-
۱۳۸۷/۰۷/۱۰, ۱۹:۰۳ #1
- تاریخ عضویت
شهريور ۱۳۸۷
- نوشته
- 125
- مورد تشکر
- 251 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 7
- آپلود
- 0
- گالری
-
1
هجوم به خانه حضرت زهرا (س)
هجوم به خانه حضرت زهرا (س) پخش صوت
دان لود
هدايتي
سه نقل در منابع اماميه در بارۀ شهادت حضرت زهرا سلام الله عليها وجود دارد . روايتي آن را 45 روز ، روايت ديگر 75 روز و روايت سوم 95 روز پس از شهادت پيامبر اسلام نقل كردهاند . كمتر وظيفۀ كه ما انجام ميدهيم بين 75 روز تا 95 روز برنامههايي داشته باشيم تا كلماتي از كتاب قطور فضائل حضرت زهرا سلام الله عليها را بيان كنيم انشاء الله .
موضوع برنامۀ اين هفته مظلوميت حضرت فاطمۀ زهرا سلام الله عليها است . در بارۀ شخصيتها تاريخ ؛ چه تاريخ اسلام و چه تاريخ غير اسلام ، هر ملتي وقتي ميخواهد در بارۀ شخصيتي صحبت كند ، كمتر شخصيتي را ميتواند با جرأت بگويد كه بينظير و بيمانند است . ولي هر كس كمتر مطالعه و آگاهي در بارۀ شخصيت حضرت زهرا سلام الله عليها داشته باشد ، به اين نكته اعتراف دارد كه اين بزرگ بانو بينظير بوده و هست و تا انقراض عالم همانند او خداي سبحان نيافريده و نخواهد آفريد . شخصيت بيبديل حضرت فاطمۀ زهرا سلام الله عليها كه افق گستردۀ را خداي سبحان در اين وجود مقدس و الهي قرار داده است . او كه حوراء انيسه بود . موجود آسماني كه زماني بسيار كوتاه در زمين زندگي ميكرد تا اين كه نور افشاني كند براي حقيقت پرستان . و در اين مسير يعني مسير معرفي حق و حقيقت جان مقدس و نازنين خودش را تقديم كرد و اول مظلومۀ شهيدۀ دفاع از ولايت ؛ يعني حق و حقيقت شد .
انشاء الله بتوانيم اين تلاش را آنگونه به انجام برسانيم كه رضايت قلب بانوي بزرگ جهان اسلام را فراهم كنيم .
نظر استاد :
بنده هم خدمت حضرت عالي و همۀ دستاندركاران شبكۀ سلام و بينندگان گرامي سلام عرض ميكنم و شهادت حضرت صديقۀ طاهره را به پيشگاه حضرت بقية الله الأعظم ارواحنا لتراب مقدمه الفداه و همۀ شيفتگان مكتب امامت و ولايت تسليت عرض ميكنم . و خدا را به آبروي آن بانوي دو سرا سوگند ميدهم پاداش ما را در اين مصيبت عظمي فرج مولايمان حضرت بقية الله الأعظم قرار بدهد . انشاء الله .
هدايتي :
شبهاتي كه وهابيت و يا ابن تيميه در بارۀ جملۀ « فاطمة بضعة مني ... » بيان كردهاند و تشكيك وارد كردهاند ، ميخواهيم بررسي كنيم كه ابن تيميه در بارۀ اين جملۀ چه گفته است و چه مطالبي مطرح كرده است .
جواب استاد :
در رابطه با قضيه « فاطمة بعضة مني » ما در جلسۀ گذشته منابع اين روايت را از صحاح اهل سنت نقل كرديم . تعبير « فاطمة بعضة مني ما آذها .. » از صحيح مسلم آورديم . يا « من اغضبها فقد اغضبني » از صحيح بخاري و ... نقل كرديم . و همچنين روايت : «ان الله يغضب لغضبك و يرضي لرضاك » از مستدرك حاكم و ديگر منابع اهل سنت آورديم . من گمان نميكنم براي هيچ مسلماني و يا يك انسان آگاهي شبههاي باشد در صدور اين روايت از رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم ؛ ولي متأسفانه ميبينيم آقاي ابن تيميه كه در سراسر آثارش ؛ به ويژه در كتاب منهاج السنة كه به تعبير علامۀ اميني رضوان الله تعالي كه بايد به او گفته شود : « منهاج البدعة » مطالبي نسبت به آقا امير المؤمنين ، صديقۀ طاهره و اهل بيت عليهم السلام آورده است كه واقعاً انسان با خواندن اين مطالب قلبش به درد ميآيد و حتي منصفان اهل سنت هم نتوانستهاند غضب و نفرتشان را نسبت به ابن تيميه اظهار نكنند .
در رابطه با اين حديثي كه حضرت عالي اشاره فرموديد ، آقاي ابن تيميه در منهاج السنة ، ج4 ، ص248 وقتي عبارتي از علامۀ حلي را نقل ميكند بر اين بزرگان اهل سنت آوردهاند :
يا فاطمة، إن الله يغضب لغضبك ويرضى لرضاك .
ايشان ميگويد :
فهذا كذب منه، ما رووا هذا عن النبي صلى الله عليه وسلم، ولا يعرف هذا في شئ من كتب الحديث المعروفة، ولا له إسناد معروف عن النبي صلى الله عليه وسلم، لا صحيح ولا حسن .
اين سخن علامه دروغ است . اصلاً چنين چيزي از پيغمبر كسي نقل نكرده است . چنين روايتي در كتابهاي حديثي شناخته شده يافت نميشود و چنين روايتي نه با سند صحيح و نه با سند حسن از پيامبر نقل نشده است .
من توجه از آن دسته از عزيزاني را كه واقعاً ميخواهند به قضاوت بنشيند و ابن تيميه را ميخواهند به ترازوي نقد قرار دهند و مقداري از آن تعصب مذهبي بيرون بيايند ، جلب ميكنم به همان عبارتي كه هفتۀ گذشته از حاكم نيشابوري نقل كرديم ، كه وقتي اين روايت را نقل ميكند ، ميگويد :
هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه .[1]
اين حديث صحيح است سندا و لكن آقاي بخاري و مسلم آن را نقل نكردهاند .
آقاي هيثمي كه از استوانههاي علمي اهل سنت است ، در مجمع الزوائد ، ج9 ، ص203 نقل ميكند و ميگويد :
واسناده حسن .
حالا عزيزان را به قضاوت فراميخوانيم . ابن تيميه ميگويد : « لا صحيح ولا حسن » ؛ حاكم نيشابوري ميگويد : « صحيح » ، هيثمي ميگويد : « حسن » .
گذشته از اين شخصيتهاي متعدد اهل سنت اين روايت را نقل كردهاند :
الآحاد والمثاني - ضحاك - ج 5- ص363 و المعجم الكبير - طبراني - ج 1- ص108 و ج22 - ص401 و أسد الغابة – ابن أثير - ج5 - ص522 و ذيل تاريخ بغداد - ج2 – ص140و ج2 – ص141 و تهذيب الكمال – مزي - ج 35 - ص250 و ترجمة فاطمة عليها السلام ، ميزان الاعتدال – ذهبي - ج2 - ص492 و الإصابة – ابن حجر - ج8- ص265 و تهذيب التهذيب – ابن حجر - ج12 - ص392 و تاريخ مدينة دمشق – ابن عساكر - ج3 – ص 156 و الخصائص الكبرى – سيوطي - ج2 - ص265 و سبل الهدى والرشاد - صالحي الشامي - ج11- ص 44 و الذرية الطاهرة النبوية – دولابي - ص 119 و نظم درر السمطين - زرندي الحنفي ص 178 و كنز العمال – متقي هندي - ج12 - ص 111 رقم 34238 و ... .
دهها كتاب از كتابهاي روايي و ... اهل سنت اين روايت را نقل كردهاند ؛ در حالي كه ابن تيميه ميگفت : در كتابهاي حديثي معروف اين روايت نقل نشده است . آيا معجم كبير طبراني معروف نيست ؟ آيا اسد الغابه معروف نيست ؟ تهذيب الكمال معروف نيست و... .
