صفحه 1 از 6 123 ... آخرین
جهت مشاهده مطالب کارشناسان و کاربران در این موضوع کلیک کنید   

موضوع: یوسف قرآن

  1. #1
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت تير ۱۳۸۷
    نوشته
    982
    مورد تشکر
    768 پست
    حضور
    8 دقیقه
    دریافت
    0
    آپلود
    0
    گالری
    0

    یوسف قرآن




    «بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم»
    الحمدللّه ربّ العالمين وصلّى اللّه على سيّدنا ونبيّنا محمّد وآله الطاهرين
    گرچه سوره يوسف در جلد ششم تفسير نور چاپ شده، لكن از آنجا كه داستان حضرت يوسف بسيار شيرين و پرجاذبه است و براى آشنايى نسل نو با تفسير و نكات و اشارات و لطايف قرآن، بهترين راه را داستان‏هاى قرآن يافتم، تصميم گرفتم اين قسمت از تفسير نور را جداگانه چاپ كنم، تا كسانى كه حوصله مطالعه‏ى تفسير همه قرآن يا توان تهيه يك‏دوره تفسير كامل را ندارند، يكسره محروم نشوند و لااقل با بخشى از قرآن و تفسير آن آشنا شوند.
    جوانان ما پس از مطالعه اين جزوه باور خواهند كرد كه چگونه خداوند در دوازده صفحه‏ى قرآن، داستانى را بيان كرده كه هزاران نكته در آن نهفته و حدود نهصد نكته‏ى آن را من با كمى اطلاعاتم بدست آورده و در اين جزوه كوچك تقديم شما مى‏كنم.
    من فكر مى‏كنم مطالعه اين سوره، راه خوبى براى ورود به دنياى تفسير باشد، چنانكه در سال 80 كه ستاد تفسير قرآن كريم، اين كتاب را به مسابقه گذارد و از مشتاقان تدبّر در آيات قرآن خواست تا اگر نكات تازه‏اى مى‏يابند آن را براى ستاد ارسال و از جوائز ويژه‏اى بهره‏مند گردند، حدود 70 رساله واصل گرديد كه مشتمل بر هزاران نكته بود و از ميان آنها آنچه ضابطه‏مند، بديع و غير تكرارى بود، با نظر كارشناسان فن استخراج گرديد.
    در چاپ حاضر كتاب يوسف قرآن، علاوه بر 900 نكته و پيام قبلى، 370 پيام استخراجى از جزوات ارسالى، الحاق گرديد تا اوّلاً نكات جديد در اختيار همگان قرار گيرد و ثانياً اين موضوع آشكارتر شود كه تدبّر در قرآن مى‏تواند يافته‏هاى تازه‏اى را براى هر تدبّر كننده به ارمغان آورد.
    پيام‏هاى برگرفته از آن جزوات، با علامت در پايان آن مشخص گرديده است.
    در پايان ضمن تقدير از همه عزيزانى كه مطالب خود را ارسال نموده و پوزش از عدم ذكر نام آنان، از زحمات حجّة الاسلام و المسلمين مجتبى كلباسى و همكاران محترمشان در ستاد تفسير، كه در امر برگزارى مسابقه، مطالعه جزوات و استخراج نكات جديد متقبّل زحماتى شده‏اند، تشكّر نموده و توفيق آنان را از خداوند متعال خواستارم.
    قابل ذكر است كه براى برگزارى مسابقه سراسرى تفسير قرآن در سال 1383، مجدداً مطالب اين كتاب توسط حجج اسلام آقايان كلباسى و سليمانى مورد مطالعه و اصلاح قرار گرفت و نظرات آنان در اين جزوه اعمال گرديد.
    همچنين از كسانى كه به نكات تازه يا اشكالاتى برخورد كرده و ما را آگاه سازند پيشاپيش تشكّر مى‏كنم.
    محسن قرائتى
    سيماى سوره‏ى يوسف
    سوره يوسف از سوره‏هاى مكّى و داراى يكصد ويازده آيه است. نام حضرت يوسف، 27 مرتبه در قرآن آمده، كه 25 مرتبه آن در همين سوره است. آيات اين سوره، به هم پيوسته و در چند بخش جذاب و فشرده، داستان زندگى يوسف را از كودكى تا رسيدن او به مقام خزانه‏دارى كشور مصر، عفت و پاكدامنى او، خنثى شدن توطئه‏هاى مختلف عليه او و جلوه‏هايى از قدرت الهى را مطرح مى‏كند.
    داستان حضرت يوسف عليه السلام فقط در همين سوره از قرآن آمده، در حالى كه داستان پيامبران ديگر در سوره‏هاى متعدّد نقل شده است. داستان حضرت آدم و نوح هر كدام در دوازده سوره، داستان حضرت ابراهيم در هيجده سوره، داستان حضرت صالح در يازده سوره، داستان حضرت داوود در پنج سوره، داستان حضرت هود و سليمان هر كدام در چهار سوره و داستان حضرت عيسى و زكريّا هر كدام در سه سوره ذكر شده است. (1)

    داستان حضرت يوسف در تورات، سِفر پيدايش از فصل 37 تا 50 نيز نقل شده است، امّا در مقايسه با آنچه در قرآن آمده، به خوبى اصالت قرآن و تحريف تورات معلوم مى‏گردد. در ميان آثار ادبى نيز داستان يوسف و زليخا، داراى جايگاهى برگزيده است كه از آن جمله مى‏توان منظومه يوسف و زليخا، از نظامى گنجوى و يوسف و زليخا منسوب به فردوسى را نام برد.
    قرآن در داستان يوسف عليه السلام بيشتر به شخصيّت خود او در گذر از كوران حوادث مى‏پردازد، در حالى كه در داستان پيامبران ديگر، بيشتر به سرنوشت مخالفان و لجاجت و هلاكت آنان اشاره نموده است.
    در برخى روايات، از آموزش سوره يوسف به زنان و دختران نهى شده است، ولى به نظر برخى صاحب نظران، اين روايات اَسناد قابل اعتمادى ندارند. (2)
    و از طرفى آنچه معيار اين نهى است، طرح عشق از سوى زليخا همسر عزيز مصر است كه با بيان قرآنى، نقطه منفى در آن وجود ندارد.

    آيه (1 و 2)
    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
    به نام خداوند بخشنده مهربان
    «1» الر تِلْكَ ءَايَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ
    الف لام را. آن است آيات كتاب روشنگر.
    «2» إِنَّآ أَنْزَلْنَاهُ قُرْءَاناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ
    همانا ما آن را قرآنى عربى نازل كرديم، باشد كه بيانديشيد.
    نكته‏ها:
    درباره حروف مقطّعه نظرات مختلفى بيان شده است، از جمله:
    1- قرآن، اين معجزه الهى از همين حروف الفبا تأليف يافته كه در اختيار همگان است.
    2- نام سوره‏اى است كه با آن حروف آغاز شده است.
    3- نوعى سوگند و قسم الهى است.
    4- اسرار و رموزى بين خدا و پيامبر است.
    امّا با توجّه به اينكه از ميان 29 سوره‏اى كه با حروف مقطّعه آغاز شده، در بيست و چهار مورد پس از آن حروف، سخن از قرآن و معجزه بودن آن است، شايد بهترين وجه، همان نظر اوّل باشد.
    قرآن به هر زبانى كه نازل مى‏شد، ديگران بايد با آن زبان آشنا مى‏شدند. امّا نزول قرآن به زبان عربى داراى مزايايى است، از جمله:
    الف: زبان عربى داراى چنان گستردگى لغات و استوارى قواعد دستورى است كه در زبان‏هاى ديگر يافت نمى‏شود.
    ب: طبق روايات زبان اهل بهشت، عربى است.
    ج: مردم منطقه‏اى كه قرآن در آن نازل شد، عرب زبان بودند و امكان نداشت كه كتابِ آسمانى آنها به زبان ديگرى باشد.
    خداوند در مورد قرآن و باران، هر دو تعبير به «نزول» نموده است، بين اين دو مشابهت‏هايى است كه ذكر مى‏كنيم:
    الف: هر دو از آسمان نازل مى‏شوند. «و انزلنا من السماء ماءً» (3)

    ب: هر دو طاهر و مطهّرند. قرآن، براى رشد و پاكى روح از شرك و جهل و انحرافات، «يزكيّهم» (4) و باران وسيله پاكى جسم است. «ليطهّركم» (5)

    ج: هر دو وسيله‏ى حياتند. باران وسيله حيات مادّى و سرسبز شدن زمين مرده است، «لنحيى به بلدة ميتاً» (6) و قرآن وسيله زنده شدن دلهاى مرده و خواب رفته است. «دعاكم لِما يحييكم» (7)

    د: هر دو مايه بركت‏اند. «كتاب انزلناه مبارك» (8) ، «ماءً مباركاً» (9)

    ه: قرآن چون باران، قطره قطره و آيه آيه نازل شده است. (نزول تدريجى)
    پيام‏ها:
    1- قرآن، از همين حروف الفبا (الف، لام، را،...)، تأليف يافته است. اگر مى‏توانيد شما هم از همين حروف، كتابى مثل قرآن بياوريد. «الر» آرى انسان از خاك مى‏تواند خشت و آجر و كوزه بسازد، ولى قدرت الهى از خاك صدها نوع برگ و گل و ميوه با رنگ‏ها و مزه‏هاى مختلف مى‏سازد، همچنين انسان از حروف الفبا كلمات عادّى مى‏سازد، ولى خداوند از همين حروف قرآنى مى‏سازد كه نه تنها در هر صفحه آن بلكه در هر سطر و كلمه و حرف آن نكاتى نهفته است.
    2- نزول قرآن به زبان عربى از يك سو و فرمان تدّبر در آن از سوى ديگر، نشانه‏ى آن است كه مسلمانان بايد با زبان عربى آشنا شوند. «قرآناً عربيّاً لعلّكم تعقلون»
    3- قرآن، تنها براى تلاوت و تبّرك نيست، بلكه وسيله‏ى تعقّل و رشد بشر است. «لعلّكم

    تعقلون»
    4- نوشته‏ها بايد روشن و روشنگر، هدفدار و هدايتگر باشد. «الكتاب المبين... لعلّكم تعقلون»

    آيه (3)
    «3» نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَآ أَوْحَيْنَآ إِلَيْكَ هَذَا الْقُرْءَانَ وَإِن كُنتَ مِن قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِينَ
    ما با اين قرآن كه به تو وحى كرديم بهترين داستان را بر تو بازگو مى‏كنيم، در حالى كه تو پيش از آن، از بى‏خبران بودى.
    نكته‏ها:
    «قَصَص» جمع «قصّه» هم به معناى داستان و هم نقل داستان است.
    قصّه و داستان در تربيت انسان سهم بسزايى دارد. زيرا داستان، تجسّم عينى زندگى يك اُمّت و تجربه عملى يك ملّت است. تاريخ آئينه‏ى ملّت‏هاست و هر چه با تاريخ و سرگذشت پيشينيان آشنا باشيم، گويا به اندازه عمر آنان زندگى كرده‏ايم. حضرت على عليه السلام به فرزندش امام حسن مى‏فرمايد: فرزندم! من در سرگذشت پيشينيان چنان مطالعه كرده‏ام و به آنها آگاهم، كه گويا با آنان زيسته‏ام و به اندازه‏ى آنها عمر كرده‏ام. (10)
    شايد يكى از دلايل اثرگذارى قصّه و داستان بر انسان، تمايل قلبى او به داستان باشد. معمولاً كتاب‏هاى تاريخى وداستانى در طول تاريخ فرهنگ بشرى رونق خاصى داشته و قابل فهم و درك براى اكثر مردم بوده است، در حالى كه مباحث استدلالى و عقلانى را گروه اندكى پيگيرى مى‏كرده‏اند.
    در روايات، به كلّ قرآن «احسن القصص» اطلاق شده است و اين منافاتى ندارد كه در ميان كتب آسمانى، قرآن «احسن‏القصص» باشد و در ميان سوره‏هاى قرآن، اين سوره «احسن القصص» باشد. (11)
    تفاوت داستان‏هاى قرآن با ساير داستان‏ها:
    1- قصّه‏گو خداوند است. «نحن نقصّ»
    2- هدفدار است. هدفى بس بلند و آن ارشاد و هدايت انسان از طريق تجربه امّت‏هاى گذشته است كه چگونه بعضى به خاطر ايمان و صبر و تقوى عزيز شدند و گروه ديگرى به خاطر هوسها و لجاجت‏ها و تكبّرها و حسدها ذليل گشتند. با نقل اين داستان‏ها به انسان آرامش و دلدارى مى‏دهد تا در مقابل نا ملايمات پايدار بماند. قرآن در اين باره مى‏فرمايد: «نقصّ عليك من انباء الرّسل مانثبّت‏به فؤادك» (12)
    3- حقّ است، نه خيال. «نحن نقصّ عليك نبأهم بالحقّ» (13)
    4- بر اساس علم است، نه گمان. «فلنقصنّ عليهم بعلمٍ» (14)
    5 - وسيله‏ى تفكّر است، نه تخدير. «فاقصص القصص لعلّهم يتفكّرون» (15)
    6- وسيله عبرت است، نه تفريح وسرگرمى. «لقد كان فى قصصهم عبرة» (16)
    داستان حضرت يوسف، «احسن القصص » است، زيرا:
    1- چون از سرچشمه وحى است، از معتبرترين داستان‏هاست. «بما اوحينا»
    2- در اين داستان، جهاد با نفس كه بزرگ‏ترين جهاد است، مطرح مى‏شود.
    3- قهرمان داستان، نوجوانى است كه تمام كمالات انسانى را در خود دارد. (صبر، ايمان، تقوى، عفاف، امانت، حكمت، عفو و احسان كه در لابلاى تاريخ يوسف خواهيم خواند.)
    4- تمام چهره‏هاى داستان، خوش عاقبت مى‏شوند. يوسف به حكومت مى‏رسد، برادران توبه مى‏كنند، پدر بينايى خود را بدست مى‏آورد، كشور قحطى زده نجات مى‏يابد و دلتنگى‏ها و حسادت‏ها به وصال و محبّت تبديل مى‏شود.
    5 - در اين داستان مجموعه‏اى از اضداد در كنار هم طرح شده‏اند: فراق و وصال، غم و شادى، قحطى و پرمحصولى، وفادارى و جفاكارى، مالك و مملوك، چاه و كاخ، فقر و غنا، بردگى و سلطنت، كورى و بينايى، پاكدامنى و اتهام ناروا بستن.
    نه فقط داستان‏هاى الهى، بلكه تمام كارهاى خداوند، «اَحسن» است. زيرا:
    1- بهترين آفريدگار است. «احسن الخالقين» (17)
    2- بهترين كتاب را دارد. «نزّل احسن الحديث» (18)
    3- بهترين صورت‏گر است. «فاحسن صوركم» (19)
    4- بهترين دين را ارائه مى‏كند. «و من احسن ديناً ممّن اسلم وجهه لله» (20)
    5 - بهترين پاداش را مى‏دهد. «ليجزيهم اللَّه احسن ما عملوا» (21)
    و در برابر اين بهترين‏ها، خداوند بهترين عمل را از انسان خواسته است. «ليبلوكم ايّكم احسن عملاً» (22)
    پيام‏ها:
    1- در داستان‏هاى قرآن، قصّه‏گو خداوند است. نا گفته پيداست كه هرچه قصّه گو و نويسنده آن، معتبرتر و مطمئن‏تر باشد، اثر كلامش بيشتر خواهد بود. «نحن نقصّ»
    2- از نظر روانى و تربيتى، براى تأثير بهتر، بايد مقدّمه چينى كرد. (قرآن قبل از شروع قصّه، مقدّمه چينى مى‏كند كه مى‏خواهم قصه بگويم، آن هم بهترين قصّه تا در انسان انگيزه شنيدن و خواندن را تقويت كند.) «نحن نقصّ عليك احسن القصص»
    3- بهترين داستان، آن است كه بر اساس وحى باشد. «احسن القصص بما اوحينا»
    4- پيامبرصلى الله عليه وآله قبل از نزول وحى، نسبت به سرگذشت يوسف بى‏خبر و ناآشنا بود. «...لمن الغافلين»
    5 - قرآن، برطرف كننده غفلت‏ها و بى‏خبرى‏هاست. «من قبله لمن الغافلين»

