جهت مشاهده مطالب کارشناسان و کاربران در این موضوع کلیک کنید







موضوع: آزادی از منظر شیعه(پژوهشی نو در قرآن)
-
۱۳۸۷/۰۶/۲۲, ۰۲:۴۹ #1
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۸۵
- نوشته
- 5,435
- مورد تشکر
- 4,566 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
-
27
آزادی از منظر شیعه(پژوهشی نو در قرآن)
بررسى آزادى انسان در مذهب شیعه سابقه طولانى دارد و نمىتوان آن را به زمان خاصى محدود نمود; هرچند در شکلگیرى دچار فراز و نشیب شده است; لیکن ریشه آن از آغاز تشکل علمى حدیثى در مذهب شیعه به وجود آمده است. و بر همین اساس، در سخنان امیرالمؤمنین علیه السلام، اولین امام شیعیان، آزادى و حق انتخاب بشر به روشنى بیان و بر آن استدلال شده است که در بخش روایات به آن اشاره خواهد شد.
از این رو، باید گفت علم کلام، فقه، حدیث و دیگر علوم اسلامى شیعى که با عقاید و اعمال مردم سر و کار دارند، از بررسى آزادى غافل نماندهاند; بویژه در زمان پیدایش دو عقیده «جبر» و «تفویض» در میان اهل سنت که هواداران هر عقیدهاى در برابر عقیده دیگر و هوادارانش جبهه گرفته و هر کدام از آنها دیگرى را کافر و خارج از دین دانستند.
امامان معصوم شیعه، هر دو عقیده را مردود ساخته و جبهه جدیدى در برابر آنها باز کردند که در این جبهه، آزادى و حق انتخاب بشر با بهترین راه و شیوه ممکن توجیه و تفسیر شده است.
در این مقاله، تلاش ما بر این است تا نسبتبه مبانى کلامى و فقهى آزادى در مذهب شیعه امامیه اشارهاى گذرا داشته باشیم و تنها به ذکر نامى از این قواعد و ریشهها بسنده کنیم; زیرا تفصیل و روشنگرى هر قاعده در خور یک مقاله مستقل است که به خواستخدا به فرصتى دیگر موکول مىکنیم.
دست به دست من بده
پا به پای من بیا
نگو امروز مال ما
بگو فردا رو میخوام
به لطف الهی فردا از آن ماست....
-
۱۳۸۷/۰۶/۲۲, ۰۲:۴۹ #2
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۸۵
- نوشته
- 5,435
- مورد تشکر
- 4,566 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
-
27
آ
ریشه و مبانى آزادى
آزادى از دیدگاه مبانى کلامى و فقهى در مذهب شیعه، بر پایه سه اصل نهاده شده است. این اصول ریشه و زیربناى دیگر مبانى هستند که اگر این اصول به اثبات برسد، آزادى براى انسانها نیز ثابت مىشود:
1- حکم هر کارى که حرام بودن آن ثابت نشده باشد، اباحه است;
2- کسى بر کسى ولایت و قیمومت ندارد;
3- انسان داراى اراده و اختیار است و با اراده، کارهاى خود را انجام مىدهد.
اصل اول:
ثابت است و علماى شیعه بر این مطلب اجماع و اتفاق دارند که هر عملى که حرام بودن آن ثابت نشده باشد، حکم آن اباحه است و انسان مجاز به انجام آن است. برخى از علما، اباحه را از راه عقل گرفته و قائل به اباحه عقلیه شدهاند و برخى نیز از راه شرع و در نتیجه هر دو دسته بر حکم اباحه، اتفاق دارند.
اندکى از علماى شیعه اخبارى که در شبهات حکمیه تحریمیه، قائل به احتیاط شدهاند نیز در اصل اولى قائل به اباحه هستند; لیکن ادعا مىکنند که در شبهه حکمیه تحریمیه دلیل بر وجوب احتیاط از طرف شرع رسیده است. ولى این ادعا از طرف علماى اصولى مردود شده است. براى نمونه ابتدا کلام سید مرتضى را که قائل به اباحه عقلى و سپس کلام شیخ طوسى را، که قائل به اباحه شرعى است، نقل مىکنیم.
کلام سید مرتضى در ذریعه
از کتاب ذریعه سید مرتضى نقل شده است که: هر آنچه زیان آن در زمان حال و زمان آینده ثابت نشده باشد، اصل در آن برائت است.
مقصود از زیان در زمان حال، زیان دنیوى و زیان در آینده، عقاب و کیفر در آخرت است. کلام سید در ذریعه این چنین است:
صحیح، گفتار کسانى است که مىگویند اصل در افعال به حکم عقل، اباحه است و دلیل بر آن این است: هر آنچه در آن سودى باشد و از زیان در زمان حال و آینده خالى باشد، انجام آن مباح است و اقدام بر آن نیکوستبه حکم عقل; مانند حکم عقل به قبح و ممنوعیت فعلى که زیان آن در زمان حال یا آینده ثابتشده باشد. و علم به این حکم عقلى، ضرورى و بدیهى است; مانند علم به قبح ظلم و حسن احسان و انعام. اگر کسى اعتراض کند و بگوید; چگونه ادعاى بدیهى بودن و ضرورى بودن این علم را مىکنید با آنکه هستند کسانى که مىگویند حکم عقل، منع و حظر است!؟
پاسخ آن است که آنها در اصل مدعا با ما مخالف نیستند; چرا که آنها عقیده دارند:
در انجام کارى که زیانش ثابت نشده است، زیان وجود دارد و اعتقاد به عدم زیان براى آنها ثابت نشده است تا علم به اباحه نیز بر آنها روشن گردد!
و آنهایى که قول به وقف را گرفتهاند و نتوانستهاند حکم اباحه و یا حکم منع و حظر را بپذیرند نیز این اعتقاد براى آنها ثابت نشده است! زیرا آنها خیال مىکنند ایمن از زیان نیستند! (لیکن اعتقاد به عدم زیان براى ما ثابت است).
اگر کسى از ما دلیل بخواهد و بگوید چه دلیلى بر فقدان زیان در آن فعل دارید!؟ در پاسخ مىگوئیم که زیان بر دو گونه است: زیان در زمان حال که زیان دنیوى است و زیان در زمان آینده که عقاب اخروى مىباشد و هیچ کدام از آنها ثابت نشده است.
اما زیان دنیوى نه از راه علم و نه از راه ظن براى ما ثابت نشده است; زیرا راههاى حصول علم و ظن مشخص و معلوم است و تمامى آن راهها بر ما بسته است و از هیچ راهى، علم و یا ظن به وجود ضرر دنیوى براى ما ثابت نشده است و هرگاه راههاى علم و ظن به ضرر بر ما بسته بود، علم پیدا مىکنیم که در انجام آن کار ضرر و زیانى نیست.
و اما زیان اخروى که عقاب باشد، آن هم ثابت نشده است; زیرا عقاب نیاز به دلیل نقلى از شرع دارد و اگر در واقع ضررى وجود داشته باشد، لازم است که ضرر اخروى را بیان نموده و به ما اعلام نماید و اگر از طرف خدا بیانى نبود، قطع پیدا مىکنیم که در واقع عقابى وجود ندارد.
و هرگاه بتوانیم ثابت کنیم در فعلى هیچ یک از وجوه قبح نیست، مىتوانیم ثابت کنیم که آن فعل داراى حسن است. (1)
دست به دست من بده
پا به پای من بیا
نگو امروز مال ما
بگو فردا رو میخوام
به لطف الهی فردا از آن ماست....
