-
۱۴۰۰/۰۱/۰۵, ۱۹:۳۳ #1شروع کننده موضوع
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۹۲
- نوشته
- 14,389
- مورد تشکر
- 32,039 پست
- حضور
- 162 روز 5 ساعت 18 دقیقه
- دریافت
- 2
- آپلود
- 0
- گالری
-
122
الگوی ایرانی،کودکان ایرانی
معرفی شهدا با زبان کودکانه
انتشارات صریر مجموعه «قهرمانان» را با زندگی شهیدان «بروجردی» و «صیادشیرازی» در قالب کمیک
استریپ روانه بازار کتاب کرد.
به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاع پرس، انتشارات «صریر» وابسته به سازمان هنری و ادبیات دفاع
مقدس در فعالیتهای خود در حوزه دفاع مقدس برای اولین بار مجموعه «قهرمانان»را در قالب کمیک استریپ
برای گروه سنی کودکان منتشر کرده است.
مجموعه «قهرمانان» شامل دو کتاب با محوریت زندگی «شهید محمد بروجردی» و زندگی «شهیدعلی
صیادشیرازی» است که به بخشی کوتاه از زندگی این دو شهید میپردازد.
در کتاب یکم که به شهید «محمد بروجردی» اختصاص دارد تنها به گوشهای از زندگی مبارزاتی ایشان در
دوران جنگ تحمیلی پرداخته است.
در مقدمه کوتاهی که در ابتدای کتاب آورده شده درباره این شهید نوشته شده، «شهید محم محمد بروجردی
که در بین همرزمان خود به میرزا معروف بود از تأثیر گذارترین فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در ایجاد
امنیت و آرامش غرب ایران و پاکسازی کردستان از عوامل ضد انقلاب و ایجاد وحدت و دوستی بین مردم
کردستان و نیروهای جمهوری اسلامی بود.
او از اعضای بنیانگذار سپاه پاسدارن و فرمانده سپاه غرب کشور و همچنین بنیانگذار نیروی پیشمرگ کرد
مسلمان بود. بسیاری از فرماندههان بعدی از شاگردان و آموزش دیدگان محمد بروجردی بودند.»
کتاب دوم «قهرمانان» دومین کتاب از این مجموعه است که به عملیات مرصاد و نقش گروهک تروریستی منافقین
در این عملیات و حضور شهید صیاد شیرازی در این عملیات میپردازد.
هر دو کتاب در32 صفحه گلاسه منتشر شده و داری داستانی یک خطی بدون پیچیدگی است از این نظر
با مخاطب کودک و نوجوان به خوبی ارتباط برقرار میکند. همچنین کوتاه بودن داستان با دیالوگهای کوتاه و
روانش وقت چندانی از مخاطب نخواهد گرفت.
با اینکه این کتاب جزء اولین تجربههای حوزه دفاع مقدس با سبک کمیک استریپ است اما توانسته اثری
موفق خلق کند. این کتاب توسط «محمد صمدی» و «حسین اجاقی» تنظیم و تصویرسازی شده است.
در دورانی که همه کودکان غرق در بازیهای رایانهای شدهاند و به زحمت تن به مطالعه میدهند، انتشار چنین
اثری لازم و ضروری به نظر میرسد. کتاب قهرمانان به خوبی از فاکتورهای جذب مخاطب استفاده کرده است
اگر پخش کتاب در سراسر کشور با موفقیت انجام شود «قهرمانان» با اقبال خوبی برخوردار خواهد شد.
مدیر هنری مجموعه «قهرمانان» «محمد صمدی» و تصویرسازی آن نیز بر عهده «حسین اجاقی» است و
در 1000 نسخه توسط انتشارات صریر روانه بازار کتاب شده است.
