جهت مشاهده مطالب کارشناسان و کاربران در این موضوع کلیک کنید







موضوع: سروده ايت الله وحيد خراساني (دام ظله)
-
۱۳۸۷/۰۸/۰۵, ۱۸:۱۱ #1
- تاریخ عضویت
شهريور ۱۳۸۷
- نوشته
- 125
- مورد تشکر
- 251 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 7
- آپلود
- 0
- گالری
-
1
سروده ايت الله وحيد خراساني (دام ظله)
سروده ايت الله وحيد خراساني (دام ظله)
علي اي محرم اسرار مكتوم
علي اي حقِّ از حقّ گشته محروم
علي اي آفتاب برج تنزيل
علي اي گوهر درياي تأويل
علي اي شمع جمع آفرينش
ويي چشم و چراغ اهل بينش
علي اسم رضيّ بي مثال است
علي وجه مُضيئ ذوالجلال است
علي جَنبُ القويّ حق مطلق
علي راه سويّ حضرت حقّ
علي در غيب مطلق سرُّالاسرار
علي در مشهد حقّ نورالانوار
علي هم وزن ثقل الله اكبر
علي عرش خدا را هست لنگر
علي حبل المتين عقل و دين است
امام الاوّلين و الآخرين است
علي اي پرده دار پرده غيب
بر افكن پرده از اسرار « لاريب
به دانايي ز كُنه كون آگاه
به هنگام توانايي يدالله
خم اَبروي او چوگان كونين
كِه جز احمد رسد تا قاب قوسين؟
در اوج عِزّ تعالي و تقدّس
تجلاي جمال فيض أقدس
در آن ظلمت كه اين آب حيات است
خليلِ عشق و خضرِ عقل مات است
گشايد گر زبان فصل الخطابست
فرو بندد چو لب علم الكتاب است
به تشريع و به تكوين جانِ تن اوست
وليّ الله قائم بالسّنن اوست
ببخشد در ركوع خاتم گدا را
به سجده جان و دل داده خدا را
يَلي الخلق و يَلي الحقّ در علي جمع
فلك پروانه رخسار اين شمع
شب إسراء به خلوتگاه معبود
لسانُ الله علي ، احمد ، اُذُن بود
كلام الله ناطق شد از آن شب
كه حق با لهجه او گفت مطلب
خدا را خلوت آن شب با نبي بود
و « ما اوحي إلي عبده » علي بود
چه موزون تر بود زان قد و قامت
كه ميزان است در روز قيامت
چه عمر اين جهان آخر سر آيد
علي با كبرياي حق بيايد
بدست او كليد جنّت و نار
جدا سازد صف ابرار و فجّار
گشايد او درِ خلدِ برين را
نمايد « اُزلفت للمتقين » را
فرود آيند چون بر حوض كوثر
« سقاهُم ربّهم » با دست حيدر
نگاهي گر كند آن ماه رخسار
ه خورشيد فلك مانَد ز رفتار
هلال ابرويش با يك اشارت
كند ردّ شمس هنگام عبادت
نهيبي گر زند آن شير يزدان
ز قهر او بسوزد جان شيطان
كسي كه نزد آن أعلي عليّ است
همو بر ما سَوي يكسر وليّ است
تويي صبح أزل بنما تنفّس
كه تا روشن شود آفاق و انفس
كه موسي آنچه را ناديده در طور
ببيند در تو اي نورٌ علي نور
تويي در كنج عِزلت كَنز مخفي
بيا بيرون كه هستي تاجِ هستي
تو در شب شاهد غيب الغيوبي
تو اندر روز ستّارالعيوبي
تو نورالله انور در نمُودي
ضياءالله اَزْهر در وجودي
تو ساقيّ زُلال لا يزالي
جهان فاني تو فيض بي زوالي
تو اوّل واردي در روز موعود
تو اوّل شاهدي در يوم مشهود
لواي حمد در دست تو بايد
علمداري خدا را چون تو شايد
نه تنها پيش تو پشت فلك خم
كه آدم تا مسيحا زير پرچم
اگر بي تو نبودي ناقص آيين
نبود « اليوم اكملت لكم دين
تو چون هستي وليّ عصمة الدين
ندارد دين و آيين بي تو تضمين
به دوش مصطفي چون پا نهادي
قَدَم بر طاق « أو أدني » نهادي
كه جز دست خدا را هست قدرت
گذارد پاي بر مهر نبوت
نباشد جز تو ثاني مصطفي را
تويي در انّما ثالث خدا را
چو در روي تو نور خود خدا ديد
تو را ديد و براي خود پسنديد
چو آن سيرت در اين صورت قلم زد
تبارك گفت بر خود كاين رقم زد
اگر بر مـا سوي شد مصطفي سَر
بر آن سر مرتضي شد تاج و افسر
بود فيض مقدّس سايه تو
ز عقل و وهم برتر پايه تو
تو را چون قبله عالم خدا خواست
