صفحه 1 از 3 123 آخرین
جهت مشاهده مطالب کارشناسان و کاربران در این موضوع کلیک کنید   

موضوع: ! دیوان مهدی سهیلی !

  1. #1
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت فروردين ۱۳۸۷
    نوشته
    17,586
    مورد تشکر
    14,342 پست
    حضور
    4 ساعت 10 دقیقه
    دریافت
    662
    آپلود
    397
    گالری
    32

    مطلب ! دیوان مهدی سهیلی !




    دیوان مهدی سهیلی

    ویرایش توسط سوگند : ۱۳۸۷/۰۷/۱۷ در ساعت ۱۶:۲۸

  2. تشکر


  3. #2
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت فروردين ۱۳۸۷
    نوشته
    17,586
    مورد تشکر
    14,342 پست
    حضور
    4 ساعت 10 دقیقه
    دریافت
    662
    آپلود
    397
    گالری
    32



    هاي و هوي باد

    آهوان را هر نفس از تيرهافريادهاست
    ليك صحرا پر ز بانگخنده صيادهاست

    گل بغارت رفت وچشم باغبان در خون نشست
    بسكه ازجور خزان بر باغها بيدادهاست

    غنچه ها بر باد رفت و نغمه ها خاموش شد
    هر پر بلبل كه بيني نقشي از آن يادهاست

    باغبان از داغ گل درخاك شد اما هنوز
    هاي هاي زاريش درهوي هوي بادهاست

    گونه امگلرنگ و چشمم پرده پرده غرق اشك
    لب فرو بستم ولي در سينه ام فريادهاست .

    تير ماه 1350


  4. #3
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت فروردين ۱۳۸۷
    نوشته
    17,586
    مورد تشکر
    14,342 پست
    حضور
    4 ساعت 10 دقیقه
    دریافت
    662
    آپلود
    397
    گالری
    32



    گریه ای در شب

    مردم نميدانند پشت چهره منـ

    يكمرد خشماگين درد آلوده خفتهاست
    مردم ز لبخندم نميخوانندحرفي
    تا آنكه دانند ـ
    بس گريه ها در خنده تلخم نهفتهاست
    وز دولت باران اشكم ـ
    گلهاي غم در جان غمگينم شكفتهاست
    ***
    من هيچگه بر درد « خود » زارينكردم
    اندوه من، اندوه پست « آب و نان »‌نيست
    اين اشكها بي امان از تو پنهانـ
    جز گريه بر سوك دل بيچارگاننيست
    ***
    شبها ز بام خانه ويرانه خودـ
    هر سو ببامي ميدود موجنگاهم
    در گوش جانم ميچكد بانگي كهگويد:
    « من دردمندم »
    « من بي پناهم »
    ***
    از سوي ديگر بانگ ميآيد كه: اي مرد !
    « من تيره بختم »
    «‌ من موج اشكم »
    « من ابر آهم »
    بانگ يتيمم ميخلد ناگاه درگوش:
    « كاي بر فراز بام خود استاده آرام
    « من در حصار بينوائيها اسيرم » ـ
    « در قعر چاهم »
    ***
    بي خان و ماني ناله اي دارد كه: « اي مرد !
    من تيره روزم ـ
    بر كوچه هاي « روشني » بسته است راهم »
    ***
    ناگه دلم ميلرزد از اين موجاندوه
    اشكم فرو ميريزد از اين سوكبسيار
    در سينه مي پيچد فغان « عمر كاهم »
    ***
    با موج اشك و هاله يي از شرمگويم:
    كاي شب نشينان تهي دست !
    وي بي پناه خفته در چنگال اندوه !
    آه، اي يتيم مانده در چاه طبيعت !
    من خودتهي دستم، توان ياري ام نيست
    در پيشگاه زرد رويان، روسياهم
    شرمنده ام از دستگيري
    اما در اين شرمندگي هابيگناهم
    دستي ندارم تا كه دستي رابگيرم
    اين را تو ميداني و ميداند خداهم

  5. #4
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت فروردين ۱۳۸۷
    نوشته
    17,586
    مورد تشکر
    14,342 پست
    حضور
    4 ساعت 10 دقیقه
    دریافت
    662
    آپلود
    397
    گالری
    32