-
۱۳۸۷/۰۶/۲۲, ۰۲:۵۰ #3
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۸۵
- نوشته
- 5,435
- مورد تشکر
- 4,566 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
-
27
کلام شیخ طوسى در کتاب عدة الاصول
شیخ طوسى در کتاب عدةالاصول، اباحه شرعى افعال را پذیرفته است. او پس از بیان آیات قرآنى بر قول اباحه در اشیاء، مىنویسد: ما ابا و امتناع نداریم از اینکه بگوییم از طریق شرع، دلیل وارد شده استبر اباحه اشیاء و عقیده ما نیز همین است. (2)
اجماع علماى شیعه بر اباحه
علماى شیعه پس از شیخ طوسى، اباحه عقلى و یا اباحه شرعى را پذیرفته و بر آن اجماع و اتفاق پیدا کردهاند. شیخ مرتضى انصارى اتفاق علماى شیعه را چنین بیان داشته است: اجماع بر برائت را از دو راه مىتوان بیان کرد;
1- اجماع علماء از مجتهدین و اخباریین بر اینکه حکم هر فعلى که دلیل عقلى و نقلى بر حرمت آن نداشته باشیم، برائت و عدم عقاب بر فعل است.
2- اجماع و اتفاق علما بر اینکه حکم هر فعلى که دلیل بر تحریم نداشته باشد، عدم وجوب احتیاط و جایز بودن انجام آن فعل است.
شیخ انصارى سپس مىگوید: نه تنها اهل ادیان; بلکه تمامى عقلا نیز - هرچند اهل دین نباشند - بر این عقیدهاند. (3)
دلیل عقلى بر برائت
شیخ انصارى پس از نقل آیات و روایات و اجماع بر برائت، حکم عقل را چنین بیان کرده است:
چهارمین دلیل بر برائت، حکم عقل استبه قبح عقاب بر چیزى که تکلیف در آن بیان نشده باشد و دلیل بر آن، حکم عقلاستبر قبح مؤاخذه مولى، عبد خود را بر کارى که اعتراف دارد ممنوعیت آن را براى عبد بیان نکرده است. (4)
اصل دوم:
به حکم عقل هیچ کس بر انسان ولایت و قیمومت ندارد جز خدا و پیامبر و امام که ولایت آنها با دلیل ثابتشده است. بنابر این اصل، کسى حق دخالت در کار انسان را ندارد و نمىتواند او را از کارى باز دارد و یا او را به کارى که نمىخواهد، وادارد و یا براى او تصمیمى بگیرد و یا بدون رضایت و خواست او چیزى را در ملک او داخل و یا خارج نماید و انسان در انجام کارهاى خود مستقل و آزاد است و سرنوشت او به دستخودش سپرده شده است و تمام افراد انسان بر رنوشتخود حاکم هستند.
شیخ انصارى مىگوید: مقتضاى اصل و قاعده عقلى این است که هیچ کس بر دیگرى ولایت ندارد و تنها ولایتبراى پیامبر و امام است که با دلیل کتاب و سنت و اجماع و عقل ثابتشده است. (5)
علامه مامقانى مىگوید: اصل اولى که عقل به آن استقلال دارد، این است که هیچ کس بر جان و مال و آبروى دیگرى سلطه ندارد و پیروى و اطاعت کسى بر دیگرى لازم نیست. (6)
سید عبدالاعلى سبزوارى معتقد است: مقتضاى اصل عملى و ادله اجتهادى، مانند: «لایحل مال امرء الا عن طیب نفسه»، «الطلاق بید من اخذ بالساق» و ادله دیگر مسببات که توقف بر اسباب مخصوصى دارند، این است که هیچ کس بر دیگرى، بر جان و یا مال و یا آبروى او ولایت ندارد، مگر با دلیل قطعى و روشن و این اصل نه تنها مانند اصل عدم حجیت و اعتبار است که با ادله اربعه آن را به اثبات رسانیدهاند; بلکه شک در ولایتبراى عدم اثبات آن نیز کافى است. (7)
دست به دست من بده
پا به پای من بیا
نگو امروز مال ما
بگو فردا رو میخوام
به لطف الهی فردا از آن ماست....
-
۱۳۸۷/۰۶/۲۲, ۰۲:۵۰ #4
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۸۵
- نوشته
- 5,435
- مورد تشکر
- 4,566 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
-
27
امام خمینى(ره) مىگوید:
اصل اولى این است که حکم کسى بر دیگرى در قضاوت و غیر آن نافذ نیست و مقصود از نفوذ این است که تخلف از آن جایز نبوده و نقض آن حرام باشد هرچند مخالف با واقع باشد و در این معنا، پیامبر یا امام و یا دوستان خدا تفاوتى ندارد; زیرا بالابودن درجات کمال آنها سبب نمىشود که قضاوت و حکم آنها نافذ باشد; لیکن عقل فطرى حکم مىکند که حکم خدا که آفریننده انسان است در حق او نافذ باشد; زیرا این حق ذاتى است نه اعتبارى. پس هر حکمى که بخواهد نافذ شود باید به دستور خدا باشد و از طرف او قرار داده شود.
آیات و روایات و قواعد دلالت دارد بر اینکه پیامبر و امام پس از او، جانشین خدا در زمین هستند که امر حکومت و قضاوت را خداوند به آنها داده است. (8)
اینها نمونهاى از کلمات فقیهان شیعه در عدم ولایت است و این اصل مورد پذیرش تمام فقها مىباشد; چنانچه ولایتخدا و پیامبر و امام بر مردم امرى ثابت و قطعى است که در جاى خود به اثبات رسیده و بیان دلیلهاى آن، نیاز به مقالهاى ویژه دارد که باید بهطور جداگانه نگاشته شود. ولیکن باید دانست که ولایت نیز با آزادى بشر مخالفتى ندارد که در پایان همین مقاله نیز به آن اشاره خواهد شد.
اصل سوم:
انسان داراى اراده و اختیار است. مساله جبر و اختیار دیر زمانى است که اندیشه بشر را به خود مشغول ساخته و مىتوان گفت; آغاز پیدایش این اندیشه با پیدایش بشر همراه بوده است; بدین معنا که از آغاز آفرینش، انسان در اندیشه کارهاى خود بوده است و انجام کارهایش از نتیجه فکر و توانایى خود او ناشى مىشود و به جاى دیگر وابسته نیست و یا اینکه در مقابل بگوییم دستسرنوشت انجام کارهاى او را رقم مىزند و با یک برنامهریزى دقیق از جایى دیگر به کار کشیده مىشود و آنچه از ازل براى او تعیین شده، همان مىشود و کوشش او به همان راه هدایت مىشود که سرنوشت اوست.
این اندیشه در خداپرستان بیشتر مورد توجه قرار گرفت; زیرا اعتقاد به یک مبدا توانا که آفرینش تمام جهان هستى از او و برگشت تمامى آنها به سوى اوست، این اندیشه را بارور کرد تا جایى که یک دسته از مسلمانها چون نظر به قدرت نامتناهى خدا کردند، جبرى مذهب شدند و اعتقاد پیدا کردند که آنچه در جهان هستى پدید مىآید، همه از خداست و بشر که داراى شعور و ادراک است در کارهاى خود اراده و اختیارى ندارد.
