-
۱۳۸۷/۰۹/۰۶, ۱۵:۳۷ #1
- تاریخ عضویت
تير ۱۳۸۷
- نوشته
- 982
- مورد تشکر
- 768 پست
- حضور
- 8 دقیقه
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
یوسف قرآن
«بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم»
الحمدللّه ربّ العالمين وصلّى اللّه على سيّدنا ونبيّنا محمّد وآله الطاهرين
گرچه سوره يوسف در جلد ششم تفسير نور چاپ شده، لكن از آنجا كه داستان حضرت يوسف بسيار شيرين و پرجاذبه است و براى آشنايى نسل نو با تفسير و نكات و اشارات و لطايف قرآن، بهترين راه را داستانهاى قرآن يافتم، تصميم گرفتم اين قسمت از تفسير نور را جداگانه چاپ كنم، تا كسانى كه حوصله مطالعهى تفسير همه قرآن يا توان تهيه يكدوره تفسير كامل را ندارند، يكسره محروم نشوند و لااقل با بخشى از قرآن و تفسير آن آشنا شوند.
جوانان ما پس از مطالعه اين جزوه باور خواهند كرد كه چگونه خداوند در دوازده صفحهى قرآن، داستانى را بيان كرده كه هزاران نكته در آن نهفته و حدود نهصد نكتهى آن را من با كمى اطلاعاتم بدست آورده و در اين جزوه كوچك تقديم شما مىكنم.
من فكر مىكنم مطالعه اين سوره، راه خوبى براى ورود به دنياى تفسير باشد، چنانكه در سال 80 كه ستاد تفسير قرآن كريم، اين كتاب را به مسابقه گذارد و از مشتاقان تدبّر در آيات قرآن خواست تا اگر نكات تازهاى مىيابند آن را براى ستاد ارسال و از جوائز ويژهاى بهرهمند گردند، حدود 70 رساله واصل گرديد كه مشتمل بر هزاران نكته بود و از ميان آنها آنچه ضابطهمند، بديع و غير تكرارى بود، با نظر كارشناسان فن استخراج گرديد.
در چاپ حاضر كتاب يوسف قرآن، علاوه بر 900 نكته و پيام قبلى، 370 پيام استخراجى از جزوات ارسالى، الحاق گرديد تا اوّلاً نكات جديد در اختيار همگان قرار گيرد و ثانياً اين موضوع آشكارتر شود كه تدبّر در قرآن مىتواند يافتههاى تازهاى را براى هر تدبّر كننده به ارمغان آورد.
پيامهاى برگرفته از آن جزوات، با علامت در پايان آن مشخص گرديده است.
در پايان ضمن تقدير از همه عزيزانى كه مطالب خود را ارسال نموده و پوزش از عدم ذكر نام آنان، از زحمات حجّة الاسلام و المسلمين مجتبى كلباسى و همكاران محترمشان در ستاد تفسير، كه در امر برگزارى مسابقه، مطالعه جزوات و استخراج نكات جديد متقبّل زحماتى شدهاند، تشكّر نموده و توفيق آنان را از خداوند متعال خواستارم.
قابل ذكر است كه براى برگزارى مسابقه سراسرى تفسير قرآن در سال 1383، مجدداً مطالب اين كتاب توسط حجج اسلام آقايان كلباسى و سليمانى مورد مطالعه و اصلاح قرار گرفت و نظرات آنان در اين جزوه اعمال گرديد.
همچنين از كسانى كه به نكات تازه يا اشكالاتى برخورد كرده و ما را آگاه سازند پيشاپيش تشكّر مىكنم.
محسن قرائتى
سيماى سورهى يوسف
سوره يوسف از سورههاى مكّى و داراى يكصد ويازده آيه است. نام حضرت يوسف، 27 مرتبه در قرآن آمده، كه 25 مرتبه آن در همين سوره است. آيات اين سوره، به هم پيوسته و در چند بخش جذاب و فشرده، داستان زندگى يوسف را از كودكى تا رسيدن او به مقام خزانهدارى كشور مصر، عفت و پاكدامنى او، خنثى شدن توطئههاى مختلف عليه او و جلوههايى از قدرت الهى را مطرح مىكند.
داستان حضرت يوسف عليه السلام فقط در همين سوره از قرآن آمده، در حالى كه داستان پيامبران ديگر در سورههاى متعدّد نقل شده است. داستان حضرت آدم و نوح هر كدام در دوازده سوره، داستان حضرت ابراهيم در هيجده سوره، داستان حضرت صالح در يازده سوره، داستان حضرت داوود در پنج سوره، داستان حضرت هود و سليمان هر كدام در چهار سوره و داستان حضرت عيسى و زكريّا هر كدام در سه سوره ذكر شده است. (1)
داستان حضرت يوسف در تورات، سِفر پيدايش از فصل 37 تا 50 نيز نقل شده است، امّا در مقايسه با آنچه در قرآن آمده، به خوبى اصالت قرآن و تحريف تورات معلوم مىگردد. در ميان آثار ادبى نيز داستان يوسف و زليخا، داراى جايگاهى برگزيده است كه از آن جمله مىتوان منظومه يوسف و زليخا، از نظامى گنجوى و يوسف و زليخا منسوب به فردوسى را نام برد.
قرآن در داستان يوسف عليه السلام بيشتر به شخصيّت خود او در گذر از كوران حوادث مىپردازد، در حالى كه در داستان پيامبران ديگر، بيشتر به سرنوشت مخالفان و لجاجت و هلاكت آنان اشاره نموده است.
در برخى روايات، از آموزش سوره يوسف به زنان و دختران نهى شده است، ولى به نظر برخى صاحب نظران، اين روايات اَسناد قابل اعتمادى ندارند. (2) و از طرفى آنچه معيار اين نهى است، طرح عشق از سوى زليخا همسر عزيز مصر است كه با بيان قرآنى، نقطه منفى در آن وجود ندارد.
آيه (1 و 2)
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
به نام خداوند بخشنده مهربان
«1» الر تِلْكَ ءَايَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ
الف لام را. آن است آيات كتاب روشنگر.
«2» إِنَّآ أَنْزَلْنَاهُ قُرْءَاناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ
همانا ما آن را قرآنى عربى نازل كرديم، باشد كه بيانديشيد.
نكتهها:
درباره حروف مقطّعه نظرات مختلفى بيان شده است، از جمله:
1- قرآن، اين معجزه الهى از همين حروف الفبا تأليف يافته كه در اختيار همگان است.
2- نام سورهاى است كه با آن حروف آغاز شده است.
3- نوعى سوگند و قسم الهى است.
4- اسرار و رموزى بين خدا و پيامبر است.
امّا با توجّه به اينكه از ميان 29 سورهاى كه با حروف مقطّعه آغاز شده، در بيست و چهار مورد پس از آن حروف، سخن از قرآن و معجزه بودن آن است، شايد بهترين وجه، همان نظر اوّل باشد.
قرآن به هر زبانى كه نازل مىشد، ديگران بايد با آن زبان آشنا مىشدند. امّا نزول قرآن به زبان عربى داراى مزايايى است، از جمله:
الف: زبان عربى داراى چنان گستردگى لغات و استوارى قواعد دستورى است كه در زبانهاى ديگر يافت نمىشود.
ب: طبق روايات زبان اهل بهشت، عربى است.
ج: مردم منطقهاى كه قرآن در آن نازل شد، عرب زبان بودند و امكان نداشت كه كتابِ آسمانى آنها به زبان ديگرى باشد.
خداوند در مورد قرآن و باران، هر دو تعبير به «نزول» نموده است، بين اين دو مشابهتهايى است كه ذكر مىكنيم:
الف: هر دو از آسمان نازل مىشوند. «و انزلنا من السماء ماءً» (3)
ب: هر دو طاهر و مطهّرند. قرآن، براى رشد و پاكى روح از شرك و جهل و انحرافات، «يزكيّهم» (4) و باران وسيله پاكى جسم است. «ليطهّركم» (5)
ج: هر دو وسيلهى حياتند. باران وسيله حيات مادّى و سرسبز شدن زمين مرده است، «لنحيى به بلدة ميتاً» (6) و قرآن وسيله زنده شدن دلهاى مرده و خواب رفته است. «دعاكم لِما يحييكم» (7)
د: هر دو مايه بركتاند. «كتاب انزلناه مبارك» (8) ، «ماءً مباركاً» (9)
ه: قرآن چون باران، قطره قطره و آيه آيه نازل شده است. (نزول تدريجى)
پيامها:
1- قرآن، از همين حروف الفبا (الف، لام، را،...)، تأليف يافته است. اگر مىتوانيد شما هم از همين حروف، كتابى مثل قرآن بياوريد. «الر» آرى انسان از خاك مىتواند خشت و آجر و كوزه بسازد، ولى قدرت الهى از خاك صدها نوع برگ و گل و ميوه با رنگها و مزههاى مختلف مىسازد، همچنين انسان از حروف الفبا كلمات عادّى مىسازد، ولى خداوند از همين حروف قرآنى مىسازد كه نه تنها در هر صفحه آن بلكه در هر سطر و كلمه و حرف آن نكاتى نهفته است.
2- نزول قرآن به زبان عربى از يك سو و فرمان تدّبر در آن از سوى ديگر، نشانهى آن است كه مسلمانان بايد با زبان عربى آشنا شوند. «قرآناً عربيّاً لعلّكم تعقلون»
3- قرآن، تنها براى تلاوت و تبّرك نيست، بلكه وسيلهى تعقّل و رشد بشر است. «لعلّكم
تعقلون»
4- نوشتهها بايد روشن و روشنگر، هدفدار و هدايتگر باشد. «الكتاب المبين... لعلّكم تعقلون»
آيه (3)
«3» نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَآ أَوْحَيْنَآ إِلَيْكَ هَذَا الْقُرْءَانَ وَإِن كُنتَ مِن قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِينَ
ما با اين قرآن كه به تو وحى كرديم بهترين داستان را بر تو بازگو مىكنيم، در حالى كه تو پيش از آن، از بىخبران بودى.
نكتهها:
«قَصَص» جمع «قصّه» هم به معناى داستان و هم نقل داستان است.
قصّه و داستان در تربيت انسان سهم بسزايى دارد. زيرا داستان، تجسّم عينى زندگى يك اُمّت و تجربه عملى يك ملّت است. تاريخ آئينهى ملّتهاست و هر چه با تاريخ و سرگذشت پيشينيان آشنا باشيم، گويا به اندازه عمر آنان زندگى كردهايم. حضرت على عليه السلام به فرزندش امام حسن مىفرمايد: فرزندم! من در سرگذشت پيشينيان چنان مطالعه كردهام و به آنها آگاهم، كه گويا با آنان زيستهام و به اندازهى آنها عمر كردهام. (10)
شايد يكى از دلايل اثرگذارى قصّه و داستان بر انسان، تمايل قلبى او به داستان باشد. معمولاً كتابهاى تاريخى وداستانى در طول تاريخ فرهنگ بشرى رونق خاصى داشته و قابل فهم و درك براى اكثر مردم بوده است، در حالى كه مباحث استدلالى و عقلانى را گروه اندكى پيگيرى مىكردهاند.
در روايات، به كلّ قرآن «احسن القصص» اطلاق شده است و اين منافاتى ندارد كه در ميان كتب آسمانى، قرآن «احسنالقصص» باشد و در ميان سورههاى قرآن، اين سوره «احسن القصص» باشد. (11)
تفاوت داستانهاى قرآن با ساير داستانها:
1- قصّهگو خداوند است. «نحن نقصّ»
2- هدفدار است. هدفى بس بلند و آن ارشاد و هدايت انسان از طريق تجربه امّتهاى گذشته است كه چگونه بعضى به خاطر ايمان و صبر و تقوى عزيز شدند و گروه ديگرى به خاطر هوسها و لجاجتها و تكبّرها و حسدها ذليل گشتند. با نقل اين داستانها به انسان آرامش و دلدارى مىدهد تا در مقابل نا ملايمات پايدار بماند. قرآن در اين باره مىفرمايد: «نقصّ عليك من انباء الرّسل مانثبّتبه فؤادك» (12)
3- حقّ است، نه خيال. «نحن نقصّ عليك نبأهم بالحقّ» (13)
4- بر اساس علم است، نه گمان. «فلنقصنّ عليهم بعلمٍ» (14)
5 - وسيلهى تفكّر است، نه تخدير. «فاقصص القصص لعلّهم يتفكّرون» (15)
6- وسيله عبرت است، نه تفريح وسرگرمى. «لقد كان فى قصصهم عبرة» (16)
داستان حضرت يوسف، «احسن القصص » است، زيرا:
1- چون از سرچشمه وحى است، از معتبرترين داستانهاست. «بما اوحينا»
2- در اين داستان، جهاد با نفس كه بزرگترين جهاد است، مطرح مىشود.
3- قهرمان داستان، نوجوانى است كه تمام كمالات انسانى را در خود دارد. (صبر، ايمان، تقوى، عفاف، امانت، حكمت، عفو و احسان كه در لابلاى تاريخ يوسف خواهيم خواند.)
4- تمام چهرههاى داستان، خوش عاقبت مىشوند. يوسف به حكومت مىرسد، برادران توبه مىكنند، پدر بينايى خود را بدست مىآورد، كشور قحطى زده نجات مىيابد و دلتنگىها و حسادتها به وصال و محبّت تبديل مىشود.
5 - در اين داستان مجموعهاى از اضداد در كنار هم طرح شدهاند: فراق و وصال، غم و شادى، قحطى و پرمحصولى، وفادارى و جفاكارى، مالك و مملوك، چاه و كاخ، فقر و غنا، بردگى و سلطنت، كورى و بينايى، پاكدامنى و اتهام ناروا بستن.
نه فقط داستانهاى الهى، بلكه تمام كارهاى خداوند، «اَحسن» است. زيرا:
1- بهترين آفريدگار است. «احسن الخالقين» (17)
2- بهترين كتاب را دارد. «نزّل احسن الحديث» (18)
3- بهترين صورتگر است. «فاحسن صوركم» (19)
4- بهترين دين را ارائه مىكند. «و من احسن ديناً ممّن اسلم وجهه لله» (20)
5 - بهترين پاداش را مىدهد. «ليجزيهم اللَّه احسن ما عملوا» (21)
و در برابر اين بهترينها، خداوند بهترين عمل را از انسان خواسته است. «ليبلوكم ايّكم احسن عملاً» (22)
پيامها:
1- در داستانهاى قرآن، قصّهگو خداوند است. نا گفته پيداست كه هرچه قصّه گو و نويسنده آن، معتبرتر و مطمئنتر باشد، اثر كلامش بيشتر خواهد بود. «نحن نقصّ»
2- از نظر روانى و تربيتى، براى تأثير بهتر، بايد مقدّمه چينى كرد. (قرآن قبل از شروع قصّه، مقدّمه چينى مىكند كه مىخواهم قصه بگويم، آن هم بهترين قصّه تا در انسان انگيزه شنيدن و خواندن را تقويت كند.) «نحن نقصّ عليك احسن القصص»
3- بهترين داستان، آن است كه بر اساس وحى باشد. «احسن القصص بما اوحينا»
4- پيامبرصلى الله عليه وآله قبل از نزول وحى، نسبت به سرگذشت يوسف بىخبر و ناآشنا بود. «...لمن الغافلين»
5 - قرآن، برطرف كننده غفلتها و بىخبرىهاست. «من قبله لمن الغافلين»
آيه (4)
«4» إِذْ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يَآ أَبَتِ إِنِّى رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِى سَاجِدِينَ
آنگاه كه يوسف به پدر خويش گفت: اى پدر! همانا من (در خواب) يازده ستاره با خورشيد و ماه ديدم، آنها را در برابر خود سجدهكنان ديدم.
نكتهها:
داستان حضرت يوسف با خوابى شروع مىشود كه او را بشارت مىدهد و نسبت به آيندهاى روشن اميدوار مىسازد تا او را در مسير تربيت الهى صابر و بردبار گرداند.
حضرت يعقوب، فرزند حضرت اسحاق و او نيز فرزند ابراهيمعليهم السلام است.
يوسف و بنيامين از يك مادر و ساير برادرانش از مادر ديگرى بودند. (23)
خواب اولياى الهى، متفاوت است؛ گاهى نيازمند تعبير است، مثل خوابِ حضرت يوسف و گاهى به تعبير نياز ندارد، بلكه عين واقع است. مانند خواب حضرت ابراهيم كه مأمور مىشود تا اسماعيل را ذبح كند.
پيامها:
1- فرزندان، بايد به درايت و دلسوزى پدر اعتماد و در مسائل زندگى با او مشورت كنند. «قال يوسف لابيه»
2- پدران و مادران، معمولاً بهترين مرجع براى حلّ مشكلات فرزندان هستند. «يا اَبت»
3- پدران و فرزندان در خطاب به يكديگر، از واژههايى كه نشانهى صميميّت، رحمت و شفقت است، استفاده كنند. «يا اَبت»
4- والدين به خوابهايى كه فرزندانشان براى آنان نقل مىكنند، توجّه كنند. «يا اَبت»
5 - گاهى رؤيا وخواب ديدن، يكى از راههاى دريافت حقايق است. «انّى رأيت»
6- در خواب و رؤيا، اشيا، نماد حقايقى مىشوند. (مثلاً خورشيد نشان پدر، ماه تعبير از مادر و ستارگان نشان برادران است.) «رأيت احد عشر كوكباً...»
7- رؤياى اولياىِ خدا، واقعنما است. «رأيتُ»
در اين آيه «رأيتُ» تكرار شده است تا بگويد حتماً ديدم و گمان نشود ماجرا خيالى بوده است.
8 - يوسفعليه السلام در خواب چنان ديد كه خورشيد و ماه و ستارگان، همانند موجودات داراى عقل، بر او سجده مىكنند. (ضمير «هُم» در «رأيتهم» براى موجودات عاقل بكار مىرود)
9- انسانهاى برگزيده، به مقامى مىرسند كه قبلهگاه ديگر انسانها مىشوند. «رأيتهم لى ساجدين»
10- گاهى در نوجوان، استعدادى هست كه بزرگترها را به تواضع وامىدارد. «ساجدين »
11- شروع داستان با رؤيا و پايان آن با تعبير شدن آن رؤيا، از بهترين روشها براى نوشتن داستان و سناريو است. «احسن القصص - رأيتهم لى ساجدين»
سخنى دربارهى رؤيا و خواب ديدن
پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله مىفرمايد: «الرؤيا ثلاثة: بشرى من اللَّه، تحزين من الشيطان، و الّذى يحدث به الانسان نفسه فيراه فى منامه» (24) خواب بر سه قسم است: يا بشارتى از سوى خداوند است، يا غم و اندوهى از طرف شيطان است و يا مشكلات روزمره انسان است كه در خواب آنرا مىبيند.
برخى از دانشمندان و روانشناسان، خواب ديدن را در اثر ناكامىها و شكستها دانسته و همانند ضربالمثلى قديمى استناد كردهاند كه: «شتر در خواب بيند پنبه دانه» و برخى ديگر خواب را تلقينِ ترس گرفتهاند، بر اساس ضربالمثلى كه مىگويد: «دور از شتر بخواب تا خواب آشفته نبينى» و بعضى ديگر خواب را جلوه غرائز واپس زده دانستهاند.
البتّه بايد به اين نكته توجه داشت كه همه خوابها با يك تحليل، قابل بررسى نيستند.
كسانى كه خواب مىبينند چند دستهاند:
دسته اوّل، كسانى كه روح كامل و مجردى دارند و بعد از خواب رفتنِ حواس، با عالم ديگرى مرتبط شده و حقايقى را صاف و روشن از دنياى ديگر دريافت مىكنند. (نظير تلويزيونهاى سالم، با آنتنهاى مخصوص جهتدار كه امواج ماهوارهاى را از نقاط دور دست مىگيرد.) اينگونه خوابها كه دريافت مستقيم و صاف است، نيازى به تعبير ندارد.
دسته دوّم، كسانى هستند كه داراى روح متوسط هستند و در عالم رؤيا، حقايق را ناصاف و همراه با تشبيه و تخيّل دريافت مىكنند. (كه بايد مفسّرى در كنار دستگاه گيرنده، ماجراى فيلم را توضيح دهد وبه عبارتى، عالمى آن خواب را تعبير كند.)
دسته سوّم، كسانى هستند كه روح آنان به قدرى متلاطم و ناموزون است كه خواب آنها مفهومى ندارد. (نظير صحنههاىِ پراكنده و پربرفك تلويزيونى، كه كسى چيزى از آن سر درنمىآورد.) اين نوع رؤياها كه قابل تعبير نيستند، در قرآن به «اضغاث احلام» تعبير شده است.
قرآن در سورههاى مختلف، از رؤياهايى نام برده كه حقيقت آنها به وقوع پيوسته است. از جمله:
الف: رؤياى يوسفعليه السلام درباره سجدهى يازده ستاره و ماه و خورشيد بر او كه با رسيدن او به قدرت و تواضع برادران و پدر و مادر در برابر او تعبير گرديد.
ب: رؤياى دو يار زندانىِ يوسف كه يكى از آنها آزاد وديگرى اعدام شد و قصّهى آن در آيه 41 همين سوره خواهد آمد.
ج: رؤياى پادشاه مصر درباره گاوِ لاغر و چاق كه تعبير به قحطى و خشكسالى بعد از فراخ شد.
د: رؤياى پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله درباره عدد اندك مشركان در جنگ بدر كه تعبير به شكست مشركان شد. (25)
ه: رؤياى پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله درباره ورود مسلمانان با سر تراشيده به مسجدالحرام، كه با فتح مكه و زيارت خانه خدا تعبير شد (26)
و: رؤياى مادر حضرت موسى كه نوزادش را در صندوق گذاشته و به آب بياندازد. «اذ اوحينا الى اُمّك مايوحى اَن اقذ فيه فى التابوت» (27) كه روايات بر اين دلالت دارند كه مراد از وحى در اينجا، همان رؤياست.
ز: رؤياى حضرت ابراهيم در مورد ذبح فرزندش حضرت اسماعيل. (28)
از قرآن كه بگذريم در زندگى خود، افرادى را مىشناسيم كه در رؤيا از امورى مطلع شدهاند كه دست انسان به صورت عادّى به آن نمىرسد.
حاج شيخ عباس قمى صاحب مفاتيحالجنان، به خواب فرزندش آمد و گفت: كتابى نزدم امانت بوده، آنرا به صاحبش برگردان تا من در برزخ راحت باشم. وقتى بيدار شد به سراغ كتاب رفت، با نشانههايى كه پدر گفته بود تطبيق داشت، آن را برداشت. وقتى مىخواست از خانه بيرون برود، كتاب از دستش افتاد و كمى ضربه ديد. او كتاب را به صاحبش برگرداند و چيزى نگفت، دوباره پدرش به خواب او آمد و گفت: چرا به او نگفتى كتاب تو ضربه ديده تا اگر خواست خسارت بگيرد و يا رضايت دهد.
آيه (5)
«5» قَالَ يَا بُنَىَّ لَا تَقْصُصْ رُءْيَاكَ عَلَى إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُواْ لَكَ كَيْداً إِنَّ الْشَّيْطَانَ لِلْإِنْسَانِ عَدُوٌّ مُّبِينٌ
(يعقوب) گفت: اى پسر كوچكم! خوابت را براى برادرانت بازگو مكن، كه برايت نقشهاى (خطرناك) مىكشند. همانا شيطان، براى انسان دشمنى آشكار است.
نكتهها:
يكى از اصول زندگى، رازدارى است. اگر مسلمانان به مفاد اين آيه عمل مىكردند، اين همه كتب خطى، آثار علمى، هنرى و عتيقههاى ما، در موزه كشورهاى خارجى جاى نمىگرفت و به اسم كارشناس، ديپلمات و جهانگرد از منابع و امكانات و منافع ما آگاه نمىشدند و در اثر سادگى يا خيانت، اسرارمان در اختيار كسانى كه دائماً در حال كيد ومكر عليه ما هستند، قرار نمىگرفت.
حضرت يوسف، خواب خود را دور از چشم برادران، به پدر گفت، كه اين خود نشانهى تيزهوشى اوست.
پيامها:
1- فرزندان را با مهربانى مورد خطاب قرار دهيد.«يا بنىّ»
2- پدر و مادر بايستى رابطهاى صميمانه با فرزندان داشته باشند تا فرزندان بتوانند سخن خود را با آنان مطرح كنند. «يا بنىَّ»
3- خطر حسادت در محيط خانه و جامعه را به فرزندان گوشزد كنيم. «يا بنىّ لا تقصص...»
4- از كودكى و در خانواده، رازدارى را به فرزندان بياموزيم. «يا بنىّ لا تقصص»
5 - دانستهها و اطلاعات، بايد طبقهبندى شود و اطلاعات محرمانه و غيرمحرمانه از هم جدا گردد. «لا تقصص»
6- هر حرفى را به هر كسى نزنيم. «لا تقصص»
7- كتمان فضايل به خاطر جلوگيرى از حسادتها، كارى روا و لازم است. «لا تقصص»
8 - با پى بردن به استعداد يك فرزند، آن را با ساير فرزندان مطرح نكنيم. «لا تقصص»
9- در معرّفى افراد تيزهوش ونابغه، بايد احتياط كرد. «لا تقصص»
10- اگر گاهى اوقات رؤيا، قابل گفتن نيست، پس بسيارى از ديدهها در بيدارى، نيز نبايد بازگو شود. «لا تقصص»
11- حضرت يعقوب نيز داراى علم و موهبت تعبير خواب بوده است. «لا تقصص رؤياك»
12- پيشگيرى بهتر از درمان است. (نگفتن خواب به برادران، نوعى پيشگيرى از تحريك حسادت است) «لا تقصص رؤياك على اخوتك فيكيدوا»
13- در خانواده انبيا نيز، مسايل ضد اخلاقى همچون حسد و حيله ميان فرزندان مطرح است.«يا بنىّ لا تقصص... فيكيدوا...»
14- زمينههاى حسادت را شعلهور نكنيم. «لا تقصص... فيكيدوا»
15- حسادت، موجب ناديده گرفته شدن حقوق حتّى حقّ خويشاوندى مىگردد. «لا تقصص... فيكيدوا»
16- برادران يوسفعليه السلام كه از خواب وى و مقام آينده او اطلاعى نداشتند، چنان كردند. اگر اطلاع مىيافتند چه مىكردند؟! «لا تقصص... فيكيدوا»
17- آيندهنگرى، صفتى ارزنده است. «لا تقصص... فيكيدوا»
18- افشاى اسرار و برخى اخبار، تبعات بدى را به دنبال دارد. «لا تقصص... فيكيدوا» آرى برخى اسرار به قدرى مهم هستند كه افشاى آن زندگى فرد يا افرادى را به مخاطره مىاندازد.
19- در موارد مهم و حسّاس بايد خطر را قبل از وقوع آن گوشزد كرد. «فيكيدوا لك كيداً»
20- حضرت يعقوب در مورد كيد برادران نسبت به يوسف در صورت بازگو شدن رؤيا اطمينان داشت. «فيكيدوا لك كيداً»
21- در مسايل مهم، گاهى اظهار سوءظن و يا پردهبرداشتن از خصلتها مانعى ندارد. «فَيَكيدوا لَك كَيدا»
22- لازم است والدين، از روحيات فرزندانشان نسبت به هم آگاه باشند تا بتوانند به طور شايسته مديريّت داشته باشند. «فَيَكيدُوا لَك كَيداً»
23- كيد وحيله، كارى شيطانى است. «فيكيدوا...انَّ الشَيْطان»
24- شيطان با استفاده از زمينههاى درونى بر ما سلطه مىيابد. (حسادت برادران، زمينه
را براى بروز دشمنى شيطان نسبت به يوسف فراهم ساخت.) «فيكيدوا ... انّ الشيطان للانسان عدو مبين»
25- شيطان دشمن انسان است، حتّى اگر انسان پيامبرزاده باشد. «انّ الشيطان للانسان عدوّ مبين»
26- از كودكى، شيطان را به كودكان معرّفى و نقش او را بيان نماييد. «انّ الشيطان للانسان عدوّ مبين»
آيه (6)
«6» وَكَذَلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَعَلى ءَالِ يَعْقُوبَ كَمَآ أَتَمَّهَا عَلَى أَبَوَيْكَ مِن قَبْلُ إِبْرَاهِيمَ وَ إِسْحَاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ
و اينگونه پرودگارت تو را برمىگزيند و از تعبير خوابها (و سرانجام امور) تو را آگاه مىسازد و نعمتش را بر تو و بر خاندان يعقوب تمام مىكند. همان گونه كه پيش از اين بر پدرانت ابراهيم و اسحاق تمام كرد. همانا پرودگارت داناى حكيم است.
نكتهها:
تأويل خواب به معناى بيانِ باطن و تعبير خواب است. كلمه «احاديث» جمع «حديث» به معناى نقل ماجراست. از آنجايى كه انسان رؤياى خود را براى ديگران نقل مىكند، به خواب نيز حديث گفتهاند.
حضرت يعقوب در اين آيه، خواب فرزندش يوسف را براى او تعبير مىكند و از آيندهاش خبر مىدهد.
پيامها:
1- پيامبران، برگزيدگان خداوند هستند. «يَجتبيك»
2- ارزش انسان به سن و سال نيست، ممكن است كسى از نظر سنّى كوچك باشد ولى از نظر خصلتها و ارزشها والاتر باشد. (همچون يوسف كه كوچكتر از برادرانش بود.) «يجتبيك ربّك»
3- اولياى خدا از يك خواب، آينده افراد را مىبينند. (همان گونه كه حضرت يعقوب، آيندهى يوسف را از خواب او فهميد) «يَجتبيك رَبّك ويُعَلِّمك»
4- علوم مهم و دانشهاى كليدى و اساسى را نبايد به هر كس آموخت؛ اوّل بايد افراد لايق را گزينش كرد و سپس علوم را در اختيار آنان قرار داد. (خداوند در اين آيه، اول فرمود: «يجتبيك» يعنى تو را گزينش كرد، بعد فرمود: «يعلّمك» يعنى به تو آموزش داد.) «يجتبيك ربّك و يعلّمك»
5 - علم، از بهترين هداياى الهى به برگزيدگان خود است. «يجتبيك ربّك و يُعلّمك»
6- انبيا، شاگردان خداوند هستند. «يعلّمك»
7- تعبير خواب، از امورى است كه خداوند به انسان عطا مىكند. «يُعلّمُك من تأويل الاحاديث»
8 - از جمله راههاى ارتباط با غيب، رؤياها و خوابهاى صادقانه است. «يعلّمك من تأويل الاحاديث»
9- علم آموخته شده به يوسفعليه السلام نيز محدود بوده است. (كلمهى «من» در جملهى «من تأويل الاحادث»، به معناى بخشى از علم تعبير خواب است)
10- مقام نبوّت و حكومت، سرآمد نعمتهاست. (مراد از تمام كردن نعمت در «يتّم نعمته»، رسيدن يوسف به مقام نبوّت است)
11- در فرهنگ قرآن، اجداد در حكم پدر هستند. «اَبَويك من قبل ابراهيم و اسحاق» (با اينكه حضرت ابراهيم و اسحاق جدّ يوسف بود، ولى خداوند در اين آيه به يوسف مىفرمايد: پدران تو ابراهيم و اسحاق.)
12- علم و هدايت و لياقت يك فرد علاوه بر خود او براى خانواده و خويشاوندان او نيز نعمت و موهبت الهى است. «يمّ نعمته عليك و على آل يعقوب»
13- اتمام نعمت بر آل يعقوب نشان از توبه كردن و عاقبت به خيرى برادران يوسف دارد. «يتمّ نعمته عليك و على آل يعقوب»
14- انتخاب انبيا، بر اساس علم و حكمت الهى است. زيرا در آغاز آيه مىفرمايد: خداوند تو را انتخاب كرد، «يجتبيك» ولى آخر آيه مىفرمايد: «عليمٌ حكيمٌ»
آيه (7)
«7» لَقَدْ كَانَ فِى يُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ ءَايَاتٌ لِّلسَّآئِلِينَ
به تحقيق در (داستان) يوسف و برادرانش نشانههايى (از حاكم شدن اراده خداوندى) براى جويندگان است.
نكتهها:
در داستان زندگى حضرت يوسف، آيات و نشانههاى زيادى از قدرتنمايى خداوند به چشم مىخورد، كه هر كدام از آنها مايهى عبرت و پند براى اهل تحقيق و جستجو است؛ از آن جمله است: 1- خواب پر راز و رمز حضرت يوسف. 2- علم تعبير خواب. 3- تشخيص و اطلاع يافتن يعقوب از آينده فرزند خود. 4- در چاه بودن و آسيب نديدن. 5 - نابينا شدن و دوباره بينا شدن حضرت يعقوبعليه السلام. 6- قعر چاه و اوج جاه. 7- زندان رفتن و به حكومت رسيدن. 8 - پاك بودن و تهمت ناپاكى شنيدن. 9- فراق و وصال. 10- بردگى و پادشاهى. 11- زندان براى فرار از گناه. 12- بزرگوارى و عفو سريع برادران خطاكار و دهها نكته ديگر كه در آيات آينده خواهيم خواند.
در كنار اين نشانهها، سؤالهايى قابل طرح است كه پاسخ هر كدام روشنگر راه زندگانى است؛
1- چگونه حسادت، انسان را به برادركشى مىكشاند؟!
2- چگونه ده نفر در يك خيانت، هم رأى و هم داستان مىشوند؟!
3- چگونه يوسف با بزرگوارى از مجازات برادران خيانتكار خود، صرف نظر مىكند؟!
4- چگونه انسان با ياد خدا، زندان را بر لذّت گناه ترجيح مىدهد؟
اين سوره، در زمانى نازل شد كه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله در محاصره شديد اقتصادى و اجتماعى قرار گرفته بود و اين داستان براى حضرت، مايهى دلدارى شد كه اى پيامبر! اگر بعضى بستگانت ايمان نياوردند ناراحت مباش، برادران يوسف او را به چاه انداختند! ولى عاقبت عزّت نصيب يوسف شد. آرى آيندهى روشن با تواست.
پيامها:
1- حسد، مرز خانواده و عواطف خويشاوندى را نيز درهم مىشكند. برادران يوسف به خاطر حسادت، همهى ارزشها را زير پاگذاشتند و عليه برادر خود توطئه كردند. «لقد كان فى يوسف و اخوته»
2- قبل از بيان داستان، شنونده را براى شنيدن و عبرت گرفتن آماده كنيد. در اين آيه مىفرمايد در داستان يوسف نشانههاى مهمى براى جويندگان وجود دارد. «لقد كان فى يوسف و اخوته آيات للسائلين»
3- پرسش و طرح سؤال از جمله راههاى رسيدن به حقيقت است. «آيات للسائلين»
4- تا تشنهى شنيدن و عاشقِ آموختن نباشيم، از درسهاى قرآن استفاده كامل نمىبريم. «لِلسّائلين »
5 - داستانهاى قرآن، پاسخ سؤالهاى زندگى مردم را مىدهد. «للسائلين»
آيه (8)
«8» إِذْ قَالُواْ لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَى أَبِينَا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِى ضَلاَلٍ مُّبِينٍ
آنگاه كه (برادران او) گفتند: همانا يوسف و برادرش (بنيامين) نزد پدرمان از ما كه گروهى نيرومند هستيم محبوبترند. همانا پدرمان (در اين علاقه به آن دو) در گمراهى روشنى است.
نكتهها:
«عُصبة» به گروه متّحد و قوى مىگويند، زيرا با وحدت و همبستگى همچون «اعصاب» يك بدن، از همديگر حمايت مىكنند.
دو نفر از پسران حضرت يعقوب، (يوسف و بنيامين) از يك مادر و بقيه از مادرى ديگر بودند. علاقه پدر به يوسف، به دليل خردسال بودن يا به دليل كمالاتى كه داشت، موجب حسادت برادران شده بود. آنها علاوه بر حسادت با گفتن: «و نحن عصبة» نشان دادند كه دچار غرور و تكبّر شده و در اثر اين غرور و حسد، پدر را متّهم به اشتباه و انحراف در مهر ورزى به فرزندان مىكنند.
افرادى در جامعه، به جاى آنكه خود را بالا ببرند، بزرگان را پايين مىآورند. چون خود محبوب نيستند، محبوبها را مىشكنند.
فرق است ميان تبعيض و تفاوت. تبعيض؛ برترى دادن بدون دليل است. ولى تفاوت؛ برترى بر اساس لياقت است. مثلاً نمرههاى يك معلّم، تفاوت دارد، ولى اين تفاوت حكيمانه است، نه ظالمانه. علاقهى حضرت يعقوب به يوسف، حكيمانه بود نه ظالمانه، ولى برادران يوسف، اين علاقه را بىدليل پنداشتند و گفتند: «انّ ابانا لفى ضلال مبين»
گاهى علاقهى زياد، سبب دردسر مىشود؛ حضرت يعقوب، يوسف را خيلى دوست داشت و همين امر موجب حسادت برادران و افكندن يوسف در چاه شد. چنانكه علاقه زليخا به يوسف، به زندانى شدن يوسف انجاميد. لذا زندانبان كه شيفته اخلاق يوسف شده بود، وقتى به او گفت: من تو را دوست دارم. يوسف گفت: مىترسم اين دوستى نيز بلائى به دنبال داشته باشد. (29)
پيامها:
1- حسادت موجب مىگردد افراد بزرگسال سن و شخصيّت خود را فراموش كرده و با كودكان كينه توزى كنند. (با توجّه به اينكه يوسف كوچكتر بود، بزرگترها به او حسادت ورزيدند) «ليوسف... احبّ الى ابينا»
2- اگر فرزندان احساس تبعيض كنند، آتش حسادت در ميان آنان شعلهور مىشود. «احبّ الى ابينا منّا»
3- عشق وعلاقه به محبوب شدن، در نهاد هر انسانى وجود دارد. انسانها از كمتوجهى وبىمهرى ديگران به خود، رنج مىبرند. «احبّ الى ابينا» (برادران يوسف، عشق پدر به يوسف را نوعى بىمهرى به خود تصوّر مىكردند)
4- حضرت يعقوب به همه فرزندان محبّت داشت. «احبّ الى ابينا منّا» (برادران مىگفتند: يوسف محبوبتر است، يعنى ما نيز محبوب هستيم)
5 - زور وقدرت، محبّت نمىآورد. (برادران قدرت بيشترى داشتند، ولى محبوبيّت بيشترى نداشتند) «ليوسف... احبّ... و نحن عصبة»
6- اتّحاد و با هم بودن، سبب احساس نيرومندى و قدرت مىشود. «نحن عصبة»
7- گروهگرايى، اگر بدون رهبرى صحيح و خداپسندانه باشد، عوامل سقوط را سريعتر فراهم مىكند. («و نحن عصبة» نشان انسجام است، ولى انسجامى رها وبدون رهبرى صحيح)
8 - انسان براى ارتكاب خطا و گناه، اوّل خود را توجيه و كار خود را تئوريزه مىكند. (برادران، هم خود را متّحد و قوى مىدانند، «و نحن عصبة» و هم پدر را منحرف، «انّ ابانا لفى ضلال» و با اين دليل، حسادت خود را توجيه مىكنند.)
9- جوانان نوعاً خود را عقل كل دانسته و به نظرات پدران كمتر اهميّت مىدهند. «نحن عصبة انّ ابانا لفى ضلال مبين»
10- احساس قدرت و نيرومندى عقل را كور مىكند. «نحن عصبة انّ ابانا لفى ضلال مبين»
11- معيارهاى نادرست، نتايج نادرست به دنبال دارد. (اگر عيار فقط قدرت و تعداد شد، نتيجهاش نسبت دادن انحراف به اقلّيت مىشود.) «انّ ابانا لفى ضلال مبين»
12- خودخواهان عوامل ناكامى را به جاى آن كه در خود جستجو كنند به ديگران نسبت مىدهند. «انّ ابانا لفى ضلال مبين» (به جاى آنكه بگويند ما حسوديم، گفتند: پدر ما در گمراهى است)
13- حسادت، مرز نبوّت واُبوّت (پيامبرى وپدرى) را نيز مىشكند و فرزندان به پيامبرى كه پدرشان است، نسبت انحراف و بىعدالتى مىدهند. «انّ ابانا لفى ضلال مبين»
14- غفلت انسان ممكن است به جايى برسد كه در عين انحراف و خطاكارى خود، ديگران را خطاكار قلمداد كند. (برادران يوسف به جاى آنكه خود را حسود و توطئهگر بدانند، پدر را منحرف دانستند.) «انّ ابانا لفى ضلال مبين»
آيه (9)
«9» اُقْتُلُواْ يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ وَ تَكُونُواْ مِن بَعْدِهِ قَوْماً صَالِحِينَ
(برادران به يكديگر گفتنديوسف را بكشيد يا او را به سرزمينى دور بيافكنيد تا توجّه پدرتان مخصوص شما شود و پس از انجام طرح (با توبه) گروهى شايسته باشيد.
نكتهها:
انسان در برخورد با نعمت، چهار حالت دارد: حسادت، بُخل، ايثار، غبطه. اگر پيش خود گفت: حال كه ما فلان نعمت را نداريم، ديگران هم نداشته باشند، حسادت است. اگر گفت: فقط ما برخوردار از اين نعمت باشيم ولى ديگران نه، اين بُخل است. اگر گفت: ديگران از نعمت برخوردار باشند، اگر چه به قيمتى كه ما محروم باشيم، اين ايثار است. اگر گفت: حالا كه ديگران از نعمت برخوردارند، اى كاش ما هم بهرهمند مىشديم، اين غبطه است.
امام باقرعليه السلام فرمودند: من گاهى به بعضى از فرزندانم محبّت مىكنم و آنها را روى زانو مىنشانم، در حالى كه استحقاق اين همه محبّت را ندارند، تا مبادا عليه ساير فرزندانم حسادت بورزند و ماجراى يوسف تكرار شود. (30)
پيامها:
1- فكر خطرناك، انسان را به كار خطرناك مىكشاند. «ليوسف... احبّ... اقتلوا»
2- احساس تبعيض در محبّت از طرف فرزندان، آنها را تا حدّ برادركشى سوق مىدهد. (گرچه شدّت علاقه پدر به يوسف بىدليل نبود، بلكه به خاطر كمالات او بود، ولى برادران احساس تبعيض كردند وخيال كردند علاقهى بىدليل است وهمين احساس، آنان را به توطئه وادار كرد) «احبّ الى ابينا... اقتلوا»
3- از منظر كوته نظران، حذف فيزيكى و كشتن رقيب، بهترين راه است. «اقتلوا يوسف»
4- حسادت، انسان را تا برادركشى سوق مىدهد. «اقتلوا يوسف»
5 - گناهكاران يكديگر را در انجام گناه وسوسه كرده و از همداستانى با يكديگر نيرو مىگيرند. (برادران به يكديگر دستور بكشيد و بيفكنيد مىدادند) «اقتلوا... او اطرحوه»
6- انسان، خواهان محبوبيّت است و كمبود محبّت مايه بزرگترين خطرات و انحرافات است. (برادران گفتند: با نابودى يوسف، توجّه پدرتان مخصوص شما مىشود.) «يخل لكم وجه ابيكم»
7- حسودان گمان مىكنند كه: از دل برود هر آنچه از ديده برفت. «اقتلوا يوسف... يخل لكم وجه ابيكم» (برادران گمان مىكردند اگر پدر يوسف را نبيند، از فكر يوسف بيرون خواهد رفت و تمام فكرش در ما متمركز خواهد شد)
8 - با اينكه قرآن راه كسب محبوبيّت را ايمان و عمل صالح معرّفى مىكند؛ «ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات سيجعل لهم الرّحمن ودّا»، (31) امّا شيطان، راه محبوب شدن را برادركشى ترسيم مىكند. «اقتلوا... يخل لكم وجه ابيكم »
9- حسود خيال مىكند با نابود كردن ديگران، نعمتها براى او مىشود. «اقتلوا ... يخل لكم وجه ابيكم »
10- شيطان با وعدهى توبه در آينده، راه گناه امروز را باز مىكند. «و تكونوا من بعده قوماً صالحين »
11- علم و آگاهى، هميشه عامل دورى از انحراف نيست، بلكه ايمان و تقوا لازم است. آرى، برادران با آنكه قتل يا تبعيد يوسف را بد مىدانستند؛ «تكونوا من بعده قوماً صالحين» امّا اقدام كردند.
12- سخن از توبه با قصد گناه قبل از انجام گناه، فريب دادن وجدان و گشودن راه گناه است. (برادران به يكديگر مىگفتند: شما يوسف را نابود كنيد بعد با توبه از افراد صالح مىشويم) «تكونوا من بعده قوماً صالحين»
آيه (10)
«10» قَالَ قَآئِلٌ مِّنْهُمْ لَا تَقْتُلُواْ يُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِى غَيَابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ
گويندهاى از ميان آنان گفت: يوسف را نكشيد و اگر قصد اين كار را داريد، او را به نهانخانه چاه بيفكنيد تا بعضى كاروانها (كه از آنجا عبور مىكنند) او را برگيرند.
نكتهها:
كلمه «جُبّ» به معناى چاهى است كه سنگچين نشده باشد. كلمه «غَيابت» نيز به طاقچههايى مىگويند كه در ديوارهى چاه، نزديك آب قرار مىدهند كه اگر از بالا نگاه شود ديده نمىشود.
نهى از منكر داراى آثار و بركاتى است كه گاهى در آينده روشن مىشود. در داستان يوسف، يكى از برادران نهى از منكر نمود و گفت: «لاتقتلوا»، يوسف را نكشيد و برادران را از كشتن يوسف منصرف كرد و جان او را نجات داد و يوسف در سالهاى بعد كه حاكم شد، مملكت را از قحطى نجات داد. همان گونه كه آسيه، همسر فرعون با نهى از منكر «لاتقتلوا»، فرعون را از كشتن موسى منصرف كرد و جان موسى را نجات داد و او در سالهاى بعد، بنىاسرائيل را
از شر فرعون نجات داد.
