جهت مشاهده مطالب کارشناسان و کاربران در این موضوع کلیک کنید







موضوع: *****ܓܓܓسكوتي پر از دردܓܓمجموعه شعرܓܓܓ*****
-
۱۳۸۷/۰۶/۲۹, ۲۲:۵۹ #1
- تاریخ عضویت
خرداد ۱۳۸۷
- نوشته
- 73
- مورد تشکر
- 275 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
*****ܓܓܓسكوتي پر از دردܓܓمجموعه شعرܓܓܓ*****
اگر مديران اجازه دهند سروده هايم رو در اين موضوع قرار دهم و به مرور اونا رو بصورت pdf كنم !
-
تشکرها 13
-
۱۳۸۷/۰۶/۲۹, ۲۳:۰۰ #2
- تاریخ عضویت
خرداد ۱۳۸۷
- نوشته
- 73
- مورد تشکر
- 275 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
با اشكهايش كودكي ، در كوچه هاي سرد شـــب
در گوشه ايي، ويرانه ايي؛مي خواند پيري از عرب
در خانه ايي زير پلاس، آن سو تر از پستـوي شهر
مي شد شنيد از كودكي ميخواند: قهرم! قهر، قهر
آن دور تر بيــــــــــــــــــــوه زني از مسلك قوم يهود
با گريه هاي كودكش ميگفت: مي آيــــــد، چه زود
افســــــوس شبگردي كه شبها درميان كوچه بود
يا در ميان نخل ها ، با چـــــــاه صحبت مي نمود !
آن آشناي ناشناس ! معناي دنيــــــــــــــاي وجود !
ديگر نبود ؛ ديگر نبود ؛ ديگر نبود ؛ ديگر نبــــــــــود ...
-
تشکرها 24
-
۱۳۸۷/۰۷/۰۱, ۲۲:۴۱ #3
- تاریخ عضویت
خرداد ۱۳۸۷
- نوشته
- 73
- مورد تشکر
- 275 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
دمي كه افتاد راه باد
من و تو رو چه دور كرد
اشك سرشت گل مرا
به خاك من نشست؛درد
ماده شكل گرفت و بعد
روح دميده شد به آن
مجرّدات سجده كرد
برد إبا ز جنّيان
درخت و آب وخاك بود
وزيدن باد كمي
خطا نمود وسوسه را
خورد ز گندم آدمي
دور شدم من از تو بيش
گرد نشست به ماجرا
نسل به نسل گناه ؛ شك
ريخت به چشم آدما
دگر نشان نمي دهد
كسي كه رفته؛ راه تو
خواب گرفته چشم ها
زمين پر از گناه تو
-
تشکرها 12
-
۱۳۸۷/۰۷/۰۴, ۰۱:۵۸ #4
- تاریخ عضویت
خرداد ۱۳۸۷
- نوشته
- 73
- مورد تشکر
- 275 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
در ميان كو چه ها
باد سردي مي وزيد
پاي خود را روي خاك
پير مردي مي كشيد
دستهايش پر چروك
چشم هايش بسته كم
روي دوشش کوله ایی
سرفه هايش پشت هم
خط خيسي از عرق
روي چين صورتش
مي كشيد از سينه آه
با صدايي پر ز خش
دور شد از چشم من
لك و لك تا انتها
با عبورش رفت نيز
فكر من تا دور هاااااا
مثل يك افسانه هست
يك فريب بي صدا
مه گرفته چشم را
نيست پيدا پيش پا
با عبورش پير مرد
چشم هايم را ربود
هاله ايي از آه او
هستيم را كرد ، دود
-
تشکرها 12
-
۱۳۸۷/۰۷/۰۵, ۱۳:۳۹ #5
- تاریخ عضویت
خرداد ۱۳۸۷
- نوشته
- 73
- مورد تشکر
- 275 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
جنگل وحشي پر تو يادته
زوزه گرگاي ترسو يادته
بوي كاهگله ديواراي كوچه
رود گيج پر هياهو يادته
توي آسمون شبا ستاره ها
دست ما اين سو و آن سو يادته
نفس پاك هواي كود و خاك
لرزش گلاي شب بو يادته
توي كوچه ها غروبا كه مي شد
گله بره تو در تو يادته
بازي الك دلك با يه چماق
سواري روي چوب زو يادته
دعاي هر شب قبل خوابمون
لرزش شمعی به سوسو يادته
رفتن ما توي گرگ و ميش صبح
با يه داس و چشم اخمو يادته
بار سنگين علف رو پشتمون
تو كوچه پهلو به پهلو يادته
آلبالوهاي درشت توي آش
لواشك؛ خشكه آلو يادته
بالكن چوبي خونه؛ يه حصير
دستاي بي بي يه جارو يادته
تو طويله ككاي ريز و درشت
صداي جارچي ده كو ؟ يادته
رفته اون گذشته هاي خوب و ناز
توي بغضي با يه جادو ! يادته
ویرایش توسط Masoomi : ۱۳۸۸/۰۷/۱۲ در ساعت ۲۲:۲۸
-
تشکرها 12
-
۱۳۸۷/۰۷/۲۱, ۲۱:۵۶ #6
- تاریخ عضویت
خرداد ۱۳۸۷
- نوشته
- 73
- مورد تشکر
- 275 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
مجنونم و پاي رفتنم نيست كه نيست
محزونم و دل گسستنم نيست كه نيست
فرهاد كه در غربت شيرين جان داد
افتادم و مهلت تنم نيست كه نيست
-
تشکرها 15
-
۱۳۸۷/۰۹/۱۲, ۰۹:۴۴ #7
- تاریخ عضویت
خرداد ۱۳۸۷
- نوشته
- 73
- مورد تشکر
- 275 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
صبا زســــــــــــــــــــر زلف يار ما گذري كن
وآنگاه ، به سوي من خستـــــــه ســفري كن
به سجده هاي دمادم به گريه هاي مـــــــــدام
به اين تن شكســــــــــــــته راهش نظري كن
هواي پيچش مويــــــــــش چنان نموده نهانم
كه رفته حجم حضورم؛ خبر به بي خبري كن
شبي كه جذبـه عشقش به خاك مرده ام افتاد
گذر گذر همه دردم به حال من اثــــــــري كن
چگونه گشته مســيحا به خاك من نكند روي
غبار راه گذارش به جان محتضـــــــــري كن
به حسرتم ز سبويش؛ شكســته از خم مويش
به گريه ام تو بگويش؛ نظر به مختصري كن
-
تشکرها 11
-
۱۳۸۸/۰۳/۱۴, ۱۰:۰۳ #8
- تاریخ عضویت
خرداد ۱۳۸۷
- نوشته
- 73
- مورد تشکر
- 275 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
اولین شعرنوشته من در حدود 15 سال پیش ...
اوخورشید بود
در باور من نیز
پر معنی و زیبا
از عشق حق لبریز
او چون معلم بود
عشق را به ما فهماند
از درک و فهم او
دشمن به حیرت ماند
بی باک بود او
از دست نفسش رست
بادست مظلومان
طومار ظلم را بست
او چون پرستو بود
از جمع ما کوشید
معنای بودن را
در جای دیگر دید
-
تشکرها 10
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
اشتراک گذاری