در برابر، دستهاى دیگر چون به نادرستى این گفتار و پیامدهاى آن پى بردند - و از جمله آنکه بنابراین عقیده تمام مفاسد و جنایات را باید به خدا نسبت داد و به او مستند ساخت و این سنتبا عدالتخدا سازگار نیست - قائل به تفویض شدند; یعنى گفتند تمام کارهایى که از بشر سر مىزند از اراده و اختیار خود اوست و هیچ گونه ارتباطى به خدا ندارد و دستگاه الهى پس از آفرینش تعطیل شده است.
این دسته نیز به حقیقت نرسیده و دچار اشکالاتى شدند که از جمله اثبات ناتوانى ذات مقدس بارى تعالى و قطع سلسله فیض از مبدا فیاض مىباشد.
لیکن آنچه از سرچشمههاى علم الهى و منابع وحى ربانى و راهنمایان دینى مبین یعنى ائمه طاهرین علیهم السلام به ما رسیده است، عقیدهاى مستقل از آن دو عقیده است.
دو گوشه از آن دو عقیده را در یک عقیده جمع نموده و برزخى میان آنها قرار داده استبه نام «الامر بین الامرین». توانایى بشر در تمام لحظات زندگى از آن خداست و تمام نیروهایى که در انجام کار صرف مىگردد، از طرف حق تعالى افاضه مىشود و این افاضه، دائم در جریان است و اگر یک لحظه قطع شود، هستى به نیستى مىگراید و اوست که هر زمانى بخواهد، مىتواند جریان فیض را قطع کند و هستى تمام موجودات را بگیرد.
هستى تمام موجودات همانند چراغى است که براى روشنایى از مرکز تولید برق کمک مىگیرد و اگر در یک لحظه سیم ارتباط میان چراغ و مرکز تولید برق قطع شود، چراغ خاموش مىشود. اگر نازى کند درهم فرو ریزند قالبها.
و با تمام اینها انسان داراى اراده و اختیار است و کارهاى خود را با فکر و اندیشه خویش انجام مىدهد و در انجام کار خود آزاد است.
هر گروه، پیامد نامعقول و غلط دسته دیگر را به عنوان ضعف پندار او به رخ او مىکشید. اشاعره به معتزله مىگفتند; عقیده به اراده در انسان، سبب تعطیل در کار خدا مىشود و یا براى خدا شریک قرار دادن است. معتزله هم به اشاعره مىگفتند; عقیده به جبر باعث مىشود که تمام گناهان و جنایاتى که از انسانها سر مىزند، از خدا باشد و به او استناد داده شود.
و روشن است که پیامد هر دو عقیده باطل و غلط است; لیکن شیعه با پذیرفتن عدالت در خدا و حسن و قبح ذاتى افعال، حق انتخاب و آزادى را از طرف خدا براى بشر پذیرفت و عقیده صحیح از میان آن دو عقیده را که از طرف امامان معصوم علیه السلام طرح شده بود، شعار خود قرار داد. آن عقیده به «لا جبر و لاتفویض بل امر بین الامرین» یعنى نه جبر درست است و نه تفویض و عقیده صحیح امرى میان دو امر است; موسوم شد که در پایان، توضیح آن خواهد آمد.
دست به دست من بده
پا به پای من بیا
نگو امروز مال ما
بگو فردا رو میخوام
به لطف الهی فردا از آن ماست....
-
۱۳۸۷/۰۶/۲۲, ۰۲:۵۱ #5
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۸۵
- نوشته
- 5,435
- مورد تشکر
- 4,566 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
-
27
پیآمدهاى نادرست قول به جبر و تفویض
اینک برخى پیامدهاى نادرست قول به جبر و تفویض را بررسى مىکنیم و پس از آن به توضیح گفتار درست - الامر بین الامرین - مىپردازیم.
امام خمینى در رساله «طلب و اراده»، اعتراضاتى بر قول به تفویض بیان کرده است:
1- اگر انسان در کارهایى که انجام مىدهد، استقلال داشته باشد، باید تمام راههایى را که سبب نابودى و پیدا نشدن آن کار مىشوند، مسدود نماید تا آن کار پیدا شود. یکى از راههایى که سبب پیدا نشدن کار مىشوند; نبود خود انسان است که مىخواهد آن کار انجام دهد; زیرا انسان اگر نیستشود، کار او هم نیست مىشود و روشن است که انسان نمىتواند راه نابودى خود را مسدود کند و از وجود خود نگهدارى کند. پس نمىتواند تمام راههاى نابودى را ببندد در نتیجه انسان در کار خود استقلال ندارد. (9)
2- مخلوقات الهى که از جمله آنها انسان است، در تمام هویت و حقیقت و ذات خود نیاز، وابستگى، ربط محض و احتیاج صرف هستند; نه اینکه نیاز و فقر، صفتى باشد که بر ذات آنها عارض شده باشد. و اینچنین نیست که چیزى باشد و موصوف به احتیاج باشد تا وصف احتیاج، زائد بر ذات آنها باشد; زیرا اگر فقر و احتیاج مخلوقات خدا صفتى باشد زائد بر ذات آنها، پس تمامى مخلوقات واجب الوجود خواهند شد و روشن است که جز خدا واجب الوجود نیست. پس انسانها عین فقر و وابستگى هستند و ذات آنها احتیاج است و از خود استقلال ندارند. پس چگونه در کارهاى خود استقلال دارند!؟ (10)
3- اگر انسان در کارهاى خود استقلال داشته باشد، باید وجود او نیز استقلال داشته باشد و چون انسان در اصل وجود استقلال ندارد و وجود او از خداست، پس در ایجاد کارهایش نیز استقلال ندارد و ممکن نیست کارهاى تولیدى انسان از خود او بالاتر باشد!! (11)
پیامدهاى قول به جبر
1- خداى تعالى بسیط است و تمام شؤون و صفات ذاتى او به وجود صرف بسیط برمىگردد. بنابراین هیچگونه تجدد و تغیر در ذات و صفات خدا نیست. پس اگر امور متجدده و متغیره از ذات حق تعالى بدون واسطه انجام گیرد، لازمه آن تغیر و تجدد در ذات حق تعالى است و پیش از این گذشت که اراده از صفات فعل نیست. بلکه از صفات ذات است. پس آنچه از خدا صادر مىشود، امکان ندارد که تنها از ارادهاش صادر شده باشد نه از ذاتش یا آنکه تنها از ذاتش باشد نه از ارادهاش; زیرا اراده او عین ذات اوست.
بنابراین هر چیزى که داراى تغیر و تجدد است، صدورش از حق تعالى محال است; زیرا مستلزم آن است که قدیمى حادث شود و یا چیزى که در ذاتش حادث است، قدیم شود و آنچه در ذات خود متغیر است، ثابت و بىزوال شود و آن محال است و چون کارهاى انسان داراى تغیر و حدوث است، پس از خدا صادر نمىشود. (12)
2- کار تولیدى انسان داراى کثرت است و وحدت ندارد و چیزى که کثرت دارد نمىشود از چیزى که عین بساطت است، صادر شود وگرنه ترکیب و تکثیر در واحد بسیط نیز راه پیدا مىکند. پس کار انسان از خدا صادر نمىشود.