    آيه (4)
    «4» إِذْ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يَآ أَبَتِ إِنِّى رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِى سَاجِدِينَ
    آنگاه كه يوسف به پدر خويش گفت: اى پدر! همانا من (در خواب) يازده ستاره با خورشيد و ماه ديدم، آنها را در برابر خود سجده‏كنان ديدم.
    نكته‏ها:
    داستان حضرت يوسف با خوابى شروع مى‏شود كه او را بشارت مى‏دهد و نسبت به آينده‏اى روشن اميدوار مى‏سازد تا او را در مسير تربيت الهى صابر و بردبار گرداند.
    حضرت يعقوب، فرزند حضرت اسحاق و او نيز فرزند ابراهيم‏عليهم السلام است.
    يوسف و بنيامين از يك مادر و ساير برادرانش از مادر ديگرى بودند. (23)
    خواب اولياى الهى، متفاوت است؛ گاهى نيازمند تعبير است، مثل خوابِ حضرت يوسف و گاهى به تعبير نياز ندارد، بلكه عين واقع است. مانند خواب حضرت ابراهيم كه مأمور مى‏شود تا اسماعيل را ذبح كند.
    پيام‏ها:
    1- فرزندان، بايد به درايت و دلسوزى پدر اعتماد و در مسائل زندگى با او مشورت كنند. «قال يوسف لابيه»
    2- پدران و مادران، معمولاً بهترين مرجع براى حلّ مشكلات فرزندان هستند. «يا اَبت»
    3- پدران و فرزندان در خطاب به يكديگر، از واژه‏هايى كه نشانه‏ى صميميّت، رحمت و شفقت است، استفاده كنند. «يا اَبت»
    4- والدين به خواب‏هايى كه فرزندانشان براى آنان نقل مى‏كنند، توجّه كنند. «يا اَبت»
    5 - گاهى رؤيا وخواب ديدن، يكى از راه‏هاى دريافت حقايق است. «انّى رأيت»
    6- در خواب و رؤيا، اشيا، نماد حقايقى مى‏شوند. (مثلاً خورشيد نشان پدر، ماه تعبير از مادر و ستارگان نشان برادران است.) «رأيت احد عشر كوكباً...»
    7- رؤياى اولياىِ خدا، واقع‏نما است. «رأيتُ»
    در اين آيه «رأيتُ» تكرار شده است تا بگويد حتماً ديدم و گمان نشود ماجرا خيالى بوده است.
    8 - يوسف‏عليه السلام در خواب چنان ديد كه خورشيد و ماه و ستارگان، همانند موجودات داراى عقل، بر او سجده مى‏كنند. (ضمير «هُم» در «رأيتهم» براى موجودات عاقل بكار مى‏رود)
    9- انسان‏هاى برگزيده، به مقامى مى‏رسند كه قبله‏گاه ديگر انسان‏ها مى‏شوند. «رأيتهم لى ساجدين»
    10- گاهى در نوجوان، استعدادى هست كه بزرگترها را به تواضع وامى‏دارد. «ساجدين »
    11- شروع داستان با رؤيا و پايان آن با تعبير شدن آن رؤيا، از بهترين روشها براى نوشتن داستان و سناريو است. «احسن القصص - رأيتهم لى ساجدين»

    سخنى درباره‏ى رؤيا و خواب ديدن
    پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله مى‏فرمايد: «الرؤيا ثلاثة: بشرى من اللَّه، تحزين من الشيطان، و الّذى يحدث به الانسان نفسه فيراه فى منامه» (24) خواب بر سه قسم است: يا بشارتى از سوى خداوند است، يا غم و اندوهى از طرف شيطان است و يا مشكلات روزمره انسان است كه در خواب آنرا مى‏بيند.
    برخى از دانشمندان و روان‏شناسان، خواب ديدن را در اثر ناكامى‏ها و شكست‏ها دانسته و همانند ضرب‏المثلى قديمى استناد كرده‏اند كه: «شتر در خواب بيند پنبه دانه» و برخى ديگر خواب را تلقينِ ترس گرفته‏اند، بر اساس ضرب‏المثلى كه مى‏گويد: «دور از شتر بخواب تا خواب آشفته نبينى» و بعضى ديگر خواب را جلوه غرائز واپس زده دانسته‏اند.
    البتّه بايد به اين نكته توجه داشت كه همه خواب‏ها با يك تحليل، قابل بررسى نيستند.
    كسانى كه خواب مى‏بينند چند دسته‏اند:
    دسته اوّل، كسانى كه روح كامل و مجردى دارند و بعد از خواب رفتنِ حواس، با عالم ديگرى مرتبط شده و حقايقى را صاف و روشن از دنياى ديگر دريافت مى‏كنند. (نظير تلويزيون‏هاى سالم، با آنتن‏هاى مخصوص جهت‏دار كه امواج ماهواره‏اى را از نقاط دور دست مى‏گيرد.) اينگونه خواب‏ها كه دريافت مستقيم و صاف است، نيازى به تعبير ندارد.
    دسته دوّم، كسانى هستند كه داراى روح متوسط هستند و در عالم رؤيا، حقايق را ناصاف و همراه با تشبيه و تخيّل دريافت مى‏كنند. (كه بايد مفسّرى در كنار دستگاه گيرنده، ماجراى فيلم را توضيح دهد وبه عبارتى، عالمى آن خواب را تعبير كند.)
    دسته سوّم، كسانى هستند كه روح آنان به قدرى متلاطم و ناموزون است كه خواب آنها مفهومى ندارد. (نظير صحنه‏هاىِ پراكنده و پربرفك تلويزيونى، كه كسى چيزى از آن سر درنمى‏آورد.) اين نوع رؤياها كه قابل تعبير نيستند، در قرآن به «اضغاث احلام» تعبير شده است.
    قرآن در سوره‏هاى مختلف، از رؤياهايى نام برده كه حقيقت آنها به وقوع پيوسته است. از جمله:
    الف: رؤياى يوسف‏عليه السلام درباره سجده‏ى يازده ستاره و ماه و خورشيد بر او كه با رسيدن او به قدرت و تواضع برادران و پدر و مادر در برابر او تعبير گرديد.
    ب: رؤياى دو يار زندانىِ يوسف كه يكى از آنها آزاد وديگرى اعدام شد و قصّه‏ى آن در آيه 41 همين سوره خواهد آمد.
    ج: رؤياى پادشاه مصر درباره گاوِ لاغر و چاق كه تعبير به قحطى و خشكسالى بعد از فراخ شد.
    د: رؤياى پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله درباره عدد اندك مشركان در جنگ بدر كه تعبير به شكست مشركان شد. (25)
    ه: رؤياى پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله درباره ورود مسلمانان با سر تراشيده به مسجدالحرام، كه با فتح مكه و زيارت خانه خدا تعبير شد (26)
    و: رؤياى مادر حضرت موسى كه نوزادش را در صندوق گذاشته و به آب بياندازد. «اذ اوحينا الى اُمّك مايوحى‏ اَن اقذ فيه فى التابوت» (27) كه روايات بر اين دلالت دارند كه مراد از وحى در اينجا، همان رؤياست.
    ز: رؤياى حضرت ابراهيم در مورد ذبح فرزندش حضرت اسماعيل. (28)
    از قرآن كه بگذريم در زندگى خود، افرادى را مى‏شناسيم كه در رؤيا از امورى مطلع شده‏اند كه دست انسان به صورت عادّى به آن نمى‏رسد.
    حاج شيخ عباس قمى صاحب مفاتيح‏الجنان، به خواب فرزندش آمد و گفت: كتابى نزدم امانت بوده، آنرا به صاحبش برگردان تا من در برزخ راحت باشم. وقتى بيدار شد به سراغ كتاب رفت، با نشانه‏هايى كه پدر گفته بود تطبيق داشت، آن را برداشت. وقتى مى‏خواست از خانه بيرون برود، كتاب از دستش افتاد و كمى ضربه ديد. او كتاب را به صاحبش برگرداند و چيزى نگفت، دوباره پدرش به خواب او آمد و گفت: چرا به او نگفتى كتاب تو ضربه ديده تا اگر خواست خسارت بگيرد و يا رضايت دهد.

    آيه (5)
    «5» قَالَ يَا بُنَىَّ لَا تَقْصُصْ رُءْيَاكَ عَلَى‏ إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُواْ لَكَ كَيْداً إِنَّ الْشَّيْطَانَ لِلْإِنْسَانِ عَدُوٌّ مُّبِينٌ
    (يعقوب) گفت: اى پسر كوچكم! خوابت را براى برادرانت بازگو مكن، كه برايت نقشه‏اى (خطرناك) مى‏كشند. همانا شيطان، براى انسان دشمنى آشكار است.
    نكته‏ها:
    يكى از اصول زندگى، رازدارى است. اگر مسلمانان به مفاد اين آيه عمل مى‏كردند، اين همه كتب خطى، آثار علمى، هنرى و عتيقه‏هاى ما، در موزه كشورهاى خارجى جاى نمى‏گرفت و به اسم كارشناس، ديپلمات و جهانگرد از منابع و امكانات و منافع ما آگاه نمى‏شدند و در اثر سادگى يا خيانت، اسرارمان در اختيار كسانى كه دائماً در حال كيد ومكر عليه ما هستند، قرار نمى‏گرفت.
    حضرت يوسف، خواب خود را دور از چشم برادران، به پدر گفت، كه اين خود نشانه‏ى تيزهوشى اوست.
    پيام‏ها:
    1- فرزندان را با مهربانى مورد خطاب قرار دهيد.«يا بنىّ»
    2- پدر و مادر بايستى رابطه‏اى صميمانه با فرزندان داشته باشند تا فرزندان بتوانند سخن خود را با آنان مطرح كنند. «يا بنىَّ»
    3- خطر حسادت در محيط خانه و جامعه را به فرزندان گوشزد كنيم. «يا بنىّ لا تقصص...»
    4- از كودكى و در خانواده، رازدارى را به فرزندان بياموزيم. «يا بنىّ لا تقصص»
    5 - دانسته‏ها و اطلاعات، بايد طبقه‏بندى شود و اطلاعات محرمانه و غيرمحرمانه از هم جدا گردد. «لا تقصص»
    6- هر حرفى را به هر كسى نزنيم. «لا تقصص»
    7- كتمان فضايل به خاطر جلوگيرى از حسادت‏ها، كارى روا و لازم است. «لا تقصص»
    8 - با پى بردن به استعداد يك فرزند، آن را با ساير فرزندان مطرح نكنيم. «لا تقصص»
    9- در معرّفى افراد تيزهوش ونابغه، بايد احتياط كرد. «لا تقصص»
    10- اگر گاهى اوقات رؤيا، قابل گفتن نيست، پس بسيارى از ديده‏ها در بيدارى، نيز نبايد بازگو شود. «لا تقصص»
    11- حضرت يعقوب نيز داراى علم و موهبت تعبير خواب بوده است. «لا تقصص رؤياك»
    12- پيشگيرى بهتر از درمان است. (نگفتن خواب به برادران، نوعى پيشگيرى از تحريك حسادت است) «لا تقصص رؤياك على اخوتك فيكيدوا»
    13- در خانواده انبيا نيز، مسايل ضد اخلاقى همچون حسد و حيله ميان فرزندان مطرح است.«يا بنىّ لا تقصص... فيكيدوا...»
    14- زمينه‏هاى حسادت را شعله‏ور نكنيم. «لا تقصص... فيكيدوا»
    15- حسادت، موجب ناديده گرفته شدن حقوق حتّى حقّ خويشاوندى مى‏گردد. «لا تقصص... فيكيدوا»
    16- برادران يوسف‏عليه السلام كه از خواب وى و مقام آينده او اطلاعى نداشتند، چنان كردند. اگر اطلاع مى‏يافتند چه مى‏كردند؟! «لا تقصص... فيكيدوا»
    17- آينده‏نگرى، صفتى ارزنده است. «لا تقصص... فيكيدوا»
    18- افشاى اسرار و برخى اخبار، تبعات بدى را به دنبال دارد. «لا تقصص... فيكيدوا» آرى برخى اسرار به قدرى مهم هستند كه افشاى آن زندگى فرد يا افرادى را به مخاطره مى‏اندازد.
    19- در موارد مهم و حسّاس بايد خطر را قبل از وقوع آن گوشزد كرد. «فيكيدوا لك كيداً»
    20- حضرت يعقوب در مورد كيد برادران نسبت به يوسف در صورت بازگو شدن رؤيا اطمينان داشت. «فيكيدوا لك كيداً»
    21- در مسايل مهم، گاهى اظهار سوءظن و يا پرده‏برداشتن از خصلت‏ها مانعى ندارد. «فَيَكيدوا لَك كَيدا»
    22- لازم است والدين، از روحيات فرزندانشان نسبت به هم آگاه باشند تا بتوانند به طور شايسته مديريّت داشته باشند. «فَيَكيدُوا لَك كَيداً»
    23- كيد وحيله، كارى شيطانى است. «فيكيدوا...انَّ الشَيْطان»
    24- شيطان با استفاده از زمينه‏هاى درونى بر ما سلطه مى‏يابد. (حسادت برادران، زمينه

    را براى بروز دشمنى شيطان نسبت به يوسف فراهم ساخت.) «فيكيدوا ... انّ الشيطان للانسان عدو مبين»
    25- شيطان دشمن انسان است، حتّى اگر انسان پيامبرزاده باشد. «انّ الشيطان للانسان عدوّ مبين»
    26- از كودكى، شيطان را به كودكان معرّفى و نقش او را بيان نماييد. «انّ الشيطان للانسان عدوّ مبين»

    آيه (6)
    «6» وَكَذَلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَعَلى‏ ءَالِ يَعْقُوبَ كَمَآ أَتَمَّهَا عَلَى‏ أَبَوَيْكَ مِن قَبْلُ إِبْرَاهِيمَ وَ إِسْحَاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ
    و اينگونه پرودگارت تو را برمى‏گزيند و از تعبير خواب‏ها (و سرانجام امور) تو را آگاه مى‏سازد و نعمتش را بر تو و بر خاندان يعقوب تمام مى‏كند. همان گونه كه پيش از اين بر پدرانت ابراهيم و اسحاق تمام كرد. همانا پرودگارت داناى حكيم است.
    نكته‏ها:
    تأويل خواب به معناى بيانِ باطن و تعبير خواب است. كلمه «احاديث» جمع «حديث» به معناى نقل ماجراست. از آنجايى كه انسان رؤياى خود را براى ديگران نقل مى‏كند، به خواب نيز حديث گفته‏اند.
    حضرت يعقوب در اين آيه، خواب فرزندش يوسف را براى او تعبير مى‏كند و از آينده‏اش خبر مى‏دهد.
    پيام‏ها:
    1- پيامبران، برگزيدگان خداوند هستند. «يَجتبيك»
    2- ارزش انسان به سن و سال نيست، ممكن است كسى از نظر سنّى كوچك باشد ولى از نظر خصلت‏ها و ارزش‏ها والاتر باشد. (همچون يوسف كه كوچك‏تر از برادرانش بود.) «يجتبيك ربّك»
    3- اولياى خدا از يك خواب، آينده افراد را مى‏بينند. (همان گونه كه حضرت يعقوب، آينده‏ى يوسف را از خواب او فهميد) «يَجتبيك رَبّك ويُعَلِّمك»
    4- علوم مهم و دانش‏هاى كليدى و اساسى را نبايد به هر كس آموخت؛ اوّل بايد افراد لايق را گزينش كرد و سپس علوم را در اختيار آنان قرار داد. (خداوند در اين آيه، اول فرمود: «يجتبيك» يعنى تو را گزينش كرد، بعد فرمود: «يعلّمك» يعنى به تو آموزش داد.) «يجتبيك ربّك و يعلّمك»
    5 - علم، از بهترين هداياى الهى به برگزيدگان خود است. «يجتبيك ربّك و يُعلّمك»
    6- انبيا، شاگردان خداوند هستند. «يعلّمك»
    7- تعبير خواب، از امورى است كه خداوند به انسان عطا مى‏كند. «يُعلّمُك من تأويل الاحاديث»
    8 - از جمله راههاى ارتباط با غيب، رؤياها و خواب‏هاى صادقانه است. «يعلّمك من تأويل الاحاديث»
    9- علم آموخته شده به يوسف‏عليه السلام نيز محدود بوده است. (كلمه‏ى «من» در جمله‏ى «من تأويل الاحادث»، به معناى بخشى از علم تعبير خواب است)
    10- مقام نبوّت و حكومت، سرآمد نعمت‏هاست. (مراد از تمام كردن نعمت در «يتّم نعمته»، رسيدن يوسف به مقام نبوّت است)
    11- در فرهنگ قرآن، اجداد در حكم پدر هستند. «اَبَويك من قبل ابراهيم و اسحاق» (با اينكه حضرت ابراهيم و اسحاق جدّ يوسف بود، ولى خداوند در اين آيه به يوسف مى‏فرمايد: پدران تو ابراهيم و اسحاق.)
    12- علم و هدايت و لياقت يك فرد علاوه بر خود او براى خانواده و خويشاوندان او نيز نعمت و موهبت الهى است. «يمّ نعمته عليك و على آل يعقوب»
    13- اتمام نعمت بر آل يعقوب نشان از توبه كردن و عاقبت به خيرى برادران يوسف دارد. «يتمّ نعمته عليك و على آل يعقوب»
    14- انتخاب انبيا، بر اساس علم و حكمت الهى است. زيرا در آغاز آيه مى‏فرمايد: خداوند تو را انتخاب كرد، «يجتبيك» ولى آخر آيه مى‏فرمايد: «عليمٌ حكيمٌ»

