-
۱۳۸۷/۰۸/۲۵, ۱۹:۴۸ #1
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۸۶
- نوشته
- 793
- مورد تشکر
- 2,216 پست
- حضور
- 2 ساعت 12 دقیقه
- دریافت
- 7
- آپلود
- 0
- گالری
-
13
***شهید امیر حاجی امینی***
خيلي عکس قشنگيه. لحظه عروج يه عاشق، لحظه کندن از دنيا و وصل به بالا، قطره خون رو لبش يه دنيا حرف داره، يعني کي بوده؟! و چي کرده؟! که عکسش شده مرهم دل اون مادراي شهيدي که حتي از پسرشون عکسي هم ندارن .... اصلاً اين عکس يه جور نماد شهيد و شهادت شده، تا حالا خيلي ها با ديدن اين عکس منقلب شدن، فقط خود خدا مي دونه که دل پاک امير حاجي اميني (مسئول واحد مخابرات گردان انصار الرسول) يا هنر خدايي احسان رجبي، خالق اين عکس باعث جاودانگي اين صجنه شده... ايام سالگرد شهادت شهيد حاج امينيه و توفيق شد قافله شهداء به منزلگه اين شهيد بزرگوار برسه و قدري در محضرش تامل کنيم و درس دلدادگي بياموزيم.
اين پست تقديم به همه شهداي گمنام و مادران آنها
- خستگي نداشت. مي گفت من حاضرم تو کوه با همه تون مسابقه بذارم، هر کدوم خسته شدين، بعدي ادامه بده... اينقدر بدن آماده اي داشت که تو جبهه گذاشتنش بيسيم چي. بيسيم چي (شهيد) پور احمد...
- اصلاً دنبال شناخته شدن و شهرت نبود. به اين اصل خيلي اعتقاد داشت که اگه واقعاً کاري رو براي خود خدا بکني، خودش عزيزت مي کنه. آخرش هم همين خصلتش باعث شد تا عکس شهادتش اينطور معروف بشه.
- هر کار مي کرد، برا خدا مي کرد؛ اصلاً براش مهم نبود کسي خبردار مي شه يا نه! عجيب نسبت به بچه هاي يتيم هم حساس بود، کمک به يتيمان هيچوقت فراموشش نمي شد...
- يه بار که تو منطقه حسابي از بچه ها کار کشيده بود و به قول معروف عرقشون رو در آورده بود، جمعشون کرد و بهشون گفت: "نکنه فکر کنين که فلاني ما رو آموزش مي ده، من خاک پاهاي شماهام. من خيلي کوچيکتر از شماهام... اگه تکليف نبود هرگز اين کار رو نمي کردم...."
ولي دلش رضا نداده بود و با گريه از همه خواست که دراز بکشن. همه تعجب کرده بودن که مي خواد چيکار کنه. همه که خوابيدن اومد پايين پاي تک تک بچه ها و دست مي کشيد به کف پوتين بچه ها و خاکش رو مي ماليد رو پيشانيش.... مي گفت: من خاک پاي شماهام ....
- داداشش مي گه: يه بار نشسته بودم کنار مزارش؛ ديدم يه جوون اومد سر مزار و بهم گفت: شما با شهيد نسبتي دارين؟ با اصرارش گفتم برادرشم. همينکه اينو شنيد، گفت: ما اول مسلمون نبوديم، اما با اجبار مسلمون شديم ولي از ته دلمون راضي نبوديم و شک داشتيم. تا يه بار اتفاقي عکس اين شهيد رو ديدم. واقعاً حس مي کردم داره باهام حرف مي زنه؛ طوري تاثير روم گذاشت که از ته قلبم به اسلام ايمان آوردم و از اون به بعد همش سر مزارش ميام....
- بعد شهادتش يه نامه به دستمون رسيد که چند روز قبل از شهادتش نوشته بود، اولش اينطور شروع مي شد: "از اينکه به اين فيض عظيم الهي نايل شدم، خدا را بسيار شکر گذارم....."
