جهت مشاهده مطالب کارشناسان و کاربران در این موضوع کلیک کنید







موضوع: کرامات حضرت معصومه(سلام الله علیها)
-
۱۳۹۸/۰۴/۱۳, ۱۷:۲۸ #1
- تاریخ عضویت
خرداد ۱۳۹۲
- نوشته
- 1,054
- مورد تشکر
- 6,501 پست
- حضور
- 201 روز 11 دقیقه
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
-
36
کرامات حضرت معصومه(سلام الله علیها)
کرامت حضرت معصومه (علیها سلام) نسبت به جوان نخجوانی
حضرت آیت الله مکارم شیرازی می فرمود: «بعد از فروپاشی شوروی و آزاد شدن جمهوری های مسلمان نشین، مردم شیعه نخجوان تقاضا کردند که عده ای از جوانان خود را به حوزه علمیه قم بفرستند تا برای تبلیغ در آن منطقه تربیت شوند.
مقدمات کار فراهم شد و استقبال عجیبی از این امر به عمل آمد. از بین سیصد نفر داوطلب، پنجاه نفری که معدل بالایی داشتند و جامع ترین آن ها بودند برای اعزام به حوزه علمیه انتخاب شدند. در این میان جوانی که با داشتن معدل بالا، به سبب اشکالی که در یکی از چشمانش وجود داشت، انتخاب نشده بود، با اصرار فراوان پدر ایشان، مسؤول مربوطه ناچار از قبول ایشان شد. ولی هنگام فیلمبرداری از مراسم بدرقه از کاروان علمی، مسؤول فیلم برداری دوربین را روی چشم معیوب این جوان متمرکز کرده و تصویر برجسته ای از آن را به نمایش می گذارد. جوان با دیدن این منظره بسیار ناراحت و دل شکسته می شود. وقتی کاروان به قم رسید و در مدرسه مربوطه ساکن شدند، این جوان به حرم مشرف شده و با اخلاص تمام متوسل به حضرت می شود و در همان حال خوابش می برد. در خواب عوالمی را مشاهده کرده و بعد از بیداری می بیند چشمش سالم و بی عیب است.
او بعد از شفا گرفتن به مدرسه بر می گردد. دوستان او با مشاهده این کرامت و امر معجزه آسا، دسته جمعی به حرم حضرت معصومه(علیها السلام) مشرف شده و ساعت ها مشغول دعا و توسل می شوند. وقتی این خبر به نخجوان می رسد، آن ها مصرانه خواهان این می شوند که این جوان بعد از شفا یافتن و سلامتی چشمش به آن جا برگردد که باعث بیداری و هدایت دیگران و استحکام عقیده مسلمین گردد.»(1)
1.سایت حوزه، مجله گنجینه معارف، کرامات حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) از زبان علماء، 6/6/1393
ویرایش توسط مدیر محتوایی نرم افزارها : ۱۳۹۸/۰۴/۱۳ در ساعت ۱۷:۳۳
حضرت زهرا سلام الله عليها :«مَنْ اَصْعَدَ اِلیَ اللّه ِ خالِصَ عبادتِهِ اَهْبَطَ اللّه ُ الیهِ اَفْضَلَ مَصْلَحَتِهِ؛ هر کس عبادت خالصانه خود را نزد خدا بالا بفرستد، خداوند هم برترین مصلحت خود را برای او فرو می فرستد».
حضرت آیت الله بهجت(ره): ما آمده ایم زندگي كنيم تا قیمت پیدا کنیم، نه اینکه به هر قیمتی زندگی کنیم.