    آيه (7)
    «7» لَقَدْ كَانَ فِى يُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ ءَايَاتٌ لِّلسَّآئِلِينَ
    به تحقيق در (داستان) يوسف و برادرانش نشانه‏هايى (از حاكم شدن اراده خداوندى) براى جويندگان است.
    نكته‏ها:
    در داستان زندگى حضرت يوسف، آيات و نشانه‏هاى زيادى از قدرت‏نمايى خداوند به چشم مى‏خورد، كه هر كدام از آنها مايه‏ى عبرت و پند براى اهل تحقيق و جستجو است؛ از آن جمله است: 1- خواب پر راز و رمز حضرت يوسف. 2- علم تعبير خواب. 3- تشخيص و اطلاع يافتن يعقوب از آينده فرزند خود. 4- در چاه بودن و آسيب نديدن. 5 - نابينا شدن و دوباره بينا شدن حضرت يعقوب‏عليه السلام. 6- قعر چاه و اوج جاه. 7- زندان رفتن و به حكومت رسيدن. 8 - پاك بودن و تهمت ناپاكى شنيدن. 9- فراق و وصال. 10- بردگى و پادشاهى. 11- زندان براى فرار از گناه. 12- بزرگوارى و عفو سريع برادران خطاكار و دهها نكته ديگر كه در آيات آينده خواهيم خواند.
    در كنار اين نشانه‏ها، سؤال‏هايى قابل طرح است كه پاسخ هر كدام روشنگر راه زندگانى است؛
    1- چگونه حسادت، انسان را به برادركشى مى‏كشاند؟!
    2- چگونه ده نفر در يك خيانت، هم رأى و هم داستان مى‏شوند؟!
    3- چگونه يوسف با بزرگوارى از مجازات برادران خيانتكار خود، صرف نظر مى‏كند؟!
    4- چگونه انسان با ياد خدا، زندان را بر لذّت گناه ترجيح مى‏دهد؟
    اين سوره، در زمانى نازل شد كه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله در محاصره شديد اقتصادى و اجتماعى قرار گرفته بود و اين داستان براى حضرت، مايه‏ى دلدارى شد كه اى پيامبر! اگر بعضى بستگانت ايمان نياوردند ناراحت مباش، برادران يوسف او را به چاه انداختند! ولى عاقبت عزّت نصيب يوسف شد. آرى آينده‏ى روشن با تواست.
    پيام‏ها:
    1- حسد، مرز خانواده و عواطف خويشاوندى را نيز درهم مى‏شكند. برادران يوسف به خاطر حسادت، همه‏ى ارزشها را زير پاگذاشتند و عليه برادر خود توطئه كردند. «لقد كان فى يوسف و اخوته»
    2- قبل از بيان داستان، شنونده را براى شنيدن و عبرت گرفتن آماده كنيد. در اين آيه مى‏فرمايد در داستان يوسف نشانه‏هاى مهمى براى جويندگان وجود دارد. «لقد كان فى يوسف و اخوته آيات للسائلين»
    3- پرسش و طرح سؤال از جمله راههاى رسيدن به حقيقت است. «آيات للسائلين»
    4- تا تشنه‏ى شنيدن و عاشقِ آموختن نباشيم، از درسهاى قرآن استفاده كامل نمى‏بريم. «لِلسّائلين »
    5 - داستان‏هاى قرآن، پاسخ سؤال‏هاى زندگى مردم را مى‏دهد. «للسائلين»

    آيه (8)
    «8» إِذْ قَالُواْ لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَى‏ أَبِينَا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِى ضَلاَلٍ مُّبِينٍ
    آنگاه كه (برادران او) گفتند: همانا يوسف و برادرش (بنيامين) نزد پدرمان از ما كه گروهى نيرومند هستيم محبوب‏ترند. همانا پدرمان (در اين علاقه به آن دو) در گمراهى روشنى است.
    نكته‏ها:
    «عُصبة» به گروه متّحد و قوى مى‏گويند، زيرا با وحدت و همبستگى همچون «اعصاب» يك بدن، از همديگر حمايت مى‏كنند.
    دو نفر از پسران حضرت يعقوب، (يوسف و بنيامين) از يك مادر و بقيه از مادرى ديگر بودند. علاقه پدر به يوسف، به دليل خردسال بودن يا به دليل كمالاتى كه داشت، موجب حسادت برادران شده بود. آنها علاوه بر حسادت با گفتن: «و نحن عصبة» نشان دادند كه دچار غرور و تكبّر شده و در اثر اين غرور و حسد، پدر را متّهم به اشتباه و انحراف در مهر ورزى به فرزندان مى‏كنند.
    افرادى در جامعه، به جاى آنكه خود را بالا ببرند، بزرگان را پايين مى‏آورند. چون خود محبوب نيستند، محبوب‏ها را مى‏شكنند.



    فرق است ميان تبعيض و تفاوت. تبعيض؛ برترى دادن بدون دليل است. ولى تفاوت؛ برترى بر اساس لياقت است. مثلاً نمره‏هاى يك معلّم، تفاوت دارد، ولى اين تفاوت حكيمانه است، نه ظالمانه. علاقه‏ى حضرت يعقوب به يوسف، حكيمانه بود نه ظالمانه، ولى برادران يوسف، اين علاقه را بى‏دليل پنداشتند و گفتند: «انّ ابانا لفى ضلال مبين»
    گاهى علاقه‏ى زياد، سبب دردسر مى‏شود؛ حضرت يعقوب، يوسف را خيلى دوست داشت و همين امر موجب حسادت برادران و افكندن يوسف در چاه شد. چنانكه علاقه زليخا به يوسف، به زندانى شدن يوسف انجاميد. لذا زندان‏بان كه شيفته اخلاق يوسف شده بود، وقتى به او گفت: من تو را دوست دارم. يوسف گفت: مى‏ترسم اين دوستى نيز بلائى به دنبال داشته باشد. (29)
    پيام‏ها:
    1- حسادت موجب مى‏گردد افراد بزرگسال سن و شخصيّت خود را فراموش كرده و با كودكان كينه توزى كنند. (با توجّه به اينكه يوسف كوچك‏تر بود، بزرگترها به او حسادت ورزيدند) «ليوسف... احبّ الى ابينا»
    2- اگر فرزندان احساس تبعيض كنند، آتش حسادت در ميان آنان شعله‏ور مى‏شود. «احبّ الى ابينا منّا»
    3- عشق وعلاقه به محبوب شدن، در نهاد هر انسانى وجود دارد. انسان‏ها از كم‏توجهى وبى‏مهرى ديگران به خود، رنج مى‏برند. «احبّ الى ابينا» (برادران يوسف، عشق پدر به يوسف را نوعى بى‏مهرى به خود تصوّر مى‏كردند)
    4- حضرت يعقوب به همه فرزندان محبّت داشت. «احبّ الى ابينا منّا» (برادران مى‏گفتند: يوسف محبوب‏تر است، يعنى ما نيز محبوب هستيم)
    5 - زور وقدرت، محبّت نمى‏آورد. (برادران قدرت بيشترى داشتند، ولى محبوبيّت بيشترى نداشتند) «ليوسف... احبّ... و نحن عصبة»
    6- اتّحاد و با هم بودن، سبب احساس نيرومندى و قدرت مى‏شود. «نحن عصبة»
    7- گروه‏گرايى، اگر بدون رهبرى صحيح و خداپسندانه باشد، عوامل سقوط را سريعتر فراهم مى‏كند. («و نحن عصبة» نشان انسجام است، ولى انسجامى رها وبدون رهبرى صحيح)
    8 - انسان براى ارتكاب خطا و گناه، اوّل خود را توجيه و كار خود را تئوريزه مى‏كند. (برادران، هم خود را متّحد و قوى مى‏دانند، «و نحن عصبة» و هم پدر را منحرف، «انّ ابانا لفى ضلال» و با اين دليل، حسادت خود را توجيه مى‏كنند.)
    9- جوانان نوعاً خود را عقل كل دانسته و به نظرات پدران كمتر اهميّت مى‏دهند. «نحن عصبة انّ ابانا لفى ضلال مبين»
    10- احساس قدرت و نيرومندى عقل را كور مى‏كند. «نحن عصبة انّ ابانا لفى ضلال مبين»
    11- معيارهاى نادرست، نتايج نادرست به دنبال دارد. (اگر عيار فقط قدرت و تعداد شد، نتيجه‏اش نسبت دادن انحراف به اقلّيت مى‏شود.) «انّ ابانا لفى ضلال مبين»
    12- خودخواهان عوامل ناكامى را به جاى آن كه در خود جستجو كنند به ديگران نسبت مى‏دهند. «انّ ابانا لفى ضلال مبين» (به جاى آنكه بگويند ما حسوديم، گفتند: پدر ما در گمراهى است)
    13- حسادت، مرز نبوّت واُبوّت (پيامبرى وپدرى) را نيز مى‏شكند و فرزندان به پيامبرى كه پدرشان است، نسبت انحراف و بى‏عدالتى مى‏دهند. «انّ ابانا لفى ضلال مبين»
    14- غفلت انسان ممكن است به جايى برسد كه در عين انحراف و خطاكارى خود، ديگران را خطاكار قلمداد كند. (برادران يوسف به جاى آنكه خود را حسود و توطئه‏گر بدانند، پدر را منحرف دانستند.) «انّ ابانا لفى ضلال مبين»

    آيه (9)
    «9» اُقْتُلُواْ يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ وَ تَكُونُواْ مِن بَعْدِهِ قَوْماً صَالِحِينَ
    (برادران به يكديگر گفتند يوسف را بكشيد يا او را به سرزمينى دور بيافكنيد تا توجّه پدرتان مخصوص شما شود و پس از انجام طرح (با توبه) گروهى شايسته باشيد.
    نكته‏ها:
    انسان در برخورد با نعمت، چهار حالت دارد: حسادت، بُخل، ايثار، غبطه. اگر پيش خود گفت: حال كه ما فلان نعمت را نداريم، ديگران هم نداشته باشند، حسادت است. اگر گفت: فقط ما برخوردار از اين نعمت باشيم ولى ديگران نه، اين بُخل است. اگر گفت: ديگران از نعمت برخوردار باشند، اگر چه به قيمتى كه ما محروم باشيم، اين ايثار است. اگر گفت: حالا كه ديگران از نعمت برخوردارند، اى كاش ما هم بهره‏مند مى‏شديم، اين غبطه است.
    امام باقرعليه السلام فرمودند: من گاهى به بعضى از فرزندانم محبّت مى‏كنم و آنها را روى زانو مى‏نشانم، در حالى كه استحقاق اين همه محبّت را ندارند، تا مبادا عليه ساير فرزندانم حسادت بورزند و ماجراى يوسف تكرار شود. (30)
    پيام‏ها:
    1- فكر خطرناك، انسان را به كار خطرناك مى‏كشاند. «ليوسف... احبّ... اقتلوا»
    2- احساس تبعيض در محبّت از طرف فرزندان، آنها را تا حدّ برادركشى سوق مى‏دهد. (گرچه شدّت علاقه پدر به يوسف بى‏دليل نبود، بلكه به خاطر كمالات او بود، ولى برادران احساس تبعيض كردند وخيال كردند علاقه‏ى بى‏دليل است وهمين احساس، آنان را به توطئه وادار كرد) «احبّ الى ابينا... اقتلوا»
    3- از منظر كوته نظران، حذف فيزيكى و كشتن رقيب، بهترين راه است. «اقتلوا يوسف»
    4- حسادت، انسان را تا برادركشى سوق مى‏دهد. «اقتلوا يوسف»
    5 - گناهكاران يكديگر را در انجام گناه وسوسه كرده و از همداستانى با يكديگر نيرو مى‏گيرند. (برادران به يكديگر دستور بكشيد و بيفكنيد مى‏دادند) «اقتلوا... او اطرحوه»
    6- انسان، خواهان محبوبيّت است و كمبود محبّت مايه بزرگ‏ترين خطرات و انحرافات است. (برادران گفتند: با نابودى يوسف، توجّه پدرتان مخصوص شما مى‏شود.) «يخل لكم وجه ابيكم»
    7- حسودان گمان مى‏كنند كه: از دل برود هر آنچه از ديده برفت. «اقتلوا يوسف... يخل لكم وجه ابيكم» (برادران گمان مى‏كردند اگر پدر يوسف را نبيند، از فكر يوسف بيرون خواهد رفت و تمام فكرش در ما متمركز خواهد شد)
    8 - با اينكه قرآن راه كسب محبوبيّت را ايمان و عمل صالح معرّفى مى‏كند؛ «ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات سيجعل لهم الرّحمن ودّا»، (31) امّا شيطان، راه محبوب شدن را برادركشى ترسيم مى‏كند. «اقتلوا... يخل لكم وجه ابيكم »
    9- حسود خيال مى‏كند با نابود كردن ديگران، نعمت‏ها براى او مى‏شود. «اقتلوا ... يخل لكم وجه ابيكم »
    10- شيطان با وعده‏ى توبه در آينده، راه گناه امروز را باز مى‏كند. «و تكونوا من بعده قوماً صالحين »
    11- علم و آگاهى، هميشه عامل دورى از انحراف نيست، بلكه ايمان و تقوا لازم است. آرى، برادران با آنكه قتل يا تبعيد يوسف را بد مى‏دانستند؛ «تكونوا من بعده قوماً صالحين» امّا اقدام كردند.
    12- سخن از توبه با قصد گناه قبل از انجام گناه، فريب دادن وجدان و گشودن راه گناه است. (برادران به يكديگر مى‏گفتند: شما يوسف را نابود كنيد بعد با توبه از افراد صالح مى‏شويم) «تكونوا من بعده قوماً صالحين»

    آيه (10)
    «10» قَالَ قَآئِلٌ مِّنْهُمْ لَا تَقْتُلُواْ يُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِى غَيَابَتِ الْجُبِ‏ّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ
    گوينده‏اى از ميان آنان گفت: يوسف را نكشيد و اگر قصد اين كار را داريد، او را به نهان‏خانه چاه بيفكنيد تا بعضى كاروان‏ها (كه از آنجا عبور مى‏كنند) او را برگيرند.
    نكته‏ها:
    كلمه «جُبّ» به معناى چاهى است كه سنگ‏چين نشده باشد. كلمه «غَيابت» نيز به طاقچه‏هايى مى‏گويند كه در ديواره‏ى چاه، نزديك آب قرار مى‏دهند كه اگر از بالا نگاه شود ديده نمى‏شود.
    نهى از منكر داراى آثار و بركاتى است كه گاهى در آينده روشن مى‏شود. در داستان يوسف، يكى از برادران نهى از منكر نمود و گفت: «لاتقتلوا»، يوسف را نكشيد و برادران را از كشتن يوسف منصرف كرد و جان او را نجات داد و يوسف در سال‏هاى بعد كه حاكم شد، مملكت را از قحطى نجات داد. همان گونه كه آسيه، همسر فرعون با نهى از منكر «لاتقتلوا»، فرعون را از كشتن موسى منصرف كرد و جان موسى را نجات داد و او در سال‏هاى بعد، بنى‏اسرائيل را

    از شر فرعون نجات داد.
    پيام‏ها:
    1- گاهى نهى از منكر يك فرد مى‏تواند نظر جمع را عوض كند و بر آن تأثير بگذارد. (يكى گفت: نكشيد، ولى نظر جمع را تغيير داد) «قال قائل»
    2- نام گوينده‏ى سخن مهم نيست، محتواى كلام مهم است. (در اين آيه نام گوينده بيان نشده ولى سخن او نقل شده است) «قال قائل...»
    3- مرعوب اكثريّت و همرنگ جماعت نشويم. (برادرى كه نهى از منكر كرد، يك نفر بود ولى همرنگ جماعت نشد، بلكه رأى آنان را تغيير داد.) «قال قائل لاتقتلوا»
    4- اگر نمى‏توان جلو منكر را به كلى گرفت، به هر مقدار كه ممكن است بايد جلوى آن را گرفت. يكى از برادران توطئه كشتن يوسف را به قرار دادن او در چاه تبديل كرد. «لا تقتلوا ... والقوه »
    آرى، براى مبارزه با فساد، گاهى دفع افسد به فاسد لازم است. (او را نكشيد، در چاهى قرار دهيد) «لاتقتلوا يوسف و القوه فى غيابت الجبّ»

    آيه (11)
    «11» قَالُواْ يَآ أَبَانَا مَالَكَ لَا تَأْمَنَّا عَلَى‏ يُوسُفَ وَ إِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ
    گفتند: اى پدر تو را چه شده كه ما را بر يوسف امين نمى‏دانى، در حالى كه قطعاً ما خيرخواه او هستيم؟!
    نكته‏ها:
    برادران يوسف پس از برنامه‏ريزى، براى گرفتن يوسف نزد پدر آمدند ولى پدر از تحويل دادن يوسف طفره مى‏رفت تا جايى كه گفتند: چرا به ما اطمينان نمى‏كنى؟
    پيام‏ها:
    1- كسانى كه پوچ‏ترند، ادّعا وتبليغات بيشترى مى‏كنند. «انّا له لناصحون»
    2- حتّى به هر برادرى نمى‏توان اطمينان كرد. (گويا يعقوب بارها از اينكه يوسف همراه برادرانش برود جلوگيرى كرده است كه برادران با گفتن «ما لك لا تأمنّا» انتقاد مى‏كنند.)
    3- فريب هر شعارى را نخوريم و از اسم‏هاى بى مسمّى‏ بپرهيزيم. (خائن نام خود را ناصح مى‏گذارد) «لناصحون»
    4- دشمن براى برطرف كردن سوءظن، هرگونه اطمينانى را به شما ارائه مى‏دهد. «انّا له لناصحون»
    5 - خائن، تقصير را به عهده‏ى ديگران مى‏اندازد و مى‏گويد اين تقصير مردم است كه به ما اطمينان ندارند. «مالك لا تأمنّا»
    6- از روز اوّل، بشر به اسم خيرخواهى فريب خورده است. شيطان نيز براى اغفال آدم و حوا گفت: من خيرخواه شما هستم. «انّى لَكما لمن الناصحين» (32) «انّا له لناصحون»
    7- حسد، آدمى را به گناهانى همانند دروغ و نيرنگ، حتّى نسبت به محبوب‏ترين نزديكانش وادار مى‏سازد. «انّا له لناصحون»

