-
۱۳۸۷/۰۷/۲۲, ۰۷:۵۲ #1
- تاریخ عضویت
مهر ۱۳۸۷
- نوشته
- 2
- مورد تشکر
- 5 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
اومديم برا چي
يه سوالي كه ذهن منو به خودش مشغول كرده اينه كه چرا خدا مارا خلق كرد مي گيد «متخلقت الجن والانس الا ليعبدون»گيرم كه عبادتش كرديم كه چي چي بهش ميرسه. ميگيد ما ميخوايم به كمال ودودي برسيم گيرم كه رسيديم به عند مليك مقتدر بعدش چي تا ابد ميخوايم عند مليك مقتدر ساكن وراكد باشيم ديگه تحول و تبدلي كه نيست اگه قراره بعداز اين همه وقت به سكونبرسيم كه آفريده نميشديم بهتر بود يكي به من بگه برا چي آفريده شديم؟
-
تشکرها 4
-
۱۳۸۷/۰۷/۲۲, ۱۶:۲۳ #2مهدیا کعبه شد از تاب تو بی تاب بتاب
-
-
۱۳۸۷/۰۷/۲۲, ۱۸:۱۱ #3
چند وقت پیش در جورنال کمبریج نوشته از متیو گرانت خواندم که ارتباط جالبی با این تاپیک داره . البته من آنرا برهان الحادی بشمار نمی آورم ، اما به هر روی گفتگوی آن جالب است . چکیده گفتار گرانت اینگونه است :
بیائید اینگونه بیاندیشیم که c هدف خدا از آفرینش جهان بوده ، آنگاه چنین در پی خواهد داشت که وجود جهان شرط ضروری برای وجود c می باشد و از اینرو c پیش از آفرینش جهان وجود نداشته و با آفرینش جهان تحقق پیدا کرده است . همچنین چنانچه که می دانیم موجود ممکن ، ممکن است باشد یا نباشد ، بعبارت دیگر موجود ممکن تنها در برخی از جهان های منطقاً ممکن وجود دارد ، در حالی که موجود ضروری در تمامی جهان های منطقاً ممکن وجود دارد . با این دانسته ها گرانت می پرسد که آیا c برای خدا ذاتی است و یا حادث ؟
1- بیائید بیاندیشیم c به ذات خدا تعلق دارد :
اما از آنجا که ممکن است جهان وجود داشته باشد و یا نداشته باشد و از آنجا که وجود جهان شرط ضروری برای c می باشد آنگاه چنین نتیجه می شود که ممکن است c باشد و یا نباشد . اما از آنجا که در ( 1 ) c به ذات خدا تعلق دارد ، آنگاه چنین در پی خواهد داشت که خود خدا ممکن است باشد و یا نباشد . اما اگر خدا ممکن است باشد و یا نباشد ، آنگاه خدا تنها در برخی از جهان های ممکن وجود دارد و از اینرو موجودی ممکن است و نه ضروری . از این گذشته اگر c به ذات خدا تعلق داشته باشد آنگاه خدا دیگر مختار نبوده جهان را نیافریند و این برخلاف آنچه است که خداباوران می پندارند .2- بیائید بیاندیشیم c حادث است :
اما اگر c حادث باشد ، آنگاه c موجودی ممکن است و آنگاه بنابراندیشه برهان های کیهان شناختی ( و یا هستی شناختی ) برای وجود به علت خدایی احتیاج دارد . اما اگر خدا علت c باشد و بعبارت دیگر c معلول باشد ، آنگاه c به جهان تعلق دارد . آشکار است که اگر c به جهان تعلق داشته باشد آنگاه بی معنی است که بگوییم c علت وجودی جهان بوده است .
-
۱۳۸۷/۰۷/۲۳, ۱۲:۲۰ #4
- تاریخ عضویت
مرداد ۱۳۸۷
- نوشته
- 1,002
- مورد تشکر
- 1,397 پست
- حضور
- 12 ساعت 25 دقیقه
- دریافت
- 0
- آپلود
- 1
- گالری
- 0
اینگونه بیاندیش : من وجود دارم من قبل از ساختن خانه وجود داشته ام و هدف من از ساختن خانه c است . بعد استدلال پنبه ای پرفسور را ادامه بده ..