پيامها:
1- گاهى نهى از منكر يك فرد مىتواند نظر جمع را عوض كند و بر آن تأثير بگذارد. (يكى گفت: نكشيد، ولى نظر جمع را تغيير داد) «قال قائل»
2- نام گويندهى سخن مهم نيست، محتواى كلام مهم است. (در اين آيه نام گوينده بيان نشده ولى سخن او نقل شده است) «قال قائل...»
3- مرعوب اكثريّت و همرنگ جماعت نشويم. (برادرى كه نهى از منكر كرد، يك نفر بود ولى همرنگ جماعت نشد، بلكه رأى آنان را تغيير داد.) «قال قائل لاتقتلوا»
4- اگر نمىتوان جلو منكر را به كلى گرفت، به هر مقدار كه ممكن است بايد جلوى آن را گرفت. يكى از برادران توطئه كشتن يوسف را به قرار دادن او در چاه تبديل كرد. «لا تقتلوا ... والقوه »
آرى، براى مبارزه با فساد، گاهى دفع افسد به فاسد لازم است. (او را نكشيد، در چاهى قرار دهيد) «لاتقتلوا يوسف و القوه فى غيابت الجبّ»
آيه (11)
«11» قَالُواْ يَآ أَبَانَا مَالَكَ لَا تَأْمَنَّا عَلَى يُوسُفَ وَ إِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ
گفتند: اى پدر تو را چه شده كه ما را بر يوسف امين نمىدانى، در حالى كه قطعاً ما خيرخواه او هستيم؟!
نكتهها:
برادران يوسف پس از برنامهريزى، براى گرفتن يوسف نزد پدر آمدند ولى پدر از تحويل دادن يوسف طفره مىرفت تا جايى كه گفتند: چرا به ما اطمينان نمىكنى؟
پيامها:
1- كسانى كه پوچترند، ادّعا وتبليغات بيشترى مىكنند. «انّا له لناصحون»
2- حتّى به هر برادرى نمىتوان اطمينان كرد. (گويا يعقوب بارها از اينكه يوسف همراه برادرانش برود جلوگيرى كرده است كه برادران با گفتن «ما لك لا تأمنّا» انتقاد مىكنند.)
3- فريب هر شعارى را نخوريم و از اسمهاى بى مسمّى بپرهيزيم. (خائن نام خود را ناصح مىگذارد) «لناصحون»
4- دشمن براى برطرف كردن سوءظن، هرگونه اطمينانى را به شما ارائه مىدهد. «انّا له لناصحون»
5 - خائن، تقصير را به عهدهى ديگران مىاندازد و مىگويد اين تقصير مردم است كه به ما اطمينان ندارند. «مالك لا تأمنّا»
6- از روز اوّل، بشر به اسم خيرخواهى فريب خورده است. شيطان نيز براى اغفال آدم و حوا گفت: من خيرخواه شما هستم. «انّى لَكما لمن الناصحين» (32) «انّا له لناصحون»
7- حسد، آدمى را به گناهانى همانند دروغ و نيرنگ، حتّى نسبت به محبوبترين نزديكانش وادار مىسازد. «انّا له لناصحون»
آيه (12)
«12» أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَداً يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ
او را فردا با ما بفرست تا (در صحرا) بگردد و بازى كند و قطعاً ما نگهبانان (خوبى) براى او خواهيم بود.
نكتهها:
كودك و نوجوان بلكه همهى انسانها، نيازمند تفريح و ورزش هستند و چنانكه در اين آيه قوىترين منطقى كه توانست حضرت يعقوب را تسليم خواسته فرزندان كند، اين بود كه يوسف نياز به تفريح دارد.
در روايات آمده است: مؤمن بايد زمانى را براى تفريح و بهرهبردارى از لذّتهاى حلال اختصاص دهد تا به وسيلهى آن، بر انجام ساير كارها موفّق گردد. (33)
نه تنها ديروز، بلكه امروز و حتّى آينده نيز به نام ورزش و بازى، جوانان را از هدف اصلى جدا و در غفلت نگه خواهند داشت. بازىها را جدّى مىگيرند تا جدّىها بازى تلقّى شود.
استكبار و توطئهگران، نه تنها از ورزش سوءاستفاده مىكنند، بلكه با هر نام پسنديده و مقبول ديگرى نيز، اهداف شوم خود را تعقيب مىكنند.
به نام ديپلمات خطرناكترين جاسوسها را به كشورها اعزام مىكنند. به نام مستشار نظامى، توطئهگرى مىكنند و به اسرار نظامى دست مىيابند. به نام حقوق بشر، از مزدوران خود حمايت مىكنند. به نام دارو، براى مزدوران خود اسلحه مىفرستند. به نام كارشناس اقتصادى، كشورهاى ناتوان را ضعيف نگه مىدارند. به نام سمپاشى، باغها و مزارع را از بين مىبرند و حتّى به نام اسلامشناس، اسلام را وارونه جلوه مىدهند.
پيامها:
1- سفر فرزند بايد با اجازهى پدر باشد. «اَرْسِلْه»
2- برادران از وسيلهاى مباح و منطقى براى فريبدادن سوءاستفاده كردند. «اَرْسِله... يرتع و يلعب»
3- اگر پدر و مربيان دلسوز براى اوقات فراغت و بازى كودكان و نوجوانان برنامه ريزى مناسب داشته باشند، ديگران نمىتوانند از اين فرصت سوء استفاده كنند. (برادران يوسف از نياز يوسف به ورزش سوء استفاده كردند) «يرتع و يلعب»
4- در بازى و تفريح كودكان، مواظب آنان باشيم. «لحافظون»
5 - گاه اصرار زياد بر يك موضوع آن هم با شعارهاى زيبا و ادعاى حمايتها، نشان دهنده نقشه و توطئه است. (در آيه قبل «انا له لناصحون» و در اين آيه «انا له لحافظون»)
آيه (13)
«13» قَالَ إِنِّى لَيَحْزُنُنِى أَن تَذْهَبُواْ بِهِ وَ أَخَافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ
(يعقوب) گفت: همانا اينكه او را ببريد مرا غمگين مىسازد و از اين مىترسم كه گرگ او را بخورد و شما از او غافل باشيد.
پيامها:
1- تعهّد و سوز داشتن نسبت به فرزند، يكى از خصلتهاى پيامبران است. «ليحزننى... اخاف»
2- فراق و جدائى حتّى براى انبيا حزن آور است. «ليحزننى»
3- امتحان الهى از همان چيزهايى است كه افراد روى آن حساسيّت دارند. (يعقوب نسبت به يوسف حسّاس بود و فراق يوسف، وسيله آزمايش او شد) «ليحزننى... أخاف»
4- پردهدرى نكنيد. «اخاف ان ياكله الذئب»
(پدر از حسادت فرزندان آگاه بود و به همين دليل به يوسف فرمود: خوابى را كه ديدهاى براى برادرانت بازگو مكن. ولى در اينجا حسادت آنان را مطرح نمىكند، بلكه خطر گرگ و غفلت آنان از يوسف را بهانه مىآورد.)
5 - به فرزند خود، استقلال و اجازه بدهيم.
(عشق پدرى به فرزند و دفاع از او در برابر احتمال خطر، دو اصل است، ولى استقلال فرزند نيز اصل ديگرى است. يعقوب، يوسف را به همراه ساير برادران فرستاد. زيرا نوجوان بايد كمكم استقلال پيدا كرده و از پدر جدا شود، براى خود دوست انتخاب كند، فكر كند و روى پاى خود بايستد، هر چند به قيمت تحمّل مشكلات و اندوه باشد.)
6- حساسيّتها را در نزد هر كس بازگو نكنيم و گرنه ممكن است عليه خود انسان مورد استفاده قرار گيرد. در اينجا پدر گفت: مىترسم گرگ او را پاره كند، آنها هم گفتند: يوسف را گرگ خورد. «أخاف أن يأكله الذئب»
7- غفلت موجب ضربه و آسيب پذيرى مىگردد. حضرت يعقوب فرمود: نگرانم زمانى كه شما از يوسف غافليد، گرگ او را بخورد.) «يأكله الذئب و انتم عنه غافلون»
آيه (14)
«14» قَالُواْ لَئِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذاً لَّخَاسِرُونَ
(فرزندان يعقوب) گفتند: اگر گرگ او را بخورد، با آنكه ما گروهى قوى هستيم، در آن صورت ما زيانكار (و بىكفايت) خواهيم بود.
پيامها:
1- گاهى بزرگترها از روى تجربه و آگاهى، احساس خطر مىكنند، امّا جوانها به قدرت خود مغرورند و خطر را شوخى مىگيرند. «و نحن عصبة» (پدر نگران، ولى فرزندان مغرور قدرت خود
بودند.)
2- قوى بودن، دليلى بر امين بودن نيست. (برادران يوسف قومى بودند، «نحن عصبة»، ولى امين نبودند)
3- برادران از اين كه گرگ يوسف را پاره كند ابراز نگرانى نكردند ولى در برابر اين كه نيرومندى و قدرت آنان مخدوش گردد عكس العمل نشان دادند. «ونحن عصبة انا اذاً لخاسرين»
4- اگر كسى مسئوليّتى را بپذيرد و خوب انجام ندهد، سرمايه، شخصيّت، آبرو و وجدان خود را در معرض خطر قرار داده و زيانكار خواهد بود. «لخاسرون»
5 - ظاهر فريبى و ابراز احساسات دروغين، از دسيسههاى افراد دو رو و منافق است. (برادران در حضور پدر گفتند«انا اذاً لخاسرون»
6- برخى براى رسيدن به اهداف شوم خود حتّى حاضرند از آبرو و شخصيّت خود صرف نظر كنند. برادران گفتند: اگر با وجود ما گرگ او را بخورد، ما ديگر در جامعه آبرويى نخواهيم داشت. «انّا اذاً لخاسرون»
آيه (15)
«15» فَلَمَّا ذَهَبُواْ بِهِ وَ أَجْمَعُواْ أَن يَجْعَلُوهُ فِى غَيَابَتِ الْجُبِّ وَ أَوْحَيْنَآ إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هَذا وَ هُمْ لَا يَشْعُرُونَ
پس چون او را با خود بردند وهمگى تصميم گرفتند كه او را در مخفىگاه چاه قرار دهند، (تصميم خود را عملى كردند) وما به او وحى كرديم كه در آينده آنها را از اين كارشان خبر خواهى داد، در حالى كه آنها (تو را) نشناسند.
نكتهها:
از آنجا كه خداوند اراده كرده يوسف را حاكم كند، بايد دورههايى را ببيند. برده شود تا به بردگان رحم كند. به چاه و زندان افتد تا به زندانيان رحم كند. همانگونه كه خداوند به پيامبرش مىفرمايد: تو فقير و يتيم بودى تا فقير و يتيم را از خود نرانى؛ «ألم يجدك يتيماً... فامّا اليتيم فلا تقهر...» (34)
پيامها:
1- اتّفاق نظر و اجماع چند نفر، نشانهى حقانيّت نيست. (در اينجا برادران يوسف جمع شده و اتّفاق نظر داشتند، با اينكه كارشان صد در صد غلط بود.) «اجمعوا ان يجعلوه فى غيابت الجبّ»
2- زمانى به يوسف عليه السلام وحى شد كه وى از خانواده دور شد و مورد بى مهرى برادران قرار گرفت. «فلمّا ذهبوا به... اوحينا اليه»
3- امداد الهى، در لحظههاى حساس به سراغ اولياى خدا مىآيد. «فى غيابت الجُبّ و اوحينا اليه »
4- بهترين وسيلهى آرامش يوسف در دل چاه، الهام خدا نسبت به آينده روشن اوست. «اوحينا اليه»
5 - يوسف در نوجوانى، شايستگى دريافت وحى الهى را دارا بود. «اوحينا اليه»
6- خداوند اولياى خود را با سختىها آزمايش و آنان را هدايت مىكند. «اوحينا اليه»
7- آگاهى از آينده، موجب آرامش است. (آنچه سبب آرامش يوسف در چاه شد، وحى و بشارت به آينده روشن بود) «اوحينا اليه لتنبّئنّهم بأمرهم هذا»
8 - اميد، بهترين سرمايه براى ادامه زندگى است. ما به يوسف وحى كرديم كه در آينده از چاه نجات پيدا مىكنى و برادران را از كارشان شرمنده خواهى كرد) «اوحينا اليه لتنبّئنّهم بأمرهم هذا»
9- وقتى پايان رذايل رسوايى است، انسان عاقل بايستى نفس خود را مهار كند. «لتنبّئنّهم بامرهم...»
10- از كارهاى زشت با اشاره و كنايه ياد كنيد. (در اينجا توطئهى قتل يوسف، با كنايه مطرح شده است) «بامرهم»
آيه (16)
«16» وَ جَآءُو أَبَاهُمْ عِشَآءً يَبْكُونَ
و(بعد از انجام نقشه خود) شب هنگام گريهكنان نزد پدرشان آمدند.
نكتهها:
در قرآن چهار نوع گريه و اشك داريم؛
1- اشك شوق: گروهى از مسيحيان با شنيدن آيات قرآن اشك مىريختند. «ترى اعينهم تفيض من الدمْع ممّا عرفوا من الحقّ» (35)
2- اشك حزن و حسرت: مسلمانان عاشق همين كه از رسول اكرمصلى الله عليه وآله مىشنيدند كه امكانات براى جبهه رفتن نيست گريه مىكردند. «تفيض من الدمع حزناً الا يجدوا ما ينفقون» (36)
3- اشك خوف: همينكه آيات الهى براى اوليا تلاوت مىشد، گريهكنان به سجده مىافتادند، «خرّوا سُجدا وبُكيّاً» (37) ، «و يخِرّون للأذقان يبكون ويزيدهم خشوعاً» (38)
4- اشك قلابى و ساختگى: همين آيه كه برادران يوسف گريهكنان نزد يعقوب آمدند كه گرگ يوسف را دريد. «يبكون»
پيامها:
1- توطئهگران، از نقش احساسات و زمان، غفلت نمىكنند. برادران ناباب، شبانه و در تاريكى آن هم گريهكنان نزد پدر برگشتند تا پدر را با اين صحنهها تحت تأثير قرار دهند. «عشاءً»
2- گريه، هميشه نشانهى صداقت نيست. به هر گريهاى اطمينان نكنيم. «يبكون»
آيه (17)
«17» قَالُواْ يَآ أَبَانَآ إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَ تَرَكْنَا يُوسُفَ عِنْدَ مَتَاعِنَا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ وَ مَآ أَنتَ بِمُؤْمِنٍ لَّنَا وَ لَوْ كُنَّا صَادِقِينَ
گفتند: اى پدر! ما رفتيم كه مسابقه دهيم و يوسف را نزد وسايل خود (تنها) گذاشتيم، پس گرگ او را خورد و البتّه تو سخن ما را هر چند راستگو باشيم باور ندارى.
پيامها:
1- دروغ، دروغ مىآورد. برادران براى توجيه خطاى خود، سه دروغ پىدرپى گفتند: مسابقه رفته بوديم، يوسف را نزد وسايل گذاشتيم، گرگ او را خورد. «نستبق، تركنا، فأكله الذئب»
2- دروغگو فراموش كار است. با وجود اين كه برادران، گفته بودند يوسف را براى بازى مىبرند؛ ولى در گزارش خود به پدر وى را مراقب اثاث خود اعلام كردند. «تركنا يوسف عند متاعنا»
3- مسابقه در بازى، داراى سابقهاى طولانى است.«نستبق»
4- دروغگو اصرار دارد كه مردم او را صادق بپندارند. «و ما انت بمؤمن لنا و لو كنّا صادقين»
آيه (18)
«18» وَ جَآءُو عَلَى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ
و پيراهن يوسف را آغشته به خونى دروغين (نزد پدر) آوردند. (پدر) گفت: چنين نيست، (كه يوسف را گرگ دريده باشد)، بلكه نفسِتان كارى (بد) را براى شما آراسته است. پس صبرى جميل و نيكو لازم است و خدا را بر آنچه (از فراق يوسف) مىگوييد، به استعانت مىطلبم.
نكتهها:
سؤال: صبر بر مقدرات الهى زيباست، ولى صبر بر ظلمى كه در حقّ كودكى مظلوم روا شده، چه زيبايى دارد كه يعقوب مىگويد: «فصبر جميل»؟
جواب: اولاً يعقوب از طريق وحى مىدانست كه يوسف زنده است. ثانياً اگر يعقوب حركتى مىكرد آنان جسارت بيشترى پيدا كرده و بر سر چاه رفته، يوسف را از بين مىبردند. ثالثاً نبايد كارى كرد كه راه توبه حتّى بر ظالمان به كلّى بسته شود.
پيامها:
1- مراقب جوسازىها باشيم. (پراهن خونين را نزد پدر آوردن، يك نوع مغلطه و جوسازى است.) «بدمٍ كذب»
2- فريب برخى مظلوم نمايىها را نخوريم. (يعقوب، فريب پيراهن خونآلود و اشكها را نخورد
بلكه گفت: امان از نفس شما.) «بل سولت لكم انفسكم»
3- شيطان و نفس، گناه را نزد انسان زيبا جلوه مىدهند و انجام آن را توجيه مىكنند. «سوّلت لكم انفسكم»
4- يعقوبعليه السلام مىدانست يوسف را گرگ نخورده، لذا از برادران استخوان ويا بقاياى جسد را مطالبه نكرد. «سوّلت لكم انفسكم»
5 - حوادث دو چهره دارد: بلا و سختى، «بدم كذب» صبر و زيبائى. «فصبر جميل»
6- انبياى الهى در برابر حوادث سخت، زيباترين عكسالعمل را نشان مى دهند. «فصبر جميل»
7- در حوادث بايد علاوه بر صبر وتوانايى درونى، از امدادهاى الهى استمداد جست. «فصبر جميل واللَّه المستعان»
8 - براى صبر بايد از خداوند استمداد كرد. «فصبر جميل و اللّه المستعان»
9- بهترين نوع صبر آن است كه عليرغم آنكه دل مىسوزد و اشك جارى مىشود، خدا فراموش نشود. «واللَّه المستعان»
10- تحمّل توطئه فرزندان عليه برادر خود، سخت و درد آور است، لذا بايد از خدا براى تحمّل آن استمداد كرد. «و اللّه المستعان»
11- حضرت يعقوب با جملهى «و اللّه المُستعان على ما تصفون» به جاى «على ما فعلتم»، به برادران فهماند كه مدّعاى آنان باور كردنى نيست.
آيه (19)
«19» وَ جَآءَتْ سَيَّارَةٌ فَأَرسَلُواْ وَارِدَهُمْ فَأَدْلَى دَلْوَهُ قَالَ يَا بُشْرَى هَذا غُلاَمٌ وَ أَسَرُّوهُ بِضَاعَةً وَ اللَّهُ عَلِيمُ بِمَا يَعْمَلُونَ
و (يوسف در چاه بود تا) كاروانى فرا رسيد و مأمور آب را فرستادند (تا آب بياورد)، پس او دلو خود را به چاه افكند، (يوسف به طنابِ دلو آويزان شد و به بالاى چاه رسيد) مأمور آب فرياد زد: مژده كه اين پسرى است. او را چون كالائى پنهان داشتند (تا كسى ادّعاى مالكيّت نكند)، در حالى كه خداوند بر آنچه انجام مىدادند آگاه بود.
نكتهها:
خداوند، بندگان مخلص خود را تنها نمىگذارد و آنها را در شدايد و سختىها نجات مىدهد. نوح را روى آب، يونس را زير آب و يوسف را از چاه آب، نجات داد. همچنان كه ابراهيم را از آتش، موسى را در وسط دريا و محمّد صلى الله عليه وآله را درونِ غار و علىعليه السلام را در بستر كه به جاى پيامبر خوابيده بود، نجات داد.
با اراده الهى، ريسمان چاه وسيله شد تا يوسف از قعر چاه به تخت و كاخ برسد، پس بنگريد با حبلاللَّه چه مىتوان انجام داد!؟ «و اعتصموا بحبل اللّه...» (39)
پيامها:
1- گاهى خودىها انسان را در چاه مىاندازند، ولى خداوند از طريق بيگانگان، انسان را نجات مىدهد. «جائت سيارة»
2- تقسيم كار، يكى از اصول مديريّت در زندگى جمعى است. («واردهم» به معناى مسئول آب است و اين بيانگر آن است كه كاروانيان كارها را ميان خود تقسيم كرده و شخصى را مسئول آب قرار داده بودند.)
3- گروهى، انسان را به ديد كالا مىنگرند. «بضاعة»
4- كتمان حقيقت، در برابر مردم امكان دارد، با خدا چه مىكنيم كه به همه چيز آگاه است. «اسرّوه... واللَّه عليم»
آيه (20)
«20» وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَ كَانُواْ فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِينَ
و (كاروانيان) يوسف را به بهايى اندك چند درهمى فروختند و درباره او بىرغبت بودند.
نكتهها:
هر كس يوسفِ وجودش را ارزان بفروشد، پشيمان مىشود. عمر، جوانى، عزّت، استقلال و پاكى انسان، هريك يوسفى هستند كه بايد مواظب باشيم ارزان نفروشيم.
پيامها:
1- معمولاً مالى كه آسان به دست آيد، آسان از دست مىرود. چون يوسف را بدون زحمت به دست آورند، او را ارزان فروختند. «و شَروه بثمن بخس»
2- نظام بردهدارى وبردهفروشى، سابقهاى دراز دارد. در آن زمان يوسف را به عنوان برده فروختند. «و شَروه»
3- بى رغبتى به يوسف در مقطعى، به نفع آيندهى او شد. «و شَرَوه بثمن بَخس...» (آرى يوسفهاى هر زمان بايد از بى اعتنايى مردم دلسرد نشوند.)
4- هر كس ارزش چيزى را نداند، آنرا ارزان از دست مىدهد. «بِثَمن بخس» (چون كاروانيان، ارزش يوسف را نمىشناختند، او را ارزان فروختند.)
5 - اشخاص ارزشمند بالاخره ارزششان آشكار خواهد شد، هر چند در زمانى مورد بى مهرى قرار گيرند. (اگر امروز يوسف را به عنوان برده مىفروشند، روزگارى او حاكم خواهد شد) «شروه بثمن بخس...»
6- تاريخ پول، به هزاران سال قبل باز مىگردد. «دراهم»
7- مردان ناآگاه و غافل، يوسف را به بهاى كم فروختند، ولى زنان آگاه و عاشق، او را به فرشتهاى كريم توصيف نمودند. «شروه بثمن بخس - اِن هذا الاّ ملك كريم»
امام صادقعليه السلام فرمود: «رُبّ امرئة أفقه من رجل» (40) چه بسا زنى كه از مرد فهيمتر باشد.
آيه (21)
«21» وَ قَالَ الَّذِى اشْتَرَاهُ مِن مِّصْرَ لِامْرَأَتِهِ أَكْرِمِى مَثْوَاهُ عَسَى أَن يَنْفَعَنَآ أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَكَذَلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِى الْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ وَ اللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ
و كسى از مردم مصر كه يوسف را خريد، به همسرش گفت: مقام او را گرامى دار (او را به ديد برده، نگاه مكن) اميد است كه در آينده ما را سود برساند يا او را به فرزندى بگيريم. و اينگونه ما به يوسف در آن سرزمين جايگاه و مكنت داديم (تا اراده ما تحقق يابد) و تا او را از تعبير خوابها بياموزيم و خداوند بر كار خويش تواناست، ولى اكثر مردم نمىدانند.
نكتهها:
جملهى «عسى أن ينفعنا او نتّخذه ولداً» در دو مورد در قرآن به كار رفته است: يكى در مورد حضرت موسى وقتى كه صندوق او را از آب گرفتند، همسر فرعون به او گفت: اين نوزاد را نكشيد، شايد در آينده به ما سودى رساند. (41) و ديگرى در اينجاست كه عزيز مصر به همسرش مىگويد: احترام اين برده را بگير، شايد در آينده به درد ما بخورد. آرى، به ارادهى خداوندى، محبّتِ نوزاد و بردهاى ناشناس، چنان در قلب حاكمانِ مصر جاى مىگيرد كه زمينههاى حكومت آيندهى آنان را فراهم مىسازد.
پيامها:
1- بزرگوارى در سيماى يوسف نمايان بود. تا آنجا كه عزيز مصر سفارش او را به همسرش مىكند. «اكرمى مثواه»
2- زن در خانه، نقش محورى دارد. «اكرمى مثواه»
3- اطرافيان و آشنايان را به نيكى با مردم دعوت كنيم. «اكرمى مثواه»
4- در معاملات آينده نگر باشيد. «عسى ان ينفعنا» (اميد است كه اين نوجوان در آينده براى ما مفيد باشد)
5 - با احترام به مردم، مىتوان انتظار كمك ويارى از آنان داشت. «اكرمى... ينفعنا» (امروز به او احترام كن، فردا به سود مىدهد)
6- دلها به دست خداوند است. مهر يوسف، در دل خريدار نشست. «عسى ان ينفعنا او نتّخذه ولداً»
7- تصميمهاى مهم را مرحلهاى و پس از ارزيابى اتّخاذ كنيم. (اوّل يوسف را به عنوان كمككار در خانه مىبريم، «عسى أن ينفعنا» كمكم او را به عنوان فرزند خود قرار مىدهيم) «او نتّخذه ولداً»
8 - فرزندخواندگى، سابقه تاريخى دارد. «نتّخذه ولداً»
9- عزيز مصر فاقد فرزند بود. «نتّخذه ولداً»
10- عدو شود سبب خير اگر خدا خواهد. (برادران او را در چاه انداختند و او امروز در كاخ مستقر شد) «كذلك مكنّا ليوسف»
11- زيردستان را دست كم نگيريد، چه بسا قدرتمندان و حاكمان آينده باشند. «مكنّا ليوسف فى الارض»
12- علم و دانش، شرطِ مسئوليّت پذيرى است. «مكّنّا... لنعلمه»
13- پايان تلخىها، شيرينى است. كسى كه به نام برده با قيمت ارزان فروخته شد، امروز در كاخ جاى گرفت. «شروه بثمن بخسٍ - مكّنّا ليوسف»
14- ارادهى غالب خداوند، يوسف را از قعر چاه به جاه كشاند. «مكّنّا ليوسف»
15- سنّت خداوند غلبه كامل خوبىها و زيبايىها بر زشتىهاست. «غالب على امره»
16- آنچه را ما حادثه مىپنداريم، در حقيقت طراحى الهى براى انجام يافتن ارادهى اوست. «واللّه غالب على امره»
17- چه بسا حوادث ناگوار كه چهره واقعى آن خير است. (يوسف در ظاهر به چاه افتاد، ولى در واقع طرح چيز ديگرى است) «كذلك مكنّا ليوسف... اكثر النّاس لا يعلمون»
18- مردم، ظاهر حوادث را مىبينند، ولى از اهداف و برنامههاى الهى بىخبرند. «لايعلمون»
آيه (22)
«22» وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ ءَاتَيْنَاهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذَلِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ
و چون (يوسف) به رشد و قوّت خود رسيد به او حُكم (نبوّت يا حكمت) و علم داديم و ما اينگونه نيكوكاران را پاداش مىدهيم.
نكتهها:
كلمهى «اشدّ» از «شدّ» به معناى «گِره محكم»، اشاره به استحكام جسمى و روحى است.
پيامها:
1- علم وحكمت، ظرفيّت وآمادگى مىخواهد. «بلغ اشدّه آتيناه حكماً و علماً»
2- حكمت، غير از علم است. «آتيناه حكماً و علماً» (علم، دانش است، ولى حكمت، بينش و بصيرتى است كه انسان را به حقّ مىرساند. گاهى افراد آگاهى و دانش و سواد دارند ولى باز در تصميمگيرىها دچار لغزش شده و بصيرت لازم را ندارند تا از انحراف نجات پيدا نمايند. خداوند به يوسف هم حكمت داد و هم علم.)
3- علوم انبيا، اكتسابى نيست. خداوند مىفرمايد: ما به او علم و حكمت داديم. «آتيناه حكماً و علماً»
4- وجود علم و حكمت در كنار يكديگر بسيار ارزشمند و كارساز است. «حكماً و علماً»
5 - دليلِ عزل و نصبها را براى مردم بيان كنيم. (چون يوسف نيكوكار بود، به او علم و حكمت داديم.) «آتيناه حكماً... كذلك نجزى المحسنين»
آرى، بايد احسان كنيم تا لايق دريافت پاداش خاصّ الهى باشيم. «نجزى المحسنين»
6- نيكوكاران، در همين دنيا نيز كامياب مىشوند. «كذلك نجزى المحسنين»
7- هر كس كه توان علمى و جسمى داشته باشد، مشمول لطف الهى نمىشود، بلكه محسن بودن نيز لازم است. «نجزى المحسنين»
آيه (23)
«23» وَ رَاوَدَتْهُ الَّتِى هُوَ فِى بَيْتِهَا عَن نَّفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوَابَ وَ قَالَتْ هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّى أَحْسَنَ مَثْوَاىَ إِنَّهُ لَا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ
و زنى كه يوسف در خانه او بود، از يوسف از طريق مراوده و ملايمت، تمناى كامگيرى كرد و درها را (براى انجام مقصودش) محكم بست و گفت: براى تو آمادهام. يوسف گفت: پناه به خدا كه او پروردگار من است و مقام مرا گرامى داشته، قطعاً ستمگران رستگار نمىشوند.
نكتهها:
در تفسير «معاذ اللّه انّه ربّى احسن مثواى» دو احتمال دادهاند:
الف: خداوند، پروردگار من است كه مقام مرا گرامى داشته و من به او پناه مىبرم.
ب: عزيز مصر مالك من است و من سر سفره او هستم و دربارهى من به تو گفت: «اكرمى مَثواه» و من به او خيانت نمىكنم.
هر دو احتمال، طرفدارانى دارد كه بر اساس شواهدى بدان استناد مىجويند. ولى به نظر ما، احتمال اوّل بهتر است. زيرا يوسف به خاطر تقواى الهى مرتكب گناه نشد، نه به خاطر اينكه بگويد: چون من در خانه عزيز مصر هستم و او حقّى بر من دارد، من به همسرش تعرّض و سوء قصد نمىكنم!. چون ارزش اين كار كمتر از رعايتِ تقوى است.
البتّه در چند جاى اين سوره، كلمهى «ربّك» كه اشاره به «عزيز مصر» است، به چشم مىخورد، ولى كلمهى «ربّى» هر كجا در اين سوره استعمال شده، مراد خداوند است.
از طرفى دور از شأن يوسف است كه خود را چنان تحقير كند كه به عزيز مصر «ربّى» بگويد.
پيامها:
1- گناهان بزرگ، با نرمش و مراوده شروع مىشود. «راودته»
2- پاك بودن مرد كافى نيست، زيرا گاهى زنها مزاحم مردان هستند. «و راودته»
3- قدرت شهوت به اندازهاى است كه همسر پادشاه را نيز اسيرِ برده خود مىكند. «و راودته الّتى»
4- سعى كنيم نام خلافكار را نبريم وبا اشاره از او ياد كنيم. قرآن نامى از همسر عزيز را كه عاشق يوسف شده نبرده است و به جاى نام او، مىفرمايد: «الّتى»
5 - پسران جوان را در خانههايى كه زنان نامحرم هستند، تنها نگذاريد. زيرا احتمال دارد باب مراوده باز شود. «و راودته الّتى هو فى بيتها»
6- معمولاً عشق در اثر مراوده و به تدريج پيدا مىشود. وجود دائمى يوسف در خانه كمكم سبب عشق شد. «فى بيتها»
7- مسائل مربوط به مفاسد اخلاقى را سربسته و مؤدبانه مطرح كنيد. «راودته»
8 - حضور مرد و زن نامحرم در يك محيط در بسته، زمينه را براى گناه فراهم مىكند. «غلّقت الابواب و قالت هيت لك»
9- زشتى زنا، در طول تاريخ مورد پذيرش بوده است و به همين دليل، زليخا همهى درها را با دست خود محكم بست. «غلّقت الابواب»
10- همهى درها بسته، امّا درِ پناهندگى خدا باز است. «غلّقت الابواب... معاذ اللَّه»
11- موقعيّتهاى امتحان الهى متفاوت است؛ گاه در چاه و گاه در كاخ. «راودته... قال معاذ اللّه»
12- تقوى وارادهى انسان، مىتواند بر زمينههاى انحراف و خطا غالب شود. «معاذاللَّه»
13- توجّه به خدا، عامل بازدارنده از گناه ولغزش است. «معاذ اللّه»
14- اگر رئيس يا بزرگ ما دستور گناه داد، نبايد از او اطاعت كنيم. «هيت لك قال معاذ اللَّه» (به خاطر اطاعت از مردم، نبايد نافرمانى خدا نمود. «لا طاعة لمخلوق فى معصية الخالق» (42) )
15- به هنگام خطرِ گناه بايد به خدا پناه برد. «قال معاذ اللّه»
16- در كاخ حكومتى نيز مىتوان پاك، عفيف، صادق و امين بود. «قال معاذ اللّه»
17- خطر غريزهى جنسى به قدرى است كه براى نجات از آن بايد خدا به فرياد برسد. «معاذ اللّه»
18- انسان هواپرست از رسوايى ظاهرى هراس دارد، (زليخا درها را محكم بست) ولى انسان خداپرست فقط از خدا مىترسد. «معاذ اللّه»
19- بهترين نوع تقوى آن است كه به خاطر لطف ومحبّت و حقّ خداوندى گناه نكنيم، نه از ترس رسوايى در دنيا يا آتش در آخرت. «معاذ اللَّه انّه ربّى احسن مثواى»
20- ياد كردن الطاف الهى، از عوامل ترك گناه است. «انّه ربّى احسن مثواى»
21- ياد عاقبت گناه، مانع از ارتكاب آن است. «لايفلح الظالمون»
22- تشويق به زنا يا زمينهسازى براى گناه كردن جوانان پاك كه در اينجا كار زليخا بود، ظلم به خود، همسر، جامعه و افراد است. «لايفلح الظالمون»
23- گاهى يك لحظه گناه، مىتواند انسان را از رستگارى ابدى دور كند. «لايفلح»
24- ارتكاب گناه، ناسپاسى و كفران نعمتها است. «لايفلح الظالمون»
25- در هر كارى، بايد عاقبت انديشى كرد. «لايفلح الظالمون»
26- يوسفعليه السلام در بحبوبه درگيرى با زليخا به فكر فلاح بود. «لايفلح الظالمون»
27- انسانى كه مقام و منزلت خود را مىداند خود را به بهاى كم و زودگذر نمىفروشد. «لايفلح الظالمون»
28- اگر از درى ظلم وارد شود، فلاح از در ديگر بيرون مىرود. «لايفلح الظالمون»
آيه (24)
«24» وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَن رَّءَا بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذَ لِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشَآءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ
و همانا (همسر عزيز مصر) قصد او (يوسف) را كرد و او نيز اگر برهان پروردگارش را نمىديد (بر اساس غريزه) قصد او را مىكرد. اينگونه (ما او را با برهان كمك كرديم) تا بدى و فحشا را از او دور كنيم، چرا كه او از بندگانِ برگزيده ما است.
نكتهها:
امام صادق عليه السلام فرمود: «برهان ربّ» همان نور علم، يقين و حكمت بود كه خداوند در آيات قبل فرمود: «و آتيناه حكماً و علماً». (43) و آنچه در بعضى روايات آمده كه مراد از برهان، مشاهده قيافهى پدر يا جبرئيل است، سند محكمى ندارد.
در قرآن بارها از همّت و تصميم دشمنان خدا براى توطئه نسبت به اولياى خدا، سخن به ميان آمده كه خداوند نقشههاى آنان را نقش بر آب نموده است. مثلاً در برگشت از جنگ تبوك منافقان خواستند با رم دادن شتر پيامبر، حضرت را به شهادت برسانند ولى نشد؛ «و همّوا بما لم ينالوا» (44) يا تصميم بر منحرف كردن پيامبر گرفتند؛ «لهمّت طائفة منهم ان يضلّوك» (45) و يا تصميم بر تجاوز گرفتند كه نشد. «اذ همّ قوم ان يبسطوا اليكم ايديهم فكفّ ايديهم عنكم» (46)
يوسف، معصوم و پاكدامن بود؛ به دليل گفتار خودش و گفتار همهى كسانى كه به نحوى با يوسف رابطه داشتهاند و ما نمونههايى از آن را بيان مىكنيم:
1- خداوند فرمود: «لنصرف عنه السوء والفحشاء انّه من عبادنا المخلصين» (ما يوسف را با برهان كمك كرديم) تا بدى و فحشا را از او دور كنيم، زيرا او از بندگان برگزيدهى ماست.
2- يوسف مىگفت: «ربّ السّجن احبّ الىّ مما يدعوننى اليه» پرودگارا! زندان براى من از گناهى كه مرا به آن دعوت مىكنند بهتر است. در جاى ديگر گفت: «انّى لم اخنه بالغيب» من به صاحبخانهام در غياب او خيانت نكردم.
3- زليخا گفت: «لقد راودته عن نفسه فاستعصم» به تحقيق من با يوسف مراوده كردم و او معصوم بود.
4- عزيز مصر گفت: «يوسف اعرض عن هذا و استغفرى لذنبك » اى يوسف تو اين ماجرا را مسكوت بگذار و به زليخا گفت: از گناهت استغفار كن.
5 - شاهدى كه گواهى داد و گفت: اگر پيراهن از عقب پاره شده معلوم مىشود كه يوسف پاكدامن است. «ان كان قميصه...»
6- زنان مصر كه گفتند: «ما علمنا عليه من سوء» ما هيچ گناه و بدى دربارهى او سراغ نداريم.
7- ابليس كه وعدهى فريب همه را داد، گفت: «الاّ عبادك منهم المخلصين» من حريف برگزيدگان نمىشوم و اين آيه يوسف را مخلص ناميده است.
پيامها:
1- اگر امداد الهى نباشد، پاى هر كسى مىلغزد. «همّ بها لولا أن رَآ برهان ربّه»
2- در هر صحنهاى، امكان ديدن و دريافت جلوهاى كه سبب نجات انسان باشد، وجود دارد. «همّ بها لولا ان رَآ برهان ربّه»
3- انبيا در غرايز مانند ساير انسانها هستند، ولى به دليل ايمان به حضور خدا، گناه نمىكنند. «همّ بها لولا أن رَآ برهان ربّه»
4- غفلت از ياد الهى، زمينهى ارتكاب گناه و توجّه به آن، عامل محفوظ ماندن در گناه است. «همّ بها لولا أن رَآ برهان ربّه»
5 - مخلَص شدن موجب محفوظ ماندن شخص از گناه مىگردد. «لنصرف عند السوء... انّه من عبادنا المخلصين»
6- خداوند، بندگان مخلَص را حفظ مىكند. «لنصرف عنه... انّه من عبادنا المخلصين»
7- بدى و فحشا با مخلَص بودن يكجا جمع نمىشود. «لنصرف عند السوء... المخلصين»
8 - مخلص شدن مخصوص يوسفعليه السلام نيست، مىتوان با پيمودن راه آن حضرت به مقام مخلصين نزديك شد. «انّه من عبادنا المخلصين» («من عبادنا» يعنى يوسف تنها نيست بلكه مىتوان مثل او شد.)
آيه (25)
«25» وَ اسْتَبَقَا الْبَابَ وَ قَدَّتْ قَمِيصَهُ مِن دُبُرٍ وَ أَلْفَيَا سَيِّدَهَا لَدَا الْبَابِ قَالَتْ مَا جَزَآءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً إِلَّا أَن يُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِيمٌ
و هر دو بسوى در سبقت گرفتند و آن زن پيراهن او را از پشت دريد. ناگهان شوهرش را نزد در يافتند. زن (براى انتقام از يوسف يا تبرئه خود با چهره حقّ به جانبى) گفت: كيفر كسى كه به همسرت قصد بد داشته جز زندان ويا شكنجه دردناك چيست؟
نكتهها:
«استباق» به معناى سبقت و پيشىگرفتن دو يا چند نفر از يكديگر است، يوسف براى فرار از گناه به سوى در فرار كرد و زليخا نيز به دنبال او مىدويد. گويا به سوى در مسابقه گذاردهاند. «قُدّ» به معناى پاره شدن پارچه از طرف طول است. «لفاء» به يافتن ناگهانى چيزى گفته مىشود.
پيامها:
1- پناه بردن به خدا و گفتن «معاذ اللَّه» به تنهايى كفايت نمىكند، بايد از گناه فرار كرد. «استبقا»
2- گاهى ظاهر عمل يكى است، ولى هدفها مختلف است. (يكى مىدود تا به گناه آلوده نشود، ديگرى مىدود تا آلوده بكند) «استبقا»
3- بهانهى بسته بودن در براى تسليم شدن در برابر گناه كافى نيست، بايد به سوى درهاى بسته حركت كرد شايد باز شود. «استبقا الباب»
4- از صحنه جرم سريع نگذريم، مجرم معمولاً از خود جاى پا باقى مىگذارد. «قدّت قميصه من دُبُر»
5 - گاه بايستى سرزده به منازل و محل كار سركشى كرد. «الفَيا»
6- گاهى شاكى، خود مُجرم است. در اينجا زليخا كه خود مجرم بود، از يوسف شكايت كرد. «قالت ما جزاء...»
7- گنهكار براى تبرئه خود، از عواطف واحساسات بستگان خود استمداد مىكند. زليخا به شوهرش گفت: او به ناموس تو سوء قصد داشته است. «باهلك»
8 - صاحبان قدرت اگر مقصّر باشند معمولاً ديگران را متّهم مىكنند. «اراد باهلك سوء»
9- چه بسا سخن حقّى كه از آن هدف باطلى دنبال شود. «اراد باهلك سوءً الاّ أن يسجن»
10- زندان و زندانى نمودن مجرمان، سابقه تاريخى دارد. «أن يسجن»
11- اعلام كيفر، نشانهى قدرت همسر عزيز بود. «أن يسجن او عذاب اليم»
12- زليخا عاشق نبود، بلكه هوس باز بود؛ چرا كه عاشق حاضر است جانش را فداى معشوق كند نه اين كه او را متهم و به زندان افكند. «اراد باهلك سوءً الاّ ان يسجن»
13- عشق هوسآلود، گاهى عاشق را قاتل مىكند. «ان يسجن او عذاب اليم»
14- زليخا داراى نفوذ در دستگاه حكومتى و خط دهنده بوده است و لذا در اينجا پيشنهاد زندان و شكنجه شدن يوسف را مطرح كرد. «الاّ ان يسجن او عذاب اليم»
آيه (26 و 27)
«26» قَالَ هِىَ رَاوَدَتْنِى عَن نَّفْسِى وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِّنْ أَهْلِهَآ إِن كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِن قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الْكَاذِبِينَ
(يوسف) گفت: او خواست كه از من (برخلاف ميلم) كام گيرد و شاهدى از خانواده زن، شهادت داد كه اگر پيراهن يوسف از جلو پاره شده، پس زن راست مىگويد و او از دروغگويان است. (زيرا در اين صورت او وهمسر عزيز، از روبرو درگير مىشدند وپيراهن از جلو چاك مىخورد.)
«27» وَ إِن كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَ هُوَ مِنَ الصَّادِقِينَ
و اگر پيراهن او (يوسف) از پشت پاره شده، پس زن دروغ گفته و او از راستگويان است.
نكتهها:
در برخى روايات، شاهد را كودكى معرّفى كردهاند كه مثل عيسىعليه السلام در گهواره به سخن آمد، ولى چون سند محكمى ندارد، نمىتوان به آن اعتنا كرد. امّا بهتر است شاهد را يكى از مشاوران عزيز بدانيم كه فاميل همسر و داراى هوش و ذكاوت بود و همانند عزيز مصر، شاهد اين اتّفاق گرديد.
يوسف، ابتدا به سخن نكرد و شايد اگر همسر عزيز حرفى و تهمتى نمىزد، يوسف حاضر نمىشد آبروى او را بريزد و بگويد: «هى راودتنى»
هر كس پاكتر است، بيشتر در معرض تهمت است. در ميان زنان، پاكدامنتر از مريم نبود، امّا او را متّهم به ناپاكى كردند، در ميان مردان نيز كسى به پاكى يوسف يافت نمىشد، به او هم نسبت نارواى زنا دادند. امّا خداوند در هر دو مورد به بهترين وجه، پاكى آنان را ثابت نمود.
در داستان يوسف، پيراهن او نقش آفرين است:
در اينجا؛ پارگى پيراهن از پشت، دليل بىگناهى او و كشف جرم همسر عزيز گرديد و در جاى ديگر؛ پاره نشدن پيراهن موجب كشف جرم برادران او گرديد. زيرا بعد از انداختن يوسف به چاه، وقتى برادران پيراهن او را آغشته به خون كرده و به پدر نشان دادند و گفتند: يوسف را گرگ خورده است، پدر پرسيد: پس چرا پيراهن او پاره نشده است؟! در پايان داستان نيز، پيراهنِ يوسف، وسيلهى بينا شدن چشم پدر گرديد.
پيامها:
1- متّهم بايد از خود دفاع و مجرم اصلى را معرفى كند. حضرت يوسفعليه السلام در برابر جمله «ما جزاء مَن اراد باهلك سوءً» با گفتن «هِىَ راودتنى»، پاسخ مناسبى به زليخا داد و گفت او قصد گناه كرد.
