جهت مشاهده مطالب کارشناسان و کاربران در این موضوع کلیک کنید







موضوع: *:::*متن دعای صباح همراه با ترجمه و تفسیر*:::*
-
۱۳۸۷/۰۴/۱۷, ۰۹:۲۶ #1
- تاریخ عضویت
خرداد ۱۳۸۷
- نوشته
- 3,425
- مورد تشکر
- 1,987 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
*:::*متن دعای صباح همراه با ترجمه و تفسیر*:::*
دعاى صباح
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خداى بخشاينده مهربان
اَللّهُمَّ يا مَنْ دَلَعَ لِسانَ الصَّباحِ بِنُطْقِ تَبَلُّجِهِ وَ سَرَّحَ قِطَعَ الّلَيْلِ
خدايا اى كسى كه بيرون كشيد زبان صبحدم را به بيان تابناك آن و پراكنده ساخت پاره هاى شب
الْمُظْلِمِ بِغَياهِبِ تَلَجْلُجِهِ وَ اَتْقَنَ صُنْعَ الْفَلَكِ الدَّوّارِ فى مَقاديرِ
تاريك را با آن توده هاى سياه سرگردانى كه داشت و محكم ساخت ساختمان اين چرخ گردون را در اندازه ها
تَبَرُّجِهِ وَ شَعْشَعَ ضِيآءَ الشَّمْسِ بِنُورِ تَاَجُّجِهِ يا مَنْ دَلَّ عَلى ذاتِهِ
و گردشهاى زيبايش و پرتو افكن ساخت تابش خورشيد را با نور فروزان و گرم آن اى كه راهنمايى كرد بر خودش
بِذاتِهِ وَ تَنَزَّهَ عَنْ مُجانَسَةِ مَخْلُوقاتِهِ وَ جَلَّ عَنْ مُلاَّئَمَةِ كَيْفِيّاتِهِ يا
به خودش و منزه است از هم جنسى (و مشابهت با) مخلوقاتش و برتر است از سنخيت يا چگونگيهاى عالم خلقت اى
مَنْ قَرُبَ مِنْ خَطَراتِ الظُّنُونِ وَ بَعُدَ عَنْ لَحَظاتِ الْعُيُونِ وَ عَلِمَ بِما
كسى كه نزديك است به گمانهايى كه (درباره او) بر دل خطور كند ولى دور است از چشم انداز ديدگان و مى داند آنچه را
كانَ قَبْلَ اَنْ يَكُونَ يا مَنْ اَرْقَدَنى فى مِهادِ اَمْنِهِ وَ اَمانِهِ وَ اَيْقَظَنى
شود پيش از شدنش اى كسى كه مرا در گهواره آسايش و امنيت خود به خواب برد و براى استفاده از نعمتها
اِلى ما مَنَحَنى بِهِ مِنْ مِنَنِهِ وَ اِحْسانِهِ وَ كَفَّ اَكُفَّ السُّوَّءِ عَنّى بِيَدِهِ
و بخششهاى بيدريغش كه به من ارزانى داشته بيدارم كرد و پنجه هاى بدخواهان را بدست قدرت
وَ سُلْطانِهِ صَلِّ اللّهُمَّ عَلَى الدَّليلِ اِلَيْكَ فِى اللَّيْلِ الاْلْيَلِ وَ الْماسِكِ
و سلطنت خويش از من بازداشته درود فرست بر آن راهنماى به سوى تو در شب بسيار تار (جاهليت ) و آن كس كه در
مِنْ اَسْبَابِكَ بِحَبْلِ الشَّرَفِ الاْطْوَلِ وَ النّاصِعِ الْحَسَبِ فى ذِرْوَةِ
ميان اسباب و وسائل تو بلندترين ريسمان شرف را گرفت و آن كس كه حسب پاك و خالصش بر بلندترين
الْكاهِلِ الاْعْبَلِ وَ الثّابِتِ الْقَدَمِ عَلى زَحاليفِها فِى الزَّمَنِ الاْوَّلِ
شانه هاى مردان عالم قرار داشت و آن ثابت قدم بر روى لغزشگاهها در آن زمان پيشين
وَ عَلى الِهِ الاْخْيارِ الْمُصْطَفَيْنَ الاْبْرارِ وَ افْتَحِ اللّهُمَّ لَنا مَصاريعَ
و بر خاندان نيكوكار برگزيده خوش كردارش و بگشا براى ما خدايا لنگه هاى در
الصَّباحِ بِمَفاتيحِ الرَّحْمَةِ وَ الْفَلاحِ وَ اَلْبِسْنِى اللّهُمَّ مِنْ اَفْضَلِ خِلَعِ
بامدادان را به كليدهاى رحمت و رستگارى و بپوشانم خدايا از بهترين خلعتهاى
الْهِدايَةِ وَالصَّلاحِ وَ اَغْرِسِ اللّهُمَّ بِعَظَمَتِكَ فى شِرْبِ جَنانى
هدايت و شايستگى و بجوشان خدايا به عظمت خويش در جويبار دلم
يَنابيعَ الخُشُوعِ وَ اَجْرِ اللّهُمَّ لِهَيْبَتِكَ مِنْ اماقى زَفَراتِ الدُّمُوعِ
چشمه هاى خشوع و جارى ساز خدايا براى هيبتت از گونه هايم مشكهاى اشك
وَ اَدِّبِ اللّهُمَّ نَزَقَ الْخُرْقِ مِنّى بِاَزِمَّةِ الْقُنُوعِ اِلهى اِنْ لَمْ تَبْتَدِئْنِى
و ادب كن خدايا سبك مغزى و تندخويى مرا به مهارهاى قناعت (يا خوارى در سؤ ال ) خدايا اگر در ابتدا
الرَّحْمَةُ مِنْكَ بِحُسْنِ التَّوْفيقِ فَمَنِ السّالِكُ بى اِلَيْكَ فى واضِحِ
رحمت تو از روى حسن توفيق به سراغ من نمى آمد پس چه كسى بود كه مرا در اين
الطَّريقِ وَ اِنْ اَسْلَمَتْنى اَناتُكَ لِقاَّئِدِ الاْمَلِ وَ الْمُنى فَمَنِ الْمُقيلُ
راه روشن بسويت آرد و اگر حلم و بردبارى تو مرا بدست آرزو و ميل سركش سپارد پس چه كسى
عَثَراتى مِنْ كَبَواةِ الْهَوى وَ اِنْ خَذَلَنى نَصْرُكَ عِنْدَ مُحارَبَةِ النَّفْسِ
لغزشهاى مرا از زمين خوردنهاى هوا و هوس ناديده بگيرد و اگر در هنگام جنگ با نفس
وَالشَّيْطانِ فَقَدْ وَكَلَنى خِذْلانُكَ اِلى حَيْثُ النَّصَبِ وَالْحِرْمانِ اِلهى
و شيطان يارى تو نباشد مسلماً همان يارى نكردنت مرا بدست رنج و حرمان سپارد خدايا
اَتَرانى مآ اَتَيْتُكَ اِلاّ مِنْ حَيْثُ الاْمالِ اَمْ عَلِقْتُ بِاَطْرافِ حِبالِكَ اِلاّ
تو بخوبى مرا مى بينى كه نزدت نيامدم جز از راه آرزوها (و آنها بود كه مرا به درگاهت آورد) يا شده كه بسر رشته هاى فضل