این مقدمه واقعیت غیر قابل انکارِ برگرفته از تجربه است . درحالی که منطقاً امکان دارد هیچ چیزی هیچگاه وجود نداشته باشد ، عملاً اینکه چیزی وجود دارد غیر قابل انکار است . مثلاً من هستم و جهان هست . همینطور ، این واقعیت که من در امتدادهای مکانی – زمانی محدود هستم ، داده ای بی چون چرا از تجربه ام است . اینکه جهانی که من بخشی از آن هستم محدود و متغیر است هم واقعیت مسلمی از تجربه است .- موجود (یا موجوداتی) محدود و متغیر وجود دارند .
دربیان رسمی تر ، برهان این شکل را می یابد :
الف – اینکه چیزی وجود دارد عملاً غیر قابل انکار است ( مثلاً من هستم ). هر تلاشی که کسی برای انکار خودش کند باعث ناکامی خود این تلاش می شود ، زیرا شخص همیشه ( آشکارا ) وجود خودش را در همان تلاش برای انکار خود میپذیرد (اثبات میشود که هست). شخص باید برای مطرح کردن این انکار ، وجود داشته باشد ، و اگر نداشته باشد ، دیگر انکار ، صحت نخواهد داشت . بنابراین ، هرگونه تلاشی برای انکار هر چیزی به ناکامی خود این تلاش منجر خواهد شد . اظهارات سلبی فراگیر درباره وجود موجب بیاثر شدن خود این اظهارات خواهد شد . پس ضرورت دارد بپذیریم چیزی وجود دارد .
ضرورت چنین تصدیقی ضرورتی منطقی نیست ، بلکه وجودی است ؛ یعنی ، عدم وجود همه چیز غیر قابل تصور نیست . منطقاً امکان دارد هیچ چیز هیچ گاه حتی خود من وجود نداشته باشد . منطقاً امکان دارد ، ولی باطل است . باطل است ، زیرا اینکه چیزی وجود دارد عملاً غیر قابل انکار است ، نه بدین جهت که منطقاً غیر قابل تصور است که هیچ چیزی وجود نداشته باشد . اهمیت این تمایز ، تفاوت بین صورت برهان جهان شناختی ، که در محدوده امکان و ضرورت منطقی محض مطرح است ، وصرت برهانی را که اینجا مورد حمایت قرار گرفته است ، که نه بر ضرورت منطقی صرف بلکه بر غیر قابل انکار بودن وجودی میتنی شده است ، نشان می دهد. منطق صرف ، در بهترین حالت ، بیش از امکان ِ صرفِ وجود چیزی را به اثبات نمی رساند . ماباید برای کشف آنچه واقعاً وجود دارد تجربه را مورد لحاظ قرار دهیم . بدون شک ، علت آنکه این موضوع غالباً مورد توجه قرار نمیگیرد این است که منطق دان وجود خود را پیش فرض می گیرد ، مساله ای که در واقع غیر قابل انکار است . اما وجود داشتن خود شخص منطقاً ضرورتی ندارد و وقتی مامبنای امکان و ضرورت منطقی را رها میکنیم تا به انچه بالفعل و بی تردید وجود دارد برسیم ، در آنجاست که مبنایی اساساً متفاوت برای برهان جهان شناختی خواهیم داشت . این نقطه آغاز ، نقطه ای در قلمرو و واقعیت و نه در محدوده عقل محض است .
حال میتوانم استدلال را ادامه دهم و بگویم اگر من بدون تردید وجود داشته باشم ، اشیاء دیگر که من آنرا « جهان » می نامم نیز وجود دارند . زیرا من به عنوان ذاتی متمایز وقوف دارم فقط بدین جهت که میتوانم تفاوت معنی داری بین خودم و دیگرانی که مرا احاطه کرده اند برسازم . بدون «دیگری» من هیچگاه نمیتوانم « خودم » را بشناسم . اما من خودم را میشناسم و ، در نتیجه ، باید دیگر بودنی در تمایز از آنچه من میتوانم خودم را تشخیص دهم ، وجود داشته باشد .به علاوه ، این دیگر بودن باید واقعاً وجود داشته باشد ، زیرا ممکن است من درباره بخشی از جهان فریب بخورم اما درباره تمام آن امکان ندارد . فریب کامل امکان ندارد ، زیرا فریب پیش زمینه ای از واقعیت را پیش فرض می گیرد که بدان وسیله در تقابل با آن اشیاء جزئی می توانند غیر واقعی دیده شوند . انسان نمیتواند بفهمد که خواب دیده است مگر آنکه حالتی از بیداری وجود داته باشد که با آن بتواندمقایسه صورت ÷ذیرد . واقعیت فریب در جهان دلیلی است بر اینکه ما دچار فریب کاملی درباره جهان نشده ایم . بنابراین ، نتیجه میگیریم اینکه ما وجود داریم و اینکه جهان هم باید وجود داشته باشد غیر قابل انکار است .