2- كسى كه در مقام قضاوت است بايد شكايت شاكى و دفاع متهم را بشنود و مدارك را بررسى كند و سپس نظر دهد. (در اين ماجرا همسر گفت كه يوسف سوء قصد داشته، «اراد باهلك سوء» يوسف تهمت را رد كرد و گفت: «هى راودتنى» زن مقصّر بوده است. شاهد نيز علامت صدق و كذب را از راه پاره شدن پيراهن جلو يا پشت سر مطرح كرد)
3- دفاع از بى گناه، واجب است و سكوت، همه جا زيبا نيست. «شهد شاهد»
4- كمك به روشن شدن حقيقت، كارى پسنديده است. «و شهد شاهد»
5 - در قضاوت، كسى كه مستند حرف بزند و با قرائن آن را تأييد كند در حكم شاهد است. «شهد شاهد»
6- خداوند از راهى كه هيچ انتظارش نمىرود، افراد را حمايت مىكند. «شهد شاهد من اهلها»
7- آنجا كه خدا بخواهد، بستگان مجرم عليه او شهادت مىدهند. «شهد شاهد من اهلها»
8 - در شهادت و داورى، مراعات حسب، نسب، موقعيّت و خويشاوندى متّهم، جايز نيست. «شهد شاهد من اهلها»
9- شهادت خويشان عليه يكديگر، سبب اطمينان بيشترى مىشود. «شاهد من اهلها»
10- در قضاوت، بيش از توجّه به گفتههاى شاكى و متهم، به بررسى مدارك و اسناد توجّه شود. «قالت ما جزاءُ... قال هى راودتنى... شهد شاهد... ان كان قميصه...»
11- قضاوت و تشخيص جرم، كارشناس نياز دارد. «شهد شاهد... ان كان قميصه...»
12- در جرمشناسى از قرائن و آثار ظريف به جاى مانده، مجرم شناخته و مسايل كشف مىشود. «ان كان قميصه...»
13- بكارگيرى روشهاى جرمشناسى براى تشخيص جرم و مجرم، لازم است. «ان كان قميصه قدّ من دبر...»
آيه (28)
«28» فَلَمَّا رَءَا قَمِيصَهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ
پس همين كه (عزيز مصر) پيراهن او را ديد كه از پشت پاره شده است، (حقيقت را دريافت و) گفت: بىشك اين از حيله شما زنان است. البتّه حيله شما شگرف است.
نكتهها:
با اينكه قرآن، كيد شيطان را ضعيف مىداند: «انّ كيد الشيطان كان ضعيفاً» (47) ولى در اين آيه، كيد زنان بزرگ شمرده شده است. به گفتهى تفسير صافى، اين به خاطر آن است كه وسوسه شيطان لحظهاى، غيابى و سارقانه است، ولى وسوسه زن، با لطف، محبّت، حضورى و دائمى است.
گاهى خداوند كارهاى بزرگ را با وسيلههاى كوچك انجام مىدهد. مثلاً سرنگونى ابرهه را با پرندگان ابابيل، حفظ جان پيامبر اسلام را با تار عنكبوت، آموزش دفن ميّت را با كلاغ، اثبات پاكى مريمعليها السلام را با سخن گفتن نوزاد، پاكى يوسف را با پاره شدن پيراهن، ايمان آوردن يك كشور را با سفر هُدهُد و كشف اصحاب كهف را با نمونه پول، تحقّق بخشيده است.
پيامها:
1- قضاوت بر اساس ادلّه و بدور از حبّ و بغضها، مقتضاى عدالت است. «فلمّا رأى قميصه... قال انّه من كيدكنّ»
2- استدلال منطقى، هر انسان منصفى را مطيع و منقاد مىكند. (عزيز مصر، مطيع سخن شاهد شد) «شهد شاهد... قال انّه من كيدكنّ»
3- آثار و مدارك صحنهى جرم بايد به دقت مشاهده و بررسى شود. «قُدّ من دُبر»
4- وقتى به نتيجه قطعى رسيديم، در اعلان حكم ترديد نكنيم. «فلمّا رأى... قال»
5 - عزيز مصر داراى عدالت نسبى و انصاف در برخورد با موضوعات بوده است. (چون بدون تحقيق كسى را متهم نكرد و پس از آن نيز حقّ را به يوسف داد) «فلمّا رأى... انّه من كيدكنّ»
6- حقّ و حقيقت، هميشه پشت پرده نمىماند و مجرم روزى رسوا مىشود. «انّه من كيدكنّ»
7- سخن حقّ را گرچه تلخ و بر ضرر باشد بپذيريم. (عزيز پذيرفت كه مقصّر همسر اوست) «انّه من كيدكنّ»
8 - از مكر زنان ناپاك بترسيد كه حيلهى آنان خطرناك است. «انّ كيدكنّ عظيم»
9- مكر و حيله هر قدر هم بزرگ باشد، قابل كشف و افشاست. «فلمّا رأى... قال انّه من كيدكنّ انّ كيدكنّ عظيم»
آيه (29)
«29» يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا وَاسْتَغْفِرِى لِذَنبِكِ إِنَّكِ كُنتِ مِنَ الْخَاطِئِينَ
(عزيز مصر گفتيوسف از اين مسئله صرف نظر كن و (آن را بازگو نكن وبه همسرش نيز خطاب كرد و گفت: و) تو براى گناهت استغفار كن، چون از خطاكاران هستى.
پيامها:
1- عزيز مصر مىخواست مسئله مخفى بماند، ولى مردم دنيا در تمام قرنها از ماجرا با خبر شدند، تا پاكى يوسف ثابت شود. «يوسف اعرض عن هذا»
2- عزيز مصر به خاطر جايگاهش از يوسف خواست تا از جريان صرف نظر كند. «اعرض عن هذا»
3- عزيز مصر نيز همچون ساير كاخنشينان، نسبت به مسئلهى ناموس و غيرت تساهل كرد و به استغفار اكتفا كرد و از توبيخ همسر به صورت جدّى خوددارى نمود!. «و استغفرى»
4- رهبران غيرالهى، قدرت برخورد قاطع و عادلانه نسبت به بستگان متخلّف خودشان را ندارند. «و استغفرى»
5 - تلاش زن براى برقرارى رابطه با غير همسر خويش، امرى ناروا و نامشروع است. «واستغفرى لذنبك»
6- روابط لجام گسيخته جنسى و هوسرانى، در بين غير متديّنين به اديان الهى نيز كارى ناپسند شمرده مىشود. «استغفرى لذنبك»
آيه (30)
«30» وَ قَالَ نِسْوَةٌ فِى الْمَدِينَةِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَن نَّفْسِهِ قَدْ شَغَفَهَا حُبّاً إِنَّا لَنَرَاهَا فِى ضَلاَلٍ مُّبِينٍ
زنانى در شهر (زبان به ملامت گشودند و) گفتند: همسر عزيز با غلامش مراوده داشته و از او كام خواسته است. همانا يك غلام او را شيفته خود كرده است. به راستى ما او را در گمراهى آشكار مىبينيم.
نكتهها:
«شغاف» به پيچيدگى بالاى قلب يا پوسته نازك روى قلب، كه همچون غلاف آنرا در برمىگيرد، گفته شده است. جملهى «شَغَفها حُبّاً» يعنى علاقهى يوسف به قلب زليخا گره خورده و عشق، شديد شده است. (48)
دو گروه درباره يوسف گفتند: علاقهى بيش از حدّ به او نشانهى گمراهى است: يكى
برادرانش كه به جهت محبّت پدر به يوسف، پدر را گمراه خوانده و گفتند: «انّ ابانا لفى ضلال مبين» و ديگرى زنانِ مصر كه به جهت علاقهى شديد زليخا به يوسف، زليخا را گمراه خوانده و گفتند: «انّا لنراها فى ضلال مبين».
هر كس يوسف را براى خود مىخواست؛ يعقوب او را فرزند خود مىداند؛ «يا بُنىّ» كاروان او را سرمايه خود مىداند؛ «شروه بثمن بخس» عزيز مصر او را فرزند خوانده مىداند؛ «نتّخذه ولدا» زليخا او را معشوق خود مىداند؛ «شغفها حبّاً» زندانيان او را تعبير كننده خواب خود مىدانند؛ «نبّئنا بتأويله» ولى خداوند او را برگزيده و رسول خود مىداند؛ «يجتبيك ربّك» و آنچه براى يوسف ماند، همين مقام رسالت بود. «واللّه غالب على امره»
پيامها:
1- اخبار مربوط به خانواده مسئولان، زود شايع مىگردد، پس بايد مراقب رفتارهاى خود باشند. «قال نسوة... اِمرأت العزيز»
2- بستن درها براى انجام گناه نيز مانع رسوايى نمىشود. «غلقت الابواب... قال نسوة... اِمرأت العزيز تراود»
3- خطاهاى افراد خانواده به مرد و سرپرست خانواده منتسب مىشود. «امرئة العزيز تُراود فتاها»
آيه (31)
«31» فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَاً وَءَاتَتْ كُلَّ وَاحِدَةٍ مِّنْهُنَّ سِكِّيناً وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَ قُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَذَا بَشَراً إِنْ هَذَآ إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ
پس چون (همسر عزيز) نيرنگ (وبدگويى) زنان (مصر) را شنيد، (كسى را براى دعوت) به سراغ آنها فرستاد و براى آنان (محفل و) تكيهگاهى آماده كرد و به هر يك چاقويى داد (تا ميوه ميل كنند) و به يوسف گفت: بر زنان وارد شو. همين كه زنان او را ديدند بزرگش يافتند و دستهاى خود را (به جاى ميوه) عميقاً بريدند و گفتند: منزّه است خداوند، اين بشر نيست، اين نيست جز فرشتهاى بزرگوار.
نكتهها:
كلمهى «قطّعن ايديهنّ» را دو گونه مىتوان معنا كرد: يكى آن كه به جاى ميوه دست خود را بريدند و ديگر آنكه از ميوه خوردن دست كشيدند.
كلمه «حاشا» به معنى در حاشيه و كنار بودن است. رسم بوده كه هرگاه مىخواستند شخصى را از عيبى منزه بدانند، اوّل خدا را تنزيه مىكردند سپس آن شخص را. (49)
همسر عزيز مصر زن سياستمدارى بود و با مهمانى دادن توانست مشت رقبا را باز كند و آنان را غافلگير نمايد.
پيامها:
1- گاهى هدف از بازگو كردن مسايل ديگران، دلسوزى نيست، بلكه حسادت و توطئه و نقشه عليه آنان است. «بمكرهنّ»
2- شايد زنان مصر با انتشار خبر عشق زليخا به يوسفعليه السلام مىخواستند بدين وسيله يوسف را مشاهده كنند. «بمكرهنّ»
3- گاهى بايد پاسخ مكر را با مكر داد. (زنان با بازگوكردن راز همسر عزيز مصر، نقشه كشيدند و او با يك ميهمانى، نقشه آنان را پاسخ داد.) «ارسلت اليهنّ»
4- زليخا براى كنترل جوسازى عليه خود، به توجيه افراد عمدهاى كه در جوسازى و انتشار اخبار دخيل بودند پرداخت. (واضح است كه دعوت شدگان همهى زنان منطقه نبودند) «فلمّا سمعت بمكرهنّ ارسلت اليهنّ»
5 - مجرم، گاه براى تنزيه خود، براى ديگران نيز زمينهسازى جرم مىكند تا آن را عادّى جلوه دهد. «فلمّا سمعت بمكرهنّ ارسلت اليهنّ»
6- سرويس جداگانه براى هر ميهمان كارى پسنديده و ارزشمند است. «آتت كلّ واحدة منهنّ سكّيناً»
7- اطاعت از مولى و صاحب تا وقتى معصيت نباشد لازم است. «قالت اخرج عليهنّ فلمّا رأينه»
8 - شنيدن كى بود مانند ديدن. «فلمّا رأينه اكبرنه»
9- انسان به طور فطرى در برابر بزرگى و بزرگوارى، تواضع مىكند. «اكبرنه»
10- زليخا خواست به زنان مصر تفهيم كند كه شما يك لحظه يوسف را ديديد، طاقت از كف داديد؛ او شبانه روز در خانه من است؟! «فلمّا رأينه اكبرنه و قطّعن ايديهنّ»
11- زود انتقاد نكنيد، شايد شما هم اگر به جاى او بوديد مثل او مىشديد. «قطّعن ايديهنّ» (انتقاد كنندگان وقتى يوسف را ديدند، همه مثل زن عزيز مصر گرفتار شدند.)
12- انسان تا وقتى در معرض امتحان قرار نگرفته ادّعايى دارد؛ امّا گاهى كه مورد آزمايش قرار مىگيرد، ناخودآگاه ماهيّت خود را نشان مىدهد. «فلمّا رأينه اكبرنه و قطّعن ايديهنّ»
13- عشق كه آمد، انسان بريدن دست خودش را نمىفهمد. «قطّعن ايديهنّ» (اگر شنيدهايد كه حضرت علىعليه السلام به هنگام نماز، از پايش تير را كشيدند و متوجّه نشد، تعجّب نكنيد. زيرا اگر عشق سطحى دنيوى تا بريدن دست پيش مىرود، عشق معنوى و عميق به جمال واقعى، چه خواهد كرد!.)
14- يوسف در زيبايى بى نظير و در عين حال در عفت الگويى براى همگان است. «فلمّا رأينه اكبرنه... قلن حاش للّه»
15- جمال يوسفعليه السلام موجب گرفتارى او شد، ولى علم و تقوايش موجب نجات او گرديد. (آرى جمال معنوى مهمتر از جمال ظاهرى است)
16- مردم مصر در آن زمان، به خداوند و فرشتگان ايمان داشتند. «حاش للّه... ملك كريم»
آيه (32)
«32» قَالَتْ فَذَ لِكُنَّ الَّذِى لُمْتُنَّنِى فِيهِ وَلَقَدْ رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَلَئِن لَّمْ يَفْعَلْ مَآ ءَامُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَ لَيَكُوناً مِّنَ الصَّاغِرِينَ
(همسر عزيز مصر به زنانى كه دست خود را بريده بودند،) گفت: اين همان كسى است كه مرا درباره او ملامت مىكرديد. و البتّه من از او كام خواستم، ولى او پاكى ورزيد. واگر آنچه را به او دستور مىدهم انجام ندهد، حتماً زندانى خواهد شد و از خوارشدگان خواهد بود.
نكتهها:
شرايط اجتماعى و روانى، در نوع عكسالعمل افراد تأثير دارد. همسر عزيز آنگاه كه از افشاى كار زشت خود مىترسد، درها را مىبندد، «غلقّت الابواب»، امّا هنگامى كه زنان مصر را همراه و همداستان خود مىبيند، علناً مىگويد: «أنا راودته» من او را فرا خواندم. در جامعه نيز وقتى حساسيّت به زشتى گناه از بين برود، گناه آسان مىشود. شايد براى جلوگيرى از همين امر است كه در دعاى كميل مىخوانيم: «اللّهم اغفر لى الذنوب الّتى تَهتك العِصَم» خداوندا! گناهانى كه پرده حيا را پاره مىكند برايم بيامرز. زيرا گناه در ابتدا انجامش براى انسان سنگين است، امّا همين كه پرده حيا برافتاد آسان مىشود.
پيامها:
1- ديگران را ملامت نكنيم كه خود گرفتار مىشويم. «فذلكنّ الّذى لمتنّنى فيه»
2- عشق گناه آلود، سبب رسوائى مىشود. «لقد راودته»
3- دروغگو رسوا مىشود. كسى كه ديروز گفت: يوسف قصد سوء داشته؛ «اراد باهلك سوء» امروز مىگويد: «لقد راودته» من قصد كام گرفتن از او را داشتم.
4- عفّت و پاكى، ناپاكان را رسوا مىكند. «و لقد راودته عن نفسه»
5 - گاهى دشمن هم به پاكى شخص مقابل، گواهى مىدهد. «فاستعصم» (وجدان مجرم نيز گاهى بيدار مىشود.)
6- پاكى، لازمهى نبوّت است. «و كذلك يجتبيك... فاستعصم...»
7- چه پاكانى كه به خاطر خودكامگان به زندان مىروند. «فاستعصم... ليسجننّ»
8 - گناهكاران (عاشقان) به دنبال هدف خويش هستند و از هر وسيلهاى استفاده مىكنند. «و لئن لم يفعل ما آمره ليسجننّ»
9- قدرت اگر با ايمان و تقوا همراه نباشد براى هواى نفس مورد استفاده قرار مىگيرد. «ما آمره ليسجننّ»
10- زليخا در حكومت مصر، داراى نفوذى ويژه بود. «ليسجننّ»
11- سوء استفاده از قدرت، حربهى طاغوتيان است. «ليسجننّ»
12- تهديد به حبس وتحقير، حربه وشيوهى طاغوتيان است. «ليسجننّ،... الصاغرين»
- هواى نفس به قدرى نيرومند است كه حتّى با رسوايى نيز به راه خود ادامه مىدهد. «راودته... و لئن لم يفعل ما آمره...»
14- عاشقِ شكست خورده، دشمن مىشود. «قالت... ليسجنّن و ليكوناً من الصاغرين»
15- روحيه كاخنشينى، غيرت را مىميراند. (با آنكه عزيز مصر خيانت همسر خود را فهميد و از او خواست كه توبه كند، ولى باز هم ميان او و يوسف فاصله نيانداخت.)
16- هواپرستان و طاغوتيان، تقوا و كفّ نفس را وسيلهى خوارى و ذلّت مىدانند. «من الصاغرين»
آيه (33)
«33» قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَىَّ مِمَّا يَدْعُونَنِى إِلَيْهِ وَإِلَّا تَصْرِفْ عَنِّى كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُن مِّنَ الْجَاهِلِينَ
(يوسف) گفت: پرودگارا! زندان براى من از آنچه مرا به سوى آن مىخوانند محبوبتر است. و اگر حيله آنها را از من باز نگردانى، به سوى آنها تمايل مىكنم و از جاهلان مىگردم.
نكتهها:
يوسف سراپا جوانمرد بود؛ يكبار فداى حسادت برادران شد و خصومت نكرد. بار ديگر هدفِ عشقِ زليخا شد، ولى گناه نكرد. بار سوم به هنگام قدرت، از برادران انتقام نگرفت. بار چهارم همين كه كشور را در خطر ديد به جاى برگشت به وطن، تقاضاى تدبير امور و نجات كشور را داد.
براى هر كس، محبوبى است؛ براى يوسف پاكدامنى از زندان محبوبتر است، براى گروهى دنيا محبوبتر؛ «الّذين يستحبّون الحياة الدنيا» (50) امّا براى مؤمن، خداوند محبوبتر است. «والّذين آمنوا اشدّ حبّاً للّه» (51)
پيامها:
1- توجّه به ربوبيّت خدا، از آداب دعاست. «ربّ»
2- اولياى خدا، فشار زندگى شرافتمندانه را، از رفاه در گناه بهتر مىدانند. «ربّ السجن احبّ الىّ»
3- هر آزادبودنى ارزش نيست وهر زندانبودنى عيب نيست. «ربّ السّجن احبّ»
4- انسان با استمداد از خداوند، مىتواند در هر شرايطى از گناه فاصله بگيرد. «ربّ السجن احبّ» (هجرت از محيط گناه لازم است.)
5 - رنج و سختى نمىتواند مجوز ارتكاب گناه باشد. «ربّ السجن احبّ...»
6- دعا و نيايش و استمداد از خداوند، يكى از راههاى مصون ماندن از گناه و انحرافات جنسى است. «ربّ السجن احبّ...»
7- شخصيّت انسان به روح اوبستگى دارد، نه جسم او. اگر روح آزاد باشد، زندان بهشت است واگر روح در فشار باشد، كاخ هم زندان مىشود.«السجن احبّ»
8 - جداسازى محيط به خاطر مصون ماندن افراد از گناه، كارى شايسته است. (يوسف خواهان جدا شدن بود، حتّى اگر به قيمت زندان رفتن باشد)
9- رضايت خداوند بر رضايت مردم و جمع ترجيح دارد. «ربّ السجن احبّ الىّ ممّا يدعوننى اليه»
10- هيچ كس بدون لطف خداوند، محفوظ نمىماند. «و الاّ تصرف عنّى...» در شرايط بحرانى تنها راه نجات، اتكا به خداوند است.
11- گاهى آزمايشهاى الهى هر لحظه سختتر مىشود. (يوسف قبلاً گرفتار يك زن بود، حال گرفتار چندين زن شده است.) «كيدهنّ، اليهنّ»
12- يوسف دربارهى گناه كلمهى تمايل، «اصب اليهنّ» ولى دربارهى زندان كلمهى محبوبتر را بكار مىبرد و اين نشان مىدهد كه پاكى و عصمت در عمق جان يوسف نهادينه شده بود. «ربّ السجن احبّ الىّ... احبّ اليهنّ»
13- تمايل به گناه و پيروى ناصحيح از غرائز، نوعى جهل است. «أكن من الجاهلين»
14- گناه، موجب سلب علوم خدادادى و موهبتهاى الهى است. (در آيات قبل خوانديم: «آتيناه حكماً و علماً» و در اينجا يوسف مىفرمايد«اكن من الجاهلين»
15- جهل تنها بيسوادى نيست، انتخاب لذّت آنى و چشمپوشى از رضاى خدا، جهل محض است. «اكن من الجاهلين»
16- عمل نكردن به دانستهها، انسان را در رديف جاهلان قرار مىدهد. «اكن من الجاهلين»
آيه (34)
«34» فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ
پس پرودگارش (در خواست) او را اجابت كرد و حيله زنان را از او برگرداند، زيرا كه او شنواى داناست.
پيامها:
1- دعاى مردان خدا مستجاب مىشود. «فاستجاب له»
2- گاهى شدايد و سختىها زمينهى پيدا شدن امداد الهى و راه نجات است. «ربّ السجن... فاستجاب»
3- پاكدامنى و عفاف، موجبات استجابت دعا را فراهم مىسازد. «ربّ السجن احبّ... فاستجاب»
4- درخواست خالصانه از خداوند، استجابت و عنايت او را در پى دارد. «ربّ... فاستجاب»
5 - دعاى يوسف براى مصون ماندن از كيد زنان مصر، سريعاً مستجاب شد. (حرف «فاء» در «فاستجاب»، رمز سرعت است.)
6- گاه دشمن كارى را مىكند كه به نفع مؤمن تمام مىشود. (گرچه دشمن يوسف را به زندان انداخت، ولى اين كار موجب خلاصى يوسف از زليخا شد.) «فصرف عنه كيدهنّ»
7- لازمهى عصمت، نبوّت نيست. (يوسف هنوز پيامبر نشده بود، امّا از گناه معصوم بود.) «فصرف عنه كيدهنّ»
8 - استجابت دعا، دليل بر شنوايى و بينايى و علم خداوند است. «فاستجاب... هو السميع العليم»
9- كسانى كه مورد مراجعه مردم هستند بايد در آغاز خوب بشنوند، سپس با دانش خود به حلّ و فصل مشكل بپردازند؛ چنانكه خداوند نيز در مقام اجابت دعا چنين است. «فاستجاب... هو السميع العليم»
آيه (35)
«35» ثُمَّ بَدَا لَهُم مِّن بَعْدِ مَا رَأَوُاْ الْأَيَاتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ
سپس بعد از آن همه نشانهها و شواهدى كه (براى پاكى يوسف) ديدند، اينگونه برايشان جلوه كرد كه او را تا مدّتى زندانى كنند.
پيامها:
1- يك ديوانه، سنگى را در چاه مىاندازد، صد نفر عاقل نمىتوانند آنرا در آورند. يك زن عاشق شد، مردان متعدّد و رجال مملكتى نتوانستند اين رسوايى را چارهانديشى كنند. «بدا لهم من بعد ما رأوا»
2- كاخنشينى معمولاً با بىپروايى و پررويى همراه است. «من بعد ما رأوا الايات ليسجننّه» با اين همه دليل بر پاكى يوسف، باز هم او محكوم به زندان مىشود.
3- زيبايى، هميشه خوشبختىآور نيست، گاهى دردسر هم دارد. «ثمّ بدا لهم... ليسجننّه»
4- معمولاً در دربارها و كاخهاى طاغوتيان، دادگاه و محاكمه غيابى و تشريفاتى است، تا بىگناهان محكوم شوند. «ليسجننّه» (البتّه در مواردى اين گونه نيست)
5 - در جامعهى آلوده، هوسرانان آزاد و تقواپيشگان در زندانند. «ليسجننّه»
6- افراد خاطى به ويژه قدرتمندان كمتر مسئوليّت عمل خود را مىپذيرند و مىخواهند ديگران را قربانى كنند. «ليسجننّه»
7- در نظامهاى طاغوتى، معصومتر مظلومتر است. «ليسجننّه»
8 - پاك بودن و پاك ماندن زحمت دارد. «ليسجننّه»
9- جلوگيرى از رسوايى خاندان عزيز مصر و پايان يافتن شايعات، هدف حكمرانان مصر از زندانى ساختن يوسف بود. «ليسجننّه حتّى حين»
10- وقتى دستگاه قضايى بر طبق خواسته سياستمداران و افراد ذى نفوذ تصميم مىگيرد، مدّت زمان زندان نيز نامشخّص است. «حتّى حين»
آيه (36)
«36» وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيَانِ قَالَ أَحَدُهُمَآ إِنِّى أَرَانِى أَعْصِرُ خَمْراً وَ قَالَ الْأَخَرُ إِنِّى أَرَانِى أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِى خُبْزاً تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنَا بِتَأْوِيلِهِ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ
و با يوسف، دو جوان ديگر وارد زندان شدند. يكى از آن دو (نزد يوسف آمد و) گفت: من در خواب خود را ديدم كه (انگور را) براى شراب مىفشارم و ديگرى گفت: من خود را در خواب ديدم كه بر سرم نانى مىبرم و پرندگان از آن مىخورند، ما را از تعبير خوابمان آگاه ساز! همانا ما تو را از نيكوكاران مىبينيم.
نكتهها:
در حديث مىخوانيم: دليل آنكه زندانيان، يوسف را نيكوكار ناميدند، اين بود كه به افراد مريض در زندان رسيدگى و به نيازمندان كمك و براى سايرين، جا باز مىكرد. (52)
پيامها:
1- زندان يوسف، عمومى بوده است. «معه السِجن»
2- خوابها را ساده نگيريم، در بعضى از آنها اسرارى نهفته است. «أرانى أعصر خمراً» (ممكن است انسانهاى عادّى نيز خوابهاى مهمى ببينند.)
3- انسانِ لايق همه جا مىتواند مثمر ثمر باشد، حتّى در زندان. يوسف در زندان هم خدماتى داشت. «نبّئنا بتأويله»
4- نيكوكاران با صفاى دل چيزهايى درك مىكنند كه ديگران آن را نمىيابند. «نبّئنا بتأويله انّا نراك من المحسنين»
5 - اگر مردم به كسى اعتماد پيدا كنند، تمام رازهاى خود را با او در ميان مىگذارند. «انّا نراك من المحسنين»
6- انسانهاى وارسته، در زندان نيز روى افراد تأثير مىگذارند. «انّا نراك من المحسنين»
7- حتّى مجرمان و گناهكاران نيز براى نيكوكاران، جايگاه شايستهاى قايلند. «انّا نراك من المحسنين»
8 - نيكوكارى يوسفعليه السلام قدم اوّل او در جذب و تبليغ بود. (احسان و خدمترسانى به زندانيان، سبب جذب قلوب و دريافت لقب محسن از زندانيان شد)
10- بدون تمكن مالى و آزادى هم مىتوان محسن بود. (يوسف در زندان نه ثروت داشت، نه آزادى) «انّا نراك من المحسنين»
11- اوّل نيكوكارى خود را اثبات كنيم، سپس به تبليغ دين بپردازيم. (يوسف كه در نظر مردم نيكوكار شناخته شد، قبل از تعبير خواب دوستان زندانى، به تبليغ و ارشاد آنان پرداخته و به يكتاپرستى دعوت نمود)
12- دادن آگاهىهاى صحيح از مصاديق احسان است. (زندانيان گفتند: ما را از اسرار خوابى كه ديدهايم آگاه ساز، زيرا تو از نيكوكارانى.) «انّا نراك من المحسنين»
آيه (37)
«37» قَالَ لَا يَأْتِيْكُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَن يَأْتِيَكُمَا ذَ لِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِى رَبِّى إِنِّى تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لَّا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُم بِالْأَخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ
(يوسف به آن دو نفر كه خواب ديده بودند) گفت: من قبل از آنكه جيره غذايى شما برسد، تأويل خوابتان را خواهم گفت. اين از امورى است كه پرودگارم به من آموخته است. همانا من آئين قومى را كه به خدا ايمان ندارند و به قيامت كفر مىورزند، رها كردهام.
نكتهها:
در ترجمهى بخش اوّل آيه، اين احتمال نيز وجود دارد كه معناى آيه اينگونه باشد: من از جانب خداوند مىدانم غذايى كه براى شما خواهند آورد چيست؟ پس مىتوانم خواب شما را تعبير كنم. يعنى يوسف علاوه بر تعبير خواب، از چيزهاى ديگر نيز خبر مىداده است. مثل حضرت عيسى كه از غذاى ذخيره شده در منازل و يا آنچه مىخوردند، خبر مىداد.
سؤال: چرا حضرت يوسفعليه السلام خواب آنان را فورى تعبير نكرد و آن را به وقتى ديگر و ساعتى بعد موكول كرد؟
پاسخ: فخررازى در تفسير كبير، چند وجه براى اين موضوع بيان كرده است:
1- مىخواست آنها را در انتظار قرار دهد تا كمى تبليغ و ارشاد كند، شايد شخص اعدامى ايمان آورد و با حسن عاقبت از دنيا برود.
2- مىخواست با بيان نوع غذايى كه نيامده، اعتماد آنان را جلب كند.
3- مىخواست آنها را تشنهتر كند، تا بهتر بشنوند.
4- چون تعبير خوابِ يكى از آنها اعدام بود، حضرت كمى طفره رفت تا آن شخص قالب تهى نكند.
پيامها:
1- گاهى براى تأثيرگذارى بيشتر، لازم است انسان قدرت علمى و كمالات خود را به ديگران عرضه كند. «قال... نبّأتكما بتأويله»
2- از علم خود براى بهره رساندن به ديگران استفاده كنيم. «نبّأتكما... ممّا علّمنى ربّى»
3- معلومات و دانستههاى خود را از خدا بدانيم. «ممّا علّمنى ربّى»
4- هدف از آموزشها نيز پرورش است. «علّمنى ربّى »
5 - خداوند حكيم است وبىجهت درى را به روى كسى باز نمىكند. آرى كسى كه از ظلمات كفر فرار كند، به نور علم مىرسد. «علّمنى ربّى انّى تركت...» (دليل علم من تركِ كفر است.)
6- از فرصتها، بهترين استفاده را بكنيم. «نبّاتكما بتأويله... انّى تركتُ ملّة» (يوسف قبل از تعبير خواب، كار فرهنگى و اعتقادى خود را شروع كرد.)
7- اساس ايمان، تبرّى و تولّى است. در اين آيه برائت از كفّار، «انّى تركت» و در آيه بعد پيروى از ولايت اولياى الهى مطرح است. «واتّبعت»
8 - بايد از انتساب مستقيم افراد به انحراف پرهيز كرد و با روش غير مستقيم تبليغ كرد. (يوسف نفرمود: شما از كفر دست بكشيد، بلكه فرمود: من راه كفر را رها كردم) «انّى تركتُ ملّة قوم لايؤمنون»
9- در تمام اديان، عقيده به توحيد و معاد در كنار يكديگر بوده است. «قوم لايؤمنون باللَّه و هم بالاخرة هم كافرون»
آيه (38)
«38» وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ ءَابَآءِى إِبْرَاهِيمَ وَ إِسْحَاقَ وَ يَعْقُوبَ مَا كَانَ لَنَآ أَن نُّشْرِكَ بِاللَّهِ مِن شَىْءٍ ذَ لِكَ مِن فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنَا وَ عَلَى النَّاسِ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَشْكُرُونَ
و آيين پدرانم ابراهيم و اسحاق و يعقوب را پيروى كردهام. براى ما سزاوار نيست كه چيزى را شريك خداوند قرار دهيم. اين از فضل خدا بر ما وبر مردم است ولى بيشتر مردم سپاسگزارى نمىكنند.
نكتهها:
اصالت خانوادگى، همچنان كه در ساختار شخصيّت افراد مؤثر است، در پذيرش مردم نيز اثر دارد. لذا حضرت يوسف براى معرفى خود، به پدران خود كه انبياى الهى هستند تكيه مىكند، تا هم اصالت خانوادگيش را ارائه دهد و هم قداست دعوت خود را. اين همان روشى است كه پيامبرصلى الله عليه وآله نيز در معرّفى خود به كار مىبرد و مىفرمود: من همان پيامبر امّى هستم كه نام ونشانم در تورات و انجيل آمده است. حضرت سيدالشهدا حسين بن علىّعليهما السلام در كربلا و امام سجادعليه السلام نيز در برابر مردم شام، خود را چنين معرّفى كردند: «اَنا ابن فاطمة الزّهرا»
كلمه «ملّة» در قرآن به معناى آيين بكار رفته است. سيماى «ملّة ابراهيم» اينگونه ترسيم شده است:
«با تمام قُوا در راه خدا جهاد كنيد و اهل نماز و زكات و اعتصام به خدا باشيد. در دين سختى و حرجى نيست، تسليم خدا باشيد، اين است ملّت پدرتان ابراهيم.» (53)
پيامها:
1- رسيدن به حقّ، در گرو شناخت باطل و ترك آن است. «تركتُ ملّة قوم لا يؤمنون و اتّبعتُ ملّة...»
2- جدّ انسان، در حكم پدر انسان است و كلمه «أب» به او نيز اطلاق شده است. «ملّة آبائى ابراهيم و اسحاق ويعقوب»
3- انبيا بايد از خاندان پاك باشند. «آبائى ابراهيم و...»
4- پيامبران الهى از وحدتِ هدف برخوردارند. «ملّة آبائى ابراهيم و اسحاق و...»
5 - حضرت يوسف براى اوّلين بار (ظاهراً) در زندان نَسَب خود را فاش كرد. «آبائى ابراهيم
و اسحاق و يعقوب»
6- در كنار راههاى منفى، راه مثبت را نيز نشان دهيم. «تركتُ ملّة... واتّبعتُ ملّة...»
7- افتخار به پدران و پيروى از آنان در صورتى كه راه حقّ و توحيد را پيموده باشند پسنديده و رواست. «واتّبعت ملّة آبائى...»
8 - پدران انبياعليهم السلام مشرك نبودهاند. «ما كان لنا ان نشرك»
9- پرهيز از شرك و مبارزه با آن، پايه و اساس اديان الهى است. «ما كان لنا ان نشرك»
10- شرك، در تمام ابعادش منفور است. بايد هم ذات مقدّس خدا را يكتا بدانيم، «قل هو اللّه أحد» هم در عبادت كسى را جز خدا در نظر نگيريم، «لا يشرك بعبادة ربّه احداً» (54) و هم در صفات و كمالات، هيچ چيزى را خدا نپنداريم، «ليس كمثله شىء» (55) وبه اصطلاح توحيد در ذات وصفات وعبادات. «من شىء»
11- پرهيز از شرك و گرايش به توحيد و تعاليم انبيا و پيروى از فرامين آنان، توفيقى الهى است. «ذلك من فضل اللَّه»
12- اكثريّت، معيار شناخت صحيح نيست. «اكثر النّاس لا يشكرون»
13- پشت كردن به راه انبيا، بزرگترين كفران نعمت است. «لايشكرون»
آيه (39)
«39» يَا صَاحِبَىِ السِّجْنِ ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ
اى دو يار زندانى من! آيا خدايان متعدّد و گوناگون بهتر است يا خداوند يكتاى مقتدر؟
نكتهها:
انسانها سه دستهاند: گروهى قالب پذيرند، مثل آب و هوا كه از خود شكلى ندارند ودر هر ظرفى به شكل همان ظرف در مىآيند. گروهى نفوذ ناپذير و مقاوم هستند، همچون آهن و فولاد كه در برابر فشار بيرونى ايستادگى مىكنند. اما گروهى امام و راهبرند كه ديگران را به رنگ حقّ درمىآورند. يوسف نمونهاى از انسانهاى دسته سوّم است كه در زندان نيز از مشرك، موحّد مىسازد.
در قرآن در آيات مختلف، از روش مقايسه و پرسش استفاده شده است كه به نمونههايى از آن درباره خداوند اشاره مىكنيم:
1- «قل هل من شركائكم من يبدأ الخلق ثمّ يعيده » (56) ؛ آيا از شركايى كه براى خدا گرفتهايد كسى هست كه بيافريند و سپس آنرا برگرداند؟
2- «قل هل من شركائكم من يهدى الى الحقّ» (57) ؛ آيا از شركايى كه براى خدا قرار دادهايد كسى هست كه به حقّ راهنمايى كند؟
3- «قل أغير اللَّه اَبغى ربّاً و هو ربّ كلّ شىء» (58) ؛ آيا غير خداى يكتا پروردگارى بپذيرم در حالى كه او پروردگار همه چيز است؟
4- «آللَّه خيرٌ امّا يشركون» (59) ؛ خداوند بهتر است يا آنچه شريك او مىگردانيد؟
پيامها:
1- مردم را با محبّت و عاطفه، صدا بزنيم. «يا صاحبى»
2- براى بيدار ساختن فطرت افراد از چاشنى محبّت و احسان استفاده كنيم. «يا صاحبى...»
3- انسان در برابر هم نشينان خود نيز مسئول است. «يا صاحبى السجن»
4- از مكانها وزمانهاى حساس براى تبليغ استفاده كنيم. «يا صاحبى السجن ءارباب متفرّقون...» (يوسف در زندان همين كه مىبيند به تعبير خواب او نياز دارند، فرصت را غنيمت شمرده و تبليغ مىكند.)
5 - پرسش ومقايسه، يكى از راههاى ارشاد وهدايت است. «ءارباب متفرّقون خير...»
6- اعتقاد به توحيد اساس ايمان است. (يوسف سرآغاز دعوت خود را توحيد قرار داد) «ءارباب متفرّقون خير...»
7- خدايان متعدّد، عامل تفرقه و پراكندگى، و خداى واحد عامل يگانگى است. «ءارباب متفرّقون خير أم اللّه...»
8 - فطرت بشر از تفرقه و تشتّت بيزار است و يوسف از همين امر براى اثبات توحيد بهره گرفته است. «ءارباب متفرّقون خير أم اللّه الواحد...»
9- وحدت و يگانگى، زمينهساز قدرت و غلبه است. «الواحد القهّار»
آيه (40)
«40» مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلَّا أَسْمَآءً سَمَّيْتُموهَآ أَنتُمْ وَ ءَابَآؤُكُم مَّآ أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُواْ إِلَّا إِيَّاهُ ذَ لِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ
شما غير خدا چيزى را عبادت نمىكنيد مگر اسمهايى (بىمسمّى) كه شما وپدرانتان نامگذارى كردهايد (و) خداوند هيچ دليلى (بر حقانيّت) آن نفرستاده است. كسى جز خدا حقّ فرمانروايى ندارد، او دستور داده كه جز او را نپرستيد. اين دين پا بر جا و استوار است، ولى اكثر مردم نمىدانند.
پيامها:
1- معبودهاى غير خدا واقعى نيستند، بلكه ساخته خيال مشركان و نياكان آنهاست. «ماتعبدون... الاّ اسماء سمّيتموها انتم و آباؤكم»
2- بسيارى از قدرتها، سازمانها، مؤسسات، سمينارها، قطعنامهها، ملاقاتها و حمايتها و محكوميتها و عناوين و القاب ديگر، اسمهاى بىمسمّى وبتهاى مدرن روزگار ما هستند كه بشر به جاى خدا، دنبالهرو آنان شده است. «ما تعبدون ... اسماء سمّيتموها»
3- سابقه و قدمت دليل حقانيّت نيست، گرچه شرك سابقه دارد ولى دليل حقانيّت نيست و شما هيچ دليلى نداريد. «سمّيتموها انتم و آبائكم ما انزل اللّه بها من سلطان»
4- عقايد بايد متّكى بر دليل وبرهان عقلى يا نقلى باشد. «من سلطان»
5 - در برابر هيچ فرمانِ غير الهى، كرنش نكنيم. زيرا فرمان دادن تنها حقّ خداوند است. «ان الحكم الاّ للّه»
6- عبادت خالصانه(توحيد) راه مستقيم و پابرجاست. «الاّ تعبدوا الاّ ايّاه ذلك الدّين القيّم»
7- هر قانونى جز قانون الهى متزلزل است.«ذلك الدّين القيّم»
8 - جز بر عقيده محكم و استوار نبايد اعتماد كرد. زيرا اعتماد به مكتب بى دليل، محكوم است. «ذلك الدّين القيّم»
9- بيشتر مردم به استوارى دين خدا جاهلند. «ذلك الدين القيّم و لكن اكثر النّاس لايعلمون» (يا جاهل بسيط كه به جهل خود آگاه است يا جاهل مركّب كه خيال مىكند مىداند ولى در واقع نمىداند)
10- جهل ونادانى، زمينهساز پيدايش شرك است. «لا يعلمون»
آيه (41)
«41» يَا صَاحِبَىِ السِّجْنِ أَمَّآ أَحَدُكُمَا فَيَسْقِى رَبَّهُ خَمْراً وَ أَمَّا الْأَخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِن رَّأْسِهِ قُضِىَ الْأَمْرُ الَّذِى فِيهِ تَسْتَفْتِيَانِ
اى دوستان زندانيم، امّا يكى از شما (آزاد مىشود) و به ارباب خود شراب مىنوشاند و ديگرى به دار آويخته مىشود و (آنقدر بالاى دار مىماند كه) پرندگان (با نوك خود) از سر او مىخورند. امرى كه درباره آن از من نظر خواستيد، حتمى و قطعى است.
نكتهها:
كلمهى «ربّ» به حاكم، مالك و ارباب نيز اطلاق مىشود. مثل، «ربّ الدار» يعنى صاحب خانه. پس جملهى «فيسقى ربّه خمراً» يعنى به ارباب خود شراب مىدهد.
پيامها:
1- كرامت افراد را رعايت كنيم و آنان را با ادب صدا بزنيم هر چند در خط فكرى ما نباشند. «يا صاحبى» يعنى اى دوستان و همراهان زندانى من!
2- در پاسخگويى به مراجعان، بايد نوبت مراعات شود. «امّا احدكما...» (تعبير اوّل براى كسى است كه زودتر خوابش را براى يوسف گفته است.)
3- بعضى از رؤياها اگر چه از شخص غير موحّد باشد، مىتواند تعبير مهمّى داشته باشد.«فيسقى ربّه خمراً»
4- خبرِ خوش را، اوّل بگوييد. «احدكما فيسقى... الاخر فيصلب»
5 - معبّر مىتواند تعبير خواب را بگويد هر چند ناگوار باشد. («فيصلب» يعنى به دار
آويخته شد)
6- تعبير خواب يوسف پيشبينى و حدس نبود، بلكه خبر قطعى بود. «قُضى الامر»
آيه (42)
«42» وَ قَالَ لِلَّذِى ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِّنْهُمَا اذْكُرْنِى عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِى السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ
و (يوسف) به آن زندانى كه مىدانست آزاد مىشود گفت: مرا نزد ارباب خود بياد آور. (ولى) شيطان يادآورى به اربابش را از ياد او برد، در نتيجه (يوسف) چند سالى در زندان ماند.
نكتهها:
كلمهى «ظنّ» به معناى اعتقاد و علم نيز استعمال شده است. زيرا در آيه قبل، يوسف به صراحت وقاطعيّت از آزادى يكى واعدام ديگرى خبر داد. پس «ظنّ» در اينجا به معنى گمانِ آزاد شدن همراه با شك وترديد نيست.
كلمهى «بضع» به عدد زير ده گفته مىشود و اكثر مفسرين مدّت زندان حضرت يوسف را هفت سال گفتهاند. (واللَّه اعلم)
در بعضى تفاسير، جملهى «فانساه الشيطان» را اينگونه ترجمه كردهاند كه «شيطان ياد پروردگار را از ذهن يوسف برد و او به جاى استمداد از خداوند به ساقى شاه توجه كرد» و اين براى يوسف ترك اولى بود و لذا سالهاى ديگرى را نيز در زندان ماند. امّا صاحبالميزان مىنويسد: اينگونه روايات خلاف قرآن است، چون قرآن در آيه 24 همين سوره، يوسف را از مخلصين دانسته و شيطان طبق آيات قرآن بر مخلصين نفوذ ندارد.
به علاوه در دو آيه بعد آمده كه «قال الّذى نجا منهما و ادّكر بعد امّة» فراموش كننده بعد از مدتّها يوسف را به خاطر آورد، از اين معلوم مىشود كه فراموشى مربوط به ساقى بوده است نه يوسف.
پيامها:
1- انبيا نيز از طرق معمول، مشكلات خود را حلّ مىكنند، و اين با توحيد و توكّل منافاتى ندارد. «اُذكرنى عند ربّك» (يوسف مظلوميّت خود را به عزيز مصر يادآور مىشود)
2- هر تقاضايى رشوه نيست. «اُذكرنى عند ربّك» يوسف براى تعبير خواب، مزد و رشوهاى درخواست نكرد، بلكه گفت: مظلوميتم را به شاه برسان.
3- براى اثبات بىگناهى وپاكى، از هر طريق سالم براى رساندن شكواى خود به گوش مسئولين بهره ببريم. «اُذكرنى عند ربّك»
4- كاخ نشينى و رفاه، زمينهساز فراموش كردن درد و رنج گرفتاران و بيچارگان است. «ناج... فانساه الشيطان ذكر ربّه» معمولاً افراد پس از نجات از سختىها و رسيدن به آسايش، پست، مقام و رفاه، دوستان قديمى و بسيارى از چيزها را به فراموشى مىسپارند.
5 - خروج يوسف از زندان و رفع اتهام از او، با اهداف شيطان ناسازگار بود، لذا دسيسه نمود و ساقى را به فراموشى انداخت. «فانساه الشيطان»
آيه (43)
«43» وَ قَالَ الْمَلِكُ إِنِّى أَرَى سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَ سَبْعَ سُنبُلاَتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يَابِسَاتٍ يَآ أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِى فِى رُءْيَاىَ إِن كُنتُمْ لِلرُّءْيَا تَعْبُرُونَ
و (روزى) پادشاه (مصر) گفت: من هفت گاو فربه كه هفت گاو لاغر آنها را مىخورند و هفت خوشه سبز و (هفت خوشه) خشكيدهى ديگر را (در خواب) ديدم، اى بزرگان قوم! اگر تعبير خواب مىكنيد دربارهى خوابم به من نظر دهيد.
