جهت مشاهده مطالب کارشناسان و کاربران در این موضوع کلیک کنید







موضوع: اختلاف ترجمههای قرآن براساس دستور زبان عربی و ساختار آن
-
۱۳۹۵/۰۲/۰۵, ۰۷:۵۱ #1
- تاریخ عضویت
مرداد ۱۳۸۸
- نوشته
- 7,449
- مورد تشکر
- 25,951 پست
- حضور
- 61 روز 5 ساعت 30 دقیقه
- دریافت
- 43
- آپلود
- 0
- گالری
-
281
اختلاف ترجمههای قرآن براساس دستور زبان عربی و ساختار آن
چکیده در این مقاله، نقش دستور زبان عربی و ساختار آن که به نوعی موجبات اختلاف در ترجمههای فارسی قرآن کریم را فراهم نموده است، مورد بررسی قرار گرفته است.
تعیین مواضع اختلاف در ترجمهها و پرداختن به زمینههای آن و مقایسه و ارزیابی ترجمهها و انتخاب ترجمه یا ترجمههایی برتر. از جهتگیریهای اصلی این نوشتار به شمار میرود.
ویرایش توسط *عرفانی* : ۱۳۹۵/۰۲/۰۵ در ساعت ۱۱:۵۳
دیــدار بـه قـیـامـت
-
تشکرها 7
-
۱۳۹۵/۰۲/۰۵, ۱۱:۵۵ #2
- تاریخ عضویت
مرداد ۱۳۸۸
- نوشته
- 7,449
- مورد تشکر
- 25,951 پست
- حضور
- 61 روز 5 ساعت 30 دقیقه
- دریافت
- 43
- آپلود
- 0
- گالری
-
281
مقدمه
زبان قرآن کریم به عنوان زبان عربی مبین، با نحو پیوندی ناگسستنی دارد و ساختارها و ترکیبات قرآن همان ساختارها و ترکیبات عربیاند، چنان که حروف قرآنی نیز همان حروف عربیاند و بدینسان خداوند کلام خویش را در قالب کلام بشری عرضه داشت و پیامبر خویش را از جنس بشر مبعوث کرد تا انسانهای خاکی بتوانند با عالم ملکوت ارتباط داشته باشند و خداوند با همین آیات که حزبها، سورهها و جزءهای قرآن را تشکیل میدهد، بشریت را از عصر نزول تا عرصهی قیامت به تحدی و هماوردطلبی فراخوانده است تا به عنوان معجزی جاودانه و فروغی بیپایان در این عالم خاکی بدرخشد و انسان را از ضلالت و جهات برهاند.
اما با وجود این برخی از آیات به گونهای است که نوعی بستر مناسب را برای دستیابی به رمز و راز لغت و ارائه دیدگاههای گوناگون فراهم مینماید. در این مبحث موارد اختلافبرانگیز براساس دیدگاههای لغوی – قواعد عربی، ترکیبات و ساختارهای آن – مورد بررسی قرار گرفته و نقش آنها در اختلاف ترجمهها تبیین میگردد.
اما پیش از پرداختن به موضوع، یادآوری نکاتی چند، ضروری به نظر میرسد:
1- صنعت نحو، فن بلاغت و به طور کلی شیوهی بیانی در ادبیات عرب میتواند نقدپذیر و نوگرا باشد و راهیابی تحولات در آنها و وجود اختلاف نظرها، یک امر طبیعی به نظر میرسد. اما این مجموعه در قرآن که برترین منبع بلاغت و فصاحت است، از وحی نشأت گرفته و وحی از هر صنعت و فن دیگر برتر است.
2- قواعد زبان عربی و ساختارهای آن به عنوان روساخت قرآن و مفاهیم والای آیات به عنوان زیرساخت آن، همدوش یکدیگرند و کهنگی ناپذیری و نوگرایی را بدون تحول ظاهری در ذات خود دارند. چنان که از دیرباز و تا هنگامهی قیامت در تمام عصرها و برای تمام نسلها تازه و پرطراوت خواهد بود.
3- اگر چه قرآن با نحو پیوند مستحکم دارد، اما نباید از روزنهی نحو به قرآن نگریست و همه موارد به ظاهر اختلاف برانگیز را با قواعد عربی و صنعت نحو، حل و فصل نمود؛ بلکه باید از فراخنای قرآن به عنوان میزان واقعی و با اعتبار قدسی به صنعت و نحو و دیگر علوم عربی نگریست و آن را مرجع نهایی در حل و فصل بسیاری از اختلافات در عرصهی ادبی به شمار آورد و از این رهگذر به بسیاری از رمز و راز نهفته در لغت دست یافت.