ب – به طور تجربی قابل نشان دادن ات که اشیاء متغیر وجود دارند . من شیئی متغیر هستم و بقیه اشیاء متغیر را در عالم تجربه میکنم . در واقع ، تمام جهان مورد تجربه من در امتداد مکانی – زمانی متغیر است . به نظر می رسد ضرورتی نداته باشد این مطلب اثبات شود ، اما چون بعضی این تغییر را انکار کرده اند ما ادعای آنها را می آزماییم .
اولاً ، استدلال براینکه همۀ تغییرات فریب آمیز هستند ، غیر قابل دفاع است ، بخاطر این دلیل سادۀ (سابق الذکر) که فریب کامل درباره خودمان و درباره جهان امکان پذیر نیست . اگر فقط باید یک تغییر حقیقت داشته باشد ، تا بتوانیم بگوییم که درباره بیشتر بقّیه تجربه مان فریب خورده ایم در آن صورت نتیجه میگیریم که حداقل بعضی تغییرات واقعی در اشیاء واقعی وجود دارند.
ثانیاً ، خود انکار همۀ تغییرات ، متضمّن نقض خود این انکار میشود . شخصی که قضیه ای را تصدیق میکند یا بدان معتقد می شود پس از چنین تجربه ای ، با آنچه قبل از آن بوده است ، تفاوت می یابد . او هم در شناخت و هم در حالت وضعیت ، تغییر یافته است . درست همانطور که ، دامادی که قضیه «من ازدواج میکنم» را تصدیق کرده است انسان تغییر یافته ای است . این تغییری واقعی است ! به علاوه ، خود تصدیق های ما فقط منظری محدود از واقعیت است ، تنها طریق انکار اینکه ما محدودیت داریم این است به خطائی فاحش اصرار بورزیم ، یعنی بگوییم درک نامحدودی از واقعیت داریم . چنین چیزی به وضوح خطاست ، زیرا هم برخلاف ِ محتوا و هم مغایر با ویژگی ادراک ماست . محتوای ادراک ما محدود است ، زیرا مادرباره اشیاء به صورت وجهه هایی از آنها و یکی پس از دیگری معرفت می یابیم . ما بطور کامل و هم زمان علم نداریم . در واقع خصوصیت معرفت ما همیشه یک نوع آگاهی از حقیقت است . همیشه محدودیت ِ عالِم (فاعل شناسا) و معلوم (متعلق شناسایی) وجود دارد . ما به بخشی از حقیقت آگاهی داریم ولی آگاه به خود حقیقت نیستیم . پس نتیجه میگیریم که [حقیقت] تغییر و محدودیت را نمی توان به عنوان فریبی کامل به حساب آورد . حداقل چیزی متغیّر و محدود [قطعاً] وجود دارد .
همچنین نمی توان تغییر را به عنوان فنا و خلق مجدد لحاظ کرد . حتی اگر تغییر بتواند چنین باشد ، باز هیچ کمکی به اجتناب از نتیجه خداشناسی نمی کند . زیرا اگر آنچه به نظر ما متغیّر می آید واقعاً خروج از هستی و بازگشت لحظه ای بعد به آن به عنوان شئ جدید باشد، باید خدایی وجود داشته باشد تا در روند هر تغییری در هر لحظه نوعی خلق جدید از عدم را موجب شود . چیزی به طور خود به خودی از عدم ناشی نمی شود ؛ وجود از عدم وجود ، بدون علت برنمی خیزید . بنابراین اگر «تغییر» واقعاً فنا و خلق جدید باشد ، پس از قبل به نتیجه خداشناسی ، یعنی برای وجود هرچیزی که پا به عرصه هستی می گذارد علتی وجود دارد ، رسیده ایم . از آنجا که این تبیین هم برای غیرمعتقدین به خداوند بی فایده است و هم برخلاف پیوستگی تجربه مان از خودمان و از اشیاء متغیّر دیگ است ، ما بدین استدلال خواهیم رسید که تغییری واقعی در اشیاء محدود وجود دارد .