نكتۀ ديگر كه خيلي دردآور است ، اين است كه وقتي ابن تيميه به روايت « هِيَ بَضْعَةٌ مِنِّي، يُرِيبُنِي مَا أَرَابَهَا وَيُؤْذِينِي مَا آذَاهَا .[2] » ميرسد ، كه اين روايت در صحيح بخاري به همين لفظ آمده است ، راهي و گريزي براي اين كه بگويد اين روايت در كتابهاي معروفه نيست ندارد ؛ لذا ميآيد تعبيري ميكند كه واقعاً از پيشگاه آقا ولي عصر ارواحنا و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداه عذر ميطلبم . اين تعبير ايشان وقتي از مخيلۀ انسان كه ميگذرد ، قلب آدم به درد ميآيد . ايشان وقتي اين روايت را نقل ميكند ، ميگويد :
اصلاً فلسفۀ ورود اين حديث اين بوده است كه حضرت علي عليه السلام فاطمه سلام الله عليها را اذيت كرده بود . سبب ورود اين روايت اذيت حضرت علي نسبت به حضرت زهرا بوده كه رفته از دختر ابي جهل خواستگاري كند و چون پيامبر از دست حضرت علي اذيت شده بود ، اين سخن را بيان كرده .
بعد جاي تأسف اين است كه ميآيد ميگويد :
علي وقت ميخواست دختر ابي جهل را بگيرد ، ميخواست فاطمه را روي غرض نفسانياش اذيت كند و در اذيت او قصد و غرض وجود داشت !!! .
اين خيلي دردآور است .
از آن طرف هم ابن تيميه بيخبر نيست كه در صحيح بخاري و مسلم آمده كه حضرت صديقۀ طاهره از ابيبكر غضبناك شده است . در جلسۀ گذشته عرض كرديم كه در صحيح بخاري ، ج4 ، ص42 ، ح3093 صراحت دارد :
فَغَضِبَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ فَهَجَرَتْ أَبَا بَكْر، فَلَمْ تَزَلْ مُهَاجِرَتَهُ حَتَّى تُوُفِّيَتْ .
و همچنين در صحيح مسلم اين تعبير آمده است . و اين مسلم است كه حضرت زهرا سلام الله عليه از دست خليفۀ اول غضبناك بود و حتي تا آخرين لحظۀ عمرش هم با همين غضب و قهر بود تا از دنيا رفت . آقاي ابن تيميه ميآيد اين جا اين چنين توجيه ميكند :
ما مقايسه كنيم بين اذيت علي [عليه السلام ] و اذيت ابابكر ، نتيجه ميگيريم :
لكن المقصود أنه لو قدر أن أبا بكر اذاها فلم يؤذها لغرض نفسه بل ليطيع الله ورسوله ويوصل الحق إلى مستحقه وعلي رضي الله عنه كان قصده أن يتزوج عليها فله في أذاها غرض بخلاف أبي بكر.[3]
ابوبكر اگر فاطمه را اذيت كرده ، قربة الي الله و في سبيل الله بوده است ؛ ولي علي اگر فاطمه را اذيت كرده ، روي هواي نفساني بوده است كه ميخواسته برود زن بگيرد و هوو بياورد .
من نميدانم اين عزيزان اهل سنت و يا آنهايي كه بدون حساب و كتاب از ابن تيميه دفاع ميكنند ، آيا واقعاً براي فرداي قيامت به پيشگاه آقا رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم پاسخي هم فراهم كردهاند ؟ ابوبكر كه فاطمه را اذيت كرده است ، هيچ گناهي كه ندارد ، هيچ ؛ بلكه ثواب و پاداشي هم دارد ؛ چون ابوبكر اين اذيت را ايجاد كرد تا بتواند حق را به صاحب حق برساند . حالا اين حق چي است و صاحب حق كي است و آقاي ابوبكر ميخواست چه كار كند ، عزيزان بيننده خوب دقت كنند و در اين باره قضاوت كنند .
دوستان بروند و كتاب منهاج السنة را ببينند و قضاوت كنند كه آيا ابن تيميه در اين باره انصاف را رعايت ميكند . ما بنا نداريم در اين برنامه به احدي جسارت و يا اهانت كنيم . با اين كه نص ابن تيميه براي ما محرز است ؛ ولي از آنجايي كه ما ميخواهيم ثابت كنيم پرورش يافتۀ مكتب آقا امام صادق عليه السلام هستيم و از امير المؤمنين عليه السلام ميخواهيم تبعيت كنيم كه فرمود :
إنّي أكره لكم أن تكونوا سبّابين .[4]
ما بنا نداريم سب كنيم و زبان به اهانت بگشاييم ؛ ولي اين تعابير ابن تيميه ، واقعاً تعابير درد آور است و قلب مقدس پيامبر اكرم ، امير المؤمنين ، صديقۀ طاهره ، آقا ولي عصر و هر انسان متأسف را متأثر ميكند .
اين قضيه خواستگاري دختر ابي جهل را ايشان در جاي جاي منهاج السنة ميآورد و با آب و تاب نقل ميكند . ما در هفتۀ گذشته پنبۀ اين قضيه را زديم .
من تقاضا ميكنم از بردران فاضل اهل سنت ؛ آنهايي كه واقعاً از نظر علمي جايگاه ويژهاي دارند ، نسبت به بحثي كه بنده هفتۀ گذشته داشتم ، ساختگي و دروغ بودن قضيۀ خواستگاري نظري دارند ، يا بيايند بيان كنند و يا از طريق ايميل براي ما بفرستند ، ما نظر آنها را بدون هيچ گونه سانسور اين جا براي مردم ميخوانيم .
شايد بعضي از بينندگان هفتۀ گذشته بينندۀ ما نبودهاند ، من فقط خيلي خلاصه اشاره كنم كه قضيۀ خواستگاري ابوجهل ، تنها راويش مسور بن مخرمه است كه سال دوم بعد از هجرت تازه اين آقا به دنيا آمده است و در سال بعد فتح مكه ، كه شش ساله بوده به مدينه آمده . توفيق ابوعلم از شخصيتهاي برجستۀ مصري است ميگويد اين خواستگاري سال دوم هجرت بوده است ؛ يعني در سالي بوده است كه مسور هنوز به دنيا نيامده بوده . يا ابن حجر وقتي ميخواهد توجيه بكند ، ميگويد شش ساله بوده و در سال هشتم اين قضيه صورت گرفته است ، او در اين سن آدم عاقلي بوده است . خودش ميگويد من « محتلم » ؛ يعني آدم بالغ بودم ، ابن حجر ميگويد مراد اين نيست كه من بالغ بود ؛ بلكه مراد اين است كه عقلش ميرسيده و آدم نابغهاي بوده است . گفتيم كه در صحيح مسلم ، ج1 ، ص184 ح660 آمده است كه اين آقا جلوي روي پيامبر و دهها مسلمان كه سنگ ميبردند براي ساختن مسجد ، لنگش ميافتد و عورتش مكشوف ميشود . اين قدر اين آقا عقل درست و حسابي نداشت بر اين كه خود را بپوشاند و بعد سنگ را ببرد . نبي مكرم گفت : لخت و مادر زاد نرو .
نكتۀ ديگري كه بنده در جلسۀ گذشته روي آن تأكيد داشتم ، اين روايتي را كه ابن تيمه در پنج جاي منهاج السنة نقل ميكند :
لا تجتمع بنت رسول الله وبنت عدو الله عند رجل واحد .
در حقيقت تنقيصي است بر خليفۀ دوم كه ايشان آمده است بين رقيه و ام كلثوم و بين رملۀ بنت شيبۀ عدو الله كه در جنگ بدر كشته شد جمع كرده است . اين مطلب را ابن كثير دمشقي در البداية والنهاية ، ج7 ، ص245 آورده است . و همچنين آقاي عثمان بين دختران پيامبر و فاطمۀ بنت وليد كه از اعداء خداوند بوده و تا فتح مكه مسلمان نشده بوده ، جمع كرده است . و همچنين بين ام البنين بنت عيينه كه از كفار بوده است ، جمع كرده است . اگر واقعاً اين حكمي از احكام الهي باشد ، اين خودش يك تعريضي است بر خليفۀ سوم . مگر اين كه اهل سنت بگويند كه رقيه و ام كلثوم دختران پيامبر نبودهاند .
در نكتۀ سوم عرض كرديم كه اين دختري را كه اهل سنت ميگويند حضرت علي خواستگاري كرده است ، تا سال هشتم هجري كافر بوده و بلا فاصله بعد از مسلمان شدنش با عتاب ابن اسيد ازدواج كرده است و تا زماني كه پيامبر در قيد حيات بود ، اين زن و شوهر به مدينه قدم نگذاشتند . و دهها دليل ديگر كه نشان ميدهد اين قضيۀ خواستگاري از دختر ابوجهل يك داستان دروغين و افسانهاي است كه اينها ساختهاند تا هم شخصيت امير المؤمنين را زير سؤال ببرند و هم اين كه دفاعي كنند از اذيت و ايذائي كه به حضرت صديقۀ طاهره در واپسين روز رحلت نبي مكرم انجام شد .