4- هر چند زبان قرآن عربی است، اما این زبان ویژگیهای ممتازی دارد که بشریت در تمام دوران با آن مورد خطاب واقع شده است، پس ادبیات و اسلوب بیانی آن نمیتواند در ظرف ادبیات معاصر یا نظم و نثر کهن گنجانده شود.
دیــدار بـه قـیـامـت
-
تشکرها 7
-
۱۳۹۵/۰۲/۱۱, ۱۵:۳۸ #3
- تاریخ عضویت
بهمن ۱۳۹۲
- نوشته
- 756
- مورد تشکر
- 4,759 پست
- حضور
- 40 روز 10 ساعت 53 دقیقه
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
زبان عربي از چه زماني رايج گرديد؟
عرب به معناي فصيح شدن زبان پس از لكنت است.
عرب غير عجميها را مي گويند و مراد كساني هستند كه به زبان يعرب بن قحطان ـ قديميترين زبان عربي ـ تكلم ميكنند. و عرب «مستعربة» آن گروه كه به زبان اسماعيل بن ابراهيم ـ عليه السّلام ـ سخن گويند و گفته شده كه اينها را به اين جهت كه در قريش منطقهاي به نام «عربه» (بخشي در نزديكي هنديه مكه) سكونت داشتند،به اين نام مي خواندند.
گفته شده عرب دو تيره است: عدناني و قحطاني. و پيامبراكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ از تيره عدناني بوده است. پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ ميفرمايد: «نخستين كسي كه زبانش به عربي گشوده شد، اسماعيل فرزند حضرت ابراهيم ـ عليه السّلام ـ بود كه در آن روز سيزده سال از عمرش ميگذشت و زبانش به زبان پدر و برادرش بود...».[1]
بنابراين، از روايات مذكور ميتوان نتيجه گرفت كه زبان عربي، از زمان حضرت اسماعيل فرزند حضرت ابراهيم خليل ـ عليه السّلام ـ رايج و متداول گشته است.[2]
پي نوشت ها:
[1] . ر.ك: مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، بيروت، موسسه الوفاء، 1404، ج 75، ص 178.
[2] . براي آگاهي بيشتر ر.ك: خرمشاهي، بهاء الدين، دانشنامه قرآن و قرآن پژوهي، تهران، دوستان، چاپ اول، 1377 ش، ج 2، ص 1445 ـ 1443.
-
تشکرها 6
-
۱۳۹۵/۰۲/۱۲, ۱۲:۱۷ #4
- تاریخ عضویت
مرداد ۱۳۸۸
- نوشته
- 7,449
- مورد تشکر
- 25,951 پست
- حضور
- 61 روز 5 ساعت 30 دقیقه
- دریافت
- 43
- آپلود
- 0
- گالری
-
281
مرجع ضمیر و نقش آن در اختلاف ترجمهها
در آیات متعددی از قرآن، اختلاف در مرجع ضمیر، موجب فراهم آمدن زمینههای گسترده در اختلاف ترجمهها گردیده است.
نمونه اول:
«وَرَاوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِهَا عَن نَّفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الأَبْوَابَ وَقَالَتْ هَیْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَایَ إِنَّهُ لاَ یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ» (یوسف، 23)
«و آن زنی که وی در خانهاش بود از او به رفق و فریب درخواست کامجویی کرد و (بدین منظور) درها را محکم بست و گفت بشتاب، من از بهر تو آمادهام، یوسف گفت: پناه بر خدا، او (شویت) مربی من است که جایگاهم را نیکو کرده و او (خدا) پروردگار من است که مقام و منزلتم را نیکو ساخته؛ بیتردید ستمکاران هرگز رستگار نمیشوند» (ترجمهی علی مشکینی).
در این آیه، مرجع ضمین «هاء» در «انه ربی» مورد اختلاف است، گروهی آن را «الله» دانسته و برای «رب» مفهوم «پروردگار» در نظر گرفتهاند. گروهی دیگر آن را «ملک دانسته و برای «رب» مفهومی غیر از پروردگار یعنی پادشاه و عزیز مصر به حساب آوردهاند و گروهی نیز هر دو مفهوم را در ترجمه لحاظ کردهاند. البته در برخی از منابع تفسیری، ضمیر به عنوان ضمیر شأن تلقی شده است. (رک: مغنیه، 299/4؛ شوکانی، 17/3).