فرقی نمیکند کدام دیدگاه تغییر را بپذیریم ، ولی ضرورت دارد به این نتیجه برسیم که هرچه تغییر کند موجودی محدود و ممکن است . فقط موجود لایتغیر میتواند در وجودش نامحدود باشد ، زیرا دیگر جائی برای محدود بودن برای آنکه تغییر در آن رخ دهد نیاز نیست . به علاوه ، هرچه در وجودش تغییری اتفاق افتد باید ممکن الوجود باشد . زیرا واجب الوجود نمی تواند پا به عرصه هستی گذاشته یا از آن بیرون رود . اگر واجب الوجودی وجود داشته باشد باید وجود را بالضروره داشته باشد . هرموجودی که در وجودش تغییری رخ دهد (یعنی یا ان را بدست اورد یا از دست بدهد) نمیتواند واجب الوجود باشد . وچون ، بنابر هر نظری درباره تغییر ، موجودات ِ در معرض ِ تجربه ما نامحدود و واجب نیستند ، نتیجه میگیریم که باید در وجودشان محدود یا ممکن باشند . خلاصه انکه ، تغییر تجربه شده یا فریب کامل است یا واقعی است . و از آنجا که فریب کامل غیر ممکن است باید واقعی باشد و اگر تغییر واقعیت داشته باشد یا تغییری واقعی موجود است (با فنا و خلق مجدد) یا تغییری در همان وجود شئ متغیّر است . اما شق اول یلافاصله مستلزم خدائی است که موجود جدید را به عالم هستی آورد وقتی که موجود قبلی پا از عرصه هستی بیرون گذاشته بود ؛ و شق دوم میپذیرد که در وجود موجوداتی که محل تجربه ما هستند تغییرات واقعی وجود دارد . از این مقدمه است که امکان می یابیم برهان جهان شناختی را ادامه دهیم .
-
تشکرها 2
-
۱۳۸۷/۰۷/۲۴, ۱۹:۵۲ #5
1- براستی چه چیزی شما را بدین اندیشه سوق می دهد
که مثال انسان و خانه برهان گرانت را با مشکل مواجه می کند ؟
روشن است که انسان موجودی ممکن است ( برای پیشبرد برهان
در این مورد همراهی می کنم ) و خانه نیز بخشی از جهان ،
حال ( 1 ) - ( 2 ) برای خدا ( موجود ضروری ) و c هدف آفرینش جهان
چه شباهتی به انسان - خانه دارد ؟
2-برهان تان نیز به گفتگوی تاپیک ربطی نداشت ، همچنین بسیاری از
گقته های آن در تاپیک " برهان های کیهان شناختی " و یا دیگر تاپیک ها
بررسی گشت ، و نشان داده شد که برای اثبات وجود خدا توجیه پذیر نیست .
برای نمونه من خلق از هیچ و عدم را نمی پذیرم ، اما نا معقولی چنین اندیشه ای
تنها به خاطر اینکه کسی بگوید باشد و آنگاه چیزی پدید بیاید کمتر نخواهد شد .
براستی اگر چیزی از هیچ می تواند پدید آید آنگاه چرا وجود خدا
ضروری می شود ؟ چرا نگوئیم چیزی از هیچ بگونه ای خود به
خود پدید آمده است ؟ و یا ایراد دیگر آنکه اگر برهان تجربی و پسینی است ،
آنگاه ما هیچ تجربه ای از یک علت ضروری نداریم . هیچ یک
موجودات ضروری که ما می شناسیم ( مانند اعداد یا گزاره های ضروری )
در رابطه علی شرکت نمی کنند . و یا اینکه برهان امکان ازلی بودن
( بینهایت منفی در بردار زمان ) جهان را اصولاً در نظر نگرفته .
و یا اینکه اگر گزاره جهان وجود دارد منطقاً ضروری است ، آنگاه
با ممکن بودن همه چیز در جهان ناسازگار است ( یعنی هر گزاره ای
در جهان یا ضرورتاً صادق و یا ضرورتاً کاذب می باشدو دیگر گزاره
ممکن الصدق وجود نخواهد داشت ) . و بسیاری ایراد دیگر ( همانند اینکه
بسیاری تردید دارند که منطقاً ممکن است در تمامی جهان های ممکن هیچ باشد
یا بزبان بهتر چیزی نباشد) .
