-
۱۳۹۵/۱۲/۰۶, ۰۷:۵۴ #11
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۹۲
- نوشته
- 32,555
- مورد تشکر
- 43,461 پست
- حضور
- 137 روز 5 ساعت 1 دقیقه
- دریافت
- 5
- آپلود
- 0
- گالری
-
1
حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها فرمودند : از دنياى شما محبّت سه چيز در دل من نهاده شد
تلاوت قرآن،
نگاه به چهره پيامبر خدا
و انفاق در راه خدا
-
۱۳۹۵/۱۲/۰۶, ۰۷:۵۴ #12
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۹۲
- نوشته
- 32,555
- مورد تشکر
- 43,461 پست
- حضور
- 137 روز 5 ساعت 1 دقیقه
- دریافت
- 5
- آپلود
- 0
- گالری
-
1
آنان که گفتند الله و بر این ایمان پایدارماندند،
حاضر نشدند بنده ی غیر خدا شوند، و حکومت غیر خدا پذیرند،
فرشتگان رحمت بر آنها نازل شوند و مژده دهند
که دیگر هیچ ترسی و حزن و اندوهی از گذشته ی خویش ندارید
و شما را به همان بهشتی که انبیا وعده دادند بشارت باد
یوم الله 22 بهمن مبارکباد
و روزی فرا خواهد رسید که این انقلاب ارجمند به انقلاب بزرگ و جهانی مهدی (عج) وصل خواهد شد
انقلابی که فریاد عدالتخواهی سر داد
زیر بار ظلم مستکبران نرفت
انسانیت شعار اصلی اش بود
و تکامل و به اوج رساندن انسان مهمترین برنامه و هدفش
حاصلش شهدایی فداکار و ابثارگرانی از خود گذشته شد
شهیدانی از رزمندگان ومدافعان مرزهای وطن،دانشمندان، مدافعان حرم ،آتشنشانان...
امام خمینی فرمودند خون شهیدان ما امتداد خون شهدای کربلاست
زیرا
انقلاب ما ادامه ی انقلاب امام حسین علیه السلام است
و انقلابی که اساس آن پرورش انسانیت و انسان کامل باشد هرگز رنگ کهنگی به خود نمی گیرد
و دچار شائبه های معمول که در انقلابهای متداول دنیا جریان می یابد نخواهد شد
امام حسین علیه السلام هرگز در پی فرمانروایی و یا دعوای فامیلی نبود
و مردم و رهبر ما نیز در پی به قدرت رساندن حزب یا گروهی خاص یا دیگر اغراض خاص شخصی و گروهی نبودند
آیا روح و وجود و اصالت انسان دستخوش گذر زمان و کهنگی می شود؟
آیا عدالتخواهی و آرمان گرایی از خواسته های اصلی انسان متفکر نیست؟
آری هست و انسان آزاده پیوسته در پی اشاعه ی حق و نیکی در جهان بوده و خواهد بود
انقلاب عظیم ما روزی به انقلاب حتمی امام زمان عج خواهد پیوست
و ما پرچمدار نیکی و تکامل انسان ،
آبادانی جهان
و به زیر کشیدن حکومت خونخواران
خواهیم بود
یامهدی
عجل علی ظهورک
-
۱۳۹۵/۱۲/۰۶, ۰۷:۵۵ #13
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۹۲
- نوشته
- 32,555
- مورد تشکر
- 43,461 پست
- حضور
- 137 روز 5 ساعت 1 دقیقه
- دریافت
- 5
- آپلود
- 0
- گالری
-
1
من کان لله کان الله له
فرمانده شهید علی صیاد شیرازی این جمله رو در وصیتنامه اش نوشته:
من کان لله کان الله له
هرکس برای خدا باشد خدا هم برای او می شود
شاید معنیش این باشه که هرکس برای خدا باشه یعنی وجودش وقف اهداف الهی باشه قطعا خدا هم برای اوست و راه ها را برای خدمت بنده ی عاشقش باز خواهد کرد
شهید صیاد با وجود اینکه می تونست دنیا رو داشته باشه اما نخواست ،
بادیگارد نداشت ،
خونه ی شخصی نداشت ،
دنبال تشریفات و تجملات نرفت و نخواست ،
بعد از شهادتش معلوم شد بخشی از درآمدش رو قبل از اینکه به منزل ببره خرج فقرا می کرد
یعنی سهمی برای فقرا قائل بود از درآمد خودش
بزرگترین خدمات رو به مردم کرد وقتی توی حمله ای که سال 67 منافقین کوردل علیه مردم مظلوم ایران داشتند، مردونه ایستاد (عملیات مرصاد) و دشمنان مردم رو نابود کرد، تروریستهایی که قلاده پاره کرده بودن و آمده بودن تا برای اربابان مستکبر و سرکش خودشون طعمه آماده کنن
این شهید صیاد بود که ایستاد به اتفاق یاران وفادارش....