نكتهها:
تاكنون در اين سوره، چند خواب مطرح شده است؛ خواب خود يوسف، خواب دو رفيق زندانى و خواب پادشاه مصر. خوابِ اوّل سبب دردسر براى يوسف ولى تعبير خواب ديگران، سبب عزّت او شد.
در تورات آمده است: پادشاه يك نوبت در خواب ديد، گاوهاى لاغر گاوهاى فربه را مىخورند و نوبت ديگر، خوشهى سبز در كنار خوشههاى خشكيده را ديد. (60)
در روايت آمده كه خواب ديدن سه نوع است: گاهى بشارت الهى، گاهى ايجاد وحشت از شيطان و گاهى خوابهاى بىسروته و پريشان. (61)
پيامها:
1- خداوند با خواب ديدن يك شاه ظالم، (به شرطى كه تعبير كنندهاش يوسف باشد) ملّتى را از قحطى نجات مىدهد. «قال الملك انّى أرى»
2- پادشاه مصر، رؤياى شگفت خويش را به طور مكرّر ديده بود. («أرى» فعل مضارع نشانه تكرار و قرينهاى بر واقعنمايى است)
3- اشيا و حيوانات، در عالم رؤيا نماد و سمبل براى حوادث شخصى هستند. (مثلاً گاو لاغر، سمبل قحطى و گاو چاق، سمبل فراوانى است) «سبع بقرات سمان يأكلن سبع عجاف»
4- رؤسا و قدرتمندان با اندك خاطرهى ناگوارى، احساس خطر مىكنند كه مبادا قدرت از آنها گرفته شود. «قال الملك انّى أرى... أفتونى فى رؤياى»
5 - حاكمان نياز به مشورت افراد خبره در امور مختلف دارند. «يا ايّها الملأ افتونى»
6- براى تعبير خواب، بايد به اهل آن مراجعه كرد و نبايد به تعبير هركس توجه نمود. «أفتونى .... ان كنتم للرؤيا تعبرون»
آيه (44)
«44» قَالُواْ أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الْأَحْلاَمِ بِعَالِمِينَ
(اطرافيان پادشاه) گفتند: خوابهايى پريشان است و ما به تعبير خوابهاى آشفته دانا نيستيم.
نكتهها:
كلمهى «اضغاث» جمع «ضَغث» به معناى مخلوط كردن و «ضِغْث» به معناى دسته چوبِ مختلط است.
كلمهى «احلام» جمع «حِلم» به معناى خواب پريشان است. «اضغاث احلام» يعنى خوابهاى پراكنده ودرهمى كه تعبير كننده خواب نمىتواند سرنخى از آنرا به دست آورد.
پيامها:
1- ندانستن و جهل خود را توجيه نكنيم. (اشراف چون تعبير صحيح خواب را نمىدانستند به جاى آنكه بگويند نمىدانيم، گفتند: خواب شاه پريشان است.) «قالوا اضغاث احلام»
2- چه بسا خوابهايى كه به نظر پراكنده مىرسند، قابل تعبيرند. «قالوا اضغاث احلام...»
3- كار را بايد به كاردان سپرد. (كارشناس تعبير مىكند، ولى غير كارشناس مىگويد خواب پريشان و غير قابل تعبير است.) «ما نحن بتأويل الاحلام بعالمين»
آيه (45)
«45» وَ قَالَ الَّذِى نَجَا مِنْهُمَا وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَاْ أُنَبِّئُكُم بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِ
و آن كس از آن دو (زندانى) كه نجات يافته بود، پس از مدّتى (يوسف را) به خاطر آورد، و (به عزيز مصر) گفت: مرا (به سراغ يوسف) بفرستيد تا (از تعبير خواب) شما را با خبر كنم.
نكتهها:
«اُمّة» گرچه به معناى اجتماع مردم است، ولى در اينجا به اجتماع روزها (مدّتها) اطلاق شده است. (62)
پيامها:
1- خوبىها، دير يا زود اثر خود را نشان مىدهند. ساقى دربار كه رفيق زندانى يوسف بود به ياد تعبير خوابهاى يوسف. «ادّكر بعد اُمّة»
2- فقط هنگام نياز به فكر دوستان نباشيم. (همين كه به تعبير خواب نياز پيدا كردند، ياد يوسف افتادند.) «وادّكر بعد امّة»
3- رسيدن به مقام و موقعيّت، معمولاً انسانها را نسبت به گذشته دچار فراموشى مىكند. «وادّكر بعد امّة»
4- كسى كه ديگران را به كارى راهنمايى كند، گويا خود او آن كار را انجام داده است. «اَنا انبّئكم»
5 - همزندانى يوسفعليه السلام به اندازهاى به خبرگى يوسف اعتماد داشت كه از طرف خود به پادشاه وعده قطعى به تعبير خواب داد. «اَنا انبّئكم بتأويله»
6- آگاهان را به جامعه معرفى كنيم، تا مردم از آنان بهرهمند شوند. «فارسلون»
7- بعضى از كارشناسان در انزوا به سرمىبرند از آنان غافل نشويم. «فارسلون»
8 - بايد به سراغ استاد برويم، نه آنكه استاد را احضار كنيم.«فارسلون»
آيه (46)
«46» يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنَا فِى سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعِ سُنبُلاَتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يَابِسَاتٍ لَّعَلِّى أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ
(فرستاده شاه، وارد زندان شد و گفتاى يوسف! اى مرد راستگوى! دربارهى (اين خواب كه) هفت گاو فربه هفت گاو لاغر را مىخورند و هفت خوشهى سبز و (هفت خوشهى) خشكيده ديگر، به ما نظر بده تا به سوى مردم برگردم، شايد آنان (از اسرار خواب) آگاه شوند.
نكتهها:
«صدّيق» به كسى گفته مىشود كه گفتار، رفتار و اعتقادش، همديگر را تصديق كنند. دوست يوسف چون رفتار و كلام يوسف را در زندان ديده بود و از سوى ديگر، تعبيرهاى خواب خودش و دوستش را مطابق واقع ديده بود، يوسف را صدّيق صدا زد.
خداوند ابراهيم را «صدّيق» خوانده، «انّه كان صدّيقاً» (63) و او را خليل خود كرد؛ «و اتّخذ اللّه ابراهيم خليلاً» (64) مريم را صديقه خوانده، «و امّه صدّيقة» (65) و او را برگزيد؛ «اِنّ اللّه اصطفاكِ» (66) يوسف را صدّيق شمرده، «يوسف ايّها الصدّيق» (67) و هرگونه مكنت به او داد؛ «و كذلك مكّنا ليوسف» (68) و ادريس را صدّيق خوانده، «انّه كان صدّيقاً» (69) و او را صاحب مقام رفيع دانسته است. «رفعناه مكاناً علياً» (70) و براى كسانى كه در آن درجه نيستند، بودن با صديقين است. «فاؤلئك مع الّذين انعم اللّه عليهم من النّبيّين والصدّيقين...» (71)
«صدّيق»، از القابى است كه پيامبرصلى الله عليه وآله به علىعليه السلام داده است. (72)
جملهى «لعلّهم يعلمون» احتمال دارد به معنى واقف شدن مردم به وجود ارزشى يوسف باشد. يعنى به سوى مردم برگردم تا آنها بدانند كه تو چه گوهرى هستى.
پيامها:
1- قبل از درخواست، سزاوار است از كمالات شخص تجليل شود. «يوسف ايّها الصديق»
2- سؤالات و مشكلات خود را از افراد خوش سابقه، صدّيق، راستگو و راست كردار بپرسيم. «ايّها الصدّيق أفتنا...»
3- حكومتها نيازمند نظرات دانشمندان و نخبگانند.«أفتنا...»
آيه (47)
«47» قَالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَباً فَمَا حَصَدتُّمْ فَذَرُوهُ فِى سُنبُلِهِ إِلَّا قَلِيلاً مِّمَّا تَأْكُلُونَ
(يوسف در جواب) گفت: هفت سال پىدرپى كشت كنيد و آنچه را درو كرديد، جز اندكى را كه مىخوريد، در خوشهاش كنار بگذاريد.
نكتهها:
يوسف عليه السلام بدون گلايه و شكوه از رفيق كه چرا او را فراموش كرده و بدون آنكه قيد و شرطى براى تعبير خواب پادشاه تعيين كند، فورى به تعبير خواب پرداخت، زيرا كتمان دانش به ويژه در هنگام نياز جامعه به آن، امرى به دور از شأن انسانهاى پاك و نيكوكار است.
يوسف به جاى تعبير خواب، راه مقابله با قحطى را با برنامهاى روشن بيان كرد تا نشان دهد علاوه بر علم تعبير خواب، قدرت برنامهريزى و مديريّت نيز دارد.
پيامها:
1- طرح و برنامههاى سازنده خود را بدون منّت و چشمداشت عرضه كنيم. «قال تزرعون»
2- براى نجات جامعه بايستى از مشكلات شخصى چشم پوشيد. (يوسف از زندانى بودن خود كه مسئلهى شخصى است، سخنى نگفت، بلكه به فكر حلّ مشكل مردم بود) «قال تزرعون...»
3- مديريّت بحران و اداره جامعه در شرايط حاد و دشوار از وظايف اصلى حكومت است. «قال تزرعون...»
4- حكومتها بايد قحطى و خشكسالى را پيشبينى كنند و در ايّام فراخى با تدبير از فشار مشكلات بكاهند. «تزرعون...»
5 - به هنگام مناسب بودن شرايط حداكثر بهرهبردارى را بايد نمود. «تزرعون...»
6- در مواقعى كه بحرانى در پيش است بايد بر ظرفيّت توليد و كار افزود. «تزرعون...»
7- مردان خدا، بايد براى رفاه مردم فكر كنند و طرح دراز مدّت و كوتاه مدّت داشته باشند. «قال تزرعون سبع سنين»
8 - زمان، عنصر بسيار مهمى در برنامه ريزى و مديريّت است. «سبع سنين»
9- فقط تشريح وضعيّت كافى نيست، بايد طرح و برنامه داد. «تزرعون سبع سنين دأباً...»
10- برنامهريزى در توليد، «تزرعون سَبْعَ سِنِينَ» و صرفه جويى و ذخيرهسازى، «فَذَرُوه... الا قليلاً» يك ضرورت است. (در حالى كه جوامع بدون توجّه به اين مراحل فقط مصرف مىكنند.)
11- كنترل حكومت بر روند توليد و توزيع، در شرايط بحرانى امرى ضرورى است. «تزرعون... فذروه...»
12- گندم در خوشه، ماندگارتر است. «فذروه فى سنبله»
13- مىتوان با برنامهريزى، خود را براى مقابله با حوادث طبيعى همچون قحطى، زلزله و سيل آماده كرد. «فذروه فى سنبله»
14- برنامهريزى و آيندهنگرى، منافاتى با توكّل و تسليم در برابر امر خدا ندارد. «فذروه فى سنبله» (با تدبير، به استقبال تقدير برويم.)
15- طرحها بايد قابليّت عملى داشته باشند. «فذروه فى سنبله» (بهترين شيوه عملى در آن زمانِ بدون سيلو و تكنولوژى، واگذاردن گندم در خوشه بود.)
16- هر تلخىاى بد نيست. همين قحطى مقدّمهى حاكميّت يوسف شد وهمچنين مقدّمه صرفهجويى وكار بيشتر در ميان مردم گشت. «تزرعون، فذروه، الاّ قليلا»
17- برنامهريزى بلند مدّت براى مقابله با مشكلات اقتصادى جامعه، لازمه مديريّت كشور است. «تزرعون... فذروه... الاّ قليلا»
18- صرفهجويى امروز، خودكفايى فردا واسراف امروز، نيازمند شدن فردا را بدنبال دارد. «قليلاً ممّا تأكلون»
19- رؤياى كافران نيز مىتواند بيانگر واقعيّتها و حاوى دستورالعملهايى براى حفظ جامعه باشد. (كلّ آيه)
20- امروز بايد براى فرداى بهتر كوشش كرد. «تزرعون... ثمّ يأتى من بعد ذلك»
آيه (48 و 49)
«48» ثُمَّ يَأْتِى مِن بَعْدِ ذَ لِكَ سَبْعٌ شِدَادٌ يَأْكُلْنَ مَا قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلَّا قَلِيلاً مِّمَّا تُحْصِنُونَ
سپس بعد از آن، هفت سال سخت مىآيد كه مردم آنچه را برايشان از پيش ذخيره كردهايد خواهند خورد جز اندكى كه (براى بذر) حفظ مىكنيد.
«49» ثُمَّ يَأْتِى مِن بَعْدِ ذَ لِكَ عَامٌ فِيهِ يُغَاثُ النَّاسُ وَ فِيهِ يَعْصِرُونَ
سپس بعد از آن، سالى فرا مىرسد كه به مردم در آن سال باران مىرسد (و مشكل قحطى تمام مىشود) ودر آن سال مردم (به خاطر وسعت و فراوانى، از ميوهها ودانههاى روغنى) عصاره مىگيرند.
نكتهها:
«يغاث الناس» يا از «غوث» است، يعنى مردم از جانب خداوند يارى مىشوند و يا از «غيث» است، يعنى باران مىبارد و حوادث تلخ پايان مىپذيرد. (73)
هفت گاو فربه و لاغر و هفت خوشه سبز و خشك كه در خواب آمده بود، توسط يوسف به 14 سال نعمت و قحطى تعبير شد، امّا سال پانزدهم كه سال نزول باران و فراوانى بود و در خواب پادشاه نيامده بود، خبر از غيب است كه يوسف از جانب خداوند مطرح كرد، تا زمينه براى اعلام نبوّتش فراهم باشد. «ثمّ ياتى من بعد ذلك عام...»
شرايط يك مديريّت كارآمد در جامعه:
1- اعتماد مردم. «انّا لنراك من المحسنين»
2- صداقت. «يوسف ايّها الصديق»
3- علم و دانايى. «علّمنى ربّى»
4- پيشبينى صحيح. «فذروه فى سنبله»
5 - اطاعت مردم. زيرا مردم طرح يوسف را اجرا كردند.
پيامها:
1- مردم را نسبت به شدايد و سختىهاى آينده آگاه كنيم تا آمادگى مقابله با آن را داشته باشند. «ثمّ يأتى من بعد ذلك سبع شداد»
2- پسانداز وبرنامهريزى براى ايّام سختى و ناتوانى ارزشمند است. «سبع شداد يأكلن ما قدّمتم»
3- آينده نگرى و برنامهريزى مىتواند ملّتى را از طوفانهاى سخت حوادث عبور دهد. «يأكلن ما قدّمتم»
4- در مصرف، مقدارى را براى بذر و سرمايه ذخيره كنيد. («ممّا تحصنون» يعنى در حصن و حرز ذخيره كردن.)
5 - در شرايط سخت بايد پايهها و سرمايههاى اصلى را حفظ كرد. «ممّا تحصنون»
6- روشهاى نگاهدارى و تبديل مواد غذايى را بياموزيم تا از بين نروند. «ممّا تحصنون»
7- بعد از سختى، آسانى است. «ثمّ يأتى... عام فيه يغاث الناس»
8 - مردم را به آينده اميدوار كنيم تا بتوانند سختىها را تحمّل كنند. «ثمّ يأتى من بعد ذلك عام فيه يغاث»
9- پيشبينى وضع هوا وبارندگى امرى مفيد در برنامهريزى كشاورزى است. «يأتى... عام فيه يغاث»
10- رؤياها مىتواند بازگو كنندهى رخدادهاى آينده و رموز راهگشا براى انسان باشد. «يغاث الناس و فيه يعصرون»
11- براى دفع مشكل مردم اقدام كنيم، هر چند مردم منطقه و كشور ما نباشند. (طرح يوسف براى وطن خودش نبود)
12- علم و دانش، رمز پيشرفت و بقاى حكومتها و امنيّت و رفاه جامعه است. (طرح و برنامه يوسف براى مبارزه با قحطى و خشكسالى،از دانش وهوش او حكايت دارد)
آيه (50)
«50» وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِى بِهِ فَلَمَّا جَآءَهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَى رَبِّكَ فَسْئَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ الَّاتِى قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ إِنَّ رَبِّى بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ
و پادشاه گفت: او را نزد من آوريد، پس چون فرستادهى شاه نزد وى آمد (يوسف) گفت: نزد آقاى خود برگرد و از او بپرس كه ماجراى آن زنانى كه دستانشان را بريدند چه بود؟ همانا پرودگار من، به حيله آنان آگاه است.
نكتهها:
يوسف با تعبير خواب پادشاه و ارائه برنامهاى سنجيده، آن هم بدون توقّع و قيد و شرط، ثابت كرد كه او يك مجرم و زندانى عادّى نيست، بلكه انسانى فوقالعاده و داناست.
وقتى فرستادهى شاه به سوى يوسف آمد، فوراً از خبر آزادى استقبال نكرد، بلكه درخواست كرد كه پرونده سابق دوباره بررسى شود، زيرا او نمىخواست مشمول عفو شاهانه شود، بلكه مىخواست بىگناهى و پاكدامنى او ثابت شود و به شاه بفهماند كه در رژيم او تا چه اندازه فساد و بىعدالتى حاكم شده است.
شايد يوسف به خاطر رعايت احترام عزيز مصر، از همسر او نام نبرد و اشاره به مجلس ميهمانى كرد. «قطّعن ايديهنّ»
رسول اكرم صلى الله عليه وآله فرمود: از صبر يوسف در شگفتم كه وقتى عزيز مصر نياز به تعبير خواب پيدا كرد نگفت تا از زندان آزاد نشوم نمىگويم، امّا زمانى كه خواستند او را آزاد كنند، بيرون نيامد تا رفع تهمت شود. (74)
پيامها:
1- مغزهايى كه كشور بدانها احتياج دارد و زندانى هستند، اگر مرتكب جنايتى نشدهاند، بايد با كمك دولت آزاد شوند. «قال الملك ائتونى به»
2- براى استفاده از مغزهاى متفكّر (بويژه در شرايط بحرانى) درنگ جايز نيست. «قال الملك ائتونى به»
3- حاكمان، نيازمند انسانهاى انديشمند، با تدبير و بزرگ هستند. «قال الملك ائتونى به»
4- اگر خدا بخواهد پادشاه را نيازمند برده زندانى مىكند. «قال الملك ائتونى به»
5 - يوسفعليه السلام، پادشاه مصر را ارباب خود نمىدانست. «ارجع الى ربّك»
6- احترام رهبران و حاكمان را هر چند كافر باشند نزد زيردستانشان بايد نگاهداشت. «ارجع الى ربّك»
7- آزادى ،به هر قيمتى ارزش ندارد. اثبات بىگناهى مهمتر از آزادى است. «ارجع الى ربّك فسئله»
8 - زندانى كه عليرغم آزادى، پيشنهاد بررسى پرونده را مىدهد، پاك است. «فسئله»
9- يوسف، اول ذهن مردم را پاك كرد، بعد مسئوليّت پذيرفت. «مابال النّسوة»
10- دفاع از آبرو و حيثيّت، واجب است. «ما بال النّسوة»
11- گاهى دادخواهى از حاكمان غير الهى جايز است. «فسئله ما بال النسوة...»
12- در موارد حساس (مانند موقعيّت يوسفعليه السلام در برابر پادشاه) نبايستى به جهت حفظ آبروى برخى، حقايق را پنهان كرد. «ما بال النسوة...»
13- اشاره يوسف به «قَطَّعنَ أيديهنَّ» شايد به اين جهت بود كه اين واقعه جنبه عمومىترى داشت و قابل انكار نبود. «ما بال النسوة اللاتى قَطَّعنَ أيديهنَّ»
14- در توطئه حبس يوسف، تمام زنان نقش داشتهاند. «كيدهن»
15- گناهان و مسائل اخلاقى را در لفّافه و پوشش بگوييم. «انّ ربّى بكيدهنّ عليم»
16- گرچه كيد دشمن عظيم است، امّا خداوند نيز به همه كيدها آگاه است و دوستان خود را از كيدها حفظ مىكند. «انّ ربّى بكيدهنّ عليم»
آيه (51)
«51» قَالَ مَا خَطْبُكُنَّ إِذْ رَاوَدتُّنَّ يُوسُفَ عَن نَّفْسِهِ قَلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَيْهِ مِن سُوءٍ قَالَتِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ الَْانَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَاْ رَاوَدتُهُ عَن نَّفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ
(پادشاه به زنان) گفت: وقتى از يوسف كام مىخواستيد چه منظور داشتيد؟ زنان گفتند: منزه است خدا، ما هيچ بدى از او نمىدانيم. همسر عزيز گفت: اكنون حقيقت آشكار شد، من (بودم كه) از او كام خواستم و بىشك او از راستگويان است.
نكتهها:
«خطب» دعوت شدن براى امر مهم را گويند. «خطيب» كسى است كه مردم را به هدفى بزرگ دعوت مىكند. كلمهى «حصحص» از «حصّه» يعنى جدا شدن حقّ از باطل است. (75)
در اين ماجرا يكى از سنّتهاى الهى محقّق شده است، كه به خاطر تقواى الهى، گشايش ايجاد مىشود. «و مَن يتّق اللَّه يَجعل له مَخرجاً و يرزقه من حيث لايحتسب» (76) هركس از خدا پروا كند، براى او راه خروج و گشايش قرار مىدهد و از جايى كه حسابش را نمىكند، به او روزى مىرساند.
پيامها:
1- گاهى كه گره كور مىشود، شخص اوّل كشور بايد خود پرونده را بررسى و دادگاه تشكيل دهد. «قال ما خطبكنّ»
2- افراد متّهم را دعوت كنيم تا از خود دفاع كنند. «ما خطبكنّ» حتّى زليخا نيز حضور داشت.«قالت امراة العزيز»
3- به دنبال تلخىها شيرينىها است. در برابر تهمت سوء قصد، «اراد باهلك سوءً»، همه اقرار كردند كه هيچ سوء قصدى از او سراغ نداريم. «ما علمنا عليه من سوء»
4- زنان مصر نه تنها بر خطاكار نبودن يوسف اعتراف كردند، بلكه هر نوع بدى و انحرافى را از او نفى كردند. («من سوء» يعنى هيچ عيب و گناهى بر او نيست)
5 - حقّ براى هميشه، مخفى نمىماند. «الآن حَصحَص الحقّ»
6- روشن شدن برخى پروندهها و حقايق نياز به زمان دارد. «الآن حصحص الحقّ»
7- وجدانها، روزى بيدار شده واعتراف مىكنند. «أنا راودته» چنانكه فشار جامعه و محيط، گردنكشان را به اعتراف وادار مىكند. (همسر عزيز همين كه ديد تمام زنان به پاكدامنى يوسف اقرار كردند، او نيز به اعتراف گردن نهاد.)
8 - عزيز مصر خواست مراودهى زليخا با يوسفعليه السلام مخفى بماند، ولى خداوند آن را بر همهى عالميان و براى هميشه آشكار كرد تا پاكى يوسف اثبات گردد. «قالت... أنا راودتُه»
9- آنگاه كه خدا بخواهد، دشمن، خود وسيلهى نجات و رفع اتّهام مىشود. «انّه لمن الصادقين»
آيه (52)
«52» ذَ لِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّى لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَأَنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِى كَيْدَ الْخَآئِنِينَ
(يوسف گفتاين (اعاده حيثيّت) براى آن بود كه (عزيز) بداند من در نهان به او خيانت نكردهام و قطعاً خداوند نيرنگ خائنان را به جايى نمىرساند.
پيامها:
1- شخص كريم درصدد انتقام نيست، بلكه به دنبال اعادهى حيثيّت و كشف حقيقت است. «ذلك ليعلم»
2- سوءظنها را از اذهان برطرف كنيم. «ذلك ليعلم...»
3- سوء قصد به همسر مرد، خيانت به مرد است. «لم اَخنه»
4- خيانت، ناپسند است، هر چند در حقّ كافر باشد. «لم اخنه»
5 - نشان ايمان واقعى، خيانت نكردن در پنهانى و خفاست. «لماخنه بالغيب»
6- خائن براى كار خويش با توجيه خلافش، نقشه مىكشد. «كيد الخائنين»
7- يوسف تلاش مىكرد تا پادشاه را متوجّه سازد كه ارادهى خداوند و سنّت الهى، نقش تعيين كنندهاى در حوادث و رخدادها دارد. «انّ اللَّه لايهدى...»
8 - خائن، به نتيجه نمىرسد و خوش عاقبت نيست. آرى! اگر پاك باشيم؛ «لم اخنه بالغيب» خداوند اجازه نمىدهد، ناپاكان آبروى ما را برباد دهند. «انّ اللَّه لايهدى كيد الخائنين»
9- از سنن الهى، عدم موفقيّت خائنان و شكست و رسوايى آنان است. «انّ اللّه لا يهدى كيد الخائنين»
آيه (53)
«53» وَمَآ أُبَرِّئُ نَفْسِى إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّى إِنَّ رَبِّى غَفُورٌ رَّحِيمٌ
و من نفس خود را تبرئه نمىكنم، چرا كه نفس آدمى بدون شك همواره به بدى امر مىكند، مگر آن كه پروردگارم رحم كند كه همانا پروردگار من آمرزندهى مهربان است.
نكتهها:
در قرآن براى نفس، حالاتى بيان شده است از جمله:
1- نفس امّاره كه انسان را به سوى زشتىها سوق مىدهد و اگر با عقل و ايمان مهار نشود، انسان يكباره سقوط مىكند.
2- نفس لوّامه، حالتى است كه انسان خلافكار خود را ملامت و سرزنش مىكند و اقدام به توبه و عذرخواهى مىكند. (در سوره قيامت آمده است)
3- نفس مطمئنّه، حالتى است كه تنها انبيا و اوليا وتربيت شدگان واقعى آنان دارند ودر هر وسوسه وحادثهاى، پيروزمندانه بيرون مىآيند و دلبستهى خدايند. (در سوره فجر آمده است)
يوسف عليه السلام خيانت نكردن و سربلندى خود را در اين آزمايش، مرهون لطف و رحم خداوند مىداند و به عنوان يك انسان كه داراى طبيعت انسانى است، خود را تبرئه نمىكند.
در روايات متعدّد، خطرات نفس مطرح شده و راضى بودن از نفس را نشانهى فساد عقل و بزرگترين دام شيطان دانستهاند. (77)
امام سجادعليه السلام در مناجات الشاكّين، براى نفس پانزده خطر بيان نموده كه توجّه به آن مفيد است.
پيامها:
1- هرگز خود را به پاكى مستائيم و تبرئه نكنيم. «ما اُبرّء نفسى»
2- شرط كمال آن است كه حتّى اگر همه مردم او را كامل بدانند، او خود را كامل نداند. در ماجراى حضرت يوسف؛ برادران، همسر عزيز مصر، شاهد، پادشاه و زندانيان همه گواهى به كمال او مىدهند، ولى خودش مىگويد: «ما اُبَرّء نفسى»
3- خطر هواى نفس جدّى است، آنرا ساده ننگريم. «اِنّ النفس لامّارة بالسوء» در آيه، چهار نوع تأكيد بكار رفته است. (انّ، لام تأكيد، صيغهى مبالغه و جملهى اسميه)
4- انبيا با آنكه معصومند، اما غرائز انسانى دارند و با نيروى ايمان آن را مهار مىكنند. «اِنّ النفس لامّارة بالسوء»
5 - هم از پاكى و عفّت خود در برابر تهمتها بايد دفاع كرد، «انّى لم أخنه بالغيب» و هم به شرور نفس اعتراف نمود و به خدا پناه برد. «اِنّ النّفس لامّارة بالسوء»
6- نفس، خواهش خود را تكرار مىكند تا انسان را گرفتار كند. «لامّارة»
7- انسان اگر در مدار لطف حقّ قرار نگيرد، به طور طبيعى و غريزى گرايش منفى دارد. «لامّارة بالسّوء»
8 - تنها رحمت او مايه نجات است. اگر انسان به حال خود رها شود، سقوط مىكند. «الاّ ما رحم»
9- يوسف، تحت تربيت مخصوص خداوند است. (كلمهى «ربّى» تكرار شده است.)
10- مربّى بايد رحمت و بخشش داشته باشد. «انّ ربّى غفور رحيم»
11- علىرغم تمام خطرات، از رحمت او مأيوس نشويم. «انّ ربّى غفور رحيم»
12- بخشودگى، مقدّمه دريافت رحمت الهى است. اوّل مىفرمايد: «غفور» بعد مىفرمايد: «رحيم»
آيه (54)
«54» وَ قَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِى بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِى فَلَمَّا كَلَّمَهُ قَالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنَا مَكِينٌ أَمِينٌ
و پادشاه گفت: يوسف را نزد من آوريد تا وى را (مشاور) مخصوص خود قرار دهم. پس چون با او گفتگو نمود، به او گفت: همانا تو امروز نزد ما داراى منزلتى بزرگ و فردى امين هستى.
نكتهها:
در «لسان العرب» آمده: هرگاه انسان كسى را محرم اسرار خود قرار دهد و در امور خويش او را مداخله دهد، گفته مىشود: «استخلصه».
يوسفعليه السلام وقتى از زندان آزاد مىشود بر در زندان جملاتى چند مىنويسد كه سيماى زندان در آن جملات ترسيم شده است: «هذا قبور الاحياء، بيت الاحزان، تجربة الاصدقاء و شماتة الاعداء» يعنى؛ زندان گورستان زندگان، خانه غمها، محل آزمودن دوستان وشماتت دشمنان است. (78)
پادشاه وقتى پى به صداقت و امانت يوسف مىبرد و در او خيانتى نمىيابد، او را براى خود برمىگزيند. اگر خداوند از بنده خيانت نبيند چه خواهد كرد!؟ حتماً او را براى خود بر خواهد گزيد كه قرآن درباره پيامبران چنين تعبيرى دارد: «و أنا اخترتك فاستمع لما يوحى» (79) ، «و اصطنعتك لنفسى» (80)
پادشاه با كلمه «لدينا» اعلام كرد كه يوسف در حكومت ما جايگاه دارد نه تنها در دل من، پس همه مسئولين بايد از او اطاعت كنند.
قدرت داشتن و امين بودن در كنار هم ارزشمند است، زيرا اگر امين باشد ولى امكانات نداشته باشد، قدرت انجام كارى را ندارد واگر مكين باشد امّا امين نباشد، حيف و ميل بيتالمال مىكند.
پيامها:
1- خداوند اگر بخواهد، اسير ديروز را امير امروز قرار مىدهد.«قال الملك ائتونى به استخلصه لنفسى»
2- در برابر خدمات افراد بايد عكس العمل نشان داد و از آنان تقدير كرد. «ائتونى به استخلصه لنفسى» (پادشاه در برابر تعبير خواب يوسف، دستور داد او را آزاد كنند و از او تجليل كرده و مقام و منصبى به او داد.)
3- افراد مشرك وكافر هم از كمالات معنوى لذّت مىبرند. فطرت كمال دوستى، در هر انسانى وجود دارد. «استخلصه لنفسى»
4- براى تصدّى اعطاى پستهاى مهم و كليدى علاوه بر تدبير و كاردانى، محبوبيّت و مقبوليّت نيز بسيار مهم است. (يوسف در اثر عفّت، تدبير، تعبير خواب و بزرگوارى، محبوبيّت خاصّى پيدا كرد، لذا عزيز مصر گفت اوبراى خودم باشد) «استخلصه لنفسى»
5 - پاكى، امانت، صداقت و عفاف، پادشاهان را نيز به تواضع وا مىدارد. «استخلصه لنفسى»
6- در گزينشها، مصاحبه حضورى نيز مفيد است. «فلمّا كلّمه»
7- تا مرد سخن نگفته باشد، عيب وهنرش نهفته باشد. «فلمّا كلّمه قال»
8 - براى اعطاى مسئوليّتهاى بسيار مهم، گاه لازم است شخص اوّل مملكت، خود مصاحبه حضورى كند. «فلمّا كلّمه»
9- پستهاى بزرگ و كليدى را به افراد شايسته و امتحان داده واگذار كنيم. «فلمّا كلّمه قال انّك اليوم...»
10- انسان صادق و امين حتّى در جمع كافران نيز مقبول و مورد احترام است. («لدينا» شامل همهى كارگزاران مىشود) «انّك اليوم لدينا مكين امين»
11- زنان مصر، جمال يوسف ديدند دل از كف دادند و دست بريدند؛ پادشاه امانت و پاكى او را ديد مُلك مصر را در اختيارش نهاد، اگر همهى كمالات يوسف آشكار مىشد، چه مىكردند؟
12- وقتى به امانت و توان و صداقت كسى اطمينان پيدا كرديم، در واگذارى مسئوليّت به او درنگ نكنيم. «انّك اليوم لدينا مكين امين» (عزيز مصر، با قاطعيّت حكم صادر كرد.)
13- مشاور خاصّ مسئولين كشورى، بايد اهل تقوى، تدبير، قدرت برنامهريزى و امانت باشد. «استخلصه لنفسى... مكين امين» (يوسف جامع همه اينها بود.)
14- به كسى كه اطمينان وايمان پيدا كرديد، قدرت بدهيد. «لدينا مكين امين»
15- قدرت يوسفعليه السلام بدون قيد و شرط بوده است. («مكين» بدون هيچ شرط و محدوديّتى)
آيه (55)
«55» قَالَ اجْعَلْنِى عَلَى خَزَآئِنِ الْأَرْضِ إِنِّى حَفِيظٌ عَلِيمٌ
(يوسف) گفت: مرا بر خزانههاى اين سرزمين (مصر) بگمار، زيرا كه من نگهبانى دانا هستم.
نكتهها:
سؤال: چرا حضرت يوسف پيشنهاد اعطاى مسئوليّت براى خود را مطرح كرد؟ يا به تعبير ديگر؛ چرا يوسف طلب رياست كرد؟
پاسخ: او از خواب پادشاه، احساس خطر و ضرر براى مردم كرد و خود را براى جلوگيرى از پيشآمدهاى ناگوار اقتصادى لايق مىدانست، پس براى جلوگيرى از ضرر، آمادگى خود را براى قبول چنين مسئوليّتى اعلام كرد.
سؤال: چرا يوسفعليه السلام از خود تعريف و تمجيد كرد، مگر نه اين است كه قرآن مىفرمايد: «فلا تزكّوا انفسكم» (81) خود را نستاييد؟
پاسخ: ستايش يوسف، ذكر قابليّتهاو توانايىهاى خود، براى انجام مسئوليّت بود، كه مىتوانست جلو آثار سوء قحطى و خشكسالى را بگيرد، نه به خاطر تفاخر و سوء استفاده.
سؤال: چرا يوسفعليه السلام با حكومت كافر همكارى كرد؟ مگر قرآن از آن نهى نكرده است. «و لا تركنوا الى الّذين ظلموا...» (82)
پاسخ: حضرت يوسف، براى حمايت از ظالم اين مسئوليّت را نپذيرفت، بلكه به منظور نجات مردم از فشار دوران قحط سالى، به اين كار اقدام نمود. يوسف هرگز حتّى يك كلمه تملّق هم نگفت. رجال سياسى، معمولاً به هنگام خطر مردم را رها كرده و فرار مىكنند، ولى يوسف بايد مردم را حفظ كند. بگذريم از اينكه اگر نمىتوان رژيم ظالمى را سرنگون كرد و تغيير داد، بايد به مقدارى كه امكان دارد از انحراف و ظلم جلوگيرى كرد و بخشى از امور را به دست گرفت و فعاليّت نمود. (83)
در تفسيرنمونه آمده است: مراعات «قانون اهم و مهم» از نظر عقل و شرع يك اصل است. شركت در نظام حكومتى شرك، جائز نيست ولى نجات يك ملّتى از قحطى مهمتر است. به همين دليل، يوسفعليه السلام مسئوليّت سياسى نپذيرفت، تا مبادا كمك به ظالم شود، مسئوليّت نظامى نپذيرفت، تا مبادا خون به ناحقّى ريخته شود. فقط مسئوليّت اقتصادى آن هم براى نجات مردم را برعهده گرفت. (84) و امام رضاعليه السلام فرمود: هنگامى كه ضرورت ايجاب كرد كه يوسف سرپرستى خزائن مصر را بپذيرد، خود پيشنهاد داد. (85)
علىبن يقطين نيز به سفارش امام كاظمعليه السلام در دستگاه خلافت بنىعباس وزير بود. وجود اينگونه مردان خدا مىتواند پناهگاه مظلومان باشد. امام صادقعليه السلام فرمود: «كفّارة عمل السلطان، قضاء حوائج الاخوان» كفارهى كار حكومتى، بر آوردن نيازمندى برادران دينى است. (86)
از امام رضاعليه السلام پرسيدند: شما چرا ولايتعهدى مأمون را پذيرفتهايد؟ در جواب فرمود: يوسفعليه السلام كه پيامبر بود در دستگاه مشرك رفت، من كه وصىّ پيامبرم، در دستگاه شخصى كه اظهار مسلمانى مىكند رفتهام بگذريم كه پذيرفتن من اجبارى است، در حالى كه يوسف عليه السلام با اختيار وبه خاطر اهميّت موضوع، آن مسئوليّت را پذيرفت. (87)
هنگامى كه يوسف مقام ومنزلت پيدا كرد، تقاضاى ديدار والدين نكرد، بلكه تقاضاى مسئوليّت خزانهدارى نمود، زيرا ديدار جنبهى عاطفى داشت و نجات مردم از قحطى، رسالت اجتماعى او بود.
امام صادقعليه السلام خطاب به گروهى كه اظهار زهد كرده و مردم را دعوت مىكردند كه همانند آنان زندگى را بر خود سخت بگيرند... فرمود: شما در بارهى يوسفِ پيامبر، چگونه فكر مىكنيد كه به پادشاه مصر گفت: «اجعلنى على خزائن الارض» و كار يوسف به آنجا رسيد كه همهى كشور و اطراف آن تا يمن را در اختيار گرفت... در عين حال نيافتيم كسى را كه اين كار را بر او عيب گرفته باشد. (88)
در روايتى از امام رضاعليه السلام آمده است: يوسفعليه السلام در هفت سال اوّل، گندمها را جمعآورى و ذخيره مىكرد و در هفت سال دوّم كه قحطى شروع شد، آنها را به تدريج و با دقّت در اختيار مردم، براى مصارف روزمره زندگىشان قرار مىداد و با دقت و امانتدارى، كشور مصر را از بدبختى نجات داد.
يوسف در هفت سال دورهى قحطى، هرگز با شكم سير زندگى نكرد، تا مبادا گرسنگان را فراموش كند. (89)
در تفسير مجمعالبيان و الميزان از نوع عملكرد يوسفعليه السلام اينگونه ياد مىشود: وقتى قحط سالى شروع شد؛ حضرت يوسف در سال اوّل، گندم را با طلا و نقره، در سال دوّم، گندم را در مقابل جواهر و زيورآلات، در سال سوم، گندم را با چهارپايان، در سال چهارم، گندم را در مقابل بردهها، در سال پنجم، گندم را با خانهها، در سال ششم، گندم را با مزارع و در سال هفتم، گندم را با برده گرفتن خود مردم معامله نمود. وقتى سال هفتم به پايان رسيد، به پادشاه مصر گفت:
همهى مردم و سرمايههايشان در اختيار من است، ولى خدا را شاهد مىگيرم و تو نيز گواه باش، كه همهى مردم را آزاد و همهى اموال آنان را برمىگردانم و كاخ و تخت و خاتم (مهر وانگشتر) ترا نيز پس مىدهم. حكومت براى من وسيلهى نجات مردم بود، نه چيز ديگر، تو با آنان به عدالت رفتار كن.
پادشاه با شنيدن اين سخنان، چنان خود را در برابر عظمت معنوى يوسف كوچك و حقير يافت كه يكباره زبان به ذكر گشود و گفت: «أشهد أن لاالهالااللَّه و أنّك رسوله» من هم ايمان آوردم، ولى تو بايد حاكم باشى. «انّك اليوم لدينا مكين أمين»
در انتخاب و گزينش افراد، به معيارهاى قرآنى توجّه كنيم. علاوه بر «حفيظ و عليم» بودن، معيارهاى ديگرى در قرآن ذكر شده است، از آن جمله:
1- ايمان. «افمن كان مؤمناً كمن كان فاسقاً لايستوون» (90)
2- سابقه. «والسابقون السابقون . اولئك المقربون» (91)
3- هجرت. «والذين آمنوا و لم يهاجروا ما لكم من ولايتهم من شىء» (92)
4- توان جسمى و علمى. «و زاده بسطة فىالعلم و الجسم» (93)
5 - اصالت خانوادگى. «ماكان ابوك امرء سوء» (94)
6- جهاد و مبارزه. «فضل اللَّه المجاهدين علىالقاعدين اجراً عظيما» (95)
پيامها:
1- هر جا لازم باشد، بايد داوطلب مسئوليّتهاى حسّاس شد. «قال اجعلنى...»
2- نبوّت با حكومت و سياست سازگار است، همچنان كه ديانت، از سياست جدا نيست. «اجعلنى على خزائن الارض»
3- در به كارگيرى افراد لايق علاقه شخصى او در نظر گرفته شود. «اجعلنى على خزائن الارض...»
4- ابتدا احراز شايستگى، سپس درخواست مسئوليّت. «استخلصه لنفسى... اجعلنى على خزائن...»
5 - وقتى در كارى مهارت داريم، اعتماد به نفس داشته باشيم و خود را عرضه كنيم.
«اِجعلنى على خزائن الارض»
6- در هر موقعيّتى كه فرد قرار دارد بايد به نظرات افراد پايينتر و مشاوران امين توجّه داشته باشد. (پادشاه مصر به پيشنهاد يوسف كه گفت: «اِجعلنى على خزائن الارض»، توجّه كرد و آن را پذيرفت.)
7- تابعيّت منطقهاى، اصل نيست. يوسف مصرى نبود، ولى در حكومت مصر وارد شده و مسئوليّت گرفت. (ملّىگرايى ممنوع است.) «اجعلنى على خزائن الارض»
8 - به هنگام ضرورت، بيان لياقت و شايستگى خود، منافاتى با توكلّ و زهد و اخلاص ندارد. «انّى حفيظ عليم»
9- از مجموعه دو وصفى كه پادشاه از يوسفعليه السلام بيان كرد؛ «مكين ، امين» و دو صفتى كه يوسف براى خود بيان نمود؛ «حفيظ ، عليم» اوصاف كارگزاران شايسته بدست مىآيد. «مكين امين» يعنى قدرت و امانت، «حفيظ عليم» يعنى پاسدارى و تخصّص.
آيه (56 - 57)
«56» وَكَذَ لِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِى الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَيْثُ يَشَآءُ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنَا مَن نَّشَآءُ وَلَا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ
و ما اينگونه به يوسف در آن سرزمين، مكنت وقدرت داديم كه در آن هر جا كه خواهد قرار گيرد (وتصرّف كند.) ما رحمت خود را بر هركس كه بخواهيم مىرسانيم و پاداش نيكوكاران را ضايع نمىگردانيم.
«57» وَ لَأَجْرُ الْأَخِرَةِ خَيْرٌ لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَكَانُواْ يَتَّقُونَ
و قطعاً براى كسانى كه ايمان آورده و همواره تقوى پيشه كردهاند، پاداش آخرت بهتر است.
نكتهها:
در اين دو آيه حضرت يوسف به عنوان «محسن»، «مؤمن» و «متّقى» ستايش شده است.
در سراسر اين سوره، اراده خداوند را مىتوان با اراده و خواست مردم مقايسه كرد؛ برادرانِ يوسف اراده كردند با انداختن او در چاه و برده ساختن يوسف، او را خوار سازند، امّا عزيز مصر درباره او گفت: «اكرمى مثواه» او را گرامى بداريد. همسر عزيز قصد نمود دامن او را آلوده سازد، امّا خداوند او را پاك نگهداشت. بعضى خواستند با زندانى ساختن يوسف مقاومت او را در هم شكنند و تحقيرش كنند؛ «ليسجنن و ليكونا من الصّاغرين» امّا در مقابل خداوند اراده كرد او را عزيز بدارد و حكومت مصر را به او بخشد؛ «مكّنا ليوسف...»
امام صادقعليه السلام فرمودند: يوسف انسان حرّ و آزادهاى بود كه حسادت برادران، اسارت در چاه، شهوت زنان، زندان، تهمت، رياست و قدرت در او اثر نگذاشت. (96)
پاداشهاى اخروى، بهتر از پاداشهاى دنيوى است، زيرا پاداشهاى اخروى:
الف: محدوديّت ندارند. «لهم ما يشاوؤن» (97)
ب: از بين رفتنى نيستند. «خالدين فيها» (98)
ج: در يك مكان محدود نيستند. «نتبوّأ من الجنّة حيث نشاء» (99)
د: به محاسبه ما در نمىآيند. «اجرهم بغير حساب» (100)
ه: عوارض و آفات وامراض ندارند. «لا يصدّعون عنها» (101)
پيامها:
1- سنّت خداوند، عزّت بخشى به افراد پاكدامن وباتقوا است. «كذلك»
2- گرچه در ظاهر پادشاه مصر به يوسف گفت: «انّك اليوم لدينا مكين» ولى در واقع خداوند به يوسف مكنت داد. «مكنّا»
3- حقّ تصرّف، از شئون حكومت است. «مكّنا ليوسف فى الارض يتبوّء منها حيث يشاء»
4- حوزه اختيارات يوسف گسترده بود. «حيث يشاء»
5 - قدرت اگر در دست اهلش باشد رحمت است وگرنه زيانبخش خواهد بود. «نصيب برحمتنا»
6- در جهانبينى الهى، هيچ كارى بدون پاداش نمىماند. «لانضيع»
7- تضييع حقوق مردم، يا از سر جهل است يا بخل و يا ناتوانى و يا... كه هيچكدام درباره خداوند وجود ندارد. «لانضيع»
8 - رسيدن به حكومت و قدرت در دنيا، منافاتى با نيكوكارى و ايمان و تقوا ندارد. «مكّنا ليوسف... اجر المحسنين»
9- مشيّت الهى، نظامدار و قانونمند است. اگر مىفرمايد: «من نشاء»، هر كه را بخواهيم، به دنبالش مىفرمايد: خواست ما بى جهت نيست بلكه بر اساس نيكوكارى مردم است. «لا نضيع اجر المحسنين»
10- نيكوكاران، علاوه بر بهرهمند شدن از پاداش در حيات دنيا از پاداشهاى برتر اخروى نيز برخوردار خواهند شد. «لانضيع اجر المحسنين و لأجر الآخرة خير»
11- اگر نيكوكار در اين دنيا به پاداش و مقامى نرسيد، نگران نباشد كه در جاى ديگر جبران مىشود.«لا نضيع... و لأجر الآخرة خير»
12- پادشاهى و حكومت نيز در برابر اجر آخرت ناچيز است. «و لأجر الآخرة خير...»