همچنین به هیچ روی حتی روشن نیست که برهان شما صورتاً نیز
صادق باشد . از این گذشته من یک فیزیکالیست هستم و جهان واقع را انکار
نمی کنم ، از اینرو می توانید برهان تان را چکیده تر فرمولیزه کنید تا اگر
خواستید در موردش گفتگو کنیم .
-
تشکر
-
۱۳۸۷/۰۸/۲۲, ۱۷:۰۸ #6
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۸۵
- نوشته
- 1,799
- مورد تشکر
- 3,021 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
-
18
بنام خدا
اين پرسش ، سابقه ديرينه اى دارد و مانند برخى از مسائل فلسفى ، براى همگان مطرح است . غالب انسان ها مايلند بفهمند كه هدف خلقت خودشان و يا مجموعه انسان ها چيست ؟1 : ترجمه الميزان ،ج 18 ، ص 612ـ614
اين پرسش براى افرادى به صورت يك عقده «لاينحل » در مى آيد كه دايره هستى را به جهان ماده منحصر مى نمايند و مرگ را پايان زندگى بشر مى دانند و عالمى به نام «رستاخيز» و سرايى به عنوان «آخرت » را نمى پذيرند ; امّا كسانى كه زندگى مادّى را براى انسان ، منزلى از منازل زندگى بشر مى دانند و به دنبال اين جهان به سراى ديگرى معتقدند و اين جهان را روزنه و پلى براى نيل به ابديت مى دانند ، پاسخ به اين پرسش ، آسان است و بر فرض اگر هدف از آفرينش انسان را در اين جهان نتوانند بدانند ، هدف از خلقت را در جهان ديگر و در زندگى ابدى ، جست وجو مى كنند و مى گويند: «هدف خلقت انسان ، در اين جهان ، آماده كردن او براى يك زندگى ابدى و جاودانى است كه خود ، هدف و مطلوب نهايى است .»
با مراجعه به آيات قرآن و روايات اهل بيت(ع) ، روشن مى شود كه هدف متوسطِ خلقت ، عبادت و بندگى خداست . اين مطلب ، در همه پديده هاى عالم ، سارى و جارى است . خداوند ، درباره همه اشياى مادّى عالم مى فرمايد: «.. .وَ إِن مِّن شَىْء إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لَـكِن لاَّ تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ.. . ; (اسراء ، 44) همه موجودات ، تسبيح خدا مى گويند ; امّا شما تسبيح آنان را نمى فهميد .» و درباره انسان و جنّ نيز مى فرمايد: «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِْنسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ» . (ذاريات ، 56)
آفرينش انسان و جنّ براى بندگى است . بنابراين ، از ديدگاه وحى ، همه هستى تسبيح گوى ذات اوست !(1)
امّا هدف عالى و غايى ، وصول به مبدأ نور هستى است ; يعنى منتهى اليه سير مخلوقات ، اوست : «و أنّ إلى ربّك المنتهى» . (نجم ، 42) انتهاى سير انسان به سوى پروردگار است : «إنّ إلى ربّك الرّجعى» . (علق ، 8) بازگشت همگان به سوى خداست : «إنَّا للّه و إنّا إليه رجعون » . (بقره ، 156) همه اين آيات ، غايت سير را روشن مى كند . البته رسيدن به خدا ، همان به كمال مطلق رسيدن مخلوقات است . هنگامى پديده هاى هستى كمال آخِر خود را مى يابند كه به قرب الهى برسند . پس روشن شد هدف غايى خلقت ، به كمال رسيدن همه موجودات و رسيدن انسان به مقام قرب الهى است .
**********
-
-
۱۳۸۷/۰۸/۲۲, ۱۷:۱۰ #7
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۸۵
- نوشته
- 1,799
- مورد تشکر
- 3,021 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
-
18
بنام خدا
در اين جا دو مطلب ديگر را نيز بايد مورد توجه قرار داد:
نخست اين كه خداى متعال ، فياض به تمام معناست و باران رحمت او هميشه بر بندگان مى بارد و مانعى هم براى آن نمى توان تصور كرد ; به ديگر سخن ، مقتضى موجود و مانع مفقود است ; پس بايد خلق كند ; چون لازمه ذات او خلاقيت و فياض بودن است .