خدا یاور و دوستدار انسانهای پاک و درستکاره بدون شک
سرنوشت با برکت و عاقبت زیبا براش نوشته شد
آیا او لایق اینها نبود؟! بود که خداوند شهادت رو براش رقم زد
در ظاهر شاید منافقان با کشتن این فرشته ی پاک و بی ادعا به خوشحالی موقتی دست پیدا کردند
اما
سعادت دائمی (یعنی زندگی زیبا و شرافتمندانه و شهادت) نصیب این مرد بزرگ شد
فرمانده صیاد شیرازی
من کان لله کان الله له
-
۱۳۹۵/۱۲/۰۶, ۰۷:۵۸ #14
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۹۲
- نوشته
- 32,555
- مورد تشکر
- 43,461 پست
- حضور
- 137 روز 5 ساعت 1 دقیقه
- دریافت
- 5
- آپلود
- 0
- گالری
-
1
زندگینامه شهیدکربلایی صادق عدالت اکبری شهید زینبینام ونام خانوادگی : صادق عدالت(کمیل)تاریخ تولد : 1367/2/2محل تولد: تبریزتاریخ شهادت : 1395/2/4 سن شهادت : 28سالگی محل شهادت : جنوب غرب حلبفعالیت های شهید1- تک تیر اندازی2- فعالیت درگردانهای عاشورا5- فعالیت درگردانهای امام حسین ع و امام علی ع یگان عمار6- مربیگری نظامی(سلاحهای سبک و سنگین, تاکتیک, جنگ شهری , تخریب و…)7- مربیگری ورزشی(شنا, غواصی, دفاع شخصی, صخره نوردی, پاراگلایدر, فوتبال)8- فعالیت دررشته های ورزشی(فوتسال, راگبی, تیراندازی, پینت بال, چتربازی, صخره نوردی و راپل)9- تحصیل در رشته تربیت بدنی در سطح کارشناسی و ثبت نام در مقطع کارشناسی ارشد(مدیریت تربیت بدنی)10- حضور فعال در مقابله با فتنه88 برای مقابله با اغتشاش گران و جانبازی از ناحیه دست«روحش شاد،یادش گرامی،راهش پر رهرو باد»روزنامه جوان:وقتی قرار است با همسران شهدای مدافع حرم به گفت وگو بنشینم ابتدا تصمیم میگیرم صبوری كنم و حرفها و دلتنگیها و بیقراریهایشان را تاب بیاورم و آنها را دلداری بدهم، اما وقتی با محدثه سادات صفوی، همسر شهید صادق عدالت اكبری همكلام شدم، انگار جایمان عوض شد.
قلم یاری نمیكرد از تنهایی و دلتنگی و نبودنهای همراه و همسفر زندگیاش بنویسم و میان همكلامی از او خواستم فرصتی بدهد تا به خودم بیایم! اما همسر شهید مرا به آرامش فراخواند و گفت كه او و همسرش به این روزها ایمان داشتهاند و دارند. آن چه در پی میآید روایتی است از زندگی و عاشقانههای محدثه سادات صفوی. او كه با لباس و روسری سفید به استقبال پیكر شهیدش رفته بود!
گفت بعد از شهادتم زینبوار بایست
چطور با شهید آشنا شدید؟
مادر من و زن عموی صادق جان، فرهنگی بودند. سید بودن تنها شرط صادق برای همسر آیندهاش بود و از طرفی چون خواهر نداشت، زن عمویشان برایش خواهری میكند و واسطه ازدواجمان میشود. اما در واقع زندگی من با همسرم از نماز استغاثه به حضرت زهرا(س) آغاز شد. یك روز قبل از اینكه مادرم از موضوع خواستگاری صادق بگوید، نماز استغاثه حضرت زهرا(س) را خواندم و ادامه زندگی و تحصیلاتم را به ایشان واگذار كردم. اول اردیبهشت ماه سال 1391 بود كه مادر از صادق برایم گفت و به همین ترتیب بعد از طی مقدمات آشنایی و خواستگاری و. . . ازدواج كردیم.
شغلشان چه بود؟ در ابتدای آشنایی چه حرفهایی با هم رد و بدل كردید؟
صادقم متولد دوم اردیبهشت 1367 بود. ایشان یك سپاهی همه فن حریف بود. صادقم با وجود سن كمش در هر رسته و حیطهای تخصص داشت. روز خواستگاری كلی سؤال آماده كرده بودم و سؤالات را یكی یكی میپرسیدم و ایشان با آرامش خاصی جواب میداد. من مضطرب بودم ولی صادق كاملاً آرام بود. در همان جلسه اول خواستگاری گفت كه من سپاهی هستم و این شغل مأموریتها و خطرات خودش را دارد. گفت اگر قبول داری جواب مثبت بده. من هم چون به مادرم حضرت زهرا(س) متوسل شده بودم همه را به ایشان سپردم. صادقم گفت خیلی از دوستانم به خاطر زندگی از كارشان گذشتند و بعضی هم به خاطر كارشان از زندگی، من هیچكدام از این كارها را نمیكنم. من هم قبول كردم.