نكتۀ بعدي نسبت به حرفهاي ابن تيميه ، اين است كه ايشان وقتي ميخواهد قضيۀ حمله به خانۀ حضرت زهرا سلام الله عليها را مطرح كند ، مطالبي ميآورد كه واقعاً براي انسان دردآور است . وقتي عبارت علامۀ حلي را كه ميگويد اينها در واپسين روزهاي رحلت پيامبر به خانۀ فاطمه حمله كردند ، نقل ميكند و ميخواهد جواب بدهد ، خيلي جواب شنيدنيي ميدهد :
وغاية ما يقال إنه كبس البيت لينظر هل فيه شيء من مال الله الذي يقسمه وأن يعطيه لمستحقه ثم رأى أنه لو تركه لهم لجاز فإنه يجوز أن يعطيهم من مال الفيء .
رفتند به خانۀ امير المؤمنين و حمله كردند و در خانه را شكستند ، به اين خاطر بوده است كه ابوبكر ميخواست بداند واقعاً در خانۀ حضرت زهرا از اموال و بيت المال چيزي هست تا بردارند و بياورند در ميان مردم تقسيم كنند يا چيزي نيست . وقتي رفتند و ديدند چيزي نيست و اگر چيزي هم هست فهميدند كه فاطمه استحقاق تصرف در آن را دارد .
آيا اگر يك ديوانه چنين حرفي را به ما بزند ، به او نميخنديم و به عقل او شك نميكنيم ؛ چه رسد به يك عالمي كه از او تعبير ميكنند به شيخ الاسلام .
آمدهاند به خانه حمله كردهاند ؛ با آن مصائبي كه در تاريخ محرز است و با اسانيد صحيح نقل كردهاند ، براي اين بوده است كه ببنند علي و فاطمۀ زهرا چيزي از بيت المال دزديده است يا نه ؟ در حقيقت ابن تيميه اين قضيه را ميپذيرد ؛ ولي چنين توجيه ميكنند . توجيهي كه مرغ پخته هم به او ميخندد .
هدايتي :
واقعاً در كلمه كلمه و جمله جملۀ و هر سندي از اين مطالب دقت كنيد . مطالب بسيار انبوه و فراوان است و در اين جا بسيار فشرده بيان ميشود .
برخي از وهابيون نسبت به حمله به خانۀ حضرت زهرا تشكيك كردهاند و گفتهاند كه اين جريان دروغ است و روايت صحيح در اين زمينه نداريم . در بارۀ اين مطلب فرمايش شما را ميشنويم .
جواب استاد :
در رابطه با شبهاتي كه وهابيت معاصر دارند ، اگر بخواهيم وارد بشويم ، اين رشته سر دراز دارد . آقاي دكتر غفاري در كتاب اصول مذهب الشيعة ، عثمان الخميس ، عبد الرحمن دمشقية و ... كه امروز پرچم وهابيت را به دست گرفتهاند و به عنوان ليدر وهابيت مطرح هستند ، وقتي به اين قضايا ميرسند ، خيلي با آب و تاب ميگويند كه ما در تاريخ چنين قضيهاي نداريم و همگي دروغ است . و اگر روايتي هم هست ، روايت از نظر سند كاملاً مخدوش است و ارزش استناد ندارد . متأسفانه بعضي از علماي اهل سنت هم كه واقعاً يا حوصلۀ بررسي سند ندارند يا توانايي علمي ندارند ، از او به افسانۀ شهادت تعبيير ميكنند . انشاء الله اگر فرصتي بشود ، در بارۀ شهادت حضرت زهرا سلام الله عليها كه آيا افسانه است يا حقيقت بايد مفصل بحث كنيم .
جديدترين مطلبي كه بنده خواندهام از عبد الرحمن دمشقيه است كه ايشان از ايدئولوكهاي وهابيت است ، در چند جلسۀ مناظره در شبكۀ المستقله با شخصيتهاي علمي شيعه مثل دكتر تيجاني و دكتر عبد الزهرا شركت داشت . ايشان سرمايۀ علمي چنداني هم ندارد كه من در همين جا از عزيزان اهل سنت اجازه ميخواهم يك گلايهاي هم داشته باشم . من همين امروز صبح بود كه داشتم سايت ويژۀ حوزۀ علميه زاهدان را ميديدم ، ديدم كتاب ايشان را كه در نقد كتاب كافي و همهاش خزعبلات و لاطائلات است در اين سايت قرار دادهاند . چند تا از آثار ابن تيميه در اين سايت وجود دارد ؛ يعني اين ها در سال اتحاد ملي ، اول مرتبه اتحادشان را با وهابيت تثبيت كردهاند . من در اين جا به عنوان يك برادر كوچك از اينها تقاضا ميكنم اين روش را كنار بگذارند و از گذاشتن كتابهاي وهابيت تند رو ؛ امثال ابن تيمه و عبد الرحمن دمشقيه در سايتهايشان اجتناب كنند و اينها را حذف كنند و گرنه برخورد ما با اين افراد همان برخورد با وهابيت خواهد بود . ما اول رسماً از اين افراد ميخواهيم ، ما قطعاً به وظيفۀ خودمان عمل خواهيم كرد .
جديدترين چيزي كه در بعضي از سايتهاي وهابي ديدهام ، عبد الرحمن دمشقيه مفصلترين شبهات را در رابطه با احاديث هجوم به خانۀ حضرت زهرا سلام الله عليها را مطرح كرده است و تقريباً ميخواهد اظهار علم بكند و از نظر سندي و رجالي كه ديگر افراد اهل سنت كار نكرده بودند ، ايشان اين را ميخواهد انجام دهد . من يكي دو نمونه از كارهاي رجالي ايشان را عرض ميكنم و بعد قضاوت را به عهدۀ بينندگان عزيز واگذار ميكنم .
ايشان ميآيد همان روايتي را كه ابن تيميه قبول كرده است ، همانطوري كه عرض كردم ابن تيميه ميگويد ورود به خانۀ حضرت زهرا ورود به زور و با فشار و ضرب بوده ؛ ولي اين رفتن به خاطر اين بوده است كه ببينند از بيت المال چيزي در خانۀ حضرت زهرا هست تا مصادره كنند يا نه . ولي آقاي عبد الرحمن دمشقيه وقتي به اين روايت ميرسد شروع ميكند كه اين روايت ضعيف است و در سند او عُلوان بن داود البجلي است ، ابن حجر لسان الميزان و ذهبي در ميزان الاعتدال اين شخص را تضعيف كرده است .
همين روايتي را كه در منابع متعدد اهل سنت آمده ، طبري در تاريخش ، ج2 ، ص619 ، تاريخ اسلام ، ج3 ، ص117 و مجمع الزوائد هيثمي ، ج5 ، ص202 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 30 ، ص 420ا و معجم كبير طبراني ، ج1 ، ص62 و كنز العمال ، متقي هندي ، ج6 ، ص631 و .. از قول خليفۀ اول نقل ميكنند كه ايشان در آخرين لحظات عمرشان گفت :
من بر سه چيز تأسف ميخورم كه انجام دادهام . اولين چيزي كه از انجام آن پشيمانم ، اين است كه :
فوددت أني لم أكشف بيت فاطمة عن شيء وإن كانوا قد غلقوه على الحرب .
اي كاش من خانۀ فاطمۀ زهرا را اين چنين مورد حمله قرار نميدادم و در خانۀ او را به زور نميگشودم و اگر چه براي جنگ بسته شده بود .
كنايه از اين است كه ولو خانۀ فاطمۀ زهرا به عنوان سنگر جنگي هم بود ، اي كاش من آن خانه را نميگشودم و به زور وارد خانۀ زهرا نميشدم .
ايشان ميآيد و به عنوان بن داود گير ميدهد و ميگويد در سند اين روايت ، اين آقا است . و حال آنكه ميبينيم آقاي ابن حبان در كتاب الثقات ، ج6، ص 526 .وقتي به اين راوي ميرسد ، او را توثيق ميكند . ذهبي وقتي به ابن حبان ميرسد ميگويد :
يَنْبُوع معرفة الثقات .[5]
سر چشمۀ شناخت ثقات رجال ما يكيش ابن حبان است .