به يُمْنِ مولد تو كعبه را ساخت
خدا را خانه زادي چون تو بايد
كه لوث لات و عُزّي را زدايد
شد از نام خدا ، نام تو مشتق
ز قيد مـا سوي روح تو مطلق
كليد علم حق باشد زبانت
لسانُ الله پنهان در دهانت
سلوني » گو تو در جاي پيمبر
بكش روح القدس را زير منبر
چو بگشايي لب معجز نما را
چو بنمايي كف مشكل گشا را
بَرد آن دم مسيحا را ز سر هوش
كند موسي يد بيضا فراموش
متاع جان چو آوردي به بازار
به « مَنْ يشري » خدايت شد خريدار
به جاي مصطفي خفتي شب تار
كه از خواب تو عالم گشت بيدار
پرستيدي به اهليّت خدا را
سپر كردي به جانت مصطفي را
سزايت غير نفس مصطفي نيست
جزاي تو به جز ذات خدا نيست
زدي بر فرق كفر و شرك ضربت
ز جنّ و انس بردي گويِ سبقت
كجا عدل تو آيد در عبارت
كه « ثاني اثنين » حقّي در شهادت
حديث منزلت قدر تو باشد
خدا را بندگي فخر تو باشد
تويي اسُّ الاساس عقل و ايمان
تويي سقف رفيع كاخ عرفان
تويي باب مدينه ي علم و حكمت
تويي عدل مجسّم ، عين عصمت
نشان غيبِ بي نام و نشاني
نگين خاتم پيغمبراني
خدا را بود سرّي غيب و مكنون
كه كُفو او نبود آدم و من دون
نهفته تحفه در تفّاحه اي بود
به شوقش مصطفي بس راه پيمود
به سرّ مستسر واصل شد آنگاه
كه زد از خاك بر افلاك خرگاه
امين حق رسيد آن دم به مخزن
برون شد گوهر عالم ز مكمن
گرفت از دست حق طوبي و كوثر
همايون دختري زهراي اطهر
سپرد آنگه به تو سرّ خدا را
شدي محرم حريم كبريا را
ملائك مات و مبهوتند كاين كيست
كه جز او كفو ناموس خدا نيست
چو باب الله را دست تو بگشود
بجز باب تو شد ابواب مسدود
به حكم محكم « من كنت مولاه »
بود فرمان تو فرمان الله
تويي قهر خدا بر دشمنانش
تويي لطف خدا بر دوستانش
تو اقيانوس بي پايان علمي
تو درياي محيط علم و حلمي
خجل از جود تو ابر بهاران
چو بگشايي دو دست فضل و احسان
امير « لافتايي » در فتوت
سرشت فطرتت عدل و مروت
دو شبلت زينت عرش برينند
چراغ آسمانها و زمينند
به نسل تو به پا دين است و دنيا
طفيل هستيت اُولي و عقبي
تو صاحب رايتي در فتح خيبر
كه محبوب خدايي و پيمبر
چو شد فتح و ظفر هر جا به دستت
شدي دست خدا وين ناز شصتت
فلك يك دانه گوهر در صدف داشت
درّي اندر بيابان نجف داشت
شد آن درّ درة التّاج رسالت
مزيّن شد به آن عرش امامت
كمال الكُلّي و كُلّ الكمالي
ولي الله بي مثل و مثالي
ملائك در طواف عكس رويت
ملائك در طواف عكس رويت***
تو برتر از زمين و آسماني
جهانِ جاني و جانِ جهاني
رسول حق چو همسنگ تو ناديد
تو را با سوره توحيد سنجيد
چو در اخلاص دين گشتي تو يكتا
شدي با سوره اخلاص همتا
به اين سوره چو شد تثليث ، قرآن
سه قسمت شد به عرفان تو ايمان
گرفت از اين كتاب آصف چو حرفي
زمين را در نورديد او ، به طرفي
تو كه « من عنده علم الكتابي »
چو دريايي فلك همچون حبابي
غناي مطلق از فقر الي الله
گرفتي و شدي بر اوليا شاه
به تو تفسير شد آيات توحيد
مجسم در تو شد تسبيح و تحميد
گسستي چون علايق از خلايق
شدي ربطِ ميان خلق و خالق
به مالك عهد تو ميزان عدل است
سراسر نهج تو ، منهاج عقل است
كتاب تو « هديً للمتقين » است
كه تالي تلو قرآن مبين است
تو هستي غايت القصواي خلقت
تو هستي عروة الوثقاي حكمت
تو فُرقاني ميان حق و باطل
تو در هر عقده اي حلال مشكل
تو هستي أعظم اسماء حسني
تو هستي أمثل امثال عليا
تو هستي رقّ منشور حقايق
تو هستي سرّ مستور رقايق
تويي روح و روان آدميت
تويي نفس نفيس خاتميت
شريك عقل كلي در ابوت
رديف خلق اول در اخوت
لسان الصدق حق در آخريني