- دفعه آخري موقعي بود که بچه ها يک به يک جلو مي رفتن و بر مي گشتن. يه بار ديديم امير بلند شد که بره تو خط. يکي بهش گفت: حاجي! الان نوبت منه... ولي امير گفت: نه! حرف نباشه، اين دفعه من مي رم.....
- احسان رجبي، عکاس اين صحنه اينطور تعريف مي کنه: بچه ها خيلي روحيه شون کسل بود؛ آتيش شديد دشمن هم مزيد علت خستگي بچه ها شده بود. يه دفعه صداي شادي بچه ها بلند شد. برگشتم، ديدم پوراحمد و امير و چند نفر ديگه اومدن خط برا سرکشي، بچه ها انقدر به اينا علاقه داشتن که روحيه شون کلاً عوض شد. 10 ، 20 دقيقه بيشتر نگذشته بود که يه خمپاره پشت خاکريز خورد، گرد و خاک عجيبي بلند شده بود؛ همينکه گرد و غبار نشست دوربينم رو برداشتم تا ببينم چه خبره. رفتم جلوتر که اين صحنه رو ديدم. دو تا عکس ازش گرفتم، يکي از تموم بدنش، يکي از صورتش (همون عکس معروف) يه قطره خون رو لبش بود. ديدم امير تو اون حالت تا حال خودشه و داره زير لب زمزمه اي مي کنه. رفتم جلوتر ولي متوجه حرفش نشدم. همون موقع بود که ديگه شهيد شد....
دست نوشته اي از شهيد
سلام بر خدا و شهيدان خدا و بندگان مخلص او..... از اينکه بنده بد و گناهکار خدايم سخت شرمنده ام و وقتي ياد گناهانم مي افتم آرزوي مرگ مي کنم ولي باز چاره ام نمي شود.
هيچ برگ برنده اي ندارم که رو کنم ، جز اينکه دلم را به دو چيز خوش کرده ام: يکي اينکه با اين همه گناه، او دوباره مرا به سرزمين پاکي و اخلاص و صفا و محبت بازم گرداند. پس لابد دوستم دارد و سر به سرم مي گذارد، هرچند که چشم دلم کور است و نمي بينم و احساسش نمي کنم اگر چنين نبود پس چرا مرا به اينجا آورد؟
دوم اينکه قلبي رئوف و مهربان دارم و با همه بديهايم بسيار دلسوزم. لحظه اي حاضر به رنجش کسي نمي شوم، حتي رنجش بسيار کوچک و ناچيز، ولي در عوض براي خوشنودي ديگران حاضر به تحمل هرگونه رنجي مي شوم. بله! به اين دو چيز دل خوش کرده ام.
اگر دوستم داري که مرا به اينجا آورده اي پس به آرزويم که .... برسان.
اي کساني که اين نوشته را مي خوانيد، اگر من به آرزويم رسيدم و دل از اين دنيا کندم، بدانيد که نالايق ترين بنده ها هم مي توانند به خواست او، به بالاترين درجات دست يابند. البته در اين امر شکي نيست ولي بار ديگر به عينه ديده ايد که يک بنده گنهکار خدا به آرزويش رسيده است.
حالا که به عينه ديديد، شما را به خدا عاجزانه التماس و استدعا مي کنم، بياييد و به خاکش بيفتيد و زار زار گريه کنيد و اميدوار به بخشايش و کرمش باشيد. با او آشتي کنيد. زيرا بيش از حد مهربان و بخشنده است. فقط کافي است يکبار از ته دل صدايش کنيد. ديگر مال خودتان نيستيد و مال او مي شويد و ديگر هر چه مي کند، او مي کند و هر کجا که مي برد، او مي برد......
شنبه 7/4/65
ساعت 5 بعدازظهر
بنده مخلص و گنهکار، امير حاجي اميني
پي نوشت:
- خيلي ها سر مزارش رفتن، تو همين بهشت زهراي خودمونه. قطعه 29 . هرکي رفت ياد بقيه هم بکنه.