و لذا ما با توجه به اين توثيقي كه نسبت به عنوان بن داود دارد ، شبههاي در وثاقت او نداريم . ما بقي راويان كه عبد الرحمن دمشقيه از آنها هيچ دم نزده است ؛ مثل يونس عبد الأعلي كه ابن حجر در بارۀ او ميگويد :
ثقة .[6]
ذهبي در بارۀ او ميگويد :
أحد الأئمة ثقة فقيه محدث مقرئ من العقلاء النبلاء. [7]
ديگر راوي اين حديث يحيي بن عبد الله است كه ذهبي ميگويد :
كان صدوقا واسع العلم مفتيا .[8]
ابن حجر عسقلاني ميگويد :
هو صدوق. وقال الخليلي كان ثقة . قال ابن قانع: مصريّ ثقة.[9]
ليس بن سعد راوي ديگر اين حديث است كه از روات بخاري و مسلم است . ذهبي از او تعبير ميكند :
الإمام، ثبت من نظراء مالك .[10]
ابن حجر در بارۀ او ميگويد :
ثقة ثبت فقيه إمام .[11]
صالح بن كيوان راوي ديگر حديث است كه از رجال بخاري و مسلم است . ذهبي در بارۀ او ميگويد :
ثقة جامع للفقه و الحديث والمروءة، قال أحمد: هو أكبر من الزهري بخ بخ . [12]
ابن حجر ميگويد :
ثقة ثبت فقيه .[13]
راوي ديگر عمر بن عبد الرحمن است كه ابن حبان او را توثيق كرده است .[14]
ابن حجر در بارۀ او ميگويد :
إنّه مقبول . [15]
آخرين راوي هم عبد الرحمن بن عوف صحابي است كه آقايان ميگويند :
الصحابي فوق الوثاقة .
من عنايت داشتم كه سند را تك تك بررسي كنم كه اگر چنانچه آقايان ميبينند كه ما نسبت به حضرت زهرا سلام الله عليها نميتوانيم كوتاه بيايم . مراجع عظام تقليد ما در ايام شهادت حضرت زهرا سلام الله عليها با پاي برهنه در عزاداري حضرت زهرا شركت ميكنند و جلسات عزاداري حضرت زهرا از زمان امام در بيت امام ، بيت رهبري و بيوت عظام همواره برقرار بوده ، ما حتي از ديدگاه اهل سنت سندهاي كاملاً صحيح و معتبر داريم بر اين كه اين قضايا اتفاق افتاده است .
يا مثلاً قضيۀ آمدن به خانۀ حضرت زهرا سلام الله عليها را طبري با سند خودش نقل ميكند :
در منزل حضرت علي طلحه و زبير و شخصيتهاي از مهاجر و انصار آمده بودند و معترض به خلافت ابوبكر بودند ، جلسۀ شور داشتند ، خليفۀ دوم آمد و گفت :
والله، لأُحْرِقَنّ عليكم أو لتَخْرُجَنّ إلى البيعة، فخرج عليه الزبير مصلتاً السيف، فعثر فسقط السيف من يده، فوثبوا عليه فأخذوه. [16]
قسم به خدا خانه را به آتش ميكشم ؛ مگر اين كه از خانه بيرون بياييد و با خليفۀ بيعت كنيد . زبير شمشير كشيد و قصد حمله داشت ، پايش لغزيد و افتاد ، شمشيرش هم افتاد ، او را دستگير كردند .
آقاي عبد الرحمن دمشقيه اين روايت را ميآورد و شروع ميكند بر اين كه در روايت نقض وارد كند . من فقط يك نكته را خدمت آن عزيزاني كه اهل فضلاند و از نظر بحث رجالي آگاهي دارند ، عبارت آقاي عبد الرحمن دمشقيه كه رجال شناس وهابيها است كه سنيهاي زاهدان كتاب نقد كافي ايشان را در سايتشان قرار داده است ، آنها را من دعوت ميكنم اين عبارت را ببينند .
عبد الرحمن دمشقيه ميگويد : مراد از « حدثنا جرير » جرير بن حازم است :
وهو صدوق يهم وقد اختلط، كما صرح به أبو داود والبخاري في التاريخ الكبير ج 2 رقم 2234 .
و حال آنكه كسي از الفباي سند شناسي آگاهي داشته باشد ، از الفباي طبقۀ روات آشنايي داشته باشد ، ميفهمد بر اين كه راوي جرير بن حازم نيست ؛ بلكه جرير بن عبد الحميد است كه از اساتيد طبري است و از او روايات متعدد دارد ، متوفاي 188 . بخاري ، مسلم ، نسائي ، ابوداود ، ترمزي ، ابن ماجه و ... از او نقل روايت كردهاند . ابن سعد در طبقات ميگويد :
وكان ثقة، كثير العلم .[17]
عجلي در معرفة الثقات ، ج1 ص267 ميگويد :
كوفيّ، ثقة .
ابن حجر ميگويد :
ثقة، صحيح الكتاب . [18]
الحافظ الحجة... رحل إليه المحدثون لثقته وحفظه وسعة علمه . [19]
اين آقاي كه به عنوان رجال شناس وهابي است و ميخواهد بيايد در سند روايت مناقشه كند ، چطور ناجوانمردانه اسم راوي را عوض ميكند تا بتواند در سند روايت خدشه كند .
نسبت به آقاي المغيرةبن المِقْسم هم عبد الرحمن دمشقيه خدشه ميكند كه مزي در تهذيب الكمال ميگويد :
ثقة مأمون . وقال أبو حاتم عن يحيى بن معين: ما زال مغيرة أحفظ من حماد بن أبي سليمان. وقال عبد الرحمن بن أبي حاتم: سألت أبي فقلت: مغيرة عن الشعبي أحب إليك أم ابن شبرمة عن الشعبي؟ فقال: جميعاً ثقتان. وقال العجلي: مغيرة ثقة، فقيه الحديث . [20]
ابن حجر ميگويد :
ثقة، متقن . [21]
تك تك راويان اين روايت مورد وثوق است و هم ذهبي و هم ابن حجر تك تك روات را توثيق كرده است . من توصيه ميكنم عزيزان كتابي را كه حضرت آيت الله سبحاني از اساتيد حوزه علميه قم و يكي از مراجع شيعه هستند نوشتهاند ، مطالعه كنند . و روي سايت ايشان هم هست . به نام الحجة الغراء علي شهادة الزهراء . ايشان آمده در اين جا روايات متعددي را از علماي اهل سنت نقل كرده است و در حقيقت سي مورد از علماي اهل سنت قضيۀ شهادت حضرت زهرا و حمله به خانۀ حضرت زهرا را نقل كردهاند . و ده دوازده مورد را بحث رجالي زيبا و عميق كرده است كه قابل هيچ خدشهاي نيست . اين آقايان كه ميخواهند از نظر سندي به روايت خدشه وارد كنند ، من به نظرم ميرسد كه به خودشان ضربه ميزنند . اگر اينها بيايند و بحث سندي بكنند ، ما هم ناگزيريم كه وارد ميدان بشويم و در بحث سندي از همان اسلوب منهج اهل سنت استفاده ميكنيم و ثابت ميكنيم كه اين رواياتي كه در بارۀ مظلوميت حضرت صديقۀ طاهره آمده در منابع متعدد اهل سنت ؛ چه در انساب الأشراف بلاذري ، چه در الإمامة و السياسۀ ابن قتيبۀ دينوري ، كنز العمال متقي هندي ، سيوطي در مسند فاطمه آورده و طبري و ... رواياتي است كه كاملاً صحيح است و هيچ خدشهاي در اين روايات نيست .
فرضاً هم گيريم سند هم ضعيف باشد ، آقايان اهل سنت يك قاعدهاي دارند به نام قاعدۀ تقويت احاديث ضعيف همديگر را كه از او تعبير ميكنند به :
يقوي بعضها بعضا .
كه در خيلي از موارد ابن حجر عسقلاني ، ابن قدامه در كتاب المغني ، سرخي در المبسوط ، ابن عابدين در حاشيۀ رد المختار و ... روي يك موضوع سه چهار روايت را مطرح ميكنند ، ميگويند گرچه تك تك روايات ضعيف هستند ؛ ولي وقتي در كنار هم قرار ميگيرند ، مسأله را تثبيت ميكنند .
آيا اين سي مصدري كه حضرت آيت الله سبحاني آورده و ديگران آوردهاند ، نميتواند همديگر را تقويت كند و اين قضيه را تثبيت كند ؟
هدايتي :
آيا حديث صحيحي از كتب اهل سنت مبني بر هجوم به خانۀ حضرت زهرا سلام الله عليها وجود دارد ؟
جواب استاد :
در رابطه با قضيۀ هجوم به خانۀ حضرت زهرا سلام الله عليها اگر بخواهيم مفصل بحث كنيم ، طول خواهد كشيد و من نمونههايش را اشاره كردهام ؛ مثلاً آقاي بلاذري در انساب الأشراف ، ج1 ، ص586 وقتي ميآيد اين مسائل را مطرح ميكند ميگويد :
إنّ أبا بكر أرسل إلى علي يريد البيعة ، فلم يبايع ، فجاء عمر ومعه فتيلة ، فتلقته فاطمة على الباب ، فقالت فاطمة : يا ابن الخطاب ، أتراك محرقاً عليّ بابي ؟ قال : نعم ، وذلك أقوى فيما جاء به أبوك .