اگر کسى بگوید خدا داراى اراده و اختیار است و مىتواند هر چیزى را به هر شکلى که خواستخلق کند; پاسخ آن است که اراده خدا عین ذات اوست و کثرت و تجدد در اراده خدا، کثرت و تجدد در ذات اوست و نمىشود فعل ارادى خدا و صدور فعل از او را با فعل انسان قیاس کرد که این قیاس مع الفارق مىباشد و باطل است. انسان که در ذات و صفات خود ناقص و داراى کثرت و تغییر است، چگونه با خداى بسیط که در ذات و صفات بسیط است، قیاس شود!! (13)
3- منشا آثار در هر موجود عین وجود آن موجود است و ممکن نیست از موجود سلب آثار وجودى شود وگرنه سلب وجود از او خواهد شد; بلکه سلب وجود از تمام موجودات خواهد شد که در وجود با او شریک هستند و این امرى محال است. پس انسان که موجود است و داراى وجود است، باید آثار وجودى داشته باشد و نمىشود آثار وجودى او را که کارهاى او هستند از او سلب کرد و به خدا استناد داد. (14)
دست به دست من بده
پا به پای من بیا
نگو امروز مال ما
بگو فردا رو میخوام
به لطف الهی فردا از آن ماست....
-
۱۳۸۷/۰۶/۲۲, ۰۲:۵۲ #6
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۸۵
- نوشته
- 5,435
- مورد تشکر
- 4,566 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
-
27
امر بین الامرین
پس از آنکه بطلان مذهب تفویض و بطلان مذهب جبر معلوم شد و روشن گردید که انسان در تولید کارهاى خود استقلال ندارد و از جهتى دیگر نمىشود آثار وجودى را از انسان سلب کرد، معناى امر بین الامرین هویدا مىشود. بدین معنا که موجودات امکانى داراى اثر هستند و با اراده خود کارهاى خود را انجام مىدهند; لیکن از خود استقلال ندارند. انسان داراى فاعلیت و علیت و تاثیر است; اما بهطور مستقل، تنها فاعل مستقل خداست و دیگر موجودات با اینکه وجود و آثار وجود را دارا هستند; اما استقلال ندارند و وجود آنها عین ارتباط و حقیقت فقر و احتیاج و وابستگى است.
با اینکه موجودات داراى صفات و آثار و افعال هستند; اما هیچ کدام از خود استقلالى ندارند. کسى که بداند حقیقت وجود در ممکنات ربط محض است، مىداند که فعل او در عین اینکه فعل اوست و از او سر مىزند، فعل خدا نیز هست. جهان در عین ارتباط محض و وابستگى خالص، مظهر قدرت خدا و اراده و علم و فعل نیز هست. و این است معناى منزلتبین المنزلین و امر بین الامرین. (15)
مقصود از امر، عقیده شیعه است و مقصود از امرین، عقیده جبر و تفویض است. و معناى آن این است که انسان نه از روى اجبار کارهاى خود را انجام مىدهد که از خود اختیارى نداشته باشد و همانند ماشین خودکار باشد و نه آنکه در کارها استقلال دارد و دستخدا بسته و کار خدا تعطیل است; بلکه کارهاى انسان از روى اراده و اختیار سر مىزند و نیروى مصرفى در انجام کار، از خداست.
قدرت و نیروهاى انسان از نیروهاى ظاهرى و باطنى و اعضاى بدن و هرچه در انجام کار دخالت دارد - خواه از اسباب و علل فعلى باشد و یا از شرایط و چیزهایى که سبب رغبتبه طاعت مىشود و یا انسان را از گناه باز مىدارد - همه از فیض و بخشندگى و لطف رحمانى اوست و با تمام اینها، باز هم انسان در انجام کارهایش مختار است. اگر بخواهد آن را انجام مىدهد و اگر بخواهد آن را ترک مىکند. اگر طرف ایجاب را گرفت و به دنبال انجام کار افتاد، آن کار انجام مىگیرد و اگر طرف سلب را اختیار کرد و حرکتى ننمود، آن فعل ترک مىشود و هر کدام از فعل و ترک، در تحت اختیار اوست و در انجام آن آزاد است و در عین حال خود او در تحت قدرت خداست و هر چه دارد از خدا دارد.
کسانى که قائل به تفویض شدهاند، انسان ممکن الوجود را از مرز خود بیرون برده و به مرز واجب الوجود رسانیدهاند و مشرک هستند و کسانى که قائل به جبر شدهاند، خدا را از مقام خود پایین آوره و در مقام ممکن الوجود قرار دادهاند و کافرند.
و امر بین الامرین، راه میانه استبراى امت محمد(ص) که حافظ مقام ربوبى و حدود امکانى است. جبرى مذهب نه فقط به خدا که بر ممکنات نیز ظلم کرده است و تفویضى نیز بر خدا و ممکنات ستم کرده و امر بین الامرین حق هر صاحب حقى را به او داده است. (16)
امر بین الامرین از دیدگاه قرآن
خداوند در قرآن کریم حقیقت امر بین الامرین را به انسان گوشزد نموده و به او توجه داده است که افعالى که از او صادر مىشود، از روى اراده و اختیار اوست و در عین حال وابسته به ذات اقدس حق است. اینک نمونهاى از آن آیات مورد بررسى قرار مىگیرد:
1- «و ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمى» (17) اى رسول ما، تو تیر نینداختى در آن حال که مىانداختى ولکن خدا انداخت. در این آیه رمى، هم به رسول استناد داده شده و هم به خدا و توان و نیروى انداختن از خدا قرار داده شده است و رمى را اثبات کرده است از جهتى که آن را نفى کرده است; زیرا رمى که از پیامبر بوده، در عین حال از توانایى شخصى و استقلال خودش نبوده است; بلکه از قدرت خدا بوده است.
2- «و ما تشائون الا ان یشاء الله» (18) و نمىخواهید مگر خدا بخواهد. از یک طرف خواستن به بشر استناد داده شده و از طرف دیگر اصل خواستن و قدرت بر آن، از طرف خدا قرار داده شده است; نه به این معنا که دو فاعل وجود دارد; یکى خدا و یکى انسان و یا اینکه دو کار با اشتراک صورت مىگیرد; بلکه به این معنا که خواست انسان، ظهور خواستخداست و حقیقت، ربط و وابستگى به خداست.
3- در آیات مربوط به داستان حضرت خضر و حضرت موسى گاهى فعل به خدا نسبت داده شده است; مانند: «فاراد ربک ان یبلغا اشدهما و یستخرجا کنزهما» (19) پروردگارت اراده کرد تا آن دو یتیم به نیروى جوانى برسند و گنجخود را استخراج کنند. و گاهى به خضر و موسى نسبت داده شده است; مانند: «فاردنا ان یبدله ربه» (20) ما خواستیم که پروردگارش او را عوض کند.
4- گرفتن جان گاهى به خدا استناد داده شده; مانند «الله یتوفى الانفس حین موتها» (21) خدا در هنگام مرگ جانها را مىگیرد. و گاهى به فرشته مرگ استناد داده شده است; «قل یتوفیکم ملک الموت الذى وکل بکم» (22) بگو جان شما را فرشته مرگ مىگیرد که بر شما گماشته شده است، و گاهى به فرشتگان استناد داده شده است; مانند: «و لوترى اذ یتوفى الذین کفروا الملائکة» (23) و اگر ببینى فرشتگان را در هنگام جان گرفتن کسانى که کافر شدهاند.
5- اضلال و گمراهى کردن، گاهى به خدا نسبت داده شده است، مانند: «و یضل الله الظالمین» (24) و گاهى به ابلیس; مانند: «انه عدو مضل مبین» (25) و گاهى به بندگان، مانند: «و اضل فرعون قومه». (26)
دست به دست من بده
پا به پای من بیا
نگو امروز مال ما
بگو فردا رو میخوام
به لطف الهی فردا از آن ماست....