ویرایش توسط سفیر : ۱۳۸۷/۰۸/۳۰ در ساعت ۱۸:۲۲
[SIGPIC][/SIGPIC]
اللهم انی اسئلک بحق روح ولیک
علی بن ابی طالب
الذی مااشرک بالله طرفه عین ابدا
ان تعجل فرج ولیک القائم المهدی
--------------------------------------
همه نام بسیج در گمنامی است و عزت او در مظلومیت او و افتخار او حضور در صحنه های حساس در روز های حادثه.... بسیجی دلگیر نباش ،تو خار چشم دشمنی....
-
-
۱۳۸۹/۰۵/۰۱, ۲۱:۰۶ #2
- تاریخ عضویت
تير ۱۳۸۹
- نوشته
- 64
- مورد تشکر
- 126 پست
- حضور
- 4 ساعت 40 دقیقه
- دریافت
- 4
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
***شهید امیر حاجی امینی***-small;font-weight:normal;border-collapse:collapse;">همه ما با این عكس خیلی خوب آشنائیم.هر جا نامی از شهید و شهادت باشد ، حتما این عكس زیبایی كه تمام و كمال از مظلومیت خون شهدا و مفهوم عمیق شهادت سخن آشكار می گوید ، را دیده ایم و دلمان عجیب برای غربت شهدا می گیرد.
------------------------------------------
اما آن غربتی كه ما فكر می كنیم ، نه آن غربتی كه آنان فكر می كنند. آنان به قربت الهی فكر می كردند و دیگر هیچ... .
اما نام و معرفی این شهید ناشناخته از دید ما... .
شهید امیر حاج امینی... .
بیسیم چی لشگر ۲۷ محمد رسول الله... .
از مظلومیتش همین كه هیچ مطلبی را در مورد زندگی نامه اش و یا وصیت نامه اش نمی یابی... .
ولی تاریخ شهادتش ۱۰ اسفند ماه ۱۳۶۵ و محل شهادتش كربلای شلمچه بوده است.
-----------------------------------------------------------------------------
سلام بر خدا و شهیدان خدا و بندگان پاك و مخلص او؛
بعد از مدتها كشمكش درونی كه هنوز هم آزارم می دهد،برای رهایی از این زجر به این نتیجه رسیدم،و آن در این جمله خلاصه می شود:
(خدایا عاشقم كن)...
از اینكه بنده بد و گناهكار خدایم سخت شرمنده ام،و وقتی یاد گناهانم می افتم آرزوی مرگ میكنم،ولی باز چاره ام نمی شود. به راستی كه (ان الانسان لفی خسر)
هیچ برگ برنده ای ندارم كه رو كنم،جز اینكه دلم را به دو چیز خوش كرده ام: اول اینكه با این همه گناه،او دوباره مرا به سرزمین پاكی و اخلاص و صفا و محبت بازم گرداند،پس لابد دوستم دارد و سر به سرم می گذارد،هر چند كه چشم دلم كور است و نمیبینم و احساسش نمیكنم،اگر چنین نبود پس چرا مرا به اینجا آورد؟
دوم اینكه قلبی رئوف و مهربان دارم و با همه بدیهایم بسیار دلسوزم.لحظه ای حاضر به رنجش كسی نمی شوم، حتی رنجشی بسیار كوچك و ناچیز،ولی در عوض برای خوشنودی دیگران حاضر به تحمل هر رنجی می شوم؛
بله!به این دو چیز دل خوش كرده ام.
پس ای پروردگار من...اگر دوستم داری كه مرا به اینجا آورده ای پس مرا به آرزویم كه...برسان!
و یا به این خاطر كه نمی توانم باعث رنجش كسی شوم،بیا و مرا مرنجان و خوشنودم كن و مرا با خودت...!
دنیا برای ضعیف نفسان یك گرداب هلاكت است،اگر لحظه ای به خودمان واگذارده شویم،وای برما كه دیگرنابودیمان حتمی است.خوشا آن كس كه به یاری او در این گرداب هلاك نگردد!
ای حسین...