حينَ باعَدَتْنى ذُنُوبى عَنْ دارِ الْوِصالِ فَبِئْسَ الْمَطِيَّةُ الَّتِى امْتَطَتْ
و كرمت چنگ زنم جز وقتى كه گناهانم مرا از خانه وصال دور سازد پس چه بد مركبى است اين مركب
نَفْسى مِنْ هَواها فَواهاً لَها لِما سَوَّلَتْ لَها ظُنُونُها وَ مُناها وَ تَبّاً لَها
هوا و هوس كه نفس من بر آن سوار شده پس واى بر اين نفس كه گمانهاى باطل و آرزوهاى بيجايش در نزد او جلوه كرد و
لِجُرْاَتِها عَلى سَيِّدِها وَ مَوْلاها اِلهى قَرَعْتُ بابَ رَحْمَتِكَ بِيَدِ
نابود باد كه بر آقا و مولاى خويش دليرى كرد خدايا من در رحمتت را بدست اميدم
رَجاَّئى وَ هَرَبْتُ اِلَيْكَ لاجِئاً مِنْ فَرْطِ اَهْواَّئى وَ عَلَّقْتُ بِاَطْرافِ
كوبيدم و از فرط هواهاى نفسانى به حال پناهندگى بسوى تو گريختم و بند كردم بسر رشته هاى
حِبالِكَ اَنامِلَ وَ لاَّئى فَاْصْفَحِ اللّهُمَّ عَمّا كُنْتُ اَجْرَمْتُهُ مِنْ زَلَلى
كرمت انگشتان دوستى ام را پس درگذر خدايا از جرمهايى كه من از روى لغزش
وَ خَطاَّئى وَ اَقِلْنى مِنْ صَرْعَةِ [رِدآئى ] فَاِنَّكَ سَيِّدى وَمَوْلاىَ
و خطا كردم و نگاهم دار از حمله بيماريم (كه دچار گشته ام ) زيرا كه تويى آقا و مولايم
وَ مُعْتَمَدى وَ رَجائى وَ اَنْتَ غايَةُ مَطْلُوبى وَ مُناىَ فى مُنْقَلَبى
و تكيه گاه و اميدم و تويى منتهاى خواسته و آرمانم در دنيا
وَ مَثْواىَ اِلهى كَيْفَ تَطْرُدُ مِسْكيناً الْتَجَاءَ اِلَيْكَ مِنَ الذُّنُوبِ هارِباً
و عقبايم خدايا چگونه برانى از درگاهت بيچاره اى را كه در حال فرار از گناهان به تو پناه آورده
اَمْ كَيْفَ تُخَيِّبُ مُسْتَرْشِداً قَصَدَ اِلى جَنابِكَ ساعِياً اَمْ كَيْفَ تَرُدُّ
يا چگونه نوميد سازى راه جويى را كه شتابان آهنگ حضرت تو را كرده يا چگونه بازگردانى
ظَمْئانَ وَرَدَ اِلى حِياضِكَ شارِباً كَلاّ وَ حِياضُكَ مُتْرَعَةٌ فى ضَنْكِ
تشنه اى را كه براى نوشيدن (آب ) بر سر حوضهاى تو آمده نه هرگز چنين نخواهى كرد با اينكه حوضهاى (پرفيضت )
الْمُحُولِ وَ بابُكَ مَفْتُوحٌ لِلطَّلَبِ وَ الْوُغُولِ وَ اَنْتَ غايَةُ الْمَسْئُولِ
در سخت ترين خشكساليها لبريز است و در خانه ات براى خواستن و ورود در آن باز است و تويى انتهاى خواسته
وَ نِهايَةُ الْمَاْمُولِ اِلهى هذِهِ اَزِمَّةُ نَفْسى عَقَلْتُها بِعِقالِ مَشِيَّتِكَ
(خواستاران ) و منتهاى آرزوى (آرزومندان ) خدايا اين مهارهاى نفس من است كه به پاى بند مشيت تو آنها را بستم
وَ هذِهِ اَعْباَّءُ ذُنُوبى دَرَاْتُها بِعَفْوِكَ وَ رَحْمَتِكَ وَ هذِهِ اَهْوآئِىَ الْمُضِلَّةُ
و اين است بارهاى سنگين گناهانم كه به اميد عفو و رحمتت بر زمين نهادم و اين است هوسهاى گمراه كننده ام
وَكَلْتُها اِلى جَنابِ لُطْفِكَ وَ رَاْفَتِكَ فَاجْعَلِ اللّهُمَّ صَباحى هذا ناِزلاً
كه به آستان لطف و مهرت سپردم پس اى خدا اين بامداد مرا چنان مقرر كن
عَلَىَّ بِضِياَّءِ الْهُدى وَ بِالسَّلامَةِ فِى الدّينِ وَ الدُّنْيا وَ مَساَّئى جُنَّةً مِنْ
كه با انوار هدايت و سلامت در دين و دنيا بر من فرود آيد و شامم را سپرى از
كَيْدِ الْعِدى وَ وِقايَهً مِنْ مُرْدِياتِ الْهَوى اِنَّكَ قادِرٌ عَلى ما تَشآءُ
نيرنگ خطرناك دشمنان و پناهگاهى از پرتگاههاى هوا و هوس قرار ده كه تو بر هر چه بخواهى
تُؤتِى الْمُلْكَ مَنْ تَشآءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشآءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشآءُ
توانايى ملك و سلطنت را به هر كه خواهى مى دهى و از هركه خواهى برگيرى و عزت دهى هر كه را خواهى
وَ تُذِلُّ مَنْ تَشآءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ اِنَّكَ عَلى كُلِّ شَىْءٍ قَديرٌ تُولِجُ اللَيْلَ
و خوار كنى هر كه را خواهى همه خوبيها بدست تو است و تو بر هر چيز توانايى شب را
فى النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فِى اللَّيْلِ وَ تُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَيِّتِ
در روز فرو برى و روز را در شب درآورى زنده را از مرده بيرون آورى و مرده را
وَ تُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَىِّ وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشآءُ بِغَيْرِ حِسابٍ لا اِلهَ اِلاّ
از زنده برون آرى و به هر كه خواهى بى حساب روزى دهى معبودى جز تو نيست
اَنْتَ سُبْحانَكَ اللّهُمَّ وَ بِحَمْدِكَ مَنْ ذا يَعْرِفُ قَدْرَكَ فَلا يَخافُكَ
منزهى تو خدايا و حمد تو را گويم كيست كه قدر تو را بشناسد و از تو نترسد
وَ مَن ذا يَعْلَمُ ما اَنْتَ فَلا يَهابُكَ اَلَّفْتَ بِقُدْرَتِكَ الْفِرَقَ وَ فَلَقْتَ
و كيست كه بداند تو كيستى و از تو نهراسد تو با قدرت خويش جداها را با هم جمع كردى