    آيه (12)
    «12» أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَداً يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ
    او را فردا با ما بفرست تا (در صحرا) بگردد و بازى كند و قطعاً ما نگهبانان (خوبى) براى او خواهيم بود.
    نكته‏ها:
    كودك و نوجوان بلكه همه‏ى انسان‏ها، نيازمند تفريح و ورزش هستند و چنانكه در اين آيه قوى‏ترين منطقى كه توانست حضرت يعقوب را تسليم خواسته فرزندان كند، اين بود كه يوسف نياز به تفريح دارد.
    در روايات آمده است: مؤمن بايد زمانى را براى تفريح و بهره‏بردارى از لذّت‏هاى حلال اختصاص دهد تا به وسيله‏ى آن، بر انجام ساير كارها موفّق گردد. (33)
    نه تنها ديروز، بلكه امروز و حتّى آينده نيز به نام ورزش و بازى، جوانان را از هدف اصلى جدا و در غفلت نگه خواهند داشت. بازى‏ها را جدّى مى‏گيرند تا جدّى‏ها بازى تلقّى شود.
    استكبار و توطئه‏گران، نه تنها از ورزش سوءاستفاده مى‏كنند، بلكه با هر نام پسنديده و مقبول ديگرى نيز، اهداف شوم خود را تعقيب مى‏كنند.
    به نام ديپلمات خطرناك‏ترين جاسوس‏ها را به كشورها اعزام مى‏كنند. به نام مستشار نظامى، توطئه‏گرى مى‏كنند و به اسرار نظامى دست مى‏يابند. به نام حقوق بشر، از مزدوران خود حمايت مى‏كنند. به نام دارو، براى مزدوران خود اسلحه مى‏فرستند. به نام كارشناس اقتصادى، كشورهاى ناتوان را ضعيف نگه مى‏دارند. به نام سم‏پاشى، باغها و مزارع را از بين مى‏برند و حتّى به نام اسلام‏شناس، اسلام را وارونه جلوه مى‏دهند.
    پيام‏ها:
    1- سفر فرزند بايد با اجازه‏ى پدر باشد. «اَرْسِلْه»
    2- برادران از وسيله‏اى مباح و منطقى براى فريب‏دادن سوءاستفاده كردند. «اَرْسِله... يرتع و يلعب»
    3- اگر پدر و مربيان دلسوز براى اوقات فراغت و بازى كودكان و نوجوانان برنامه ريزى مناسب داشته باشند، ديگران نمى‏توانند از اين فرصت سوء استفاده كنند. (برادران يوسف از نياز يوسف به ورزش سوء استفاده كردند) «يرتع و يلعب»
    4- در بازى و تفريح كودكان، مواظب آنان باشيم. «لحافظون»
    5 - گاه اصرار زياد بر يك موضوع آن هم با شعارهاى زيبا و ادعاى حمايت‏ها، نشان دهنده نقشه و توطئه است. (در آيه قبل «انا له لناصحون» و در اين آيه «انا له لحافظون»)

    آيه (13)
    «13» قَالَ إِنِّى لَيَحْزُنُنِى أَن تَذْهَبُواْ بِهِ وَ أَخَافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ
    (يعقوب) گفت: همانا اينكه او را ببريد مرا غمگين مى‏سازد و از اين مى‏ترسم كه گرگ او را بخورد و شما از او غافل باشيد.
    پيام‏ها:
    1- تعهّد و سوز داشتن نسبت به فرزند، يكى از خصلت‏هاى پيامبران است. «ليحزننى... اخاف»
    2- فراق و جدائى حتّى براى انبيا حزن آور است. «ليحزننى»
    3- امتحان الهى از همان چيزهايى است كه افراد روى آن حساسيّت دارند. (يعقوب نسبت به يوسف حسّاس بود و فراق يوسف، وسيله آزمايش او شد) «ليحزننى... أخاف»
    4- پرده‏درى نكنيد. «اخاف ان ياكله الذئب»
    (پدر از حسادت فرزندان آگاه بود و به همين دليل به يوسف فرمود: خوابى را كه ديده‏اى براى برادرانت بازگو مكن. ولى در اينجا حسادت آنان را مطرح نمى‏كند، بلكه خطر گرگ و غفلت آنان از يوسف را بهانه مى‏آورد.)
    5 - به فرزند خود، استقلال و اجازه بدهيم.
    (عشق پدرى به فرزند و دفاع از او در برابر احتمال خطر، دو اصل است، ولى استقلال فرزند نيز اصل ديگرى است. يعقوب، يوسف را به همراه ساير برادران فرستاد. زيرا نوجوان بايد كم‏كم استقلال پيدا كرده و از پدر جدا شود، براى خود دوست انتخاب كند، فكر كند و روى پاى خود بايستد، هر چند به قيمت تحمّل مشكلات و اندوه باشد.)
    6- حساسيّت‏ها را در نزد هر كس بازگو نكنيم و گرنه ممكن است عليه خود انسان مورد استفاده قرار گيرد. در اينجا پدر گفت: مى‏ترسم گرگ او را پاره كند، آنها هم گفتند: يوسف را گرگ خورد. «أخاف أن يأكله الذئب»
    7- غفلت موجب ضربه و آسيب پذيرى مى‏گردد. حضرت يعقوب فرمود: نگرانم زمانى كه شما از يوسف غافليد، گرگ او را بخورد.) «يأكله الذئب و انتم عنه غافلون»

    آيه (14)
    «14» قَالُواْ لَئِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذاً لَّخَاسِرُونَ
    (فرزندان يعقوب) گفتند: اگر گرگ او را بخورد، با آنكه ما گروهى قوى هستيم، در آن صورت ما زيانكار (و بى‏كفايت) خواهيم بود.
    پيام‏ها:
    1- گاهى بزرگترها از روى تجربه و آگاهى، احساس خطر مى‏كنند، امّا جوان‏ها به قدرت خود مغرورند و خطر را شوخى مى‏گيرند. «و نحن عصبة» (پدر نگران، ولى فرزندان مغرور قدرت خود

    بودند.)
    2- قوى بودن، دليلى بر امين بودن نيست. (برادران يوسف قومى بودند، «نحن عصبة»، ولى امين نبودند)
    3- برادران از اين كه گرگ يوسف را پاره كند ابراز نگرانى نكردند ولى در برابر اين كه نيرومندى و قدرت آنان مخدوش گردد عكس العمل نشان دادند. «ونحن عصبة انا اذاً لخاسرين»
    4- اگر كسى مسئوليّتى را بپذيرد و خوب انجام ندهد، سرمايه، شخصيّت، آبرو و وجدان خود را در معرض خطر قرار داده و زيانكار خواهد بود. «لخاسرون»
    5 - ظاهر فريبى و ابراز احساسات دروغين، از دسيسه‏هاى افراد دو رو و منافق است. (برادران در حضور پدر گفتند «انا اذاً لخاسرون»
    6- برخى براى رسيدن به اهداف شوم خود حتّى حاضرند از آبرو و شخصيّت خود صرف نظر كنند. برادران گفتند: اگر با وجود ما گرگ او را بخورد، ما ديگر در جامعه آبرويى نخواهيم داشت. «انّا اذاً لخاسرون»

    آيه (15)
    «15» فَلَمَّا ذَهَبُواْ بِهِ وَ أَجْمَعُواْ أَن يَجْعَلُوهُ فِى غَيَابَتِ الْجُبِ‏ّ وَ أَوْحَيْنَآ إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هَذا وَ هُمْ لَا يَشْعُرُونَ
    پس چون او را با خود بردند وهمگى تصميم گرفتند كه او را در مخفى‏گاه چاه قرار دهند، (تصميم خود را عملى كردند) وما به او وحى كرديم كه در آينده آنها را از اين كارشان خبر خواهى داد، در حالى كه آنها (تو را) نشناسند.
    نكته‏ها:
    از آنجا كه خداوند اراده كرده يوسف را حاكم كند، بايد دوره‏هايى را ببيند. برده شود تا به بردگان رحم كند. به چاه و زندان افتد تا به زندانيان رحم كند. همانگونه كه خداوند به پيامبرش مى‏فرمايد: تو فقير و يتيم بودى تا فقير و يتيم را از خود نرانى؛ «ألم يجدك يتيماً... فامّا اليتيم فلا تقهر...» (34)
    پيام‏ها:
    1- اتّفاق نظر و اجماع چند نفر، نشانه‏ى حقانيّت نيست. (در اينجا برادران يوسف جمع شده و اتّفاق نظر داشتند، با اينكه كارشان صد در صد غلط بود.) «اجمعوا ان يجعلوه فى غيابت الجبّ»
    2- زمانى به يوسف عليه السلام وحى شد كه وى از خانواده دور شد و مورد بى مهرى برادران قرار گرفت. «فلمّا ذهبوا به... اوحينا اليه»
    3- امداد الهى، در لحظه‏هاى حساس به سراغ اولياى خدا مى‏آيد. «فى غيابت الجُبّ و اوحينا اليه »
    4- بهترين وسيله‏ى آرامش يوسف در دل چاه، الهام خدا نسبت به آينده روشن اوست. «اوحينا اليه»
    5 - يوسف در نوجوانى، شايستگى دريافت وحى الهى را دارا بود. «اوحينا اليه»
    6- خداوند اولياى خود را با سختى‏ها آزمايش و آنان را هدايت مى‏كند. «اوحينا اليه»
    7- آگاهى از آينده، موجب آرامش است. (آنچه سبب آرامش يوسف در چاه شد، وحى و بشارت به آينده روشن بود) «اوحينا اليه لتنبّئنّهم بأمرهم هذا»
    8 - اميد، بهترين سرمايه براى ادامه زندگى است. ما به يوسف وحى كرديم كه در آينده از چاه نجات پيدا مى‏كنى و برادران را از كارشان شرمنده خواهى كرد) «اوحينا اليه لتنبّئنّهم بأمرهم هذا»
    9- وقتى پايان رذايل رسوايى است، انسان عاقل بايستى نفس خود را مهار كند. «لتنبّئنّهم بامرهم...»
    10- از كارهاى زشت با اشاره و كنايه ياد كنيد. (در اينجا توطئه‏ى قتل يوسف، با كنايه مطرح شده است) «بامرهم»

    آيه (16)
    «16» وَ جَآءُو أَبَاهُمْ عِشَآءً يَبْكُونَ
    و(بعد از انجام نقشه خود) شب هنگام گريه‏كنان نزد پدرشان آمدند.
    نكته‏ها:
    در قرآن چهار نوع گريه و اشك داريم؛
    1- اشك شوق: گروهى از مسيحيان با شنيدن آيات قرآن اشك مى‏ريختند. «ترى اعينهم تفيض من الدمْع ممّا عرفوا من الحقّ» (35)
    2- اشك حزن و حسرت: مسلمانان عاشق همين كه از رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله مى‏شنيدند كه امكانات براى جبهه رفتن نيست گريه مى‏كردند. «تفيض من الدمع حزناً الا يجدوا ما ينفقون» (36)
    3- اشك خوف: همين‏كه آيات الهى براى اوليا تلاوت مى‏شد، گريه‏كنان به سجده مى‏افتادند، «خرّوا سُجدا وبُكيّاً» (37) ، «و يخِرّون للأذقان يبكون ويزيدهم خشوعاً» (38)
    4- اشك قلابى و ساختگى: همين آيه كه برادران يوسف گريه‏كنان نزد يعقوب آمدند كه گرگ يوسف را دريد. «يبكون»
    پيام‏ها:
    1- توطئه‏گران، از نقش احساسات و زمان، غفلت نمى‏كنند. برادران ناباب، شبانه و در تاريكى آن هم گريه‏كنان نزد پدر برگشتند تا پدر را با اين صحنه‏ها تحت تأثير قرار دهند. «عشاءً»
    2- گريه، هميشه نشانه‏ى صداقت نيست. به هر گريه‏اى اطمينان نكنيم. «يبكون»

    آيه (17)
    «17» قَالُواْ يَآ أَبَانَآ إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَ تَرَكْنَا يُوسُفَ عِنْدَ مَتَاعِنَا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ وَ مَآ أَنتَ بِمُؤْمِنٍ لَّنَا وَ لَوْ كُنَّا صَادِقِينَ
    گفتند: اى پدر! ما رفتيم كه مسابقه دهيم و يوسف را نزد وسايل خود (تنها) گذاشتيم، پس گرگ او را خورد و البتّه تو سخن ما را هر چند راستگو باشيم باور ندارى.
    پيام‏ها:
    1- دروغ، دروغ مى‏آورد. برادران براى توجيه خطاى خود، سه دروغ پى‏درپى گفتند: مسابقه رفته بوديم، يوسف را نزد وسايل گذاشتيم، گرگ او را خورد. «نستبق، تركنا، فأكله الذئب»
    2- دروغگو فراموش كار است. با وجود اين كه برادران، گفته بودند يوسف را براى بازى مى‏برند؛ ولى در گزارش خود به پدر وى را مراقب اثاث خود اعلام كردند. «تركنا يوسف عند متاعنا»
    3- مسابقه در بازى، داراى سابقه‏اى طولانى است.«نستبق»
    4- دروغگو اصرار دارد كه مردم او را صادق بپندارند. «و ما انت بمؤمن لنا و لو كنّا صادقين»

    آيه (18)
    «18» وَ جَآءُو عَلَى‏ قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى‏ مَا تَصِفُونَ
    و پيراهن يوسف را آغشته به خونى دروغين (نزد پدر) آوردند. (پدر) گفت: چنين نيست، (كه يوسف را گرگ دريده باشد)، بلكه نفسِتان كارى (بد) را براى شما آراسته است. پس صبرى جميل و نيكو لازم است و خدا را بر آنچه (از فراق يوسف) مى‏گوييد، به استعانت مى‏طلبم.
    نكته‏ها:
    سؤال: صبر بر مقدرات الهى زيباست، ولى صبر بر ظلمى كه در حقّ كودكى مظلوم روا شده، چه زيبايى دارد كه يعقوب مى‏گويد: «فصبر جميل»؟
    جواب: اولاً يعقوب از طريق وحى مى‏دانست كه يوسف زنده است. ثانياً اگر يعقوب حركتى مى‏كرد آنان جسارت بيشترى پيدا كرده و بر سر چاه رفته، يوسف را از بين مى‏بردند. ثالثاً نبايد كارى كرد كه راه توبه حتّى بر ظالمان به كلّى بسته شود.
    پيام‏ها:
    1- مراقب جوسازى‏ها باشيم. (پراهن خونين را نزد پدر آوردن، يك نوع مغلطه و جوسازى است.) «بدمٍ كذب»
    2- فريب برخى مظلوم نمايى‏ها را نخوريم. (يعقوب، فريب پيراهن خون‏آلود و اشك‏ها را نخورد

    بلكه گفت: امان از نفس شما.) «بل سولت لكم انفسكم»
    3- شيطان و نفس، گناه را نزد انسان زيبا جلوه مى‏دهند و انجام آن را توجيه مى‏كنند. «سوّلت لكم انفسكم»
    4- يعقوب‏عليه السلام مى‏دانست يوسف را گرگ نخورده، لذا از برادران استخوان ويا بقاياى جسد را مطالبه نكرد. «سوّلت لكم انفسكم»
    5 - حوادث دو چهره دارد: بلا و سختى، «بدم كذب» صبر و زيبائى. «فصبر جميل»
    6- انبياى الهى در برابر حوادث سخت، زيباترين عكس‏العمل را نشان مى دهند. «فصبر جميل»
    7- در حوادث بايد علاوه بر صبر وتوانايى درونى، از امدادهاى الهى استمداد جست. «فصبر جميل واللَّه المستعان»
    8 - براى صبر بايد از خداوند استمداد كرد. «فصبر جميل و اللّه المستعان»
    9- بهترين نوع صبر آن است كه عليرغم آنكه دل مى‏سوزد و اشك جارى مى‏شود، خدا فراموش نشود. «واللَّه المستعان»
    10- تحمّل توطئه فرزندان عليه برادر خود، سخت و درد آور است، لذا بايد از خدا براى تحمّل آن استمداد كرد. «و اللّه المستعان»
    11- حضرت يعقوب با جمله‏ى «و اللّه المُستعان على‏ ما تصفون» به جاى «على ما فعلتم»، به برادران فهماند كه مدّعاى آنان باور كردنى نيست.