شده بود از شهادت برایتان بگوید؟
خوب به یاد دارم كه تنها در دومین دیدارمان به من گفت دوست دارم مثل همسر شهید تجلایی برای من در لحظه عقد از خداوند شهادت بخواهی. بله، شهادت صحبت همیشگی ما بود از جلسه اول خواستگاری تا لحظه آخری كه با هم بودیم در مورد شهادتش و تنها ماندن من حرف بود. مهریه من یك حج بود كه تصمیم گرفتیم نرویم تا نابودی آلسعود بعد 14 سكه بهار آزادی به نیت 14 معصوم. در نهایت سومین روز از خرداد ماه سال1391همزمان با آزادسازی خرمشهر عقد كردیم و در 21 مرداد ماه 1392 بعد از 14 ماه زندگیمان را در زیر یك سقف آغاز كردیم. سر سفره عقد چند باری در گوشم گفت كه آرزویم یادت نرود، دعا كن شهید بشوم و برایم سخت بود كه این دعا را بكنم. هر چند خودم را قانع كرده بودم كه شهادت بهترین نوع ترك دنیاست و تا خدا نخواهد هیچ اتفاقی نمیافتد، ولی باز هم ته دلم آشوب میشد. فردای روز عقد كه پنجشنبه بود رفتیم گلزار شهدای تبریز. آنجا با خودم كلنجار میرفتم كه برایش بخواهم یا نه؟ بعد با خودم گفتم الان كه بین این مزارها راه میروم اگر شهیدی هماسم صادقم دیدم مصرانه برایش شهادت بخواهم دقیقاً در همین فكر بودم كه روبهرویم شهیدی هماسم صادق دیدم. نشستم و فاتحهای خواندم و گریه كردم. وقتی صادق آمد جریان را برایش گفتم و خوشحال شد. بله همان شهید همنام صادق باعث شد برایش دعای شهادت بكنم.
به نظر شما شهید صادق عدالت اكبری چه كرد كه لایق شهادت در راه اهل بیت شد؟
صادق عاشق خدا بود. فردی نبود كه در قبال انجام كاری توقع قدردانی و سپاس داشته باشد. من هم یاد گرفته بودم به جای تشكر به صادق میگفتم الهی شهید بشی و همنشین سیدالشهدا(ع). ایشان هم میگفت: «دعات قبول. ولی آخه من خود خدا رو میخوام.» همسرم ارادت خاصی به اهل بیت (ع) داشت. این را به خوبی میتوانستم از اولین و آخرین شرطش برای ازدواج درك كنم. به من گفت میخواهد داماد حضرت زهرا(س) شود. هرگز در قبال درخواستهای منطقی دوستان نه نمیگفت. احترام زیادی به پدر و مادر میگذاشت و عاشق آنها بود. صادق خیلی شوخطبع بود. بعضاً اصرار میكردم كه صادقم یكم جدی باش، اما ایشان میگفت زندگی مگر غیر از شوخی است. زندگی برایشان تنها یك بازی بود. همه چیز رنگ شوخی داشت. تنها حرفهای جدی ما مربوط به شهادتش بود.
از چه زمانی تصمیم گرفتند مدافع حرم شوند؟
در همان جلسه خواستگاری آقا صادق كارشان را به من توضیح داده و گفته بود كه ممكن است چندین ماه در مأموریت باشد. وقتی هم اتفاقات سوریه شروع شد، بیتابیاش شروع شد. در تمامی این مدت تلاش میكرد رضایتم را برای این سفر كسب كند. از سال گذشته هم پیگیر بود كه به مأموریت سوریه اعزام شود. من پا به پای او در جریان كارهایش قرار میگرفتم و به نحوی قضیه رفتن به سوریه برایم عادی شده بود. اما این اواخر هر لحظه بودن با صادق برایم ارزشمند بود. چون مطمئن بودم كه همسرم به خواسته قلبیاش خواهد رسید. صادقم داوطلبانه پیگیر كارهایش بود، اما اوج احساسات و وابستگیهای دیوانهوار ما به یكدیگر، برای هر دویمان عذابآور بود. وقتی فهمیدم برای رفتن در تلاش است حالم دگرگون شد. گریه كردم، او از علت ناراحتی و اشكهایم سؤال كرد و این پلی شد برای صادقم تا برایم از رفتن و وصیتهایش بگوید. از آن به بعد برایمان عادی شده بود، صادق از نبودنهایش حرف میزد و من از دلتنگیهای بعد رفتنش. گریه میكردم و خودش آرامم میكرد. پیش از عزیمتش در مدت سه سالی كه با هم زیر یك سقف بودیم، كلی برایش مراسم عزا گرفته بودم. مراسمی كه جز خدا، من و صادق هیچ شركتكنندهای نداشت. سال آخر زندگیمان هم دائم دلهره رفتنش را داشتم.