منبع: خبرگزاری دفاع مقدس
بدی کردیم، خوبی یادمان رفت
ز دلها لای روبی یادمان رفت
به ویلای شمالی خو گرفتیم
شهیدان جنوبی یادمان رفت
شادی روح شهدا “صلوات”
-
تشکرها 3
-
۱۴۰۰/۰۱/۰۵, ۱۹:۵۰ #2شروع کننده موضوع
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۹۲
- نوشته
- 14,389
- مورد تشکر
- 32,039 پست
- حضور
- 162 روز 5 ساعت 18 دقیقه
- دریافت
- 2
- آپلود
- 0
- گالری
-
122
در روزگاری که بسیاری از جوانان دچار بحران هویت هستند و دغدغه روزانه آنها گرفتن عکس سلفی است
همچنان هستند جوانانی که برای دفاع ازانقلاب و آرمان های آن از جان می گذرند و سریع از شكاف میان نسلهای
پس از دهه 60 به ولی فقیه زمان لبیک می گویند، كیلومترها آنطرفتر از پایتخت، در كشورهای سوریه و عراق
جوانان دهه 70 در راه دفاع از حرم اهل بیت(ع) به شهادت می رسند تا مانند پدرانشان که در هشت سال دفاع
مقدس از اسلام و ناموس شان دفاع کردند، اینبار آنها باشند که در جبهه حق علیه باطل برای دفاع از ناموس سید
الشهدا(ع) جایی دور از خانه خود با دشمنان اسلام بالاخص تکفیری ها اتمام حجت کنند. چه بسیار دهه هفتادی
که در عرصه شهادت قامت راست کردند، جوانانی که شهادت را زیباتر از هرچیزی می بینند. دهه هفتادی ها
نسل سوم انقلاب اند که رشادت های جوانان جبهه های حق علیه باطل را ندیدند اما خود دست به کار بزرگی
زدند، زمانی که سیاهی پرچم داعش در شهرهای سوریه و عراق قدعلم کرد این جوانان هفتادی بودند که
احساس کردند زمان کارزار است و برای مقابله با پیشروی تکفیری ها قدم به پیش گذاشتند تا به نوای "کیست
مرا یاری کند" سید شهدا (ع) لبیک گویند، این در حالی است که بسیاری از این شهدا را کمتر کسی
می شناسد.
شهید محسن حججی
محسن حججی در سال ۱۳۷۰ در شهر نجفآباد اصفهان به دنیا آمد و از جمله رزمندگان دلاور مدافع حرم بود که
در خاک سوریه به شهادت رسید. او از جهادگران و اعضای فعال مؤسسه شهید احمد کاظمی بود که در عملیاتی
مستشاری نزدیک مرز سوریه با عراق به اسارت گروه تروریستی داعش درآمد و پس از دو روز بهدست
تروریستهای تکفیری در سوریه به شهادت رسید. داعش چندی پس از انتشار فیلمی که ادعای به اسارت
درآوردن محسن حججی را داشت، اعلام کرد که وی را به قتل رسانده است. وی دهمین عضو از لشکر زرهی
۸ نجف اشرف است که طی جنگ در خاک سوریه به شهادت رسيدهاند. این جهادگر فرهنگی از فعالان ترویج و
تبلیغ کتاب بود و اقدامات جهادی را در اردوهای سازندگی برای خدمت به مناطق محروم انجام داده و از خادمین
راهیان نور در مناطق عملیاتی دوران دفاع مقدس بود. شهیدحججی در سال 1391 ازدواج کرد، ثمر ازدواج وی
پسری بهنام علی است. وی روز دوشنبه 16 مرداد 1396 به اسارت دشمن درآمد و در روز چهارشنبه 18
مرداد 1396 در سوریه به درجه رفیع شهادت نائل شد.
بدی کردیم، خوبی یادمان رفت
ز دلها لای روبی یادمان رفت
به ویلای شمالی خو گرفتیم
شهیدان جنوبی یادمان رفت
شادی روح شهدا “صلوات”
-
تشکرها 3
-
۱۴۰۰/۰۱/۰۵, ۱۹:۵۰ #3شروع کننده موضوع
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۹۲
- نوشته
- 14,389
- مورد تشکر
- 32,039 پست
- حضور
- 162 روز 5 ساعت 18 دقیقه
- دریافت
- 2
- آپلود
- 0
- گالری
-
122
شهید محمدرضا دهقانامیری
شهید محمدرضا دهقانامیری ۲۶ فروردین ۱۳۷۴ در خانوادهای مذهبی در تهران به دنیا آمد. سن و سالش آنقدر
نبود که چیز زیادی از جبهه و جنگ به یاد داشته باشد. همه دانستههایش حرفها و خاطراتی بود که از دیگران
شنیده بود، اما پرورش و حضور در خانوادهای متدین و معتقد باعث شد تعصب و غیرت خاصی نسبت به اهلبیت
و سیدالشهدا(ع) پیدا کند. نمیتوانست ببیند خواهر و مادرش در خانه در امنیت زندگی کنند، اما حرم خواهر
سیدالشهدا(ع) مورد حمله دشمنان و متجاوزان قرار بگیرد. سنش کم بود اما دفاع از حرم اهلبیت(ع) را دفاع
از ناموس خود میدانست و به همین خاطر راهی دیار عشاق شد و سرانجام عصر روز 21 آبان ماه 94 در حالیکه
تنها 20 سال داشت به آرزویش که شهادت بود، رسید.