    آيه (19)
    «19» وَ جَآءَتْ سَيَّارَةٌ فَأَرسَلُواْ وَارِدَهُمْ فَأَدْلَى‏ دَلْوَهُ قَالَ يَا بُشْرَى‏ هَذا غُلاَمٌ وَ أَسَرُّوهُ بِضَاعَةً وَ اللَّهُ عَلِيمُ بِمَا يَعْمَلُونَ
    و (يوسف در چاه بود تا) كاروانى فرا رسيد و مأمور آب را فرستادند (تا آب بياورد)، پس او دلو خود را به چاه افكند، (يوسف به طنابِ دلو آويزان شد و به بالاى چاه رسيد) مأمور آب فرياد زد: مژده كه اين پسرى است. او را چون كالائى پنهان داشتند (تا كسى ادّعاى مالكيّت نكند)، در حالى كه خداوند بر آنچه انجام مى‏دادند آگاه بود.
    نكته‏ها:
    خداوند، بندگان مخلص خود را تنها نمى‏گذارد و آنها را در شدايد و سختى‏ها نجات مى‏دهد. نوح را روى آب، يونس را زير آب و يوسف را از چاه آب، نجات داد. همچنان كه ابراهيم را از آتش، موسى را در وسط دريا و محمّد صلى الله عليه وآله را درونِ غار و على‏عليه السلام را در بستر كه به جاى پيامبر خوابيده بود، نجات داد.
    با اراده الهى، ريسمان چاه وسيله شد تا يوسف از قعر چاه به تخت و كاخ برسد، پس بنگريد با حبل‏اللَّه چه مى‏توان انجام داد!؟ «و اعتصموا بحبل اللّه...» (39)
    پيام‏ها:
    1- گاهى خودى‏ها انسان را در چاه مى‏اندازند، ولى خداوند از طريق بيگانگان، انسان را نجات مى‏دهد. «جائت سيارة»
    2- تقسيم كار، يكى از اصول مديريّت در زندگى جمعى است. («واردهم» به معناى مسئول آب است و اين بيانگر آن است كه كاروانيان كارها را ميان خود تقسيم كرده و شخصى را مسئول آب قرار داده بودند.)
    3- گروهى، انسان را به ديد كالا مى‏نگرند. «بضاعة»
    4- كتمان حقيقت، در برابر مردم امكان دارد، با خدا چه مى‏كنيم كه به همه چيز آگاه است. «اسرّوه... واللَّه عليم»

    آيه (20)
    «20» وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَ كَانُواْ فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِينَ
    و (كاروانيان) يوسف را به بهايى اندك چند درهمى فروختند و درباره او بى‏رغبت بودند.
    نكته‏ها:
    هر كس يوسفِ وجودش را ارزان بفروشد، پشيمان مى‏شود. عمر، جوانى، عزّت، استقلال و پاكى انسان، هريك يوسفى هستند كه بايد مواظب باشيم ارزان نفروشيم.
    پيام‏ها:
    1- معمولاً مالى كه آسان به دست آيد، آسان از دست مى‏رود. چون يوسف را بدون زحمت به دست آورند، او را ارزان فروختند. «و شَروه بثمن بخس»
    2- نظام برده‏دارى وبرده‏فروشى، سابقه‏اى دراز دارد. در آن زمان يوسف را به عنوان برده فروختند. «و شَروه»
    3- بى رغبتى به يوسف در مقطعى، به نفع آينده‏ى او شد. «و شَرَوه بثمن بَخس...» (آرى يوسف‏هاى هر زمان بايد از بى اعتنايى مردم دلسرد نشوند.)
    4- هر كس ارزش چيزى را نداند، آنرا ارزان از دست مى‏دهد. «بِثَمن بخس» (چون كاروانيان، ارزش يوسف را نمى‏شناختند، او را ارزان فروختند.)
    5 - اشخاص ارزشمند بالاخره ارزششان آشكار خواهد شد، هر چند در زمانى مورد بى مهرى قرار گيرند. (اگر امروز يوسف را به عنوان برده مى‏فروشند، روزگارى او حاكم خواهد شد) «شروه بثمن بخس...»
    6- تاريخ پول، به هزاران سال قبل باز مى‏گردد. «دراهم»
    7- مردان ناآگاه و غافل، يوسف را به بهاى كم فروختند، ولى زنان آگاه و عاشق، او را به فرشته‏اى كريم توصيف نمودند. «شروه بثمن بخس - اِن هذا الاّ ملك كريم»
    امام صادق‏عليه السلام فرمود: «رُبّ امرئة أفقه من رجل» (40) چه بسا زنى كه از مرد فهيم‏تر باشد.

    آيه (21)
    «21» وَ قَالَ الَّذِى اشْتَرَاهُ مِن مِّصْرَ لِامْرَأَتِهِ أَكْرِمِى مَثْوَاهُ عَسَى‏ أَن يَنْفَعَنَآ أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَكَذَلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِى الْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ وَ اللَّهُ غَالِبٌ عَلَى‏ أَمْرِهِ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ
    و كسى از مردم مصر كه يوسف را خريد، به همسرش گفت: مقام او را گرامى دار (او را به ديد برده، نگاه مكن) اميد است كه در آينده ما را سود برساند يا او را به فرزندى بگيريم. و اينگونه ما به يوسف در آن سرزمين جايگاه و مكنت داديم (تا اراده ما تحقق يابد) و تا او را از تعبير خواب‏ها بياموزيم و خداوند بر كار خويش تواناست، ولى اكثر مردم نمى‏دانند.
    نكته‏ها:
    جمله‏ى «عسى أن ينفعنا او نتّخذه ولداً» در دو مورد در قرآن به كار رفته است: يكى در مورد حضرت موسى وقتى كه صندوق او را از آب گرفتند، همسر فرعون به او گفت: اين نوزاد را نكشيد، شايد در آينده به ما سودى رساند. (41) و ديگرى در اينجاست كه عزيز مصر به همسرش مى‏گويد: احترام اين برده را بگير، شايد در آينده به درد ما بخورد. آرى، به اراده‏ى خداوندى، محبّتِ نوزاد و برده‏اى ناشناس، چنان در قلب حاكمانِ مصر جاى مى‏گيرد كه زمينه‏هاى حكومت آينده‏ى آنان را فراهم مى‏سازد.
    پيام‏ها:
    1- بزرگوارى در سيماى يوسف نمايان بود. تا آنجا كه عزيز مصر سفارش او را به همسرش مى‏كند. «اكرمى مثواه»
    2- زن در خانه، نقش محورى دارد. «اكرمى مثواه»
    3- اطرافيان و آشنايان را به نيكى با مردم دعوت كنيم. «اكرمى مثواه»
    4- در معاملات آينده نگر باشيد. «عسى ان ينفعنا» (اميد است كه اين نوجوان در آينده براى ما مفيد باشد)
    5 - با احترام به مردم، مى‏توان انتظار كمك ويارى از آنان داشت. «اكرمى... ينفعنا» (امروز به او احترام كن، فردا به سود مى‏دهد)
    6- دلها به دست خداوند است. مهر يوسف، در دل خريدار نشست. «عسى ان ينفعنا او نتّخذه ولداً»
    7- تصميم‏هاى مهم را مرحله‏اى و پس از ارزيابى اتّخاذ كنيم. (اوّل يوسف را به عنوان كمك‏كار در خانه مى‏بريم، «عسى أن ينفعنا» كم‏كم او را به عنوان فرزند خود قرار مى‏دهيم) «او نتّخذه ولداً»
    8 - فرزندخواندگى، سابقه تاريخى دارد. «نتّخذه ولداً»
    9- عزيز مصر فاقد فرزند بود. «نتّخذه ولداً»
    10- عدو شود سبب خير اگر خدا خواهد. (برادران او را در چاه انداختند و او امروز در كاخ مستقر شد) «كذلك مكنّا ليوسف»
    11- زيردستان را دست كم نگيريد، چه بسا قدرتمندان و حاكمان آينده باشند. «مكنّا ليوسف فى الارض»
    12- علم و دانش، شرطِ مسئوليّت پذيرى است. «مكّنّا... لنعلمه»
    13- پايان تلخى‏ها، شيرينى است. كسى كه به نام برده با قيمت ارزان فروخته شد، امروز در كاخ جاى گرفت. «شروه بثمن بخسٍ - مكّنّا ليوسف»
    14- اراده‏ى غالب خداوند، يوسف را از قعر چاه به جاه كشاند. «مكّنّا ليوسف»
    15- سنّت خداوند غلبه كامل خوبى‏ها و زيبايى‏ها بر زشتى‏هاست. «غالب على امره»
    16- آنچه را ما حادثه مى‏پنداريم، در حقيقت طراحى الهى براى انجام يافتن اراده‏ى اوست. «واللّه غالب على امره»
    17- چه بسا حوادث ناگوار كه چهره واقعى آن خير است. (يوسف در ظاهر به چاه افتاد، ولى در واقع طرح چيز ديگرى است) «كذلك مكنّا ليوسف... اكثر النّاس لا يعلمون»
    18- مردم، ظاهر حوادث را مى‏بينند، ولى از اهداف و برنامه‏هاى الهى بى‏خبرند. «لايعلمون»

    آيه (22)
    «22» وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ ءَاتَيْنَاهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذَلِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ
    و چون (يوسف) به رشد و قوّت خود رسيد به او حُكم (نبوّت يا حكمت) و علم داديم و ما اينگونه نيكوكاران را پاداش مى‏دهيم.
    نكته‏ها:
    كلمه‏ى «اشدّ» از «شدّ» به معناى «گِره محكم»، اشاره به استحكام جسمى و روحى است.
    پيام‏ها:
    1- علم وحكمت، ظرفيّت وآمادگى مى‏خواهد. «بلغ اشدّه آتيناه حكماً و علماً»
    2- حكمت، غير از علم است. «آتيناه حكماً و علماً» (علم، دانش است، ولى حكمت، بينش و بصيرتى است كه انسان را به حقّ مى‏رساند. گاهى افراد آگاهى و دانش و سواد دارند ولى باز در تصميم‏گيرى‏ها دچار لغزش شده و بصيرت لازم را ندارند تا از انحراف نجات پيدا نمايند. خداوند به يوسف هم حكمت داد و هم علم.)
    3- علوم انبيا، اكتسابى نيست. خداوند مى‏فرمايد: ما به او علم و حكمت داديم. «آتيناه حكماً و علماً»
    4- وجود علم و حكمت در كنار يكديگر بسيار ارزشمند و كارساز است. «حكماً و علماً»
    5 - دليلِ عزل و نصب‏ها را براى مردم بيان كنيم. (چون يوسف نيكوكار بود، به او علم و حكمت داديم.) «آتيناه حكماً... كذلك نجزى المحسنين»
    آرى، بايد احسان كنيم تا لايق دريافت پاداش خاصّ الهى باشيم. «نجزى المحسنين»
    6- نيكوكاران، در همين دنيا نيز كامياب مى‏شوند. «كذلك نجزى المحسنين»
    7- هر كس كه توان علمى و جسمى داشته باشد، مشمول لطف الهى نمى‏شود، بلكه محسن بودن نيز لازم است. «نجزى المحسنين»

    آيه (23)
    «23» وَ رَاوَدَتْهُ الَّتِى هُوَ فِى بَيْتِهَا عَن نَّفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوَابَ وَ قَالَتْ هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّى أَحْسَنَ مَثْوَاىَ إِنَّهُ لَا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ
    و زنى كه يوسف در خانه او بود، از يوسف از طريق مراوده و ملايمت، تمناى كام‏گيرى كرد و درها را (براى انجام مقصودش) محكم بست و گفت: براى تو آماده‏ام. يوسف گفت: پناه به خدا كه او پروردگار من است و مقام مرا گرامى داشته، قطعاً ستمگران رستگار نمى‏شوند.
    نكته‏ها:
    در تفسير «معاذ اللّه انّه ربّى احسن مثواى» دو احتمال داده‏اند:
    الف: خداوند، پروردگار من است كه مقام مرا گرامى داشته و من به او پناه مى‏برم.
    ب: عزيز مصر مالك من است و من سر سفره او هستم و درباره‏ى من به تو گفت: «اكرمى مَثواه» و من به او خيانت نمى‏كنم.
    هر دو احتمال، طرفدارانى دارد كه بر اساس شواهدى بدان استناد مى‏جويند. ولى به نظر ما، احتمال اوّل بهتر است. زيرا يوسف به خاطر تقواى الهى مرتكب گناه نشد، نه به خاطر اينكه بگويد: چون من در خانه عزيز مصر هستم و او حقّى بر من دارد، من به همسرش تعرّض و سوء قصد نمى‏كنم!. چون ارزش اين كار كمتر از رعايتِ تقوى است.
    البتّه در چند جاى اين سوره، كلمه‏ى «ربّك» كه اشاره به «عزيز مصر» است، به چشم مى‏خورد، ولى كلمه‏ى «ربّى» هر كجا در اين سوره استعمال شده، مراد خداوند است.
    از طرفى دور از شأن يوسف است كه خود را چنان تحقير كند كه به عزيز مصر «ربّى» بگويد.
    پيام‏ها:
    1- گناهان بزرگ، با نرمش و مراوده شروع مى‏شود. «راودته»
    2- پاك بودن مرد كافى نيست، زيرا گاهى زنها مزاحم مردان هستند. «و راودته»
    3- قدرت شهوت به اندازه‏اى است كه همسر پادشاه را نيز اسيرِ برده خود مى‏كند. «و راودته الّتى»
    4- سعى كنيم نام خلافكار را نبريم وبا اشاره از او ياد كنيم. قرآن نامى از همسر عزيز را كه عاشق يوسف شده نبرده است و به جاى نام او، مى‏فرمايد: «الّتى»
    5 - پسران جوان را در خانه‏هايى كه زنان نامحرم هستند، تنها نگذاريد. زيرا احتمال دارد باب مراوده باز شود. «و راودته الّتى هو فى بيتها»
    6- معمولاً عشق در اثر مراوده و به تدريج پيدا مى‏شود. وجود دائمى يوسف در خانه كم‏كم سبب عشق شد. «فى بيتها»
    7- مسائل مربوط به مفاسد اخلاقى را سربسته و مؤدبانه مطرح كنيد. «راودته»
    8 - حضور مرد و زن نامحرم در يك محيط در بسته، زمينه را براى گناه فراهم مى‏كند. «غلّقت الابواب و قالت هيت لك»
    9- زشتى زنا، در طول تاريخ مورد پذيرش بوده است و به همين دليل، زليخا همه‏ى درها را با دست خود محكم بست. «غلّقت الابواب»
    10- همه‏ى درها بسته، امّا درِ پناهندگى خدا باز است. «غلّقت الابواب... معاذ اللَّه»
    11- موقعيّت‏هاى امتحان الهى متفاوت است؛ گاه در چاه و گاه در كاخ. «راودته... قال معاذ اللّه»
    12- تقوى واراده‏ى انسان، مى‏تواند بر زمينه‏هاى انحراف و خطا غالب شود. «معاذاللَّه»
    13- توجّه به خدا، عامل بازدارنده از گناه ولغزش است. «معاذ اللّه»
    14- اگر رئيس يا بزرگ ما دستور گناه داد، نبايد از او اطاعت كنيم. «هيت لك قال معاذ اللَّه» (به خاطر اطاعت از مردم، نبايد نافرمانى خدا نمود. «لا طاعة لمخلوق فى معصية الخالق» (42) )
    15- به هنگام خطرِ گناه بايد به خدا پناه برد. «قال معاذ اللّه»
    16- در كاخ حكومتى نيز مى‏توان پاك، عفيف، صادق و امين بود. «قال معاذ اللّه»
    17- خطر غريزه‏ى جنسى به قدرى است كه براى نجات از آن بايد خدا به فرياد برسد. «معاذ اللّه»
    18- انسان هواپرست از رسوايى ظاهرى هراس دارد، (زليخا درها را محكم بست) ولى انسان خداپرست فقط از خدا مى‏ترسد. «معاذ اللّه»
    19- بهترين نوع تقوى آن است كه به خاطر لطف ومحبّت و حقّ خداوندى گناه نكنيم، نه از ترس رسوايى در دنيا يا آتش در آخرت. «معاذ اللَّه انّه ربّى احسن مثواى»
    20- ياد كردن الطاف الهى، از عوامل ترك گناه است. «انّه ربّى احسن مثواى»
    21- ياد عاقبت گناه، مانع از ارتكاب آن است. «لايفلح الظالمون»
    22- تشويق به زنا يا زمينه‏سازى براى گناه كردن جوانان پاك كه در اينجا كار زليخا بود، ظلم به خود، همسر، جامعه و افراد است. «لايفلح الظالمون»
    23- گاهى يك لحظه گناه، مى‏تواند انسان را از رستگارى ابدى دور كند. «لايفلح»
    24- ارتكاب گناه، ناسپاسى و كفران نعمت‏ها است. «لايفلح الظالمون»
    25- در هر كارى، بايد عاقبت انديشى كرد. «لايفلح الظالمون»
    26- يوسف‏عليه السلام در بحبوبه درگيرى با زليخا به فكر فلاح بود. «لايفلح الظالمون»
    27- انسانى كه مقام و منزلت خود را مى‏داند خود را به بهاى كم و زودگذر نمى‏فروشد. «لايفلح الظالمون»
    28- اگر از درى ظلم وارد شود، فلاح از در ديگر بيرون مى‏رود. «لايفلح الظالمون»