چه زمانی اعزام شدند؟ چطور با لحظه جدایی كنار آمدید؟
اولین و آخرین اعزام صادقم 9 اسفند ماه 1394 بود كه هفتم اسفند برای تهیه وسایل و تجهیزات مورد نیاز به تهران رفت. روز آخر كه همزمان با انتخابات مجلس بود، صادق به تهران رفت. اصرار میكردم كه یك ساعت دیرتر برو. قرار بود یا یكی از دوستانش با ماشین برود كه با هم باشند. دوست داشتم ساعتهای آخر جدایی تنها باشیم. ولی شدنی نبود. مهمان زیادی در خانهمان بود. لحظات آخر من سینی آب و قرآن را به دست مادرشوهرم دادم و بدو بدو از پلهها بالا رفتم. تحمل دیدن حركت ماشینش را نداشتم. رسیدم بالا بعد از یك ساعت رفتم اتاق خواب و دیدم بخشی از وسایلش جا مانده، ساعت نزدیك یك بود. زنگ زدم گفت تا یك ربع دیگر میآید، خیلی خوشحال شدم. گفت بگذار در آسانسور بردارم قبول نكردم گفتم حالا بیا بالا. یادم رفته بود برایش میوه بگذارم همین كه گفت دارم میآیم، هر چه خیار داشتیم، گذاشتم برای توی راهشان. با كیكهای دوقلوی شكلاتی كه فقط با صادق میتوانستم بخورم، منتظرش نشستم تا رسید. وسایل را دادم به صادق و دوباره با او وداع كردم. مثل جان كندن بود برایم. من خود به چشم خویشتن، دیدم كه جانم میرود.
همسرتان چه مدت در منطقه حضور داشتند؟ مسئولیتشان چه بود؟
صادق نیروی آزاد بود، هر جا نیاز داشتند حاضر میشد. چون در هر حیطهای تخصص داشت. صادقم حتیالامكان هر روز و گاهی یكی دو روز در میان تماس میگرفت. آخرین بار كه با هم حرف زدیم ظهر روز جمعه بود. سوم اردیبهشت ماه 95. روزهای آخر به او میگفتم وقت آمدن زنگ نزنی به دوستت كه بیاید دنبالت، تا از تهران بخواهی با ماشین بیایی من دیگر میمیرم. همهاش شوخی میكرد و میگفت نه پول هواپیما ندارم. میگفتم من برایت میخرم. میگفت ببینیم چی میشود...
تا اینكه در تماس آخر دوباره همین حرف را به صادقم گفتم كه لطفاً خبر بده دوست دارم بیایم استقبال مدافع حرم عمه جان. قبول كرد. این دفعه دیگر شوخی نكرد و گفت میآیی جانم! دیگر كم كم حرف از آمدن بود و برگشتنش. از 9 اسفند تا چهارم اردیبهشت برای من یك عمر گذشت. ولی برای صادقم همین 57 روز كافی بود تا به آرزویش برسد. همیشه به من میگفت: خانوم دعا كن یك جوری شهید بشوم كه حتی ذرهای از زمین را اشغال نكنم و من میگفتم: نه من از خدا میخواهم كه یك مزاری از تو برای من بماند.
خبر شهادت را چطور شنیدید؟
خبر آمدنش را ابتدا خالهام به من داد، اما او هم نمیدانست كه شهید شده است. همسر خالهام صمیمیترین دوست صادقم بود و شنیده بود كه شهید شده ولی به خالهام نگفته بود. گفته بود صادق برمیگردد، برو كمك محدثه، من هم از شنیدن این خبر خوشحال شدم. تا خالهام به خانهمان برسد، مادرشوهر و خاله همسرم آمدند، ساعت یك بعد از ظهر بود و من سخت مشغول تمیز كردن خانه بودم. اصلاً به فكرم نرسید كه چرا مادر شوهر و خاله جانم باید به خانه ما بیایند. چون هر دو شاغل بودند و در آن ساعت هر دو باید مدرسه میرفتند. مادرشوهرم تا در را باز كردم رفت سمت گلخانه صادق. همسرم قرار بود بیاید و گلها را یكدست كنیم. بعد از من پرسید: خبری شده؟ چرا لباس كار پوشیدی؟ گفتم: خب صادق دارد برمیگردد. گفت: میدانی كه برمیگردد؟ گفتم: بله. مادر شوهرم متوجه شده بود كه من خبری از شهادت ندارم. بعد مادرشوهرم نشست و گفت تو هم بیا بنشین. گفتم: نه لباس عوض كنم بعد. مادرشوهرم گفت صادق مجروح برمیگردد. من متوجه نشدم یا خودم حواسم نبود. گفتم: یعنی از دوستانش مجروح شده و صادق او را میآورد؟ گفت: نه خود صادق مجروح شده. من باور نكردم. چون صادق آدمی نبود كه اجازه بدهد كسی از جراحتش مطلع و ناراحت بشود. چون من در ذوق و شوق آمدنش بودم كمی دركش برایم سخت بود. بعد قسمشان دادم كه حقیقت را بگویند و آنها هم گفتند كه صادقم به آرزویش رسیده است.
