتري براي حافظ بود و به همين سبب افول ستاره‌ي اقبال اين پادشاه، شاعر را آزرده خاطر ساخت، چنان كه چند بار از واقعه‌ي او اظهار تأسف كرد. از جمله در غزلي با مطلع زير:

    ياد باد آن كه سر كوي توام منزل بود
    ديده را روشني از خاك درت حاصل بود


    تا به اين بيت مي‌رسيم كه به اين موضوع اشاره مي‌كند:

    راستي خاتم فيروزه‌ي بواسحاقي
    خوش درخشيد ولي دولت مستعجل بود


    و طبعاً با چنين ارادتي كه به شيخ داشت، نمي‌توانست قاتل او را به ديده‌ي محنت بنگرد، خاصه كه آن قاتل، يعني امير مبارزالدين محمدبن‌مظفر، (كه به قتل شيخ جانشين او شد و سلسله‌ي آل‌مظفر را بنيانگذاري كرد). مردي درشت‌خوي و رياكار و محتسب‌ پيشه بود وشاعرآزاده ي ماچند جاي از شعرهاي خود، رفتار او را به تعرض و يا به تصريح به باد انتقاد گرفته است، به ويژه در بيت:

    محتسب شيخ شد و فسق خود از ياد ببرد
    قصه‌ي ماست كه بر هر سر بازار بماند


    از ديوان حافظ به سبب شهرت و رواج بسيار آن نسخه‌هاي فراوان در دست است كه اغلب در معرض دستبرد ناسخان و متذوقان قرار گرفته درباره‌ي بسياري از بيت‌هاي حافظ به سبب اشتمال آن‌ها بر مضمون‌ها دقيق، ميان اهل ادب تفسيرهاي خاص رايج است.
    از مشهورترين شرح‌هاي ديوان حافظ، شرح سودي (متوفي در حدود 1000 ه.ق.) به تركي و شرح مصطفي بن‌شعبان متخلص به سروري (م 969 ه.ق.) و شمعي (م حدود 1000 ه.ق.) و از متأخرين، شرح دكتر حسينعلي هروي و حافظ‌ نامه بها‌ءالدين خرمشاهي و ..‌. را مي‌توان نام برد.
    از آن چه كه انحصاراً درباره‌ي ديوان حافظ قابل توجه است، موضوع رواج تفأل بدان است.
    “فال گرفتن” از ديوان حافظ سنتي تازه نيست بلكه از ديرباز در ميان آشنايان شعر او اعم از فارسي‌زبانان و غير آنان متداول بوده است و چون در هر غزلي از ديوان حافظ مي‌توان به هر تأويل و توجيه بيتي را حسب حال تفأل كننده يافت، بدين سبب سراينده‌ي ديوان را “لسان‌الغيب” لقب داده‌اند.
    حاج خليفه در كشف‌الظنون، از چند رساله كه در قرن دهم و پيش از آن درباره‌ي تفأل در ديوان حافظ نوشته شده، ياد كرده است

    منبع مرکز حافظ شناسي ايران

    در پناه پروردگار نيک و نيک آفرين هميشه روزگاران ،سرافراز بمانيد و شادان

  4. #3
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت خرداد ۱۳۸۷
    نوشته
    3,425
    مورد تشکر
    1,987 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    0
    آپلود
    0
    گالری
    0



    ديدگاه حافظ

    در اشعار حافظ نيز همانند مولوى، نوعي تناقض گويي ظاهري در اين باب به چشم مي خورد؛ زيرا او نيز گاهي معرفت عقلاني و برهاني را تخطئه نموده و تنها راه معرفت را معرفت دل مي شمارد و گاهي نيز شناخت از راه عقل و منطق را تأييد كرده و اين دو معرفت را قابل جمع و اتحاد دانسته است.
    از بررسي بسامد واژگاني غزليات حافظ به دست مي آيد كه او واژه (عقل) را 39 بار به كار برده است، در حالي كه واژه (دل) در ديوان او 607 بار به كار رفته است. او مكرر دل را مورد خطاب قرار مي دهد و آن را ستايش مي كند و يا چيزي از آن مي طلبد. موردي نيست كه حافظ به طور جدي از دل و معرفت قلبي نكوهشي كرده باشد، جز ملامتي شيرين كه چرا به وظيفه خويش عمل نمي كنى بنگريد:.