دليل ره براي اوليني
تويي واصل به « من دلَّ بذاته
تويي عارف به اسرار « صفاته
به سرّ «بل وجدتك» چون رسيدي
ز كل ما سوي دل را بريدي
تو چون در اوج «ما ازددت يقيني»
به حقِّ حق اميرالمؤمنيني
نگنجد مدح تو در حد و در حصر
خدا مدّاح و مدحت سوره دهر
در اوصاف تو سيصد آيه نازل
تعالي الله از اين بحر فضايل
بِنِه بر سر تو تاج لا فتي را
به دوش افكن رِداي « هَلْ اتي » را
بيا با جلوه « طـه » و « يس »
نشين بر مسند ختم النبيّين
كه آدم تا به خاتم جمله يكسر
نمايان گردد از اندام حيدر
بيا و پرچم حق را برافراز
كه حقّ گردد به عدل تو سرافراز
گره بگشا دمي زان راز پنهان
به تورات و به انجيل و به قرآن
چو بگشايي لب از اسرار تنزيل
فرو ريزد به پايت بال جبريل
گهي بر دوش عقل كلّ سواري
چو خورشيدي كه در نصف النهاري
گهي در چنگ دوناني گرفتار
به مانند قمر در عقرب تار
نواي حقّي اندر سوز و در ساز
يَداللّهي گهي بسته ، گهي باز
بر افلاك ار بتابي آفتابي
اگر بر خاك خوابي بوترابي
تعالي الله ازين أعجوبه دهر
خدا را مظهر اندر لطفُ در قهر
به شب از ناله اش گوش فلك كر
به روز از پنجه اش خَم ، پشت خيبر
بلرزاند ز هيبت مُلك امكان
ولي خود لرزد از آه يتيمان
ز جذر و مدّ آن بحر فضايل
خرد سرگشته ، پا وامانده در گِل
چه گويم من ز اوصاف كمالش
كه وجه الله احسن شد جمالش
چو باشد حيرة الكُمّل صفاتش
خدا مي داند و اسرار ذاتش
به وصفش بس كه باشد ظل ممتد
ز ديهور و ز ديهار و ز سرمد
به محراب عبادت چون قدم زد
قدم در عرصه ملك قِدم زد
همه پيغمبران محو نيازش
ز سوره ي انبياء اندر نمازش
كه لرزد عرش و او با قلب آرام
شده در ذكر حقّ ، يكباره ادغام
همه سر گشته او از شوق ديدار
دل از كف داده و داده به دلدار
چو فرق شير حق بشكافت شمشير
قلم آن دم شكست و لوح و تقدير
قمر منشقّ شد و بگرفت خورشيد
پريشان عقل كل شد ، عرش لرزيد
زمين و آسمان اندر تب و تاب
كه خون آلوده گشته ، روي مهتاب
سري كه مخزن سرّ خدا بود
شكست و كنز مخفي گشت مشهود
قيامت قامتي بر خاك افتاد
بزد جبريل در آفاق فرياد
كه ثارالله ناگه بر زمين ريخت
فغان ، شيرازه توحيد بگسيخت
مگر ويران شده اركان ايمان
مگر بشكسته سقف عرش رحمان
فلك،خون درغمش ازديده مي سفت
علي « فزتُ وربّ الكعبه » مي گفت
http://www.irantapesh.net
ویرایش توسط bahrani : ۱۳۸۷/۰۸/۰۵ در ساعت ۱۸:۱۵
-
تشکرها 6
-
۱۳۸۷/۰۸/۱۰, ۰۸:۵۴ #2
- تاریخ عضویت
شهريور ۱۳۸۷
- نوشته
- 125
- مورد تشکر
- 251 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 7
- آپلود
- 0
- گالری
-
1
شعر ايت الله وحيد خراساني در مدح حضرت معصومه سلامالله علیها
در مدح حضرت معصومهسلامالله علیها
اى دختر عقل و خواهر دین
وى گوهردُرج عزّ و تمکین
عصمت شده پاى بند مویت
اى علم و عمل مقیمکویت
اى میوهی شاخسار توحید
همشیرهی ماه و دخت خورشید
وى گوهر تاج آدمیّت
فرخنده نگین خاتمیّت
شیطان بهخطاب قم براندند
پس تخت تو را به قم نشاندند
کاین خانه بهشت وجاى حوّاست
ناموس خداى جایش اینجاست
اندر حرم تو عقل مات است
زین خاک که چشمهی حیات است
جسمى که دراین زمین نهان است
جانى است که در تن جهان است
این ماه منیر و مهر تابان
عکسى بود از قم و خراسان
ایران شده نور بخش ارواح
مشکات صفت عرش و کرسى
هر کس به درت به یک امیدى است
محتاج تر از همه «وحیدى» است
منبع
ویرایش توسط bahrani : ۱۳۸۷/۰۸/۱۰ در ساعت ۰۸:۵۵
-
تشکر
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
اشتراک گذاری