ابوبكر عمر را فرستاد در خانۀ علي عليه السلام كه آنها را بياورد براي بيعت ، حضرت زهرا سلام الله عليها دم در با خليفۀ دوم ملاقات كرد ؛ در حالي كه خليفۀ دوم شعلۀ آتش به دست داشت . حضرت زهرا فرمودند : فرزند خطاب آيا ميخواهي خانۀ من را آتش بزني . خليفۀ دوم گفت : بلي ، خانۀ تو را آتش بزنم ، به اين خاطر است كه ميخواهم دين پدرت را تقويت كنم .
اين عبارت را از بلاذري آوردم ؛ گرچه همين عبارت را ابن أبي الحديد در شرح نهج البلاغه ، ج1 ، ص164 ، ابو الفداء در تاريخش ، ج1 ، ص146 ، ابن قتيبۀ دينوري در كتاب الإمامة و السياسة ، ج1 ، ص12 ، ابن عبد ربه در عقد الفريد ، ج5 ، ص12 و دهها مصادر ديگر كه حتي آقاي محمد حسين هيكل كه از شخصيتهاي برجسته و شناخته شدۀ معاصر است ، اين مطالب را آورده است .
من فقط اين روايت بلاذري را يك گذر كوتاهي داشته باشم . شبههاي را كه آقاي عبد الرحمن دمشقيه دارد ، جواب بدهيم . ايشان ميگويد :
هذا إسناد منقطع من طرفه الأول ومن طرفه الآخر. فإن سليمان التيمي تابعي والبلاذري متأخر عنه، فكيف يروي عنه مباشرة بدون راو وسيط؟ وأما ابن عون فهو تابعي متأخر وبينه وبين أبي بكر انقطاع .
آقاي بلاذري نميتواند اين روايت را از آقاي سليمان تيمي نقل كند .
اين قضيه را كه به اين شكل ميآورد و مطرح ميكند ، آدم تعجب ميكند بر اين كه ايشان چطور ميآيد اول روايت را حذف ميكند ، از وسط روايت ميگيرد و روايت را مقطوعه اعلام ميكند . و جالب اين است كه وقتي ميآيد به خود آقاي بلاذري ميگويد :
قولكم ان أحمد بن يحيى البغدادي، المعروف بالبلاذري، وهو من كبار محدثيكم .
بلاذري از محدثين شيعه است .
من نميدانم از كي آقاي بلاذري شيعه شده ما نفهميديم . و حال آن كه تمام كساني كه شرح حال بلاذري را آوردهاند ، يك نفر نگفته كه بلاذري شيعه است . گيريم كه شيعه باشد ، مگر شيعه بودن دليل بر اين است كه هر روايتي را نقل كرده باشد ، مردود است ؟ خود آقاي ذهبي در ترجمۀ ابان بن تغلب ميگويد ايشان هم شيعه است و هم جزء غلات شيعه است . بعد ميگويد : به ما اعتراض ميكند كه شما از شيعيان و به خصوص از غلات شييعه روايت نقل كنيد از نظر منهج رجالي صحيح نيست . ذهبي ميگويد :
فلو رد حديث هؤلاء لذهب جملة من الآثار النبوية ، وهذه مفسدة بينة . [22]
اگر ما احاديثي را كه از شيعهها نقل شده است ، رد كنيم ، انبوهي از آثار پيامبر از بين خواهد رفت و اين مفسدۀ روشني است .
در اين زمينه من مطلب زياد دارم ؛ ولي ايشان كه ميگويد روايت مقطوعه است و چطور بلاذري از آقاي سليمان تيمي كه تابعي از او نقل ميكند ؟
ايشان در اين زمينه نهايت كم لطفي را كردهاند . اول روايت كه از مدائني و او از سليمان تيمي نقل ميكند ، ايشان آمده مدائني را حذف كرده و ميگويد كه بلاذري مستقيم از سليمان تيمي نقل كرده .
وقتي انصاف و وجداني در كار نباشد ، اين گونه ميشود . علي بن محمد بن عبد الله بن أبي سيف، أبو الحسن المعروف بالمدائني استاد بلاذري است . ايشان ميآيد يك واسطه را در وسط حذف ميكند و شروع ميكند به حمله كردن .
ايشان به راويان بعد هم ميخواهد ايراد وارد كند ؛ چون سليمان تيمي كسي است كه ابن حجر او را توثيق كرده و ميگويد :
ثقة .[23]
و در جاي ديگر ميگويد :
قال الربيع بن يحيى عن سعيد: ما رأيت أحداً أصدق من سليمان التيمي .
وقال عبد اللّه بن أحمد عن أبيه : ثقة.
وقال ابن معين والنسائي: ثقة.
وقال العجلي: تابعي، ثقة فكان من خيار أهل البصرة.[24]
راويان بعد هم كه عبد الله بن عون ، مسلمة بن محارب ، عون بن ارطبان المزني البصري باشند همگي توثيق شدهاند . اين روايت از نظر سندي مشكلي ندارد و قضيه هم كاملاً روشن است . دمشقيه هم ناجوانمردانه و بدون تحقيق و آگاهي وارد مسائل رجالي شدهاند . من گمان ميكنم كه ايشان جز اينكه آبروي خودشان ببرند و خالي بودن دست خود را تسلط به منهج رجالي ثابت كنند ، چيزي ديگري عايدشان نخواهد شد .
هدايتي :
شما اشاره كرديد كه ابوبكر در آخرين روزهاي عمرش آرزو كردند كه اي كاش سه كار را انجام نميدادند ، شما مطلب اول را اشاره كرديد ، آن دو كار ديگر چي بوده است ؟
جواب استاد :
اين روايتي كه تاريخ طبري ، تاريخ الاسلام ، مجمع الزوائد و ... دارند و از نظر سند هم مشكلي ندارد ، جناب ابوبكر گفت كه من سه كار در عمرم انجام دادم و تأسف ميخورم كه اي كاش انجام نميدادم اين سه كار است :
<!--[if !supportLists]-->1.ورود به خانۀ حضرت زهرا سلام الله عليها ؛
<!--[if !supportLists]-->2.سوزاندان الفجاءة السلمي بود . ايشان از كساني بود كه ساكن اطراف مدينه بود ، آمد مسلمان شد و گفت : برخي از افرادي كه مرتد شده است ، اگر شمشيري به من بدهي من ميتوانم شر آنها را از مركز اسلامي دفع كنم . آقاي ابوبكر به او امكانات داد ؛ ولي آقاي فجاءة به جاي اين كه مرتدين را قلع و قمع كند ، مسلمان و غير مسلمان را ميگرفت ، اموالشان را تصرف ميكرد و خودشان را ميكشت . وقتي به ابوبكر خبر دادند ، او دستور داد او را دستگير كردند و به مدينه آوردند و در بقيع آتشي روشن كردند و آقاي فجاءة را در آن آتش انداختند و زنده زنده سوزاندند . ما احراق به نار نداريم و كسي جز خداوند حق چنين عذابي را ندارد . ابوبكر ميگويد ايكاش من چنين كاري را نميكردم .
3 . ووددت أني يوم سقيفة بني ساعدة كنت قذفت الأمر في عنق أحد الرجلين عمر وأبا عبيدة، فكان أحدهما أميراً وكنت وزيراً
اي كاش روزي كه در سقيفۀ بني ساعده اختلاف افتاد كه خليفه كي باشد ، آنها وقتي مرا بزك كردند براي خلافت ، اي كاش من خلافت را به گردن عمر يا ابو عبيده ميانداختم و آن ها خليفه مي شدند و من كمك يار آنها .
اين سه موردي است كه ايشان پيشمان بوده است .
هدايتي :
سؤال بعدي ما در بارۀ سقط حضرت محسن عليه السلام است . سؤالي است بسيار مهم . اگر فرض بگيريم كه تعداد سادات در روي زمين دو ميليون بودند ، اگر حضرت محسن سقط نميشدند ، الآن تعداد سادات سه ميليون بودند . يعني در واقع يك سوم سادات و يك سوم نسل پيامبر در روزهاي آغازين پس از شهادت پيامبر از بين بردند .