دوم اين كه آيا خدا در آفرينش ، ذى نفع است يا نه ؟ در پاسخ بايد گفت : منفعت و سود ، به خلق بر مى گردد ; نه به خالق ; يعنى خدا ذى نفع نيست ; يا به عبارت ديگر ، ناقص نيست كه با اين كار به كمال برسد ; بلكه سود به مخلوق بر مى گردد .
من نكردم خلق تا سودى كنم *** بلكه تا بر بندگان جودى كنم
به ديگر سخن : آفرينش ، احسان و فيض از جانب خدا نسبت به مخلوقات است و چنين آفرينشى حُسن ذاتى دارد و قيام به انجام دادن فعلى كه ذاتاً پسنديده است ، جز اين كه خودِ فعل زيبا باشد ، به چيز ديگرى نياز ندارد ; بنابراين اگر كسى بپرسد: چرا خالق منّان ، دست به چنين كار پسنديده با لذات زده است ؟ در پاسخ بايد گفت : خداوند كه فيّاض على الاطلاق است ، (با توجه به اين كه مى توانست موجودى را خلق كرده ، به كمال برساند) اگر چنين نمى كرد ، جاى پرسش و ايراد بر او بود .
-
-
۱۳۸۷/۰۸/۲۲, ۱۷:۱۲ #8
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۸۵
- نوشته
- 1,799
- مورد تشکر
- 3,021 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
-
18
بنام خدا
ممكن است اين پرسش نيز در ذهن انسان مطرح شود كه مگر خداوند نيازمند پرستش بندگان است ؟
در پاسخ مى گوييم: همان طور كه مى دانيد ، هدف از فعل ، در خداوند متعال و انسان ها متفاوت است . هدف در افعال انسان عبارت است از فايده اى كه هنگام فعل ، انسان در نظر مى گيرد و براى رسيدن به آن تلاش مى كند ; يعنى هدف انسان از فعاليت هايش دفع كمبودها و نيازمندى هاى خودش مى باشد ; امّا درباره خداوند نمى توان گفت : هدف از فعل او تأمين نيازمندى ها و رفع نواقص است ; زيرا خداى متعال به چيزى نياز ندارد تا براى تأمين آن كارى انجام دهد . او كمال مطلق است و هر كس هر چه دارد و هر بهره اى كه از هستى داشته باشد ، از او گرفته است و در ذات خود فاقد چيزى نيست تا با انجام دادن كارى كامل شود ; بلكه هدف از افعال خداوند ، تناسب با ذات الهى داشتن يا رفع نياز بندگان است .
عبادت هم جزو اهداف آفرينش است و از اهداف متوسط براى رسيدن به كمال نهايى و غايى مى باشد و فايده عبادت ، تنها عايد بنده مى شود و او را پرورش داده ، از نقص به كمال مى برد و در عبادتِ بنده هيچ فايده اى براى خداوند متصور نيست .
بنابراين ، همان طور كه اشاره شد ، هدف غايى از آفرينش انسان ، تكامل و وصول به رحمت الهى است و افرادى مى توانند از اين رحمت و فيض الهى استفاده كنند كه به نهايت درجه تكامل رسيده باشند ; از اين رو ، اثر تكامل ، آرامش در سايه سار رحمت الهى است :
«وَ لاَ يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ * إِلاَّ مَن رَّحِمَ رَبُّكَ وَ لِذَ لِكَ خَلَقَهُمْ ; (هود ، 118 و 119) آنان همواره در اختلافند ; مگر آن چه پروردگارت رحم كند و براى همين رحمت آنان را آفريد .»