-
تشکرها 2
-
۱۳۹۸/۰۴/۱۴, ۱۰:۳۱ #2
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۹۲
- نوشته
- 32,555
- مورد تشکر
- 43,461 پست
- حضور
- 137 روز 5 ساعت 1 دقیقه
- دریافت
- 5
- آپلود
- 0
- گالری
-
1
آقای شیخ عبد الله موسیانی نقل میکند: که ما عازم مشهد مقدس بودیم در حالی که در آنجا به جهت جمعیت زیاد زوار، منزل بهسختی پیدا میشد. من با اطلاع از این جهت به حرم حضرت معصومه علیهاالسلام مشرف شدم
و خیلی خودمانی گفتم: بی بی جان ما عازم زیارت برادر شماییم، خودتان عنایتی بفرمایید. ما عازم مشهد شدیم، دیدیم منزل بسیار کمیاب است نزدیک حرم از تاکسی پیاده شدیم، ناگهان دیدم جوانی از داخل کوچه به طرف من آمد و به من گفت: منزل میخواهید؟
گفتم: بله، گفت دنبال من بیا با او رفتم مرا داخل خانهاش برد، اطاق بزرگ و خوبی را به ما داد، ما وقتی در آنجا مشغول جابجایی وسایل بودیم، خانم ایشان ما را برای نهار دعوت کرد، بعد از تشرف به حرم و زیارت و نماز ، نهار را با آنها خوردیم.
صبح روز بعد، خانم از ما سوال کرد: شما چند روز در اینجا هستید؟
گفتم ده روز. گفت ما به تهران میرویم، این کلید خانه، هر وقت که خواستید بروید، کلید را بدهید به همسایه ما آقای رضوی (یا رضوانی).
گفتم کرایه منزل چه میشود؟ گفت ما صحبت آن را کردهایم.
ما خیال کردیم مقصود ایشان صحبت درباره کرایه است با آقایی که بنا شد کلید را به او بدهیم.
چند روزی گذشت کسی آمد در خانه و گفت: من رضوی (یا رضوانی) هستم، شما هر وقت که خواستید به قم بروید، کلید را پشت آینه داخل اطاق بگذارید و در منزل را ببندید و بروید.
گفتیم: کرایه چه میشود؟ گفت درباره کرایه با من صحبتی نکردند. ده روز ما تمام شد، خواستیم برگردیم، دیدیم بلیط ماشین را باید چند روز پیش تهیه میکردیم و الان تهیه بلیط امکان ندارد،
خیلی ناراحت بودیم که من از صاحب ماشینی (که در نزدیک منزل ما، ماشین خودش را پارک میکرد و در مسیر (تهران - مشهد) مسافر جا به جا میکرد) خواستم ما را هم با خودش تا تهران ببرد. او گفت: من فردا حرکت نمیکنم ولی فردا شما را به قم میفرستم؛
فردا ما را تا گاراژ ماشین برد و رفت به مسوول دفتر گفت: اینها از ما هستند و میخواهند به قم بروند، او هم موافقت کرد
و در بهترین جای ماشین به ما تعداد صندلی مورد نیازمان را داد و ناباورانه (حضرت معصومه) وسیله برگشتمان را هم مانند (منزل در مشهد) فراهم کرد.
-
-
۱۳۹۸/۰۴/۱۴, ۱۰:۳۳ #3
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۹۲
- نوشته
- 32,555
- مورد تشکر
- 43,461 پست
- حضور
- 137 روز 5 ساعت 1 دقیقه
- دریافت
- 5
- آپلود
- 0
- گالری
-
1
مرحوم محدث نوری نقل فرمودند: که در بغداد مردی نصرانی به نام (یعقوب) مبتلا به مرض استسقاء بود که از معالجه آن نامید شده بودند و به طوری بدنش ضعیف شده بود که توان راه رفتن نداشت. او میگوید: مکرر از خدا مرگم را خواسته بودم تا آنکه در سال ۱۲۸۰ هـ. ق در عالم خواب سید جلیل القدر نورانی را دیدم که کنار تختم ایستاده، و به من گفت: اگر شفا میخواهی باید به زیارت کاظمین بیایی. از خواب بیدار شدم و خوابم را به مادرم گفتم. مادرم که مسیحی بود گفت: این خواب شیطانی است. دو مرتبه خوابم برد.
این مرتبه زنی را در خواب دیدم با چادر و روپوش که به من گفت: برخیز که صبح شد آیا پدرم با شما شرط نکرد که او را زیارت کنی و ترا شفا بخشد؟ گفتم پدر شما کیست؟ گفت: موسی بن جعفر. گفتم شما کیستی؟
فرمود: من معصومه خواهر رضا هستم. از خواب بیدار شدم و متحیر بودم که به کجا بروم؛ به ذهنم آمد که به خدمت سید راضی بغدادی بروم. به نزد بغدادی رفتم تا به در خانه او رسیدم، در زدم صدا آمد کیستی؟
گفتم: در را بازکن. همین که سیدصدایم را شنید به دخترش گفت: در را باز کن که یک نفر نصرانی است آمده مسلمان شود.