    آيه (24)
    «24» وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَن رَّءَا بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذَ لِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشَآءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ
    و همانا (همسر عزيز مصر) قصد او (يوسف) را كرد و او نيز اگر برهان پروردگارش را نمى‏ديد (بر اساس غريزه) قصد او را مى‏كرد. اينگونه (ما او را با برهان كمك كرديم) تا بدى و فحشا را از او دور كنيم، چرا كه او از بندگانِ برگزيده ما است.
    نكته‏ها:
    امام صادق عليه السلام فرمود: «برهان ربّ» همان نور علم، يقين و حكمت بود كه خداوند در آيات قبل فرمود: «و آتيناه حكماً و علماً». (43) و آنچه در بعضى روايات آمده كه مراد از برهان، مشاهده قيافه‏ى پدر يا جبرئيل است، سند محكمى ندارد.
    در قرآن بارها از همّت و تصميم دشمنان خدا براى توطئه نسبت به اولياى خدا، سخن به ميان آمده كه خداوند نقشه‏هاى آنان را نقش بر آب نموده است. مثلاً در برگشت از جنگ تبوك منافقان خواستند با رم دادن شتر پيامبر، حضرت را به شهادت برسانند ولى نشد؛ «و همّوا بما لم ينالوا» (44) يا تصميم بر منحرف كردن پيامبر گرفتند؛ «لهمّت طائفة منهم ان يضلّوك» (45) و يا تصميم بر تجاوز گرفتند كه نشد. «اذ همّ قوم ان يبسطوا اليكم ايديهم فكفّ ايديهم عنكم» (46)
    يوسف، معصوم و پاكدامن بود؛ به دليل گفتار خودش و گفتار همه‏ى كسانى كه به نحوى با يوسف رابطه داشته‏اند و ما نمونه‏هايى از آن را بيان مى‏كنيم:
    1- خداوند فرمود: «لنصرف عنه السوء والفحشاء انّه من عبادنا المخلصين» (ما يوسف را با برهان كمك كرديم) تا بدى و فحشا را از او دور كنيم، زيرا او از بندگان برگزيده‏ى ماست.
    2- يوسف مى‏گفت: «ربّ السّجن احبّ الىّ مما يدعوننى اليه» پرودگارا! زندان براى من از گناهى كه مرا به آن دعوت مى‏كنند بهتر است. در جاى ديگر گفت: «انّى لم اخنه بالغيب» من به صاحبخانه‏ام در غياب او خيانت نكردم.
    3- زليخا گفت: «لقد راودته عن نفسه فاستعصم» به تحقيق من با يوسف مراوده كردم و او معصوم بود.
    4- عزيز مصر گفت: «يوسف اعرض عن هذا و استغفرى لذنبك » اى يوسف تو اين ماجرا را مسكوت بگذار و به زليخا گفت: از گناهت استغفار كن.
    5 - شاهدى كه گواهى داد و گفت: اگر پيراهن از عقب پاره شده معلوم مى‏شود كه يوسف پاكدامن است. «ان كان قميصه...»
    6- زنان مصر كه گفتند: «ما علمنا عليه من سوء» ما هيچ گناه و بدى درباره‏ى او سراغ نداريم.
    7- ابليس كه وعده‏ى فريب همه را داد، گفت: «الاّ عبادك منهم المخلصين» من حريف برگزيدگان نمى‏شوم و اين آيه يوسف را مخلص ناميده است.
    پيام‏ها:
    1- اگر امداد الهى نباشد، پاى هر كسى مى‏لغزد. «همّ بها لولا أن رَآ برهان ربّه»
    2- در هر صحنه‏اى، امكان ديدن و دريافت جلوه‏اى كه سبب نجات انسان باشد، وجود دارد. «همّ بها لولا ان رَآ برهان ربّه»
    3- انبيا در غرايز مانند ساير انسان‏ها هستند، ولى به دليل ايمان به حضور خدا، گناه نمى‏كنند. «همّ بها لولا أن رَآ برهان ربّه»
    4- غفلت از ياد الهى، زمينه‏ى ارتكاب گناه و توجّه به آن، عامل محفوظ ماندن در گناه است. «همّ بها لولا أن رَآ برهان ربّه»
    5 - مخلَص شدن موجب محفوظ ماندن شخص از گناه مى‏گردد. «لنصرف عند السوء... انّه من عبادنا المخلصين»
    6- خداوند، بندگان مخلَص را حفظ مى‏كند. «لنصرف عنه... انّه من عبادنا المخلصين»
    7- بدى و فحشا با مخلَص بودن يكجا جمع نمى‏شود. «لنصرف عند السوء... المخلصين»
    8 - مخلص شدن مخصوص يوسف‏عليه السلام نيست، مى‏توان با پيمودن راه آن حضرت به مقام مخلصين نزديك شد. «انّه من عبادنا المخلصين» («من عبادنا» يعنى يوسف تنها نيست بلكه مى‏توان مثل او شد.)

    آيه (25)
    «25» وَ اسْتَبَقَا الْبَابَ وَ قَدَّتْ قَمِيصَهُ مِن دُبُرٍ وَ أَلْفَيَا سَيِّدَهَا لَدَا الْبَابِ قَالَتْ مَا جَزَآءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً إِلَّا أَن يُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِيمٌ
    و هر دو بسوى در سبقت گرفتند و آن زن پيراهن او را از پشت دريد. ناگهان شوهرش را نزد در يافتند. زن (براى انتقام از يوسف يا تبرئه خود با چهره حقّ به جانبى) گفت: كيفر كسى كه به همسرت قصد بد داشته جز زندان ويا شكنجه دردناك چيست؟
    نكته‏ها:
    «استباق» به معناى سبقت و پيشى‏گرفتن دو يا چند نفر از يكديگر است، يوسف براى فرار از گناه به سوى در فرار كرد و زليخا نيز به دنبال او مى‏دويد. گويا به سوى در مسابقه گذارده‏اند. «قُدّ» به معناى پاره شدن پارچه از طرف طول است. «لفاء» به يافتن ناگهانى چيزى گفته مى‏شود.
    پيام‏ها:
    1- پناه بردن به خدا و گفتن «معاذ اللَّه» به تنهايى كفايت نمى‏كند، بايد از گناه فرار كرد. «استبقا»
    2- گاهى ظاهر عمل يكى است، ولى هدف‏ها مختلف است. (يكى مى‏دود تا به گناه آلوده نشود، ديگرى مى‏دود تا آلوده بكند) «استبقا»
    3- بهانه‏ى بسته بودن در براى تسليم شدن در برابر گناه كافى نيست، بايد به سوى درهاى بسته حركت كرد شايد باز شود. «استبقا الباب»
    4- از صحنه جرم سريع نگذريم، مجرم معمولاً از خود جاى پا باقى مى‏گذارد. «قدّت قميصه من دُبُر»
    5 - گاه بايستى سرزده به منازل و محل كار سركشى كرد. «الفَيا»
    6- گاهى شاكى، خود مُجرم است. در اينجا زليخا كه خود مجرم بود، از يوسف شكايت كرد. «قالت ما جزاء...»
    7- گنهكار براى تبرئه خود، از عواطف واحساسات بستگان خود استمداد مى‏كند. زليخا به شوهرش گفت: او به ناموس تو سوء قصد داشته است. «باهلك»
    8 - صاحبان قدرت اگر مقصّر باشند معمولاً ديگران را متّهم مى‏كنند. «اراد باهلك سوء»
    9- چه بسا سخن حقّى كه از آن هدف باطلى دنبال شود. «اراد باهلك سوءً الاّ أن يسجن»
    10- زندان و زندانى نمودن مجرمان، سابقه تاريخى دارد. «أن يسجن»
    11- اعلام كيفر، نشانه‏ى قدرت همسر عزيز بود. «أن يسجن او عذاب اليم»
    12- زليخا عاشق نبود، بلكه هوس باز بود؛ چرا كه عاشق حاضر است جانش را فداى معشوق كند نه اين كه او را متهم و به زندان افكند. «اراد باهلك سوءً الاّ ان يسجن»
    13- عشق هوس‏آلود، گاهى عاشق را قاتل مى‏كند. «ان يسجن او عذاب اليم»
    14- زليخا داراى نفوذ در دستگاه حكومتى و خط دهنده بوده است و لذا در اينجا پيشنهاد زندان و شكنجه شدن يوسف را مطرح كرد. «الاّ ان يسجن او عذاب اليم»

    آيه (26 و 27)
    «26» قَالَ هِىَ رَاوَدَتْنِى عَن نَّفْسِى وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِّنْ أَهْلِهَآ إِن كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِن قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الْكَاذِبِينَ
    (يوسف) گفت: او خواست كه از من (برخلاف ميلم) كام گيرد و شاهدى از خانواده زن، شهادت داد كه اگر پيراهن يوسف از جلو پاره شده، پس زن راست مى‏گويد و او از دروغگويان است. (زيرا در اين صورت او وهمسر عزيز، از روبرو درگير مى‏شدند وپيراهن از جلو چاك مى‏خورد.)
    «27» وَ إِن كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَ هُوَ مِنَ الصَّادِقِينَ
    و اگر پيراهن او (يوسف) از پشت پاره شده، پس زن دروغ گفته و او از راستگويان است.
    نكته‏ها:
    در برخى روايات، شاهد را كودكى معرّفى كرده‏اند كه مثل عيسى‏عليه السلام در گهواره به سخن آمد، ولى چون سند محكمى ندارد، نمى‏توان به آن اعتنا كرد. امّا بهتر است شاهد را يكى از مشاوران عزيز بدانيم كه فاميل همسر و داراى هوش و ذكاوت بود و همانند عزيز مصر، شاهد اين اتّفاق گرديد.
    يوسف، ابتدا به سخن نكرد و شايد اگر همسر عزيز حرفى و تهمتى نمى‏زد، يوسف حاضر نمى‏شد آبروى او را بريزد و بگويد: «هى راودتنى»
    هر كس پاكتر است، بيشتر در معرض تهمت است. در ميان زنان، پاكدامن‏تر از مريم نبود، امّا او را متّهم به ناپاكى كردند، در ميان مردان نيز كسى به پاكى يوسف يافت نمى‏شد، به او هم نسبت نارواى زنا دادند. امّا خداوند در هر دو مورد به بهترين وجه، پاكى آنان را ثابت نمود.
    در داستان يوسف، پيراهن او نقش آفرين است:
    در اينجا؛ پارگى پيراهن از پشت، دليل بى‏گناهى او و كشف جرم همسر عزيز گرديد و در جاى ديگر؛ پاره نشدن پيراهن موجب كشف جرم برادران او گرديد. زيرا بعد از انداختن يوسف به چاه، وقتى برادران پيراهن او را آغشته به خون كرده و به پدر نشان دادند و گفتند: يوسف را گرگ خورده است، پدر پرسيد: پس چرا پيراهن او پاره نشده است؟! در پايان داستان نيز، پيراهنِ يوسف، وسيله‏ى بينا شدن چشم پدر گرديد.
    پيام‏ها:
    1- متّهم بايد از خود دفاع و مجرم اصلى را معرفى كند. حضرت يوسف‏عليه السلام در برابر جمله «ما جزاء مَن اراد باهلك سوءً» با گفتن «هِىَ راودتنى»، پاسخ مناسبى به زليخا داد و گفت او قصد گناه كرد.
    2- كسى كه در مقام قضاوت است بايد شكايت شاكى و دفاع متهم را بشنود و مدارك را بررسى كند و سپس نظر دهد. (در اين ماجرا همسر گفت كه يوسف سوء قصد داشته، «اراد باهلك سوء» يوسف تهمت را رد كرد و گفت: «هى راودتنى» زن مقصّر بوده است. شاهد نيز علامت صدق و كذب را از راه پاره شدن پيراهن جلو يا پشت سر مطرح كرد)
    3- دفاع از بى گناه، واجب است و سكوت، همه جا زيبا نيست. «شهد شاهد»
    4- كمك به روشن شدن حقيقت، كارى پسنديده است. «و شهد شاهد»
    5 - در قضاوت، كسى كه مستند حرف بزند و با قرائن آن را تأييد كند در حكم شاهد است. «شهد شاهد»
    6- خداوند از راهى كه هيچ انتظارش نمى‏رود، افراد را حمايت مى‏كند. «شهد شاهد من اهلها»
    7- آنجا كه خدا بخواهد، بستگان مجرم عليه او شهادت مى‏دهند. «شهد شاهد من اهلها»
    8 - در شهادت و داورى، مراعات حسب، نسب، موقعيّت و خويشاوندى متّهم، جايز نيست. «شهد شاهد من اهلها»
    9- شهادت خويشان عليه يكديگر، سبب اطمينان بيشترى مى‏شود. «شاهد من اهلها»
    10- در قضاوت، بيش از توجّه به گفته‏هاى شاكى و متهم، به بررسى مدارك و اسناد توجّه شود. «قالت ما جزاءُ... قال هى راودتنى... شهد شاهد... ان كان قميصه...»
    11- قضاوت و تشخيص جرم، كارشناس نياز دارد. «شهد شاهد... ان كان قميصه...»
    12- در جرم‏شناسى از قرائن و آثار ظريف به جاى مانده، مجرم شناخته و مسايل كشف مى‏شود. «ان كان قميصه...»
    13- بكارگيرى روشهاى جرم‏شناسى براى تشخيص جرم و مجرم، لازم است. «ان كان قميصه قدّ من دبر...»

    آيه (28)
    «28» فَلَمَّا رَءَا قَمِيصَهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ
    پس همين كه (عزيز مصر) پيراهن او را ديد كه از پشت پاره شده است، (حقيقت را دريافت و) گفت: بى‏شك اين از حيله شما زنان است. البتّه حيله شما شگرف است.
    نكته‏ها:
    با اينكه قرآن، كيد شيطان را ضعيف مى‏داند: «انّ كيد الشيطان كان ضعيفاً» (47) ولى در اين آيه، كيد زنان بزرگ شمرده شده است. به گفته‏ى تفسير صافى، اين به خاطر آن است كه وسوسه شيطان لحظه‏اى، غيابى و سارقانه است، ولى وسوسه زن، با لطف، محبّت، حضورى و دائمى است.
    گاهى خداوند كارهاى بزرگ را با وسيله‏هاى كوچك انجام مى‏دهد. مثلاً سرنگونى ابرهه را با پرندگان ابابيل، حفظ جان پيامبر اسلام را با تار عنكبوت، آموزش دفن ميّت را با كلاغ، اثبات پاكى مريم‏عليها السلام را با سخن گفتن نوزاد، پاكى يوسف را با پاره شدن پيراهن، ايمان آوردن يك كشور را با سفر هُدهُد و كشف اصحاب كهف را با نمونه پول، تحقّق بخشيده است.
    پيام‏ها:
    1- قضاوت بر اساس ادلّه و بدور از حبّ و بغض‏ها، مقتضاى عدالت است. «فلمّا رأى قميصه... قال انّه من كيدكنّ»
    2- استدلال منطقى، هر انسان منصفى را مطيع و منقاد مى‏كند. (عزيز مصر، مطيع سخن شاهد شد) «شهد شاهد... قال انّه من كيدكنّ»
    3- آثار و مدارك صحنه‏ى جرم بايد به دقت مشاهده و بررسى شود. «قُدّ من دُبر»
    4- وقتى به نتيجه قطعى رسيديم، در اعلان حكم ترديد نكنيم. «فلمّا رأى... قال»
    5 - عزيز مصر داراى عدالت نسبى و انصاف در برخورد با موضوعات بوده است. (چون بدون تحقيق كسى را متهم نكرد و پس از آن نيز حقّ را به يوسف داد) «فلمّا رأى... انّه من كيدكنّ»
    6- حقّ و حقيقت، هميشه پشت پرده نمى‏ماند و مجرم روزى رسوا مى‏شود. «انّه من كيدكنّ»
    7- سخن حقّ را گرچه تلخ و بر ضرر باشد بپذيريم. (عزيز پذيرفت كه مقصّر همسر اوست) «انّه من كيدكنّ»
    8 - از مكر زنان ناپاك بترسيد كه حيله‏ى آنان خطرناك است. «انّ كيدكنّ عظيم»
    9- مكر و حيله هر قدر هم بزرگ باشد، قابل كشف و افشاست. «فلمّا رأى... قال انّه من كيدكنّ انّ كيدكنّ عظيم»