بدی کردیم، خوبی یادمان رفت
ز دلها لای روبی یادمان رفت
به ویلای شمالی خو گرفتیم
شهیدان جنوبی یادمان رفت
شادی روح شهدا “صلوات”
-
تشکرها 3
-
۱۴۰۰/۰۱/۰۵, ۱۹:۵۱ #4شروع کننده موضوع
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۹۲
- نوشته
- 14,389
- مورد تشکر
- 32,039 پست
- حضور
- 162 روز 5 ساعت 18 دقیقه
- دریافت
- 2
- آپلود
- 0
- گالری
-
122
شهید عباس دانشگر
عباس دانشگر فرزند مؤمن، هجدهم ارديبهشت 1372 در شهرستان سمنان در خانوادهاي متدين به دنيا آمد.
وی پنجم مهر 1390 وارد دانشگاه امام حسين(ع) شد و رخت رزمندگي به تن كرد. عباس كه 23 بهمن 1394
دختر عمويش را به همسري برگزيده بود، كمتر از سه ماه بعد در اول ارديبهشت سال 1395 عازم سوريه شد
و به جمع مدافعان حرم پیوست. شهید عباس دانشگر ساعت سه و نيم عصر پنجشنبه بیستم خرداد 95 به
درجه رفیع شهادت نائل شدند.
بدی کردیم، خوبی یادمان رفت
ز دلها لای روبی یادمان رفت
به ویلای شمالی خو گرفتیم
شهیدان جنوبی یادمان رفت
شادی روح شهدا “صلوات”
-
تشکرها 3
-
۱۴۰۰/۰۱/۰۵, ۱۹:۵۲ #5شروع کننده موضوع
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۹۲
- نوشته
- 14,389
- مورد تشکر
- 32,039 پست
- حضور
- 162 روز 5 ساعت 18 دقیقه
- دریافت
- 2
- آپلود
- 0
- گالری
-
122
سید محمد حسین میردوستی
شهید سید محمد حسین میردوستی اولین شهید مدافع حرم شهرستان مینودشت در ۱۳ تیرماه سال ۱۳۷۰
در خانواده ای ۵ نفری و در روستای دوزین از بخش کوهساران مینودشت به دنیا آمد. وی دو خواهر و یک برادر
بزرگ تر از خود دارد و پدرش از پاسدارن انقلاب اسلامی و از جانبازان جنگ تحمیلی بود و ازین رو در خانواده ای
معتقد و مذهبی پرورش یافت. با شدت گرفتن درگیری ها در سوریه و نسل کشی مسلمانان در سوریه و یمن
دل شهید میردوستی بی قرار شد و مسرانه خانواده و پس از آن فرماندهان سپاه را برای اعزام به سوریه
متقاعدکرد تا بالاخره در سال ۱۳۹۲ به جمع رزمندگان مدافع حرم ملحق شد. شهید سید محمد حسین
میردوستی، بالاخره پس از دو سال حضوردر جبهه های حق علیه باطل در اولین روز آبان ماه سال ۱۳۹۴
مصادف با تاسوعای حسینی طی مبارزه با گروه های تکفیری و تروریستی در سوریه به شهادت رسید.