بِلُطْفِكَ الْفَلَقَ وَاَنَرْتَ بِكَرَمِكَ دَياجِىَ الْغَسَقِ وَاَنْهَرْتَ الْمِياهَ مِنَ
و به لطف خويش سپيده دم را شكافتى و بكرم خود تاريكيهاى شديد شب را روشن كردى و روان كردى آبهاى شيرين و
الصُّمِّ الصَّياخيدِ عَذْباً وَاُجاجاً وَاَنْزَلْتَ مِنَ الْمُعْصِراتِ ماءً ثَجّاجاً
شور را از دل سنگهاى سخت و محكم و فرو ريختى از ابرهاى فشرده آبى ريزان و فراوان ،
وَجَعَلْتَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لِلْبَرِيَّةِ سِراجاً وَهّاجاً مِنْ غَيْرِ اَنْ تُمارِسَ
و قرار دادى خورشيد و ماه را براى مردمان چراغى فروزان بدون آنكه در آنچه بدان آغاز كردى (در آفرينش ) دچار
فيمَا ابْتَدَاْتَ بِهِ لُغُوباً وَ لا عِلاجاً فَيا مَنْ تَوَحَّدَ بِالْعِزِّ وَالْبَقآءِ وَ قَهَرَ
خستگى و تعب گردى يا به چاره جويى محتاج شوى اى آنكه در عزت و بقاء يگانه است و بندگانش را بوسيله
عِبادَهُ بِالْمَوْتِ وَالْفَنَّاءِ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الاَْتْقِيآءِ
مرگ و نابودى مقهور خويش كرده درود فرست بر محمد و خاندان پرهيزكارش
ویرایش توسط سفیر : ۱۳۸۷/۰۸/۱۷ در ساعت ۰۹:۲۵
-
تشکر
-
۱۳۸۷/۰۴/۱۷, ۰۹:۲۸ #2
- تاریخ عضویت
خرداد ۱۳۸۷
- نوشته
- 3,425
- مورد تشکر
- 1,987 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
شرح دعاى صباح
مقدمه مصحح
از ويژگيهاى اين شرح:
اولا، به تقاضاى دوستان آن را به فارسى شرح كردهاند و نكات دقيق و ظريف عرفانى را براى مشتاقان سهل الوصول نمودهاند استفادههاى بجائى كه از متون قرآنى و روائى كردهاند شايان توجه است. ذوق سرشار ايشان كه در فراز و نشيبهاى اين دعا بوضوح مشهود است در خور فهم همه طبقات مىباشد در حقيقت عرفان عام و عرفان خواص و عرفان خاص الخاص است. هر كس بقدر فهمش فهميد مدعا را هر خوانندهاى را با خود به پيشگاه على (ع) برده و به دو زانوى ادب در حضور ايشان نشانده و همگام با مولاى خود به سفر روحانى ادامه داده و تا «دنى فتدلى و قاب قوسين او ادنى» پيش رفته و جز او را نمىبيند.
مقدمه مؤلف
بسم الله الرحمن الرحيم
سپاس مخصوص پروردگار جهانيان است. سپس درود و سلام بر محمد (ص) و اهل بيت پاك و مطهرش .
و اما بعد مىگويد: بنده حقير كمترين حسن بن حسين خراسانى قوچانى كه عدهاى از برادران ايمانى از من درخواست كردند كه يك شرح فارسى بر اين دعاى شريف كه ناميده شده استبه صباح و در ابتداى اين دعا آمده است، بنويسم كه به تحقيق پرتوى است از نورافشانىهاى ولايت و منبع فصاحت و خورشيد آسمان وصايت و ستاره قطب هدايتشير خدا على ابن ابىطالب (ع) هرچند كه من سواركار اين ميدان نيستم با وجود اشتغالات زياد فكرى و دل مشغوليهايى كه دارم نمىتوانم به اصل اين دعا پى ببرم لكن اين خواسته را رد نمىكنم آب دريا را اگر نتوان كشيد هم به قدر تشنگى بايد چشيد شايد در روزى كه همه حسرت مىخورند به درد من بخورد و كمك حال و شفيع من در نزد خدا باشد و امورات مرا اصلاح كند همانا خدا اميد كسى را نااميد نمىكند و دعاى كسى را رد نمىكند.
بسم الله الرحمن الرحيم
« يا من دلع لسان الصباح بنطق تبلجه» (1)
يا حرف ندا، من موصوله يا موصوفه و اولى اولاتر است تا آنكه اشاره باشد به اينكه بارى تعالى معروف به اين صلات است. دلع، به معنى بيرون كردن زبان است. لسان الصباح مفعول است اضافه لاميه است، به نطق، باء از براى ملابسه استيا مصاحبت، و اضافه نطق بيانيه استيا به تقدير لام يا از قبيل اضافه مشبه به مشبهبه است. مثل لجين الماء و ذهب الميل. و تبلج و بلجبه معنى روشنى و وضوح است و ضمير راجع به صباح است و تشبيه صباح در نفس به متكلم استعاره بالكنايه (2) است و اثبات لسان كه از لوازم مشبه به است استعاره تخييليه (3) است و ذكر دلع ترشيح است (4) و مراد از صبح وقت قرب شمس به افق شرقى است از تحت الارض به حدى كه مايل شود ظل مخروطى شب از فوق الارض به جانب مغرب .
ظهر: يعنى اى آنچنان كسى كه بيرون نمود زبان صبح را كه سپيده و روشنى مستطيل اول فجر باشد به گفتگو كردن كه عبارت از تلالؤ اوست كه اشياء مخفيه و غير متميزه در ظلمت ليل را ظاهر و آشكار كند چنانكه تكلم كردن، معانى و مضمره در ضمير انسان را آشكار كند.
منظور امام از صبح، بعثت رسول اكرم استبطن: مراد از صبح بعثتحضرت ختمى مرتبت است كه قبل از او ظلمت كفر و اباطيل زمان جاهليت همه عالم را فراگرفته بود، اهل حقى نبود الا عيسويان آنها هم از جاده مستقيم توحيد به وادى ضلالت قدماء ثلاثه افتادند. و مراد از لسان صبح وجود مبارك آن حضرت است. و مراد از نطق شريعت غراء او است كه به روشنى خود ظاهر ساختحق و نواميس الهيه را از ظلمت كفر و تميز داد حق در هر چيزى را از باطل او.