    نیایش

    خدايا ، بنده اي درد آشنايم

    بسر افتاده اي بي دست وپايم

    ز غمها سينه ام درياست،دريا
    گواهم گريه هاي هايهايم

    به در گاه تو مي نالم بهزاري
    مرا بگذار با اين ناله هايم

    مرا در آتش عشقت بسوزان
    مكن زين شعله ي سركش رهايم

    از اين آتش، دلم را شعله وركن
    بسوزان، سوز دل را بيشتركن

    به آه در گلو بشكسته، سوگند
    بسوز سينه هاي خسته سوگند

    به غم پرورده ي محنت نصيبي
    كه در خون جگر بنشسته،سوگند

    به اشك مادري كز داغ فرزندـــ
    فرو ريزد برخ پيوسته سوگند

    بهبيماري كه در هنگامه ي مرگ ـــ
    برآيد ناله اش آهسته ، سوگند

    به آن برگشته ايام نگون بخت

  6. #5
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت فروردين ۱۳۸۷
    نوشته
    17,586
    مورد تشکر
    14,342 پست
    حضور
    4 ساعت 10 دقیقه
    دریافت
    662
    آپلود
    397
    گالری
    32



    اندوه و شادمانی

    هر جا كسي با خاطري خرم نشستهاست

    در خنده هايش، پرده غم نشستهاست
    اندوه هم در دل نماندجاودانه
    زيرا « غم و شادي » كنار هم نشستهاست
    شايد نپايد، زانكه شادي چونچراغي
    در رهگذار صر صر ماتم نشستهاست
    هر جا كه ديدم ـ در كنار « شادماني »
    «‌ اندوه » در جان بني آدم نشستهاست

  7. #6
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت فروردين ۱۳۸۷
    نوشته
    17,586
    مورد تشکر
    14,342 پست
    حضور
    4 ساعت 10 دقیقه
    دریافت
    662
    آپلود
    397
    گالری
    32



    غربت

    روزگاري رفت و من در هر زمانـ

    آزمودم رنج « غربت » را بسي
    درد « غربت » ميگدازد روحرا
    جز « غريب » اين را نميداندكسي

    هست غربت گونه گون درروزگار
    محنت غربت بسي مرگ آور است
    از هزاران غربت اندوه خيز
    غربت « بي همزباني » بدتر است.

  8. #7
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت فروردين ۱۳۸۷
    نوشته
    17,586
    مورد تشکر
    14,342 پست
    حضور
    4 ساعت 10 دقیقه
    دریافت
    662
    آپلود
    397
    گالری
    32



    بیمار

    سرم سنگ، دهانم تلخ، چشمم شمع بي نور ستـ

    نفس در سينه زندانيست ـ
    چو روز آيد بچشمم دختر خورشيد، بيمارستـ
    شبانگه در نگاه من عروس ماه؛ رنجورستـ
    تمام شهر، گورستان وهم انگيزـ
    سراسر خانه ها آرامگاه سرد و متروكستـ
    فضا انباشته از بوي تند سدر وكافورست
    و هر جا ديده ميچرخد ـ
    چراغانست اما در نگاه من ـ
    چراغي بر سر گورست.
    ***
    شبانگه اختران بر آسمان، چون آبله بر رويبيمارند ـ
    و ابري تيره چون مه را فرو پوشدـ
    بخود گويم كه چشم آسمان كورست .
    سحرگاهان بگوشم صحبت گنجشكها چون آيه مرگست
    نگاه هر كبوتر بر لب ديوارميگويد:
    ـ درخت عمر تو بي بار و بيبرگست
    تنت در قلعه ديو سياه مرگ،محصورست
    ***
    در آن دم همره بانگ خوش پيرمناجاتي،
    دو لرزان دست را بر آسمانگيرم
    و نوميدانه با آواي محزوني سلامت از خداخواهم
    ولي در عمق جانم آشناي ناشناسي ميزندفرياد:
    كه راهم تا سواد تندرستي، ايمني، فرسنگهادورست
    ***
    خداوندا !
    سرم سنگين، دهانم تلخ، چشمم بينورست
    نفس در سينه زندانيست
    بچشمم دختر خورشيد بيمارست
    و ماه آسمان پيرست، رنجورست

  9. #8
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت فروردين ۱۳۸۷
    نوشته
    17,586
    مورد تشکر
    14,342 پست
    حضور
    4 ساعت 10 دقیقه
    دریافت
    662
    آپلود
    397
    گالری
    32



    آی انسان

    آي ... انسان!