ای مظلوم كربلا...،
ای شفیع لبیك گویان
ندای ( هل من ناصرت) را من نیز لبیك گفتم،
( شفاعتم كن)!
و مگذار در این گرداب هلاكت هلاك گردم.
ای خدا...
بسیار بد و ضعیفم، و در مقابل گناه یارای مقاومت نداریم،زیرا هنوز نشناختمت؛ و حتی در راه شناختت نیز زحمت نكشیده ام،زیرا ضعیف و پایبند به این دنیایم،و نمی توانم از خوشی ها و آسایش های محض و پوشالی این دنیا دل بكنم و در راه شناختت سختی كشم. سختی كه پر از شیرینی و لذت است،ولی افسوس كه این سختی و حلاوت نصیبم نمی گردد!
خالقا...
تو را به خودت قسم،تو را به پیامبران و امامان زجر كشیده و معصومت قسم بیا و
(( عاشقم كن ))
اگر چنین كنی كه از دریای رحمت و كرامتت چیزی كاسته نمی شود و زیانی به تو نمی رسد.
همه آرزویم این است كه ببینم زتو رویی
چه زیان تو را كه من هم برسم به آرزویی
اگر چنین كنی دیگر هیچ نمی خواهم،چون همه چیز دارم. می دانم اگر چنین كنی از این بند رهایی یافته و دیگر به سویت پر...!
خدایا...
دل شكسته و مهربانم را مرنجان،
تو خود گفتی كه به دل شكستگان نزدیكم
من نیز دلی شكسته دارم؛
ای كسانی كه این نوشته را یا بهتر بگویم این سوز دل،این درد دل،نمی دانم چه بگویم،این تجربه تلخ یا این وصیتنامه،این پیام و یا در اصل این خواهش و تقاضای عاجزانه را می خوانید،اگر من به آرزویم رسیدم و دل از این دنیا كندم،بدانید كه نالایق ترین بنده ها هم می توانند به خواست او به بالاترین درجات دست یابند.البته در این امر شكی نیست،ولی بار دیگر به عینه دیده اید كه یك بنده گنهكار خدا به آرزویش رسیده است.
یارب ز كرم بر من درویش نگر
در من منگر در كرم خویش نگر
هر چند نیم لایق بخشایش تو
برحال من خسته دل ریش نگر
حالا كه به عینه دیدید،شما را به خدا عاجزانه التماس و استدعا می كنم، بیائید و به خاكش بیفتید وزار زار گریه كنید و امیدوار به بخشایش و كرمش باشید. وبا او آشتی كنید،زیرا بیش از حد مهربان و بخشنده است.فقط كافی است یكبار از ته دل صدایش كنید،دیگر مال خودتان نیستید و مال او می شوید و دیگر هر چه میكند او می كند و هر كجا می برد،او می برد.ولی در این راه آماده و حاضر به تقبل هرگونه رنج و سختی همانند:
مظلوم كربلا حسین(ع)
و پیامدار او زینب(س) باشید.هر چند كه سختی و رنجهای ما در مقایسه با آنها نمی تواند قطره ای در مقابل دریا باشد.بله،خداگونه شدن مشقات و مصائب دارد،زیرا كلیدش و نشانش همین است و در عوض آن چیز كه برای شما می ماند...! و آن بسیار عظیم و شیرین است؛
در راه طلب پای فلك آبله دارد
این وادی عشق است و دوصد مرحله دارد
درد و غم رنج است و بلا زاد ره عشق
هر مرحله صد گمشده این قافله دارد
صد مرحله را عشق به یك گام رود لیك
در هر قدم این ره چه كنم صد تله دارد
گر دست مرا جاذبه عشق نگیرد
فریاد نه جان زاد و نه دل راحله دارد
خدایا! شكرت،آنچنان شكری كه تو لایق آنی.
خدایا! عاقبت به خیرمان بگردان.
خدایا! ما را به راه راست هدایت فرما.
خدایا! ما را آنی به خودمان وامگذار.
خدایا! گناهان ما را ببخش.
خدایا! آبروی ما را مریز.
خدایا! مریض های اسلام را شفا عنایت فرما.