-
۱۳۸۷/۰۶/۲۲, ۰۲:۵۳ #7
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۸۵
- نوشته
- 5,435
- مورد تشکر
- 4,566 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
-
27
امر بین الامرین از دیدگاه روایات
روایات بسیارى در توضیح و تبیین امر بین الامرین از امامان معصوم علیهمالسلام وارد شده است که به برخى از آنها اشاره مىشود:
1- امام هشتم(ع) فرمود; خداوند فرموده است: اى پسر آدم آنچه را براى خودت مىخواهى با خواست من است و با نیروى من واجبات را انجام مىدهى وبا نعمت نیرویى که به تو دادهام بر معصیت توانا شدهاى. من تو را شنوا، بینا و نیرومند آفریدم. هر نیکى که به تو برسد، از خداست و هر بدى که به تو برسد از خودت مىباشد. از اینروست که من به نیکیهاى تو از تو سزاوارترم و تو به بدیهاى خودت سزاوارترى. آنچه را من انجام مىدهم، در آن پرسشى نیست و هر آنچه که آنها انجام دهند، پرسش دارد. (27)
خداوند به نیکیهاى انسان سزاوارتر است، از این جهت که نیروهایى که در انجام کار صرف مىشود، از لطف اوست و مردم به بدیهاى خود سزاوارترند; زیرا از بدى اختیار خود، نیروهاى الهى را در نافرمانى خدا صرف مىکنند.
این حدیثبر این مطلب دلالت دارد: نیروهایى که انسان با آنها کارهاى خود را - از اطاعت و معصیت - انجام مىدهد، از خداست و به کارگیرى آن نیروها در راه گناه و به دست آوردن زشتیها از اختیار آنهاست; از این جهتبه گناه و بدى خود سزاوارترند.
کارهاى خدا پرسش ندارد; زیرا موافق با عدل است و کارهاى مردم پرسش دارد; زیرا بر خلاف عدل و انصاف، نیروهاى خدادادى را در راه نافرمانى او صرف مىکنند.
2- امام باقر و امام صادق(ع) فرمودند: خداوند مهربانتر از آن است که بندگانش را بر گناه مجبور نموده، سپس آنها را عذاب کند و خداوند بالاتر آن است که چیزى را بخواهد و به وجود نیاید. سؤال کردند: آیا میان جبر و قدر راه سومى هست؟ فرمود: بلى چیزى هست که از میان آسمان و زمین وسیعتر است. (28)
این حدیثبر دو قاعده عقلى دلالت دارد: 1- مهربانى خدا، با قول به جبر سازگار نیست.
2- خداوند با قدرت بىپایانش هیچ گاه مغلوب نمىشود. خداوند به مردم نیرو بخشیده تا بتواند با اراده و اختیار خود کارهایشان را انجام دهند و اگر نافرمانى کنند، خدا مقهور نشده و مىتواند از نافرمانى جلوگیرى کند.
3- مردى از امام صادق(ع) پرسید: فدایتشوم آیا خداوند مردم را بر گناه مجبور کرده است؟ فرمود: خداوند عادلتر از آن است که آنها را بر گناه اجبار کرده، سپس آنها را عذاب نماید!
پرسید: آیا افعال را به دستخود مردم سپرده و خود، کارى ندارد؟
فرمود: اگر اینطور بود، امر و نهى نمىکرد!
پرسید: آیا میان این دو چیز، امر دیگرى هست؟
فرمود: بلى چیزى وسیعتر از آنچه میان آسمان و زمین است. (29)
نتیجه بررسى
پس از ثابتشدن سه اصل مذکور (1- هر کارى که حرمت آن ثابت نشده باشد حکم آن اباحه است; 2- کسى بر کسى ولایت ندارد;3- انسان داراى اراده و اختیار است و با اراده و اختیار کارهاى خود را انجام مىدهد) باید گفت در مذهب شیعه انسان کمال آزادى و حریت را داراست; چرا که انجام هر کارى براى او مباح است و از انجام آن منع نشده است; ولایت و قیمومت کسى بر او ثابت نشده است تا او را امر و نهى کند و از انجام کارى که مىخواهد بکند، جلوگیرى کند. در انجام کار خود اختیار و اراده کامل دارد و با اراده خود کارهایش را انجام مىدهد; جبر و قهر و اکراهى او را وادار به انجام کار و یا ترک آن نمىکند.
مرزهاى عقلى و شرعى آزادى
آزادى و حریتى را که انسان از این سه اصل به دست آورده است، به دسته و گروه خاصى اختصاص ندارد و تمام افراد انسان از آن برخوردار هستند; لیکن به کارگیرى این آزادى براى تمام افراد انسان در هر راه و در هر خواستى ممکن نیست; زیرا شعاع آزادى افراد انسان در مسیر حرکت، به هم مىرسد و برخورد مىکند.
خواستههاى بىحد و حصر تمام افراد انسان، آنها را به نزاع و اختلاف با هم مىکشاند و در نتیجه اختلاف و نزاع، خواستههاى آنها نافرجام مىماند و یا قوى، ضعیف را پایمال کرده و حقوق او را تضییع مىکند.
پس براى رفع اختلاف و براى تعدیل و کنترل خواستهها و به کارگیرى آزادیهاى افراد بشر، باید قانون باشد. قانونى که بتواند پاسخگوى نیازها باشد، بر کسى ستم نکند و نارسایى نداشته باشد. لیکن سخن در این است که چه کسى باید این قانون را وضع کند؟
قانونگذار باید یک انسان شناس کامل باشد که از تمام اسرار و ریزهکاریهاى جسم و جان و عواطف و غرائز درون انسانها با خبر باشد و تمام پدیدههاى اجتماعى را که در هنگام زندگى افراد با یکدیگر در دل اجتماع پیدا مىشود، بداند و نیز از تمام نیازمندیهاى اجتماعى و قوانینى که انسان را به تکامل مىرساند، با اطلاع باشد. آرى قانونگذار باید آفریدگار بشر باشد که از تمام رموز و اسرار آفرینش باخبر است و به تمام نیازمندیهاى ساختمان بدن او آگاه است و فطرت اصلى بشر را که در هیچ زمان و مکانى تغییر نمىکند، در نظر دارد و بر طبق خواست طبیعى آنها، قانون را وضع کرده است.
«فاقم وجهک للدین حنیفا فطرة الله التى فطر الناس علیها» (30)
وقتى قانون روى فطرت ثابتبشرى وضع شود، همیشه زنده و قابل اجراست; زیرا تمام غرائز و تمایلات بشرى از آغاز آفرینش تا انجام آن تغییر نخواهد کرد. ما از قانون همان استفاده را مىکنیم که یاران پیامبر مىکردند و گذشت زمان و پیشرفت دانش بشرى تنها به ما امکاناتى را داده که بتوانیم از قرآن و سنت استفاده بیشترى ببریم و بینش ما به حقائق احکام الهى بیشتر شود.
بشر نمىتواند چنین قانونى را وضع کند; زیرا بشر به تمام مصالح و مفاسد آگاهى کامل ندارد. قانونى که او وضع مىکند، دستخوش هواى نفس، ارتباطها و دیگر ناعدالتیهایى است که نمىتواند پاسخگو بوده و حقوق تمام افراد جامعه را تضمین کند.
بشر به تمام نیازمندیها، نیکیها و زشتیها آگاهى کامل ندارد و اگر در اخلاق اظهار نظر کند، اندیشه خود را بازگو مىکند و چه بسا دچار اشتباه نیز مىشود و آنچه را نیک دانسته، بد باشد و یا آنچه را بد دانسته، نیک باشد.
