-
۱۳۸۷/۰۸/۲۸, ۱۸:۱۶ #1
- تاریخ عضویت
شهريور ۱۳۸۷
- نوشته
- 125
- مورد تشکر
- 251 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 7
- آپلود
- 0
- گالری
-
1
خاطرات علي بن ابيطالب عليه سلام
فصل اول : همراه با پيامبر(ص(
نخستين توصيه
هنگامى كه آيه (و انذر عشيرتك الاقربين ) بر رسول خدا(ص ) نازل گرديد، آن حضرت مرا به حضورطلبيد و فرمود:
على ! از من خواسته شده كه بستگانم را به پرستش خداى يكتا دعوتكنم و از عذاب الهى برحذر دارم . از طرفى ، مى دانم كه اگر اين ماءموريت را با آناندر ميان بگذارم پاسخ ناگوارى دريافت مى كنم . به اين جهت در انتظار فرصتى مناسب دمفرو بستم تا اينكه جبرئيل فرود آمد و گفت :
اى محمد! اگرماءموريت خود را انجام ندهى به عذاب الهى مبتلا خواهى شد (اكنون از تو مىخواهم كه مقدمات آن را فراهم كنى ). براى اين كار يك صاع طعام (تقريباً سه كيلوگندم ) تهيه كن و با افزودن يك ران گوسفند بر آن غذايى طبخ كن و قدحى نيز از شير پركن ، آنگاه پسران عبدالمطلب را گرد آور تا من با ايشان گفتگو كنم و ماءموريت خويشرا به آنها ابلاغ نمايم .
من آنچه حضرت دستور داده بود، فراهم كردم و سپسفرزندان عبدالمطلب را به مهمانى او فرا خواندم . آنها چهل مرد بودند. در ميان آنهاعموهاى پيغمبر: ابوطالب ، حمزه ، عباس و ابولهب نيز حضور داشتند.
به دستور رسولخدا(ص ) سفره گسترده شد و غذايى را كه تهيه كردم بودم ، آوردم . چون بر زمين نهادمرسول خدا(ص ) تكه اى گوشت برگرفت و با دندانهاى خود تكه تكه كرد و در اطراف ظرف غذاريخت ، و سپس فرمود: به نام خدا برگيريد و (بخوريد).
پس همگى خوردند (و سيرشدند) چندانكه ديگر نيازى به خوراكى نداشتند.
من همين قدر مى ديدم كه دستها (ىبسيارى ) به سوى غذا دراز مى شود و از آن مى خورند (اما چيزى از غذا كاسته نمىشود!).
به خدايى كه جان على به دست اوست ، (اشتهاى ) هر يك از آنان چنان بود كهمجموع غذاى طبخ شده تنها جوابگوى يك نفر از آنها بود، نه بيشتر.
رسول خدا(ص ) فرمود ظرف شير را نيز بياورم . آنان همگى نوشيدند و سيراب شدند. به خدا سوگند قدحشير گنجايش خوراك بيش از يك نفر را نداشت . (اما همگى به بركت رسول خدا(ص ) ازنوشيدنى و خوراكى بى نياز گشتند).
پس از صرف غذا، همين كه رسول خدا(ص ) خواست باايشان سخن بگويد، ابولهب پيشدستى كرد و گفت : چه شديد، جادويتان كرد؟!
با سخنانابولهب ، (مجلس از آمادگى افتاد و) مهمانان متفرق شدند و پيغمبر با ايشان سخنى نگفت .
بامداد روز بعد، رسول خدا(ص ) به من فرمود: على ! (ديدىكه ) اين مرد با گفتار خود بر من پيشدستى كرد و پيش از آنكه من سخنى بگويم جمعيت راپراكنده ساخت . تو امروز نيز مانند ديروز عمل كن و آنان را دوباره دعوت كن.
من نيز بنا به دستور آن حضرت غذايى تهيه كردم و آنها را گرد آوردم پساز صرف غذا، رسول خدا(ص ) سخن خود را آغاز كرد و فرمود:
اىفرزندان عبدالمطلب ! به خدا سوگند، من در ميان عرب جوانى را سراغ ندارم كه براى قومخود، چيزى بهتر از آنچه من براى شما آورده ام ، آورده باشد. من براى شما سعادت ونيكبختى دنيا و آخرت را آورده ام و خدا به من دستور داده است تا شما را بدانفراخوانم . اينك كداميك از شما حاضر است مرا در اين ماءموريت يارى رساند تا بهپاداش آن ، برادر من و وصى و جانشين من باشد؟
(پاسخى از بستگان پيامبرشنيده نشد و) ناباورانه از حرف او سر باز زدند و من كه آن روز كوچكترين آنها بودم (برخاستم و) گفتم : اى پيامبر خدا(ص ) من كمك كار شما در اينماءموريت خواهم بود.