خدایا! اسلام و مسلمین را پیروز فرما.
( شهید امیر حاج امینی )
-
تشکرها 3
-
۱۳۸۹/۰۵/۰۵, ۲۳:۵۹ #3
- تاریخ عضویت
تير ۱۳۸۹
- نوشته
- 64
- مورد تشکر
- 126 پست
- حضور
- 4 ساعت 40 دقیقه
- دریافت
- 4
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
حسین! بیا که همه بچهها منتظر تو هستند... شهید عبدالحسین حمایتی
حسین با وجودیکه 5 سال از من کوچکتر بود، اما در متانت، غیرت، محبت، شجاعت، گذشت، سخاوت، و شهادت برای من یک الگوی کامل بود، اخلاق جالبی داشت خودش به تمام دوستان سر میزد، معتقد بود انتظارات بیجا، موجب جدایی ما از هم میشود، با همه مهربان بود، دلش نمیخواست کسی از ناراحتی و نگرانی او باخبر شود، غیر از کسی که با او مشورت میکنیم، همیشه به ما میگفت: « باید دنبال پیدا کردن عیبهای خود باشیم، نه عیوب دیگران، اگر دیدید مسلمانی خلاف میکند با لحنی آرام و با اکرام و در خلوت، علل خلافش را به او بفهمانید».
هیچگاه در انجام کارهایش به کسی دستور نمیداد خیلی دلش میخواست شهید شود یکبار سرش را گذاشت روی شانه سید احمد و گریه کرد و از او خواست دعا کند تا شهید شود ». بعدها خودش برای .... تعریف کرد: یک روز به زیارت قبور شهدا در بهشت صادق رفته بودم صدایی را به وضوح شنیدم که گفت:«حسین! بیا که همه بچهها منتظر تو هستند». و بالاخره این انتظار پایان یافت و او آسمانی شد.
برای شادی روح شهدا و فرج امام زمان (عج) صلوات
ویرایش توسط چفیه خاکی : ۱۳۸۹/۰۵/۰۶ در ساعت ۰۰:۱۴ دلیل: حسین! بیا که همه بچهها منتظر تو هستند... شهید عبدالحسین حمایتی
-
۱۳۸۹/۰۵/۰۶, ۰۰:۰۳ #4
- تاریخ عضویت
تير ۱۳۸۹
- نوشته
- 64
- مورد تشکر
- 126 پست
- حضور
- 4 ساعت 40 دقیقه
- دریافت
- 4
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
عاشق خدا شوید و به او نزدیک شوید - وصیتنامه شهید عبد الحسین حمایتی
به نام خدا
صحبتهای خود را شروع میکنم باشد که خداوند، توفیق اطاعتش را به من عطا فرماید. در لحظاتی شروع به نوشتن می کنم که عملیات تا 3 ساعت دیگر آغاز میگردد. در اول عرایضم، به کلیه برادران عزیز و حزب الله سفارش میکنم جبههها را بیش از پیش گرم نگهدارید.
زندگی میگذرد، سختیها و راحتیها، پستیها و بلندیها، ولی چیزی که میماند برای آخرت انسان، عمل خویش است. گرچه باید بگویم که عمل من نتوانست حداقل خودم را راضی کند، چه رسد به خدا، اما همیشه در این آرزو باشید، عاشق خدا شوید و به او نزدیک شوید. دنیا را برای دنیا دوستان بگذارید و همیشه پیرو خط رهبر عزیز حضرت امام خمینی باشید و پشتیبان قاطع نماینده و نمایندگان امام باشید و گوش به حرف هیچیک از مخالفین خط امام ندهید که اینان گمراهانند.
عرضی هم دارم خدمت امت عزیز، واقعاً شرمنده هستم که میبینم با وجود این همه از خودگذشتگی و ایثار و فداکاری، نتوانستم خود را غرف در شما کنم. عزیزان! انقلاب را مانند هدیه گرانقدری که به شما از سوی رب سبحان رسیده است، با جان و دل محافظت کنید و مانند حسین بن علی (ع) خود و خانوادهی خود را فدای راه خدا کنید و این را با آخرت مبادله کنید، چرا که این، بزرگترین و پر صرفهترین تجارت است.