هیچ بشرى نمىتواند به فطرت اصلى بشر دستیابد و به تمام نیازمندیهاى او آگاهى پیدا کند. در میان دانشمندان انسان شناس و جامعه شناس، کسى نیست که بگوید من از تمام اسرار پیچیده اجتماعى که در اثر روابط مخصوص افراد حاصل مىگردد، با خبرم و یا تمام نیازمندیهاى انسان را مىشناسم.
دست به دست من بده
پا به پای من بیا
نگو امروز مال ما
بگو فردا رو میخوام
به لطف الهی فردا از آن ماست....
-
۱۳۸۷/۰۶/۲۲, ۰۲:۵۴ #8
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۸۵
- نوشته
- 5,435
- مورد تشکر
- 4,566 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
-
27
آیا نصب پیامبر و امام با آزادى بشر مخالفت دارد!؟
پس از آنکه روشن شد انسان در به کارگیرى آزادى نیاز به قانون دارد و این قانون را باید خدا وضع کند، براى ابلاغ این قانون از طرف خدا به بندگانش نیاز به پیامبر ضرورى مىنماید. پیامبر بشر است و مانند دیگر انسانها روزى از دنیا رحلت مىکند. بنابراین پس از پیامبر باید کسى که در علم و کاردانى و دیگر صفات مانند اوست، حضور داشته باشد تا قانون را نگهدارى، اجرا و تبیین نماید و او امام است.
در اعتقادات شیعه پیامبر و امام باید معصوم بوده و از گناه و خطا و اشتباه مصون باشند، تعیین پیامبر و امام باید از طرف خدا باشد; زیرا جز خدا کسى نمىداند معصوم کیست که او را براى پیامبرى و یا امامت معرفى کند. حال این پرسش پیش مىآید که آیا نصب پیامبر و یا امام از طرف خدا با آزادى و حریت انسان مخالفتى ندارد!؟
دکتر محمد عماره در کتاب «المعتزلة و مشکلة الحریة الانسانیة» - در بخش البعد السیاسى للحریة - در اعتراض به شیعه در عقیده معصوم بودن امام و منصوب شدن او از طرف پیامبر، اعتراض کرده و چنین بیان داشته است: کسانى که مىگویند پیامبر درباره امامت وصیت کرده و پس از خود على بن ابىطالب[ع] را معین کرده است و پس از على بن ابىطالب[ع] فرزندان او به امامت رسیدهاند و راه امامت و حکومت علیاى اسلام را منحصر در وصیت مىدانند، [آن هم] وصیتبه ذات امامان نه وصیتبه صفات [او]، و اراده مردم در امامت دخالتى نداشته و آنها هیچگونه اختیارى از خود در تعیین امام ندارند، امام حجتبر مردم است و از اشتباه کردن معصوم است، امام مصدر قانونگذارى و تشریع در امور دین و دنیاست، امام در زمان خودش از خدا سخن مىگوید و دیگر مطالب غلوآمیز که زیر مجموعه عقیده به نص در امامت و شناختباطنى است، امامت را حکومت کاهنها قرار دادهاند که حاکم را سایه خدا بر خلق مىپندارند و او را صاحب حق الهى مىشمارند مانند کاهنهاى کلیساى اروپا در قرون وسطى.
وى در ادامه مىنویسد:
معتزله این اندیشهها را انکار کرده و با آن به مبارزه برخاستند; زیرا دیدند اعتقاد به نص و وصیت در امامت، آزادى و اختیار را در مهمترین مسائل حیاتى از انسان مىگیرد و گفتند عقیده به نص و وصیت، توهمى بیش نیست که تنها، اثر انسان و قدرت وى را و اختیار و آزادى او را در حکومت علیاى جامعهاى که در آن زندگى مىکند، از او مىگیرد. و گفتند اگر امام باید معصوم باشد به اعتقاد اینکه حجت است، پس باید از او رفع تکلیف شود و رفع تکلیف از پیامبران نشده است تا چه رسد به امام که مقام او پایینتر است. (31)
در این سخن چند اعتراض به عقائد شیعه شده است که به آنها اشاره کنیم و سپس از آنها پاسخ مىگوییم:
1- امام مصدر قانونگذارى و تشریع است;
2 - اعتقاد به معصوم بودن امام سبب رفع تکلیف از او مىشود;
3- اعتقاد به نص بر امامت، با آزادى و حریت انسان مخالفت دارد.
اما پاسخ اعتراض اول روشن است; زیرا هیچ عالمى از علماى شیعه در کتاب خود ننوشته است که قانونگذارى و تشریع با امام است.
شیعه عقیده دارد، قانونگذار خداست و پیامبر، واسطه میان خدا و خلق براى تبلیغ قانون الهى است. و اگر در روایات شیعه به چشم مىخورد که حدود برخى از احکام را پیامبر بیان کرده است، به معناى قانونگذارى پیامبر در برابر خدا نیست; بلکه خداوند پس از تعیین اصل قانون و ابلاغ آن به پیامبر، در برخى از موارد، تعیین حدود قانون را به او تفویض کرده است. این روایات تفویض در تشریع را از طرف خدا براى پیامبر در تعیین حدود برخى از احکام داده است، نه اینکه اصل تشریع و قانونگذارى را در برابر خدا به وى تفویض کرده باشد. اما شیعه این عقیده را نسبتبه امام ندارد و مىگوید; امام حافظ سنت پیامبر و مجرى آن است و هر چه مىگوید از پیامبر به او رسیده; یا از طریق مشافهه امیرالمؤمنین علىبنابىطالب(ع) و یا از راه نوشتن احکام به دست آن حضرت و به صورت کتاب از امامى به امام دیگر مىرسیده و یا از راههاى دیگرى که در جاى خود مشخص شده است.
و اما پاسخ به اعتراض دوم; یعنى لزوم عصمت در امام. لزوم عصمت در امام، بحث پردامنه و گستردهاى است که از اوائل اسلام تا امروز مورد سخن بوده است. ما در این مقاله اشارهاى به معناى عصمت و برخى از دلیلهاى آن مىنماییم.
دست به دست من بده
پا به پای من بیا
نگو امروز مال ما
بگو فردا رو میخوام
به لطف الهی فردا از آن ماست....
-
۱۳۸۷/۰۶/۲۲, ۰۲:۵۴ #9
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۸۵
- نوشته
- 5,435
- مورد تشکر
- 4,566 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
-
27
معناى عصمت
عصمت، نیرومند بودن عقل و رشد بسیار بالاى تفکر و اندیشه است در مرتبهاى که هیچ گاه مغلوب نمىشود. انسانها در مراتب تعقل و تفکر مختلف هستند; مانند دیگر نیروهاى خدادادى که در انسانها در مراتب مختلف ظهور مىکند.
بالاترین مرتبه از تعقل و اندیشه که اشتباه و خطا و گناه در آن راه نمىیابد، عصمت است. پیامبر یا امام چون در خداشناسى، عظمت و قدرت و دیگر صفات خدا را در بالاترین سطح دارا مىباشد، از این رو هیچگاه مغلوب افکار شیطانى و هواى نفس نمىشود و در فکر و اندیشه آنها نافرمانى خدا راه پیدا نمىکند و قوت و نیروى بالاى تفکر در او سبب مىشود که خطا و اشتباه نیز نکند، با اینکه قدرت بر نافرمانى و توانایى بر گناه را دارد; اما اندیشه بالاى او، او را از گناه بیزار مىکند. او در ذات خود مىتواند اشتباه کند; اما قوت تعقل و توجه او به امور و مطالب سبب مىشود که خطا نکند; مانند کسى که حافظهاى بسیار قوى دارد و چیزى را فراموش نمىکند.