وقتی بر او وارد شدم گفتم: از کجا دانستید که من چنین قصدی دارم؟
فرمود: جدم در خواب مرا از قضیه خبر داد. او مرا به کاظمین نزد شیخ عبد الحسین تهرانی برد؛
داستان خود را برایش گفتم، دستور داد مرا به حرم مطهر حضرت کاظم علیهالسلام بردند و مرا دور ضریح طواف دادند عنایتی نشد؛ از حرم بیرون آمدم احساس تشنگی کردم؛ آب آشامیدم، حالم منقلب شد و روی زمین افتادم، گویا کوهی بر پشتم بود و از سنگینی آن راحت شدم.
ورم بدنم از بین رفت و زردی صورتم به سرخی مبدل شد و دیگر اثری از آن مرض ندیدم. خدمت شیخ بزرگوار رفتم و به دست ایشان مسلمان شدم...
-
-
۱۳۹۸/۰۴/۱۴, ۱۰:۳۴ #4
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۹۲
- نوشته
- 32,555
- مورد تشکر
- 43,461 پست
- حضور
- 137 روز 5 ساعت 1 دقیقه
- دریافت
- 5
- آپلود
- 0
- گالری
-
1
حجه الاسلام والمسلمین آقای شیخ محمود علی اراکی نقل کرد: که من خودم مکرر دیدم شخصی را که از پا عاجز و ناتوان بود که پاهایش جمع نمیشد و قسمت پایین بدن را روی زمین میکشید و با تکیه به دو دست حرکت میکرد، از حالش پرسیدم
اهل یکی از شهرهای قفقاز شوروی بود،
گفت: رگهای پایم خشکیده است و قادر به راه رفتن نیستم؛ آمدهام اینجا (قم) انشاءالله شفا بگیرم.
در یکی از شبهای ماه رمضان بود، شنیدیم نقال خانه حرم به صدا درآمد و گفتند: بی بی شخص فلجی را شفا داده است؛
ما که بعدا با درشکه با چند نفر از همراهان به اراک میرفتیم در شش فرسخی اراک، همان شخص ناتوان را دیدم که با پاهای صحیح و سالم عازم کربلا است و معلوم شد که آن روز او بوده که شفا گرفته، او را به درشکه سوار کردیم و تا اراک همراه ما بود.
-
-
۱۳۹۸/۰۴/۱۴, ۱۰:۳۴ #5
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۹۲
- نوشته
- 32,555
- مورد تشکر
- 43,461 پست
- حضور
- 137 روز 5 ساعت 1 دقیقه
- دریافت
- 5
- آپلود
- 0
- گالری
-
1
حجه الاسلام والمسلمین آقای شیخ محمود علی اراکی نقل کرد: که من خودم مکرر دیدم شخصی را که از پا عاجز و ناتوان بود که پاهایش جمع نمیشد و قسمت پایین بدن را روی زمین میکشید و با تکیه به دو دست حرکت میکرد، از حالش پرسیدم
اهل یکی از شهرهای قفقاز شوروی بود،
گفت: رگهای پایم خشکیده است و قادر به راه رفتن نیستم؛ آمدهام اینجا (قم) انشاءالله شفا بگیرم.
در یکی از شبهای ماه رمضان بود، شنیدیم نقال خانه حرم به صدا درآمد و گفتند: بی بی شخص فلجی را شفا داده است؛
ما که بعدا با درشکه با چند نفر از همراهان به اراک میرفتیم در شش فرسخی اراک، همان شخص ناتوان را دیدم که با پاهای صحیح و سالم عازم کربلا است و معلوم شد که آن روز او بوده که شفا گرفته، او را به درشکه سوار کردیم و تا اراک همراه ما بود.