    اي سوار سركش مغرور!
    اي شتابان رهرو گمراه!
    اي بغفلت مانده ي خود خواه!
    هان..!عنان بركش سمند باد پايترا
    نيك بنگر گوشه اي از بيكران ملك خدايترا
    لحظه اي با چشم بينش كهكشان ها را تماشاكن
    چشم سر بربند-
    چشم دل بگشاي
    روشنان بيشمار آسمان ها را تماشاكن
    هر چه بالاتر پري اين آسمان را انتهايينيست
    بيكران آفرينش رابجز جان آفرين فرمانروايي نيست
    جاده هاي كهكشان تابي نشان جزرد پايينيست
    زير سقف آفرينش-
    صد هزاران جرم رخشان است كز چشم تو پنهاناست
    اينهمه نقش عجب را نقشبندي هست بيمانند
    كوردل آنكس كه پندارد خدايينيست
    آي... انسان!
    اي سوار سركش مغرور!
    گر بزير پا در آري «ماه» و «مريخ» و «ثريا» را
    كي توان با جسم خاكي رفت تا عرش خداوندي؟
    بارگاه حقتعالا را بجز يكتا پرستي رهنمايي نيست
    ***
    هر ستاره در دل شب ميزندفرياد:
    اين جهان آفرينش را خدايي هست
    در پس اين قدرت بي انتها قدرت نماييهست
    بال خاكي بشكن و بال خدايي ساز كن اي رهروگمراه
    تا به پيمايي فضاي بيكران كبرياييرا
    ديو شهوت را بكش،پاي هوسبربند
    بنده شو اي سركش خودخواه
    تا بمرغ جان تو بخشند پرواز خداييرا
    خويش را گر نيك بشناسي-
    ميزني بر كهكشانها خيمه گاه پادشاييرا
    ***
    آي... انسان!
    اينكه پنداري به اقبال طلا جاويد خواهيماند
    گوش دل بر خاك نه تا بشنوي فرياد قارونرا
    آن نگونبختي كه پردكرد از طلا صحرا وهامونرا
    اينك اينك ميزند فرياد:
    جاي زر،صندوق چشمم خانه ماراست
    سينه ام از خاك گورستان گرانباراست
    ***
    اي بغفلت مانده ي خودخواه!
    آيد آنروزي كه بيني بار و برگتنيست
    چاره جز تسليم در چنگال مرگتنيست
    آن زمان فرياد برداري:
    كاين طلاها غارتي از رنگ زرددردمندانست
    اينهمه ياقوت آتش رنگ-
    آيتي از خون دلهاي پريشانست
    توده ي سيمين مرواريد-
    يادگار صد هزاران چشمگريانست
    ***
    آي... انسان!
    اي طلاها را خدا خوانده!
    اي بزر دلبسته،وز راه خدامانده!-
    روزگاري ميرسد كز خاك برخيزي
    از ره درماندگي خاك قيامت را بسرريزي
    تا كه چشمت بر عذاب جاودانافتد-
    چون گراز زخم خورده،مضطرب هر سويبگريزي
    ***
    بنگري چون پيش چشمت راست،صحراي قيامترا-
    بركشي از بيم كيفر،تلخ فرياد ندامترا:
    كاي خدا راه رهايي كو؟
    از چنين سوزنده آتش ها-
    سايبان از رحمت و لطف خداييكو؟
    ناگهان آيد سروش از غيب:
    اي سيه روز سيه كردار!
    زرپرستان و ستمكاران بد آئين وبدخورا-
    دربساط عدل ما آسوده جانينيست
    كيفر غولان مردم خوار-
    جز عذاب جاوداني نيست.
    آي... انسان!
    اي بسا شب مست خفتي در كنار كيسه هايزر
    ليك دانستي ندانم ياندانستي-
    سفره ي همسايه ي بيمار،بي نانبود
    جاي نان در پيش چشم كودكانيخرد-
    ناله بود و دردبودو چشم گريانبود
    ***
    آي... انسان! سركشي بس كن
    عقربكهاي زمان در صد هزارانسال
    بر شمرده تك نفسهاي بسي فرعون و قارونرا
    چشم ماه و ديده ي خورشيد-
    ديده بيرون از شماره،بازي گردنده گردونرا
    ***
    ميبرد شط زمان مارا
    مهلت ديدار بيش از پنج روزينيست
    دل منه بر شوكت دنيا
    اين عروس دلربا غير از عجوزينيست
    اين طلايي را كه تو معبودميخواني-
    جز بلاي خانه سوزي نيست
    ***
    روزو شب شط زمان جاريست
    آنچه ميماند از اين شط خروشان نيككرداريست
    خاطري را شاد بايد كرد
    جاي سيم و زر دلي بايد بدستآورد
    آزمندي ها زبيماريست
    زر پرستي آتش اندوزيست
    رستگاري در سبكباريست