    آيه (29)
    «29» يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا وَاسْتَغْفِرِى لِذَنبِكِ إِنَّكِ كُنتِ مِنَ الْخَاطِئِينَ
    (عزيز مصر گفت يوسف از اين مسئله صرف نظر كن و (آن را بازگو نكن وبه همسرش نيز خطاب كرد و گفت: و) تو براى گناهت استغفار كن، چون از خطاكاران هستى.
    پيام‏ها:
    1- عزيز مصر مى‏خواست مسئله مخفى بماند، ولى مردم دنيا در تمام قرن‏ها از ماجرا با خبر شدند، تا پاكى يوسف ثابت شود. «يوسف اعرض عن هذا»
    2- عزيز مصر به خاطر جايگاهش از يوسف خواست تا از جريان صرف نظر كند. «اعرض عن هذا»
    3- عزيز مصر نيز همچون ساير كاخ‏نشينان، نسبت به مسئله‏ى ناموس و غيرت تساهل كرد و به استغفار اكتفا كرد و از توبيخ همسر به صورت جدّى خوددارى نمود!. «و استغفرى»
    4- رهبران غيرالهى، قدرت برخورد قاطع و عادلانه نسبت به بستگان متخلّف خودشان را ندارند. «و استغفرى»
    5 - تلاش زن براى برقرارى رابطه با غير همسر خويش، امرى ناروا و نامشروع است. «واستغفرى لذنبك»
    6- روابط لجام گسيخته جنسى و هوسرانى، در بين غير متديّنين به اديان الهى نيز كارى ناپسند شمرده مى‏شود. «استغفرى لذنبك»

    آيه (30)
    «30» وَ قَالَ نِسْوَةٌ فِى الْمَدِينَةِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَن نَّفْسِهِ قَدْ شَغَفَهَا حُبّاً إِنَّا لَنَرَاهَا فِى ضَلاَلٍ مُّبِينٍ
    زنانى در شهر (زبان به ملامت گشودند و) گفتند: همسر عزيز با غلامش مراوده داشته و از او كام خواسته است. همانا يك غلام او را شيفته خود كرده است. به راستى ما او را در گمراهى آشكار مى‏بينيم.
    نكته‏ها:
    «شغاف» به پيچيدگى بالاى قلب يا پوسته نازك روى قلب، كه همچون غلاف آنرا در برمى‏گيرد، گفته شده است. جمله‏ى «شَغَفها حُبّاً» يعنى علاقه‏ى يوسف به قلب زليخا گره خورده و عشق، شديد شده است. (48)
    دو گروه درباره يوسف گفتند: علاقه‏ى بيش از حدّ به او نشانه‏ى گمراهى است: يكى

    برادرانش كه به جهت محبّت پدر به يوسف، پدر را گمراه خوانده و گفتند: «انّ ابانا لفى ضلال مبين» و ديگرى زنانِ مصر كه به جهت علاقه‏ى شديد زليخا به يوسف، زليخا را گمراه خوانده و گفتند: «انّا لنراها فى ضلال مبين».
    هر كس يوسف را براى خود مى‏خواست؛ يعقوب او را فرزند خود مى‏داند؛ «يا بُنىّ» كاروان او را سرمايه خود مى‏داند؛ «شروه بثمن بخس» عزيز مصر او را فرزند خوانده مى‏داند؛ «نتّخذه ولدا» زليخا او را معشوق خود مى‏داند؛ «شغفها حبّاً» زندانيان او را تعبير كننده خواب خود مى‏دانند؛ «نبّئنا بتأويله» ولى خداوند او را برگزيده و رسول خود مى‏داند؛ «يجتبيك ربّك» و آنچه براى يوسف ماند، همين مقام رسالت بود. «واللّه غالب على امره»
    پيام‏ها:
    1- اخبار مربوط به خانواده مسئولان، زود شايع مى‏گردد، پس بايد مراقب رفتارهاى خود باشند. «قال نسوة... اِمرأت العزيز»
    2- بستن درها براى انجام گناه نيز مانع رسوايى نمى‏شود. «غلقت الابواب... قال نسوة... اِمرأت العزيز تراود»
    3- خطاهاى افراد خانواده به مرد و سرپرست خانواده منتسب مى‏شود. «امرئة العزيز تُراود فتاها»

    آيه (31)
    «31» فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَاً وَءَاتَتْ كُلَّ وَاحِدَةٍ مِّنْهُنَّ سِكِّيناً وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَ قُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَذَا بَشَراً إِنْ هَذَآ إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ
    پس چون (همسر عزيز) نيرنگ (وبدگويى) زنان (مصر) را شنيد، (كسى را براى دعوت) به سراغ آنها فرستاد و براى آنان (محفل و) تكيه‏گاهى آماده كرد و به هر يك چاقويى داد (تا ميوه ميل كنند) و به يوسف گفت: بر زنان وارد شو. همين كه زنان او را ديدند بزرگش يافتند و دست‏هاى خود را (به جاى ميوه) عميقاً بريدند و گفتند: منزّه است خداوند، اين بشر نيست، اين نيست جز فرشته‏اى بزرگوار.
    نكته‏ها:
    كلمه‏ى «قطّعن ايديهنّ» را دو گونه مى‏توان معنا كرد: يكى آن كه به جاى ميوه دست خود را بريدند و ديگر آنكه از ميوه خوردن دست كشيدند.
    كلمه «حاشا» به معنى در حاشيه و كنار بودن است. رسم بوده كه هرگاه مى‏خواستند شخصى را از عيبى منزه بدانند، اوّل خدا را تنزيه مى‏كردند سپس آن شخص را. (49)
    همسر عزيز مصر زن سياستمدارى بود و با مهمانى دادن توانست مشت رقبا را باز كند و آنان را غافلگير نمايد.
    پيام‏ها:
    1- گاهى هدف از بازگو كردن مسايل ديگران، دلسوزى نيست، بلكه حسادت و توطئه و نقشه عليه آنان است. «بمكرهنّ»
    2- شايد زنان مصر با انتشار خبر عشق زليخا به يوسف‏عليه السلام مى‏خواستند بدين وسيله يوسف را مشاهده كنند. «بمكرهنّ»
    3- گاهى بايد پاسخ مكر را با مكر داد. (زنان با بازگوكردن راز همسر عزيز مصر، نقشه كشيدند و او با يك ميهمانى، نقشه آنان را پاسخ داد.) «ارسلت اليهنّ»
    4- زليخا براى كنترل جوسازى عليه خود، به توجيه افراد عمده‏اى كه در جوسازى و انتشار اخبار دخيل بودند پرداخت. (واضح است كه دعوت شدگان همه‏ى زنان منطقه نبودند) «فلمّا سمعت بمكرهنّ ارسلت اليهنّ»
    5 - مجرم، گاه براى تنزيه خود، براى ديگران نيز زمينه‏سازى جرم مى‏كند تا آن را عادّى جلوه دهد. «فلمّا سمعت بمكرهنّ ارسلت اليهنّ»
    6- سرويس جداگانه براى هر ميهمان كارى پسنديده و ارزشمند است. «آتت كلّ واحدة منهنّ سكّيناً»
    7- اطاعت از مولى و صاحب تا وقتى معصيت نباشد لازم است. «قالت اخرج عليهنّ فلمّا رأينه»
    8 - شنيدن كى بود مانند ديدن. «فلمّا رأينه اكبرنه»
    9- انسان به طور فطرى در برابر بزرگى و بزرگوارى، تواضع مى‏كند. «اكبرنه»
    10- زليخا خواست به زنان مصر تفهيم كند كه شما يك لحظه يوسف را ديديد، طاقت از كف داديد؛ او شبانه روز در خانه من است؟! «فلمّا رأينه اكبرنه و قطّعن ايديهنّ»
    11- زود انتقاد نكنيد، شايد شما هم اگر به جاى او بوديد مثل او مى‏شديد. «قطّعن ايديهنّ» (انتقاد كنندگان وقتى يوسف را ديدند، همه مثل زن عزيز مصر گرفتار شدند.)
    12- انسان تا وقتى در معرض امتحان قرار نگرفته ادّعايى دارد؛ امّا گاهى كه مورد آزمايش قرار مى‏گيرد، ناخودآگاه ماهيّت خود را نشان مى‏دهد. «فلمّا رأينه اكبرنه و قطّعن ايديهنّ»
    13- عشق كه آمد، انسان بريدن دست خودش را نمى‏فهمد. «قطّعن ايديهنّ» (اگر شنيده‏ايد كه حضرت على‏عليه السلام به هنگام نماز، از پايش تير را كشيدند و متوجّه نشد، تعجّب نكنيد. زيرا اگر عشق سطحى دنيوى تا بريدن دست پيش مى‏رود، عشق معنوى و عميق به جمال واقعى، چه خواهد كرد!.)
    14- يوسف در زيبايى بى نظير و در عين حال در عفت الگويى براى همگان است. «فلمّا رأينه اكبرنه... قلن حاش للّه»
    15- جمال يوسف‏عليه السلام موجب گرفتارى او شد، ولى علم و تقوايش موجب نجات او گرديد. (آرى جمال معنوى مهم‏تر از جمال ظاهرى است)
    16- مردم مصر در آن زمان، به خداوند و فرشتگان ايمان داشتند. «حاش للّه... ملك كريم»

    آيه (32)
    «32» قَالَتْ فَذَ لِكُنَّ الَّذِى لُمْتُنَّنِى فِيهِ وَلَقَدْ رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَلَئِن لَّمْ يَفْعَلْ مَآ ءَامُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَ لَيَكُوناً مِّنَ الصَّاغِرِينَ
    (همسر عزيز مصر به زنانى كه دست خود را بريده بودند،) گفت: اين همان كسى است كه مرا درباره او ملامت مى‏كرديد. و البتّه من از او كام خواستم، ولى او پاكى ورزيد. واگر آنچه را به او دستور مى‏دهم انجام ندهد، حتماً زندانى خواهد شد و از خوارشدگان خواهد بود.
    نكته‏ها:
    شرايط اجتماعى و روانى، در نوع عكس‏العمل افراد تأثير دارد. همسر عزيز آنگاه كه از افشاى كار زشت خود مى‏ترسد، درها را مى‏بندد، «غلقّت الابواب»، امّا هنگامى كه زنان مصر را همراه و همداستان خود مى‏بيند، علناً مى‏گويد: «أنا راودته» من او را فرا خواندم. در جامعه نيز وقتى حساسيّت به زشتى گناه از بين برود، گناه آسان مى‏شود. شايد براى جلوگيرى از همين امر است كه در دعاى كميل مى‏خوانيم: «اللّهم اغفر لى الذنوب الّتى تَهتك العِصَم» خداوندا! گناهانى كه پرده حيا را پاره مى‏كند برايم بيامرز. زيرا گناه در ابتدا انجامش براى انسان سنگين است، امّا همين كه پرده حيا برافتاد آسان مى‏شود.
    پيام‏ها:
    1- ديگران را ملامت نكنيم كه خود گرفتار مى‏شويم. «فذلكنّ الّذى لمتنّنى فيه»
    2- عشق گناه آلود، سبب رسوائى مى‏شود. «لقد راودته»
    3- دروغگو رسوا مى‏شود. كسى كه ديروز گفت: يوسف قصد سوء داشته؛ «اراد باهلك سوء» امروز مى‏گويد: «لقد راودته» من قصد كام گرفتن از او را داشتم.
    4- عفّت و پاكى، ناپاكان را رسوا مى‏كند. «و لقد راودته عن نفسه»
    5 - گاهى دشمن هم به پاكى شخص مقابل، گواهى مى‏دهد. «فاستعصم» (وجدان مجرم نيز گاهى بيدار مى‏شود.)
    6- پاكى، لازمه‏ى نبوّت است. «و كذلك يجتبيك... فاستعصم...»
    7- چه پاكانى كه به خاطر خودكامگان به زندان مى‏روند. «فاستعصم... ليسجننّ»
    8 - گناهكاران (عاشقان) به دنبال هدف خويش هستند و از هر وسيله‏اى استفاده مى‏كنند. «و لئن لم يفعل ما آمره ليسجننّ»
    9- قدرت اگر با ايمان و تقوا همراه نباشد براى هواى نفس مورد استفاده قرار مى‏گيرد. «ما آمره ليسجننّ»
    10- زليخا در حكومت مصر، داراى نفوذى ويژه بود. «ليسجننّ»
    11- سوء استفاده از قدرت، حربه‏ى طاغوتيان است. «ليسجننّ»
    12- تهديد به حبس وتحقير، حربه وشيوه‏ى طاغوتيان است. «ليسجننّ،... الصاغرين»

    - هواى نفس به قدرى نيرومند است كه حتّى با رسوايى نيز به راه خود ادامه مى‏دهد. «راودته... و لئن لم يفعل ما آمره...»
    14- عاشقِ شكست خورده، دشمن مى‏شود. «قالت... ليسجنّن و ليكوناً من الصاغرين»
    15- روحيه كاخ‏نشينى، غيرت را مى‏ميراند. (با آنكه عزيز مصر خيانت همسر خود را فهميد و از او خواست كه توبه كند، ولى باز هم ميان او و يوسف فاصله نيانداخت.)
    16- هواپرستان و طاغوتيان، تقوا و كفّ نفس را وسيله‏ى خوارى و ذلّت مى‏دانند. «من الصاغرين»

    آيه (33)
    «33» قَالَ رَبِ‏ّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَىَّ مِمَّا يَدْعُونَنِى إِلَيْهِ وَإِلَّا تَصْرِفْ عَنِّى كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُن مِّنَ الْجَاهِلِينَ
    (يوسف) گفت: پرودگارا! زندان براى من از آنچه مرا به سوى آن مى‏خوانند محبوب‏تر است. و اگر حيله آنها را از من باز نگردانى، به سوى آنها تمايل مى‏كنم و از جاهلان مى‏گردم.
    نكته‏ها:
    يوسف سراپا جوانمرد بود؛ يكبار فداى حسادت برادران شد و خصومت نكرد. بار ديگر هدفِ عشقِ زليخا شد، ولى گناه نكرد. بار سوم به هنگام قدرت، از برادران انتقام نگرفت. بار چهارم همين كه كشور را در خطر ديد به جاى برگشت به وطن، تقاضاى تدبير امور و نجات كشور را داد.
    براى هر كس، محبوبى است؛ براى يوسف پاكدامنى از زندان محبوب‏تر است، براى گروهى دنيا محبوب‏تر؛ «الّذين يستحبّون الحياة الدنيا» (50) امّا براى مؤمن، خداوند محبوب‏تر است. «والّذين آمنوا اشدّ حبّاً للّه» (51)
    پيام‏ها:
    1- توجّه به ربوبيّت خدا، از آداب دعاست. «ربّ»
    2- اولياى خدا، فشار زندگى شرافتمندانه را، از رفاه در گناه بهتر مى‏دانند. «ربّ السجن احبّ الىّ»
    3- هر آزادبودنى ارزش نيست وهر زندان‏بودنى عيب نيست. «ربّ السّجن احبّ»
    4- انسان با استمداد از خداوند، مى‏تواند در هر شرايطى از گناه فاصله بگيرد. «ربّ السجن احبّ» (هجرت از محيط گناه لازم است.)
    5 - رنج و سختى نمى‏تواند مجوز ارتكاب گناه باشد. «ربّ السجن احبّ...»
    6- دعا و نيايش و استمداد از خداوند، يكى از راههاى مصون ماندن از گناه و انحرافات جنسى است. «ربّ السجن احبّ...»
    7- شخصيّت انسان به روح اوبستگى دارد، نه جسم او. اگر روح آزاد باشد، زندان بهشت است واگر روح در فشار باشد، كاخ هم زندان مى‏شود.«السجن احبّ»
    8 - جداسازى محيط به خاطر مصون ماندن افراد از گناه، كارى شايسته است. (يوسف خواهان جدا شدن بود، حتّى اگر به قيمت زندان رفتن باشد)
    9- رضايت خداوند بر رضايت مردم و جمع ترجيح دارد. «ربّ السجن احبّ الىّ ممّا يدعوننى اليه»
    10- هيچ كس بدون لطف خداوند، محفوظ نمى‏ماند. «و الاّ تصرف عنّى...» در شرايط بحرانى تنها راه نجات، اتكا به خداوند است.
    11- گاهى آزمايش‏هاى الهى هر لحظه سخت‏تر مى‏شود. (يوسف قبلاً گرفتار يك زن بود، حال گرفتار چندين زن شده است.) «كيدهنّ، اليهنّ»
    12- يوسف درباره‏ى گناه كلمه‏ى تمايل، «اصب اليهنّ» ولى درباره‏ى زندان كلمه‏ى محبوب‏تر را بكار مى‏برد و اين نشان مى‏دهد كه پاكى و عصمت در عمق جان يوسف نهادينه شده بود. «ربّ السجن احبّ الىّ... احبّ اليهنّ»
    13- تمايل به گناه و پيروى ناصحيح از غرائز، نوعى جهل است. «أكن من الجاهلين»
    14- گناه، موجب سلب علوم خدادادى و موهبت‏هاى الهى است. (در آيات قبل خوانديم: «آتيناه حكماً و علماً» و در اينجا يوسف مى‏فرمايد «اكن من الجاهلين»
    15- جهل تنها بيسوادى نيست، انتخاب لذّت آنى و چشم‏پوشى از رضاى خدا، جهل محض است. «اكن من الجاهلين»
    16- عمل نكردن به دانسته‏ها، انسان را در رديف جاهلان قرار مى‏دهد. «اكن من الجاهلين»