بدی کردیم، خوبی یادمان رفت
ز دلها لای روبی یادمان رفت
به ویلای شمالی خو گرفتیم
شهیدان جنوبی یادمان رفت
شادی روح شهدا “صلوات”
-
تشکرها 3
-
۱۴۰۰/۰۱/۰۵, ۱۹:۵۳ #6شروع کننده موضوع
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۹۲
- نوشته
- 14,389
- مورد تشکر
- 32,039 پست
- حضور
- 162 روز 5 ساعت 18 دقیقه
- دریافت
- 2
- آپلود
- 0
- گالری
-
122
شهید محمدامین کریمیان
محمدامین کریمیان سال 1373 در روستای حاجیکلا بهنمیر بابلسر به دنیا آمد. یک برادر و 2 خواهر دارد؛ او
فرزند سوم خانواده است. محمدامین 22 سال بيشتر سن نداشت، اما پايه 10 درس حوزوی و سطح سه و ترم
شش رشته فلسفه بود و به زبان انگليسي و عربي تسلط داشت. مادر شهیدکریمیان درمورد پسرش می گوید:
برخي فكر ميكنند كساني كه براي دفاع از حرم شهيد ميشوند براي پول است اما پسرم در رفاه بزرگ شد،
هيچ نياز مالي نداشت حتي زماني كه به سوريه اعزام ميشد هزينه بليت هواپيما را پدرش داد. محمدامین از
يك دانشگاه در آلمان بورسيه شده بود، اما همه را رها كرد و براي جهاد به سوريه رفت و در نبرد با تروریستهای
تکفیری در بهار 1395 در منطقه معراته واقع در جنوب حلب به درجه رفیع شهادت مفتخرشد.
این جوانان گام در راه نسلی نهادند که هشت سال با جان و دل از اسلام در جبهه های حق علیه باطل دفاع
کردند و باره دیگر غیرت را معنی کردند، داستان دهه هفتادی های باغیرت الگوی مناسبی است برای نسل
بعدی انقلاب که درس غیرت و جهاد را فرا بگیرند، دهه هفتادی های غیرتمند و دلیر نه اولین نسل با غیرت اسلام
هستند و نه آخرین نسل آن، این آب و خاک از این جوانان زیاد پرورش داده است و درآینده نیز پرورش می دهد.
منبع: خبرگزاری دفاع مقدس
بدی کردیم، خوبی یادمان رفت
ز دلها لای روبی یادمان رفت
به ویلای شمالی خو گرفتیم
شهیدان جنوبی یادمان رفت
شادی روح شهدا “صلوات”
-
تشکرها 3
-
۱۴۰۰/۰۱/۰۵, ۲۰:۰۰ #7شروع کننده موضوع
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۹۲
- نوشته
- 14,389
- مورد تشکر
- 32,039 پست
- حضور
- 162 روز 5 ساعت 18 دقیقه
- دریافت
- 2
- آپلود
- 0
- گالری
-
122
قصه شهید بابک نوری هریس، از همین جا شروع شد، از وقتی عکس هایش یکی یکی در فضای مجازی منتشر
شدند و روی قضاوت خیلی ها خط کشیدند، قضاوتی که معیار و اندازه اش چشم آدم ها بود؛ خط کشی که
نمی توانست عکس آخرین سلفی بابک در سوریه را کنار عکس های قبل از اعزامش بگذارد و بپذیرد که قهرمان
هر دو عکس یک نفر است.
حالا اما بابک شده یک نماینده خوب برای دهه هفتادی ها ، برای همه آنهایی که متهم می شوند به وصل بودن
به این دنیا، بابک از همه دلمشغولی های این دنیایی اش دل بریده و برای دفاع از مرزهای اسلام ، پرکشیده
سمت سوریه؛ سمت حرم حضرت زینب(س) و همانجا شهید شده؛ جوانی که حالا خیلی ها به او لقب
زیباترین شهید مدافع حرم و شهید لاکچری را داده اند. ما به بهانه شهادت بابک، با محمد نوری هریس، پدر او
که یکی از چهره های سرشناس شهر رشت است، به گفت و گو نشستیم؛ پدری که می گوید: ما بابک را دیر
شناختیم.
آقای نوری فکر می کردید بابک یک روزی شهید بشود؟
واقعیتش را بگویم، ما اصلا بابک را نشناختیم، الان که بابک شهید شده می بینم که پسرم چقدر در انجمن های
خیریه فعال بوده، می بینم همه جا او را می شناختند اما انگار فقط ما هنوز او را نشناخته بودیم.