آيا دليلي از كتب اهل سنت به صورت روشن و واضح در بارۀ سقط حضرت محسن عليه السلام وجود دارد يا خير ؟
جواب استاد :
در رابطه با قضيه حضرت محسن عليه السلام كه سقط شده است ، بحث خيلي زياد است . انشاء الله قرار است يك كتابي جديداً چاپ بشود به نام ظلامة الزهراء كه مال يكي از اين دوستان همكار ما به نام آقاي طوخي كه همين امسال در جشنوارۀ خوارزمي رتبۀ اول را آورد . بنده هم يك مقدمۀ دوازده صفحهاي نوشتهام . و جديدترين شبهات در اين كتاب جواب داده شده است ؛ به ويژه در بارۀ قضيۀ حضرت محسن كه تحقيق بينظيري صورت گرفته است . از نظر اتقان و استدلال از خيلي از كتابهايي كه در اين زمينه نوشته شده است ، امتياز بيشتري دارد .
در آنجا باز شبههاي است از عبد الرحمن دمشقيه كه در بارۀ مطلبي است كه مسعودي در اثباة الوصية آورده كه ميگويد :
فهجموا عليه ]علي عليه السلام [وأحرقوا بابه، واستخرجوه كرهاً وضغطوا سيدة النساء بالباب حتى أسقطت محسناً !!
حمله كردند به خانۀ امير المؤمنين و خانه را آتش زدند ، علي را به زور از خانه بيرون آوردند ، حضرت فاطمه را دم در آنچنان فشار دادند كه حضرت محسن سقط شد .
اين را آقاي مسعودي مفصل در اثبات الوصية نقل مي كند . و همچنين آقاي شهرستاني در ملل و نحل ، ج1 ، ص57 ، صفوي در كتاب الوافي في الوفيات ، ج6 ص 76 نقل ميكند . حالا بعضي ديگر هم نقل كردهاند و خواستهاند كه اشكال سندي بكنند . من اشاره ميكنم به عبارت عبد الرحمن دمشقيه كه جديدترين شبهه را نسبت به اين قضيه آورده است .ايشان اول ميآيد و آقاي مسعودي صاحب مروج الذهب را مورد شبهه قرار دادن كه ايشان رافضي است و چون رافضي است ما روايتش را قبول نداريم .
اگر بنا باشد كه هر كس منتسب به رافضي بودن شد ، روايتش رد بشود ، بايد آقايان خيلي از رواتي را كه متصف به رافضي بودن هستند ، كنار بگذارند . ابن حجر در تهذيب التهذيب ، ج1 ، ص81 ميگويد : بخاري و مسلم روايات متعددي از شيعيان و رافضيها و شيعيان غالي نقل كردهاند ؛ مثلاً عبيد اللّه بن موسى، وسليمان بن قرم النحوي، وعباد بن يعقوب الرواجني، ووكيع بن الجراح و ... از افرادي هستند كه در كتابهاي رجالي از اينها تعبير شده است به رافضي بودن . يا مثلاً در بارۀ عبد الرحمن بن صالح رافضي است ؛ ولي احمد بن حنبل نسبت به ايشان يك ارادت ويژهاي داشت كه نقل كردهاند :
فيقربه ويدنيه فقيل له: يا أبا عبد الله، عبد الرحمن بن صالح رافضي. فقال: سبحان الله ! رجل أحب قوما من أهل بيت النبي (صلى الله عليه وآله وسلم)، نقول له: لا تحبهم، هو .[25]
بحثي ديگري كه آوردهاند اين است كه بعضيها آمدهاند و گفتهاند كه حضرت زهرا سلام الله عليها اصلاً فرزندي به نام محسن نداشت . اصلاً آمدهاند قضيه را از بيخ منكر شدهاند . اگر بخواهم جواب اين را بدهم ، احتياج به نيم ساعت بحث دارند . نزديك به شصت مورد از مورخين و نسب شناسان اهل سنت كه قضيه اولاد حضرت زهرا را آوردهاند حضرت محسن را جزء فرزندان حضرت زهرا سلام الله عليها آوردهاند . من فقط به دو سه مورد اشاره ميكنم . خود آقاي ذهبي در سير اعلام النبلاء ، ج9 ، ص119 ميگويد :
فولدت له الحسن، والحسين، ومحسناً، وأم كلثوم، وزينب .[26]
ابن كثير دمشقي هم در البداية و النهاية ، ج7 ، ص332 همين تعبير را دارد . طبري هم آورده ، ابن قتيبۀ دينوري ، ابن اسحاق ، يعقوبي ، خوارزمي ، مقدسي و ... آوردهاند .
همچنين بسياري از علماي اهل سنت آوردهاند كه اين محسن سقط شده است . بدون اين كه بگويند اين محسن در چه قضيهاي سقط شده است ؛ مثل آقاي محمّد بن طلحة الشافعي در مطالب السؤول في مناقب آل الرسول، ص62. آقاي مزي در تهذيب الكمال ، ج20 ، ص 479 ميگويد :
محسن (عليه السلام) درج سقطاً.
ابن صباغ مالكي ، جمال الدين يوسف المقدسي ، الصفوري الشافعي ، الحسني الفاسي المكّي ، محمّد الصبّان و ... همه آوردهاند بدون اين كه بگويند علت سقط چه بوده است . ولي از آن طرف مسعودي در اثباة الوصيه ص124 ، مقدسي در كتاب البدء والتاريخ ج5 ص20 ، شهرستاني در كتاب الملل و النحل ، ج1ص59 ، الجويني در فرائد السمطين، ج2 ص34 35 ح 371 اين قضايا را آورده است . الذهبي در ميزان الاعتدال، ج1ص139 ترجمة رقم: 552 ميگويد :
إن عمر رفس فاطمة حتى أسقطت بمحسن .
صفدي در الوافي بالوفيات، ج6 ص17 ترجمة رقم: 2444 ، ابن حجر عسقلاني در ميزان الاعتدال ، ج1ص268، ترجمة رقم: 824 ، آوردهاند و مسأله سقط شدن را بعضيها مستقيماً به خليفۀ دوم نسبت دادهاند و بعضيها به صورت كلي اين قضيه را آوردهاند . من گمان نميكنم راهي براي اين كه بتوانند اين قضيه را انكار كنند ، وجود داشته باشد .
هدايتي :
آخرين سؤال من سؤالي است بسيار مشهور كه چرا حضرت على عليه السلام از همسر خود دفاع نكرد ؟
جواب استاد :
در رابطه با اين قضيه هم بايد مفصل بحث بشود . من فقط به يك خطبه از خطبههاي نهج البلاغه اشاره ميكنم و انشاء الله ما بقي توضيحات را در يك جلسۀ ديگر محول ميكنم . در خطبۀ 217 نهج البلاغه تعابيري دارد كه هر وقت من اين خطبه را ميخوانم ، خدا ميداند كه قلبم كباب ميشود و نميتوانم خودم را كنترل كنم و اشكم ناخودآگاه جاري ميشود . حضرت ميفرمايد :
اللّهم إنّي أستعديك على قريش فإنّهم قد قطعوا رحمي ، وأكفأوا إنائي ، وأجمعوا على منازعتي حقّاً كنت أولى به من غيري ، وقالوا : ألا إنّ في الحق أن تَأخذه، وفي الحق أن تُمْنَعَه ، فاصبر مغموماً أو مُتْ متأسفّاً .
فنظرت فإذا ليس لي رافد ولا ذابٌّ ولا مساعد إلاّ أهل بيتي ، فضَنَنْت بهم عن المَنِيَّة فأغضيت على القَذى ، وجَرَّعت ريقي على الشَجى ، وصبرت من كظم الغيظ على أمرّ من العَلْقَم ، وآلم للقلب من حَزّ الشِفار
بار خدايا از قريش به تو شكايت ميكنم كه چگونه رحم مرا بريدند و كار مرا دگرگون كردند و همگي براي مبارزه بامن اقدام كردند در بارۀ خلافتي كه حق مسلم بودند با من نزاع كردند و از دست من گرفتند و گفتند : اگر ميتواني حقت را بگير و اگر تو را از حق محروم داشتند ، با غم و اندوه صبر كن و يا با حسرت بمير و از غصبه دق كن و بمير .
به اطرافم نگريستم ديدم نياوري دارم و نه كسي از من حمايت ميكند و جز خانوادهام كسي آمادۀ جانفشاني نشد و من نخواستم فرزندان پيامبر را در برابر شمشير قريش قرار بدهم . خار در چشم فرو رفته ديده بر هم نهادم و با گلوي استخوان گير كرده جام تلخ را جرعه جرعه نوشيدم و در فرو بردن در اموري كه تلخ تر از زهر و دردناكتر از تيزي شمشير بود شكيبائي كردم .