    اي دل به كوي عشق گذاري نمي كنى
    اسباب جمع داري و كاري نمي كني.
    چوگان حكم در كف و گويي نمي زنى
    باز ظفر به دست و شكاري نمي كني.
    يا مي گويد: (اي دل گر از آن چاه زنخدان به در آيي ) يا مي گويد: (اي دل مباش يكدم خالي ز عشق و مستى) غير از اين موارد، در همه جا مدح كمال دل است و شرح جمال عشق، از قبيل:.
    (رخ تو در دلم آمد مراد خواهم يافت) يا (دلم جز مهر مهرويان طريقي برنمي گيرد)، (اگر آن ترك شيرازي به دست آرد دل ما را)، (تنها نه منم كعبه دل بتكده كرده) و يا مي گويد:.

    حال دل با تو گفتنم هوس است
    خبر دل شنفتنم هوس است.
    همچنين:.

    دل سرگشته ما غير تو را ذاكر نيست
    گرچه ازخون دل ريش دمي طاهر نيست‏.
    خلاصه آن كه از ديدگاه حافظ هر چه هست دل است و معرفت از راه دل؛ همان است كه مي تواند نردبان صعود به قله كمال باشد و هم اوست كه در صورت عدم رشد و معرفت مايه انحطاط و خسران آدمي است.
    ولي بسامد واژه عقل و عقول كه به 39 بار مي رسد، مشحون از مذمت و ملامت آن است. بنگريد:.

    اي كه از دفتر عقل آيت عشق آموزي.
    ترسم اين نكته به تحقيق نداني دانست.
    ما را به منع عقل مترسان و مي بيار.
    حريم عشق را درگه بسي بالاترازعقل است.
    عقل مي خواست كزآن شعله چراغ افروزد.
    مفتي عقل در اين مسأله لايعقل بود.
    كرشمه تو شرابي به عاشقان پيمود.
    كه علم بي خبر افتاد و عقل بي حس شد.
    حاشا كه من به موسم گل ترك مي كنم.
    من لاف عقل مي زنم اين كار كي كنم.
    (تا فضل عقل بيني بي معرفت نشينى)، يا (تصوري است كه عقلش نمي كند تصديق)، يا (رموز عشق مكن فاش پيش اهل عقول).
    ولي در عين حال مواردي است كه حافظ عقل را مانند دل ستوده است و براي آن مقام رفيعي قائل شده است؛ براي مثال:.

    مشورت با عقل كردم گفت حافظ مي بنوش.
    ساقيا مي ده به قول مستشارمؤتمن.
    در اين جا، عقل نوشيدن مي را كه در فرهنگ غزليات حافظ تصوير معرفت عرفاني و رباني و برخورداري از لذات عشق الهي است، تأييد مي كند و از آن به عنوان مشاور امين ياد مي كند.
    در اين غزل نيز عقل را همچون جان، بسته زنجير گيسوي معبود مي داند:.

    نكته دلكش بگويم خال آن مهرو ببين.
    عقل و جان را بسته زنجير آن گيسو ببين.
    نيز در غزلي (عقل) را مؤيد حسن معشوق و عشق عاشق و جاودانگي آن دو مي شناسد:.

    بگرفت كار حسنت چون عشق من كمالي.
    خوش باش زانكه نبود اين هر دو را زوالي.
    در وهم مي نگنجد كاندر تصور عقل.
    آيد به هيچ معني زين خوبتر مثالي.
    حافظ در غزلي قضاوت درباره عقل و شهود را به پيش داور مي اندازد و تكيه بر عقل را (لاف عقل زدن) و از عقل لافيدن و تكيه بر دل و شهود را گزافه و پريشان گويي يا (طامات بافتن) مي داند:.