خدایا! تو را شکر می گویم که در این خط قرارم دادی! خدایا! از درگاهت تقاضای بخشش میکنم، چرا که نتوانستم آن طور که خودت صلاح میبینی، بندگیات کنم و همچنین تقاضا دارم آنهایی که منحرفاند را هدایت و مغرضان را نابود بفرما! به امید زیارت کربلا!
و در آخر، تقاضا دارم اگر به کربلا نرسیدم، به نیابت این حقیر به حرم سرورم بروید و به جای من طواف حرم شریفش را انجام دهید.
عبدالحسین حمایتی
20/11/64
برای شادی روح شهدا و فرج امام زمان (عج) صلوات
-
۱۳۸۹/۰۵/۰۶, ۰۰:۰۴ #5
- تاریخ عضویت
تير ۱۳۸۹
- نوشته
- 64
- مورد تشکر
- 126 پست
- حضور
- 4 ساعت 40 دقیقه
- دریافت
- 4
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
همانند مولایش حسین (ع) تشنه لب شهید شد و پیکرش در قتلگاه ماند - شهید عبدالحسین
همراه با یک گروه 30 نفری از سپاه پاسداران بوشهر اطراف کوههای گاوبندی رفتیم. منطقه صعب العبور بود، با پای پیاده کوههای سر به فلک کشیده را طی کردیم. با توجه به اینکه ما در عملیات اسیر نیز گرفته بودیم کار و خطر دو چندان بود. عبدالحسین در آخر صف حرکت میکرد و مدام میگفت:« مواظب اطراف خود باشید، احتمالاً بین گروهها پنهان شده باشند. یکبار معاون عملیات حالش وخیم شد و توانایی را رفتن را از دست داد».
حمایتی او را در آغوش گرفت مسافتی از راه را که پشت سر گذاشتیم حمایتی از همه خواست کمی استراحت کنند. خودش نیز یکی از پوتینهایش را درآورد، پایش تاول زده بود یکباره ما را محاصره کرده و به رگبار بستند.
تمام کوهستان آتش بود، حسین از همه ما خواست نگذاریم یکی از آنها فرار کند. غلامحسین منصوری محافظ حمایتی به شهادت رسید. عبدالحسین به حسین دستجردی گفت: « سریع خود را به بالای کوه برسان و اطلاعات لازم را برایمان بیاور اما در همان نخستین قدمها او نیز شهید شد».
تمام آتش دشمن به سمت عبدالحسین برگشت او از ناحیه پا و شکم خونریزی شدیدی داشت اما باز هم مقاومت کرد. معاون اطلاعات و عملیات بلافاصله پس از مجروحیت حمایتی (فرمانده) دستور عقبنشینی داد اما بچهها سرپیچی کردند. او گفت: «حجم آتش آنها سنگین است و اگر عقبنشینی نکنید. حتماً فرمانده به شهادت میرسد و در این صورت مسئول شهادت او شما هستید پس به خاطر اینکه او را اذیت نکنید، حتماً فرمانده به شهادت میرسد و در این صورت مسئول شهادت او شما هستید پس به خاطر اینکه او را اذیت نکنید، سریع عقبنشینی کنید تا نیروی کمکی برسد».
همینطور که عقب میرفتیم صدای حسین را میشنیدیم، شنیدن صدا و تجسم موقعیت او بسیار زجر آور و دلخراش بود. بیسیم ما کار نمیکرد، با درست شدن بیسیم سریع از سپاه منطقه نیرو خواستیم و بعد از 5 شبانه روز درگیری، محاصره شکست و پیکر حسین پیدا شد. چهره او قابل شناسایی نبود و از روی خال گردن شناخته شد. او همانند مولایش حسین بن علی (ع) در میدان کارزار نماز خواند، تشنه لب شهید شد و پیکرش چند روز در قتلگاه ماند.