معناى عصمت این نیست که خدا او را بر ترک گناه اجبار کرده است و تکلیف از او مرتفع شده است; بلکه نیروهاى قوىاى که در نفس اوست، مانع از گناه مىشود; مانند نیروى قوى عقلى، توجه و زیرکى بسیار بالا، تیزهوشى، ذکاوت، صفاى نفس و کمال توجه به لزوم اطاعت از خدا و دورى از گناه و خطا.
اگر پیامبر و یا امام با عصمتخود، قدرت بر گناه نداشته باشد، دیگر تکلیفى هم متوجه او نیست، با اینکه پیامبر در انجام تکالیف الهى از دیگران سزاوارتر است و خداوند در قرآن به او تکلیف کرده است «فاعبد ربک حتى یاتیک الیقین» (32) پروردگارت را عبادت کن تا به یقین برسى.
اگر پیامبر یا امام قدرت بر گناه نداشته باشد، مقام او از مؤمنان صالح پایینتر خواهد بود; زیرا دیگران قدرت بر گناه را دارند و آن را ترک مىکنند و پیامبر یا امام نمىتواند گناه بکند که نمىکند. پس عصمت در پیامبر و امام از او تکلیف را برنمىدارد; بلکه رعایت تکلیف را بر او لازمتر مىکند.
دلیل بر لزوم عصمت
چرا پیامبر یا امام باید عصمت داشته باشد؟
1- اگر پیامبر یا امام، معصوم از گناه و خطا نباشد، وثوق و اعتماد به گفتار و کردار او پیدا نخواهد شد; زیرا احتمال مىرود که دروغ بگوید و یا فراموش کند و یا حکمى را ترک کند. در این صورت نمىتوان بر او اعتماد کرد و احکام شرع را از او گرفت.
2- اگر گناه کند، در این صورت یا پیروى کردن از او واجب است و یا واجب نیست. اگر واجب باشد، اجتماع ضدین لازم مىآید; یعنى از یک طرف واجب است آن کار را انجام بدهیم و از طرف دیگر لازم است آن را ترک کنیم و اجتماع ضدین محال است. و اگر پیروى از او لازم نباشد، نبوت و یا امامت او بىاثر خواهد بود، پس پیامبر و امام گناه نمىکند.
3- اگر گناه کند، باید او را از گناه بازداشت و او را اذیت کرد و از او بیزارى جست; با اینکه اذیت کردن و بیزارى از پیامبر یا امام حرام است، پس هیچگاه گناه نمىکند.
4- اگر پیامبر یا امام مرتکب اشتباه شود، نیاز پیدا مىکند تا کسى او را از اشتباه نگهدارى کند و حق را به او بگوید و کسى که او را نگهدارى مىکند، اگر خود معصوم باشد، پس عصمت لازم است و اگر معصوم نباشد، به دیگرى نیاز پیدا مىکند که او را نگهدارى کند و در این صورت تسلسل لازم مىآید و تسلسل باطل است.
5- از خداى حکیم قبیح است که مردم را وادار به پیروى کردن از کسى کند که گناه مىکند و یا اشتباه دارد; زیرا پیروى کردن از گناه و اشتباه امرى قبیح است و بر خداى حکیم قبح آن روشنتر است. و چون خدا مردم را به پیروى از پیامبر و امام وادار نموده، روشن است که آنها گناه و اشتباه ندارند.
6- اگر عصمت نباشد، مردم از او متنفر مىشوند و از او پیروى نمىکنند و پیروى نکردن مردم، نقض غرض نبوت و امامت است; زیرا غرض از نبوت و امامت پیروى کردن مردم از پیامبر و امام است. دلیلهاى عقلى و نقلى دیگرى نیز هست که عصمت را در پیامبر و امام لازم مىداند.
و اما پاسخ اعتراض سوم; یعنى نص بر امامت مخالف با آزادى است.
پیش از این گفتیم به کارگیرى آزادى در تمام افراد بشر نیاز به قانون دارد و قانون باید از طرف خدا باشد و مبلغ قانون خدا نیز پیامبر است.
امام، جانشین پیامبر و ادامه دهنده راه اوست و در پیامبر و امام عصمت لازم است. جز خدا کسى نمىتواند فرد معصوم را شناسایى کند و او را به عنوان پیامبر یا امام معرفى نماید. خدا، پیامبر را معرفى مىکند و پیامبر، امام را از طرف خدا. اگر کسى بگوید نصب امام از طرف پیامبر با آزادى مردم مخالف است، باید به این مطلب نیز معتقد شود که نصب پیامبر از طرف خدا نیز با آزادى مردم مخالف است و نتیجه، این خواهد شد که بشر نیاز به امام ندارد، نیاز به پیامبر و نیاز به قانون الهى ندارد; دنیاى بشر، دنیاى جنگل است که در آن نظم و انتظام لازم نیست و پایمال شدن حقوق ضعیفان مانعى ندارد و دیگر سخنان باطل و بىاساس که اندیشه صحیح بشرى آن را مردود مىکند.
و چیزى که انسان را به تعجب مىاندازد، اولویت و لزوم افضلیت در امام است که در نوشتار دکتر محمد عماره است; از یک طرف ادعا مىکند انسان در انتخاب امام که جانشین پیامبر استباید آزاد باشد و هیچگونه تضییق و تقییدى نباید آزادى انسان را تهدید کند و از طرف دیگر مىگوید امام باید افضل از تمام امتباشد. در اینجا عبارت او را نقل مىکنیم:
«و من الامثلة التى تشهد بذلک موقفهم من امامة الافضل و امامة المفضول و ایهما یقدم على الثانى فى الاختیار لهذا المنصب و بدیهى ان الافضل هو الاولى بالتقدیم». (33)
در بخش بیان عزل امام و قدرت مردم بر برکنار کردن امام از منصب خود اگر از او خطایى و یا گناهى دیدند، مىنویسد: از جمله نمونههایى که گواه بر این مطلب مىباشد، این است که معتزله، امام شدن افضل و مفضول را بررسى نموده و بحث کردهاند که کدامیک از آنها باید امام شود; افضل! و یا مفضول. و روشن است که افضل باید امام شود و او سزاوارتر به امامت است.
سپس مىگوید: چیزى که ملاک فضل است و با بیشتر داشتن آن انسان افضل مىشود، مصلحت اندیشى براى امت است. او در این خصوص چنین بیان داشته است:
«ان الفضل المطلوب فى الامامة انما یراد لما یعود على الکافة من المصلحة». (34) همانا فضل مطلوب در امامت رعایت مصلحت تمام افراد امت است.
پس از بیان این مطلب، شرط دیگرى را نیز بیان داشته و مىگوید:
«و کذلک القول فى من یعرف ان انقیاد الناس له اکثر واستنامتهم الیه اتم و شکواهم الیه اعظم فهو بالتقدیم احق» هر کس مردم از او بیشتر فرمانبرى کنند و از او بیشتر به کمال برسند و درد دل خود را بیشتر به او بگویند، سزاوارتر به منصب امامت است.
آنگاه صفات زشتى را که نباید در امام باشد، مانند: شتابزدگى، زودباورى، قضاوت عجولانه، خشونت و شدت در برخورد با مردم و... (35) را بیان کرده است.