چه عكسالعملی داشتید؟
بعد از شنیدن خبر شهادتش غسل حضرتزینب(س) كردم و لباسهای سفیدم را با روسری سفیدی كه برای استقبال عشقم خریده بودم، به سر كردم و رفتم پایین طبقه مادرشوهرم و نشستم و شروع به خواندن سوره یاسین كردم. هر شهیدی كه قرار باشد از سوریه به كشور بازگردد حداقل سه روز طول میكشد، اما صادق شنبه ساعت 16:45 به شهادت رسید و یكشنبه ساعت 19 تبریز بود. صادق چهارم اردیبهشت شهید شد و پنجم اردیبهشت به تبریز رسید و ششم اردیبهشت پیكرش از دید ما پنهان شد و زیر خاك رفت.
چطور به استقبال شهیدتان رفتید؟
تا لحظه موعود برسد دل در دلم نبود. میخواستم خیلی زود به فرودگاه برسم. آن لحظه یاد حرف صادقم افتادم كه گفت:جمعه به استقبالم میآیی، مطمئن باش. از مسئولان خواهش كردیم كه پیكر نفسم را به خانه بیاورند. اما چون ازدحام جمعیت زیاد بود، به گلزار شهدا بردند و ساعت 10 شب به خانه آوردند. گفتم او را ببرند داخل گلخانهاش. خواستیم كه تابوت را باز كنند، دست به كار شدند تا در تابوت را باز كنند. باز كردند ولی در تابوت را طوری نگه داشتند كه من نبینم. اعتراض كردم كه قرار نیست چیزی را پنهان كنید. گفتند: نه میخواهیم صورتش را باز كنیم. ولی متوجه شدم كه دارند با پنبه چهرهاش را میپوشانند. صادقم من را كاملاً آماده كرده بود. من در حدی آماده بودم كه حتی منتظر یك مشت خاكستر در تابوتش بودم.
باز كردند ولی اجازه ندادند زیاد ببینیمش. گفتند باید زود ببریم سردخانه. بعد او را بردند سردخانه و من تحمل نداشتم. اصرار كردم برم آنجا ببینمش. رفتم آنجا. روی تخت سردخانه یك جوری بود كه راحت بغلش كردم و صورتش را دیدم. صادق كه میرفت مأموریت من مژههایش را میشمردم و میگفتم مواظب باش یكیاش هم كم نشود و صادقم میخندید. ولی در سردخانه دیدم كه یك تركش ریز پلكش را بوسیده بود و چند تایی از مژههایش كلا با پوست افتاده بود و جای گردی تركش خالی بود. صادق به آرزویش رسید. همسرم در جنوب منطقه حلب با اصابت بیشترین تعداد تركش به پشت سرش به شهادت رسیده بود. پشت سرش تخلیه شده بود. او همزمان با شهادت بیبی دو عالم به آرزویش رسیده بود.
چه سخنی با طعنهزنندگان به مدافعان حرم دارید؟
دشمنان اسلام و انقلاب همیشه و همه جا هستند. این هم از حرف همان دشمنان است كه گاهی هموطنان نیز ناخواسته تیشه به ریشه خود میزنند. فكر نكنم فردی حاضر باشد در قبال میلیاردها پول دو دست خود را قطع كند. ولی مدافعان حریم آل الله آگاهانه در راه زینبی قدم میگذارند. آنان كه عاشق خانوادههایشان هستند، اما به خاطر والاترین ارزشها از همه چیز خود حتی جانشان میگذرند.
