جهت مشاهده مطالب کارشناسان و کاربران در این موضوع کلیک کنید







موضوع: ***شهيد ابوالفضل فيروزي (شهید غربت)***
-
۱۳۸۷/۰۸/۰۳, ۲۲:۰۲ #1
- تاریخ عضویت
مهر ۱۳۸۸
- نوشته
- 4,509
- مورد تشکر
- 624 پست
- حضور
- 30 دقیقه
- دریافت
- 44
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
***شهيد ابوالفضل فيروزي (شهید غربت)***
در غروب پاييزي شهر نيزههاي بلند كه در سكوت قبرستانيش تنها صداي كلاغان پير شنيده مي شد، از كوچه باغهاي غريبي صداي آواز مردي مي آمد كه شوق بهار را در دلها مي فروخت و قرار و آرام را از دلهاي منجمد مي ربود.
مردي كه در آن شبهاي يلدايي و در ميان آن حجرههاي سوت و كور و نمور، تنها چراغ لاله حجره او روشن بود.
سينه سرخي كه شعله آواز سبزش، پروانههاي شيدا را به ميهماني فرا مي خواند...
و یاران دبستاني، تنها، به تاديب نفس و جدل در نحو و تقرير صرف، اوقات صرف مي كردند.
و جماعت روشنفكر و كوردل دانشگاهي، به تصحيح نسخه بدل ها دلخوش و دانش و سازش را با هم مي خواستند و خدا و خرما را يكي مي دانستند...
فقيهي بود كه دانش را با بينش و قول را با عمل همراه ساخت و همدوش با پدر بر منبر و در معبر، معروف را نشر و منكر را نهی مي نمود و از ملامت ملامتگران نمي هراسيد و در اين راه چه خون دلها كه نخورد.
از دشمنان تيغ و سنان، از دوستان زخم زبان...
آري! در آن سالهاي خاكستري كه آتشفشان خشم مقدسمان به سردي گراييده بود و آتش غيرتمان در زمهرير افواه شيطان فرو نشسته بود و شعله نگاهمان در كولاك روزگار خاموش و گل آتشين دل هايمان به شلاق خزان افسرده شده بود و نور فطرتمان در هجوم ابرهاي تيره فتنههاي آخرالزمان پنهان گشته بود...؛ آتشفشان خشم او بود كه شياطين را به شهاب سنگ خود از آسمان دلهاي اهل معرفت مي راند و تنور لاله او بود كه با نسيم روح اللهي افروخته شده بود...
در آن روزگار سياه كه آگاهي و سياست در منظر مقدس مآب های احمق، دنيا طلبي و در خشم دل سياست بازان شريعتمدار جرم و جنايت محسوب مي شد، عالمي بود كه سياست را از ديانت و ديانت را از سياست جدا نمی دانست.
در آن روزها كه فلسفه و عرفان به زعم متحجران، گناه و شرك به حساب مي آمد فيلسوفي بود كه فلسفه را با زندگي پيوند زد و عرفان را از عزلت خانقاه به خلوت زندان و تبعید كشانيد.
گرچه متحجران حوضهاي حوزه، كوزه آبي را که از آن آب مي نوشيدند، به جرم اين كه پدرش فلسفه مي بافد، به قصد غربت آب مي كشيدند، اما با اين همه چه باك! كه در آن ايام تلخ و در آن بعدازظهر پاييز تاريخ، تنها از سبوی شهد كلام آل خميني، حلاوت قرآن مي تراويد، از لعل لب آنان كوثر زلال اسلام ناب محمدي (ص) جاري بود...! از باغ دهان آنان رايحه گلهاي بهشتي عترت جاري مي شد...! و از كوهسار بلند سينه آنها چشمههاي نور مي جوشيد...!!!
و به همين خاطر، دژخيمان سفاك ساواك، از شدت خشم و حدت بغض و ظلمت وحشت، داغ آن عزيز را بر دل امام و امت گذاشتند و بیچاره های بدبخت نمي فهميدند كه شهادت او - هر چند مخدوش و مبهم - داغ سلطه شاهي را برای هميشه بر دلهايشان خواهد نهاد!
آري!
آن شباهنگان كوردل و خفاشان خناس، افول ستاره های درخشان را مي خواستند.
اما چه باك! كه شب پره رونق آفتاب نكاست و خورشيد تابناك روح بلندش در افقي بالاتر و آسماني والاتر بر اقاليم قبله تابيدن گرفت.
شراب خورشيدي خون مقدسش در رگهاي منجمد شهر شب دويد و طليعه آفتاب اسلام ناب محمدي(ص) در افق گلرنگ كشور بقيه الله (عج الله) پديدار گشت.
در رنگين كمان خورشيد شهادت او، فرشتگان آمدند و مژده پنهاني و مائده سماوي از حضرت رباني و در «الطاف خفيه الهي»، از آستان سبحاني براي خاك نشينان آسماني آوردند و همراه با ساكنان حرم ستر و عفاف ملكوت و خيل عظيم شهيدان در مقام «عند رب و في معقد صدق عند مليك مقتدر» قهقهه مستانه سردادند.
سلام بر او و آن امامي كه جوانمردي را در ركابش آموخت و شجاعت و زهد و آزادگي را از او به ارث برد.
سلام و رحمت حق بر او و برادر عزيزش- احمد- كه تا آخرين نفس، دست از حمايت دين و امام خويش و پدر بزرگوارشان برنداشتند....
سلام و صلوات خدا و اولياي عظيم الشان اسلام و فرشتگان عالم بالا بر آن اميد امام امت، نور دل زهرا(س)، شهيد آيت الله سيد مصطفي خميني باد كه زندگيش سراسر عقيده بود و جهاد ... و مرگش از «الطاف خفيه الهي
ویرایش توسط سفیر : ۱۳۸۷/۰۸/۳۰ در ساعت ۱۸:۱۵ دلیل: عنوان
-
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
اشتراک گذاری