-
۱۳۹۸/۰۴/۱۴, ۱۰:۳۶ #6
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۹۲
- نوشته
- 32,555
- مورد تشکر
- 43,461 پست
- حضور
- 137 روز 5 ساعت 1 دقیقه
- دریافت
- 5
- آپلود
- 0
- گالری
-
1
حضرت آیت الله حاج شیخ مرتضی حائری نقل فرمودند: که شخصی بود به نام آقا جمال، معروف به هژبر، دچار پادرد سختی شده بود به طوری که برای شرکت در مجالس، بایستی کسی او را به دوش میگرفت و کمک میکرد،
عصر تاسوعا آقای هژبر به روضهای که در مدرسه فیضیه از طرف آیت الله حائری تشکیل شده بود، آمد. آقا سید علی سیف (خدمتگزار مرحوم آیت الله حائری) که نگاهش به او افتاد به او پرخاش کرد که: سید این چه بساطی است که درآوردهای، مزاحم مردم میشوی،
اگر واقعا"سیدی برو از بی بی شفا بگیر. آقای هژبر تحت تاثیر قرار گرفت و در پایان مجلس به همراه خود گفت:
مرا به حرم مطهر ببر، پس از زیارت و عرض ادب با دل شکسته حال توجه و توسلی پیدا کرد و سید را خواب برد.
در خواب دید کسی به او میگوید:بلند شو. گفت نمیتوانم. گفته شد: میتوانی بلند شو و عمارتی را به او نشان داده وگفت:
این بنا از حاج سید حسین آقاست که برای ما روضه خوانی میکند، این نامه را هم به او بده.
آقای هژبر ناگهان خود را ایستاده دید که نامهای در دست دارد و نامه را به صاحبش رساند و میگفت: ترسیدم اگر نامه را نرسانم دردپا برگردد و کسی از مضمون نامه مطلع نشد حتی آیت الله حائری،
ایشان فرمودند: که از آن به بعد آقای هژبر عوض شد گوئی از جهان دیگریست و غالبا" در حال سکوت و یا ذکر خدا بود.
-
-
۱۳۹۸/۰۴/۱۴, ۱۰:۳۸ #7
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۹۲
- نوشته
- 32,555
- مورد تشکر
- 43,461 پست
- حضور
- 137 روز 5 ساعت 1 دقیقه
- دریافت
- 5
- آپلود
- 0
- گالری
-
1
خادم و کلیددار حرم و مکبر مرحوم آقای روحانی (که از علمای قم و امام جماعت مسجد امام حسن عسکری علیهالسلام بودهاند) میگوید: شبی از شبهای سرد زمستان در خواب حضرت معصومه علیهاالسلام را دیدم که فرمود: بلند شو و بر سر منارهها چراغ روشن کن.
من از خواب بیدار شدم ولی توجهی نکردم.
مرتبه دوم همان خواب تکرار شد و من بی توجهی کردم در مرتبه سوم حضرت فرمود: مگر نمیگویم بلند شو و بر سر مناره چراغ روشن کن!
من هم از خواب بلند شده بدون آنکه علت آن را بدانم در نیمه شب بالای مناره رفته و چراغ را روشن کردم و بر گشته خوابیدم.
صبح بلند شدم و درهای حرم را باز کردم و بعد از طلوع آفتاب از حرم بیرون آمدم با دوستانم کنار دیوار و زیر آفتاب زمستانی نشسته، صحبت میکردیم که متوجه صحبت چند نفر زائر شدم که به یکدیگر میگویند: معجزه و کرامت این خانم را دیدید! اگر دیشب در این هوای سرد و با این برف زیاد، چراغ مناره حرم این خانم روشن نمیشد ما هرگز راه را نمییافتیم و در بیابان هلاک میشدیم.
خادم میگوید: من نزد خود متوجه کرامت و معجزه حضرت و نهایت محبت و لطف او به زائرینش شدم.
-
-
۱۳۹۸/۰۴/۱۴, ۱۰:۴۰ #8
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۹۲
- نوشته
- 32,555
- مورد تشکر
- 43,461 پست
- حضور
- 137 روز 5 ساعت 1 دقیقه
- دریافت
- 5
- آپلود
- 0
- گالری
-
1
حجه الاسلام آقای حاج آقا حسن امامی چنین نوشتهاند که: روز پنجشنبه دهم رجب ۱۳۸۵ هـ. ق دختری ۱۳ ساله از اهالی آب روشن آستارا به اتفاق پدر و مادرش به قم آمدند در حالی که دختر در اثر مرضی دچار عارضه لالی شده بود و قوه گویایی خود را از دست داده بود و با مراجعه به اطباء هم معالجه نشده بود، در حالی که از دکترها مایوس بودند به کنار قبر مطهر فاطمه معصومه علیهاالسلام پناهنده شدند.