اگر ضمیر، ضمیر شأن پنداشته شود باز هم در اختلاف مفهوم «رب» و نیز مرجع ضمیر «أحسَنَ» به نتیجه روشنی نمیرسیم.
ویرایش توسط *عرفانی* : ۱۳۹۵/۰۲/۱۵ در ساعت ۱۲:۰۷
دیــدار بـه قـیـامـت
-
تشکرها 6
-
۱۳۹۵/۰۲/۱۵, ۱۲:۰۹ #5
- تاریخ عضویت
مرداد ۱۳۸۸
- نوشته
- 7,449
- مورد تشکر
- 25,951 پست
- حضور
- 61 روز 5 ساعت 30 دقیقه
- دریافت
- 43
- آپلود
- 0
- گالری
-
281
بررسی ترجمهها
در ترجمههای سراج، الهی قمشهای، کاویانپور، جلالالدین فارسی، مجتبوی، مصباحزاده، شعرانی و معزی مرجع ضمیر «الله» در نظر گرفته شده است و با اندکی تفاوت، ترجمهی مشابه در آنها چنین آمده است:
«... گفت: به خدا پناه میبرم که او پروردگار من است...»
در ترجمههای دهلوی، خواجوی، مکارم شیرازی و خرمشاهی مرجع ضمیر به روشنی بیان شده است که عزیز مصر میباشد:
دهلوی: «... این شخص صاحب من است...».
خواجوی: «... او (عزیز مصر) سرورم است...».
مکارم: «... او (عزیز مصر) صاحب نعمت من است...»
خرمشاهی: «... او (شوهرت) سرور من است...».
و در برخی از ترجمهها، عبارت به گونهای بیان شده است که برای ضمیر، احتمال دو مرجع وجود دارد:
پورجوادی: «گفت: به خدا پناه میبرم، او ولی نعمت من است...».
آیتی: «... گفت پناه میبرم به خدا او، پرورانده من است...».
در ترجمه آیتالله مشکینی که در آغاز بحث ذکر گردید، هر دو مرجع به روشنی بیان شده است. علامه طباطبایی، صاحب «المیزان» معتقد است که ضمیر در «انهُ ربی» به پروردگار بر میگردد و یوسف (علیهالسلام) با بیان «معاذالله ان ربی»، با لفظ جلالة «الله»، خدا را به بزرگی و عظمت یاد میکند و با لفظ «رب» در عین رعایت ادب عبودیت و بندگی به ربوبیت پروردگار خویش اذعان میکند تا اعلام بدارد که جز «الله» رب دیگری اتخاذ نکرده است. چنان که در خطاب به همراهی زندانیاش میگوید: «اذکرنی عند ربک» و در خطاب به فرستادهی پادشاه نیز میگوید؛ «ارجع الی ربک» با این که در آن سامان، آوردن لفظ «رب» برای ملوک و شاهان، مرسوم بوده است. اما یوسف (علیهالسلام) هرگز از عزیز مصر به «ربی» یاد نکرده است، و در ادامه آیه 50 به فرستاده پادشاه میگوید؛ «فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ اللاَّتِی قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ إِنَّ رَبِّی بِكَیْدِهِنَّ عَلِیمٌ» که با بیان «إِنَّ رَبِّی» در ربوبیت پروردگار و بندگی خویش تأکید دارد و در آیه 24 «لَوْلا أَن رَّأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ...» باز هم ضمیرها، در «ربه» به یوسف بر میگردد و منظور از «رب» پروردگار یگانه است. (رک، طباطبائی 125/11).
ترکیب «ربی» یا «رَبِ» با حذف ضمیر یاء – در سورهی یوسف در هشت آیه و دهبار آمده است، که یک مورد آن، قول حضرت یعقوب برای درخواست غفران فرزندان میباشد (3) و مورد دیگر آیهی 23 «قَالَ مَعَاذَ اللّهِ إِنَّهُ رَبِّی....» که مورد بحث است، در هشت مورد باقیمانده (4)، ضمیر متکلم «یاء» به یوسف نسبت داده شده و «رب» مفهمی جز خداوند تعالی ندارد و این خود، دلیلی است که یوسف (علیهالسلام) به غیر از خداوند از کسی به «رَبی» یاد نکرده است.
دلایل مبتنی بر آیات قرآنی که در اظهارنظر صاحب المیزان به چشم میخورد و نیز حاصل بررسیهای به عمل آمده از مفهوم «رب» در سورهی یوسف، ما را به درستی و واقعیت ترجمههایی که «الله» را به عنوان مرجع ضمیر «هاء» در «انه ربی» اتخاذ کردهاند، نزدیکتر میکند و در ترجمههایی که مرجع ضمیر، پادشاه و عزیز مصر در نظر گرفته شده است، شأن و منزلت یوسف (علیهالسلام) در مقام بندگی و عبودیت خدای متعال به شایستگی رعایت نشده است.