13- امكانات مادى و حكومت ظاهرى براى مردان خدا لذّتآور نيست، آنچه براى آنان مطلوب و دوست داشتنى است آخرت است. «و لأجر الآخرة خير»
14- اگر شما به سراغ تقوى برويد ما نيز رحمت خود را به شما نازل مىكنيم. «نصيب برحمتنا... للّذين... و كانوا يتّقون»
15- ايمان، همراه با تقوى چاره ساز است وگرنه سرنوشت مؤمن گناهكار، مبهم است. «آمنوا و كانوا يتّقون»
16- تقوايى كه يك خصلت پايدار شده باشد، ارزش بيشتر و پاداش ابدى دارد. «كانوا يتّقون»
17- ايمان و ملازمت بر تقوا، شرط بهرهمندى از پاداشهاى اخروى است. «لاجر الآخرة خير للّذين آمنوا و كانوا يتّقون»
18- تقوا، مرحله و مرتبهى والاترى در ايمان است. «آمنوا و كانوا يتّقون»
آيه (58)
«58» وَجَآءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُواْ عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنكِرُونَ
(سرزمين كنعان را قحطى فراگرفت)و (در پى مواد غذايى) برادران يوسف (به مصر) آمدند و بر او وارد شدند، آنگاه (يوسف) آنان را شناخت، ولى آنها او را نشناختند.
نكتهها:
طبق پيشبينى و پيشگويى يوسف، مردم هفت سال در وفور نعمت و باران بودند، ولى بعد از آن، هفت سال دوّم فرا رسيد و مردم دچار قحطى و خشكسالى شدند. دامنه قحطى از مصر به فلسطين و كنعان رسيد. يعقوب به فرزندان خود گفت: براى تهيه گندم به سوى مصر روانه شوند. آنان وارد مصر شده و درخواست خود را عرضه كردند. يوسف در ميان متقاضيان غلّه، برادران خود را ديد، امّا برادران يوسف را نشناختند و حقّ هم همين بود، زيرا از زمان انداختن يوسف به چاه تا حكومت او در سرزمين مصر، حدود بيست تا سى سال فاصله شده بود.
يوسف وقتى از چاه بيرون آمد، نوجوان بود، «يا بشرى هذا غلام» چند سالى در خانه عزيز خدمتكار بود و سالها نيز در زندان به سر برد و از زمان آزادى او از زندان نيز هفت سال (دوره وفور نعمت و پر آبى) گذشته بود و حال كه ساليان قحطى بود، برادران به مصر آمده بودند.
پيامها:
1- در زمان قحطى، جيرهبندى لازم است و هركس بايد براى گرفتن سهميه، خود مراجعه كند تا ديگران به نام او سوء استفاده نكنند. «اخوة» با اينكه مىتوانستند يك نفر را به نمايندگى بفرستند، همه برادران آمدند.
2- در زمان قحطى اگر منطقههاى ديگر از ما كمك خواستند، كمك كنيم. «و جاء اخوة يوسف»
3- در وقت نياز و تنگدستى ساكن و راكد نباشيم و حتّى از ديگر كشورها كمك بگيريم. «و جاء اخوة يوسف»
4- گاهى ظالم محتاج مظلوم مىشود. «و جاء اخوة يوسف» (كوه به كوه نمىرسد، آدم به آدم مىرسد.)
5 - ملاقات مردم حتّى غير مصريان با يوسف، امرى سهل و آسان بود. «جاء اخوة... فدخلوا» (سران حكومتها بايد برنامهاى اتخاذ كنند كه ملاقات مردم با آنان به آسانى صورت بگيرد.)6- خاطرات دوران كودكى در ذهن نقش مىبندد و از بين نمىرود. «فعرفهم و هم له منكرون» (برادران در بزرگى با يوسف محشور بودند؛ ولى يوسف در كودكى آنها را ديده بود، لذا يوسف آنها را شناخت ولى آنان يوسف را نشناختند).
آيه (59)
«59» وَ لَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ قَالَ ائْتُونِى بِأَخٍ لَّكُم مِّنْ أَبِيكُمْ أَلَاتَرَوْنَ أَنِّى أُوفِى الْكَيْلَ وَأَنَاْ خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ
و چون يوسف بارهاى (غذايى) آنان را آماده ساخت، گفت: برادر پدرى خود را (در نوبت آينده) نزد من آوريد. آيا نمىبينيد كه من پيمانه را كامل مىدهم و بهترين ميزبان هستم.
نكتهها:
يوسف گفت: «ائتونى باخٍ لكم» يعنى برادرى كه شما از پدر داريد و نگفت: برادر من، از اين كلام معلوم مىشود كه يوسف در چهرهى ناشناس، باب گفتگو را با برادران باز كرد و آنها همچنان كه در تفاسير آمده گزارش دادند كه ما فرزندان يعقوب نوادهى ابراهيم مىباشيم. پدر ما پيرمردى است كه به خاطر حزن و اندوه فرزندش كه گرگ او را پاره كرده، سالهاست گريان وگوشهگير است و يكى از برادرانمان را نيز به خدمت او گماردهايم، اگر ممكن است سهم آن پدر و برادر را نيز به ما بدهيد كه با خوشحالى برگرديم. يوسف دستور داد علاوه بر بار ده شتر، دو بار ديگر سهم يعقوب و برادر ديگر نيز افزوده شود.
يوسف براى جذب برادران خطاكار گفت: «أنَا خير المنزلين» من بهترين ميزبانم و آن برادران جذب شدند، ولى خداوند براى جذب مردم تعبيرات زيادى دارد:
«خير الرّازقين» (102) او بهترين روزى رسان است.
«خير الغافرين» (103) او بهترين بخشنده است.
«خير الفاتحين» (104) او بهترين گشايشگر است.
«خير الماكرين» (105) او بهترين تدبير كننده است.
«خير الوارثين» (106) او بهترين وارث است.
«خير الحاكمين» (107) او بهترين داور است.
امّا گروه بسيارى از مردم جذب نمىشوند.
پيامها:
1- يوسف برتوزيع ارزاق ذخيره شده مصر، نظارت مستقيم داشت. «جهّزهم»
2- مديريّت صحيح يوسفعليه السلام موجب شد در زمان قحطى نه تنها مشكلى براى مردم مصر پيش نيايد بلكه به اطراف نيز كمك كند. «جهّزهم بجهازهم»
3- هم رازدارى لازم است و هم راستگويى. يوسف گفت: «اخ لكم» و نگفت: برادر من، تا راستگويى و رازدارى با هم رعايت شود.
4- اشخاص يا مؤسسهها و يا كشورهايى كه كمكهاى اقتصادى مىكنند، مىتوانند بعضى از شرايط را در جهت رشد و يا مصالح ديگر، مطرح كنند. «ائتونىباخ...»
5 - حتّى در زمان بحران وقحطى نيز بىعدالتى وكمفروشى ممنوع است. «اوفى الكيل»
6- در معامله بايد مقدار جنس مشخص باشد.«الكيل»
7- بدىها را با خوبى پاسخ دهيم. (يوسف سهم برادران را كامل داد و دربارهى ظلمى كه به او كرده بودند سخن نگفت) «و جاء اخوة يوسف... اوفى الكيل»
8 - كمفروشى يا عدالت كارگزاران، (كارگران ودستياران،) به حساب مسئول اصلى و مافوق است.«انّى اوفى الكيل»
9- خريد و فروش و توزيع غلات در مصر زمان يوسفعليه السلام با پيمانه بوده است. «اوفى الكيل»
10- مسئولين توزيع امكاناتِ عمومى بايد عادل باشند. «اوفى الكيل»
11- قدرت را وسيلهى انتقام قرار ندهيم. «اوفى الكيل و انا خير المنزلين»
12- مهماننوازى از اخلاق انبياست.«خير المنزلين»
13- به مسافران و كاروانهايى كه وارد منطقهى ما مىشوند حتّى در زمان نياز و قحطى، احترام كنيم.«خير المنزلين»
آيه (60)
«60» فَإِنْ لَّمْ تَأْتُونِى بِهِ فَلاكَيْلَ لَكُمْ عِندِى وَ لَاتَقْرَبُونِ
(ولى) اگر آن برادر را نزد من نياوريد، نه پيمانهاى (از غلّه) نزد من خواهيد داشت و نه نزديك من شويد.
پيامها:
1- در مديريّت، هم محبّت لازم است و هم تهديد. اوّل مژده و محبّت؛ «أنَا خير المنزلين» بعد تهديد و اولتيماتوم. «فان لم تاتونى»
2- زمينههاى سوء استفاده را از بين ببريم. (اگر رسم شود كه حاضرين سهم غائبين را بگيرند بعضى سوء استفاده مىكنند.) «فان لم تأتونى فلا كيل لكم»
3- در اجراى قانون، ميان برادر وخانواده وديگران نبايد تبعيض قائل شد. «فلاكيل لكم» (هر شخصى سهم معينى داشت وبايد خود دريافت مىكرد.)
4- در تهديد لازم نيست كه مدير تصميم صد در صد بر اجرا داشته باشد. «فلا كيل لكم» (زيرا يوسف كسى نبود كه حاضر شود برادرانش از قحطى بميرند.)
5 - قاطعيّت در پيادهكردن برنامهها، شرط رهبرى است. «فلاكيل لكم عندى و لاتقربون»
آيه (61)
«61» قَالُواْ سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ وَإِنّا لَفَاعِلُونَ
(برادران به يوسف) گفتند: او را با اصرار و التماس از پدرش خواهيم خواست و حتماً اين كار را خواهيم كرد.
نكتهها:
«مراودة» به مراجعه پىدرپى، همراه با التماس يا خدعه و فريب گفته مىشود.
بوى حسد از كلام برادران استشمام مىشود، به جاى «أبانا» گفتند: «اباه» در اوّل سوره نيز گفتگوى برادران اين بود: «لَيوسف و اخوه احبّ الى ابينا منّا» پدر براى ماست، ولى يوسف و برادرش را بيشتر از ما دوست دارد.
پيامها:
1- سفر فرزند كوچك بايد به اذن پدر و رضايت او باشد. «سنراود عنه اباه»
2- برادران يوسف از عكس العمل منفى پدرشان در برابر تقاضاى همراه بردن بنيامين مطلع بودند. («سنراود» به معناى گفتگوى پى در پى همراه با نقشه و تدبير است)
3- حضرت يعقوب پس از ماجراى يوسف بنيامين را از خود دور نمىكرده است و جدا كردن او از پدر، كار آسانى نبود. «سنراود عنه اباه»
آيه (62)
«62» وَ قَالَ لِفِتْيَانِهِ اجْعَلُواْ بِضَاعَتَهُمْ فِى رِحَالِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَهَآ إِذَا انقَلَبُواْ إِلَى أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ
و (يوسف) به غلامان خود گفت: آنچه را به عنوان قيمت پرداختهاند در بارهايشان بگذاريد، تا چون به خانوادهى خود بازگردند آن را باز شناسند، به اميد آنكه (بار ديگر) برگردند.
نكتهها:
حضرت يوسف كه در آيات قبل از او با تعابيرى چون؛ «صادق، محسن، مخلص» ياد شده، يقيناً بيت المال را به پدر وبرادران خود نمىبخشد و ممكن است كه پول غلّه را از سهم و ملك شخصى خود داده باشد.
پول را برگرداند تا بىپولى، مانع سفر دوّم آنها نشود. «لعلّهم يرجعون» علاوه بر آنكه برگرداندن پول، نشانه صميميّت و نداشتن سوءقصد از اصرار برآوردن برادر است و مخفيانه در بين كالا گذاردن نشانه بىمنّت بودن وحفظ از دستبرد سارقين است.
يوسف كه ديروز برده و خدمتكار بود، امروز غلام و خدمتكار دارد. «لفتيانه» اما در هنگام ملاقات برادران، نه انتقام گرفت و نه گلايهاى نمود و نه كينهاى داشت. بلكه با برگرداندن سرمايه آنان، به آنها توجه داد كه من شما را دوست مىدارم.
پيامها:
1- مدير و رهبر لايق بايد طرحهايش ابتكارى باشد. «اجعلوا»
2- بدىها را با خوبى جبران كنيم. «اجعلوا بضاعتهم»
3- صله رحم يعنى كمك نمودن، نه معامله كردن. «اجعلوا بضاعتهم»
4- پول گرفتن در زمان نياز از پدر پير و برادران، با كرامت نفس سازگار نيست. «اِجعلوا بضاعتهم فى رحالهم»
5 - يوسفعليه السلام، كار برگرداندن پول برادران را بر عهدهى چند نفر گذاشت. شايد براى اينكه كار سريع انجام شود و برادران متوجه نشوند. «اجعلوا بضاعتهم فى رحالهم»
6- كمك به ديگران را حتّى الامكان مخفيانه انجام دهيم. «فى رحالهم»
7- نه انتقام و نه كينه، بلكه هديهدادن براى ارتباط بعدى. «اجعلوا بضاعتهم فى رحالهم... لعلّهم يرجعون»
8 - براى بازيافتن انسانها، بايد از پول گذشت. «اجعلوا بضاعتهم... لعلّهم يرجعون»
9- احسان و خوبى كردن بهترين وسيله جذب افراد است. «اجعلوا بضاعتهم... يرجعون»
10- مسئولين، كارگزاران خود را نسبت به برنامهها و طرحها كاملاً توجيه كنند تا مديران موفقى باشند. (يوسف به همه فهماند كه هدف اين كار، بازگشت اين كاروان است) «لعلّهم يرجعون»
11- در طرحها وبرنامهها، يقين صددرصد به عملى شدن آن لازم نيست. «لعلّهم يرجعون»
آيه (63)
«63» فَلَمَّا رَجَعُواْ إِلَى أَبِيهِمْ قَالُواْ يَآ أَبَانَا مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنَآ أَخَانَا نَكْتَلْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ
پس چون به سوى پدر خود باز گشتند، گفتند: اى پدر پيمانه (براى نوبت ديگر) از ما منع شد، پس برادرمان (بنيامين) را با ما بفرست تا سهميه وپيمانه خود را بگيريم وما حتماً نگهبان او خواهيم بود.
پيامها:
1- يعقوب بر خانواده وفرزندان خويش، مديريّت و تسلّط كامل داشت به نحوى كه رفت و آمدها بايد زير نظر او باشد. «يا أبانا مُنع...»
2- بنيامين بدون اجازه پدر به مسافرت اقدام نمىكرد. «فارسل معنا»
3- براى گرفتن چيزى و يا جلب اعتماد كسى، از عواطف استفاده كنيم. «اخانا»
4- مجرم چون در درون نگرانى دارد، در سخنانش تأكيدهاى پىدرپى دارد. «انّا له لحافظون» (كلمه «انّا» و حرف «لام» و جمله اسميه نشانه تأكيد است.)
آيه (64)
«64» قَالَ هَلْ ءَامَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلَّا كَمَآ أَمِنتُكُمْ عَلَى أَخِيهِ مِن قَبْلُ فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظاً وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ
(يعقوب) گفت: آيا شما را بر او امين بدانم، همان طور كه شما را بر برادرش امين دانستم (و ديديد كه چه شد) پس (به جاى شما به خدا اعتماد مىكنم كه) خداوند بهترين حافظ است و او مهربانترين مهربانان است.
نكتهها:
سؤال: با توجه به سابقه بدى كه فرزندان يعقوب داشتند، چرا پدرشان مجدداً فرزند ديگرش را به آنان سپرد؟
پاسخ: فخر رازى (108) احتمالات متعدّدى را مطرح نموده كه هر كدام از آنها مىتواند توجيهى بر اين موافقت باشد؛
اوّلاً: برادران از اقدام اوليهشان به نتيجهاى كه مورد نظرشان بود، (محبوبيّت در نزد پدر) نرسيده بودند.
ثانياً: حسادت برادران نسبت به اين برادر، كمتر از يوسف بود.
ثالثاً: شايد قحطى و خشكسالى شرايط ويژهاى را پديد آورده بود كه سفر مجّدد را ضرورى مىكرد.
رابعاً: دهها سال از حادثه اوّل گذشته و فراموش شده تلقّى مىشد.
خامساً: خداوند متعال در حفظ فرزندش به او بشارت داده بود.
در آيه 12، حضرت يعقوب در مورد يوسف، به حافظ بودن برادرانش اعتماد كرد، به فراق يوسف و نابينايى گرفتار شد، ولى در مورد بنيامين به خدا تكيه كرد و گفت: «فاللّه خير حافظاً» هم توانا شد، هم بينا و هم فراق و جدائى پايان يافت.
پيامها:
1- اعتماد سريع به كسى كه سابقه تخلّف دارد، جايز نيست. «هل آمنكم» آيا شما را امين بدانم؟
2- ياد خاطرات تلخ گذشته، انسان را در برابر حوادث آينده بيمه مىكند. «آمنكم على اخيه من قبل» (يعنى من يك بار در گذشته شما را بر برادرش امين دانستم و ديديد كه چه شد.)
3- با يك شكست يا تجربهى تلخ، خود را كنار نكشيم. «فاللَّه خير حافظاً» يعقوب بار ديگر فرزند دوم را با توكّل به خدا به برادران تحويل داد.
4- برادران يوسف، خود را حافظ پنداشتند، «انّا له لحافظون» امّا حضرت يعقوب تذكّر داد كه خداوند حافظ است. «فاللّه خير حافظاً...»
5 - بر عوامل ظاهرى و مادى هر چند فراوان باشند تكيه نكنيم، تنها بر خدا توكّل كنيم. «فاللّه خير حافظاً»
6- با توجه به رحمت بىنظير الهى و با توكّل به خداوند، به استقبال حوادث زندگى برويم. «فاللّه خير حافظاً وهو ارحم الرّاحمين»
7- حفاظت الهى، پرتوى از رحمت اوست. «فاللّه خير حافظاً و هو ارحم الرّاحمين»
آيه (65)
«65» وَلَمَّا فَتَحُواْ مَتَاعَهُمْ وَجَدُواْ بِضَاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ قَالُواْ يَآ أَبَانَا مَا نَبْغِى هَذِهِ بِضَاعَتُنَا رُدَّتْ إِلَيْنَا وَنَمِيرُ أَهْلَنَا وَ نَحْفَظُ أَخَانَا وَنَزْدَادُ كَيْلَ بَعِيرٍ ذَ لِكَ كَيْلٌ يَسِيرٌ
و هنگامى كه بارهاى خود را گشودند، دريافتند كه سرمايهشان به آنها بازگردانده شده، گفتند: اى پدر (ديگر) چه مىخواهيم؟ اين سرمايهى ماست كه به ما باز گردانده شده و ما قوت وغذاى خانوادهى خود را فراهم واز برادرمان حفاظت مىكنيم و (با بردن او) يك بار شتر مىافزاييم واين (پيمانه اضافى نزد عزيز) پيمانهاى ناچيز است.
نكتهها:
شايد معناى آيه چنين باشد: اين مقدارى كه گرفتهايم به جايى نمىرسد، اگر نوبت ديگر برويم، بار بيشترى مىگيريم.
كلمهى «نمير» از «مير» يعنى مواد غذايى و«نمير اهلنا» يعنى به خانوادهى خود غذا مىرسانيم.
از جمله «نزداد كيل بعيرٍ» استفاده مىشود كه سهم هر نفر، يك بار شتر بوده كه بايد خود حاضر باشد و دريافت كند.
پيامها:
1- هنر يوسف، نه فقط انسان بودن كه انسانسازى است. «وجدوا بضاعتهم رُدّت اليهم» (به برادران حسود و جفاكار خود، مخفيانه هديه مىدهد تا زمينه را براى مراجعت آنها فراهم سازد. قرآن مىفرمايد: «ادفع بالّتى هى احسن» (109) بدى را با خوبى دفع كنيد)
2- اگر از اوّل پول و بهاى كالا گرفته نشود، خريدار تحقير مىشود. اگر قصد هديه هست ابتدا پول اخذ شود، ولى به شكل عاقلانه برگردانده شود. «رُدّت اليهم»
3- مرد، مسئول تغذيه خانواده است.«نمير اهلنا» (يعنى غذاى خانواده را ما تهيه مىكنيم.)
4- سهميهبندى مواد غذايى در شرايط كمبود، كارى پسنديده است. «نزداد كيل بعير»
آيه (66)
«66» قَالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِّنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِى بِهِ إِلَّا أَن يُحَاطَ بِكُمْ فَلَمَّآ ءَاتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قَالَ اللَّهُ عَلَى مَا نقُولُ وَكِيلٌ
(پدر) گفت: من هرگز او را با شما نخواهم فرستاد تا آنكه (با سوگند) به نام خدا، وثيقهاى محكم بياوريد كه حتماً او را نزد من برگردانيد، مگر آنكه همه شما گرفتار حادثهاى شويد. پس چون وثيقه خود را آوردند (پدر) گفت: خداوند بر آنچه مىگوييم وكيل است.
نكتهها:
«موثق» يعنى آنچه مايه وثوق و اطمينان به گفتهها و وعدهها است كه مىتواند عهد، سوگند و نذر باشد.«موثقاً من اللَّه»
پيامها:
1- تنها به خويشاوندى اكتفا نكنيم و قراردادها را محكم كنيم. (پدر گفت: تا وثيقه نگذاريد، اجازه نمىدهم) «لن ارسله معكم حتّى...»
2- ايمان به خدا وسوگند ونذر وعهد با او، قوىترين پشتوانه بوده و هست.«موثقاً مناللَّه»
3- هرگاه از شخصى بدقولى و بدرفتارى ديديم، در نوبت بعد قرارداد را محكمتر كنيم. «موثقاً»
4- فرزندِ خود را به راحتى همراه ديگران نفرستيم. «تؤتون موثقاً من اللّه»
5 - در قراردادها، پيشبينى حوادث غيرمترقّبه و خارج از مدار اختيار را بكنيم. «الاّ ان يحاط بكم» (يعنى مگر آنكه ما گرفتار حادثه غير مترقّبهاى شويم كه در اين صورت تكليفى نداريم.)
6- محكمكارىهاى قانونى و حقوقى، ما را از توكّل به خداوند غافل نكند. «اللَّه على ما نقول وكيل»
آيه (67)
«67» وَقَالَ يَا بَنِىَّ لَا تَدْخُلُواْ مِن بَابٍ وَاحِدٍ وَ ادْخُلُواْ مِنْ أَبْوَابٍ مُّتَفَرِّقَةٍ وَ مَآ أُغْنِى عَنكُم مِّنَ اللَّهِ مِن شَىْءٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ عَلَيْهِ تَوَّكَلْتُ وَ عَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ
و (يعقوب) گفت: اى پسران من (چون به مصر رسيديد، همه) از يك دروازه (به شهر) وارد نشويد (تا توجه مردم به شما جلب نشود) بلكه از دروازههاى مختلف وارد شويد و(بدانيد من با اين سفارش) نمىتوانم چيزى از (مقدّرات) خدا را از شما دور كنم. فرمان جز براى خدا نيست، تنها بر او توكّل مىكنم و همه توكّلكنندگان (نيز) بايد بر او توكّل نمايند.
پيامها:
1- عاطفه پدرى حتّى نسبت به فرزندان خطاكار، از بين نمىرود. «يا بنّى»
2- چارهانديشى وتدبير براى حفظ سلامت فرزندان، لازم است. «يا بنىّ لا تدخلوا...»
3- وقتى توصيه كننده عالم و آگاه است لازم نيست فرمانبر از فلسفه آن دستور آگاه باشد. («لا تدخلوا...» را عمل كردند و فلسفه و راز آن را نپرسيدند)
4- از بهترين زمانهاى موعظه، در آستانه سفر است. يعقوب در آستانه سفر فرزندان به آنان گفت: «يا بنىّ لاتدخلوا من باب واحد»
5 - جلو حساسيّتها، سوءظنها و چشمزخمها را بگيريم، ورود گروهى جوان به منطقهى بيگانه، عامل سوءظن و سعايت است. «لاتدخلوا من باب واحد»
6- فقط بازدارنده و نهى كننده نباشيم، بلكه راه حل نيز ارائه دهيم. «لاتدخلوا... و ادخلوا»
7- براى رسيدن به مقصود بايستى راههاى مختلف را پيمود. «و ادخلوا من ابواب متفرّقه»
8 - مدير خوب بايد علاوه بر برنامهريزى، حساب احتمالات را بكند، زيرا انسان در ادارهى امور خود مستقل نيست. يعنى با همه محاسبات و دقّتها باز هم دست خدا باز است و تضمينى براى انجام صددرصد محاسبات ما نيست. «وما اُغنى عنكم من اللَّه من شىء»
9- در برابر مقدّرات حتمى خداوند، چارهاى جز تسليم نيست. «ما اغنىعنكم من اللَّه من شىء»
10- حاكم مطلق هستى، خداوند است. «ان الحكم الاّ للَّه»
11- هم احتياط و محاسبه لازم است؛ «لاتدخلوا...» و هم توكّل به خداوند ضرورى است. «عليه توكّلت» با توكّل زانوى اُشتر ببند.
12- به غير خداوند، توكّل نكنيم. «عليه توكّلت» چرا كه او به تنهايى كفايت مىكند، «وكفى باللَّه وكيلا» (110) و بهترين وكيل است. «نعم الوكيل» (111)
13- يعقوب، هم خود توكّل كرد و هم ديگران را با امر به توكّل تشويق نمود. «توكّلت... فليتوكّل...»
آيه (68)
«68» وَلَمَّا دَخَلُواْ مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُم مَّا كَانَ يُغْنِى عَنْهُم مِّنَ اللَّهِ مِن شَىْءٍ إِلَّا حَاجَةً فِى نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضَاهَا وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِّمَا عَلَّمْنَاهُ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ
و چون از همانجا كه پدرشان دستورشان داده بود وارد (مصر) شدند، اين كار در برابر اراده خداوند هيچ سودشان نبخشيد، جز آنكه نيازى در دل يعقوب بود كه عملى شد. (تنها اثر ورود از چند دروازه حفظ از چشم زخم و رسيدن برادران، به خصوص بنيامين به يوسف بود كه عملى شد و اثر ديگرى نداشت) و البتّه (يعقوب) بخاطر آنچه به او آموزش داده بوديم داراى علمى (فراوان) بود ولى بيشتر مردم آگاه نيستند.
نكتهها:
در اينكه آرزوى درونى و حاجت يعقوب كه برآورده شد چه بوده است احتمالاتى وجود دارد:
1- رسيدن بنيامين به يوسف و خارج شدن يوسف از تنهايى، هر چند به صورت اتهام سرقت باشد.
2- سرعت بخشيدن به وصال پدر و پسر كه در آينده به آن اشاره خواهد شد.
3- انجام وظيفه، بدون آنكه ضامن نتيجهى آن باشد. حاجت يعقوب آن است كه در مقدّمات كار كوتاهى نشود و از يك در وارد نشوند، ولى آنچه خواهد شد به دست خداوند است.
پيامها:
1- تجربههاى تلخ، انسان را باادب مىكند و سخنان بزرگان را مىپذيرد. «و لمّا دخلوا من حيث امرهم ابوهم»
2- اطاعت از پدر، لازم و ارزشمند است. «دخلوا من حيث امرهم ابوهم»
3- اگر از بىادبى و نقاط منفى افراد سخن گفتيم، از ادب آنان نيز بگوييم. «دخلوا ... ابوهم» (اگر برادران قبلاً نسبت ضلالت به پدر مىدادند، امروز تسليم امر پدر شدند.)
4- محاسبات و دقّت و برنامهريزىها، با وجود ارادهى خداوند كارساز است، آنجا كه او نخواهد كارساز نيست. «ما كان يغنى عنهم من اللَّه من شىء»
5 - يعقوب، بر مطالب واسرارى آگاه بود كه مصلحت نمىدانست بازگو كند. «حاجة فى نفس يعقوب»
6- دعا وحاجت اولياى خدا، مستجاب مىشود. «حاجة فى نفس يعقوب قضاها»
7- علم انبيا از جانب خداوند است. «علّمناه»
8 - بيشتر مردم عالمان حقيقى را نمىشناسند. «علّمناه و لكنّ اكثر الناس لا يعلمون»
9- بيشتر مردم، به اسباب و علل چشم مىدوزند و از حاكميّت خداوند و لزوم توكّل بر او ناآگاهند. «اكثر الناس لا يعلمون»
10- معيار حقّ و باطل، تشخيص اكثريّت نيست. «اكثر الناس لا يعلمون»
آيه (69)
«69» وَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَى يُوسُفَ ءَاوَى إِلَيْهِ أَخَاهُ قَالَ إِنِّى أَنَاْ أَخُوكَ فَلَاتَبْتَئِسْ بِمَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ
وقتى (برادران) بر يوسف وارد شدند، او برادرش (بنيامين) را در نزد خود جاى داده گفت: همانا من برادر تو هستم، پس از آنچه انجام مىدهند، اندوهگين مباش.
نكتهها:
در تفاسير آمده است كه وقتى فرزندان يعقوب عليه السلام وارد مصر شدند، يوسف ميزبان آنان شد و براى هر دو نفر، يك طبق غذا مقرر كرد. بنيامين در آخر تنها ماند. يوسف او را در كنار خودش نشاند وآنگاه براى هر دو نفر اتاقى قرار داد و باز بنيامين را هماتاق خويش ساخت. بنيامين از بىوفايىهاى برادران و جنايتى كه درباره يوسف در سالهاى قبل كرده بودند، سخن گفت. در اينجا بود كه كاسهى صبر يوسف لبريز شد و گفت: نگران مباش من همان يوسفم و چنان با تأكيد گفت: «انّى انا اخوك» كه جايى براى احتمال اين سخن كه «من جاى برادرت باشم» نگذارد.
در مورد جمله «فلاتبتئس بما كانوا يعملون» دو معنى احتمال مىرود: يا از عملكرد گذشتهى برادران اندوهگين مباش، يا از برنامهاى كه غلامان براى نگاهدارى تو دارند و پيمانه را در بار تو خواهند گذاشت تا در پيش من بمانى، نگران مباش.
پيامها:
1- برادرانى كه ديروز به قدرت خود مىباليدند و مىگفتند: «نحن عصبة» ما گروه قوى هستيم. اكنون بايد براى تهيه آذوقه، با كمال تواضع آستانه يوسف را ببوسند. «دخلوا على»
2- كلامها، طبقهبندى، محرمانه و علنى دارد. يوسف تنها به صورت محرمانه به بنيامين گفت: «إنّى أنا أخوك» (هر سخن جايى و هر نكته مقامى دارد.)
3- در بعضى امور، تنها خواص را بايد در جريان گذاشت. «إنّى أنا أخوك»
4- هرگاه به نعمتى رسيديم، تلخكامىهاى گذشته را فراموش كنيم. (يوسف و بنيامين به ديدار هم رسيدند، پس نگرانىهاى قبلى را بايد فراموش كرد.) «فلاتبتئس...»
5 - قبل از اجراى طرح ونقشه، بايد بىگناه از نظر روحى آماده و توجيه باشد. (به بنيامين گفته شد كه به نام سارق تورا نگاه مىداريم نگران مباش.) «فلاتبتئس»
آيه (70)
«70» فَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ جَعَلَ السِّقَايَةَ فِى رَحْلِ أَخِيهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ
پس چون بارهاى برادران را مجهّز و مهيا ساخت، ظرف آبخورى (گران قيمتى) را در خورجين برادرش (بنيامين) قرار داد، سپس منادى صدا زد؛ اى كاروانيان! قطعاً شما دزد هستيد.
نكتهها:
«سقايه» پيمانهاى است كه در آن آب مىنوشند. «رحل» به خورجين و امثال آن مىگويند كه روى شتر مىگذارند. كلمهى «عير» به معنى كاروانى است كه مواد غذايى حمل مىكنند. (112)
اين چندمين بارى است كه يوسف طرح ابتكارى مىدهد، يك بار بهاى غلّه را در بار برادران گذاشت تا دوباره بازگردند و اين بار ظرف قيمتى را در محموله برادر گذاشت تا او را نزد خود نگاه دارد.
حضرت يوسفعليه السلام در مرحلهى قبل بضاعت را توسط غلامان در بار برادران گذارد، «اجعلوا بضاعتهم فى رحالهم» ولى در سفر دوّم شخصاً سقايه را در بار بنيامين قرار داد. (چون موضوع سرّى بود). «جعل السقاية فى رحل اخيه»
در تفاسير آمده است كه در جلسه دو نفرهاى كه يوسف و بنيامين با هم داشتند، يوسف از او پرسيد آيا دوست دارد در نزد وى بماند. بنيامين اعلام رضايت كرد، ولى يادآور شد كه پدرش از برادران تعهد گرفته كه او را برگردانند. يوسف گفت: من راه ماندن تو را طراّحى مىكنم و لذا با موافقتِ بنيامين اين نقشه كشيده شد.
نظير فيلمها، نمايشها و صحنههاى تئاتر كه افراد در ظاهر و در شكل مجرم و گناهكار احضار و مخاطب مىشوند و يا حتّى شكنجه مىگردند، ولى آنها بخاطر توجيه قبلى و رضايت شخصى و مصلحت مهمترى آن را پذيرا شدهاند.
سؤال: چرا در اين ماجرا به بىگناهانى نسبت سرقت داده شد؟
پاسخ: بنيامين با آگاهى از اين طرح و اتّهام، براى ماندن در نزد يوسف اعلام رضايت كرد و باقى برادران هر چند در يك لحظه ناراحت شدند، ولى بعد از بازرسى از آنها رفع اتهام گرديد. علاوه بر آنكه كارگزاران از اينكه يوسف خود پيمانه را در ميان بار گذارده «جَعَلَ» خبر نداشتند وبطور طبيعى فرياد زدند: «انّكم لسارقون»
پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله فرمودند: «لا كِذبَ على المصلح» كسى كه براى اصلاح و رفع اختلاف ديگران دروغى بگويد، دروغ حساب نمىشود، و آنگاه حضرت اين آيه را تلاوت فرمودند. (113)
پيامها:
1- گاهى صحنهسازى براى كشف ماجرايى جايز است و براى مصالح مهمتر، نسبت دادن سرقت به بىگناهى كه از قبل توجيه شده باشد، مانعى ندارد. (114) «انّكم لسارقون»
2- اگر در ميان گروهى يك نفر خلافكار باشد، مردم تمام گروه را خلافكار مىنامند. «انّكم لسارقون»
آيه (71 و 72)
«71» قَالُواْ وَ أَقْبَلُواْ عَلَيْهِمْ مَّاذَا تَفْقِدُونَ
(برادران يوسف) رو به ماموران كردند و گفتند: شما چه چيزى را گم كردهايد.
«72» قَالُواْ نَفْقِدُ صُوَاعَ الْمَلِكِ وَ لِمَن جَآءَ بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ وَ أَنَاْ بِهِ زَعِيمٌ
گفتند: پيمانه و جام مخصوص شاه را گم كردهايم و براى هركس آن را بياورد، يك بار شتر (جايزه) است و من اين را ضمانت مىكنم.
نكتهها:
كلمهى «صواع» و «سقاية» به يك معنى بكار رفتهاند، پيمانهاى كه هم با آن آب مىخورند و هم گندم را كيل و اندازه مىكنند كه نشانه صرفهجويى، بهرهورى و استفاده چند منظوره از يك وسيله است. «صواع»، ظرفى است كه گنجايش يك صاع (حدود3 كيلوگرم) گندم را دارد.
كلمهى «حِمْل» به بار گفته مىشود. و كلمه «حَمْل» نيز به معناى بار است، امّا بارى كه پنهان باشد، مثل بارانى كه در دل ابر است يا فرزندى كه در شكم مادر است. (115)
جملهى «لمن جاء به حمل بعير» هركس چنين كند من چنان پاداش مىدهم، در اصطلاح فقهى «جُعاله» ناميده مىشود كه داراى سابقه و اعتبار قانونى است.
پيامها:
1- برادران با جملهى «ماذا تَفقدون» توصيه كردند كه قبل از اثبات موضوع دزدى كسى را نبايد متهم كرد.
2- جايزه تعيين كردن، از شيوههاى قديمى است. «ولمن جاء به حِمل بعير»
3- جوايز بايد متناسب با افراد و زمان باشد. در زمان قحطى بهترين جايزه، يك بار شتر غلّه است. «حِمل بَعيرٍ»
4- ضامن بايد فرد معيّن ومشخّصى باشد. «و انا به زعيم»
5 - ضامن بايد معتبر باشد. «و انا به زعيم»
6- ضامن گرفتن براى جلب اطمينان، سابقه تاريخى دارد. «انا به زعيمٌ»
آيه (73)
«73» قَالُواْ تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُم مَّا جِئْنَا لِنُفْسِدَ فِى الْأَرْضِ وَ مَا كُنَّا سَارِقِينَ
گفتند: به خدا سوگند شما مىدانيد كه ما براى فساد در اين سرزمين نيامدهايم و ما هرگز سارق نبودهايم.
نكتهها:
برادران يوسف گفتند: شما مىدانيد كه ما براى سرقت و فساد به اين منطقه نيامدهايم، در اينكه از كجا مىدانستند، چند احتمال دارد: شايد با اشاره يوسف باشد كه اين گروه دزد نيستند. شايد هنگام ورود به منطقه گزينش شده بودند. آرى براى ورود و خروج هيئتهاى بيگانه، مخصوصاً در شرايط بحرانى، بايد دقت كرد تا به اهداف مسافران مطمئن شد.
پيامها:
1- حُسن سابقه، نشانهاى براى برائت است. «لقد علمتم»
2- دستگاه امنيّتى مصر قوى و كارآزموده بوده است و مىدانست كه اين غافله براى فساد نيامدهاند. «لقد علمتم»
3- دزدى وسرقت، يكى از مصاديق فساد در زمين است. «ماجئنا لنفسد فىالارض وما كنّا سارقين »
آيه (74)
«74» قَالُواْ فَمَا جَزَ آؤُهُ إِن كُنتُمْ كَاذِبِينَ
(مأموران يوسف) گفتند: پس اگر دروغ گفته باشيد، كيفرش چيست؟
نكتهها:
به نظر مىرسد طراّح اين سؤال حضرت يوسف است، چون مىداند برادران طبق مقررات وقانون منطقه كنعان ونظر حضرت يعقوب اظهار نظر خواهند كرد.
پيامها:
1- وجدان مجرم را براى تعيين كيفرش، به قضاوت بخوانيم. «فما جزاؤه...»
آيه (75)
«75» قَالُواْ جَزَآؤُهُ مَن وُجِدَ فِى رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَآؤُهُ كَذَ لِكَ نَجْزِى الظَّالِمِينَ
گفتند: كيفرش چنين است كه هر كس پيمانه در بارش پيدا شود، خود او جزاى سرقت است (كه به عنوان گروگان يا برده در اختيار صاحب پيمانه قرار گيرد) ما (در منطقه كنعان) ظالم (سارق) را اينگونه كيفر مىدهيم.
پيامها:
1- مجازات سرقت در ميان بعضى اقوام گذشته، بردگى سارق بوده است. «فهو جزاؤه» به گفته تفسير مجمعالبيان، مجازات سرقت، بردگى به مدّت يك سال بوده است.
2- در قانون استثنا و تبعيض وجود ندارد، هركس سارق بود برده خواهد شد. «من وجد فى رحله»
3- با تفهيم جرم و بيان قانون و عقوبت آن، اعتراض متّهم را به حداقل كاهش دهيد. «جزائه مَن وُجِد...»
4- دلايل بايد به گونهاى باشد كه متهم نيز خود به راحتى اتهام را بپذيرد. «مَن وُجد...»
5 - وجود يك خلافكار در جمعى دليل بر خلافكار بودن همه نيست. «مَن وُجِد فى رحله»
6- كيفر خلافكار در كشور بيگانه مىتواند طبق قانون خود او باشد، نه كشور ميزبان. «كذلك نجزى الظالمين»
7- سرقت، نمونهى بارز ستمكارى است. («ظالم» بجاى «سارق») «نجزى الظالمين»
آيه (76)
«76» فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعَآءِ أَخِيهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَهَا مِنْ وِعَآءِ أَخِيهِ كَذَ لِكَ كِدْنَا لِيُوسُفَ مَا كَانَ لِيَأْخُذَ أَخَاهُ فِى دِينِ الْمَلِكِ إِلَّا أَنْ يَشَآءَ اللَّهُ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَّن نَّشَآءُ وَفَوْقَ كُلِّ ذِى عِلْمٍ عَلِيمٌ
پس (از پذيرش كيفر، ماموران شروع به بازرسى كرده و) قبل از بارِ برادرش، به (بازرسى) بار ساير برادران پرداخت، سپس پيمانه را از بار برادرش بيرون آورد. ما اينگونه براى يوسف تدبير كرديم، زيرا طبق قانون شاه مصر، يوسف نمىتوانست برادرش را بازداشت كند، مگر آنكه خدا بخواهد (كه كيفر سارق در كنعان را مقدّمه بازداشت اين برادر قرار مىدهد.) ما هر كس را كه بخواهيم (و لايق باشد) درجاتى بالا مىبريم و برتر از هر صاحب دانشى، دانشورى است.
نكتهها:
واژه «كَيْد» همه جا به معنى مذموم بكار نرفته است، «كَيْد» به معنى طرح و نقشه نيز استعمال شده است.«كدنا»
در موقع بازرسى، بنيامين چون از طرح و نقشه با خبر بود، آسوده خاطر بود، لذا در سراسر اين ماجرا هيچ اعتراضى از او نقل نشده است و براى اينكه طرح مخفى بماند و موجب سوءظن نشود، بازرسى را از بار ديگران شروع كردند تا نوبت به بنيامين رسيد و چون در بار او پيدا شد، طبق قرار قبلى بايد او در مصر مىماند. اين طرح و نقشه الهى بود، چون يوسف با قوانين جارى مصر نمىتوانست سارق را به عنوان گروگان نگهدارد.
پيامها:
1- مأمورين اطلاعاتى بايد به نوعى عمل كنند كه موجب شك و ظن به آنها نشود. «فبدأ باوعيتهم» (در بازرسى، اوّل به سراغ بار بنيامين نرفتند، بلكه از ديگر برادران شروع نمودند.)
2- عملكرد كاركنان به عهده مسئولان گذاشته مىشود. «فبدأ» (به حسب ظاهر يوسف شخصاً بازرسى نكرده، ولى قرآن مىفرمايد: او بازرسى را آغاز كرد.)
3- بازرسى اموالِ متّهمان از سوى حاكم، مجاز است. «فبدأ باوعيتهم»
4- فكر و ابتكار و چارهجويى، از امدادهاى غيبى است. «كِدنا»
5 - طرحهاى يوسف، الهامات الهى بود. «كِدنا ليوسف»
6- حضور بنيامين نزد يوسف، به سود يوسف بود. «كذلك كِدنا ليوسف»
7- احترام ومراعات قوانين، حتّى در نظامهاى غير الهى لازم است. «ماكان لياخذ اخاه فى دين الملك»
8 - سردمداران نيز بايستى به قانون وفادار و از آن تخلّف نكنند. (يوسف به قانون مصر پايبند بود، لذا برادر را با طرح و برنامه نگه داشت) «ليأخذ اخاه فى دين الملك»
9- مقامهاى معنوى، درجات و سلسله مراتب دارد. «نرفع درجات...»
10- علم و آگاهى، مايهى برترى است. «نرفع درجات... وفوق كلّ ذى علم عليم»
11- دانش بشرى محدود است. «فوق كلّ ذى علم عليم»
آيه (77)
«77» قَالُواْ إِن يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَّهُ مِن قَبْلُ فَأَسَرَّهَا يُوسُفُ فِى نَفْسِهِ وَلَمْ يُبْدِهَا لَهُمْ قَالَ أَنتُمْ شَرٌّ مَّكَاناً وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَصِفُونَ
(برادران) گفتند: اگر او سرقت كند (جاى تعجب نيست، زيرا) پيش از اين نيز برادر او دزدى كرده بود. يوسف (اين تهمت را) در دل خود پنهان داشت و (با آنكه ناراحت شده بود) به روى آنان نياورد. (ولى) گفت: موقعيّت شما بدتر (از او)ست و خداوند به آنچه توصيف مىكنيد داناتر است.
نكتهها:
حسد در حقّ برادر، دروغگويى و اتّهام بى مورد از جمله دلايل يوسف براى گفتنِ «انتم شَرّ مَكاناً» به برادران بود. يعنى وضع شما بدتر است.
پيامها:
1- متّهم، يا انكار مىكند و مىگويد: من دزد نيستم؛ «ما كنّا سارقين» يا كار خود را توجيه مىكند و مىگويد: دزد بسيار است.«فقد سرق اخ له من قبل»
2- حسود، حتّى پس از گذشت دهها سال ضربه مىزند. «فقد سرق اخ له من قبل»
3- اخلاق برادر، در برادر اثر مىگذارد. «اخ له» (اخلاق مادر، در فرزند اثر دارد. بنيامين و يوسف از يك مادر بودند)
4- آنجا كه صفا نيست، اتّهام افراد زود پذيرفته مىشود.«ان يسرق فقد...» (بيرون آمدن پيمانه از بار او، دليل بر سرقت نيست، ولى برادران چون علاقهاى به بنيامين نداشتند، كلمه سرقت را بكار گرفته و مسئله را مسلّم پنداشتند.)