فرزند چندمتان بود؟
بابک کوچکترین پسرم بود، به جز او دو پسر و دو دختر هم دارم.
متولد چه سالی بود؟
بابک من 21 مهر سال 71 به دنیا آمد و 28 آبان 96 هم شهید شد.
چطور شد که بابک این راه را انتخاب کرد؟
نه اینکه بابک پسرم باشد و این را بگویم نه. ولی بابک یکی از فعال ترین جوان های شهرمان بود.سرشار از
زندگی بود و همیشه در برنامه های مختلف پیش قدم بود. اصلا هم تک بعدی نبود و بواسطه سن و سالش
جوانی می کرد و از همه قشری هم دوست و رفیق داشت . یعنی هم دوست باشگاهی داشت
هم دانشگاهی هم مسجدی و هیئتی. هم از فعالین هلال احمر بود و هم در بسیج فعال بود، هم در
کارهای خیر در بهزیستی شرکت می کرد، حتی بعد از شهادتش من فهمیدم که کارهای ساخت بنای
یادبود شهدای گمنام در پارک ملت رشت را هم خودش انجام داده ، رئیس بنیاد شهید دیروز که به خانه ما آمده
بود به من گفت که می دانستی پسرت چقدر برای اینکه اینجا ساخته شود زحمت کشید؟! من اینجا تازه فهمیدم
که زمان ساخت این بنا، بابک به مسئولان گفته بود که چه شما بودجه بدهید چه ندهید روح این شهیدان
اینقدر بلند و پر خیر وبرکت است که این بنای یادبود ساخته می شود و بعدا شما حسرت خواهید خورد که
در این ثواب شرکت نکردید. بجز این فعالیت های فرهنگی، بابک یکی از دانشجوهای فعال دانشگاه تهران هم
بود. ذاتش جوری بود که می خواست در همه ابعاد رشد داشته باشد و تک بعدی نباشد.
دانشجوی چه رشته ای بود؟
بابک دانشجوی ارشد حقوق در دانشگاه تهران بود اما همه این ها را ول کرد و عاشقانه قدم در این راه گذاشت.
خب این اتفاق چطور افتاد؟
به خاطر اعتقاداتش. بابک قبل از اینکه به سوریه اعزام شود هم در دوره ای که سرباز حفاظت اطلاعات بود ، دوبار
داوطلبانه به کردستان عراق اعزام شده بود اما ما خبر نداشتیم و بعد از شهادتش متوجه شدیم. امسال پسر
بزرگ من در رشت کاندیدای شورای شهر شده بود و تمام مسائل مالی و تدارکات را هم به بابک سپرده بود ،
یک دفعه در بحبوحه انتخابات و درست وسط تبلیغات من دیدم که بابک نیست، پرس و جو کردم فهمیدم که
رفته اعتکاف. سه روز در مراسم اعتکاف بود و بعد برگشت پیش ما . من گفتم بابک جان چرا در این موقعیت رفتی
اعتکاف، می ماندی سال دیگر می رفتی، الان کارهای مهمی داشتیم. گفت نه اصل برای من همین
اعتکاف است، انتخابات و ...فرعیات است، بعد هم شاید من سال دیگر نباشم که به مراسم اعتکاف برسم..
حتی همان روزها من و مادرش حرف ازدواجش را مطرح کردیم ، یک دختر از خانواده نجیب و خوبی انتخاب کرده
بودیم که می دانستیم بابک را هم دوست دارد اما بابک موافقت نکرد. به من گفت که بابا شما به تصمیمات من
اعتماد داری یا نه؟ پس بگذار من براساس برنامه خودم پیش بروم...فعلا برنامه و مسیر من چیز دیگری است.
الان که فکر می کنم می بینم بابک خودش هم می دانست که چه مسیری را می خواهد برود و به ما هم این
پیام را می داد اما ما متوجه نمی شدیم.
شما از ماجرای اعزامش به سوریه خبر داشتید؟
به طور مستقیم با من این موضوع را مطرح نکرد اما می دانستیم که شش ماه است در سپاه بست نشسته و
هر روز می رود و می آید و اصرار می کند که من را اعزام کنید. تا اینکه بالاخره با اعزامش موافقت شد و فکر
می کنم واقعا این موافقت هم کار خدا بود. بابک یک روز قبل از اعزامش ، در مسجد باب الحوائج بلوار شهید
انصاری رشت که مسجد آذری های مقیم رشت است و همه بابک را آنجا می شناسند، از همه نمازگزاران
مسجد بعد از نماز خداحافظی کرده بود، به همه گفته بود که من یک مدتی نیستم می خواهم بروم خارج از کشور.