ویرایش توسط *عرفانی* : ۱۳۹۵/۰۲/۱۵ در ساعت ۱۲:۱۱
دیــدار بـه قـیـامـت
-
تشکرها 5
-
۱۳۹۵/۰۲/۱۵, ۱۲:۱۲ #6
- تاریخ عضویت
مرداد ۱۳۸۸
- نوشته
- 7,449
- مورد تشکر
- 25,951 پست
- حضور
- 61 روز 5 ساعت 30 دقیقه
- دریافت
- 43
- آپلود
- 0
- گالری
-
281
نمونه دوم:
«وَقَالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِّنْهُمَا اذْكُرْنِی عِندَ رَبِّكَ فَأَنسَاهُ الشَّیْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ» (یوسف، 42) در این آیه، مرجع ضمیر «هاء» در «فَأَنسَاهُ الشَّیْطَانُ» مورد اختلاف است. در برخی از ترجمهها مرجع ضمیر، یوسف (علیهالسلام) و در برخی دیگر زندانی نجات یافته (ساقی شاه)، در نظر گرفته شده است، و با هر کدام از دو مرجع ضمیر، مفهوم «ذِكْرَ رَبِّهِ» متفاوت خواهد بود، یعنی در حالت اول «یاد پروردگارش» و در حالت دوم «یاد کردن نزد ارباب و مهترش» معنی میشود.
بررسی ترجمهها
در ترجمههای قمشهای، کاویانپور و جلالالدین فارسی، ضمیر به یوسف (علیهالسلام) بر میگردد:
الهی قمشهای: «... در آن حال شیطان یاد خدا را از نظرش ببرد (و به خلق خدا متوسل شد)...».
کاویانپور:«... و شیطان ذکر پروردگارش را از یاد او برد...» و در ترجمهی جلالالدین فارسی نیز عبارت مشابه آمده است.
در ترجمههای دهلوی، سراج، خواجوی، مجتبوی، مصباحزاده، آیتی، مکارم شیرازی، فولادوند، شعرانی، خرمشاهی و امامی، مرجع ضمیر، زندانی نجات یافته (ساقی شاه) در نظر گرفته شده و «رب» در «ذکر ربه» با مفاهیمی چون؛ سید، مهتر، خواجه، سرور، مولا، صاحب و آقا آمده است.
دهلوی: «... پس شیطان فراموش گردانید از خاطر وی که یاد کند پیش مولای خود...»
خواجوی: «... ولی شیطان یاد کردن نزد سرورش را از یادش برد...»
مجتبوی: «... ولی شیطان یادکرد آوری خواجهاش را فراموشش ساخت...».
آیتی: «... اما شیطان از خاطرش زدود که پیش مولایش از او یاد کند...».
فولادوند: «... و (لی) شیطان یادآوری به آقایش را از یاد او برد...».
خرمشاهی: «... آنگاه شیطان یاد سرورش را از خاطر او برد...».
در برخی از ترجمهها احتیاط مترجم تا آنجاست که از نوع ترجمه، هر دو مرجع برای ضمیر، در ذهن متبادر میگردد:
شعرانی: «.. پس از یاد برد او را دیو رجیم یاد کردن او را زندان هفت سال..».
معزی: «... فراموشش ساخت شیطان یادآوری خداوندش را...».
پورجوادی: «... ولی شیطان یادآوری را از خاطر او برد ....».