در اين جا حضرت امير عليه السلام كاملا هم دردهاي جانسوزش را ، هم حقوق پايمال شده اش را ، و اين كه چرا سكوت كرده است را توضيح داده و روشن كرده است . در جايي ديگر هم دارد كه : همانطوري كه نبي اكرم در مكه در طول 13 به خاطر نداشتن ياور قيام نكرد با اين كه ميديد افرادي مثل عمارها ، سميهها و بلالها را زير شكنجه آنچنان ناجوانمردانه زير ضرب و شتم ميگيرند ، پيامبر اقدامي نكرد ، موقعيت من بعد از پيغمبر همان موقعيت پيغمبر در مكه است . البته در جاهاي ديگر هم دارد كه ميگويد اگر من چهل نفر يار داشتم ، قطعاً براي احقاق حقوقم قيام ميكردم . خود ابن أبي الحديد دارد كه حضرت شبانه حضرت زهرا را به در خانۀ انصار ميبرد و از آنها استمداد ميكرد ، ولي جز چهار نفر به آن حضرت پاسخ ندادند .
-
۱۳۸۸/۱۲/۰۷, ۱۳:۱۸ #2
- تاریخ عضویت
دي ۱۳۸۸
- نوشته
- 2,245
- مورد تشکر
- 5,583 پست
- حضور
- 19 روز 19 دقیقه
- دریافت
- 12
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
اسناد هجوم به خانه وحي درمنابع اهل سنّت:
درمورد ماجراي هجوم به خانه وحي و جسارت به يگانه دخترپیامبراسلام(ص) برخي سعي وتلاش دارند تا اين واقعه دردناك تاريخي كه همچون لكّۀ ننگي درتاريخ و سيره وروش برخي صحابه خودنمايي مي كند را افسانه معرفي كنند،حال آنكه اين واقعه آنقدر مسلّم و قطعي است كه بسياري از علماي بزرگ اهل سنّت هم به آن اشاره كرده اند،ونتوانسته اند آن را مخفي كنند.هرچند افراد متعصب و معاند حاضر به پذيرش اين واقعيت نيستند،وحاضرند هركاري كنند تا اين لكّۀ ننگ را از صفحۀ تاريخ خلفا بزدايند،امّا غافلند از اينكه كه آنها چه بپذيرند يا نپذيرند،اين واقعيتي است كه اتفاق افتاده است وهيچ شكي درآن نيست.هرچند اين افراد متعصب ومعاند اين رواياتي كه در منابع اهل سنّت هم آمده است را به بهانه هاي واهي وسست نمي پذيرند،وگاهي آن علماي اهل سنّت را در اينگونه موارد كه حقيقت را بيان مي كنند به شيعه بودن هم متهم مي كنند.
روايات بسياري در كتابهاي اهل تسنن وجود دارد كه ثابت ميكند ، خليفه دوم به همراه عدهاي از دشمنان اهل بيت ، به خانه وحي هجوم برده و آن جا را به آتش كشيدهاند ؛ در حالي كه فاطمه زهرا سلام الله عليها به همراه نوادگان رسول خدا در داخل خانه بودهاند.
در این نوشتاربه برخی از این روایات اشاره خواهیم کرد:
1 . امام جويني (730هـ) :
از آن جايي كه روايت جويني اهميت بيشتري داشت و نيز تصريح به مقتوله بودن صديقه طاهره دارد ، ما نخست اين روايت را نقل و بقيه روايات را بر طبق سال وفات صاحب كتاب ، ميآوريم .
جويني « استاد ذهبي » از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم اين گونه روايت مي کند :
«روزي پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم نشسته بود ، حسن بن علي بر او وارد شد ، ديدگان پيامبر كه بر حسن افتاد ، اشك آلود شد ، سپس حسين بن علي بر آن حضرت وارد شد ، مجدداً پيامبر گريست . در پي آن دو ، فاطمه و علي عليهما السلام بر پيامبر وارد شدند ، اشك پيامبر با ديدن آن دو نيز جاري شد ، وقتي از پيامبر علت گريه بر فاطمه را پرسيدند ، فرمود :«وَ أَنِّي لَمَّا رَأَيْتُهَا ذَكَرْتُ مَا يُصْنَعُ بِهَا بَعْدِي كَأَنِّي بِهَا وَ قَدْ دَخَلَ الذُّلُّ في بَيْتَهَا وَ انْتُهِكَتْ حُرْمَتُهَا وَ غُصِبَتْ حَقَّهَا وَ مُنِعَتْ إِرْثَهَا وَ كُسِرَ جَنْبُهَا [وَ كُسِرَتْ جَنْبَتُهَا] وَ أَسْقَطَتْ جَنِينَهَا وَ هِيَ تُنَادِي يَا مُحَمَّدَاهْ فَلَا تُجَابُ وَ تَسْتَغِيثُ فَلَا تُغَاثُ ... فَتَكُونُ أَوَّلَ مَنْ يَلْحَقُنِي مِنْ أَهْلِ بَيْتِي فَتَقْدَمُ عَلَيَّ مَحْزُونَةً مَكْرُوبَةً مَغْمُومَةً مَغْصُوبَةً مَقْتُولَة .
فَأَقُولُ عِنْدَ ذَلِكَ اللَّهُمَّ الْعَنْ مَنْ ظَلَمَهَا وَ عَاقِبْ مَنْ غَصَبَهَا وَ ذَلِّلْ مَنْ أَذَلَّهَا وَ خَلِّدْ فِي نَارِكَ مَنْ ضَرَبَ جَنْبَهَا حَتَّى أَلْقَتْ وَلَدَهَا فَتَقُولُ الْمَلَائِكَةُ عِنْدَ ذَلِكَ آمِين : زماني كه فاطمه را ديدم ، به ياد صحنهاي افتادم كه پس از من براي او رخ خواهد داد ، گويا ميبينم ذلت وارد خانۀ او شده ، حرمتش پايمال گشته ، حقش غصب شده ، از ارث خود ممنوع گشته ، پهلوي او شكسته شده و فرزندي را كه در رحم دارد ، سقط شده ؛ در حالي كه پيوسته فرياد ميزند : وا محمداه ! ؛ ولي كسي به او پاسخ نميدهد ، کمک مي خواهد ؛ اما كسي به فريادش نميرسد .
او اول كسي است كه از خاندانم به من ملحق ميشود ؛ و در حالي بر من وارد ميشود كه محزون ، گرفتار و غمگين و شهيد شده است .
و من در اينجا ميگويم : خدايا لعنت كن هر كه به او ظلم كرده ، كيفر ده هر كه حقش را غصب كرده ، خوار كن هر كه خوارش كرده و در دوزخ مخلد كن هر كه به پهلويش زده تا فرزندش را سقط كرده و ملائكه آمين گويند». {فرائد السمطين ج2 ، ص 34 و 35 }.
2. ابن أبي شيبه (239هـ) :
وي كه از اساتيد محمد بن اسماعيل بخاري بوده ، در كتاب المصنف ميگويد :
«أنه حين بويع لأبي بكر بعد رسول الله ( ص ) كان علي والزبير يدخلان على فاطمة بنت رسول الله ( ص ) فيشاورونها ويرتجعون في أمرهم ، فلما بلغ ذلك عمر بن الخطاب خرج حتى دخل على فاطمة فقال : يا بنت رسول الله ( ص ) ! والله ما من أحد أحب إلينا من أبيك ، وما من أحد أحب إلينا بعد أبيك منك ، وأيم الله ما ذاك بمانعي إن اجتمع هؤلاء النفر عندك ، إن أمرتهم أن يحرق عليهم البيت ، قال : فلما خرج عمر جاؤوها فقالت : تعلمون أن عمر قد جاءني وقد حلف بالله لئن عدتم ليحرقن عليكم البيت وأيم الله ليمضين لما حلف عليه ... :
هنگامى كه مردم با ابى بكر بيعت كردند ، على و زبير در خانه فاطمه به گفتگو و مشاوره مى پرداختند ، و اين مطلب به عمر بن خطاب رسيد . او به خانه فاطمه آمد ، و گفت : اى دختر رسول خدا ! محبوب ترين فرد براى ما پدر تو است و بعد از پدر تو خود تو !!! ولى سوگند به خدا اين محبت مانع از آن نيست كه اگر اين افراد در خانه تو جمع شوند من دستور دهم خانه را بر آنها بسوزانند .
اين جمله را گفت و بيرون رفت ، وقتى على (عليه السلام) و زبير به خانه بازگشتند ، دخت گرامى پيامبربه على (عليهم السلام) و زبير گفت: عمر نزد من آمد و سوگند ياد كرد كه اگر اجتماع شما تكرار شود ، خانه را بر شماها بسوزاند ، به خدا سوگند! آنچه را كه قسم خورده است انجام مى دهد !{ المصنف ، ج8 ، ص 572}.