5 - آنجا كه صفا نيست، خلاف جزيى را كلى قلمداد مىكنند. («يسرق» فعل مضارع كه براى كار دائمى است، بجاى «سرق» كه فعل ماضى و براى كار لحظهاى است آمده است. يعنى او هميشه اينكاره بوده است.)
6- براى رسيدن به هدف بايد تهمتها و نيشهايى را تحمّل كرد. «سرق اخ له من قبل»
7- گاهى براى حفظ آبروى خود، به ديگران تهمت مىزنند. «سرق اخ له من قبل»
8 - جوانمردى و سعهصدر، رمز رهبرى است. حضرت يوسف نسبت دزد بودنش را از برادران شنيد ولى در دل پنهان كرد و به رو نياورد. «فاسرّها يوسف»
9- رازها را فداى احساسات نكنيم. (يوسف از برادران نسبت دزدى مىشنيد، ولى به خاطر مصلحت، رازدارى كرد) «فاسرّها يوسف فى نفسه»
10- افشاگرى هميشه ارزش نيست. «و لم يبدها لهم»
11- بر فرضِ سرقت پيمانه از سوى بنيامين، باز هم برادران ديگر از او بدتر بودند، چون آنان برادر خود يوسف را دزديده بودند. «انتم شرّ مكاناً»
آيه (78)
«78» قَالُواْ يَآ أَيُّهَا الْعَزِيزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَيْخاً كَبِيراً فَخُذْ أَحَدَنَا مَكَانَهُ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ
(برادران) گفتند: اى عزيز! همانا براى او پدرى است پير و سالخورده، پس يكى از ما را به جاى او بگير (و او را رها كن) همانا تو را از نيكوكاران مىبينيم.
نكتهها:
وقتى برادران يوسف ديدند نگاهداشتن بنيامين قطعى شد، با توجّه به تعهّدى كه به پدر سپرده بودند و سابقهاى كه درباره يوسف نزد پدر داشتند، و احساس كردند برگشتن بدون بنيامين بسيار تلخ است، تقاضاى خود را با روانشناسى خاصى مطرح نمودند وشروع به التماس كردند و با بيانهاى عاطفى و محرك همچون، تو عزيز و قدرتمندى، تو از نيكوكارانى، او پدرى پير و سالخورده دارد، هر كدام از ما را خواستى به جاى او بگير، درصدد جلب بخشش او بر آمدند.
پيامها:
1- مقدّرات الهى، هر سنگدل و ستمگرى را روزى به خاك مذلّت مىنشاند. (جمله «يا ايّها العزيز...» آهنگ عجز و التماس دارد)
2- خداوند به تقوا پيشگانى كه هواپرستان آنها را خوار كنند عزّت خواهد بخشيد. «يا ايّها العزيز»
3- فراز و نشيب و حالات مختلف روزگار، سختى و آسانى، ضعف و قدرت، تغييرى در احوال محسنان
ايجاد نمىكند. يوسف در همه جا و همهى شرايط، نيكوكار توصيف شد؛ جملهى «انّا نراك من المحسنين» هم از زندانيان در دوران تلخ زندان شنيد و هم از برادران در دوران عزّت و قدرت.
آيه (79)
«79» قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ أَن نَّأْخُذَ إِلَّا مَن وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِندَهُ إِنَّا إِذاً لَّظَالِمُونَ
(يوسف) گفت: پناه به خدا از اينكه كسى را به جز آنكه متاعمان را نزد او يافتهايم، بگيريم. زيرا كه در اين صورت حتماً ستمگر خواهيم بود.
نكتهها:
دقّت در كلمات يوسفعليه السلام، نشان از اين دارد كه نمىخواهد بنيامين را سارق معرّفى كند، لذا نمىگويد: «وجدناه سارقاً» بلكه مىگويد: «وجدنا متاعنا عنده» متاع در بار او بود، نه آنكه قطعاً او سارق است.
اگر يوسف برادر ديگرى را به جاى بنيامين نگه مىداشت، طرح به هم مىخورد و برادران با او به عنوان يك دزد برخورد مىكردند و انواع آزار و اذيّتها را روا مىداشتند و آن كس كه به جاى بنيامين مىماند، احساس مىكرد به ناحقّ گرفتار شده است.
پيامها:
1- مراعات مقرّرات، بر هر كس لازم است و قانون شكنى حتّى براى عزيز مصر نيز ممنوع است. «معاذ اللَّه»
2- نيكوكار قانون شكنى نمىكند. «من المحسنين. قال معاذ اللّه...»
3- قاضى نبايد تحت تأثير احساسات قرار گيرد. «قال معاذ اللّه»
4- قضاوت، كار حسّاسى است كه بايد در آن به خدا پناه برد. «معاذ اللّه»
5 - يوسفعليه السلام در دو مكان با جمله «معاذ اللّه» به خدا پناه برد: يكى در خلوت زليخا ويكى به هنگام قضاوت و حكم. «معاذ اللّه»
6- قانون شكنى، ظلم است. (نبايد به درخواست اين و آن مقرّرات را شكست.) «معاذ اللَّه ان ناخذ»
7- بىگناه نبايد به جاى گناهكار كيفر ببيند، هر چند خودش به اينكار رضايت داشته باشد. «معاذ اللَّه»
آيه (80)
«80» فَلَمَّا اسْتَيْئَسُواْ مِنْهُ خَلَصُواْ نَجِيّاً قَالَ كَبِيرُهُمْ أَلَمْ تَعْلَمُواْ أَنَّ أَبَاكُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَيْكُم مَّوْثِقاً مِنَ اللَّهِ وَ مِن قَبْلُ مَا فَرَّطتُمْ فِى يُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّى يَأْذَنَ لِى أَبِى أَوْ يَحْكُمَ اللَّهُ لِى وَ هُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ
پس چون از يوسف مأيوس شدند (كه يكى را به جاى ديگرى بازداشت كند)، نجواكنان به كنارى رفتند. (برادر) بزرگشان گفت: آيا نمىدانيد كه پدرتان براى برگرداندن او بر شما پيمان الهى گرفته و پيش از اين نيز درباره يوسف كوتاهى كردهايد. پس من هرگز از اين سرزمين نمىروم تا آنكه (يوسف عفو كند يا آنكه) پدرم به من اجازه دهد يا خدا در حقّ من حكمى كند و او بهترين داور و حاكم است.
نكتهها:
«خَلَصوا» يعنى خود را از سايرين جدا كردند، «نجيّاً» يعنى نجوى كردند. پس «خَلَصوا نجيّاً» يعنى شوراى محرمانه تشكيل دادند كه چه كنند.
پيامها:
1- چنان استوار و قاطع باشيم كه بد خواهان از ما مأيوس شوند. «فلمّا استيأسوا منه» التماسها وخواهشها، ما را از اجراى احكام الهى واعمال قاطعيّت باز ندارد.
2- روزگارى همين برادران، قدرتمندانه مشورت مىكردند كه چگونه يوسف را از بين ببرند؛ «اقتلوا يوسف او اطرحوه ارضا... لا تقتلوا ... القوه...» امروز كاسه التماس در دست گرفته و مشورت و نجوى مىكنند كه چگونه بنيامين را آزاد نمايند. «خلصوا نجيّاً»
3- در عدم حضور پدر مسئوليّت اعضاى خانواده با برادر بزرگتر است. «قال كبيرهم»
4- لزوم رعايت سلسله مراتب و موقعيّت سنى در خانواده و جامعه. «قال كبيرهم»
5 - در حوادث تلخ و ناگوار، بزرگترها مسئولتر و شرمندهترند. «قال كبيرهم»
6- عهد وپيمانها لازم الاجرا است. «اخذ عليكم موثقاً»
7- پيمانهاى سخت وقراردادهاى محكم، راه سوءاستفاده را مىبندد. «اخذ عليكم موثقا»
8 - خيانت وجنايت تا آخر عمر وجدانهاى سالم را آزار مىدهد. «و من قبل ما فرطتهم فى يوسف»
9- تحصّن، يكى از شيوههاى قديمى براى رسيدن به مقصود است. «فلن ابرح الارض»
10- غربت، بهتر از شرمندگى است. «فلن ابرح الارض»
11- به خداوند خوشبين باشيم. «هو خير الحاكمين»
آيه (81)
«81» إرْجِعُواْ إِلَى أَبِيكُمْ فَقُولُواْ يَآ أَبَانَآ إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ وَ مَا شَهِدْنَآ إِلَّا بِمَا عَلِمْنَا وَمَا كُنّاَ لِلْغَيْبِ حَافِظِينَ
(برادر بزرگ گفت: من اينجا مىمانم، ولى) شما به سوى پدرتان برگرديد، پس بگوييد: اى پدر! همانا پسرت دزدى كرده و ما جز به آنچه مىدانستيم گواهى نداديم و ما نگهبان (و آگاه به) غيب نبودهايم.
پيامها:
1- انسان، خودخواه است. در آنجا كه مىخواستند به گندم بيشتر برسند، گفتند: «فارسل معنا اخانا» (116) برادر ما را با ما روانه كن، ولى امروز كه تهمت در كار است، گفتند: «ابنك» پسر تو دزدى كرده و نگفتند: برادر ما.
2- شهادت وگواهى، بايد بر اساس علم باشد. «ما شهدنا الاّ بما علمنا»
3- در پيمانها و تعهدات، بايد براى حوادث پيشبينى نشده تبصرهاى باز كرد. «و ما كنّا للغيب...»
4- عذر خود را با كمال صراحت بگوئيم. «و ما كنّا للغيب حافظين»
آيه (82)
«82» وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِى كُنَّا فِيهَا وَالْعِيرَ الَّتِى أَقْبَلْنَا فِيهَا وَ إِنَّا لَصَادِقُونَ
(اگر به حرف ما اطمينان ندارى) از قريهاى كه در آن بوديم و از كاروانى كه در ميانشان به اينجا رو آوردهايم، سؤال كن و بىشك ما راستگو هستيم.
نكتهها:
«قريه» تنها به معناى روستا نيست، بلكه به محل اجتماع و مناطق مسكونى گفته مىشود؛ خواه شهر باشد يا روستا. ضمناً «واسئل القريه» به معنى سؤال از اهل قريه است.
«عير» به كاروانى گفته مىشود كه مواد غذايى حملونقل مىكند.
برادران يوسف در گفتگو با پدر، در ماجراى كشته شدن يوسف توسط گرگ، دليل نداشتند، ولى در اينجا براى حرف خود دو دليل آوردند؛ يكى سؤال از مردم مصر و يكى سؤال از كاروانيان كه ما در ميان آنان بوديم. علاوه برآنكه در ماجراى قبل گفتند: «لو كنّا صادقين» و كلمه «لَو» نشانه ترديد و دلهره و سستى است، ولى در اين صحنه با كلمه «انّا» و حرف لام كه در جمله «انّا لصادقون» است نشان مىدهند كه قطعاً راست مىگويند.
پيامها:
1- سابقهى بد و دروغ، در پذيرش سخنان انسان در تمام عمر ايجاد ترديد مىكند. «واسئل القرية»
2- گواهى شهود عينى، راهى معتبر براى اثبات مدّعا مىباشد. «واسئل القرية... والعير...»
3- امكان تبانى مجموعهاى بزرگ بر كذب، منتفى است. «و اسئل القرية... انّا لصادقون»
آيه (83)
«83» قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ عَسَى اللَّهُ أَن يَأْتِيَنِى بِهِمْ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ
(يعقوب) گفت: (اين چنين نيست) بلكه (بار ديگر) نفس شما (با نسبت دزدى به بنيامين يا تعيين كيفر گروگانگيرى) مسئله را براى شما آراسته است، پس صبرى نيكو (لازم است) اميد است كه خداوند همه برادران را با هم نزد من آورد، چرا كه او قطعاً آگاه و حكيم است.
نكتهها:
وقتى برادران، پيراهن آغشته به خون يوسف را با ظاهرى غمگين و گريان حضور پدر آوردند و گفتند: يوسف را گرگ خورد. حضرت يعقوب گفت: «بل سوّلت لكم انفسكم» يعنى نفس شما اين كار را در چشم شما زيبا جلوه داده است و من صبر جميل مىكنم. در اينجا نيز كه دو فرزندش (بنيامين وپسر بزرگتر) از او جدا شدهاند، همين جمله را تكرار مىكند. شايد اين سؤال مطرح شود در ماجراى يوسف برادران توطئه و خيانت كردند، ولى در ماجراى بنيامين اين مسايل نبود، پس چرا كلام يعقوب در هر دو مورد يك لحن و يك عبارت است؟ «بل سوّلت لكم انفسكم امراً فصبر جميل»
تفسيرالميزان اينگونه پاسخ مىدهد: يعقوب مىخواهد بگويد دورى اين دو برادر نيز دنباله حركت قبلى شما نسبت به يوسف است. يعنى تمام اين صحنهها، دنباله همان كار زشت شماست.
صبر، گاهى از روى ناچارى و بيچارگى است، چنانكه اهل دوزخ مىگويند: «سواء علينا أصَبرنا ام جزعنا» صبر كردن و يا جزع كردن براى نجات ما اثرى ندارد. و گاهى صبر آگاهانه و داوطلبانه و تسليم رضاى خداوند است كه چهره اين صبر در هر جايى با يك عنوان مطرح است؛ صبر در ميدان جهاد، شجاعت است. صبر در دنيا، زهد است. صبر در برابر گناه، تقواست. صبر در برابر شهوت، عفّت است و صبر در برابر مال حرام، ورع است.
تزيين و زيبانمايى زشتىها، گاهى توسّط شيطان؛ «و اذ زيّن لهم الشيطان اعمالهم» (117) گاهى به وسيله زرق وبرق دنيا؛ «اذا اخذت الارض زخرفها و ازّيّنت» (118) و گاهى توسّط نفس انسان است. «سوّلت لكم انفسكم»
پيامها:
1- نفس براى توجيه گناه، كارهاى زشت را در نظر انسان زيبا جلوه مىدهد. «سوّلت لكم انفسكم»
2- صبر، شيوهى مردان خداست وصبر جميل، صبرى است كه در آن سخنى بر خلاف تسليم و رضاى خداوند گفته نشود. (119) «فصبر جميل»
3- هميشه اميدوار به رحمت الهى باشيم و هرگز مأيوس نشويم. «عسى اللَّه أن ياتينى بهم»
4- يعقوب به زنده بودن سه فرزندش (يوسف، بنيامين، برادر بزرگتر) يقين داشت و به ملاقاتشان اميدوار بود. «أن ياتينى بهم جميعا»
5 - براى قدرت الهى، حل مشكلات تازه و كهنه، يكسان است. خداوند مىتواند يوسف ديروز و برادر امروز شما را يكجا دورهم گرد آورد. «جميعاً»
6- مؤمن، حوادث تلخ را نيز از حكمت خدا مىداند. «الحكيم»
7- باور وتوجّه به عالمانه وحكيمانه بودن افعال الهى، آدمى را به صبر وشكيبايى در حوادث دشوار وادار مىكند. «فصبر جميل، انّه هو العليم الحكيم»
آيه (84)
«84» وَ تَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قَالَ يَآ أَسَفَى عَلَى يُوسُفَ وَ ابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ
يعقوب از فرزندان روى گرداند و گفت: اى دريغا بر يوسف، پس اندوه خود را فرو مىخورد (تا آنكه) دو چشمش از اندوه سفيد (و نابينا) شد.
نكتهها:
كلمه «اسف» به معناى حزن و اندوه همراه با غضب است. يعقوب بر چشم گريه، و بر زبان «يا اسفا» و در دل حزن داشت.
در روايتى از امام باقرعليه السلام نقل شده است كه فرمود: پدرم علىّبنالحسينعليهما السلام بيست سال بعد از حادثه كربلا به هر مناسبتى گريه مىكرد. سؤال كردند چرا اين همه گريه مىكنيد؟ فرمود: يعقوب يازده پسر داشت يكى غائب شد، با اينكه زنده بود، از گريه چشمانش را از دست داد، ولى من در برابر چشمان خود ديدم پدر و برادرها و هفده نفر از خاندان نبوّت شهيد شدند، چگونه گريه نكنم؟
پيامها:
1- حسدورزى، يك عمر تحقير به همراه دارد. حضرت يعقوب از پسران حسود خود رويگردان شد. «و تولّى عنهم»
2- آنها مىخواستند با حذف يوسف، خودشان محبوب پدر شوند؛ «يخل لكم وجه ابيكم» ولى حسادت، قهر پدر را شامل حال آنها كرد. «تولّى عنهم»
3- يعقوب مىدانست كه بر فرزند ديگر ظلم نشده است، ظلم بر يوسف رفته است. «يا اسفا على يوسف»
4- غصّه وگريه، گاهى موجب نابينايى مىشود. «ابيضّت عيناه من الحزن»
5 - ندبه و گريه و سوز و عشق، نياز به شناخت دارد. (يعقوب آشنا به يوسف است كه از سوز نابينا مىشود.)
6- اهميّت مصائب، بر محور شخصيّت افراد است. (ظلم به يوسف با ظلم به ديگران فرق دارد، نام يوسف برده مىشود نه دو برادر ديگر.)
7- گريه، غم واندوه در فراق عزيزان، جايز است. «وابيضّت عيناه من الحزن»
8 - تحمّل انسان حدّى دارد و روزى لبريز مىشود. «وابيضّت عيناه من الحزن»
9- فرو بردن خشم، از صفات مردان الهى و كارى شايسته است. «فهو كظيم»
10- گريه و غم، منافاتى با كظم غيظ و صبر ندارد. «فصبرٌ جميل، يا اسفا، فهو كظيم»
آيه (85)
«85» قَالُواْ تَاللَّهِ تَفْتَؤُاْ تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضَاً أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهَالِكِينَ
(فرزندان يعقوب به پدرشان) گفتند: به خدا سوگند تو پيوسته يوسف را ياد مىكنى، تا آنكه بيمار و لاغر شوى و (يا مشرف به مرگ و) از بين بروى.
نكتهها:
«حَرَض»، به كسى گويند كه عشق يا اندوه وحزن، او را فرسوده كرده باشد.
پيامها:
1- يوسفها همواره بايد در يادها باشند. «تفتؤا تذكر يوسف» (اولياى خدا در دعاى ندبه، يوسف زمان را صدا مىزنند و گريه مىكنند.)
2- اگر مىخواهيد ببينيد چقدر كسى را دوست داريد، ببينيد چقدر به ياد او هستيد. «تفتؤا تذكر يوسف»
3- آن كه يوسف را مىشناسد، سوزى دارد كه افراد عادّى آن را درك نمىكنند. «تذكر يوسف حتّى تكون حرضاً»
4- مسايل روحى وروانى، در جسم اثر مىگذارد. «حرضاً او تكون من الهالكين» (فراق مىتواند انسان را بشكند و يا بكشد، تا چه رسد به داغ و مصيبت. آرى، حساب عاطفه پدرى، از علاقههاى عادّى جداست.)
آيه (86)
«86» قَالَ إِنَّمَآ أَشْكُواْ بَثِّى وَحُزْنِى إِلَى اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ
(يعقوب) گفت: من ناله (آشكار) وحزن (پنهان) خود را فقط به خدا شكايت مىبرم و از (عنايت و لطف) خداوند چيزى را مىدانم كه شما نمىدانيد.
نكتهها:
«بثّ» به حزن شديدى گفته مىشود كه گويا شدّت آن باعث شده دارندهاش نتواند آن را بيان كند.
در قرآن نمونههايى از انابه انبيا مطرح شده است:
حضرت آدم از كار خود به درگاه خدا ناله نمود؛ «قالا ربّنا ظلمنا انفسنا» (120) و حضرت ايّوب از بيمارى خود؛ «انّى مسّنى الضرّ» (121) و حضرت موسى از فقر و ندارى؛ «ربّ انّى لما انزلت الىّ من خير فقير» (122) و حضرت يعقوب از فراق فرزند. «انّما اشكوا بثّى و حزنى»
پيامها:
1- آنچه مذموم است، يا سكوتى است كه بر قلب واعصاب فشار مىآورد و سلامت انسان را به مخاطره مىاندازد و يا ناله و فرياد در برابر مردم است كه موقعيّت انسان را پايين مىآورد، امّا شكايت بردن به نزد خداوند مانعى ندارد. «انّما اشكوا... الى اللَّه»
2- موحّد، درد دل خود را تنها با خدا در ميان مىگذارد. «انّما اشكوا... الى اللَّه»
دست حاجت چو برى، نزد خداوندى بر
كه كريم است و رحيم است و غفور است و ودود
نعمش نامتناهى، كرمش بى پايان
هيچ خواننده از اين در نرود بىمقصود
3- افراد ظاهربين از كنار حوادث به راحتى مىگذرند، ولى انسان ژرفنگر، آثار و حوادث را
تا قيامت مىبينند. «اعلم من اللَّه ...»
4- يعقوب به زنده بودن يوسف و سرآمدن فراقش و به حقايقى دربارهى خدا و صفات او آگاه بود كه بر ديگران پوشيده بود. «اعلم من اللَّه ما لاتعلمون»
5 - شايد «ما لا تعلمون» همان رؤياى يوسف باشد كه يعقوب در آغاز آن را تعبير كرده بود.
آيه (87)
«87» يَا بَنِىَّ اذْهَبُواْ فَتَحَسَّسُواْ مِن يُوسُفَ وَ أَخِيهِ وَ لَاتَاْيََسُواْ مِنْ رَّوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لَا يَاْيَْسُ مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِلَّا لْقَوْمُ الْكَافِرُونَ
اى پسرانم (بار ديگر به مصر) برويد و از يوسف و برادرش جستجو كنيد و از رحمت خداوند مأيوس نشويد، حقّ اين است كه جز گروه كافران، از رحمت خداوندى مأيوس نمىشوند.
نكتهها:
«تحسّس» جستجوى چيزى از راه حس است. «تجسّس» به جستجو كردن در مورد بدىها و «تحسّس» به جستجو در مورد خوبىها گفته مىشود.
به تعبير راغب، «رَوْح» و «روح» به معناى جان است، ولى «رَوح» در موارد فَرَج و رحمت به كار مىرود، گويا با گشايش گره و مشكل، جان تازهاى در انسان دميده مىشود.
در تفسير تبيان آمده است: «روح» از «ريح» است، چنانكه انسان با وزش باد احساس راحتى مىكند با رحمت الهى نيز انسان شادمان مىگردد.
براساس روايات، يأس از رحمت خدا، از گناهان كبيره است. (123)
پيامها:
1- پدر نبايد با فرزندانش قطع رابطهى دائمى كند. (گرچه در آيه 84 پدر از فرزندانش روى گرداند ولى در اين آيه بار ديگر به آنان توجّه كرد و فرمود: اى فرزندانم). «فتولّى عنهم - يابنىّ»
2- شناخت و كنجكاوى، نياز به حركت دارد. «اذهبوا فتحسّسوا»
3- رسيدن به لطف الهى، با تنبلى سازگار نيست. «اذهبوا، ولا تايْئسوا»
4- اولياى خدا، هم خود مأيوس نمىشوند هم ديگران را از يأس باز مىدارند. «لاتايئسوا»
5 - يأس، نشانه كفر است. «لايايئس... الاّ القوم الكافرون» زيرا انسان مأيوس، در درون خود مىگويد: قدرت خدا تمام شده است.
آيه (88)
«88» فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَيْهِ قَالُواْ يَآ أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُّزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنَآ إِنَّ اللَّهَ يَجْزِى الْمُتَصَدِّقِينَ
پس هنگامى كه (مجدداً) بر يوسف وارد شدند، گفتند: اى عزيز! قحطى ما و خاندان ما را فراگرفته و (براى خريد گندم) بهاى اندكى با خود آوردهايم، (اما شما كارى به پول اندك ما نداشته باش) سهم ما را بطور كامل وفا كن و بر ما ببخش، زيرا كه خداوند كريمان و بخشندگان را پاداش مىدهد.
نكتهها:
«بضاعت» به مالى گويند كه عنوان «بها» به خود بگيرد. «مُزجاة» از ريشهى «ازجاء» به معناى طرد كردن است. از آنجايى كه معمولاً فروشندگان بهاى كم را برمىگردانند، «بضاعت مزجاة» گفته شده است.
برخى از مفسران گفتهاند: مراد از «تصدّق علينا» درخواست بازگرداندن بنيامين است.
در روايات آمده است: يعقوب نامهاى براى يوسف نوشت كه محتواى آن تجليل از يوسف، بيان قحطى كنعان، تقاضاى آزادى بنيامين و تبرئه فرزندان از سرقت بود و به همراه فرزندان براى يوسف فرستاد. وقتى يوسف در مقابل برادران آن نامه را خواند، بوسيد و بر چشم گذاشت و گريهاى كرد كه قطرات اشك بر لباسش نشست.
برادران كه هنوز يوسف را نمىشناختند شگفتزده بودند كه اين همه احترام به پدر ما براى چيست؟ كمكم برق اميدى در دل آنها روشن شد. خنده يوسف را چون ديدند، با خود گفتند نكند او يوسف باشد. (124)
پيامها:
1- براى يعقوب، يوسف مطرح است؛ «فتحسّسوا من يوسف» ولى براى فرزندان گندم. «فأوف لنا الكيل»
2- تحقير كنندگان، روزى تحقير مىشوند. فرزندانى كه با غرور مىگفتند: «نحن عصبة» ما قوى هستيم، «سرق اخ له من قبل» برادر ما دزد بود، «انّ ابانا لفى ضلال» پدر ما در گمراهى آشكار است، امروز با حقارت مىگويند: «مسنّا و اهلنا الضرّ»
3- براى درخواست كمك و مساعدت، فرهنگ خاصّى لازم است:
الف: تجليل از كمك كننده. «ايّها العزيز»
ب: بيان حال و نياز خود. «مسّنا و اهلنا الضّر»
ج: كمبود بودجه (فقر مالى). «بضاعة مزجاة»
د: ايجاد انگيزه در كمك كننده. «فتصدّق علينا انّ اللَّه يجزى المتصدّقين»
4- فقر و نياز، انسان را ذليل مىكند. «مسّنا و اهلنا الضر»
آنچه شيران را كند روبَه مزاج
احتياج است احتياج است احتياج
آيه (89)
«89» قَالَ هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِيُوسُفَ وَ أَخِيهِ إِذْ أَنْتُمْ جَاهِلُونَ
(يوسف) گفت: آيا دانستيد با يوسف و برادرش چه كرديد آنگاه كه شما نادان بوديد.
نكتهها:
در يك سؤال ممكن است اهداف گوناگونى نهفته باشد، اهدافى مثبت و سازنده و يا منفى و آزاردهنده، سؤال يوسف كه پرسيد آيا مىدانيد با يوسف و برادرش چه كرديد؟، ممكن است براى اين باشد كه من ماجرا را مىدانم. يا اينكه ممكن است هدف از سؤال اين باشد كه كار بدى كرديد، توبه كنيد و ممكن است هدفش تشفّى خاطر بنيامين باشد كه در جلسه حضور دارد و ممكن است هدفش سرزنش و توبيخ و ملامت يا به رخ كشيدن عزّت خود و يا سرزنش به اينكه با اين همه جنايت چرا اميد تصدّق داريد؟
در ميان غرضهايى كه مطرح شد، سه مورد اوّل با مقام يوسف سازگارى دارد، ولى باقى موارد، با فتوّت و كرامتى كه آيات بعد از يوسف گزارش مىكند، همخوانى ندارند. او عليرغم اينكه نسبت دزدى شنيد، چيزى نگفت و سرانجامِ كار به برادران گفت: «لاتثريب عليكم اليوم»
جهل، تنها به معناى ندانستن نيست، بلكه غلبه هوسها نوعى بىتوجّهى است. انسان گناهكار هر چند عالم باشد، جاهل است چون توجّه ندارد و آتش دوزخ را براى خود مىخرد.
پيامها:
1- پرونده خطاها و گناهان روزى گشوده و مورد سؤال قرار خواهد گرفت كه آيا مىدانيد چه كردهايد؟ «هل علمتم ما فعلتم»
2- فتوّت در آن است كه جزئيّات خلاف مطرح نشود. لذا يوسف به طور سربسته پرسيد: چه كرديد؟ «ما فعلتم»
3- وقتى به قدرت رسيديم، ديگر مظلومان را فراموش نكنيم. «ما فعلتم بيوسف و اخيه»
4- فتوّت در آن است كه راه عذر به خطاكار تلقين شود. (يوسف به برادران خطاكار گفت: كارهاى شما در زمان بى توجّهى شما بوده نه اكنون.) «اذ انتم جاهلون»
آيه (90)
«90» قَالُواْ أَءِنَّكَ لَأَنتَ يُوسُفُ قَالَ أَنَاْ يُوسُفُ وَهَذَآ أَخِى قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَآ إِنَّهُ مَن يَتَّقِ وَيَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ
گفتند: آيا تو خود (همان) يوسفى؟ گفت: (آرى) من يوسفم و اين برادر من است. به تحقيق خداوند بر ما منت گذاشت. زيرا كه هر كس تقوا و صبر پيشه كند، پس همانا خداوند پاداش نيكوكاران را تباه نمىكند.
نكتهها:
هر چه زمان مىگذشت، برادران مبهوتتر شدند كه چرا عزيز مصر در برابر نامهى پدرشان گريه كرد!؟ عزيز از كجا ماجراى يوسف را مىداند؟ راستى قيافه او به يوسف شباهت زيادى دارد! نكند او يوسف باشد، چه بهتر كه از خودش بپرسيم. اگر يوسف نبود به ما ديوانه
نمىگويند؟ واگر يوسف بود از شرمندگى چه مىكنيم؟ هيجان سراسر وجود برادران را گرفته بود. بالاخره طلسم سكوت را با سؤالِ آيا تو يوسفى، شكستند.
در اينجا چه صحنهاى پيش آمد؟ و كدام نقاش مىتواند شرمندگى و شادى و گريه و در آغوش كشيدن را تصوير كند؟ خدا مىداند و بس.
بايد شرايط طورى فراهم شود كه مردم سؤال كنند و براى رشد و تربيت، انگيزه آنان را بالا برد. در برادران يوسف دائماً انگيزه براى جستجو و سؤال زياد مىشد. با خود مىگفتند: چرا اصرار داشت بنيامين را به همراه خود بياوريم؟ چرا پيمانه در بار ما پيدا شد؟ چرا پول ما را در نوبت اوّل برگرداند؟ او از كجا داستان يوسف را مىداند؟ نكند ديگر به ما غلّه ندهد؟ وقتى اين هيجانات در روح آنها اوج گرفت، پرسيدند: آيا تو يوسف هستى؟ گفت: بله.
امام صادقعليه السلام فرمود: همانا در حضرت قائمعليه السلام سنّتى از يوسف است؛ مردم او را نمىشناسند تا اينكه خدا اذن دهد خود را معرّفى كند. (125)
پيامها:
1- گذشت زمان و حوادث تلخ وشيرين، رابطه و شناختها را تغيير مىدهد. بهگونهاى كه برادر را نمىشناسد. «انك لأنت يوسف»
2- اولياى خدا، همهى نعمتها را از او مىدانند. «مَنّ اللَّه علينا»
3- اجر صبر و تقوا، در دنيا نيز داده مىشود. «انا يوسف... مَن يّتق و يصبر...»
4- كسى لايق زمامدارى و حكومت است كه در برابر حوادث، حسادتها، شهوتها، تحقيرها، زندانها، تبليغات سوء و... امتحان داده باشد. «مَن يتّق و يصبر...»
5 - از حساسترين اوقات، براى تبليغ استفاده كنيد. (موقعى كه برادران از كار خود شرمنده وآماده پذيرش سخن يوسفاند، او مىگويد: «مَن يتّق ويصبر ...»)
6- لطف خداوند، حكيمانه وبر طبق ملاكها ومعيارها است. «من يتّق و يصبر فانّ اللَّه...»
7- صبر وتقوا، زمينه عزّت است. «مَن يتّق و يصبر فانّ اللَّه لايضيع...»
8 - تقوا و صبر از ويژگىهاى محسنان است. «من يتّق و يصبر فانّ اللّه لا يضيع اجر المحسنين»
آيه (91)
«91» قَالُواْ تَاللَّهِ لَقَدْ ءَاثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنَا وَإِن كُنَّا لَخَاطِئِينَ
(برادران) گفتند: به خدا قسم، كه خداوند ترا بر ما برترى داده است و قطعاً ما خطاكار بودهايم.
نكتهها:
«ايثار» به معناى برترى دادن ديگران بر خود است. برادران يوسف در اثر تفكّر غلط «نحن عصبة»، دست به كار غلطى زدند و گفتند: او را به چاه افكنيد؛ «القوه فى غيابت الجب». خداوند آنها را در تنگنا گذاشت تا جايى كه براى سير كردن شكم التماس كنند؛ «مسّنا و اهلنا الضّر» پس اعتراف كردند كه نقشه ما خراب از آب در آمد؛ «كنّا لخاطئين» سپس آن تفكّر غلط، تبديل به پذيرش يك واقعيّت شد كه قدرت حكيمانه خداوند تو را بر ما برترى داد. «لقد آثرك اللَّه علينا»
برادران يوسف چند بار به صيغه «تاللَّه» قسم ياد كردهاند:
1- «تاللَّه لقد علمتم ما جئنا لنفسد فىالارض» به خدا سوگند شما خود مىدانيد كه ما براى فساد و سرقت به سرزمين شما نيامدهايم.
2- «تاللَّه تفتوء تذكر يوسف» به پدر گفتند: به خدا سوگند تو دائماً يوسف يوسف مىكنى.
3- «تاللَّه انك لفى ضلالك القديم» پدرجان به خدا سوگند تو در علاقه افراطى به يوسف، گرفتار انحراف گذشته شدهاى.
4- «تاللَّه لقد آثرك اللَّه علينا» به يوسف گفتند: به خدا قسم خداوند تو را بر ما برترى داد.
پيامها:
1- اگر از روى حسادت به برترى و كمالات ديگران اعتراف نكنيم، با فشار و ذلّت به آنها اقرار خواهيم كرد. «لقد آثرك اللَّه علينا»
2- در برابر اراده خدا، نمىتوان ايستادگى كرد. «آثرك اللَّه علينا»
3- در روز توانايى، به گونهاى عمل نكنيم كه در روزگار ضعف شرمنده شويم. «و نحن عصبة... و ان كنّا لخاطئين»
4- اعتراف به خطا، زمينهاى برا دريافت عفو و بخشش است. «ان كنّا لخاطئين»
آيه (92)
«92» قَالَ لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ
(يوسف) گفت: امروز بر شما توبيخ و ملامتى نيست، خداوند شما را مىبخشد و او مهربانترين مهربانان است.
نكتهها:
«تثريب» به معناى توبيخ، گناه شمردن و ملامت زياد است.
روز فتح مكّه مشركان به كعبه پناه بردند، عمر گفت: ما امروز انتقام خواهيم گرفت. پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: امروز روز مرحمت است و از مشركان پرسيد: گمان شما امروز نسبت به من چيست؟ گفتند: خير است، تو برادر كريم ما هستى. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: امروز كلام من همان كلام يوسف است؛ «لا تثريب عليكم اليوم» عمر گفت: من از حرف خودم شرمندهام. (126)
حضرت على عليه السلام مىفرمايند: «اذا قدرتَ على عدوّك فاجعل العفو عنه شكراً للقدرة عليه» (127) هرگاه بر دشمن خود پيروز شدى شكر آنرا، عفو دشمن قرار بده.
در حديث مىخوانيم: دل جوان رقيقتر است و پس از تلاوت اين آيه فرمودند: يوسف چون نسبت به پدر و برادران خود جوانتر بود، فورى برادران را بخشيد. (128)
پيامها:
1- سعه صدر، ابزار و وسيلهى رياست است. «لا تثريب عليكم اليوم» آرى كسى كه تمام ظلمهاى برادران را يكجا مىبخشد، سزاوار رياست است.
2- همين كه خلافكار اعتراف كرد، بپذيريم و او را خجل نكنيم. «انّا كنّا خاطئين. قال لاتثريب عليكم»
3- گذشت خود را به همه اعلام كنيم تا ديگران هم سرزنش نكنند. «لاتثريب عليكم»
4- يوسف عليه السلام به بازسازى روحى روانى برادران گنهكار پرداخت، ما نيز چنين كنيم. «لاتثريب...»
5 - عفو در اوج عزّت و قدرت، سيره اولياى خداست. «لاتثريب عليكم اليوم»
6- فتوّت را از يوسف بياموزيم كه هم حقّ خود را بخشيد و هم از خداوند طلب آمرزش و عفو مىكند. «لاتثريب ... يغفر اللَّه»
7- آنجا كه بنده مىبخشد از خداوند كه ارحم الراحمين است چه انتظارى جز عفو داريم. «يغفر اللَّه لكم»
8 - بخشيدن شرمندگان، سيرهى الهى است. (يغفر در قالب مضارع آمده است.)
9- عفو خداوند، شامل كسانى هم كه سالها موجب آزار دو پيامبر او (يوسف و يعقوب) شدهاند، مىشود. «و هو ارحم الرّاحمين»
10- عفو و گذشت از خطاكاران، زمينه ساز جلب مغفرت الهى است. «لا تثريب عليكم... يغفر اللَّه لكم و...»
11- توصيف خداوند به مغفرت و رحمت، (مانند «ارحم الرّاحمين») از آداب دعا و استغفار است.
آيه (93)
«93» إذْهَبُواْ بِقَمِيصِى هَذَا فَأَلْقُوهُ عَلَى وَجْهِ أَبِى يَأْتِ بَصِيراً وَ أْتُونِى بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ
(يوسف گفتاين پيراهن مرا ببريد و آنرا بر صورت پدرم بيفكنيد (تا) بينا شود و همه كسان خود را نزد من بياوريد.
نكتهها:
در داستان حضرت يوسف، پيراهن او در چند جا مطرح شده است؛
الف: «و جاؤا على قميصه بدم كذب» برادران، پيراهن يوسف را با خون دروغين آغشته كرده و نزد پدر بردند كه گرگ يوسف را خورد.
ب: «قدّ قميصه من دبر» پيراهن از پشت پاره وسبب كشف جرم و مجرم شد.
ج: «اذهبوا بقميصى» پيراهن موجب شفاى يعقوب نابينا مىشود.
اگر پيراهنى كه جوار يوسف است نابينا را بينا مىكند، پس در تبرك به مرقد و صحن و سرا و درب و ديوار و پارچه و هر چيز ديگرى كه در جوار اولياى خدا باشد، اميد شفا هست.
تا اينجا مرحله شناسايى يوسف، عذرخواهى از او وعفو وگذشت يوسف و طلب عفو الهى، طى شده است، ولى هنوز نابينايى پدر كه از آثار جرم برادران است، وجود دارد. در اين آيه راه حل اين مشكل ارائه مىشود.
ضمناً در روايت آمده است كه يوسف گفت: كسى پيراهن مرا براى پدر ببرد كه پيراهن خونى مرا پيش او برده بود تا همانگونه كه پدر را دل آزرده كرده با اين پيراهن دلشاد سازد.
در روايات آمده است: يوسف برادران خود را هر روز و شب سر سفره خود مىنشاند و آنها احساس شرمندگى مىكردند، به يوسف پيغام دادند كه سفره ما جدا باشد، چون چهره تو ما را شرمنده مىكند!. يوسف پاسخ داد: امّا من افتخار مىكنم كه در كنار شما باشم و با شما غذا بخورم. روزگارى مردم كه مرا مىديدند، مىگفتند: «سبحان من بلّغ عبداً بيع بعشرين درهماً ما بلغ» منزّه است خدايى كه بردهى بيست درهمى را به عزّت رساند. امّا امروز وجود شما براى من عزّت است. حالا مردم مىدانند كه من برده و بىاصل و نسب نبودهام. من برادرانى مثل شما و پدرى همانند يعقوب داشتهام، ولى غريب افتاده بودم. (129) (اللَّهاكبر از اين فتوّت و جوانمردى)
نقل شده است مرحوم آيتاللَّهالعظمى شيخ عبدالكريم حايرى يزدى كه براى معالجه از اراك به سمت تهران حركت كرده بود، شبى را در قم ماند. مردم از ايشان تقاضا كردند كه حوزه علميه را از اراك به قم منتقل كند، چون قم حرم اهلبيتعليهم السلام و مدفن حضرت معصومهعليها السلام است. ايشان استخاره كردند و اين آيه آمد: «و اتونى باهلكم اجمعين» اشاره به اينكه همان گونه كه يوسف به برادران گفت: تمام فاميل را به پايتخت بياوريد، شما نيز حوزه علميه اراك را به قم منتقل كنيد. ايشان نيز چنين كردند.
پيامها:
1- تبرّك به اشيائى كه مربوط به اولياى خداست، جايز است. «اذهبوا بقميصى» (پيراهن يوسف، چشم نابينايى را بينا مىكند.)
2- كسى كه با هوى و هوس مبارزه كند، حتّى لباسش نيز از مقدسات مىشود. «بقميصى»
3- تنها ديدن اشياى مقدّس براى تبرّك كافى نيست، بايد آن را لمس كرد. «القوه على وجه ابى»
4- حزن و شادى در نور چشم اثر دارد. «و ابيضّت عيناه من الحزن ... يأت بصيراً» شايد به همين دليل فرزند خوب را «قرةالعين» ناميدهاند. (البتّه اگر نخواهيم از بُعد معجزه بررسى كنيم.)
5 - وصال، دل پير را زنده و ديده نابينا را بينا مىكند. «فالقوه على وجه ابى يأت بصيراً»
6- در معجزه وكرامت، سن وسال شرط نيست. (پيراهن فرزند، چشمان پدر را بينا مىكند.)
7- خداوند آنچه را كه روزى سبب حزن يعقوب شده بود، مايه شادى و شفاى او قرار داد. (پيراهن روزى سبب اندوه شد و امروز سبب شادى )
8 - فرزندان متمكن، بستگان ضعيف مخصوصاً والدين سالمند را تحت پوشش ببرند. «و اتونى باهلكم اجمعين»
9- شرايط اجتماعى، در عمل به وظيفه اثر دارد. «واتونى باهلكم اجمعين» (صلهى رحم يوسف در آن شرايط به نوعى بود كه بايد فاميل به مصر بيايند.)
10- رسيدگى به بستگان (با حفظ حقوق ساير مردم)، لازم است. «اتونى باهلكم»
11- تغيير مسكن و هجرت، آثار زيادى دارد از جمله: خاطرات غمانگيز را دگرگون مىكند. «و اتونى باهلكم اجمعين»
12- افراد خانواده و بستگان نزديك در صورت امكان نزديك هم و در كنار هم زندگى كنند. «و اتونى باهلكم اجمعين»
13- جوانمردى يوسفعليه السلام تا آن اندازه بود كه برادران او را تحمّل نكردند و او را در چاه انداختند، ولى يوسفعليه السلام همه برادران و خانوادههايشان را دعوت كرد. «و اتونى باهلكم اجمعين»
14- با خويشان هر چند خطاكار باشند نبايد قطع رابطه كرد. «و اتونى باهلكم اجمعين»
15- براى كسانى كه زجر كشيدهاند بايد به فكر رفاه بود. «اجمعين» رنج فراق يعقوب سپس آرامش وصال يوسف.
16- بهترين لطف آن است كه همه را شامل شود. «اجمعين»
آيه (94)
«94» وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّى لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلَآ أَن تُفَنِّدُونِ
و چون كاروان (از مصر به سوى كنعان محل زندگى يعقوب) رهسپار شد، پدرشان گفت: همانا من بوى يوسف را مىيابم، البتّه اگر مرا كمخرد ندانيد.
نكتهها:
«فَصلت» يعنى فاصله گرفت. «فَصَلت العير» يعنى كاروان از مصر فاصله گرفت. «تُفنّدون» از ريشه «فَنَد» به معنى ناتوانى فكر و سفاهت است.
يعقوب نگران بود كه اطرافيانش نسبت بىخردى به او دهند و فرمود: «لولا أن تفنّدون»، ولى با كمال تأسّف اطرافيان و بعضى اصحاب پيامبر صلى الله عليه وآله اين نسبت را به حضرت دادند، آنجا كه در آستانه رحلت فرمود: قلم و كاغذ بياوريد تا چيزى بگويم و ثبت شود كه اگر به آن عمل كنيد، هرگز گمراه نشويد! يكى گفت: «اِنّ الرجلَ ليهجر» (130) پيامبر هذيان مىگويد! و نگذاشتند چيزى نوشته شود.
سؤال: چگونه است كه تنها يعقوب بوى يوسف را درك مىكند؟ «اِنّى لاجد ريح يوسف»
پاسخ: هيچ مانعى ندارد، همان گونه كه انبيا، وحى را درك مىكنند و ما آن را درك نمىكنيم، در بقيه امور نيز آنان چيزى را بيابند كه ما نمىيابيم.
مگر در آستانهى جنگ خندق، به هنگام كندن خندق، رسول اكرم صلى الله عليه وآله از جهش برقى كه از اصابت كلنگ به سنگى نمايان شد، نفرمود: در اين برق سقوط امپراطورىها را ديدم؟ امّا بعضى از افراد ضعيف الايمان گفتند: پيامبر از ترس خود، دور شهر خندق مىكند، ولى با هر ضربه و جرقّهاى، از سقوط يك رژيم و حكومتى و پيروزى خود وعده مىدهد!
شايد مراد از «بوى يوسف» خبر تازهاى از يوسف باشد.
اين مسئله امروزه در دنياى علم، به «تله پاتى» يعنى انتقال فكر از نقاط دور دست، مشهور شده وبه عنوان يك مسئله مسلّم علمى درآمده است. يعنى كسانى كه پيوند نزديكى با هم دارند و يا داراى قدرت روحى خاص هستند، همين كه مسئلهاى در گوشهاى از جهان براى شخصى پيش آيد او نيز در گوشهاى ديگر از جهان آن را درمىيابد.