دیــدار بـه قـیـامـت
-
تشکرها 4
-
۱۳۹۵/۰۲/۱۵, ۱۲:۱۳ #7
- تاریخ عضویت
مرداد ۱۳۸۸
- نوشته
- 7,449
- مورد تشکر
- 25,951 پست
- حضور
- 61 روز 5 ساعت 30 دقیقه
- دریافت
- 43
- آپلود
- 0
- گالری
-
281
نتیجه بحث
مرجع هر دو ضمیر «هاء» در «فَأَنسَاهُ الشَّیْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ» در ترجمههای الهی قمشهای، کاویانپور، جلالالدین فارسی و نیز در برخی از تفسیرها چون؛ مجمع البیان و ابوالفتوح رازی به یوسف (علیهالسلام) بر میگردد. اما به دلایلی پذیرش این نظر به آسانی میسر نیست:
1-خداوند در این سوره از یوسف (علیهالسلام) بسیار به نیکی یاد کرده است و در آیهای او را از بندگان مخلَصش به شمار آورده است: «... كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ...». و در آیات دیگری از قرآن از بندگان مخلص خداوند به گونهای یاد شده است که شیطان برای گمراهی آنان و نفوذ در دل و اندیشه آنان راهی پیدا نمیکند:
«قَالَ رَبِّ بِمَآ أَغْوَیْتَنِی لأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الأَرْضِ وَلأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلاَّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ» (حجر، 39، 40). (5)
«قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ» (ص، 82؛ 83) (6)
اگر بپذیریم که مرجع ضمیر مورد اختلاف، یوسف (علیهالسلام) است، مفهوم آیه چنین خواهد بود که؛ شیطان به نوعی در دل و اندیشهی یوسف راه یافته و ذکر خدا را در او به فراموشی سپرده است، که این عمل شیطان در یوسف، حالتی از اغواء و اغفال به شمار میرود که برخلاف آیات یاد شده از سورههای «حجر» و «ص» خواهد بود که؛ شیطان به نوعی در دل و اندیشهی یوسف راه یافته و ذکر خدا را در او به فراموشی سپرده است، که این عمل شیطان در یوسف، حالتی از اغواء و اغفال به شمار میرود که برخلاف آیات یاد شده از سورههای «حجر» و «ص» خواهد بود. پس باید مرجع ضمیر، زندانی نجات یافته (ساقی شاه) باشد.
2- آیهی «وَقَالَ الَّذِی نَجَا مِنْهُمَا وَادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَاْ أُنَبِّئُكُم بِتَأْوِیلِهِ فَأَرْسِلُونِ»
دلیل روشنی در تعیین مرجع ضمیر میتواند باشد. چون «الَّذِی نَجَا مِنْهُمَا» در این آیه، همان شخصی است که یوسف (علیهالسلام) به او گفت: «اذْكُرْنِی عِندَ رَبِّكَ» و جمله : «وادّکر بعد أمّة» این آیه نشان میدهد که این شخص بنا به دلایلی، فریاد مظلومیت و بیگناهی یوسف را به پادشاه نرسانده است و پس از گذشت مدتی در شرایطی که همگان از تعبیر خواب پادشاه، ناتوان بودند، یوسف را یاد کرده است و به امید تعبیر خواب، از پادشاه درخواست میکند که او را نزد یوسف ببرند. پس کسی که به خاطر رسیدن به منصبهای دنیوی و سرگرم شدن در امور مادی از تعهدات اخلاقی و وظیفه انسانی خویش باز میماند، سزاوارتر است که مورد فتنه و اغفال شیطان قرار گیرد. با وچود چنین قرینههای، اگر ضمیر «هاء» در «فَأَنسَاهُ الشَّیْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ» به یوسف برگردد، اهانت به ساحت مقدس آن حضرت تلقی خواهد شد. (رک: طباطبایی، 231/11؛ فضلالله، 238/12).
البته موضوع دادخواهی یوسف و ارسال پیام به پادشاه برای دفع ظلم و دفاع از عزت خویش، آیا شایسته مقام آن حضرت بوده یا خیر؟ و آیا چنین اقدامی از سوی یوسف ترک اولی بشمار میرود یا خیر؟ و تکلیف روایات وارده در این موضوع چیست؟ از مباحثی است که مورد اهتمام قرآن پژوهان، مترجمان و مفسران واقع شده است، اما پرداختن به آن در ظرف این نوشتار نمیگنجد. (7)
تموم نشده. ادامه دارد
دیــدار بـه قـیـامـت
-
تشکرها 6
-
۱۳۹۵/۰۲/۲۱, ۰۸:۴۳ #8
- تاریخ عضویت
مرداد ۱۳۸۸
- نوشته
- 7,449
- مورد تشکر
- 25,951 پست
- حضور
- 61 روز 5 ساعت 30 دقیقه
- دریافت
- 43
- آپلود
- 0
- گالری
-
281
معادلیابی در واژگان جایگزین و نقش آن در اختلاف ترجمهها:
در ابیات عرب، گاهی واژهای به جای واژه دیگر به کار گرفته میشود و معنی اصلی خود را از دست میدهد. این تحول لغوی ممکن است براساس یک قاعده و معیار انجام پذیرد، مانند فعل ماضی و امر که در قالب تعجب، مفهوم انشائی به خود میگیرند و یا ترکیب جار و مجرور که به عنوان اسم فعل بکار میرود؛ «إِلَیکَ عَنّی: تَنَحَّ = دور شو از من» و گاهی نیز ممکن است این جایگزینی براساس ملاک خاصی نباشد، بلکه جنبههای بلاغی یا ساختار جملات، موجبات این امر را فراهم میکند، که مترجم با بهرهمندی از سیاق، مضمون و آهنگ و فضای حاکم بر آیات، معادل مناسب را ارائه میدهد.