آن موقع همه فکر می کردند می خواهد برود آلمان.
چرا آلمان؟
چون من و برادرانش خیلی اصرار داشتیم که برود آلمان ادامه تحصیل بدهد، حتی موقعیتش را هم برایش فراهم
کرده بودیم اما خودش قبول نمی کرد برود. آن روز مردم فکر کرده بودند که بالاخره اصرار های ما جواب داده و
بابک راضی شده به آلمان برود.
اما به جای آلمان از سوریه سردرآورد؟
بله همین طور است...بابک همه را شوکه کرد.
از شما و بقیه اعضای خانواده چطور؟ اصلا خداحافظی کرد؟
بله ما در جریان بودیم که می خواهد به سوریه اعزام شود. روزی که می خواست برود، من داشتم تلویزیون نگاه
می کردم که بابک آمد خانه رفت اتاقش و بعد با یک کوله پشتی رفت بیرون و چند دقیقه بعد بی کوله پشتی
برگشت. بعد هم به مادرش گفت که با اعزامم موافقت شده. او هم از روی احساسات مادرانه خیلی گریه کرد
شاید که بابک منصرف بشود اما بابک تصمیمش را گرفته بود، گفت من حضرت زینب (س) را خواب دیدم دیگر
نمی توانم اینجا بمانم باید بروم سوریه. این قضیه رفتنم هم مال امروز و دیروز نیست ، من چند ماه است که
تصمیمم را گرفته ام. حتی شنیدم که به او گفته اند که چطور می خواهی مادرت را تنها بگذاری و بروی،بابک
هم گفته مادر همه ما آنجا در سوریه است، من بروم سوریه که بی مادر نمی مانم، می روم پیش مادر اصلی مان
حضرت زینب (س).
با شما خداحافظی کرد؟ شما مخالفتی نکردید؟
نه به من چیزی نگفت. از همان دور به من نگاه کرد، من به او نگاه کردم و این شد آخرین دیدار مان.
کی اعزام شد؟
همان اوائل آبان. فکر می کنم دوم یا سوم بود.
یعنی فاصله اعزام تا شهادتش 26 روز بود؟
بله ...می بینید چقدر برای شهادت عجله داشت، من 50 ماه سابقه جبهه دارم اما شهید نشدم، ولی این
پسر آنقدر با همه وجودش شهادت را می خواست که به یک ماه نکشیده طلبیده شد و رفت.
وقتی سوریه بود با هم صحبت می کردید؟
اوائل فقط به مادر و خواهر هایش زنگ می زد، با من صحبت نمی کرد. اما یک روز دیدم موبایلم زنگ خورد وشماره ای
هم که افتاد ناشناس بود، فکر کردم بابک است، وقتی تلفن را جواب دادیم دیدم آن طرف خط یکی از دوستان
و همرزمان خودم در زمان جنگ است . سلام و علیک کردیم و من پرسیدم حاج حسن کجایی؟ گفت سوریه ام.
بیشتر بچه های گردان میثم هم الان اینجا هستند. بعد هم گفت پسرت هم اینجاست چرا به من نگفته بودی
پسرت مدافع حرم است؟! بعد هم گوشی را داد به بابک و با هم صحبت کردیم. از آن به بعد در این مدت کوتاهی
که سوریه بود بابک دیگر به من زنگ می زد. حتی آخرین مکالمه هم بین من و او بود.