    يكي از عقل مي لافد، يكي طامات مي بافد.
    بيا كاين داوري ها را به پيش داور اندازيم.
    از اين بيت سه نوع نتيجه مي توان گرفت: يكي اين كه داوري قرآن اين است كه مرز هر يك از همديگر جداست، عقل حقايق ذهني و مفهومي را درك مي كند و ادراك آن با واسطه است، ولي ادراك شهودي بي پرده و مستقيم است كه سالك به خاطر سنخيت روحي مي تواند با حقايق به طورحضوري علم حاصل كند: (رو مجرد شو مجرد را ببين).
    ابياتي نيز كه در مذمت عقل آمده مربوط به فضولي و دخالت نا به جاي آن به مرز دل و شهود است. ديگر اين كه بگوييم از ديدگاه حافظ عقل هيچ است و جز تدبير زندگي عادي و روزمره كاري از آن ساخته نيست. كشف حقايق تنها بر عهده دل است. بدين سان پاي استدلاليان همواره چوبين است و جز طريق دل راهي به واقع وجود ندارد. استنباط ديگر اين كه، حافظ نيز مانند مولوي براي عقل مراتبي قائل است: يكي عقل جزيي كه در معرض خطاست و پايش چوبين است، ديگر عقل كل يا عقل شهودي كه با دل متحد است و همان است كه مستشار امين مي باشد و هم اوست كه حُسن معشوق و عشق عاشق را جاودانه مي يابد. با توجه به ارادت حافظ به قرآن، مي توان گفت كه برداشت سوم به مراد وي نزديك تر است.
    بنابراين آن جا كه ابو سعيد درباره ابن سينا گفت: آنچه ما يافته ايم او مي داند، اين دانايي تنها با وصول به وادي كل ممكن است و اين عقل با شهود و معرفت عرفاني يكي است؛ به اين معنا كه اگر بوعلي سينا به جايي رسيده است كه يافته هاي ابوسعيد را بداند، به اين دليل است كه به مقام شهود و معرفت عرفاني نيز رسيده است و گرنه عنقا شكار هر صيادي نشود و از عقل جزيي اين كار نايد.
    با اين بيان، (بيا اين داوري ها را به پيش داور اندازيم)، داوري قرآن و روايات (اتحاد كشف و برهان و معرفت عرفاني با معرفت عقلانى) خواهد بود كه حافظ به آن عنايت دارد.
    حاصل سخن آن كه: حافظ آن جا كه مفتي عقل را لايعقل مي داند و استناد به تعقل را (لاف عقل) مي داند يا براي حريم عشق درگهي بالاتر از عقل مي شناسد و عقل را مانع مي نوشي مي داند، مرادش همان عقل جزيي است كه پاي استدلالش چوبين و دلخوش كردن به آن لاف زني است. اما عقلي كه مستشار مؤتمن است و چون جان و دل بسته به زنجير گيسوي معشوق است، همان عقل كل است، و داوري نهايي قرآن درباره اين دو قوه اين است كه: عقل جزيي قابل اعتماد نيست و بايد پختگي حاصل كند ولي عقل كل و رشد يافته با معرفت و شهود عرفاني در كشف حقايق يكي است؛ بنابراين هر صاحبدلى، صاحب برهان نيز هست، چنان كه هر صاحب عقل مستشار، از معرفت عرفاني بي بهره نيست.
    پس حافظ را نمي توان منكر مقام عقل دانست. همان گونه كه اهل برهان را نيز منكر نقش معرفت و شهود و راه دل نبايد دانست. در نتيجه عرفان و فلسفه و مشّاء و اشراق در صراط مستقيم قرار مي گيرند


  5. تشکر


  6. #4
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت خرداد ۱۳۸۷
    نوشته
    3,425
    مورد تشکر
    1,987 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    0
    آپلود
    0
    گالری
    0



    اختصاصات كلامي حافظ
    از اختصاصات كلامي حافظ اين است كه او معنيهاي دقيق عرفاني و حكمي و حاصل تخيلهاي لطيف و تفكرهاي دقيق خود را در موجزترين كلام و در روشن ترين و صحيح ترين آنها بيان كرده است.او در هر بيت و گاه در هر مصراع نكته اي دقيق دارد كه گاه در هر مصراع نكته اي دقيق دارد كه از آن به"مضمون" تعبير ميكنيم.اين شيوه ي سخن وري كه البته در شعر فارسي تازه نبود حافظ تگميل كننده و درآورنده ي آن به پسنديده ترين وجه و مطبوع ترين صورت است و بعد از او شاعران در پيروي از شيوه ي او در آفرينش "نكته ها"ي دقيق و ايراد "مضمون ها "ي باريك و گنجانيدن آنها در موجزترين عبارتها كه از يك بيت و گاه از يك مصراع تجاوز نكند مبالغه نمودندو در همين شيوه است كه رفته رفته به شيوه سبك معروف به "هندي" منجر گرديد.
    نكته ي ديگر در بيان اختصاصات شعر حافظ توجه خاص وي است به ايراد صنعت هاي مختلفلفظي و معنوي در بيتهاي خود به نحوي كه كمتر بيت از شعرهاي او را ميتوان خالي از نقش و نگار صنايع يافت اما نيرومندي او در استخدام الفاظ و چيره دستيش در بكار بردن صنعت ها به حدي است كه "صنعت" در "سهولت" سخن او اثري ندارد تا بدانجا كه خواننده در بادي امر متوجه مصنوع بودن شعر حافظ نميشود

  7. تشکر


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

اشتراک گذاری

اشتراک گذاری

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
^

ورود

ورود