این موضوع خود میتواند شامل چندین بخش باشد، که در این جا بخشهایی از آن مورد بررسی قرار میگیرد؛
1- آمدن طلب به معنی خبر:
«وَقَالَ الَّذِینَ كَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا اتَّبِعُوا سَبِیلَنَا وَلْنَحْمِلْ خَطَایَاكُمْ...» (عنکبوت، 12)
در این آیه، با توجه به وجود لام مکسورهی امر «وَلْنَحْمِلْ» باید مفهوم طلب داشته باشد، اما این مفهوم با مضمون و سیاق آیه مناسبت ندارد، بلکه برای جنبههای بلاغی و بیان نوعی تأکید، مفهوم خبری در شکل ظاهری طلب، آمده است.
بررسی ترجمهها:
الف) «وَلْنَحْمِلْ» به صورت طلب، ترجمه شده است:
دهلوی: «... و گفتند کافران به مسلمانان پیروی راه ما کنید و باید که ما برداریم گناهان شما را ...»
شعرانی و مصباحزاده: «... متابعت کنید طریق ما را و باید که برداریم گناهان شما را...»
معزی: «... و باید که به دوش کشیم گناهان شما را...».
ب) «وَلْنَحْمِلْ» به صورت غیر طلب – مضارع – معنی شده است:
خواجوی: «... راه ما را پیروی کنید، ما گناهان شما را برخواهیم داشت...»
جلالالدین فارسی: «و ما گناهان شما را برعهده خواهیم گرفت...»
خرمشاهی: «... از ما پیروی کنید ما گناهانتان را به گردن میگیریم»
ج) «وَلْنَحْمِلْ» با افزودن شرط یا بیانی غیر از مضارع به صورت غیر طلب معنی شده است:
سراج: «... پیروی کنید راه ما را و (اگر در این پیروی گناهی باشد) برداریم گناهان شما را»
الهی قمشهای: «... شما طریقه ما را پیروی کنید (اگر به خطا رفتید) بار خطای شما را به دوش میکشیم....»
کاویانپور: «... شما راه و روش ما را پیروی کنید (اگر خطا رفتید) ما بار گناهان شما را متحمل میشویم...».
مکارم: «... (و اگر گناهی دارد) ما گناهانتان را برعهده خواهیم گرفت...»
فولادوند و پورجوادی: «... راه ما را پیروی کنید و گناهانتان به گردن ما...»
آیتی: «... به راه ما بیایید، بار گناهانتان به گردن ما»
نتیجه بحث
اگر بنا باشد که مفهوم مظارع در «وَلْنَحْمِلْ» با شرط همراه باشد، چنان که در برخی از ترجمهها – در قسمت ج – آمده است. طبق قواعد عربی (8)، مضارع باید در جواب طلب مجزوم شده باشد، در حالی که در اینجا، با لام مکسورة امر مجزوم شده است، پس افزودن شرط، اگر چه برای بیان یک ترجمه رسا باشد، ضرورتی ندارد.
آمدن مفهوم مضارع با بیانی غیر از مضارع که در برخی از ترجمهها به چشم میخورد، تا حدودی با ترکیب ظاهری «وَلْنَحْمِلْ» هماهنگی ندارد. حال که برای مضارع، در فارسی معادل مناسب و هماهنگ وجود دارد، جایگزین معادل غیر از آن، شایسته به نظر نمیرسد.
در ترجمههایی که «وَلْنَحْمِلْ» برحسب ظاهر کلمه به صورت طلب آمده است، چون جایگزینی و معادلیابی، مورد اهتمام واقع نشده است، در عبارات، نوعی ناهماهنگی احساس میگردد.
در ترجمههایی قسمت «ب» که جایگزینی و معادلیابی مورد توجه واقع شده است، و عبارت بدون افزایش مفهوم شرط، بیان گردیده است، ترجمه آیه با ساختار و ترکیبات عربی آن، هماهنگتر و به درستی نزدیکتر است.