برای شادی روح شهدا و فرج امام زمان (عج) صلوات
-
۱۳۸۹/۰۵/۰۶, ۰۰:۰۶ #6
- تاریخ عضویت
تير ۱۳۸۹
- نوشته
- 64
- مورد تشکر
- 126 پست
- حضور
- 4 ساعت 40 دقیقه
- دریافت
- 4
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
دست نوشته تکان دهنده ی سردار شهید علی چیت سازیان
اگر ما پیرو علی (ع) هستیم و اگر ما پیرو امام حسین (ع) هستیم و اگر در شناسنامه ما نوشته شده، مسلمانیم و اگر شمشیر زدن حضرت علی (ع) را قبول داریم و اگر شهادت امام حسین (ع) را در صحنه كربلا قبول داریم تنها به سینهزدن نیست باید مردانه و استوار باشیم.....
خدایا گناهانی را كه بنده روسیاه كردهام ببخش، از اینكه در بستر گرم خوابیدهام و فراموش كردهام، كسانی را كه در بیابانها می خوابند، از اینكه چنانكه باید از ولایت دفاع كنم، نكردم از اینكه به فرزندان شهدا سركشی نكردم. از اینكه خندیدم و آخرت را فراموش كردم، خدایا ببخش این دنیا قفس است، بچهها رفتند شكستند این دنیا را، اما ما هنوز دراین دنیا ماندهایم.....
تنها كسی میتواند از سیم خاردارهای دشمن عبور كند كه در سیمخاردارهای نفس خویش گیر نكرده باشد.
خداوند در مدت انقلاب نعمت بزرگی به ما بخشیده و آن هم جنگ با كافران روی زمین است تا بتوانیم خودمان را در صحنه عمل امتحان كنیم و برای رسیدن به جهاد مقدس (جهاد اصغر) باید موانع بزرگی را از سر راه برداریم و آنهم مبارزه با نفس و جهاد اكبر است.
شادی روح شهدا صلوات
-
تشکر
-
۱۳۸۹/۰۵/۰۶, ۰۰:۰۸ #7
- تاریخ عضویت
تير ۱۳۸۹
- نوشته
- 64
- مورد تشکر
- 126 پست
- حضور
- 4 ساعت 40 دقیقه
- دریافت
- 4
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
علی رفت و من با هقهق گریه به او نگاه میكردم - شهید علی چیت سازیان
قرآن و ظرف آب را آماده كردم ساعت 10 صبح بود، بغض گلویم را فشرد، میخواستم گریه كنم، اما علی ناراحت میشد، نگاهی به او انداختم كه آرام و مطمئن كنار درختان حیاط ایستاده بود، لباس سپاه را كه به تن میكرد، دوست داشتم برای همیشه به او نگاه كنم، آنقدر كه امتداد نگاهم به غیر از علی چیز دیگری نباشد، برای اولین بار گفتم:« آقا! این بار زودتر به خانه برگردید»
لبخندی بر لبانش نشست، «اگر من بروم یك هفته دیگر برمی گردم، این مسأله را به هیچكس نگو» چشمانم را بستم تا اشكهایم را نبیند، علی رفت و من با هقهق گریه به او نگاه میكردم تا برای همیشه قامتش در قاب دیدگانم باقی بماند.
راوی:همسر شهید
شادی روح شهدا صلوات
-
۱۳۸۹/۰۵/۰۶, ۰۰:۱۱ #8
- تاریخ عضویت
تير ۱۳۸۹
- نوشته
- 64
- مورد تشکر
- 126 پست
- حضور
- 4 ساعت 40 دقیقه
- دریافت
- 4
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
سه جمعه با یاد امام زمان (عج) و انتظار جمعه چهارم - سردار سرتیپ شهید محمد مهدی
سرنوشت محمد مهدی در سه جمعه مقدس رقم خورده بود. سه جمعهای كه با یاد آقا امام زمان (عج) و آرزوی ظهورشان شكل گرفت و سیر زندگی یكی از یاران آن حضرت را در خود خلاصه كرد.