به مدت دو شب در کنار ضریح مبارک نشسته گاهی در حال گریه و گاهی با زبان بی زبانی مشغول راز و نیاز بود که یک مرتبه همه چراغهای حرم خاموش گردید. در همان حال دختر مذکور مورد عنایت حضرت قرار گرفت
و صیحه عجیبی کشید که خدام و زائرین شنیدند.
جمعیت هجوم آوردند تا مقداری از لباس او را به عنوان تبرک بگیرند.
خدام دختر را به کشیک خانه بردند تا جمعیت متفرق شدند. دختر گفت:
در همان وقت خاموشی چراغهای حرم، چنان روشنایی و نوری دیدم که در تمام عمرم مثل آن را ندیده بودم و حضرت را دیدم که فرمود: خوب شدی و دیگر میتوانی سخن بگویی و حرف بزنی؛ من فریاد زدم، دیدم زبانم باز شده است
-
-
۱۳۹۸/۰۴/۱۴, ۱۰:۴۱ #9
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۹۲
- نوشته
- 32,555
- مورد تشکر
- 43,461 پست
- حضور
- 137 روز 5 ساعت 1 دقیقه
- دریافت
- 5
- آپلود
- 0
- گالری
-
1
حاج آقا مهدی صاحب مقبره اعلم السلطنه میگوید: مردی از دهات خلجستان قم دچار مرض سل میشود. به پزشکان قم مراجعه میکند ولی نتیجهای نمیگیرد. به تهران میرود و مشغول معالجه میشود تا وقتی که تمام داراییش را خرج میکند اما به نتیجهای نمیرسد،
مایوس و تهیدسیت به وطن برمیگردد. در آنجا هم اهالی به او میگویند: تو که در اینجا چیزی نداری، مرضی هم که به آن مبتلا هستی مرضی است مسری، ماندن تو باعث گرفتاری سایر اهالی میشود، پس از اینجا برو.
به ناچار از وطن آواره و با دستی تهی و بدنی رنجور وارد قم میشود و در صحن جدید در ایوان یکی از مقبرههای حرم مطهر در حالی که دل از همه جا بریده و دل به عنایات فاطمه معصومه علیهاالسلام بسته بود خوابش میبرد، در اثر عنایات بی بی وقتی از خواب بیدار میشود هیچگونه اثری از بیماری در خود نمیبیند
-
-
۱۳۹۸/۰۴/۱۴, ۱۰:۴۲ #10
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۹۲
- نوشته
- 32,555
- مورد تشکر
- 43,461 پست
- حضور
- 137 روز 5 ساعت 1 دقیقه
- دریافت
- 5
- آپلود
- 0
- گالری
-
1
حاج آقا تقی کمالی، از خدام آستانه مقدسه میگوید: در سال۱۳۰۲هـ. ش در آستانه مقدسه متحصن شده و پناهنده به آن بانوی معظمه بودم و در یکی از حجرات صحن نو منزل داشتم؛ روزگارم به تلخی و سختی سپری میشد و کاملا" تحت فشار بی پولی و نداری قرار گرفته بودم؛
زندگانی را با قرض از کسبه اطراف حرم میگذراندم تا اینکه یک روز بعد از ادای فریضه صبح خدمت بی بی مشرف شده و وضع خود را به عرض رساندم؛
در این حال دیدم کیسه پولی روی دامن افتاد؛
مدتی صبر کردم به خیال اینکه شاید این کیسه پول مال زوار محترم باشد تا به صاحبش رد نمایم، دیدم خبری نشد
فهمیدم که مرحمتی خانم است به حجره خود برگشتم وقتی کیسه را بازکردم مبلغ ۴ تومان در آن بود.
ابتدا بدهیهایم را پرداختم وبه مدت چهارده ماه خرج میکردم و تمام نمیشد
تا آنکه روزی حضرت حجه الاسلام والمسلمین آقای حسین حرم پناهی تشریف آوردند و از وضع زندگی من جویا شدند
من موضوع را اظهار نمودم در همان ایام به آن عطیه خاتمه داده شد.
-
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
اشتراک گذاری