در این آخرین مکالمه چه چیزهایی به همدیگر گفتید؟
آن روز وقتی بابک تماس گرفت من از تهران داشتم برمی گشتم رشت که بروم مشهد. بابک تا شنید من
می خواهم بروم مشهد گفت آقا جان قول بده من را دعا کنی. من گفتم : پسرم ، قربانت بروم ، قربان صدایت
بشوم تو باید من را دعا بکنی ... گفت نه آقا جان قول بده ... هردو از هم التماس دعا داشتیم و این شد آخرین
حرف های بین من و بابک. نکته جالب اینجاست که بابک همان روز از من خواست که از دوستان شهیدم بخواهم
شفاعتش را بکنند و این اتفاق یک جور عجیبی افتاد و بعد از شهادتش من اصلا خبر نداشتم که مزارش را کجا
در نظر گرفته اند اما وقتی که برای تشییع او رفتیم دیدم که خانه جدید بابک درست کنار بچه های عملیات
کربلای دو و کربلای پنج است که همگی دوستان و همرزمان من بودند و در جبهه شهید شدند . دیدم بابک
با دوستان من همجوار شده. همان موقع به او گفتم بابک جان، بابک زیبای من دیدی خدا خودش تو را به
خواسته ات رساند...خودش آرزویت را برآورده کرد؛ تو باعث افتخار من شدی.
بعد از شهادت هم چهره بابک را دیدید؟
بله در معراج شهدا من و بقیه خانواده صورت زیبایش را دیدیم. بابک من علاوه بر اینکه چهره زیبایی داشت سیرت
زیبایی هم داشت و این زیبایی بعد از شهادتش واقعا در صورتش موج می زد. باور کنید با اینکه جانی در بدنش
نبود اما اصلا رنگ صورتش عوض نشده بود، صورتش جوری آرام بود که انگار خوابیده باشد. حتی من وقتی
صورتش را بوسیدم احساس کردم لب هایش هنوز گرم است.
یک روز بعد از شهادت بابک، خبر پیروزی جبهه مقاومت در رسانه ها منتشر شد، از شنیدن این
خبر چه احساسی داشتید؟
من واقعا خوشحال شدم...خوشحال شدم که این اتفاق افتاد و خون مبارک و مقدس فرزند من و بقیه شهدای
مدافع حرم به ثمر نشست و ریشه داعش در سوریه کنده شد. الان هم به عنوان پدر شهیدی که جوان ترین
شهیدمدافع حرم استان گیلان است ، شهیدی که زیباترین بوده، عاشق ترین بوده ، این پیروزی را به همه
مسلمانان تبریک می گویم.
در این چند روز از بابک عکس های مختلفی با تیپ و قیافه های مختلف منتشر شده، شما کدام
را بیشتر دوست دارید؟
بله خبر دارم که خیلی ها از روی این عکس ها فکر کرده اند بابک مدل بوده اما نه این طور نیست اینها همه
عکس های شخصی بابک است و برای دل خودش گرفته بود. من همه آنها را دوست دارم اما بابک یک عکسی
دارد با لباس سفید در کنار دریا ، که دست هایش را از هم باز کرده؛ وقتی این عکس را می بینم احساس
می کنم بابک همین جا دست هایش را به سوی خدا باز کرده و این عکس را خیلی دوست دارم.
منبع:جام جم
خبرگزاری تسنیم
بدی کردیم، خوبی یادمان رفت
ز دلها لای روبی یادمان رفت
به ویلای شمالی خو گرفتیم
شهیدان جنوبی یادمان رفت
شادی روح شهدا “صلوات”
-
تشکرها 3
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
موضوعات مشابه
-
★*★ وای،من دارم مادر می شم!! ... ★*★
توسط معز الاولیاء در انجمن وظايف پدرو مادرپاسخ: 69آخرين نوشته: ۱۳۹۳/۰۳/۰۴, ۱۳:۵۴ -
بحث و پرسش و پاسخ پیرامون نزول، ربا ، بانکداری،قرض الحسنه و ساير مباحث اقتصادي
توسط zarif razavi در انجمن احکام اموالپاسخ: 66آخرين نوشته: ۱۳۹۲/۱۰/۰۷, ۱۸:۳۱ -
شیطان پرستی،ماسون ها،متال
توسط jahangardkocholo در انجمن قرآن و معرفی فرق و مذاهبپاسخ: 235آخرين نوشته: ۱۳۹۱/۰۶/۱۶, ۱۹:۳۴ -
حکمت الهی،قسمت بودن،عدالت خدا،اختیار
توسط دل شکسته در انجمن قضا و قدر در قرآنپاسخ: 9آخرين نوشته: ۱۳۸۸/۱۱/۲۲, ۰۶:۴۳
اشتراک گذاری