هرگز تصور میكردید كه دعایتان مستجاب شده و صادق شهید شود؟
من از لحظه عقد منتظر شكفتن صادق بودم و به دعای خود ایمان داشتم! همیشه به من میگفت خواستهام را كه فراموش نكردهای؟ برایم دعا میكنی؟ و اینها نشان از این بود كه در تصمیم خود مصمم است. هر وقت صادق به مأموریت میرفت، من برایش نامهای مینوشتم و در بین لباس یا قسمتی از چمدانش میگذاشتم كه بعد ببیند. سال گذشته وقتی ایشان برای بار اول به كربلا رفت، من دو تا نامه نوشتم كه یكی برای خودشان بود كه گفتم در بین الحرمین رو به حرم حضرت ابوالفضل(ع) ایستاده و این نامه را از طرف من بخوانید و دیگری را بعد از اربعین در حرم امام حسین(ع) بینداز و نخوان! با اینكه مطمئن بودم نمیخواند اما نمیدانم چرا آن دفعه نامه را خوانده بود. من در نامه شهادت آقا صادق را از آقا خواسته و نوشته بودم: «آقا جان تو را به جان خواهرت زینب(س) قسم میدهم كه تمام مسلمانان مشتاق را به نهایت سعادت، ارج و قرب واسطه شوی در نزد حق تعالی. صادقم، پاره تنم در مسیر تو قدم گذاشته و به تو میسپارمش! آقا جان آرزوی شهادت در سر دارد من نیز عاشق شهادتم اما آتشم به اندازه عشق و علاقه صادق تند نیست آرزویی همچون برادر زاده شیرینزبانت قاسم را دارد و شهادت شیرینتر از عسل است برایش. »
آقا صادق كه این نامه را خوانده بود وقتی به خانه برگشت خوشحال بود و گفت: باور نداشتم كه اینگونه از ته دل برایم بخواهی تا شهید شوم. من در اوایل نمیتوانستم این دعا را بگویم و برایم سخت بود اما میدیدم كه در این دنیا عذاب میكشد، بعدها متوجه شدم كه من خودخواه شدهام و آقا صادق را فقط برای خودم میخواهم اما از سال گذشته به این فكر افتادم كه بهتر است كمی هم آقا صادق را برای خودش بخواهم.
ایشان وصیت و سفارشی برایتان داشت؟
صادقم وصیت كرده بود كه بعد از شهادتش و در مراسم تشییع سیاه نپوشم و سفید به تن كنم. میگفت برای تشییعكنندههایش كه بسیار هم عظیم حضور داشتند لبخند بزنم و قوت قلبشان باشم. از من خواستند در جمع گریه نكنم و زینبوار بایستم. خواست تا ادامهدهنده راهش باشم. خواست تا عاشق ولایت فقیه باشم و بر ارادت و عشقش بر امام خامنهای تأكید داشت. صادق همیشه این شعر را میخواند كه: «كربلا در كربلا میماند اگر زینب نبود / سّر نِی در نینوا میماند اگر زینب نبود» صادق میگفت سختیهای اصلی را شما همسران شهدا میكشید.
درد دلی با حضرت زینب دارید؟
بله میخواهم به عمهام بگویم كه عمه جانم غصه نمیخورم چرا مرد نیستم و نمیتوانم به دفاع از حریمت بیایم. میگویم بانوی آسمانی خوشحالم كه یك بانوی شیعه هستم و در حد خودم توانستم كه همراه و همسفر یكی از مدافعانت باشم. دفاع وظیفه همه ما مدعیان شماست. حریم شما برای من مونث چادر و معجرتان است و دفاع از چادرم مساوی با دفاع از شماست. اما اگر رهبر عزیزم اذن دفاع به ما را هم بدهند قسم به خون ریخته شده صادقم آنی درنگ نمیكنم.
اما در تعجبم از گزینش پروردگارم و در عجب از سرنوشت عالی خود و در شگفتم از لطف حق تعالی در حق بنده گنهكاری چون خودم كه چنین سعادتی نصیبم كرد. افتخاری كه مدافعان آفریدهاند قابل توصیف و بحث نیست. خونشان با خون یاران كربلای سال 61 هجرت در آمیخته است و من عاشق خدایم هستم كه اجازه داد چهار سال با یك فرشته زمینی زندگی كنم. من به این فرموده حضرت آقا ایمان دارم كه شهدای مدافع حرم از اولیاءالله زمانشان هستند.
منبع:روزنامه جوان
-
۱۳۹۵/۱۲/۰۶, ۰۸:۰۰ #15
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۹۲
- نوشته
- 32,555
- مورد تشکر
- 43,461 پست
- حضور
- 137 روز 5 ساعت 1 دقیقه
- دریافت
- 5
- آپلود
- 0
- گالری
-
1
ولادت حضرت زینب سلام الله علیها بانوی استقامت و شجاعت گرامی باد
از ایشان شنیدیم و شنیدیم و شنیدیم
گفتیم و گفتیم و گفتیم
اما دختری زینب وار زندگی کرد
مادر شهیده زینب کمایی : زینب در دفتر خودسازی خود جدولی کشیده بود که بیست مورد داشت؛
از نماز به موقع،
یاد مرگ،
همیشه با وضو بودن،
خواندن نماز شب،نماز غفیله و نماز امام زمان(عج)،
ورزش صبحگاهی،
قرآن خواندن بعد از نماز صبح،
حفظ کردن سورههای قرآن کریم،
دعا کردن در صبح و ظهر و شب،
کمتر گناه کردن تا کمخوردن صبحانه، ناهار و شام.