رسول خدا(ص ) (كه چنان ديد) دست بر گردنم نهادو گفت :
براستى كه اين استبرادر و وصى و جانشين من در ميان شما، و شما از او حرف شنوى داشته باشيد و پيرويشكنيد.
آن گروه برخاستند و در حالى كه مى خنديدند به (پدرم ) ابوطالبگفتند:
تو را ماءمور كرد كه از پسرت فرمان برى و از وى اطاعت كنى!
دنباله دارد....
************************************************** *********
هرجا كه محرم شدي چشم از خيانت باز دار
ویرایش توسط bahrani : ۱۳۸۷/۰۸/۲۸ در ساعت ۱۸:۱۸
-
تشکر
-
۱۳۸۷/۰۸/۲۹, ۰۸:۰۲ #2
- تاریخ عضویت
شهريور ۱۳۸۷
- نوشته
- 125
- مورد تشکر
- 251 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 7
- آپلود
- 0
- گالری
-
1
درخت پرنده
من با رسول خدا(ص ) بودم هنگامىكه گروهى از سران قريش نزد وى آمدند و گفتند:
محمد! تو ادعاى بزرگى كرده اى كهنه پدرانت چنان ادعايى داشته اند و نه كسى از خاندانت (اينك ) ما پيشنهادى داريماگر آن را پذيرفتى مى دانيم كه تو پيامبر و فرستاده خدايى و اگر از انجام دادن آندرماندى مى فهميم كه تو جادوگر و دروغگويى .
حضرت در پاسخ فرمودند: چه مىخواهيد؟
گفتند: از اين درخت بخواه كه با ريشه هاى خود از جا كنده شد و در مقابلتو بايستد.
همانا خدا بر هر كارى تواناست پس اگر خدا براى شما چنين كرد آياحاضريد ايمان بياوريد و بر وحدانيت حق شهادت دهيد؟
آرى .
من آنچه را مىخواهيد به شما نشان خواهم داد، هر چند بخووبى مى دانم كه شما به خير و صلاح باز نمىگرديد و بلكه در ميان شما كسانى را مى بينم كه در چاه افكنده شوندو كسانى كه گروه ها را به هم پيوندند و سپاه برضدّ من بسيج نمايند. آنگاه فرمود:
اى درخت ، اگر تو بهخداوند و روز جزا ايمان دارى و مى دانى كه من فرستاده خدايم پس (هم اينك ) به فرمانخدا از جا درآى و با ريشه هاى خود، در برابر من بايست.
سوگند به خدايىكه پيامبرش را به حق مبعوث فرمود (ديدم كه ) درخت با ريشه هايش از جا كنده شد وهمچون پرنده اى بال و پر زنان در حالى كه صداى سختى از ا شنيده مى شد آمد تا مقابلرسول خدا(ص ) ايستاد. شاخه بلندش را (همچون چترى ) بر رسول خدا(ص ) گسترد و پاره اىاز شاخه هايش را هم بر دوش من نهاد و من در سمت راست آن حضرت (ايستاده ) بودم .
مشركان پس از ديدن (اين معجزه ها) از روى برترى جويى و گردنكشى گفتند:
بگوكه نيمى از آن به سمت تو آيد و نيمى بر جاى خود بماند.
حضرت به درخت چنين فرمانداد و نيمه درخت رو به سوى او نهاد با پيش آمدنى شگفت تر و بانگى سهمگين تر چنانكهگويى مى خواست خود را به رسول خدا(ص ) بپيچد.
سپس باز آنان از روى سركشى وناسپاسى گفتند:
اين نيمه را بگو كه به سمت نيمه خود رود چنانكه پيشتربود.
حضرت همان فرمود كه قوم خواستند. سپس درخت باز گرديد.
من گفتم :
اى فرستاده خدا! من نخستين كسى هستم كه به تو ايمان مىآورد و نخستين فردى هستم كه اقرار و اعتراف مى كند به اينكه درخت آنچه فرمودى بهفرمان خدا انجام داد تا پيامبرى تو را تصديق و گواهى كند و گفته تو را بزرگدارد.
مشركان قريش (با كمال بى شرمى ) گفتند:
نه بلكه او ساحرى استدروغگو و تردستى است چابك . آنگاه (در حالى كه به من اشاره مى كردند) گفتند: آياكسى جز اين ، تو را تصديق خواهد كرد؟
دنباله دارد......
ویرایش توسط bahrani : ۱۳۸۷/۰۸/۲۹ در ساعت ۰۸:۰۴
http://hojjate-khoda.blogfa.com/
روزی تو خواهی امد
از کوچه های باران
تا از دلم بشویی غم های روزگاران ....
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
اشتراک گذاری