  10. #9

    تاریخ عضویت
    جنسیت تير ۱۳۸۷
    نوشته
    26,365
    مورد تشکر
    68,356 پست
    حضور
    22 روز 14 ساعت 29 دقیقه
    دریافت
    26
    آپلود
    0
    گالری
    8953



    ! دیوان مهدی سهیلی !بنام تو اي قرار هستي! دیوان مهدی سهیلی !

    معنای آدم

    زندگی یعنی چه یعنی آرزو کم داشتن
    چون قناعت پیشگان روح مکرم داشتن
    دیو از دل راندن و نقش سلیمانی زدن
    بر نگین خاتم خود اسم اعظم داشتن
    کنج درویشی گرفتن بی نیاز از مردمان
    وندر آن اسباب دولت را فراهم داشتن
    جامهی زیبا بر اندام شرف آراستن
    غیر لفظ آدمی معنای آدم داشتن
    قطره ی اشکی به شبهای عبادت ریختن
    بر نگین گونه ها الماس شبنم داشتن
    نیمشب ها گردشی مستانه در باغ نیاز
    پکی عیسی گزیدن عطر مریم داشتن
    با صفای دل ستردن اشک بی تاب یتیم
    در مقام کعبه چشمی هم به زمزم داشتن
    تا براید عطر مستی از دل جام نشاط
    در گلاب شادمانی شربت غم داشتن
    مهتر رمز بزرگی در بشر دانی که چیست
    مردم محتاج را بر خود مقدم داشتن


    ! دیوان مهدی سهیلی !


  11. تشکرها 2


  12. #10
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت فروردين ۱۳۸۷
    نوشته
    17,586
    مورد تشکر
    14,342 پست
    حضور
    4 ساعت 10 دقیقه
    دریافت
    662
    آپلود
    397
    گالری
    32



    ای خدا

    اي خدا! اي رازدار بندگان شرمگينت

    اي توانائي كه بر جان و جهان فرمانروايي
    اي خدا! اي همنواي ناله ي پروردگانت
    زين جهان، تنها تو با سوز دل من آشنايي
    ***
    اشك، ميغلتد بمژگانم ز شرم روسياهي
    اي پناه بي پناهان! مو سپيد روسياه
    بر در بخشايشت اشك پشيماني فشانم
    تا بشويم شايد از اشك پشيماني گناهم
    ***
    واي بر من، با جهاني شرمساري كي توانم
    تا بدرگاهت بر آرم نيمه شب دست نيازي؟
    با چنين شرمندگيها، كي زدست من بر آيد
    تا بجويم چاره ي درد دلي از چاره سازي؟
    ***
    اي بسا شب، خواب نوشين، گرم ميغلتد بچشمم
    خواب ميبينم چو مرغي ميپرم در آسمانها
    پيكر آلوده ام را خواب شيرين ميربايد
    روح من در جستجوي ميپرد تا بيكرانها
    ***
    بر تن آلوده منگر، روح پاكم را نظر كن
    دوست دارم تا كنم در پيشگاهت بندگيها
    من بتو رو كرده ام، بر آستانت سر نهادم
    دوست دارم بندگي را با همه شرمندگيها
    ***
    مهربانا! با دلي بشكسته، رو سوي تو كردم
    رو كجا آرم اگر از درگهت گوئي جوابم؟
    بيكسم، در سايه ي مهر تو ميجويم پناهي
    از كجا يابم خدائي گر بكويت ره نيابم؟
    ***
    اي خدا! اي راز دار بندگان شرمگينت
    اي توانائي كه بر جان و جهان فرمانروايي
    اي خدا! اي همنواي ناله ي پروردگانت
    زين جهان، تنها تو با سوز دل من آشنايي

صفحه 1 از 3 123 آخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

اشتراک گذاری

اشتراک گذاری

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
^

ورود

ورود