كه اين باعث ورود به بهشت و زندگى جاودان داشتن در آن جا مى شود .(1)
چنان كه مولاى متقيان مى فرمايد: «بى گمان ، خداى سبحان دنيا را مقدمه اى براى زندگى پس از آن قرار داده است و آن را براى مردم ، بوته آزمونى شمرده است تا هر آن كه را نيكوكارتر است ، باز شناسد . اين است كه ما براى دنيا آفريده نشده ايم و مأموريت مان تلاش در جهت آن نيست ; بلكه براى آزمايش در دنيا نهاده شده ايم» .(2) در پايان ، مناسب است به «هدف نهايى » در كارهاى انسان نيز اشاره اى كنيم:
از ويژگى هاى هدف نهايى اين است كه هر چه باشد ، چون و چرا نمى پذيرد ; توضيح اين كه :
اگر از دانش آموزى بپرسيم: براى چه درس مى خوانى ؟ مى گويد: براى اين كه به دانشگاه راه يابم . باز اگر پرسش كنيم: دانشگاه را براى چه مى خواهى ؟ مى گويد: براى اين كه دكتر يا مهندس شوم . مى گوييم: مدرك براى چه مى خواهى ؟ مى گويد: براى اين كه فعاليت مثبتى انجام دهم و درآمد خوبى داشته باشم . باز اگر بپرسيم: درآمد خوب را براى چه مى خواهى ؟ مى گويد: براى اين كه زندگى آبرومند و مرفهى داشته باشم . سرانجام مى پرسيم: زندگى مرفه و آبرومند براى چه مى خواهى ؟ در اين جا مى بينيم ، لحن سخن او عوض مى شود و مى گويد: خوب براى اين كه زندگى مرفه و آبرومندى داشته باشم ; يعنى همان پاسخ سابق را تكرار مى كند و اين پاسخ نهايى او به شمار مى رود . دليل آن هم اين است كه او همواره بر پاسخ پايانى خويش تأكيد خواهد كرد .
در اين جا هم وقتى گفته مى شود: هدف از آفرينش چيست ؟ مى گوييم: براى تكامل انسان و دريافت رحمت خدا . اگر پرسيده شود: تكامل و قرب پروردگار براى چه منظورى است ؟ مى گوييم: براى قرب به پروردگار ! يعنى اين هدف نهايى است و همه چيز را براى تكامل و قرب مى خواهيم ; امّا قرب و دريافتِ رحمت ، ذاتاً ارزشمند است و ماوراى آن خوبى ديگرى نيست .(3)
**********
1 : معارف قرآن،ج 3ـ1 ، ص 155 ـ 179
2: فرهنگ آفتاب ، فرهنگ تفصيلى نهج البلاغه ، عبدالمجيد معاديخواه ، ج 1 ، ص 77
3: تفسير نمونه،ج 22 ،ص 393 ،دارالكتب الاسلامية
-
-
۱۳۸۷/۰۸/۲۲, ۱۷:۳۵ #9
گفته شما چنین پیش فرضی دارد که خدا جهان و انسان ها را
برای رسیدن به هدفی خاص ( کمال مطلق و رسیدن به سرچشمه
نور هستی ) آفریده است .
اما آیا می توانید چنین پیش فرضی را بگونه پیشینی
اثبات کنید ؟ اگر خدا بگونه ای بنیادین با ما متفاوت است
براستی چه امری شما را بدین اندیشه سوق می دهد
که خدا چنین هدفی از آفرینش داشته ؟ چگونه بگونه پیشینی و
عقلی می توان نشان داد هدف خدا از آفرینش انسان ها
چی بوده است ؟ براستی ما چه بینش و هشیواری
نسبت به ذهن و افکار خدا داریم ؟ شاید اگر شما آفریننده
و بجای خدا بودید چنین هدفی می داشتید ، اما چگونه
می توانید نشان دهید خدا همان هدفی را داشته که
شما دارید ؟ آیا شما برای خدا تعیین تکلیف می کنید ؟
چنانچه در رومیان ، پولس رسول می گوید :
« دولتمندیء خدا چقدر عظیم و حکمت ومعرفت او چقدر
عمیق است !هدفهای او غیر قابل درک و راه های او غیر
قابل فهمند ! زیرا « کیست که افکار خدا را درک نموده یا
کیست که مشاور او بوده است .»
-
۱۳۸۷/۰۸/۲۳, ۰۷:۱۲ #10
به گمانم كمتر كسي به فضايي كه اين سوال رو بوجود مي آره فكر كرده
به نظر شما چه افرادي بيشتر به اين سوال مي رسن و اون براشو ن مطرح مي شه ؟؟
افرادي كه از نعمتهاي مادي و معنوي بهرمند هستند و زندگي شاد و سالمي دارن و از زندگي كردن كنار همسر و فرزندان و فاميل و دوستان و لذت مي برن يا كساني كه دچار افسردگي شدن و گرفتار مشكلي در زندگي شدن كه گاهي مرگ رو بر زندگي ترجيح مي دن ؟؟
به نظر شما چرا؟؟؟
-
تشکر
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
اشتراک گذاری