شخصى از امام باقرعليه السلام سؤال كرد: گاهى بدون جهت مرا غم فرا مىگيرد، به نوعى كه اطرافيان مىفهمند. امام فرمود: مسلمانان در آفرينش از يك حقيقت و طينت هستند، همين كه حادثهى تلخى براى يكى از آنان اتّفاق بيافتد، ديگرى در سرزمين و منطقهاى ديگر غمناك مىشود. (131)
در شرح نهجالبلاغه مرحوم خويى آمده است: براى امام معصوم، عمود نورى است كه چون خدا اراده كند، امام با نگاه به آن، آينده را مىبيند وگاهى نيز مثل مردم عادى است.
زمصرش بوى پيراهن شنيدى
چرا در چاه كنعانش نديدى
بگفت: احوال ما برق جهان است
گهى پيدا و ديگر دم، نهان است
گهى بر طارم اَعلى نشينيم
گهى تا پشت پاى خود، نبينيم
اگر استشمام بوى حضرت يوسف را مربوط به قواى شامّه بدانيم، بايد به عنوان يك امر خارقالعاده و معجزه پذيرفت كه يعقوب بويى را از دور استشمام مىكند.
در ايّام تجاوز عراق به جمهورى اسلامى ايران كه مردم به فرمان امام خمينىقدس سره در جبهههاى غرب و جنوب حاضر بودند، بنده نيز در خدمت شهيد آيةاللَّه اشرفى اصفهانى كه حدود نود سال داشت، در عمليات «مسلمبنعقيل» بودم. ايشان بارها در شب حمله به من فرمود: من بوى بهشت را مىيابم، ولى من هرچه بو كشيدم چيزى نيافتم!.
آرى، كسى كه نود سال در علم وتقوى وزهد وتهجّد بوده، مىتواند احساسى داشته باشد كه ديگران نداشته باشند. همانگونه كه پيشگويى ايشان كه گفتند: من چهارمين شهيد محراب خواهم
بود، عملى شد!. (132)
به هر حال ممكن است مراد از بوى بهشت، يك بوى عرفانى باشد. نظير شيرينى مناجات كه يك مزه معنوى است. و ممكن است بوى طبيعى باشد، لكن هر شامّهاى لايق استشمام آن نيست. نظير امواج راديويى كه در فضاست، لكن هر راديويى تمام آنها را نمىگيرد.
پيامها:
1- انسان، با صفاى باطن مىتواند حقايق معنوى را درك كند. «انّى لاَجد ريح يوسف» ولى درك حقايق محدود است، اينگونه نيست كه آنان در هر مكان و زمان بتوانند هرچه را دريابند و لذا بوى پيراهن را بعد از فاصله كاروان دريافت نمود. «فصلت العير»
2- اگر حقايقى را درك نمىكنيم، مقام ديگران را انكار نكنيم. «لولا أن تفندون» حضرت يعقوب فرمود: اگر مرا كم خرد نپنداريد.
3- همهى مردم ظرفيّت شنيدن حقايق را ندارند و نسبت بىخردى به گوينده مىدهند. «لولا أن تفنّدون»
4- زندگانى عالمان در ميان نادانان، رنجآور ومشكل است. «لولا أن تفنّدون»
آيه (95)
«95» قَالُواْ تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِى ضَلاَلِكَ الْقَدِيمِ
(به او) گفتند: به خدا سوگند تو در گمراهى ديرين خود هستى.
نكتهها:
در آيه 8 اين سوره خوانديم كه برادران در حقّ پدر خود گفتند: «انّ ابانا لفى ضلال مبين» پدرمان به خاطر علاقه بىجهت به يوسف و برادرش، در گمراهى آشكار است. در اينجا گفتند: «ضلالك القديم»، يعنى هنوز در آن خطاى پيشين به سر مىبرد.
افراد عادّى نبايد اولياى خدا را با فهم خود بسنجند و حكم كنند كه اين شدنى است يا نشدنى. حضرت علىعليه السلام مىفرمايد: «النّاس اعداء ما جهلوا» (133) مردم همين كه خود نمىدانند با هر دانايى مخالفت مىكنند.
پيامها:
1- حضرت يعقوب ويوسف عليهما السلام براى خبرهاى شگفت خود قسم نخوردند؛ ولى برادران در عرصههاى مختلف قسم خوردند، در آيه 73، 85، 91 و 95، برادران سوگند ياد كردند. آرى، بايد همچون انبيا حتّى المقدور از سوگند دورى كرد. «قالوا تاللّه»
2- كار نيكان را قياس از خود مگير. «انّك لفى ضلالك» (نسبت گمراهى به پدر، ناشى از قياس وسنجيدن درك او با فهم خود بود.)
3- يعقوب در طول دوران فراق يوسف، به زنده بودن او اعتقاد داشت و آن را براى اطرافيانش اظهار مىكرد و به همين دليل به او مىگفتند كه باز همان انحرافات گذشته را دارى. «انّك لفى ضلالك القديم»
آيه (96)
«96» فَلَمَّآ أَن جَآءَ الْبَشِيرُ أَلْقَاهُ علَى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّى أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ
پس چون (آن برادرى كه حامل پيراهن يوسف بود) مژدهرسان آمد، پيراهن را روى صورت يعقوب انداخت. پس يعقوب بينا گشت و گفت: آيا به شما نگفتم: همانا من از (عنايت) خداوند چيزى مىدانم كه شما نمىدانيد.
نكتهها:
اگر مراد از سفيد شدن چشم «وابيضت عيناه»؛ كمنور شدن باشد، «بصيراً» به معناى پر نور شدن است و دلالت بر اين دارد كه حزن و شادى در ديد و قوه باصرهى انسان مؤثّر است. امّا اگر مراد نابينايى مطلق باشد كه از ظاهر آيه و «فارتدّ بصيراً» بر مىآيد، يك معجزه و توسّل است كه قرآن آنرا اثبات مىكند.
دنيا فراز و نشيب دارد؛ برادران يوسف يك روز كشته شدن يوسف را به دست گرگ و يك روز خبر حاكم شدن يوسف را براى پدر مىآورند.
پيامها:
1- سرچشمه علم انبيا، علم الهى است. «أعلم من اللَّه...»
2- انبياى الهى به وعدههاى خدا اطمينان دارند. «ألَم أقل...» (يعنى به شما نگفتم مأيوس نشويد، باز به مصر برويد و به دنبال يوسف باشيد.)
3- يعقوب بر خلاف فرزندانش، به زنده بودن يوسف و پايان پذيرفتن فراقش اطمينان داشت. «ألم أقل لكم»
4- فرزند ناصالح باعث كورى پدر وفرزند صالح موجب بينايى او مىشود. «ابيضّت عيناه... فارتدّ»
5 - ارادهى الهى، بر قوانين طبيعى حاكم است. «فارتدّ بصيراً»
6- لباس و متعلّقات اولياى خدا، مىتواند منشأ اثر باشد. «القاه على وجهه فارتدّ بصيراً»
7- چه بسا امرى كه مكروه شمرده مىشود؛ ولى براى همه خير است، چنان كه قحطى ناخوشايند بود، ولى موجب آزادى بىگناهى چون يوسف و حاكميّت او، وصال يعقوب وكنترل قحطى شد. «انّى اعلم من اللّه مالاتعلمون»
آيه (97 و 98)
«97» قَالُواْ يَآ أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَآ إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ
(فرزندان) گفتند: اى پدر! براى گناهانمان (از خداوند) طلبِ آمرزش كن كه براستى ما خطاكار بوديم.
«98» قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّى إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ
(يعقوب) گفت: بزودى از پروردگارم براى شما طلب آمرزش مىكنم، براستى كه او، خود آمرزنده وبسيار مهربان است.
نكتهها:
فرزندان يعقوب موحّد بودند وبه مقام والاى پدرشان آگاه بودند؛ «يا ابانا استغفر لنا» آنچه به عنوان «ضلال» به پدر نسبت دادهاند، مراد گمراهى در عقيده نيست، بلكه گمراهى در تشخيص و علاقمندى او به يوسف بود.
براى ظالم سه روز است: روز قدرت، روز مهلت و روز ندامت.
براى مظلوم نيز سه روز است: روز حسرت كه مورد ظلم قرار گرفته است، روز حيرت كه در فكر چارهانديشى است و روز نصرت در اين دنيا يا در جهان آخرت.
كسانى كه در اثر اشتباه به پدر گفتند: «انّ ابانا لفى ضلال مبين» بعد از توجّه به اشتباه مىگويند: «انّا كنّا خاطئين»
در تفسير مجمعالبيان و اطيبالبيان آمده است كه حضرت يعقوب در انتظار شب جمعه يا سحر بود تا براى فرزندانش دعا كند و لذا كلمه «سوف» بكار برد و فرمود: «سَوفَ استغفر لكم» يعنى در آينده براى شما طلب بخشش خواهم كرد.
پيامها:
1- ظلم، مايهى ذلّت است. روزى كه برادران، يوسف را به چاه انداختند، روز خنده آنان و ذلّت يوسف بود و امروز به عكس شد. «يا ابانا استغفر لنا»
2- براى آمرزش گناهان، توسّل به اولياى خداوند جايز است. «يا ابانا استغفر لنا»
3- دعاى پدر تأثير ويژهاى دارد. «يا ابانا استغفر لنا»
4- براى توبه هيچگاه دير نيست. «استغفر لنا»
5 - اعتراف به گناه و خطا زمينه آمرزش است. «انّا كنّا خاطئين»
6- براى دعا، ساعات خاصّى اولويّت دارد. «قال سوف استغفر لكم»
7- پدر نبايد كينهتوز باشد ولغزش فرزندان را در دل نگهدارد. «استغفر لكم»
8 - به هنگام اقرار خلافكار، او را ملامت نكنيم. هنگامى كه گفتند: «انّا كنّا خاطئين» ما خطاكار بوديم. پدر گفت: «سوف استغفر لكم»
8 - گناهكار را به مغفرت الهى اميدوار كنيم. «قال سوف استغفر لكم ربّى»
9- در استجابت دعا و توسّل به اولياى الهى صبور باشيم. «سوف استغفر لكم»
10- حضرت يعقوب از حقّ خويش گذشت و براى حقّ الهى وعده دعا به فرزندان داد. «استغفر لكم ربّى»
11- لطف خداوند، شامل بزرگترين گناه و گناهكاران نيز مىشود. «هو الغفور الرّحيم» با اينكه دو نفر از پيامبران الهى مورد آزار و اذيّت چندين ساله قرار گرفتهاند، باز اميد بخشايش از او مىرود.آيه (99)
«99» فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَى يُوسُفَ ءَاوَى إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَقَالَ ادْخُلُواْ مِصْرَ إِن شَآءَ اللَّهُ ءَامِنِينَ
پس چون (پدر ومادر وبرادران) بر يوسف وارد شدند، پدر و مادرش را در كنار خويش جاى داد وگفت: به خواست خدا با أمن و امان داخل مصر شويد.
نكتهها:
نمىدانم اين فراز از داستان را چگونه بنويسم! يوسف براى استقبال از والدين خود، در بيرون شهر خيمهاى زده وبه انتظار ايستاده بود تا آنها را با عزّت و احترام وارد مصر كند؛ «فلمّا دخلوا على يوسف... ادخلوا مصر» به طور طبيعى وقتى پدر و مادر و برادران يوسف، خود را براى سفر آماده مىكردند، شور و غوغا در كنعان بود.
مردم مىديدند چگونه بعد از سالها، با دريافت خبر خوش سلامت يوسف، در حالى كه يعقوب بينايى خود را باز يافته با اشتياق عزم ديدار فرزند را دارد. آنها نيز خوشحال از احوال اين پدر وپسر بودند، مخصوصاً از اينكه يوسف در مصر خزانهدار و حاكم است و در دوره قحط سالى، با ارسال غلّه آنها را نيز حمايت كرده است. با چه شوق و شور و عشقى مىتوان اين قصه را نوشت و تمام نمود!.
از كلمهى «اَبوَيه» معلوم مىشود كه مادر يوسف نيز زنده بوده است، ولى سؤالى كه خودم نيز به جواب آن پى نبردهام اين است كه چرا در سرتاسر داستان نامى از گريه، سوز ونالههاى مادرش مطرح نشده و اين موضوع مسكوت مانده است؟
در روايات آمده كه يعقوب با اصرار وسوگند از يوسف خواست تا ماجراى خود را بازگو كند. وقتى يوسف شروع به بازگو كردن داستان خود كرد كه برادران مرا لب چاه برده و با تهديد پيراهنم را كندند، يعقوب بىهوش شد. چون به هوش آمد، درخواست كرد كه ادامه دهد، ولى يوسف گفت: پدر تو را به حقّ ابراهيم، اسماعيل و اسحاقعليهم السلام مرا از نقل داستان معاف كن! يعقوب پذيرفت. (134)
پيامها:
1- استقبال در بيرون شهر، كار نيكويى است. از جمله «فلمّا دخلوا على يوسف» استفاده مىشود مراسم استقبال از يعقوب در بيرون شهر بود و يوسف و همراهان در آنجا خيمه زده بودند و همين كه كاروان رسيد يوسف گفت: «اُدخلوا مصر...»
2- پست ومقام ما را از احترام به والدين غافل نكند. «اُدخلوا مصر...»
3- حتّى اگر شخص اوّل كشور نيز خواست از امنيّت سرزمين خود سخن بگويد، بايد توجّه به لطف خداوند داشته باشد. «ان شاء اللَّه» زيرا تا خدا نخواهد، امنيّتى در كار نيست، چنانكه گروهى از سنگهاى كوه خانه ساختند تا درامان باشند، ولى قهر خداوند از طريق صيحهاى كه صبحگاهان رسيد، امنيّت آنان را به هم زد. «وكانوا ينحتون من الجبال بيوتاً آمنين فاخذتهم الصيحة مصبحين» (135)
4- در انتخاب محلّ سكونت، از مهمترين مسائل، امنيّت است. «آمنين»
آيه (100)
«100» وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَخَرُّواْ لَهُ سُجَّداً و قَالَ يَآ أَبَتِ هَذَا تَأْوِيلُ رُءَيَاىَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّى حَقّاً وَ قَدْ أَحْسَنَ بِى إِذْ أَخْرَجَنِى مِنَ السِّجْنِ وَ جَآءَ بِكُم مِّنَ الْبَدْوِ مِّن بَعْدِ أَن نَّزَغَ الشَّيْطَانُ بَيْنِى وَ بَيْنَ إِخْوَتِى إِنَّ رَبِّى لَطِيفٌ لِّمَا يَشَآءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ
و پدر ومادرش را بر تخت بالا برد، ولى همهى آنان پيش او افتادند و سجده كردند. و (يوسف) گفت: اى پدر! اين است تعبير خواب پيشين من. به يقين، پروردگارم آن را تحقق بخشيد و به راستى كه به من احسان كرد، آنگاه كه مرا از زندان آزاد ساخت و شما را پس از آنكه شيطان ميان من و برادرانم را بر هم زد، از بيابان (كنعان به مصر) آورد. همانا پروردگار من در آنچه بخواهد، صاحب لطف است. براستى او داناى حكيم است.
نكتهها:
«عرش» به تختى مىگويند كه سلطان روى آن مىنشيند. «خَروّا» به زمين افتادن، «بَدْو» به باديه و صحرا و «نزغ» به ورود در كارى به قصد فساد معنا شده است.
«لطيف» از اسمهاى خداوند است، يعنى قدرت او در لابلاى كارهاى پيچيده نيز نفوذ مىكند. و تناسب آن با اين آيه در اين است كه در زندگى يوسف گرههاى كورى بود كه فقط قدرت خداوند در آنها نفوذ كرده و آنها را باز نمود.
يوسف مثل كعبه شد و پدر و مادر وبرادران رو به او، به عنوان كرامت او، براى خدا سجده كردند. «خرّوا له سجداً» و اگر اين سجده براى غير خدا و شرك بود، حضرت يعقوب و يوسف عليهما السلام كه دو پيامبر خدايند شاهد چنين منكرى نمىشدند.
شايد هم اين سجده، نشانهى تواضع بوده، نه پرستش كه در اين صورت سجده بر يوسف بوده و اشكالى نداشته است.
همان گونه كه حضرت يعقوب در اوّل داستان به يوسف گفت: «اِنّ الشيطان للانسان عدوّ مبين» يوسف نيز در پايان مىگويد: «مِن بعد ان نَزغ الشَّيطان بَينى و بين اخوَتى».
حضرت يعقوب در آغاز داستان به يوسفعليه السلام گفت: «انّ ربّك عليم حكيم» (آيه 6) و در پايان نيز يوسفعليه السلام گفت: «انه هو العليم الحكيم» كه از جهاتى قابل توجّه است.
پيامها:
1- در هر مقامى هستيد والدين خود را بر خود برتر بدانيم. «رفع ابويه» آنكه رنج بيشتر داشته بايد عزيزتر باشد.
2- انبيا هم بر تخت حكومت نشستهاند. «على العرش»
3- احترام به حاكمان برحقّ وتواضع در برابر آنان لازم است. «خرّوا له سجداً»
4- سجدهى پدر و برادران بر يوسف، خواب او را تعبير كرد. «رأيتهم لى ساجدين - خرّوا له سجّداً»
5 - خداوند، حليم است. گاهى اجابت دعايى يا تعبير خوابى را بعد از ساليان طولانى واقع مىگرداند. «هذا تأويل رؤياى من قبل»
6- به واقعيّت رساندن طرحها، كار خداوند است. «قد جعلها ربّى حقّاً» آرى يوسف از پايدارى و صبر خود سخنى نمىگويد و همه را كار خدا مىداند.
7- خواب اولياى خدا، حقّ است. «جعلها ربّى حقّاً»
8 - در برخورد با واسطهها و ابزار و وسايل، هميشه خدا را اصل و ناظر بدانيم. با آنكه در زندگى يوسف اسباب و عللى دست به هم دادند كه او به اين مقام رسيد، ولى باز مىفرمايد: «قد احسن بى» يعنى اى خدا بود كه به من لطف و احسان نمود.
9- در هنگام برخورد با يكديگر، از تلخىهاى گذشته چيزى نگوييم. «احسن بى اذ اخرجنى من السجن» اولين سخن يوسف با پدر شكر خدا بود، نه نقل تلخىها. او از چاه و زندان و تهمت سخنى نگفت بلكه از رهايى از زندان سخن گفت.
10- با فتوّت باشيم و دل مهمان را نيازاريم. (در آيه شريفه، يوسفعليه السلام بيرون آمدن از زندان را مطرح مىكند، امّا از بيرون آمدن از چاه سخن نمىگويد مبادا كه برادران شرمنده شوند.) «اذ اخرجنى من السجن»
11- جوانمرد و با فتوّت باشيم، نه اهل عقده و انتقام. يوسف مىگويد: «نزغ الشيطان بينى و بين اخوتى» شيطان آنان را وسوسه كرد و گرنه برادرانم بد نيستند.
12- اولياى الهى، ورود به زندان و خروج از زندان را در مدار توحيد و ربوبيّت مىدانند. «ربّ السّجن احب» آيات قبل و «احسن بى ربّى اذ اخرجنى من السجن»
13- پايان سختىها، گشايش است. «اخرجنى من السّجن»
14- باديهنشينى، يك ضرورت است نه يك ارزش. لذا در آيه تغيير زندگى از باديهنشينى به شهر نشينى يك نعمت شمرده شده است. « وقد احسن بى ربّى اذ... جاء بكم من البدو»
15- زندگى والدين در كنار فرزند، يك لطف الهى است. «قد احسنبى ربّى اذ... جاء بكم»
16- در زمان حضرت يوسف، مصر داراى تمدّن شهرنشينى؛ ولى كنعان سرزمينى عشايرى بوده است. «جاء بكم من البدو»
17- براى پيشرفت و زندگى بهتر، حركت و سفر لازم است. «جاء بكم من البدو»
18- مخلَص همه چيز را از خدا مىبيند و از حوادث گله نمىكند. (در اين آيه كلمات «جعلها ربّى، احسن بى، اخرجنى و جاء بكم»، همه سخن از الطاف الهى است)
19- برادران و اعضاى يك خانواده، بايد بدانند شيطان به دنبال اختلاف ميان آنهاست. «من بعد أن نزغ الشيطان بينى و بين اخوتى»
20- خود را برتر ندانيم. «بينى وبين اخوتى» يوسف نگفت شيطان آنان را فريب داد، مىگويد شيطان بين من و آنهارا... يعنى خود را نيز در يك سمت قرار مىدهد.
21- كارهاى خداوند، همراه با رفق، مدارا و لطف است. «انّ ربّى لطيف»- همه حوادث تلخ وشيرين براساس علم وحكمت الهى صورت مىگيرد. «العليم الحكيم»
آيه (101)
«101» رَبِّ قَدْ ءَاتَيْتَنِى مِنَ الْمُلْكِ وَعَلَّمْتَنِى مِن تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ فَاطِرَ السَّمَواتِ وَ الْأَرْضِ أَنتَ وَلِىِّ فِى الدُّنْيَا وَ الْأَخِرَةِ تَوَفَّنِى مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِى بِالصَّالِحِينَ
(يوسف گفتپروردگارا؛ تو مرا (بهرهاى) از حكومت دادى و از تعبير خوابها به من آموختى. (اى) پديدآورندهى آسمانها و زمين، تنها تو در دنيا وآخرت مولاى منى، مرا تسليم خود بميران و مرا به شايستگان ملحق فرما.
نكتهها:
اولياى خدا وقتى به عزّت و قدرت خود نگاه مىكنند، فوراً به ياد خداوند مىافتند و مىگويند: خدايا هر چه هست از توست. يوسف نيز اينچنين كرد، سخن را از پدر برگرداند و متوجّه خدا شد.
خداوند حكومت مصر را به دو نفر داد، يكى فرعون كه آن را به خود نسبت داد و گفت: «أليس لى ملك مصر» و ديگر به يوسف داد كه آنرا به خدا نسبت داد و گفت: «آتيتنى من الملك»
تفكّر ابراهيم، در ذريّه و فرزندان او جلوهگرى مىكند. ابراهيم گفت: «اَسلمت لربّ العالمين» (136) من تسليم پروردگار عالميان هستم، سپس نوه او يعقوب به فرزندانش سفارش مىكند كه با ايمان از دنيا برويد. «لاتموتنّ الاّ و انتم مسلمون» (137) در اينجا فرزند يعقوب نيز مرگ در حال تسليم را از خدا مىخواهد؛ «توفّنى مسلماً» به هر حال ابراهيمعليه السلام از صالحين است؛ «انّه فى الاخرة لمن الصّالحين» (138) و يوسفعليه السلام مىخواهد به او ملحق شود. «الحقنى بالصّالحين»
يوسف كه خداوند همواره او را حفظ كرد، به او علم داد، به او حكومت داد و خطر را از او دور كرد، باز نگران عاقبت خود است. واى به حال كسانى كه قدرت، مال و علم خود را با حيله به دست آوردهاند، آنان چه عاقبتى خواهند داشت!.
خداوند به حضرت آدم اسمائى آموخت؛ «وعلّم آدم الاسماء» (139) به حضرت داود علم زره بافى؛ «و علّمناه صنعة لبوس» (140) به سليمان، علم نطق پرندگان؛ «عُلّمنا منطق الطير» (141) به يوسف، علم تعبير خواب؛ «علّمتنى من تأويل الاحاديث» و به پيامبر اسلام علوم اوّلين و آخرين. «و علّمك ما لم تكن تعلم» (142)
پيامها:
1- اعطاى حكومت، از شئون ربوبيّت الهى است. «ربّ قد آتيتنى من الملك»
2- حكومت را نتيجهى فكر، مال، قدرت، يار و طرح خود ندانيم، بلكه ارادهى خداوند عامل اصلى است. «آتيتنى»
3- آنچه خدا به نيكان بدهد يا از آنان بگيرد، براى تربيت آنان است. «ربّ قد آتيتنى، ربّ السجن احب»
4- حكومت، حقّ دانشمندان است نه بىسوادان. «آتيتنى... علمّتنى» دانش يوسف وسيله حاكميّت او شد.
5 - در هر موقعيّت وحالى، خود را به خداوند بسپاريم. «انت ولىّ فى الدنيا والاخرة»
6- قدرت و حكومت و سياست، زمينه خروج از دين است، مگر اينكه خداوند لطف كند. «توفّنى مسلماً» (يوسف در چاه دعايى داشت و در زندان دعاى ديگر داشت، ولى همين كه به حكومت رسيد دعاى او اين بود: خدايا من مسلمان بميرم.)
7- بندگان خدا در اوج عزّت و قدرت به ياد مرگ وقيامت و سرانجام كار خود هستند. «توفّنى مسلماً و الحقنى بالصالحين» (همان گونه كه همسر فرعون در كاخ فرعون به فكر قيامت بود و مىگفت: «ربّ ابن لى عندك بيتاً فى الجنّة» (143) پروردگارا! در بهشت براى من جايى نزد خود قرار بده.)
8 - عظمت خداوند تنها به خاطر نعمتهايى كه به ما ارزانى داشته نيست، بلكه او به وجود آورندهى كلّ هستى است. «فاطر السموات والارض»
9- افتخار يوسف آن نيست كه حاكم بر مردم است، افتخارش آن است كه خداوند حاكم بر اوست. «انت ولىّ فى الدنيا و الاخرة»
10- حسن عاقبت وپايدارى در كار خير، مهمتر از شروع آن است. انبيا براى حسن عاقبت دعا مىكردند؛ «توفّنى مسلماً» يعنى مرا در تسليم خود تا مرگ پايدار بدار. (144)
11- در دعا، اوّل از نعمتهاى الهى ياد كنيم؛ «ربّ قد آتيتنى» بعد درخواست خود را مطرح كنيم. «توفّنى مسلماً»
12- چون به قدرت رسيديم، مناجات با خدا را از ياد نبريم. «ربّ قد آتيتنى...»
13- حضرت يوسفعليه السلام در شور انگيزترين لحظات متوجّه خدا شده و با او مناجات مىكند. «ربّ قد آتيتنى...»
14- علم و دانش در حكمرانى صحيح و عادلانه نقش مهمّى دارد. «آتيتنى من الملك و علّمتنى»
15- در دعاها ومناجاتها تنها به فكر دنيا ومسائل مادى نباشيم. «فىالدنيا والاخرة»
16- حاكميّت انسان محدود است، «آتيتنى من الملك» امّا حكومت الهى بر همهى هستى است. «فاطر السموات و الارض» علم انسان محدود و ناچيز، «من تأويل الاحاديث...» امّا سرچشمه علم خداوند است. «علّمتنى»
17- خدايى كه خالق آسمانها و زمين است مىتواند كسى را از لابلاى تمام سختىها نجات داده و او را به بالاترين درجهها برساند. «ربّ قد آتيتنى من الملك... فاطر السموات...»
18- به ايمان فعلى خود مغرور نشويم، حفظ ايمان تا آخر مهم است. «توفّنى مسلماً»
19- نهايت ايمان، تسليم در برابر خداوند است. «توفّنى مسلماً»
20- حسن عاقبت يا فرجام نيك، بهترين نعمتى است كه خداوند به بندگانش عطا مىكند. «توفّنى مسلماً»
21- با ايمان مردن و در زمره صالحان قرار گرفتن، آرزوى پاكان است. «توفّنى مسلماً و الحقنى بالصالحين»
22- انسانهاى وارسته حكومت را براى خدمت و صلاح مىخواهند. «الحقنى بالصالحين»
23- صالحان داراى بالاترين مقام در آخرت هستند. (يوسف آرزوى ملحق شدن به آنان را دارد) «الحقنى بالصالحين»
سيماى يوسف (ويژگىهاى يك رهبر موفّق)
در پايان داستان حضرت يوسف، سيمايى از آن را مرور مىكنيم:
1- توجّه كامل به خداوند در تلخىها: «ربّ السجن احبّ ...» در شادىها و شيرينىها: «ربّ قد آتيتنى من الملك»
2- رهاكردن هر خط انحرافى از هر گروهى: «انّى تركت ملّة قوم لايؤمنون باللَّه و هم بالاخرة كافرون»
3- پىگيرى راه مستقيم پيشگامان: «واتبعت ملّة آبائى ابراهيم... و الحقنى بالصالحين»
4- پايدارى در راه رضاى خدا تا آخرين نفس: «توفّنى مسلماً»
5 - وقار در برابر رقبا: «احبّ الى ابينا منّا»
6- صبر دربرابر حوادث ومرارتها: «يجعلوه فى غيابت الجُبّ، اراد باهلك سوء»
7- پاكدامنى و ترجيح تقوى بر رفاه: «معاذ اللّه، ربّ السّجن احبّ الىّ ممّا يدعوننى»
8 - كتمان در برابر بيگانگان: «و شروه بثمن بخس»
9- علم وافر: «علّمتنى من تأويل الاحاديث - انّى حفيظ عليم...»
10- بيان رسا و فصيح: «فلمّا كلمّه قال انّك اليوم لدينا مكين»
11- اصالت خانوادگى: «آبائى ابراهيم و اسحاق ...»
12- مدارا با مخالفان فكرى: «يا صاحبى السّجن»
13- اخلاص: «كان من المخلصين»
14- سوز و علاقه به هدايت ديگران: «ءارباب متفرّقون خير ام اللّه الواحد»
15- قدرت طراحى وابتكار: «جعل السقاية، ائتونى باخ لكم، فذروه فى سنبله،...»
16- تواضع و فروتنى: «رفع ابويه على العرش»
17- عفو و اغماض: «لا تثريب عليكم»
18- فتوّت و جوانمردى: «نزغ الشيطان بينى و بين اخوتى»
19- امانتدارى: «اجعلنى على خزائن الارض انى حفيظ عليم»
20- مهماننوازى: «انا خير المنزلين»
آيه (102)
«102» ذَ لِكَ مِنْ أَنبَآءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُواْ أَمْرَهُمْ وَهُمْ يَمْكُرُونَ
(اى پيامبر!) اين (داستان) از خبرهاى غيبى است كه ما به تو وحى مىكنيم و تو نزد آنان (برادران يوسف) نبودى آنگاه كه در كار خويش هم داستان و متّفق شدند و نيرنگ مىنمودند (كه چگونه يوسف را در چاه اندازند و بگويند گرگ او را دريده است.)
پيامها:
1- انبيا از طريق وحى، با غيب آشنا مىشوند. «ذلك منانباء الغيب...»
2- انبيا، تمام اخبار غيبى را نمىدانند. «من انباء الغيب»
3- آنجا كه خدا نخواهد، نه تصميم مردم «امرهم» نه اجماع آنان «اجمعوا» ونه نقشه وتوطئه «يمكرون» اثرى ندارد.
4- در حوادث پىدرپى و مرتبط، نكته اصلى و نقطهى شروع را فراموش نكنيد. محور داستان يوسف توطئه نابودى يوسف بود. «اَجمعوا أمرهم و هم يمكرون»
آيه (103)
«103» وَمَآ أَكْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ
(اى پيامبر!) بيشتر مردم ايمان بياور نيستند، هر چند (سخت بكوشى و) حرص و آرزو داشته باشى.
نكتهها:
كلمهى «حرص» به معناى علاقه شديد به چيزى وتلاش براى دستيابى به آن است.
پيامها:
1- بارها اكثريّت مردم از نظر اعتقادات دينى، مورد انتقاد قرآن قرار گرفتهاند. «و ما اكثر الناس... بمؤمنين»
2- پيامبران نسبت به هدايت ديگران، سوز و اشتياق دارند.«حَرصتَ»
3- هر حرصى مذموم نيست. (پيامبر براى ايمان آوردن مردم، حرص مىورزيد) «حرصتَ»
4- كج فهمى و ايمان نياوردن اكثريّت مردم نبايد مانع تبليغ دين و بيان حقيقت گردد. «ما اكثر الناس... بمؤمنين»
5 - ايمان نياوردن اكثريّت مردم، به خاطر كوتاهى پيامبران نيست، بلكه نتيجهى اختيار وآزادى خود انسانها است كه نخواستهاند ايمان بياورند. «ما اكثر النّاس ولو حرصت بمؤمنين»
آيه (104)
«104» وَ مَا تَسْئَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ
و تو بر اين (وظيفهى ارشاد) پاداشى از آنان نمىخواهى. آن (رسالت و قرآن) جز تذكر و پندى براى جهانيان نيست.
نكتهها:
پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله نيز همانند ساير پيامبران، هرگز از مردم در قبال هدايت آنان پاداشى درخواست نكرد. زيرا توقع داشتن از مردم، پذيرش دعوت را سنگين مىكند. در سوره طور آيه 40 مىخوانيم: «ام تسئلهم اجراً فهم من مغرمٍ مثقلون» مگر از مردم مزدى درخواست كردى تا پرداخت آن برايشان سنگين باشد. اگر در آيه ديگر مىبينيم كه مزد رسالت را مودّت اهل قربى مىداند، «الاّ المودّة فى القرُبى» (145) براى آن است كه پيروى و تبعيّت اهلبيت، براى خود مردم سودمند است نه پيامبر، زيرا در جاى ديگر مىخوانيم: «قل و ما سئلتكم من اجر فهو لكم» (146) آرى كسى كه اهلبيت را دوست دارد از آنان اطاعت مىكند واطاعت از آنان اطاعت از پيامبر و خداست.
قرآن ذكر است، زيرا:
يادآور آيات، نعمات و صفات الهى است.
يادآور گذشته و آينده انسان است.
يادآور عوامل سقوط و عزّت جوامع است.
يادآور صحنههاى قيامت است.
يادآور عظمت هستى است.
يادآور تاريخ و زندگى شخصيّتهاى تاريخساز است.
معارف قرآن و احكام آن حقايقى است كه بايد آنرا فرا گرفت و همواره به خاطر داشت. زيرا «ذكر» به علم ومعرفتى گفته مىشود كه در ذهن حاضر باشد واز آن غفلت نشود.
پيامها:
1- مبلّغ نبايد از مردم توقعى داشته باشد، همانگونه كه پيامبران چنين بودند. «و ما تسئلهم عليه من اجر»
2- آنچه زشت است درخواست پاداش در قبال هدايت مردم است، نه دريافت آن. «تسئل»
3- معارف قرآن فطرى است و همه مردم از آن مىتوانند بهره ببرند. (كلمهى «ذكر» در جايى است كه انسان در درون خود مىدانسته، ولى فراموش كرده است)
4- كار پيامبران يادآورى و بيدار ساختن فطرتهاست. «ذكر للعالمين»
5 - رسالت پيامبر اسلام، جهانى است. «للعالمين»
6- ايمان نياوردن گروهى از مردم، حتّى اكثريّت آنان در يك زمان و مكان نبايد مبلغان دينى را دلسرد كرده و مأيوس نمايد. اگر در منطقهاى از زمين گروهى ايمان نياوردند، در جاى ديگر تبليغ نمايند. «للعالمين»
آيه (105)
«105» وَكَأَيِّن مِّنْ ءَايَةٍ فِى السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْهَا وَ هُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ
و چه بسيار نشانه در آسمانها و زمين كه بر آن مىگذرند، در حالى كه از آن روى گردانند.
نكتهها:
گويا اين آيه براى تسلّى خاطر پيامبرصلى الله عليه وآله و هر رهبر و امام بر حقّ است كه اگر مردم به فرمان و دستور آنان بىاعتنا بودند نگران نباشند، آنان دائماً بر نشانههاى قدرت وحكمت خدا در آفريدهها برخورد مىكنند، ولى لحظهاى نمىانديشند. اين همه زلزله، كسوف، خسوف، صاعقه، گردش ستارگان و كهكشانها و همه و همه را مىبينند، ولى از آن اعراض مىكنند.
جمله «يمّرون عليها» را سه نوع معنى كردهاند:
1- منظور از مرور انسانها بر آيات الهى، مشاهده آنهاست.
2- منظور از مرور انسانها بر آيات، حركت زمين است، زيرا با حركت زمين، انسان بر اجرام آسمانى مرور مىكند. (147)
3- مرور بر آيات آسمانى، پيشگويى سوار شدن انسان بر وسايل فضايى و حركت آنها در آسمانها است. (148)
اعراض، از غفلت خطرناكتر است. با اينكه تعداد نشانهها زياد است «كايّن» و انسان دائماً با آنها رابطه دارد «يمرّون» امّا نه تنها فراموش مىكند و نه تنها از آنها غفلت مىكند، بلكه مواقعى نيز با عنايت از آنها اعراض مىكند.
پيامها:
1- تمام هستى، نشانه و رمز خداشناسى است. «آيةٍ»
2- انسان اگر لجاجت كند، هيچ نشانهاى را نمىپذيرد. «و كأيّن من آية... يمرّون عليها و هم عنها معرضون»
3- نگاه سطحى و بدون فكر و تأمل زمينه هدايت و رشد نيست. «يمرّون... معرضون»
4- علم به تنهايى كافى نيست، حقّ پذيرى نيز لازم است تا ايمان حاصل شود. «يمرّون عليها و هم عنها معرضون»
5 - احسن القصص بودن داستان به تنهايى كافى نيست؛ مهم آمادگى براى به كار بستن و پذيرفتن اين همه درس بزرگ است. «و هم عنها معرضون»
آيه (106)
«106» وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلَّا وَهُم مُّشْرِكُونَ
وبيشترشان به خداوند ايمان نمىآورند، جز اينكه (با او چيزى را) شريك مىگيرند. (و ايمانشان خالص نيست)
نكتهها:
امام رضا عليه السلام فرمودند: شرك در اين آيه به معناى كفر و بتپرستى نيست، بلكه مراد توجّه به غير خداوند است. (149)
از امام صادق عليه السلام نيز نقل شده است كه فرمودند: شرك در انسان، از حركت مورچه سياه در شب تاريك بر سنگ سياه، مخفىتر است. (150)
امام باقر عليه السلام نيز فرمودند: مردم در عبادت موحّد هستند، ولى در اطاعت از غير خدا گرفتار شرك مىشوند. (151) و در روايات ديگرى مىخوانيم كه مراد از شرك در اين آيه، شرك نعمت است. مثل اينكه مىگوييم فلانى كار مرا سر وسامان داد، اگر فلانى نبود نابود شده بودم و امثال آن. (152)
پيامها:
1- ايمان، مراتبى دارد و ايمان خالص كه هيچ گونه شركى در آن نباشد كم است. «و ما يؤمن... الا و هم مشركون»
نشانههاى مؤمن مخلص
1- در انفاق: «لانريد منكم جزاء و لاشكوراً» (153) از كسى توقع پاداش و تشكر ندارد.
2- در عبادت: «و لا يشرك بعبادة ربّه احداً» (154) جز خداوند كسى را بندگى نمىكند.
3- در تبليغ: «إن اجرى الاّ على اللَّه» (155) به غير خداوند از كسى پاداش نمىخواهد.
4- در ازدواج: «و لأمة مؤمنة خير» (156) ايمان را اصل قرار مىدهد.
5 - در برخورد با مردم: «قل اللَّه ثم ذرهم» (157) جز رضاى او همه چيز را كنار مىگذارد.
6- در جنگ وبرخورد با دشمن: «و لايخشون احداً الا اللَّه» (158) از كسى به جز خداوند نمىهراسد.
7- در مهرورزى و محبّت: «والّذين آمنوا اشدّ حبّاً للَّه» (159) هيچ كس را به اندازه خداوند دوست نمىدارد.
8 - در تجارت وكسب وكار: «رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذكراللَّه» (160) از ياد خداوند غافل نمىشود.
نشانههاى مؤمن آلوده به شرك
1- عزّت را از ديگران آرزو مىكند: «أيبتغون عندهم العزّة» (161)
2- در عمل: «خلطوا عملاً صالحاً وآخر سيّئاً» (162) كار شايسته را با ناشايست مىآميزد.
3- در برخورد باديگران: «كلّ حزب بما لديهم فرحون» (163) دچار تعصبات حزبى و گروهى مىشود.
4- در عبادت: «الّذين هم عن صلاتهم ساهون . الّذين هم يرائون» (164) بىتوجّهى و رياكارى مىكند.
5 - در جنگ و نبرد: «يخشون النّاس كخشية اللَّه» (165) از مردم مىترسد.
6- در تجارت وامور دنيوى: «اَلْهاكم التَّكاثُر» (166) سرگرم افزونطلبى است.
7- در انتخاب دين و دنيا: «و اذا رأوا تجارة او لهواً انفضّوا اليها و تركوك قائماً» (167) دنيا را مىگيرند و پيامبر را تنها مىگذارند.
آيه (107)
«107» أَفَأَمِنُواْ أَن تَأْتِيَهُمْ غَاشِيَةٌ مِّنْ عذَابِ اللَّهِ أَوْ تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً وَ هُمْ لَا يَشْعُرُونَ
آيا (آنها كه ايمان نمىآورند) از اينكه عذاب الهى آنها را در برگيرد و يا قيامت در حالى كه نمىدانند ناگهانى فرا رسد، در امانند؟
نكتهها:
«غاشيه» به معناى عقوبتى است كه جامعه يا فردى را در برمىگيرد.
پيامها:
1- هيچ كس خود را تضمين شده نپندارد. «أفآمنوا»
2- احتمال قهر الهى، براى حركت انسان به سوى راه حقّ كافى است، مشكل در اين است كه بعضى اين احتمال را هم نمىدهند. «أفآمنوا»
3- قهر خداوند، فراگير است و امكان فرار نيست. «غاشية»
4- جزيى از عذاب، براى گرفتار كردن انسان كافى است. «غاشية من عذاب»
5 - ياد قيامت، عامل تربيت است. «تاتيَهم السّاعة»
آيه (108)
«108» قُلْ هَذِهِ سَبِيلِى أَدْعُواْ إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَاْ وَ مَنِ اتَّبَعَنِى وَ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ مَآ أَنَاْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ
(اى پيامبر! تو نيز) بگو: اين راه من است. من و هر كس پيروىام كرد، با بينايى به سوى خدا دعوت مىكنيم و خداوند (از هر شريكى) منزه است و من از مشركان نيستم.
نكتهها:
دعوت كننده به توحيد با توده مردم فرق دارد، همانگونه كه در دو آيه قبل گفتيم تودهى مردم غالباً ايمانشان آلوده به شرك است؛ «و ما يؤمن اكثرهم باللَّه الاّ و هم مشركون» امّا مبلغ آسمانى بايد بتواند بگويد: «و ما انا منالمشركين»
پيامها:
1- راه انبيا، روشن و در معرض شناخت و ديد همگان است. «هذه سبيلى»
2- پيمايندگان راه حقّ بايد مواضع خود را با صراحت و بدون ترس بيان و اعلام كنند. «هذه سبيلى»
3- دعوت رهبر بايد به سوى خدا باشد، نه به خود. «ادعوا الى اللَّه»
4- رهبر بايد بصيرت كامل داشته باشد. «على بصيرة»
5 - مردم را چشم بسته و بدون آگاهى نبايد به انجام كارى ترغيب كرد. «على بصيرة»
6- پيروان پيامبر بايد هر كدام مبلغى باشند كه با بصيرت و آگاهى مردم را به سوى خدا دعوت كنند. «ادعوا الى اللَّه... اَنَا و من اتّبعنى» 7- محور تبليغ، تنزيه خداوند از هرگونه شرك وشريك است. «سبحان اللَّه»
8 - توحيد ونفى شرك، اساس دين اسلام مىباشد. «ادعوا الى اللَّه، ما أنا من المشركين»
9- مبلّغان دينى بايد افرادى خالص ومخلص باشند. «ما أنا من المشركين»
آيه (109)
«109» وَمَآ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالاً نُّوحِى إِلَيْهِم مِّنْ أَهْلِ الْقُرَى أَفَلَمْ يَسِيرُواْ فِى الْأَرْضِ فَيَنظُرُواْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَ لَدَارُ الْأَخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ اتَّقَوْاْ أَفَلَا تَعْقِلُونَ
و پيش از تو (پيامبرى) نفرستاديم، جز مردانى از اهل آبادىها را كه به آنان نيز وحى مىكرديم. (با وجود اين) آيا در زمين سير نكردهاند تا عاقبت كسانى را كه پيش از آنان بودهاند بنگرند؟ و قطعاً سراى آخرت براى كسانى كه تقوا پيشه كردهاند بهتر است. آيا نمىانديشيد؟
نكتهها:
بارها مخالفان انبيا بهانه مىگرفتند كه چرا پيامبران انسانهايى همانند ما هستند؟ گويا مردم زمان پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله نيز اين چنين فكر و سؤالى را داشتند كه اين آيه، هم پاسخ مىگويد و هم هشدار مىدهد.
پيامها:
1- همه انبيا مرد بودهاند. «و ما ارسلنا من قبلك الاّ رجالاً» زيرا امكان تبليغ، هجرت و تلاش، براى مرد بيشتر است.
2- علوم انبيا از طريق وحى و به اصطلاح «لدّنى» بوده است. «نوحى اليهم»
3- پيامبران از جنس مردم بوده و در ميان آنان زندگى مىكردند. (نه فرشته بودند، نه افراد گوشهگير ونه اهل رفاه.) «من اهل القُرى»
4- سير و سفر بايد هدفدار باشد. «أفلم يسيروا ... فينظروا»
5 - مشاهده مستقيم از كارآمدترين شيوههاى دريافت حقيقت است. «أفلم يسيروا... فينظروا»
6- سير و سياحت در زمين و آگاهى از تاريخ و درس عبرت گرفتن، براى هدايت و تربيت بسيار كارگشاست. «فينظروا»
7- حفظ آثار باستانى براى بازديد وعبرت آيندگان لازم است.«فينظروا»
8 - فرستادن انبيا، نزول وحى و هلاكت مخالفان لجوج آنها، همه از سنّتهاى الهى در تاريخ است. «كيف كان عاقبة الّذين من قبلهم»
9- كفار از مخالفت با پيامبران چيزى بدست نمىآورند،در دنيا گرفتار قهر و عذابند. ولى اهل تقوى به آخرت كه بهتر از دنياست مىرسند. «و لدار الاخرة خيرٌ»
10- به كار انداختن عقل و فكر بشر از اهداف رسالت انبيا و قرآن است. «أفلا تعقلون»
11- خرد و انديشه، انسان را به سوى مكتب انبيا پيش مىبرد. «أفلا تعقلون»
آيه (110)
«110» حَتَّى إِذَا اسْتَيْئَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّواْ أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُواْ جَآءَهُمْ نَصْرُنَا فَنُجِّىَ مَن نَّشَآءُ وَ لَا يُرَدُّ بَأْسُنَا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ
(دعوت پيامبران و مخالفت دشمنان همچنان ادامه داشت) تا هنگامى كه پيامبران (از هدايت مردم) به آستانه نوميدى رسيدند وكفار گمان كردند (وعدهى عذاب) به دروغ به آنان داده شده است، آنگاه يارى ما به آنان رسيد، پس كسانى را كه مىخواستيم نجات يافتند و(لى) عذاب ما ازگروه مجرمان باز گردانده نمىشود.