«وتنزه عن مجانسته مخلوقاته» (5)
معركه آراء حكما «اتحاد عاقل و معقول»
«يا من قرب قربا من خواطر الظنون» (6) خواطر جمع خاطرها واو چيزى است كه وارد برقلب مىشود بدون فكر ورويه و هو بالقسمة الاوليه چهار قسم است. (7)
چون آن چيز يا امر ربانى است پس وحى ناميده مىشود، يا امرى است ملكى پس الهامش گويند ،يا امرى است نفسى پس او را هاجس خوانند ويا امرى استشيطانى پس او را وساوس گويند و معلوم گردد به ميزان شرع. پس اگر چيزى است كه در شرع موجب قرب به خدا است، پس از دو قسم اول است و اگر از مكروهات شرع است، پس از دو قسم آخر است و مراد از ظنون قلوب است كه ظان باشد پس اضافه خواطر به او لاميه است و مؤيد اين است اضافه ملاحظه به عيون در فقره آتيه چون آن هم لاميه است پس در اطلاق ظن بر ظان اشاره استبه اتحاد العاقل و المعقول كه معركه آراى حكما است (8) و ملخص معنى صحيح آن دو معنى است كه در حقيقت راجع به يكى است و فرقشان اعتبارى استيكى آنكه عاقل جامع تمام معقولات است همچو اجمال و بساطت پس به تعلم يا به غير آن تفصيل در آن اجمال حاصل شود، كل بحسبه نه آن كه صورت ذهنيهاى است كه با عاقل وجودا مغاير باشند و ديگر آن كه معقولات از شئون و تطورات عاقل است و ظهور و اشراق اوست واصح در نظر، معنى اولى است و كيف كان مراد از ظن، علم است چنان كه در قرآن بسيار اطلاق بر علم شده است و از مجازات شايعه است ووجه قرب حق به واردات قلبيه شده دلالت آنها استبروجود حق به جهت مجرد بودن وجود آنها از ماده و قلت وسايط چون واسطه يا ملك استيا شيطان و قدورد: «ان قلب المومن بين اصبعى الرحمن» (9) فافهم.
شناختحق تعالى بى معرفت ائمه الطاهرين ميسر نيست
«صل اللهم على الدليل اليك فى الليل الاليل» (10)
چون كمال انقطاع حاصل بود بين اين جمله و فقرات سابقه و اين مقتضى ترك عطف است لهذا ترك عطف نمود. صل در مورد دعا استبه معنى طلب رحمت است. اللهم در اصل يا الله بوده، حرف ندا حذف شده است عوض آن ميم مشدده در آخر آن زياد شده است و لهذا جمع بين هر دو نشود و وجه تقديم صل بر اللهم اقتضاء مقام توسل است .كثرت اهتمام به اورا .على الدليل متعلق استبه صل و دليل به معنى رهنما است و اختيار صفت دلالت را نمود بر اسم لاقتضاء مقام التوسل و تا آنكه اشاره باشد به علتبودن مبدا صفت دلالت را نمود بر اسم لاقتضاء مقام التوسل و تا آنكه اشاره باشد به علتبودن مبدا از براى اسناد صل . اليك و فى اليل، هر دو متعلقند به دليل. الاليل صفت ليل است و مشتق از اوستبه جهت اراده مبالغه، مثل ظل الظليل و عرب عربا و دهيه دهيا و مراد از دليل حضرت نبوى است و مراد از ليل زمان جاهليت است كه شمس معرفت از ميان برخاسته بود و كثرت معاصى و بدعتها و كفريات آن زمان چون ظلمت معنوى دارند كانه آن زمان را مثل شب تاريك نموده بودند.
ايضاح اكمليت دين و دوام شريعتبدان كه حقيقتحضرت نبوى صلوات الله عليه اول صادر و اول مخلوقى است كه از حضرت حق صادر شده چنانچه فرمود:« اول ما خلق الله نورى» (11) و حديث «اول ما خلق اللهالعقل» (12) و «اول ما خلق الله القلم» (13) منافات ندارد چون آن نور مبارك به اعتبار تجردش از ماده ذاتا و فعلا عقل ناميده شود و به اعتبار آن كه به واسطه او نقش وجود همه موجودات در صفحه كائنات كشيده شد، قلم گويند چون آن نور بعد از آن كه صادر اول شد، بايد اشرف واكمل همه موجودات باشد بلكه فعلية اخيره باشد نسبتبه قوس صعود حالت منتظره در او نيست و وجود ممكن فوق او متصور نشود بلكه فوق او نباشد اولا وجود واجب «زاحمد تا احد يك ميم فرق است» (14) يعنى ميم امكان و قوام عالم طبيعتبه چهل چيز است تقديس اعداد (15)
1 - هيولى، 2 - صورة اتصاليه، 3 - جسميه ،4 - آب، 5 - خاك ،6 - باد ،7 - آتش ،8 - صورت معدنى، 9 - صورت نباتى، 10 - صورت حيوانى، 11 - نفس، 12 - عقل با سبعه سياره و بروج دوازده گانه و افلاك نهگانه، چهل مىشود «جهانى اندرين يك ميم غرق است » (16) و جميع ماسوى الله از نبى مرسل و ملك مقرب تماما از صدر تاساقه در مرتبه دون او هستند چنانچه فرمود: « لى مع الله حالات لا يسعها ملك مقرب و لا نبى مرسل» (17) و اوست واسطه فيض و وجود و كمال هر موجودى از ناحيه اواست «لو لاك لما خلقت الافلاك» (18) از اين جا معلوم مىشود كه فايده صلوات يك معنى عامه مصلى گردد پس همچون شخصى دين و شريعت و كتاب او اكمل شرايع و كتب باشد كه مافوق او بلكه مثل او دين و كتابى تصوير نشود، چون هر شرعى مناسب صاحب آن باشد. كما قال: «بعثت لاتمم مكارم الاخلاق» (19) و از اين جا معلوم شود وجه آنى كه او خاتم انبياء است و دين او خاتم اديان است كما آن كه از ضروريات دين است «در پس پرده هر چه بود، آمد» (20) و «ليس وراء العبادان قريه » (21) و شخص فطن از اين جا مستشعر شود به سر «علماء امتى افضل من انبياء بنى اسرائيل » (22) و چون اين مطالب خارج از مقصود است، تفاصيل آن موقع ندارد .
مراتب فتح (23)
بطن: (24) مراد از صباح انوار الهيه است كه وارد برقلوب سالكين راه حقيقتشود به واسطه فتوحات قلبيه كه يكى فتح قريب باشد «نصر من الله و فتح قريب » (25) و يكى فتح مبين «انا فتحنا لك فتحا مبينا» (26) و ديگرى فتح مطلق «اذا جاء نصرالله و الفتح» (27) و مراد از مصراعين بنابراين علم و عمل است و مفتاح رحمت و قوت بر طاعت است و مفتاح فلاح حول از معصيت است «لا حول و لاقوة الا بالله» پس كلام كنايه است از طلب كردن توفيق علم و عمل به جهتحصول فتح انوار الهيه بر قلب - رزقه الله لنا و للمومنين .