و همچنان ادامه دارد
دیــدار بـه قـیـامـت
-
تشکرها 4
-
۱۳۹۵/۰۲/۲۱, ۰۸:۴۸ #9
- تاریخ عضویت
مرداد ۱۳۸۸
- نوشته
- 7,449
- مورد تشکر
- 25,951 پست
- حضور
- 61 روز 5 ساعت 30 دقیقه
- دریافت
- 43
- آپلود
- 0
- گالری
-
281
خبر به معنی طلب:
«وَالْمُطَلَّقَاتُ یَتَرَبَّصْنَ بِأَنفُسِهِنَّ ثَلاَثَةَ قُرُوَءٍ ...»
در این آیه «یَتَرَبَّصْنَ» در لفظ خبر است، اما به معنی طلب به کار رفته است و چنان که در برخی از تقاسیر آمده است، این تعبیر، افزون بر نوعی تأکید، بیانگر الزام و سرعت در انجام یک دستور الهی است. (رک: کاشانی، فتحالله، 12/2؛ کاشانی، فیض، 235/1؛ لاهیجی، 314/1؛ قمی مشهدی، 341/2؛ شبر، 36 و ...)
بررسی ترجمهها:
الف) در اکثر ترجمهها «یَتَرَبَّصْنَ» به روشنی با مفهوم امر بیان شده است:
فیضالاسلام: «... باید سه طهر و پاکی انتظار کشیده چشم به راه باشند...»
کاویانپور: «... باید به مدت سه بار عادت ماهانه در انتظار بمانند»
آیتی: «باید که زنان مطلقه تا سه بار پاک شدن از شوهر کردن بازایستند...»
مکارم: «باید به مدت سه مرتبه عادت ماهانه دیدن (و پاک شدن) انتظار بکشند...»
فولادوند: «... باید مدت سه پاکی انتظار بکشند...»
خرمشاهی: «و زنان طلاق داده باید به مدت سه پاکی درنگ کنند...»
ب) در برخی از ترجمهها مفهوم امر با بیان حالتی از التزام در مضارع آمده است؛
دهلوی: «و زنان طلاق داده شده باز ایستند به خود سه پاکی»
خواجوی: «طلاق داده شدگان تا سه پاکی منتظر بمانند»
جلالالدین فارسی: «زنان طلاق داده شده خود سه پاکی و درنگ کنند...»
معزی: «و زنان طلاق گرفته در انتظار نگه دارند خویشتن را مدت سه پاک شدن...»
ج) در برخی از ترجمهها، مضارع به همان مفهوم ظاهری خود یعنی خبری معنی شده است؛
مصباحزاده، یاسری، اشرفی تبریزی و شعرانی: «و طلاق داده شدگان انتظار میبرند به خودهاشان سه طُهر...»
نتیجهی بحث:
در ترجمههای گروه الف که مفهوم «یَتَرَبَّصْنَ» به روشنی به صورت امر بیان شده است و حالت التزام «باید» به همراه دارد، از جهت رعایت نکات دستوری و مطابقت با آراء بیشتر مفسران، صحیحتر به نظر میرسد.
در ترجمههای گروه ب که مفهوم مضارع به حالت التزام، بیان شده است، اگر «باید» با وجه التزامی همراه میشد، شایستهتر بود.
در ترجمههای گروه ج که مضارع به همان حالت خبری بیان شده است، دقت لازم در رعایت نکات دستوری به عمل نیامده است و این گونه ترجمهها صحیح به نظر نمیرسد.
و همچنان ادامه دارد
دیــدار بـه قـیـامـت
-
-
۱۳۹۵/۰۳/۰۳, ۱۰:۴۵ #10
- تاریخ عضویت
مرداد ۱۳۸۸
- نوشته
- 7,449
- مورد تشکر
- 25,951 پست
- حضور
- 61 روز 5 ساعت 30 دقیقه
- دریافت
- 43
- آپلود
- 0
- گالری
-
281
به کارگیری مفرد در معنی مثنی یا جمع
هدف از طرح این موضوع، تبیین مطالبی فراتر از ساختارهای متداول در زبان مبدأ یا مقصد است. چون ساختارها و قالبهایی که الفاظ و عبارات را در خود جای میدهند، در همه زبانها یکسان نیستند. به عنوان مثال در زبان عربی معمول است که فعل در آغاز جمله (9) مفرد میآید، اگرچه فاعل آن، مثنی یا جمع باشد، اما در زبان فارسی چنین نیست یا در ترکیبات وصفی در زبان عربی، صفت در عدد با موصوف خود، مطابقت دارد، (10) اما در ساختار فارسی، صفت در هر حال، به صورت مفرد بیان میشود و یا معدود عددهای 3 تا 10 که در عربی همیشه به صورت جمع میآیند، در فارسی باید مفرد ترجمه گردد.