نكتهها:
در طول تاريخ، پيامبران در دعوت خود مستمر و مصرّ بودند، تا آنكه از هدايت مردم مأيوس مىشدند، چنانكه مخالفانِ لجوج نيز دست از مقاومت برنمىداشتند. نمونههايى از آن را در قرآن مىخوانيم:
الف: نمونه يأس انبيا:
بعد از آنكه نوح ساليان متمادى مردم را دعوت كرد، جز گروه اندكى كسى ايمان نياورد، خداوند به او فرمود: «لن يؤمن من قومك الاّ من قد آمن» (168) جز كسانى كه ايمان آوردهاند، كس ديگرى از قوم تو ايمان نخواهد آورد. نوح در نفرين خود كه نشان از يأس او نيز دارد، مىگويد: «و لايلدوا الاّ فاجراً كفّاراً» (169) از اينان جز كافر فاجر نيز متولد نخواهد شد.
در داستان زندگى و دعوت هود، صالح، شعيب، موسى، و عيسىعليهم السلام نيز اين يأس از ايمان آوردن كفار به چشم مىخورد.
ب: نمونه سوءظن مردم به انبيا:
كفّار تهديد انبيا را توخالى و دروغ مىپنداشتند. در سوره هود آيه 27 مىخوانيم «بل نظنّكم كاذبين» (170) گمان مىكنيم شما دروغگوييد. يا اينكه فرعون به موسىعليه السلام گفت: «انّى لاظنّك يا موسى مسحوراً» (171) به راستى كه گمان مىكنم كه تو افسون زدهاى.
ج: نمونه نصرت خداوند:
قرآن نصرت الهى را حقّى مىداند كه خداوند بر خود لازم كرده است «و كان حقّاً علينا نصر المؤمنين» (172) يعنى يارى مؤمنان بر ما لازم است. يا در جاى ديگر مىفرمايد: «نجّينا هوداً و الّذين آمنوا معه» (173) ما هود و مؤمنين را نجات داديم.
امّا درباره قهر خداوند كه از مجرمان برنمىگردد، در سورهى رعد آيه 11 مىفرمايد: «اذا اراد اللَّه بقوم سوءً فلامردّ له» هرگاه خداوند بر قومى قهر بگيرد، برگشت ندارد.
پيامها:
1- قساوت و لجاجت در انسان، تا آنجا اوج مىگيرد كه انبياى بردبار را نيز مأيوس مىكند. «اذا اسْتيئَس الرسل»
2- خوشبينى و حسننيّت و حوصله اندازه دارد. «حتّى»
3- نيروى خود را صرف زمينههاى غيرقابل نفوذ نكنيم. بايد از هدايتپذيرى برخى مردم صرف نظر كرد. «استيئس الرُّسل»
4- مهلت دادن به مجرمان وتاخير عذاب آنان، از سنّتهاى الهى است. «حتّى اذا استيئس» يعنى به قدرى ما به مجرمان مهلت داديم كه انبيا مأيوس شدند.
5 - تاخير عذاب الهى سبب جرأت وتكذيب مجرمين مىگردد. «حتّى اذا... وظنّوا انّهم قد كذبوا»
6- نااميدى انبيا از هدايت مردم، شرط نزول قهر خداست. «اذا استيئس... لايرد بأسنا...»
7- امدادهاى الهى نسبت به پيامبران هم زمان خاصى دارد. «اذا استيئس... جاءهم»
8 - قهر الهى شامل انبيا و مومنان واقعى نمىشود. «فنُجّى»
9- هم قهر و عذاب و هم لطف و امداد به دست خداست. «نصرنا ... بأسنا»
10- سرنوشت قهر يا نجات انسان بدست خود اوست. «من نشاء، مجرمين»
11- اراده وخواست خدا قانونمند است. «من نشاء ولايردّ بأسنا عن القوم المجرمين»
12- راه خدا بنبست ندارد. «اذا استيئس الرسل...جاءهم نصرنا» (هر كجا مردم كار را به بنبست كشاندند قدرت خدا جلوه مىكند.)
13- هيچ قدرتى مانع قهر خدا نمىشود. «لايردّ بأسنا»
14- سنّت خداوند در حمايت انبيا و هلاكت مجرمان است. «جاءهم نصرنا ، لايُرّد بأسنا»
آيه (111)
«111» لَقَدْ كَانَ فِى قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُِّوْلِى الْأَلْبَابِ مَا كَانَ حَدِيثاً يُفْتَرَى وَلَكِن تَصْدِيقَ الَّذِى بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصِيلَ كُلِّ شَىْءٍ وَهُدىً وَرَحْمَةً لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ
به راستى در سرگذشت آنان، براى خردمندان عبرتى است. (اين) سخنى نيست كه به دروغ ساخته شده باشد، بلكه تصديق كنندهى آن (كتاب آسمانى) است كه پيش از آن آمده و روشنگر هر چيز و (مايه) هدايت و رحمت براى گروهى است كه ايمان مىآورند.
نكتهها:
«عبرت» و «تعبير» به معنى عبور است، عبور از صحنهاى به صحنهاى ديگر. «تعبير خواب» عبور از رؤيا به واقعيات. و «عبرت» يعنى عبور از ديدنىها و شنيدنىها به ناديدنىها و ناشنيدنىها.
«قصصهم» شايد اشاره به داستان تمام انبيا باشد و شايد مراد، داستان يوسف، يعقوب، برادران، عزيز مصر وحوادث تلخ وشيرينى باشد كه در اين سوره آمده بود.
پيامها:
1- شرط امتياز در داستانها، پندآموزى آنهاست. در ابتداى سوره فرمود: «نحن نقصّ عليك احسن القصص» ودر آخر فرمود: «لقد كان فى قصصهم عبرة»
2- چنانكه حضرت يوسفعليه السلام على رغم همه كيدها و مشكلات و موانع به عزّت و قدرت رسيد، پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله نيز على رغم همهى مكرها و... به عزّت و قدرت خواهد رسيد. «لقد كان فى قصصهم عبرة»
3- تنها خردمندان از داستانها، پند وعبرت مىگيرند. «عبرة لاولى الالباب»
4- داستانهاى قرآن، بيان واقعيّتهاى عينى و عبرت آموز است. (يافتنى است، نه بافتنى.) «ما كان حديثاً يفترى»
5 - گفتار راست و واقعى، تأثير عميق دارد. «عبرة... ما كان حديثاً يفترى»
6- قرآن با كتب آسمانى ديگر همسو است. «تصديق الّذى...»
7- قرآن، تمام نيازهاى انسان را مطرح مىكند.«تفصيل كلّ شىءٍ»
8 - قرآن، هدايت محض است و آميخته با هيچ ضلالتى نيست. «هدىً»
9- تنها اهل ايمان از هدايت ورحمت قرآن بهره مىبرند. «هدىً و رحمةً لقوم يؤمنون»
10- نكته سنجى و درس گرفتن عقل لازم دارد؛ «عبرة لاولى الالباب» ولى دريافت نور و رحمت الهى، ايمان نيز لازم دارد. «لقوم يؤمنون»
11- داستان يوسف براى جويندگان حقيقت، آيت «آيات للسائلين» براى خردمندان، عبرت «عبرة لاولى الالباب» و براى اهل ايمان، مايهى هدايت و رحمت است. «هدىً و رحمةً لقوم يؤمنون»
«الحمدللّه ربّ العالمين»
خداوندا!
به آبروى حضرت يعقوبعليه السلام، همهى ما را در شدائد و سختىها صبور قرار بده!
خدايا!
به آبروى حضرت يوسفعليه السلام، همهى ما را در حوادث، فتنهها و شرايط حسّاس، حفظ فرما!
خداوندا!
يوسف زهرا حضرت مهدى (عجّل اللّه تعالى فرجه الشريف) را از ما راضى و خشنود فرما و به ما توفيق مهجوريّتزدايى از قرآن و مظلوميّتزدايى از اهل بيتعليهم السلام مرحمت فرما.
«آمين ربّ العالمين»
برگرفته از: http://www.qaraati.net/library/fehrest.php?bn=20
007
-
۱۳۸۸/۰۲/۱۰, ۰۸:۰۱ #2
- تاریخ عضویت
ارديبهشت ۱۳۸۸
- نوشته
- 1,069
- مورد تشکر
- 2,633 پست
- حضور
- 3 ساعت 9 دقیقه
- دریافت
- 4
- آپلود
- 0
- گالری
-
20
تفسير سوره مباركه يوسف ( مدیر بحث : تنویر )
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبينِ (1 ) اِنّآ أَنْزَلْناهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (2 ) نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمآ أَوْحَيْنآ اِلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ وَ اِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِه لَمِنَ الْغافِلينَ(3)
به نام خداوند بخشاينده بخشايشگر.
الف، لام، را. اين آيه هاى كتاب روشنگر است (1) همانا ما آن را قرآنى عربى فرستاديم، باشد كه انديشه كنيد (2) ما بر تو زيباترين داستان را با اين قرآن كه به تو وحى كرديم، بازگو مى كنيم و همانا تو پيش از آن از غافلان بودى(3)
*************************************
دوستان خوب قراني ! در خصوص اين سوره و تك تك آيات محكماتش مطلب بسيار است . ادراكات بشر هر يك به نوعي برداشتي دارد . سعي كنيم براي جلوگيري از خلط بحث مطالب درست را با در نظر گرفتن رضايت حضرت حق درج كنيم تا مرضي رضاي حضرت حق قرار گيرد و براي جويندگان حقيقت منبعي متيقن باشد . با سپاس
ویرایش توسط فاطمه ایمانی : ۱۳۸۸/۰۳/۰۹ در ساعت ۱۹:۱۱
-
تشکرها 10
-
۱۳۸۸/۰۲/۱۰, ۱۰:۰۵ #3
- تاریخ عضویت
ارديبهشت ۱۳۸۸
- نوشته
- 1,069
- مورد تشکر
- 2,633 پست
- حضور
- 3 ساعت 9 دقیقه
- دریافت
- 4
- آپلود
- 0
- گالری
-
20
مشخصات و فضايل اين سوره
سوره مباركه يوسف به صورت يك مجموعه واحد، در مكه نازل شده است و اينكه در بعضى از روايات از ابن عباس نقل شده كه چند آيه نخست آن در مدينه نازل شده، با سياق و هماهنگى آيات سازگار نيست و نمى توان آن را قبول كرد. اين سوره به اتفاق قاريان 111 آيه دارد و پس از سوره هود نازل شده است و مشابهتهايى در ميان اين دو سوره وجود دارد. ضمناً اين سوره مشتمل بر طولانى ترين قصه در قرآن يعنى قصه حضرت يوسف است. اين قصه كه از آن به «احسن القصص» يعنى زيباترين قصه ها ياد شده، تنها قصه اى در قرآن است كه همه قسمتهاى آن با رعايت ترتيب زمانى در يك سوره ذكر شده; قصه هاى ديگر قرآن به صورت پراكنده آمده و مطابق با هدفهاى تربيتى خاصى تقطيع شده است و اين نشان مى دهد كه قرآن در نقل قصه ها، از روشهاى گوناگونى استفاده كرده است.
در روايتى از حضرت اميرالمؤمنين(ع) نقل شده كه سوره يوسف را به زنان خود ياد ندهيد.اين روايت در كافى به صورت مرفوعه نقل شده است و اگر از ضعف سند آن چشم پوشى كنيم،شايد ناظر به اين معناست كه اگر قرار باشد يك سوره از سوره هاى قرآن را به زنان خود ياد بدهيد، آن سوره سوره يوسف نباشد چون در آن شرح عشق بازيهاى همسر عزيز مصر آمده است. اين احتمال از آنجا تقويت مى شود كه در آن روايت گفته شده كه به زنان خود سوره يوسف را ياد ندهيد بلكه سوره نور را ياد بدهيد متن روايت چنين است:
قال اميرالمؤمنين(ع): لا تعلّموا نساءكم سورة يوسف و لا تقرأوهن ايّاها فانّ فيها الفتن و علّموهن سورة النور فانّ فيها المواعظ.(1)
اميرالمؤمنين(ع) فرمود: به زنان خود سوره يوسف را ياد ندهيد و آن را بر آنان نخوانيد كه در آن آزمايشهاست بلكه به آنان سوره نور را ياد بدهيد كه در آن پندهاست.
شبيه اين روايت از پيامبر(ص) نيز نقل شده و در آن نيز سوره يوسف با سوره نور مقايسه شده است. مفهوم اين سخن آن است كه اگر بنا باشد سوره اى از سوره هاى قرآن را به زنان خود ياد بدهيد و يا آن را بر آنان بخوانيد، آن سوره سوره يوسف نباشد بلكه سوره نور باشد كه در آن احكام مربوط به زنان مخصوصاً مسايل حجاب بيان شده است و اين مطلب ناظر بر حسن انتخاب است و مانع از آن نيست كه اگر تمام قرآن و يا چندين سوره از قرآن به زنان ياد داده شود، سوره يوسف از آن استثنا باشد بلكه در چنين حالتى ياد دادن سوره يوسف به زنان اشكالى ندارد.
اتفاقاً در بعضى ديگر از روايات، ياد دادن سوره يوسف به خانواده
******************************************
1 - كافى ج5 ص 516.
ویرایش توسط تنوير : ۱۳۸۸/۰۲/۱۰ در ساعت ۱۰:۰۷
-
تشکرها 6
sezar, لوتي, مجیب, معز الاولیاء, عاشقی
-
۱۳۸۸/۰۲/۱۲, ۰۷:۲۶ #4
- تاریخ عضویت
ارديبهشت ۱۳۸۸
- نوشته
- 1,069
- مورد تشکر
- 2,633 پست
- حضور
- 3 ساعت 9 دقیقه
- دریافت
- 4
- آپلود
- 0
- گالری
-
20
انتظار اينكه همه رويدادها و حوادث تاريخى به طور مشروح در قرآن ذكر شده باشد توقّع بى جائى است; چرا كه قرآن يك كتاب تاريخ نيست بلكه قرآن كتابى است كه از هر چيزى در طريق وصول به هدفهاى تربيتى خود استفاده مى كند و طبيعى است كه «تاريخ» نيز به عنوان يك وسيله خوب مورد توجّه قرار گرفته و از آن به صورت ابزارى در جهت رسيدن به آن هدفها بهره مى گيرد.
در قرآن نمونه هاى تاريخى فراوانى به چشم مى خورد، امّا در همه آنها هدف خاصّى دنبال مى شود و در ضمن آنها مبادى حركت تاريخ ـ به عنوان سنن ـ مطرح مى گردد. بعضى از وقايع تاريخى به صورت اجمال و با اشاره اى گذرا بيان شده است وبعضى ديگر به طول مفصّل و مشروح مرود بحث قرار گرفته است و اين مى رساند كه منظور قرآن تاريخ نگارى نيست بلكه به آن قسمت از رويدادها توجّه دارد كه به هدفهاى تربيتى قرآن كمك كند.
تاريخ در قرآن جنبه سرگرمى و تفنّن ندارد بلكه آن قسمت از وقايع تاريخى انتخاب مى شود كه انسان را به تفكّر وتدبّر وادار و عطش او را در جستجوى حقّ بيشتر مى كند و خلاصه اى از تجربيات ارزنده بشر را در اختيار او قرار مى دهد.
به همين جهت مى بينيم قرآن كريم در بيان قصّه هاى تاريخى روش خاصى دارد كه با روش كتابهاى قصه و تاريخ متفاوت است.
گاهى قصه اى به طور مشروع و مفصل ذكر مى شود مانند داستان حضرت موسى (ع) كه از قبل از ولادت او شروع مى شود و به طور
مشروح ادامه مى يابد و گاهى هم قصه به طور خلاصه ودر جملات كوتاهى بيان مى شود مانند قصه زكريا و ايوب و يونس و إدريس. بعضى از قصه ها هم از نظر تفصيل در حد متوسطى قرار گرفته است مانند قصه آدم و نوح و مريم.
شروع قصه هاى نيز با يكديگر فرق دارد. گاهى قصه از زمان ولادت قهرمان داستان و حتى از پيش از ولادت وى آغاز مى شود مانند قصه موسى و عيسى و مريم و گاهى از دوران جوانى قهرمان داستان شروع مى شود مانند قصه ابراهيم و گاهى قصه را از دوران ميان سالى و حتى پيرى قهرمان داستان آغاز مى كند مانند قصه نوح و شعيب و صالح و لوط.
على (ع) با بينش خاصى كه دارد وتاريخ را بصورت ابزارى در جهت شناخت سنتهاى الهى مطرح مى كند در باره اين حقيقت مى فرمايد
و في القرآن نباء ما قبلكم و خبر ما بعدكم و حكم مابينكم(1)
در قرآن اخبار پيشينيان وآيندگان و حكم مسائلى كه ميان شماست، آمده است.
استفاده از تاريخ در واقع عينيت دادن به معرفتهاى عقلى و تجسم بخشيدن به ذهنيت هاى انسانى است و شخص با استفاده از آزمونهاى مكرّر تاريخ به نتيجه هايى مى رسد كه قابل مقايسه با نتيجه هايى است كه در آزمايشگاه هاى علوم تجربى بدست مى آيد.
عبرّت آموزى وپندگيرى از تاريخ كه متون مذهبى و نوشته هاى علماى اخلاق مورد تأكيد قرار گرفته است گوياى اين واقعيت است كه انسان بايد چشم و گوش خود را باز كند و از تلخى ها و شيرينى ها و غم ها و شادى ها و پستى ها و بلندى هاى تاريخ گذشتگان و به طور كلى از آن چه بر پيشينيان رفته است، آگاهى و از آنها عبرت گيرد و پند بياموزد واژه عبرت كه در اين سوره نيز استعمال شده است به معناى سنجش و بدست آوردن وزن و اندازه چيزى و نيز به معناى تفكر و تدّبر آمده است(2).
عبرت آموزى از تاريخ يعنى اينكه انسان وقايع تاريخى را بسنجد و با دقت و تدبر، ظوابط و معيارهاى كلّى را از بطن تاريخ بيرون بكشد و از آنها در تنظيم امور زندگى خود استفاده كند.
لقد كان في قصصهم عبرة لاولى الألباب (3).
همانا در داستان آنان «عبرتى» براى خردمندان است.
در اينجا اين مطلب را هم اضافه كنيم كه درست است قرآن به محتواى قصه آن هم به خاطر هدفهاى معنوى توجه دارد امّا در عين حال قصه را در قالب زيباترين شكل ممكن و با تكنيك خاص داستان نويسى بيان مى كند و به سبب همين ارتباط عميق ميان شكل و محتوى است كه مى توانيم بگوييم داستانهاى قرآن يك معجزه مزدوج است(4).
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــ
1 - نهج البلاغة، حكمت: 313.</h5>
2 - مفردات راغب، مادّه عبر.
3 - سوره يوسف آيه 111.
4 - براى آشنايى با زيبائى هاى قصه هاى قرآن رجوع شود به: سيد قطب، التصوير الفنى في القرآن.
ـ</h4>
ویرایش توسط تنوير : ۱۳۸۸/۰۲/۱۵ در ساعت ۰۷:۳۹
-
تشکرها 5
-
۱۳۸۸/۰۲/۱۴, ۰۹:۳۳ #5
- تاریخ عضویت
ارديبهشت ۱۳۸۸
- نوشته
- 1,069
- مورد تشکر
- 2,633 پست
- حضور
- 3 ساعت 9 دقیقه
- دریافت
- 4
- آپلود
- 0
- گالری
-
20
آغاز سوره مانند سوره هاى ديگر با نام خداوند رحمان و رحيم است
حروف مقطعه:
سوره با حروف مقطعه آغاز شده است و درباره اين حروف فكر مي كنم دوستان اطلاعات كافي داشته باشند ولي براي اينكه تفسيري كامل داشته باشيم به توضيحي درباره آن مي پردازيم:
در كل 29 سوره با حروف مقطعه شروع مي شوند و تعداد كل اين حروف بدون تكرار ، 14 حرف مي باشد.اين حروف كه در اول 29 سوره آمده اند به بياني ،رمزي بين خدا و پيامبر مي باشند و در كل كسي از اين حروف سر در نمي آورد مگر آنكه از پيامبر آموخته باشد.
از لحاظ آماري هم مي گويند مثلا اگر سوره اي با الم شروع شود تعداد الف آن در مقايسه با بقيه حروف بيشتر است و بعد از آن تعداد لام و در نهايت تعداد ميم آن در مقايسه با باقي حروف بيشتر است.
دو صفت قرآن:
در آيات اول و دوم به دو صفت از قرآن اشاره دارد:روشنگر بودن و عربي بودن.
در باب روشنگر بودن دو برداشت مي توان كرد :يكي اينكه اين سوره يعني سوره يوسف بسيار روشن و واضح به بيان زندگي حضرت يوسف پرداخته است و جزئيات زندگي حضرت يوسف را بيان كرده در صورتي كه در بقيه سوره ها اينگونه به بيان موضوعي نپرداخته است، و برداشت دوم اين است كه اين آيه اشاره به كل قرآن دارد و بيان مي كند كه كل قرآن بياني روشنگر دارد.
در مورد عربي بودن آيات قرآن مي توان گريزي به تاريخ زد ،در زماني كه پيامبر قرآن را آورد و گفت اين سخنان خداوند است و همه را به دين اسلام دعوت كرد ، كفار مكه براي اينكه به مقابله با حضرت محمد بپردازند سعي كردند سخناني مانند قرآن را بياورند ولي هر چه تلاش كردند نتوانستند به اين مهم دست يابند و وقتي ديگر از اينكه سخناني مانند قرآن بياورند نا اميد شدند،روشي ديگر اتخاذ كردند و آن اين بود كه مي گفتند سخناني كه محمد آورده را يك عجم به او ياد داده(بعضي ميگويند منظور كفار از عجم سلمان فارسي است) ولي قرآن براي اينكه به آنها بفهماند اين سخنان را هيچ بشري نمي تواند بزند و سخنان خداوند است، در ده آيه از قرآن اشاره به اين امر مي كند كه همانا ما قرآن را به عربي نازل كرديم تا شايد شما در آن بيانديشيد.در ضمن چون پيامبر در سرزمين حجاز بود و در آنجا همه عرب زبان هستند ،خدا آنرا به صورت عربي نازل كرد تا مردم حجاز بتوانند آنرا بخوانند و آيات قرآن براي آنها قابل فهم باشد.
یک سوال:
البته اينجا مي توان يك خرده اي گرفت كه مگر اسلام براي تمامي بشريت نمي باشد ولي چرا به عربي و به زبان يك فوم خاص نازل شده؟
شايد در جواب بتوان گفت كه قرآن بالاخره بايد بصورت يك زبان نازل مي شد ،كه آن هم با توجه به موقعيت نزول آن ،عربي انتخاب شد.
احسن القصص:
در آيه بعدي خدا به حضرت محمد اين موضوع اشاره مي كند كه ما زيباترين داستان را براي تو بازگو مي كنيم كه تو قبل از آن از اين داستانها هيچ چيزي نمي دانستي،البته بايد به اين موضوع اشاره كرد كه تمامي سرگذشت پيامبران كه در قرآن آمده زيبا و عبرت آور است ولي در اين ميان داستان يوسف را خدا به نحوي ديگر و بسيار جذاب و مفيد بيان كرده كه هر كس با خواندن آن و تدبر در آن به فضيلتهاي اخلاقي موجود در آن پي مي برد كه در صورت استفاده از آن در زندگي شخصي مي توان به خدا بسيار نزديك شد به نحوي كه حضورش را در لحظه لحظه زندگي خود حس كنيم.
در اين مورد مي توان اشاره كرد به اين موضوع كه خدا داستان پيامبران پيش از حضرت محمد را براي حضرت محمد بيان كرده كه در قرآن به بيست و پنج پيامبر از صد و بيست و چهار هزار پيامبر اشاره كرده البته بيان نكردن اسم بقيه پيامبران دليلي بر انكار آنها نيست زيرا خود خدا در قرآن فرموده:
ورسلا قد قصصنا عليك من قبل ورسلا لم نقصصهم عليك (نساء/164)
و پيامبرانى كه از پيش داستان آنها را بر تو گفته ايم و پيامبرانى كه داستان آنها را بر تو نگفته ايم.
شروع داستان:
حضرت يوسف يازده برادر داشت و او و بنيامين از يك مادر بودند ،راحيل مادر يوسف و بنيامين در زمان كودكي آن دو از دنيا رفت ، و عمه آنها پس از اين ماجرا به كنعان آمده و نگهداري يوسف را بعهده مي گيرد و همچنين حضرت يعقوب چون اين دو مادر نداشتند نسبت به بقيه پسرانش به آنها بيشتر توجه مي كرد تا جاييكه اعتراض بقيه برادران را در پي داشت، شروع قصه يوسف در قرآن از آنجاست كه يوسف به پدرش يعقوب گفت: اى پدر در خواب ديدم كه يازده ستاره و خورشيد و ماه در برابر من سجده مى كنند. البته منظور از سجده در اينجا همان تعظيم كردن است،يعقوب كه دريافت كه خداوند حضرت يوسف را انتخاب كرده و همچنين از حسد ورزي برادران يوسف مي ترسيد به حضرت يوسف مي گويد خوابت را براي كسي بازگو نكن زيرا ممكن است آنها به تو حسد ورزند و بر تو مكر ورزند ، اما از آن جا كه چنين مقدر شده بود يوسف مورد اهانت و آزار برادران قرار مى گيرد و از دامن پر مهر پدر دور و به آن همه رنج و بلا مبتلا گردد، برادران از اين خواب مطلع شدند و درباره جدا كردن يوسف از پدر مصمم شدند.
البته درباره اين كه چگونه موضوع به گوش پسران يعقوب رسيد، در روايت ها اختلاف است . صدوق و عياشى از امام سجاد (ع) روايت كرده اند. كه خود يوسف نتوانست آن را كتمان كند و سرانجام براى برادرانش گفت .
ابن اثير گويد: همسر يعقوب كه هنگام نقل خواب حضور داشت ، آن خواب را براى فرزندانش گفت و بعد از اينكه يعقوب فهميد خواب يوسف بر ملا شده پيش او رفت و به او گفت تو چندين بار تا حالا سعي كردهاي بين برادران را بهم بزني و اگر يكبار ديگر اين كار را انجام دهي تو را به سوي ديارت مي فرستم كه در اينجا او گريه و زاري مي كند و از يعقوب طلب عفو و بخشش مي كند. و اينان بعيد دانسته اند كه خود يوسف خواب را نقل كرده باشد، ولى آنان گويا به اين نكته توجه نداشتند كه يوسف در آن زمان كودكي حدودا 7 ساله بوده و بازگو كردن اين مطلب توسط او امري غير ممكن نمي باشد.
-
تشکرها 5
-
۱۳۸۸/۰۲/۱۵, ۰۷:۵۱ #6
- تاریخ عضویت
ارديبهشت ۱۳۸۸
- نوشته
- 1,069
- مورد تشکر
- 2,633 پست
- حضور
- 3 ساعت 9 دقیقه
- دریافت
- 4
- آپلود
- 0
- گالری
-
20
آغاز قصه يوسف و خواب ديدن او
* آيات (4 ـ 5) اذ قال يوسف لابيه يا ابت انى رأيت ... : با اين آيات قصه يوسف آغاز مى شود، شروع قصه از آنجاست كه يوسف به پدرش يعقوب گفت: اى پدر در خواب ديدم كه يازده ستاره و خورشيد و ماه
در برابر من سجده مى كنند. البته منظور از سجده در اينجا همان تعظيم كردن است. يعقوب كه از تعبير خواب آگاهى داشت، اين خواب را به عنوان يك رؤياى صادقه دليلى بر آينده درخشان يوسف يافت و از آنجا كه مى دانست برادران يوسف نيز از تعبير خواب آگاهى دارند، به يوسف سفارش كرد كه خواب خود را به برادرانش تعريف نكند; چون آنها از آينده درخشان يوسف باخبر مى شوند و از روى حسد و بدانديشى، درباره يوسف توطئه چينى مى كنند و زندگى او را به خطر مى اندازند. البته برادران يوسف افراد با ايمان و موحدى بودند اگر چه دچار وسوسه شيطانى شدند و لغزيدند و اينكه برخى آنها را همان اسباط مى دانند، درست به نظر نمى رسد چون اسباط معروف، پس از موسى بودند.
يعقوب كه اين سفارش را كرد، اضافه نمود كه شيطان براى انسان دشمنى آشكار است، يعنى در مواردى كه زمينه حسد فراهم باشد، شيطان انسان را وسوسه مى كند و او را به انجام كارهاى ناشايست وادار مى سازد چون شيطان دشمن ديرينه انسان است و از هر طريقى كه بتواند انسان را به ارتكاب گناه وامى دارد و سعى مى كند كه ميان فرزندان آدم فتنه و آشوب برپا نمايد.
خواب يوسف سرآغاز قصه او و تعبير و عينيت يافتن همين خواب، پايان قصه اوست و در اواخر همين سوره خواهيم ديد كه پدر و مادر و يازده برادر او در برابر عظمت او به سجده افتادند و خوابى را كه يوسف چهل سال پيش از آن ديده بود تعبير شد.
-
تشکرها 4
-
۱۳۸۸/۰۲/۲۰, ۰۶:۴۵ #7
- تاریخ عضویت
ارديبهشت ۱۳۸۸
- نوشته
- 1,069
- مورد تشکر
- 2,633 پست
- حضور
- 3 ساعت 9 دقیقه
- دریافت
- 4
- آپلود
- 0
- گالری
-
20
تعبير خواب يوسف توسط پدرش
* آيه (6) و كذلك يجتبيك ربّك و يعلّمك من تأويل الاحاديث ... : پس از سفارشى كه يعقوب درباره پنهان كردن خواب به يوسف كرد، چند مطلب را از اين خواب استخراج نمود: يكى اينكه خداوند او را برمى گزيند و او به مقامى مى رسد كه بنده برگزيده خداوند مى شود و شايد هم اين گزينش اشاره به مقامى باشد كه يوسف در مصر پيدا كرد و عزيز مصر شد. دوم اينكه خداوند به او تعبير خواب ياد مى دهد. منظور از «تأويل الاحاديث» همان تعبير خوابهاست، چون «تأويل» در چندمورد كه در اين سوره آمده به معناى تعبير است و احاديث هم به چيزهاى تازه گفته مى شود و در اينجا منظور همان خوابهاست كه همواره براى انسان تازگى دارد و به طورى كه خواهيم ديد يوسف چندين خواب را تعبير كرد و درست درآمد و او به تعبير خواب مشهور شد.
سومين مطلبى كه يعقوب از خواب يوسف استخراج كرد اين بود كه گفت خداوند نعمت خود را بر تو و خاندان يعقوب تمام خواهد كرد، يعنى بالاترين نعمت را به تو و اين خاندان خواهد داد همانگونه كه همين نعمت را پيش از اين به پدران تو ابراهيم و اسحاق داده است. منظور از اين نعمت بزرگ همان نعمت نبوت است كه خداوند آن را پيشتر به ابراهيم و اسحاق داده بود و اينك يوسف نيز شايستگى آن را يافته بود و خدا به يوسف و خاندان يعقوب نبوت را عطا نمود.
البته نبوت در نسل يوسف قرار نگرفت ولى در خاندان يعقوب ادامه يافت.
چند روايت
1 - عن ابى جعفر(ع) قال: تأويل هذه الرؤيا انه سيملك مصر و يدخل عليه ابواه و اخوته، اما الشمس فامّ يوسف راحيل و امّا القمر يعقوب و امّا الاحد عشر كوكبا فاخوته فلمّا دخلوا عليه سجدوا شكرا لله وحده حين نظروا اليه و كان السجود لله تعالى.(1)
امام باقر(ع) فرمود: تأويل اين خواب چنين است كه به زودى يوسف در مصر به سلطنت مى رسد و مادر و برادرانش بر او وارد مى شوند .اما آفتاب همان مادر يوسف، راحيل است و اما ماه يعقوب است و يازده ستاره برادرانش هستند .پس چون بر او وارد شدند و او را ديدند از باب سپاسگزارى بر خداى يگانه سجده كردند و سجده براى خدا بود.
2 ـ عن ابى عبدالله(ع) قال: الرؤيا على ثلاثة وجوه: بشارة من الله للمؤمن و تحذير من الشيطان و اضغاث احلام.(2)
امام صادق(ع) فرمود: رؤيا بر سه قسم است: مژده اى از سوى خداوند بر مؤمن و تهديدى از شيطان و خوابهاى پريشان.
لَقَدْ كانَ فى يُوسُفَ وَ اِخْوَتِه آياتٌ لِلسّآئِلينَ (7 ) اِذْ قالُوا
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــ
1 - تفسير قمى ج1 ص 167.
2 - مجمع البيان ج5 ص 359.
-
تشکرها 4
-
۱۳۸۸/۰۲/۲۰, ۱۰:۰۲ #8
- تاریخ عضویت
آبان ۱۳۸۸
- نوشته
- 11,936
- مورد تشکر
- 35,179 پست
- حضور
- 33 روز 7 ساعت 39 دقیقه
- دریافت
- 406
- آپلود
- 94
- گالری
-
278
الر :
الف اشاره به الله , لام اشاره به لطیف , را اشاره به رحیم
یعنی به نام من که خداوند لطیف و رحیم هستم .
تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبينِ
این سوره ایات کتابی است که در تورات وعده داده ام
اِنّآ أَنْزَلْناهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ
این قران ,راه جویان را راه است و مومنان را شفیع و گواه , امروز بشارت است و رحمت ,فردا عز است و ناز و کرامت
نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمآ أَوْحَيْنآ اِلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ وَ اِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِه لَمِنَ الْغافِلينَ
چه نیکو قصه یوسف , قصه عاشق و معشوق , و حدیث فراق وصال ,درد زده ای باید تا قصه دردمندان خواند , عاشقی باید که از درد عشق و سوز عاشقان خبر دارد , و سوخته ای باید که سوز حسرتیان در وی اثر کند ,غلام ان مشتاقم که بر سر کوی دوست اتش حسرت افزود ,رشک بر چشمی برم که در فراق عشق جانان اشکی فرو بارد , جان و دل نثار دل شده ای که داستان دل شدگان گوید :
در شهر , دلم بدان گر آید صنما
کو ,قصه عشق تو سر اید صنما
آن روز که تخم درد عشق در دلها ی آشنایان پاشیدند ,دل یعقوب پیغمبر بر شاه راه این حدیث بود تا در بوته ریاضت به اخلاص برده ,قابل تخم درد عشق گشته چون آن تخم به زمین دل وی رسید اب نور آن را پرورش داد تا گل عهد بر آمد , آنگاه جمال یوسفی از روی بهانه قبله وی ساختند و بشریت را به حبس خود راه نمودند و این آواز بر آوردند که حلق یعقوب در حلقه دام ارادت یوسف آویختند و می گوید :ارسلانم خوان تا کس نه بداند که منم
ماهی ها از تلاطم دریا به خدا شکایت بردند
و
چون دریا آرام شد خود را اسیر تور صیادان یافتند.
تلاطم های زندگی حکمتی از جهان هستی است...
پس از خدا بخواهیم دلمان آرام باشد نه اطرافمان
-
تشکرها 5
-
۱۳۸۸/۰۲/۲۱, ۰۷:۱۱ #9
- تاریخ عضویت
ارديبهشت ۱۳۸۸
- نوشته
- 1,069
- مورد تشکر
- 2,633 پست
- حضور
- 3 ساعت 9 دقیقه
- دریافت
- 4
- آپلود
- 0
- گالری
-
20
لَيُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ اِلى أَبينا مِنّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ اِنَّ أَبانا لَفى ضَلال مُبين (8 ) اُقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبيكُمْ وَ تَكُونُوا مِنْ بَعْدِه قَوْمًا صالِحينَ (9 ) قالَ قآئِلٌ مِنْهُمْ لا تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَ أَلْقُوهُ فى غَيابَةِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيّارَةِ اِنْ كُنْتُمْ فاعِلينَ (10 )
همانا در يوسف و برادرانش نشانه هايى براى پرسش كنندگان است (7) هنگامى كه گفتند: همانا يوسف و برادرش نزد پدرمان از ما محبوب ترند در حالى كه ما گروهى نيرومند هستيم، همانا پدر ما در گمراهى آشكار است(8) يوسف را بكشيد و يا او را به سرزمينى بيفكنيد تا توجه پدرتان تنها به شما باشد و پس از آن گروهى شايسته و صالح باشيد(9) گوينده اى از آنها گفت: يوسف را نكشيد بلكه او را در تاريكى چاه بيفكنيد تا بعضى از قافله ها او را برگيرند، اگر اهل كار هستيد(10)
لغت واعراب
1 ـ «للسائلين» براى پرسندگان، براى پژوهندگان و هر كسى كه اهل تحقيق باشد.
2 ـ «لام» در «ليوسف» براى ابتدا است و افاده تأكيد مى كند.
3 ـ «احبّ» اگر با «الى» متعدى شود به محبت كردن شخصى كه بعد از «الى» آمده دلالت دارد و اگر با لام متعدى شود به محبت كردن
شخصى كه قبل از لام آمده دلالت مى كند مثلا وقتى مى گوييم: زيد احبّ الىّ من عمرو معنايش اين است كه من زيد را بيشتر از عمرو دوست دارم ولى اگر بگوييم زيد احبّ لى من عمرو معنايش اين است كه زيد مرا از عمرو بيشتر دوست دارد.
4 ـ «واو» در «و نحن» براى حال است.
5 ـ «عصبة» گروه نيرومند، گروهى كه افراد آن كمك يكديگرند. به ده نفر يا بيشتر تا چهل نفر گفته مى شود. اصل آن از تعصب است كه گويا اين افراد نسبت به يكديگر تعصب دارند و يااز عصابه است كه به معناى كلاه است كه دور سر را مى گيرد گويا اين افراد دور هدف واحدى را گرفته اند.
6 ـ «يخل» خالى بماند، مختص شود. اين فعل به اين حهت كه در جواب امر واقع شده مجزوم است و «تكونوا» هم عطف بر آن است.
7 ـ «غيابت» تاريكى، نهانگاه. از غيب مشتق شده كه دلالت بر پنهانى دارد. اين كلمه بر وزن فعاله و مصدر است و در رسم الخط مصحف تاء آن به صورت كشيده نوشته مى شود.
8 ـ «الجبّ» چاه. منظور از «غيابت الجبّ» بن چاه و يا قسمتهاى تاريك چاه است كه در ته آن كنده مى شود.
9 ـ «يلتقطه» او را برگيرد. التقاط به معناى برداشتن چيزى از راه است و لقطه و لقيط هم از آن مشتق شده است.
10 ـ «السيّاره» كاروان، قافله، گروهى كه در حال سير هستند.
-
تشکرها 5
-
۱۳۸۸/۰۲/۲۷, ۱۰:۴۲ #10
- تاریخ عضویت
ارديبهشت ۱۳۸۸
- نوشته
- 1,069
- مورد تشکر
- 2,633 پست
- حضور
- 3 ساعت 9 دقیقه
- دریافت
- 4
- آپلود
- 0
- گالری
-
20
نشانه هايى از قدرت خدا در قصه يوسف
* آيه (7) لقد كان فى يوسف و اخوته آيات ... : اكنون كه داستان يوسف و برادرانش را به تفصيل شرح مى دهد، اشعار مى دارد كه در داستان يوسف و برادران او نشانه ها و عبرتهايى براى پرسندگان و اهل تحقيق است.
منظور از «سائلان» پرسندگان خاصى نيست بلكه منظور از آن هر كسى است كه از قصه يوسف و برادران بپرسد و خواهان اطلاعات درستى درباره آنها باشد. اگر كسى چنين پرسشى داشته باشد و دنبال پژوهش و تحقيق در اين زمينه باشد و در اين داستان درست بينديشد، عبرتها و نشانه هايى از قدرت پروردگار را در اين داستان مى يابد و قدرت خدا را مى بينند كه چگونه موجودى را كه به ظاهر ضعيف بود و در قعر چاه قرار داشت، به مقام بالايى رسانيد و او را عزيز مصر كرد و چگونه او را از كيد همسر عزيز مصر نجات داد و چگونه او را به پيامبرى برگزيد و چگونه همان برادران را كه خود را نيرومند مى دانستند در برابر قدرت يوسف ذليل كرد و عبرتهايى از اين قبيل.
يعقوب دوازده فرزند داشت كه هر چند نفر آنها از يك مادر بودند. به گفته زمخشرى نامهاى آنان بدين قرار بود: يهودا، روبيل، شمعون، لاوى، ربالون، يشجر، دان، نفتالى، جاد، آشر، يوسف و بنيامين كه اين دو نفر اخير از يك مادر بودند.
حسد كردن برادران يوسف وتوطئه آنها
* آيات (8 ـ 10) اذ قالوا ليوسف احبّ الى ابينا منّا ... : برادران يوسف احساس مى كردند كه يوسف و بنيامين و بخصوص يوسف مورد علاقه و محبت بيشتر يعقوب است و پدر، آن دو را از ديگران بيشتر دوست مى دارد. آنها اين مطلب را ميان خود مطرح كردند و به يكديگر گفتند: يوسف و برادرش بنيامين نزد پدر محبوب تر از ما هستند در حالى كه ما افراد نيرومند و پرتوانى هستيم و بيشتر از آنها به پدر خدمت مى كنيم و سود مى رسانيم. آنها پدر را پيش خود مورد سرزنش قرار دادند و گفتند او در يك گمراهى آشكار است.
البته منظور آنها از گمراهى پدر، گمراهى در امر دين نبود; چون آنها به نبوت پدرشان ايمان داشتند بلكه منظور آنها اين بود كه پدر در تشخيص مصالح دنيوى اشتباه مى كند. او نبايد ميان فرزندان تبعيض قائل شود و خدمات آنان را ناديده بگيرد.
آنان در اين قضاوت اشتباه مى كردند چون محبت بيشتر يعقوب به يوسف و بنيامين، از اين جهت بود كه آنان خردسال بودند و طبيعى است كه هر پدرى به فرزند خردسال خود ابراز محبت بيشترى مى كند، چون او در موقعيتى است كه بيشتر به محبت و نوازش احتياج دارد. از اين گذشته محبت قلبى در دست انسان نيست و تبعيض ناروا اين است كه انسان ميان فرزندانش از نظر امكانات تفاوت قائل بشود وگرنه اظهار محبت بيشتر به فرزند خردسال تبعيض حساب نمى شود.
به هر حال، پيدايش اين احساس در برادران يوسف كه پدر، او را بيشتر از ديگران دوست دارد، آتش كينه و حسد را در درون آنان شعلهور كرد و به او رشك بردند و تصميم گرفتند كه او را از سر راه بردارند و به دنبال نقشه مناسبى بودند كه نظر خود را عملى سازند. آنها با خود مى گفتند: يوسف را بكشيد و يا او را به سرزمينى دور دست بيفكنيد تا توجه پدر از او قطع شود و تنها به سوى شما ميل كند.
برادران يوسف مى دانستند كه چنين كارى گناه بزرگى است ولذا براى توجيه خود گفتند: اين نقشه را عملى كنيد و پس از آنكه از شرّ يوسف راحت شديد به سوى خدا توبه كنيد و پس از آن افراد صالح و شايسته اى باشيد! اين همان ترفند هميشگى شيطان است كه به هنگام وسوسه افراد مؤمن آن را به كار مى گيرد و به آنان تلقين مى كند كه اين گناه را بكنيد سپس با توبه كردن، آثار آن را از ميان ببريد و مردمان خوبى باشيد.
يكى از برادران يوسف كه يهودا نام داشت، پيشنهاد قتل يا تبعيد يوسف را رد كرد و گفت: يوسف را نكشيد بلكه اگر حتما بايد كارى بكنيد، بهتر است كه او را در قعر چاه و در تاريكى آن قرار بدهيد تا بعضى از كاروانيانى كه از كنار چاه عبور مى كنند او را پيدا كنند و با خود ببرند.
چنين مى نمايد كه يهودا خوش قلب تر از برادران ديگر بود و اساسا به توطئه بر ضد يوسف عقيده نداشت، ولى چون مجبور بود برادران را همراهى كند، گفت: اگر مى خواهيد كارى درباره يوسف انجام گيرد، چنين كنيد.
پيشنهاد يهودا در عين حال كه يوسف را از پدر جدا مى كرد، آسيب بدنى براى يوسف نداشت چون قرار شد كه او را به آرامى در تاريكى چاه يعنى در محلى قرار بدهند كه در نزديكى قعر چاه براى گذاشتن برخى از ابزار و آلات و يا استراحت مقنّى آماده مى كنند و نزد او نانى هم بگذارند تا كاروانيانى كه از آن چاه آب مى كشند، او را نجات دهند و با خود ببرند. معلوم مى شود كه اين چاه يك چاه معينى بود و بر سر راه عبور كاروانيان بود. گفته شده كه اين چاه سه فرسخ با خانه يعقوب فاصله داشت.
-
تشکرها 3
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
اشتراک گذاری