نفس سعيد و نفس شقى (28)
يعنى: تاديب و اصلاح كن بارالها جستن جهالتى و نادانى را از نفس من كه مثل اسب سركش ماند به افسارهاى قناعتيعنى صفت قناعت ده تا به او رام كنم به حول و قوه تو اين حيوان را كه مركب من قرار داده تا مرا به هلاكت نيندازد و عطاى اين مركب به انسان از نعم الهى است اگر رام شود و از چموشى بيفتد كه بواسطه اين مركب به مقاماتى رسد كه رشك ملك شود و به اوج قاب قوسين او ادنى رسد كه جبرئيل بگويد: «لو دنوث انملة لاحترقت» (29)
هان رها كن خويش را از نفس خر (30)
عقل اگر غالب شود پس شد فزون از ملائك اين بشر در آزمون (31)
و اگر كه اين مركب مؤدب و افسار كرده نشد، عقل را اسير خود نمود «اولئك كالانعام بل هم اضل » (32) .
اى كه بخشيدى بما در ابتدا دست ما گير و ببر تا انتها (33)
«الهى ان لم تبتدئنى الرحمة منك بحسن التوفيق فمن السالك بى اليك فى واضح الطريق» (34) الهى منادا يعنى: اى خداى من! چون تو مسبب الاسبابى و ولى توفيقى، اگر ابتدا نكند رحمت از قبل تو به جمع نمودن اسباب وصول من به سوى تو پس كيست كشاننده من به سوى تو در اين طريق واضح كه شرع انور باشد؟پس توفيق يافتن در اعمال صالحه نعمتى است كه ابتدائا و بلاواسطه سبب، به بندگان عطا شود، ذلك فضل الله يوتيه من يشاء و اين يكى از معانى نعم است كه در دعاست «يا مبتدئا باالنعم قبل استحقاقها» كما آن كه اصل وجود يكى از معانى اوست و اما قولهم: العطيات بقدر القابليات (35) بعد از عطيه اولى و كمال اول است نسبتبه عطيات لاحقه و كمالات ثانويه، پس قول به اين كه و او حق (36) را قابليتشرط هستيا شرط نيست، هر يك به وجهى صحيح خواهد بود.
مراحل چهارگانه نفس و قواى خامسه و خواص ثانيه و محل آن (37)
اما در بيان نفس اكتفا شود به مضمون بعض اخبارى كه از حضرت امير (ع) وارد شده است; بدان كه نفس از براى او مراتب چهارگانه استبعض مراتب فوق بعضى در تجرد و بساطت و معنى اينكه در انسان چهار نفس است، به حسب مراتب است نه چهار نفس در عرض هم باشد. گفت كميل :از امير (ع) سؤال نمودم كه بشناسان به من نفس خودم را؟ فرمود: كدام نفست را مىخواهى كه به تو بشناسانم ؟عرض نمود: مگر غير يك نفس، نفس ديگرى هم هست ؟فرمود: از براى انسان چهار نفس است.
تولاى اهل بيت ترياق اعظم است
«و علقتباطراف حبالك انامل و لائى» (38) ، عطف استبر قرعت، علقتبه معنى چسبانيدن و آويختن، و حبال جمع حبل، به معنى ريسمان و در اين جا مراد اسباب توسلات بحق است كه مثل ريسمان آويخته شده است از جانب خالق به طرف مخلوق تا بلكه از چاه طبيعتبيرون شوند و جمعيتبه اعتبار كثرت اسباب است، آنامل جمع انمله به معنى سر انگشت است و در اينجا مراد تمام دست است مجازا، و ولاء به معنى دوستى است تشبيه شده است، به انسان به طور استعاره باالكنايه و اثبات انامل از براى او استعاره تخييليه (39) است و چون داعى در مقام استرحام و استغفار باشد.
يعنى: بارالها چنگ زدم و آويختم به اسباب توسلات تو دست دوستى خود را چون ايشان شهداء دار فنا و شفعاء دار بقا هستند و تولاى به آنها ترياق (40) اعظم است از براى دفع سم گناهان چون دعاى نبى اكرم مردود نخواهد بود. «اللهم و ال من والاهم و عاد من عاداهم». (41)
رد سائل يا به بخل يا به نقصان است كه در هر حال براى باريتعالى محال است.
يعنى: حاشا كه تو رد و منع بكنى گرسنه و تشنه را و حال آنكه حوضها و خزانههاى تو مملو است در وقت تنگى و قحطى تا چه رسد به وقت فراوانى، چون رد محتاجين يا به واسطه بخل محتاجاليه و معطى استيا به واسطه كم شدن و يا تمام شدن معطى به است و چون توهم بخل در آن ذات مقدس خيلى نادر و وقوعش در اذهان بسيار خفى است و توهم كمى و نقص خزائن در نظر متعارف كوتهنظران اجلى و روشنتر است، لهذا در مقام رد توهم ثانى برآمد و اولى را به وضوحش واگذار نمود و تخصيص داد، پرى خزائن را به وقت قحطى به جهت مبالغه در راه نيافتن نقص بر خزائن او، بل «لا تزيده كثرة العطاء الا جودا و كرما» (42) و سر اين كلمه (43) اين كه در ادعيه ماه مبارك واقع است، اين است كه آنچه افاضه كمال كنند به عبد ، استعداد او زيادتر شود، چون استعداد پيدا شد بخل هم در ساحت او راه ندارد باز ثانيا افاضه فيض كنند. پس كثرت عطاى او متعقب شود زيادتى جود و كرم را .
«و بابك مفتوح للطلب و الوغول» . (44)
طالب لعل و گهر نيست وگرنه خورشيد همچنان در عمل معدن و كان است كه بود (45)
الوغول به معنى الدخول.
يعنى: و در خانه تو باز استبراى چيزطلب كردن و داخل شدن، كسى مانع و رادع نخواهد شد، بلى اگر مانع باشد مسامحه و طول امل خود عبد و مسكين است و هواى سركشى او است كه وا مىدارد او را از رفتن به آن درگاه والا آن در، علاوه بر اينكه باز است، هميشه جارچيان حق آواز مىكنند و مىخوانند مردم را به سوى آن در، قال اميرالمؤمنين س: «ان اخوف ما اخاف عليكم اثنان» (46) دو چيز است كه من از آن دو چيز بر شما ترسانم : «اتباع الهوى و طول الامل». (47)
و اين دو كنده و زنجير انسان است از اينكه عبد به در اين خانه رود. پس خوب است كه شخص قدرى مستشعر و مستبصر شود كه تا كى اين كنده و زنجير را از خود دور نمىكند و از كعبه مقصود وامانده.