دخترم جلوی این موارد ستونهایی کشیده بود و هر شب بعد از محاسبه کارهایش جدول را علامت میزد؛
من وقتی جدول را دیدم به یاد سادگی زینب در پوشیدن و خوردن افتادم
به یاد آن اندام لاغر و نحیفش که چند تکه استخوان بود،
به یاد آن روزههای مداوم و افطارهای ساده،
به یاد نماز شبهای طولانی و بیصدایش،
به یاد گریههای او در سجدههایش و دعاهایی که در حق امام خمینی(ره) داشت.
زینب در عمل، تکتک موارد آن جدول خودسازی و خیلی از چیزهایی که در آن جدول نیامده بود را رعایت میکرد.
دختری 14 ساله، از خانواده ای 9 نفره اهل آبادان. 4 نفر از اعضای خانواده، در خط مقدم بودند و شهید نشده بودند. اما زینب، در اصفهان شهید می شود. به دست منافقین. آن هم نه ترور کور. یک ترور هدفمند.
شهید شده بود به خاطر کینه ای که منافقین از او پیدا کرده بودند.
با آوردن استدلال از کتابهای شهید مطهری و سخنرانی و دعوت به تامل و تفکر ... با توده ای هایی که در مدارس دنبال درست کردن شاخه دانش آموزی بودند، هر روز در حیاط مدرسه مناظره میکرد.
تا اینکه یک شب که از مسجد به سمت خانه می آمد او را می دزدند و با چادرش، خفه می کنند . چادر و حجاب زینب، یکی دیگر از علل شهادتش بود که باعث کینه آنها شده بود.
نامش میترا بود اما خود آن را به زینب تغییر داد
راهش پررهرو باد
-
۱۳۹۵/۱۲/۰۶, ۰۸:۰۵ #16
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۹۲
- نوشته
- 32,555
- مورد تشکر
- 43,461 پست
- حضور
- 137 روز 5 ساعت 1 دقیقه
- دریافت
- 5
- آپلود
- 0
- گالری
-
1
تقدیم به شهدای آتش نشان
سلام بر تو ای ققنوس
سلام بر تو ای خورشید پرفروغ
سلام بر تو ای جاده ی بی انتهای نور
سلام بر تو ای قطره، بنواز سرود
سلام بر تو ای ققنوس!
بسوزان ریشه ی هر جهل و دروغ!
سلام بر تو ای ققنوس که با سوختنت سیمرغی شدی برای داستان طلوع
سلام بر تو ای ققنوس
سلام بر تو ای ققنوس
-
۱۳۹۵/۱۲/۰۶, ۰۸:۰۶ #17
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۹۲
- نوشته
- 32,555
- مورد تشکر
- 43,461 پست
- حضور
- 137 روز 5 ساعت 1 دقیقه
- دریافت
- 5
- آپلود
- 0
- گالری
-
1
اِئْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ
پس به آسمان و زمين گفت : خواه يا ناخواه بياييد گفتند : فرمانبردار آمديم (پس با اشتیاق آمدند)
سوره فصلت آیه ۱۱
رضا صدابردار بود و درهمه ی عملیاتها حضور داشت هرچند اگر میخواست به جبهه نرود جوازشرعی اش
را در اختیار داشت آنگونه که حتی گناهی هم متوجه او نگردد.از کودکی مینیسک یکی از پاهایش پاره
شده بود و پزشک ها او را از رفتن به جبهه منع میکردند.
عقل اورا منع میکرد اما عشق او را بازمی کشید. بیماری پاهایش که میتوانست بهانه باشدقفس شده
بود قفسی که او را از پرواز باز میداشت
اما رضا تاب نیاوردقفس را هم برداشت و با خود برد.
دل شکسته ی عاشق نیازی به بال ندارد
رضا صدابردار بود و چون شهید شد تصویرها همچون پیکری بی روح یکباره سکوت کردند.
رضا اکنون بر زمان و مکان احاطه دارد و شاهد است که چگونه صدها هزار رضای دیگر در کربلای ما و در
کربلاهای دیگر برای خدا قیام کرده اند.