جمعه اول، روز تولد مهدی كه همزمان با بیست و پنجم ذیقعده (روز دحو الارض) بود. دومین جمعه، روز بیست و هفتم رجب (عید مبعث رسول اكرم (ص)) كه به فیض عظیم شهادت نائل آمد. و جمعه آخر، روز تشییع و خاكسپاریاش كه مصادف شده بود با چهارم شعبان و ایام میلاد مبارك سالار شهیدان و علمدار كربلا حضرت ابوالفضل (ع).
به امید آن جمعه كه محمد مهدی و هزاران یار گلگون پیكرش به همراه صاحب الامر و الزمان (عج)، زمین را از جور و ستم پاك گردانند.
راوی:پدر شهید
شادی روح شهدا صلوات
ویرایش توسط چفیه خاکی : ۱۳۸۹/۰۵/۰۶ در ساعت ۰۰:۱۲
-
۱۳۸۹/۰۵/۰۶, ۰۰:۱۸ #9
- تاریخ عضویت
تير ۱۳۸۹
- نوشته
- 64
- مورد تشکر
- 126 پست
- حضور
- 4 ساعت 40 دقیقه
- دریافت
- 4
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
صبحانه بهشتی از دست پیامبر (ص) - شهادت سردار خادم الشریعه
صبح روز مبعث حال و هوای عجیبی داشت. همراه بقیه نیروها برای ادای نماز صبح حاضر شد و پس از نماز با حالت معنوی خاصی، در یك گوشه مشغول راز و نیاز شد.
موقع صبحانه هر چه اصرار كردیم كه سر سفره بیاید، گفت: «می خواهم صبحانه را از دست پیامبر در بهشت میل كنم.» بعد از صبحانه یكی از دوستان سیبی به او تعارف كرد. محمد نگاهی به آن سیب انداخت، خندید و گفت: «نه، دلم می خواهد امروز از میوههای بهشتی بخورم.»
هنوز روز به پایان نرسیده بود كه محمد مهدی بزرگترین عیدی عمرش را از دستان رحمت للعالمین دریافت نمود و با تناول میوه شیرین شهادت به بهشت جاوادن وارد شد.
راوی:دوست شهید
شادی روح شهدا صلوات
-
۱۳۸۹/۰۵/۰۶, ۰۰:۲۲ #10
- تاریخ عضویت
تير ۱۳۸۹
- نوشته
- 64
- مورد تشکر
- 126 پست
- حضور
- 4 ساعت 40 دقیقه
- دریافت
- 4
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
... حضرت سوار بر اسب سفیدی آمدند - شهید علی تجلایی
با صدای گریهاش بیدار شدم. نیمه شب بود و فضای خانه لبریز از شمیم آسمانی گریههای علی. باران اشك توانایی حرف زدن را از او گرفته بود. اندك اندك صدای گریهاش آرامتر شد و در حالی كه همچنان میلرزید، گفت:
«خواب دیدم در خیابانی كه مقر سپاه در آن است، با ماشین میروم در حالی كه برگه مأموریت نداشتم و این مسأله نگرانم كرده بود. ناراحت بودم كه چگونه این ماشین را بدون برگه مأموریت برگردانم.
همان موقع احساس كردم حضرت سوار بر اسب سفیدی آمدند در حالی كه شال سبزی بر كمر بسته بودند و به من اشاره كردند كه از ماشین پیاده شوم. از خوشحالی دیدار، متحیر مانده بودم كه با اشاره دوباره حضرت پیاده شدم. برگه كاغذی به دستم دادند و فرمودند: «این برگه مأموریت شماست. میتوانید بروید.» من هم سوار ماشین شدم و به سمت جبهه به راه افتادم.
علی صبح روز بعد راهی سپاه شد و وقتی از آنجا برگشت به او مأموریت داده بودند كه به عنوان فرمانده گردانهای شهید قاضی و شهید مدنی به جبهه اعزام شود و او دوباره با همان برگه مأموریت به جبهه رفت.
راوی:برادر شهید
شادی روح شهدا صلوات
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
اشتراک گذاری