رئوس ثلاثه عدالت و اطراف آن (48)
«و مسائى جنة من كيد العدى و وقاية من مرديات الهوى » (49)
عطف استبر صباحى، جنة به ضم ميم به معنى مكر و خدعه، عدى جمع عدو و وقاية عطف استبر جنة به معنى نگهدارى. مرديات جمع مردى به معنى مهلك، و مهلكات هوى بسيار است عمده آنها اطراف ششگانه رؤساى ثلاثه است، يعنى اطراف عفت و شجاعت و حكمت كه مجموع اينها عدالت است و دو طرف عفتيعنى طرف افراط و تفريط، شره و خمود است و دو طرف شجاعت جبن و تهور است و دو طرف حكمت، جربزه و بلاهت است و اين اطراف ششگانه اصول مهلكات است كه باقى صفات ذميمه و اخلاق رذيله راجع به اينها است كما آنكه آن سه حد وسط از منجيات است و كليه اخلاق حسنه و صفات حميده راجع استبه اينها و مجموع اين سه را عدالت گويند. (50)
يعنى: وقرار بده شب مرا سپر دشمنان و نگهدارى از مهلكات هوى چنانچه نگهدار قرار دادهاى از هوام وحشرات الارض .
فضيلت و علت تكرار صلوات چون در اخبار وارد است كه صلوات از دعاهاى مستجاب است از هر كه باشد و در فقه و شريعت الهى جائز نيست تبعيض در صفقه (51) يعنى مشترى نمىتواند بعضى از مبيع را رد كند به عيب و بعضى را قبول كند يا بايد همه را قبول كند، يا بايد همه را رد كند چون اين خلاف قانونى است كه بين بندگان خود قرار داده است و اين نكته تكرار صلوات است در بين ادعيه و در اول و آخر آنها و يكى از نكات «اياك نعبد و اياك نستعين» (52) است و الا قاعده اقتضا مىكرد كه گفته شود اياك اعبدو اياك استعين و معانى الفاظ ظاهر است .
غرض از دعا ذكر معشوق است و برآمدن حاجت تبعى و عرضى (53)
«بك انزلتحاجتى» (54) يعنى به تو به تنهايى نه به تو و غير تو پس قصر افراد استيا به تو نه به غير تو فرود آوردم حاجتخودم را پس قصر قلب باشد چون تقديم ماحقه التاخير يفيد الحصر و القصر، و قصر يا قصر افراد استيا قصر قلب و هر دو اين مقام رواست اگر چه انسب قصر قلب است (55) بدان كه عمده غرض در ادعيه وارده به جهت رسيدن به مطالب و حاجات و فرودآوردن حاجات به درگاه او تذكر اسماء و صفات اوست و كثرت تذكر است تا قلب مزين به اسماء و صفات او گردد و اسم و رسم غير او در او راه نيابد پس تذكار اسماء و صفات او مطلوب بالذات است و غرض اقصى است از اين ادعيه، و ذكر حوائج و مطالب و طلب كردن آنها را از او چون وسيله استبراى ذكر او و بهانه است پس نيل به مطالب مطلوب تبعى است نه آنكه امر به عكس باشد مثل دعا خواندن امثال حقير كه غرضى اقصى نيل مراد استيا دنيوى يا اخروى و ذكر حق به اسمائه و صفاته باالتبع مىشود. لكن غرض ائمه (ع) همان نحو اول است كه انزال حوائجبه درگاه او بهانه ذكر اوست و به ياد او بودن است .
فهرست مدارك، پىنوشتها، منابع و مآخذ
قرآن مجيد .
نهجالبلاغه، صبحى صالح.
اتحاد عاقل و معقول، جوادى آملى.
بحار الانوار، مجلسى.
جامع الاصول فى حديث الرسول.
جامع السعادات، نراقى، ملامهدى.
جامع الصفيه، فخرالدين رازى.
حديقة الحقيقه، سنايى غزنوى.
دعاى شريف افتتاح، سيد بن طاووس.
دعاى شريف كميل، على عليهالسلام.
دعاى صباح ترجمه آقاى كلانترى دامغانى.
دعاى صباح ترجمه مهدى الهى قمشهاى.
دعاى صباح نسخه خطى احمد نيريزى.
دعاى صباح نسخه خطى سيد جواد بنان مدنى.
خطى ديوان حافظ انجوى شيرازى سلامان و ايصال، جامى، عبدالرحمن.
شرح دعاى صباح خطى نسخه حاجى سبزوارى.
شرح دعاى صباح، عطايى، محمدرضا.
شرح دعاى صباح، محمدباقر مجلسى.
شرح نهج البلاغه، خويى، حبيب الله.
علم اليقين فى فضايل امير المؤمنين، فيض كاشانى.
عيون المسائل النفس، جوادى آملى.
كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد، علامه حلى.
كنز العمال، متقى هندى.
گلشن راز، شيخ محمود شبسترى.
مثنوى معنوى مولوى، چاپ سنگى.
مراة العقول، علامه مجلسى.
معراج السعادة، نراقى، ملا احمد.
منية المريد فى آداب المفيد و المستفيد، شهيد ثانى.
مكارم الاخلاق، فلسفى، محمدتقى .
مكاسب، شيخ انصارى .
منتهى آمال، محدث قمى نور الثقلين ، تفسير.
پىنوشتها:
1) اى خدايى كه صبح روشن را با نطق فصيح اشراق و زبان گوياى نور هويدا ساختى، در هفت نسخه ديگر كه مقابله شد پس از بسمالله عبارت اللهم آمده است .
اى خدائى كه صبح روشن را به فصاحت نمودهاى گويا صبح روشن استعاره مكنيه است و اثبات گويايى براى صبح تخييليه است .
2) در صورتى كه مشبه به "مستعارمنه" محذوف و تنها مشبه "مستعارله" در كلام ذكر شود، استعاره را بالكنايه يا مكنيه گويند.
ماه تب كرده گرفته ماتم بدتر از روز هبوط آدم ماه استعاره مكنيه و اثبات تب كردن يا ماتم گرفتن براى ماه - استعاره تخييليه است .
3) در صورتى كه مستعارمنه حذف شود و يكى از لوازم آن را براى مستعارله آورند، استعاره را تخييليه گويند، مانند: انشبت المنية اظفارها .
تا ببندم پاى اين اسب چموش اسب چموش استعاره از نفس - استعاره مصرحه مرشحه 4) هر گاه قرينه ملايم و ملازم مستعارمنه در كلام ذكر شود، آن را مرشحه گويند چون باعث ترشيح و تقويت استعاره مىگردد، مانند: اشتروا الضلالة بالهدى.
5) و منزه است از مجانستبا مخلوقات خويش مجانست اتحاد در جنس است چون انسان واسب در هر دو جنسشان حيوان است 2 - مماثلت: اتحاد در نوع است 3 - مساوات: اتحاد در مقدار 4 - مشابهت: اتحاد در چگونگى 5 - مناسبت :اتحاد در اضافه 6 - موازات :اتحاد در وضع 7 - محازات: اتحاد در مكان 8 - حمل: اتحاد در وجود.