حال این پرسش پیش مىآید که اگر بناست امام افضل باشد، نفوذ کلمه داشته باشد و از صفات زشت منزه باشد و مردم نباید هر کسى را انتخاب کنند، چرا وجود این صفات و شرایط، مخالف با آزادى و حق انتخاب نیست; اما اشتراط عصمت که جامع تمام صفات کمال و بیزارى از تمام صفات زشت و قصور است - که شیعه با دلالت قرآن و سنت و عقل آن را پذیرفته - مانع آزادى است و آیا اعتراف به لزوم امامت افضل اعتراف به لزوم عصمت نیست!؟
علاوه بر این، تمام اندیشمندان اهل سنت که در موضوع امامتسخن گفته و امامت را براى امت اسلام لازم و ضرورى دانستهاند، براى امام صفات ویژهاى را شرط دانستهاند و هیچ اندیشمند و عالمى از اهل سنتیافت نشده است که براى امام اوصافى را لازم نداشته باشد و بگوید هر فاسق و فاجرى مىتواند امام شود.
شیعه نیز براى امام، صفت عصمت را به حکم عقل و شرع لازم مىداند و اگر اعتقاد به عصمت در امام، با آزادى بشر مخالفت دارد، هر صفتى که علماى اهل سنت در امام شرط دانستهاند نیز باید با آزادى بشر مخالف باشد.
بنابراین، آمدن پیامبر و امام نه تنها مانع آزادى انسان نیست; بلکه پیامبر و امام بهترین راه به کارگیرى آزادى را نشان مىدهند و به همان دلیل که بشر نمىتواند قانون کامل وضع کند و نمىتواند کسى را به عنوان پیامبر معرفى کند و مقام نبوت را به او بدهد، به همان دلیل بشر، خود نمىتواند امام پس از پیامبر را معین کند.
دست به دست من بده
پا به پای من بیا
نگو امروز مال ما
بگو فردا رو میخوام
به لطف الهی فردا از آن ماست....
-
۱۳۸۷/۰۶/۲۲, ۰۲:۵۵ #10
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۸۵
- نوشته
- 5,435
- مورد تشکر
- 4,566 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
-
27
انسان دو بعدى است
آنچه را در موضوع نیاز به قانون بیان کردیم، ملاحظه بعد مادى انسان است که او را به قانون نیازمند مىکند و اگر انسان را از بعد معنوى نیز ملاحظه کنیم، نیاز به قانون و پیامبر و امام براى او بیشتر خواهد بود. زیرا انسان تنها در بعد مادى خلاصه نمىشود تا بشر بتواند از راه شناخت نیازهاى مادى و دیگر روابط مادى میان افراد جامعه، براى خود قانون وضع کند; بلکه انسان داراى دو بعد است; بعد مادى و بعد معنوى. اگر بر فرض انسان بتواند بعد مادى خود را شناسایى کند و براى رفع نیازهاى آن، قانونى وضع کند; لیکن بعد معنوى انسان ناشناخته است و در هیچ آزمایشگاهى قابل تجزیه و تحلیل و شناخت نیست. اگر تنها براى بعد مادى انسان قانون وضع شود، نیمى از نیازهاى بشر نادیده گرفته شده است.
زندگى انسان تنها در این جهان خلاصه نمىشود و دنیاى دیگرى نیز وجود دارد که انسان باید خود را براى آن آماده سازد. ارتباط جسم با روح، بعد مادى و معنوى و دنیا و آخرت انسان تنگاتنگ است و قابل تفکیک و جدایى نیست.
آخرت، وجهه ملکوتى زندگى دنیوى است. قرآن مىفرماید: «من کان یرید العاجلة عجلنا له فیها ما تشاء لمن نرید ثم جعلنا له جهنم یصلیها مذموما مدحورا و من اراد الآخرة و سعى لها سعیها و هو مؤمن فاولئک کان سعیهم مشکورا». (36)
هر کس طالب دنیاى نقد باشد، آن مقدار که بخواهیم به او مىدهیم، سپس براى او جهنم را قرار دادهایم که نکوهیده و رانده شده وارد آن مىگردد و هر کس خواهان آخرت باشد و کوشش شایسته آن را انجام دهد، پس کوشش آنان مورد قدردانى قرار خواهد گرفت.
یعنى اگر انسان تنها در اندیشه دنیا باشد و هدفى جز دنیا نداشته باشد، به هدف عالى آخرت نمىرسد; ولى لطف و کرم خدا ایجاب مىکند که از همان هدف دنیایى نیز به او بهرهاى بدهد.
امام خمینى در موضوع بعد معنوى انسان، چنین مىگوید:
خداوند انسان را بر فطرت الهى آفرید که عشق به کمال مطلق است. از این رو همه انسانها از خرد و کلان، عاشق کمالى هستند که نقص در آن نیست، نورى که در آن تاریکى نیست و دانشى که در آن نادانى نیست.
پیرو این فطرت، فطرت دیگرى است که بیزارى از هرگونه کوتاهى و نقص است. و روشن است که کمال مطلق خداست و انسان در فطرت خود عاشق خداست، هرچند از آن غافل است.
انسان با این دو فطرت باید دو بال بسازد و به آشیانه اصلى که آستانه حضرت دوست و درگاه اوست، پرواز کند.
پس از آفرینش انسان بر این دو فطرت، خداوند مىدانست که به واسطه گرفتار شدن به قواى حیوانى شهوت و غضب و نیروى شیطانى، انسان از فطرت خود دور خواهد ماند. از این رو خداوند پیامبرانى را براى بشارت و انذار فرستاد که احکام آنها بر طبق مقتضاى فطرت اوست تا حجابها را از پیش چشم دل او بردارند و آنها را در سیر و سلوک یار و مددگار باشند. تکالیفى که پیامبران از طرف خدا آوردهاند یا بر طبق مقتضاى فطرت اصلى است; مانند: دعوت به فضائل اخلاقى و کمالات نفسانى و یا بر طبق فطرت تبعى است; مانند: نهى از کفر و شرک و اخلاق زشتبراى زنده کردن و کمک دادن به این فطرت.
پس تکالیف الهى همه، الطاف خداست و به منزله داروهایى استبراى درمان روانهاى بیمار. پیامبران، طبیبان نفوس و مربیان روانند که نه تنها انسانها را از تاریکى به روشنى هدایت مىکنند و از نقص به کمال مىبرند; بلکه برزخها و موقفهاى قیامت نیز از عنایتهاى خداست و هر موقفى مانند بیمارستانى است که روانهاى مریض را در آن درمان مىکنند و اگر در این بیمارستانها درمان نیافت، آخرین درمان او کیفر آتش است. (37)
در این سخن، فلسفه احکام الهى به اجمال بیان و حکمت آمدن پیامبران به این صورت روشن شده است:
1- آمدن پیامبران براى برداشتن حجابها از سیر و سلوک مردم به سوى خدا است.
2- دستوراتدین موافق با فطرت اصلى انسان مىباشد که عشق به کمال مطلوب است.
3- احکام دین، فطرت انسان را براى حرکتبه سوى خدا و پرواز به درگاه او کمک مىدهند.
4- باز داشتن مردم از کفر و شرک و پرهیز دادن آنها از اخلاق زشت، براى برداشتن مانع از رسیدن به کمال است.
5- احکام دین تفضل و عنایتخداستبراى رها ساختن انسان از زندان طبیعت و آزادى براى سیر و سلوک به سوى خدا.
6- تکالیف الهى، الطاف اوست و درمان دردهاى روان است و پیامبران، اطباى نفوس هستند و مواقف در قیامت و عالم برزخ بیمارستان درمانبخش جانهاى بیمار است.
دست به دست من بده
پا به پای من بیا
نگو امروز مال ما
بگو فردا رو میخوام
به لطف الهی فردا از آن ماست....
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
اشتراک گذاری