فراتر از مسائل یاد شده، گاهی در ادبیات عرب و زبان قرآن، واژه مفرد در جایگاه مثنی یا جمع میآید و برخلاف روساخت، مثنی یا جمع معنی میشود و اگر به این نکته توجه نگردد، ترجمه از صحت و سلامت لازم بدور خواهد ماند؛
نمونه اول:
«... وَتَرَى الْفُلْكَ مَوَاخِرَ فِیهِ وَلِتَبْتَغُواْ مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ» (نحل، 14)
«الْفُلْكَ» واژهای است که به همین صورت ظاهری – با الف و لام، مفرد و بر وزن «القفل» - 23 بار در قرآن به کار رفته است، مفرد، جمع، مذکر و مؤنث آن – یکسان میباشد، که گفتهاند با شکل مذکر در معنی مفرد و با شکل مؤنث در معنی جمع – به کار میرود. (رک: راغب، 399؛ فیومی/ 23/2)
در بررسی به عمل آمده از آیات قرآن، می توان به چگونگی به کار گیری، «الفلک» را از سه جنبه مورد توجه قرار داد؛
1- «الْفُلْكَ» با وجود قرینههای روشن، مفهوم جمع دارد؛
الف) «... وَ تَرَى الْفُلْکَ مَوَاخِرَ فِیهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ ...» (نحل، 14)
ب) «... وَ تَرَى الْفُلْکَ فِیهِ مَوَاخِرَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ ...» (فاطر، 12)
در این دو آیه، «مواخر» که جمع «ماخره» می باشد، دلالت بر جمع بودن «الفلک» دارد.
ج) «... حَتَّى إِذَا کُنْتُمْ فِی الْفُلْکِ وَ جَرَیْنَ بِهِمْ بِرِیحٍ طَیِّبَةٍ ...» (یونس، 22)
در این آیه «جَرَینَ» که فعل جمع مونث میباشد و به «الفلک» نسبت داده شده است، دلیل بر جمع بودن «الفلک» دارد.
2- «الفلک» با وجود قرینههای روشن، مفهوم مفرد و مذکر دارد؛
الف) «... فَأَنجَیْنَاهُ وَمَن مَّعَهُ فِی الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ ...» (شعراء، 119)
ب) «...وَإِنَّ یُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ» (صافات، 140)
در این دو آیه، علاوه بر واژه «الْمَشْحُونِ» که به عنوان صفت «الفُلکِ» به صورت مفرد و مذکر آمده است، مضمون آیات نیز بر مفرد بودن «الفُلکِ» دلالت دارد، زیرا «الفُلکِ» در آیهی اول، کشتی نوح (علیهالسلام) و در آیهی دوم (کشتی معینی است که حضرت یونس بر آن سوار شد. البته در آیاتی نیز تنها قرینهی معنوی بر مفرد بودن «الفُلک» دلالت دارد. (11)
3- «الفُلک» با وجود قرینههای روشن، مفهوم مفرد مؤنث را دارد؛
الف) «...وَالْفُلْكِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ...» (بقره، 164)
ب) «... وَسَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِیَ فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ...» (ابراهیم، 32)
در این دو آیه اگرچه قرینهی لفظی برای جمع بودن «الْفُلْكَ» وجود ندارد، اما از آنجا که «الْفُلْكَ» غیرمعین و به عنوان جنس به کار رفته است و نیز فعل مفرد مؤنث «تجری» که برای «الْفُلْكَ» به کار رفته است، میتواند برای جمع غیرعاقل نیز تلقی شود، میتوان آن را به صورت جمع یا مفرد، معنی کرد و در ترجمهها هر دو نوع معنی به چشم میخورد. به عنوان نمونه در آیهی: «... وَالْفُلْكِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ»، «الْفُلْكَ» در ترجمههای؛ دهلوی، معزی و خرمشاهی، مفرد آمده است و در سایر ترجمههای مورد بررسی، به صورت جمع معنی شده است. چه بسا اختلاف در ترجمههای این دسته از آیات یک امر طبیعی باشد و ترجیحی بر مفرد یا جمع بودن «الْفُلْكَ» نباشد، پس بحث و بررسی شامل ترجمههایی میگردد که با وجود قراین جمع بودن «الْفُلْكَ»، مفرد معنی شده است یا با وجود دلایل لازم بر مفرد بودن آن، به صورت جمع آمده است.
و همچنان ادامه دارد
دیــدار بـه قـیـامـت
-
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
اشتراک گذاری