6) اى آنكه از انديشهها بدل نزديكتر است. در بعضى از كتب ادعيه كلمه قربا نيامده وبه جاى خواطر، خطرات آمده است. و در نسخه ترجمه آقاى كلانترى دامغانى و نسخه خطى احمد نيريزى و ترجمه آقاى مهدى الهى قمشهاى يا من قرب من خطرات الظنون آمده و آقا نجفى و حاجى سبزوارى بيك سياق است و نسخه خطى حاج سيد جوادبنان مدنى خواطر آمده است ص 24 .
7) اقسام خواطر به قسم اول الف - ربانى مثل وحى ب - ملكى مثل الهام ج - نفسى هوا جس د - شيطانى وساوس
8) بهترين مرجع بحث اتحاد عاقل و معقول و شرح دلايل آن، كتاب «دروس اتحاد عاقل و معقول» از آيت الله جوادى آملى است .
9) جامع الصغير، ج 1/83، عبارت چنين است «قلب المومن بين اصبعين من اصابع الرحمن ان شاء لاثبته وان شاء لازاغه ».
10) درود بفرستخداوندا بر راهنمايان بسويت در تاريكترين شبها «شب ضلالت گمراهى و شرك».
11) مرحوم مجلسى در مراة العقول ذيل حديث عقل مىنويسد: «خبر اول ما خلق الله العقل را در اخبار معتبر نديدم، اين حديث از عامه است. آرى در اخبار ما آمده است: عقل، اول مخلوق روحانى است و منافاتى با خلق بعضى اجسام قبل از آن ندارد. «بعد مىافزايد»: آنچه آنان براى عقول گفتهاند در اخبار متواتر، براى ارواح پيامبر و ائمه سثابتشده است زيرا آنان عقل را قديم مىدانند در حالى كه اخبار ما تقدم، خلقت ارواح مقدس پيامبر و ائمه س را بر همه مخلوقات ثابت مىكند» اما احاديث مبنى بر اينكه نور پيامبر (ص) اولين مخلوق است، در كتب معتبره فراوان است از جمله در بحار الانوار، جلد 1/97، باب بدة خلقه و ماجرى و همچنين در كتاب الحجه كافى، باب مولدالنبى چندين حديثبا عبارات مختلف نقل شده است .
12) همان ماخذ .
13) نورالثقلين، ج 5/389، حديث 9 و علم اليقين، ج 1/154 .
14) محمود شبسترى، گلشن راز، بيت 1008 در بعضى نسخهها بيت 19 است وبيتبعدى چنين است ; احد در ميم احمد گشت ظاهر، دراين دور آمد اول عين آخر .
15) تقديس اعداد از جمله عدد 40، 7، 12 كه براى هر يك از اينها حقير حدود 40 مورد تحقيق كردهام كه از حوصله اين گفتار خارج باشد و خود مقوله ديگرى را مىطلبد لذا چند مورد را به اختصار ذكر مىكنم.
الف - 7 موضوع سجده، طواف، رجم شيطان، روزهاى هفته، مراتب نفس ب - كمال آدمى در 40 سالگى، بعثت پيامبران، تكرار لفظ صراط مستقيم در قرآن ج - تعداد ماههاى سال، ائمه معصومين، حروف " لااله الا الله، حواريون حضرت عيسى.
16) محمود شبسترى، گلشن راز، بيت 1008 در بعضى نسخهها بيت 19 است و بيتبعدى چنين است ; احد در ميم احمد گشت ظاهر، دراين دور آمد اول عين آخر.
17) آيت الله جوادى آملى ، كتاب عيون مسائل النفس، ص 562 : «لى مع الله وقت لا يسعنى فيه ملك مقرب و لا نبى مرسل» با آنچه در متن آمده اندكى متفاوت است. شعر ذيل نيز به اين حديث اشاره دارد:
فرشته گرچه دارد قرب درگاه نگنجد درمقام لى مع الله.
18) بحار الانوار، ج 6، باب بدء خلقه و ماجرى له .
19) كنز العمال: 11/420 و جامع الاصول فى حديث الرسول، 4/4.
20) حديقة الحقيقه حكيم سنايى: " در پس پرده هرچه بود آمد ، اسدالله در وجود آمد "
21) ضربالمثلى است در مورد چيزى كه بالاتر از آن ممكن نباشد «يعنى بالاتر از شهر آبادان، شهرى نيست».
22) حديث نبوى است در منية المريد فى آداب المفيد و المستفيد، ص 61 چنين آمده است: «علما امتى كانبياء بنى اسرائيل».
23) مراتب فتح عبارتند از :
الف - فتح قريب ب - فتح مبين ج - فتح مطلق د - فتح الفتوح «خوارى نفس ».
24) منظور از بطن، باطن و معنايى ماوراى معنى ظاهرى است. مرحوم مولف «ره» در مواردى به بطن البطن يعنى ماوراى باطن نيز پرداخته است .
25) صف / 13 نصرت و يارى از طرف خداست و پيروزى نزديك است .
26) فتح / 1 - ما براى تو پيروزى آشكار فراهم ساختيم .
27) نصر / 1 - هنگامى كه يارى خدا و پيروزى فرار رسد.
28) ياريم كن تا كه باشم هوش و گوش تا ببندم پاى اين اسب چموش ...............
نفس را چوبش زنى رامتشود نفس را چون وانهى دامتشود ...............
نفس چون رامتشود عالى شوى نفس گر دامتشود دانى شوى ...............
چون رهانى خويش را از نفس خر مىشوى از عالم علوى خبر ...............
نفس حيوانى خود را رام كن آنزمان خود را مسيحا نام كن ...............
تا كه در دام هوايى اى عزيز كى شوى از فيض حق تو مستفيض ...............
نفسرا مىبايد اين تا مرغ روح راه يابد تا مقام سرو روع
29) از جملات حديث معراجيه است كه پيامبر (ص) فرمود: جبرئيل همراه من بود تا به جايى رسيديم كه گفت: اگر بند انگشتى نزديكتر شوم خواهم سوخت. كنايه از اين كه مرتبهاى از قرب حق مخصوص انسان كامل و خاص مقام خاتميت است .
30) هان رها كن خويش را از نفس خر تا شوى از عالم علوى خبر.
31) مثنوى معنوى، دفتر چهارم، ص 204، سطر 3.
32) اعراف/ 179: آنها همچون چهارپايانند بلكه گمراهترند.
33) اى كه بخشيدى بما در ابتدا دست ما گير و ببر تا انتها دست ما گير و ببر تا انتها چون بلى گفتيم ما درابتدا «و ايضا هبنى لا بتدا كرمك و سالف برك بى» «دعاى شريف كميل».
34) خداوندا اگر رحمتت در آغاز مرا به حسن توفيق شامل نمىشد پس كه مرا به سويت مىرهانيد در راه روشن .
35) به قول لسانالغيب :
طالب لعل و گهر نيست وگرنه خورشيد همچنان در عمل معدن و كان است كه بود
حافظ انجوى شيرازى، ص 108، سطر 8 .