3 . علامه بلاذري (270هـ) :
إن أبابکر آرسل إلي علي يريد البيعة ، فلم يبايع ، فجاء عمر و معه فتيلة . فتلقته فاطمة علي الباب فقالت فاطمة : يابن الخطاب ! أتراک محرّقا عليّ بابي ؟! قال : نعم ، و ذلک أقوي فيما جاء به أبوک .
ابو بکر به دنبال علي براي بيعت کردن فرستاد چون على(عليه السلام) از بيعت با ابوبكر سرپيچى كرد، ابوبكر به عمر دستور داد كه برود و او را بياورد ، عمر با شعله آتش به سوى خانه فاطمه(عليها السلام) رفت. فاطمه(عليها السلام)پشت در خانه آمد و گفت: اى پسر خطّاب! آيا تويى كه مى خواهى درِ خانه را بر من آتش بزنى؟ عمر پاسخ داد: آرى! اين كار آنچه را كه پدرت آورده محكم تر مى سازد.{ انساب الاشراف، بلاذرى، ج1، ص586}.
4 . ابن قتيبه دينوري (212-276هـ) :
«وإن أبا بكر رضي الله عنه تفقد قوما تخلفوا عن بيعته عند علي كرم الله وجهه ، فبعث إليهم عمر ، فجاء فناداهم وهم في دار علي ، فأبوا أن يخرجوا فدعا بالحطب وقال : والذي نفسه عمر بيده . لتخرجن أو لأحرقنها علي من فيها ، فقيل له : يا أبا حفص ، إن فيها فاطمة ؟ فقال : وإن و الذى نفس عمربيده لتخرجنّ او لاحرقنّها على من فيها» .
في رواية أن عمر جاء إلى بيت فاطمة في رجال من الأنصار ونفر قليل من المهاجرين.
ابي بکر به دنبال عده اي که حاضر نشده بودند با او بيعت کنند بود همان افرادي که نزد علي ( عليه السلام ) تجمع کرده بودند ، لذا عمر را به دنبال آنها فرستاد عمر سر رسيد آنان را صدا كرد، ولى آنها اعتنايى نكرده و از خانه خارج نشدند. عمر هيزم خواست و گفت:
به همان خدايى كه جان عمر در دست اوست، سوگند ياد مى كنم كه بيرون بياييد و گرنه خانه را با كسانى كه در آن هستند آتش خواهم زد. به عمر گفتند: اى اباحفص! فاطمه(عليها السلام) در اين خانه است. عمر پاسخ داد: باشد!!
در روايت ديگري آمده است : عمر با عده زيادي از انصار و افراد کمي از مهاجرين درب خانه حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها آمده بود.{ الامامة والسياسة - ابن قتيبة الدينوري ، تحقيق الشيري - ج 1 - ص 30 }
«ابن قتيبه» مى افزايد:
... فاطمه(عليها السلام) چون صداى آن ها را شنيد ، با صداى بلند ندا كرد:
يا ابت يا رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) ماذا لقينا بعدك من ابن الخطاب و ابن ابى قحافه ...: اى پدر! اى رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم)! ما پس از تو چه (ظلمها) كه از (عمر) بن خطاب و (ابوبكر) ابن ابى قحافه ديديم...{الامامة و السياسة، ابن قتيبه، ج1، ص 30 }.
5 . محمد بن جرير طبري (310هـ) :
عن زياد بن كليب قال: أتى عمر بن الخطاب منزل علىّ وفيه طلحة والزبير ورجال من المهاجرين فقال: واللّه لأحرقنّ عليكم أو لتخرجنّ إلى البيعة»، فخرج عليه الزبير مصلتاً بالسيف فعثر فسقط السيف من يده فوثبوا عليه فأخذوه: عمر بن خطاب به خانه على آمد در حالى كه گروهى از مهاجران در آنجا گرد آمده بودند. وى رو به آنان كرد و گفت: به خدا سوگند خانه را به آتش مى كشم مگر اينكه براى بيعت بيرون بياييد. زبير از خانه بيرون آمد در حالى كه شمشير كشيده بود، ناگهان پاى او لغزيد و شمشير از دستش افتاد، در اين موقع ديگران بر او هجوم آوردند و شمشير را از دست او گرفتند.{تاريخ الطبرى ، ج2 ، ص443}.
6. ابن عبد ربّه (463هـ) :
ابن عبد ربّه در العقد الفريد مينويسد :
الذين تخلّفوا عن بيعة أبي بكر: علىّ والعباس، والزبير، وسعد بن عبادة، فأمّا على والعباس والزبير فقعدوا فى بيت فاطمة حتّى بعث اليهم أبو بكر عمر بن الخطاب ليخرجوا من بيت فاطمة وقال له: إن أبوا فقاتلهم . فأقبل عمر بقبس من نار على أن يضرم عليهم الدار فلقيته فاطمة فقالت: يابن الخطاب ! أجئت لتحرق دارنا ؟ قال : نعم أو تدخلوا فيما دخلت فيه الأمة فخرج علي حتى دخل على أبي بكر: ابوبكر به عمر بن خطاب مأموريت داد كه برود و آنان را از خانه بيرون بياورد و به وى گفت: چنانچه مقاومت كردند و از بيرون آمدن خوددارى كردند، با آنان جنگ كن. عمر با شعله آتشى كه همراه داشت و آن را به قصد آتش زدن خانه فاطمه(عليها السلام)برداشته بود، به سوى آنها حركت كرد. فاطمه(عليها السلام)گفت: يابن الخطاب اجيت لتحرق دارنا؟ اى پسرخطاب! آتش آورده اى خانه مرا بسوزانى؟ گفت: بلى، مگر اين كه به آنچه امت در آن داخل شده اند (بيعت با ابوبكر) شما هم داخل شويد ... .{العقد الفريد، ابن عبدربه، ج3، ص 63 طبع مصر} .
7.مقاتل بن عطية (505هـ) :
ان ابابكر بعد ما اخذ البيعة لنفسه من الناس بالارحاب و السيف و القوة ارسل عمر، و قنفذاً و جماعة الى دار على و فاطمه(عليهما السلام) و جمع عمر الحطب على دار فاطمة(عليها السلام) و احرق باب الدار: هنگامى كه ابوبكر از مردم با تهديد و شمشير و زور بيعت گرفت ، عمر ، قنفذ و جماعتى را به سوى خانه على و فاطمه (عليها السلام) فرستاد ، و عمر هيزم جمع كرد و درِ خانه را آتش زد ... .
{الامامة و الخلافة، مقاتل بن عطيه ، ص160 و 161 كه با مقدّمه اى از دكتر حامد داود استاد دانشگاه عين الشمس قاهره به چاپ رسيده، چاپ بيروت، مؤسّسة البلاغ }.
8.عمر رضا كحالة (معاصر) :
وي اينگونه نقل مي کند :
وتفقد أبو بكر قوماً تخلفوا عن بيعته عند علي بن أبي طالب كالعباس، والزبير وسعد بن عبادة فقعدوا في بيت فاطمة، فبعث أبو بكر إليهم عمر بن الخطاب، فجاءهم عمر فناداهم وهم في دار فاطمة، فأبوا أن يخرجوا فدعا بالحطب، وقال: والذي نفس عمر بيده لتخرجن أو لأحرقنّها على من فيها. فقيل له: يا أبا حفص إنّ فيها فاطمة، فقال: وإن...: ابو بکر عمر را به دنبال عده اي که از بيعت با او سرباز زده بودند _ از جمله عباس و زبير و سعد بن عبادة _ و نزد آقا امير المؤ منين علي عليه السلام در خانه حضرت زهرا تحصن کرده بودند فرستاد ، عمر آمد و آنها را صدا زد که بيرون بيايند آنها در خانه بودند و از بيرون آمدن ابا کردند ، عمر هيزم طلب کرد و گفت : قسم به آنکه جان عمر در دست اوست يا بيرون بيائيد و يا اينکه خانه را با اهلش به آتش مي کشم . به گفته شد اي اباحفص (کنيه عمر) در اين خانه فاطمة است ، او گفت اگرچه فاطمه هم باشد ( خانه را به آتش مي کشم ) .{اعلام النساء : ج 4 ، ص 114}.
این چند روایت،نمونه ای است ازمجموع روایات فراوانی که در این مورد علمای اهل سنّت نقل کرده اند.و همین چند مورد برای اثبات این واقعه تلخ تاریخی کفایت می کند.
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
اشتراک گذاری