برگرفته از کتاب ارجمندگنجینه ی آسمانی
سیدمرتضی آوینی
-
۱۳۹۵/۱۲/۰۶, ۰۸:۰۷ #18
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۹۲
- نوشته
- 32,555
- مورد تشکر
- 43,461 پست
- حضور
- 137 روز 5 ساعت 1 دقیقه
- دریافت
- 5
- آپلود
- 0
- گالری
-
1
ان الله یحب المحسنینشهیدآوینی میگفت:
سعی کردم که خودم را از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد و خدا را شکر بر این تصمیم وفادار ماندم. مرتضی با گله مندی از هنرمندان می گوید: هنر امروز متاسفانه حدیث نفس است و هنرمندان گرفتار خودشان هستند به فرموده خواجه شمس الدین محمدحافظ شیرازی "تو خود حجاب خودی از میان برخیز"البته آنچه انسان می نویسد تراوشات درونی اوست همۀ هنرها این چنینند و کسی هم که فیلم میسازد اثر تراوشات درونی خود اوست. اما اگر انسان خود را در خدا فانی کند آنگاه این خداست که در آثار او جلوه گر میشود.
راز خون را جز شهدا در نمی یابند گردش خون در رگ های زندگی شیرین است اما ریختن آن در پای محبوب شیرین تر
-
۱۳۹۵/۱۲/۰۶, ۰۸:۰۷ #19
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۹۲
- نوشته
- 32,555
- مورد تشکر
- 43,461 پست
- حضور
- 137 روز 5 ساعت 1 دقیقه
- دریافت
- 5
- آپلود
- 0
- گالری
-
1
قصه ی لیلی و مجنون دگر از یاد برفتتا گشودند به نام شهدا دفتر عشق
-
۱۳۹۵/۱۲/۰۶, ۰۸:۰۸ #20
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۹۲
- نوشته
- 32,555
- مورد تشکر
- 43,461 پست
- حضور
- 137 روز 5 ساعت 1 دقیقه
- دریافت
- 5
- آپلود
- 0
- گالری
-
1
فَلَمَّا جَاءَهَا نُودِیَ أَن بُورِکَ مَن فِی النَّارِ وَمَنْ حَوْلَهَا وَسُبْحَانَ اللَّـهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ
چون موسی ع بدان آتش نزدیک شد او را ندا کردند که
آنکس را که در اشتیاق این آتش است مقدمش مبارک باد
منزه است خدا که آفریننده ی عوالم بی حد و نهایت است
سوره نمل آیه 8
آتش نشانان!
مقدمتان بر آتش عشق جانان
مبارک باد
.................................................. ...
مصاحبه با خانواده شهید آتش نشان امیرحسین داداشی
مادرشهید:
امیدوارم برگردند بچه ها،
هر چه خواست خدا باشد همان میشود
در روز حادثه با اینکه امیرحسین در مرخصی ساعتی بوده ، اما پای امداد و نجات حادثه پلاسکو می رود.
رفته بود امتحان بدهد اما از امتحان رفت نایستاد کارتش را دوباره بزند، لباس دیگران را پوشید و رفت.
می دانستم آتش نشانی شغل پر خطری است اما می دیدم پسرم عاشق این کارش بود. حقوقش زیاد نیست، حقوق آتش نشانی اصلا زیاد نیست در مقابل جانشان که میگذارند کف دستشان...
اما عشق است، عشق به کارشان، عشق به مردم.
پدرشهید:
هر کسی برای مردم قدم برداشت ( حدیث است) انگار برای خدا قدم برداشته است. تا الان که می گویم که امید هست اگر هم بچۀ من به شهادت برسد در بهترین جایی که خداوند دانشگاه قرار داده قبول شده است، این صبر را باید از خانوادة شهدا بپرسید و واقعا اینها برای من الگو هستند .
گفتگو با مردم:
-برای ما ایرانیان از زمان جنگ، ایثار و فداکاری جا افتاد
-مردم تمام ایثارگران را دوست دارند و بهترین جمله هم میتوانم بگویم مردان بی ادعا هستند.
-مردم هم قدردان این عزیزان هستند و ارزش کار این عزیزان را خیلی خوب درک می کنند.
-همه برادرند، همه از دل برای همدیگر می سوزند.
از سه سالگی به همراه پدر به ایستگاه آتش نشانی می رفت
در این امتحان بذل جان را ببینید
گل افشانی ارغوان را ببینید
فرو ریخت دلهای عشاق، افسوس
شکست دل و استخوان را ببینید
ندیدید اگر درد پیدای ما را
کنون داغهای نهان را ببینید
بجز جامه شعله بر تن نکردند
دلیران، یلان، عاشقان را ببینید
شب حمله بر خصم دون را که دیدید
دوباره شب امتحان را ببینید
اگر شور غواصها را ندیدید
شهیدان آتشنشان را ببینید
(علیرضا قزوه)
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
اشتراک گذاری