فيض خداوند علىالدوام سارى و جارى مىباشد.
36) احتمال دارد عبارت «راه حق» باشد اگر نه بى مفهوم است .
37) مراتب چهارگانه نفس قواى آنها و خواص و استقرار آن الف - ناميه نباتيه 1 - جاذبه 2 - ماسكه 3 - هاضمه 4 - دافعه 5 - مربيه كه بر آمده از كبد مىباشد و خواص آن نقصان زيادت ب - الحسية الحيوانيه 1 - سمع 2 - بصير 3 - شم 4 - ذوق 5 - لمس برانگيخته از قلب خواص غضب شهوت ج - الناطقة القدسيه 1 - فكر 2 - ذكر 3 - علم 4 - حلم 5 - نباهه خواص النزاهة الحكمة د - الكليه الالهيه 1 - بقافى الفنا 2 - نعيم فى شقا 3 - عز فى ذل 4 - غنى فى الفقر 5 - صبرفى البلاء خواص التسليم رضا.
38) و به اطراف رشتههاى عنايتتبدست دوستى چنگ مىزنم .
39) به پاورقى شماره 3 صفحه 12 مراجعه شود.
40) پادزهر .
41) در حديث غدير به صورت مفرد آمده است:«اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه...» يعنى: خدايا دوستان او «على» را دوستبدار و دشمنان او را دشمن بدار به صورت جمع بنده نديدهام، شايد تاويل حديث مورد نظر مؤلف «ره» بوده است .
42) اين فقره از دعاى شريف «افتتاح است كه در شبهاى ماه مبارك رمضان خوانده مىشود و دركتاب مفاتيحالجنان از سيدبن طاووس نقل كرده است». يعنى: كثرت عطا و بخشش جز بر جود و كرمش چيزى نيفزايد.
43) مجازى لغوى است، از " كلمه " علاقه جزء و كل، " كلام " بلكه فرازى را اراده كرده است، از اين رو مجازى استعارى است .
44) درهاى رحمتبراى هر كسى چه جوينده چه ناخوانده باز است .
45) حافظ فيض خداوند على الدوام مىباشد ما بايد گيرندههاى خودمان را «دل» تنظيم كنيم تا محل تجلى انوار حق تعالى گردد. حافظ انجوى، ص 108، بيت 8 .
46) هر دو فقره از جمله خطبه 42 نهج البلاغه، ص 83«صبحى صالح» است كه امير المومنين (ع) هشدار مىدهد و مىفرمايد: اى مردم! بيش از هر چيز بر شما از دو - فتخطرناك - مىترسم: پيروى از هواى نفس و ارزوى زياد و به دنبال آن مىفرمايد: اما پيروى از هواى نفس «شمارا» از حق باز مىدارد و اما آرزوى زيادباعث فراموشى از آخرت و روز جزا مىگردد.
47) همان .
48) عدالتبر سه قسم است الف - عدالت ميان بندگان و مخلوق ب - عدالت ميان مردم كه 30 بخش است ج - ميان روى در صفات ظاهره و باطنه معراج السعاده / نراقى/51 تا 47 ص عدالتبر سه پايه استوار است الف - عفت
تفريط يعنى خمودافراط يعنى شره ب - شجاعت
تفريط - جبنافراط - تهور ج - حكمت
تقريط - بلاهتافراط - جربزه
49) در مفاتيح از بعضى نسخ «الاعداء» نقل شده است در 7 نسخهاى كه من مقابله كردم عين متن بود و شامگاهانم را سپر از مكر و دشمنان و نگهبان از هواهاى مهلك نفس قرار بده چنانچه كه در زمين از وحوش .
50) راجع به اين سه قوه رئيسه يعنى عفت و شجاعت و حكمت و همچنين اطراف و خدم و حشم و جنود و سپاهيان آنها به كتاب شريف جامع السعادات و يا معراج السعاده نراقيين رحمهماالله مراجعه فرماييد.
51) شرح دعاى مكارم الاخلاق استاد محمدتقى فلسفى، ج 1، ص مكاسب شيخ انصارى بيع، ص ، شرح نهجالبلاغه خوئى، حبيبا...، «براى اطلاع بيشتر ر، ج، ك به» .
52) فاتحه / 5: پروردگارا تنها تو را مىپرستيم و از توى يارى مىجوييم .
53) گفتشرح حسن ليلى مىدهم خاطر خود را تسلى مىدهم نيست جز نامى از او در دست من زان بلندى يافت قدر پست من عبدالرحمان جامى، سلامان و ابصال.
54) نياز و حاجتم را بسوى تو آوردهام باراللها خالق ارض و سما در نبرد نفس ياريم نما ..................
چاره چون سازم اگر باز اجل بال بگشايد بگيرد در بغل با چنين روح عفن جان عليل من چگونه باريابم بر جليل ..................
باراللها گر بفردوسم برى حنظل است فردوس با قهر على قهر او همپايه قهر خدا عاشق از معشوق كى باشد جدا.
55) قصر، عبارت است از تخصيص چيزى به چيزى كه اولى را مقصور و دومى را مقصورعليه گويند كه به لحاظ واقع و حقيقتش دو قسم است: حقيقى و اضافى و به اعتبار طرفين نيز بر دو قسم است: قصر صفتبر موصوف و قصر موصوف بر صفت و اما قصر اضافى در هر دو صورتش بر حسب حال مخاطب بر سه قسم است: قصر افراد كه بر رد اعتقاد مخاطب بر شركت مىآورند، مثل: انما الله اله واحد، قصر قلب كه بر رد حكم مخاطب مىآيد، مثل: ما سافر الا على در مقابل كسى كه معتقد استخليل مسافر است نه على، قصر تعيين كه در برابر مخاطب مردد مىآورند، مثل: الارض متحركة لاثابتة، در صورتى كه مخاطب در بين متحرك و ثابتبودن زمين مردد بوده است. در متن همان طورى كه نظر مؤلف «ره» است، قصر قلب مناسبتر است
-
-
۱۳۸۷/۰۸/۱۷, ۰۹:۲۶ #3
شهید محمد رضا موحد دانش
ای خواهران حجاب و عصمت و پاکدامنی را سرلوحه زندگی خودتان قرار دهید ،
و همیشه فاطمه وار و زینب گونه زندگی و مبارزه کنید .
-
تشکر
-
۱۳۹۰/۰۱/۱۳, ۱۲:۰۹ #4
تشکر بسیار عالی بود اجرکم عندالله
حمد و سپاس خدايي را که ما را براي سپاس گزاري خود هدايت و راهنمايي فرمود و از اهل سپاسگزاري قرار داد تا براي احسان و نيکي او ، از سپاسگزاران باشيم تا بر اين سپاسگزاري ، جزاي نيکوکاران و پاداش خوبان را عطا نمايد ...
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
اشتراک گذاری