    آيه (34)
    «34» فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ
    پس پرودگارش (در خواست) او را اجابت كرد و حيله زنان را از او برگرداند، زيرا كه او شنواى داناست.
    پيام‏ها:
    1- دعاى مردان خدا مستجاب مى‏شود. «فاستجاب له»
    2- گاهى شدايد و سختى‏ها زمينه‏ى پيدا شدن امداد الهى و راه نجات است. «ربّ السجن... فاستجاب»
    3- پاكدامنى و عفاف، موجبات استجابت دعا را فراهم مى‏سازد. «ربّ السجن احبّ... فاستجاب»
    4- درخواست خالصانه از خداوند، استجابت و عنايت او را در پى دارد. «ربّ... فاستجاب»
    5 - دعاى يوسف براى مصون ماندن از كيد زنان مصر، سريعاً مستجاب شد. (حرف «فاء» در «فاستجاب»، رمز سرعت است.)
    6- گاه دشمن كارى را مى‏كند كه به نفع مؤمن تمام مى‏شود. (گرچه دشمن يوسف را به زندان انداخت، ولى اين كار موجب خلاصى يوسف از زليخا شد.) «فصرف عنه كيدهنّ»
    7- لازمه‏ى عصمت، نبوّت نيست. (يوسف هنوز پيامبر نشده بود، امّا از گناه معصوم بود.) «فصرف عنه كيدهنّ»
    8 - استجابت دعا، دليل بر شنوايى و بينايى و علم خداوند است. «فاستجاب... هو السميع العليم»
    9- كسانى كه مورد مراجعه مردم هستند بايد در آغاز خوب بشنوند، سپس با دانش خود به حلّ و فصل مشكل بپردازند؛ چنانكه خداوند نيز در مقام اجابت دعا چنين است. «فاستجاب... هو السميع العليم»

    آيه (35)
    «35» ثُمَّ بَدَا لَهُم مِّن بَعْدِ مَا رَأَوُاْ الْأَيَاتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى‏ حِينٍ
    سپس بعد از آن همه نشانه‏ها و شواهدى كه (براى پاكى يوسف) ديدند، اينگونه برايشان جلوه كرد كه او را تا مدّتى زندانى كنند.
    پيام‏ها:
    1- يك ديوانه، سنگى را در چاه مى‏اندازد، صد نفر عاقل نمى‏توانند آنرا در آورند. يك زن عاشق شد، مردان متعدّد و رجال مملكتى نتوانستند اين رسوايى را چاره‏انديشى كنند. «بدا لهم من بعد ما رأوا»
    2- كاخ‏نشينى معمولاً با بى‏پروايى و پررويى همراه است. «من بعد ما رأوا الايات ليسجننّه» با اين همه دليل بر پاكى يوسف، باز هم او محكوم به زندان مى‏شود.
    3- زيبايى، هميشه خوشبختى‏آور نيست، گاهى دردسر هم دارد. «ثمّ بدا لهم... ليسجننّه»
    4- معمولاً در دربارها و كاخهاى طاغوتيان، دادگاه و محاكمه غيابى و تشريفاتى است، تا بى‏گناهان محكوم شوند. «ليسجننّه» (البتّه در مواردى اين گونه نيست)
    5 - در جامعه‏ى آلوده، هوسرانان آزاد و تقواپيشگان در زندانند. «ليسجننّه»
    6- افراد خاطى به ويژه قدرتمندان كمتر مسئوليّت عمل خود را مى‏پذيرند و مى‏خواهند ديگران را قربانى كنند. «ليسجننّه»
    7- در نظام‏هاى طاغوتى، معصوم‏تر مظلوم‏تر است. «ليسجننّه»
    8 - پاك بودن و پاك ماندن زحمت دارد. «ليسجننّه»
    9- جلوگيرى از رسوايى خاندان عزيز مصر و پايان يافتن شايعات، هدف حكمرانان مصر از زندانى ساختن يوسف بود. «ليسجننّه حتّى حين»
    10- وقتى دستگاه قضايى بر طبق خواسته سياستمداران و افراد ذى نفوذ تصميم مى‏گيرد، مدّت زمان زندان نيز نامشخّص است. «حتّى حين»

    آيه (36)

    «36» وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيَانِ قَالَ أَحَدُهُمَآ إِنِّى أَرَانِى أَعْصِرُ خَمْراً وَ قَالَ الْأَخَرُ إِنِّى أَرَانِى أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِى خُبْزاً تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنَا بِتَأْوِيلِهِ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ
    و با يوسف، دو جوان ديگر وارد زندان شدند. يكى از آن دو (نزد يوسف آمد و) گفت: من در خواب خود را ديدم كه (انگور را) براى شراب مى‏فشارم و ديگرى گفت: من خود را در خواب ديدم كه بر سرم نانى مى‏برم و پرندگان از آن مى‏خورند، ما را از تعبير خوابمان آگاه ساز! همانا ما تو را از نيكوكاران مى‏بينيم.
    نكته‏ها:
    در حديث مى‏خوانيم: دليل آنكه زندانيان، يوسف را نيكوكار ناميدند، اين بود كه به افراد مريض در زندان رسيدگى و به نيازمندان كمك و براى سايرين، جا باز مى‏كرد. (52)
    پيام‏ها:
    1- زندان يوسف، عمومى بوده است. «معه السِجن»
    2- خواب‏ها را ساده نگيريم، در بعضى از آنها اسرارى نهفته است. «أرانى أعصر خمراً» (ممكن است انسان‏هاى عادّى نيز خواب‏هاى مهمى ببينند.)
    3- انسانِ لايق همه جا مى‏تواند مثمر ثمر باشد، حتّى در زندان. يوسف در زندان هم خدماتى داشت. «نبّئنا بتأويله»
    4- نيكوكاران با صفاى دل چيزهايى درك مى‏كنند كه ديگران آن را نمى‏يابند. «نبّئنا بتأويله انّا نراك من المحسنين»
    5 - اگر مردم به كسى اعتماد پيدا كنند، تمام رازهاى خود را با او در ميان مى‏گذارند. «انّا نراك من المحسنين»
    6- انسان‏هاى وارسته، در زندان نيز روى افراد تأثير مى‏گذارند. «انّا نراك من المحسنين»
    7- حتّى مجرمان و گناهكاران نيز براى نيكوكاران، جايگاه شايسته‏اى قايلند. «انّا نراك من المحسنين»
    8 - نيكوكارى يوسف‏عليه السلام قدم اوّل او در جذب و تبليغ بود. (احسان و خدمت‏رسانى به زندانيان، سبب جذب قلوب و دريافت لقب محسن از زندانيان شد)
    10- بدون تمكن مالى و آزادى هم مى‏توان محسن بود. (يوسف در زندان نه ثروت داشت، نه آزادى) «انّا نراك من المحسنين»
    11- اوّل نيكوكارى خود را اثبات كنيم، سپس به تبليغ دين بپردازيم. (يوسف كه در نظر مردم نيكوكار شناخته شد، قبل از تعبير خواب دوستان زندانى، به تبليغ و ارشاد آنان پرداخته و به يكتاپرستى دعوت نمود)
    12- دادن آگاهى‏هاى صحيح از مصاديق احسان است. (زندانيان گفتند: ما را از اسرار خوابى كه ديده‏ايم آگاه ساز، زيرا تو از نيكوكارانى.) «انّا نراك من المحسنين»

    آيه (37)
    «37» قَالَ لَا يَأْتِيْكُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَن يَأْتِيَكُمَا ذَ لِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِى رَبِّى إِنِّى تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لَّا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُم بِالْأَخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ
    (يوسف به آن دو نفر كه خواب ديده بودند) گفت: من قبل از آنكه جيره غذايى شما برسد، تأويل خوابتان را خواهم گفت. اين از امورى است كه پرودگارم به من آموخته است. همانا من آئين قومى را كه به خدا ايمان ندارند و به قيامت كفر مى‏ورزند، رها كرده‏ام.
    نكته‏ها:
    در ترجمه‏ى بخش اوّل آيه، اين احتمال نيز وجود دارد كه معناى آيه اينگونه باشد: من از جانب خداوند مى‏دانم غذايى كه براى شما خواهند آورد چيست؟ پس مى‏توانم خواب شما را تعبير كنم. يعنى يوسف علاوه بر تعبير خواب، از چيزهاى ديگر نيز خبر مى‏داده است. مثل حضرت عيسى كه از غذاى ذخيره شده در منازل و يا آنچه مى‏خوردند، خبر مى‏داد.
    سؤال: چرا حضرت يوسف‏عليه السلام خواب آنان را فورى تعبير نكرد و آن را به وقتى ديگر و ساعتى بعد موكول كرد؟
    پاسخ: فخررازى در تفسير كبير، چند وجه براى اين موضوع بيان كرده است:
    1- مى‏خواست آنها را در انتظار قرار دهد تا كمى تبليغ و ارشاد كند، شايد شخص اعدامى ايمان آورد و با حسن عاقبت از دنيا برود.
    2- مى‏خواست با بيان نوع غذايى كه نيامده، اعتماد آنان را جلب كند.
    3- مى‏خواست آنها را تشنه‏تر كند، تا بهتر بشنوند.
    4- چون تعبير خوابِ يكى از آنها اعدام بود، حضرت كمى طفره رفت تا آن شخص قالب تهى نكند.
    پيام‏ها:
    1- گاهى براى تأثيرگذارى بيشتر، لازم است انسان قدرت علمى و كمالات خود را به ديگران عرضه كند. «قال... نبّأتكما بتأويله»
    2- از علم خود براى بهره رساندن به ديگران استفاده كنيم. «نبّأتكما... ممّا علّمنى ربّى»
    3- معلومات و دانسته‏هاى خود را از خدا بدانيم. «ممّا علّمنى ربّى»
    4- هدف از آموزشها نيز پرورش است. «علّمنى ربّى »
    5 - خداوند حكيم است وبى‏جهت درى را به روى كسى باز نمى‏كند. آرى كسى كه از ظلمات كفر فرار كند، به نور علم مى‏رسد. «علّمنى ربّى انّى تركت...» (دليل علم من تركِ كفر است.)
    6- از فرصت‏ها، بهترين استفاده را بكنيم. «نبّاتكما بتأويله... انّى تركتُ ملّة» (يوسف قبل از تعبير خواب، كار فرهنگى و اعتقادى خود را شروع كرد.)
    7- اساس ايمان، تبرّى و تولّى است. در اين آيه برائت از كفّار، «انّى تركت» و در آيه بعد پيروى از ولايت اولياى الهى مطرح است. «واتّبعت»
    8 - بايد از انتساب مستقيم افراد به انحراف پرهيز كرد و با روش غير مستقيم تبليغ كرد. (يوسف نفرمود: شما از كفر دست بكشيد، بلكه فرمود: من راه كفر را رها كردم) «انّى تركتُ ملّة قوم لايؤمنون»
    9- در تمام اديان، عقيده به توحيد و معاد در كنار يكديگر بوده است. «قوم لايؤمنون باللَّه و هم بالاخرة هم كافرون»

    آيه (38)
    «38» وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ ءَابَآءِى إِبْرَاهِيمَ وَ إِسْحَاقَ وَ يَعْقُوبَ مَا كَانَ لَنَآ أَن نُّشْرِكَ بِاللَّهِ مِن شَىْ‏ءٍ ذَ لِكَ مِن فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنَا وَ عَلَى النَّاسِ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَشْكُرُونَ
    و آيين پدرانم ابراهيم و اسحاق و يعقوب را پيروى كرده‏ام. براى ما سزاوار نيست كه چيزى را شريك خداوند قرار دهيم. اين از فضل خدا بر ما وبر مردم است ولى بيشتر مردم سپاس‏گزارى نمى‏كنند.
    نكته‏ها:
    اصالت خانوادگى، همچنان كه در ساختار شخصيّت افراد مؤثر است، در پذيرش مردم نيز اثر دارد. لذا حضرت يوسف براى معرفى خود، به پدران خود كه انبياى الهى هستند تكيه مى‏كند، تا هم اصالت خانوادگيش را ارائه دهد و هم قداست دعوت خود را. اين همان روشى است كه پيامبرصلى الله عليه وآله نيز در معرّفى خود به كار مى‏برد و مى‏فرمود: من همان پيامبر امّى هستم كه نام ونشانم در تورات و انجيل آمده است. حضرت سيدالشهدا حسين بن علىّ‏عليهما السلام در كربلا و امام سجادعليه السلام نيز در برابر مردم شام، خود را چنين معرّفى كردند: «اَنا ابن فاطمة الزّهرا»
    كلمه «ملّة» در قرآن به معناى آيين بكار رفته است. سيماى «ملّة ابراهيم» اينگونه ترسيم شده است:
    «با تمام قُوا در راه خدا جهاد كنيد و اهل نماز و زكات و اعتصام به خدا باشيد. در دين سختى و حرجى نيست، تسليم خدا باشيد، اين است ملّت پدرتان ابراهيم.» (53)
    پيام‏ها:
    1- رسيدن به حقّ، در گرو شناخت باطل و ترك آن است. «تركتُ ملّة قوم لا يؤمنون و اتّبعتُ ملّة...»
    2- جدّ انسان، در حكم پدر انسان است و كلمه «أب» به او نيز اطلاق شده است. «ملّة آبائى ابراهيم و اسحاق ويعقوب»
    3- انبيا بايد از خاندان پاك باشند. «آبائى ابراهيم و...»
    4- پيامبران الهى از وحدتِ هدف برخوردارند. «ملّة آبائى ابراهيم و اسحاق و...»
    5 - حضرت يوسف براى اوّلين بار (ظاهراً) در زندان نَسَب خود را فاش كرد. «آبائى ابراهيم

    و اسحاق و يعقوب»
    6- در كنار راههاى منفى، راه مثبت را نيز نشان دهيم. «تركتُ ملّة... واتّبعتُ ملّة...»
    7- افتخار به پدران و پيروى از آنان در صورتى كه راه حقّ و توحيد را پيموده باشند پسنديده و رواست. «واتّبعت ملّة آبائى...»
    8 - پدران انبياعليهم السلام مشرك نبوده‏اند. «ما كان لنا ان نشرك»
    9- پرهيز از شرك و مبارزه با آن، پايه و اساس اديان الهى است. «ما كان لنا ان نشرك»
    10- شرك، در تمام ابعادش منفور است. بايد هم ذات مقدّس خدا را يكتا بدانيم، «قل هو اللّه أحد» هم در عبادت كسى را جز خدا در نظر نگيريم، «لا يشرك بعبادة ربّه احداً» (54) و هم در صفات و كمالات، هيچ چيزى را خدا نپنداريم، «ليس كمثله شى‏ء» (55) وبه اصطلاح توحيد در ذات وصفات وعبادات. «من شى‏ء»
    11- پرهيز از شرك و گرايش به توحيد و تعاليم انبيا و پيروى از فرامين آنان، توفيقى الهى است. «ذلك من فضل اللَّه»
    12- اكثريّت، معيار شناخت صحيح نيست. «اكثر النّاس لا يشكرون»
    13- پشت كردن به راه انبيا، بزرگ‏ترين كفران نعمت است. «لايشكرون»

    آيه (39)
    «39» يَا صَاحِبَىِ السِّجْنِ ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ
    اى دو يار زندانى من! آيا خدايان متعدّد و گوناگون بهتر است يا خداوند يكتاى مقتدر؟
    نكته‏ها:
    انسان‏ها سه دسته‏اند: گروهى قالب پذيرند، مثل آب و هوا كه از خود شكلى ندارند ودر هر ظرفى به شكل همان ظرف در مى‏آيند. گروهى نفوذ ناپذير و مقاوم هستند، همچون آهن و فولاد كه در برابر فشار بيرونى ايستادگى مى‏كنند. اما گروهى امام و راهبرند كه ديگران را به رنگ حقّ درمى‏آورند. يوسف نمونه‏اى از انسان‏هاى دسته سوّم است كه در زندان نيز از مشرك، موحّد مى‏سازد.
    در قرآن در آيات مختلف، از روش مقايسه و پرسش استفاده شده است كه به نمونه‏هايى از آن درباره خداوند اشاره مى‏كنيم:
    1- «قل هل من شركائكم من يبدأ الخلق ثمّ يعيده » (56) ؛ آيا از شركايى كه براى خدا گرفته‏ايد كسى هست كه بيافريند و سپس آنرا برگرداند؟
    2- «قل هل من شركائكم من يهدى الى الحقّ» (57) ؛ آيا از شركايى كه براى خدا قرار داده‏ايد كسى هست كه به حقّ راهنمايى كند؟
    3- «قل أغير اللَّه اَبغى ربّاً و هو ربّ كلّ شى‏ء» (58) ؛ آيا غير خداى يكتا پروردگارى بپذيرم در حالى كه او پروردگار همه چيز است؟
    4- «آللَّه خيرٌ امّا يشركون» (59) ؛ خداوند بهتر است يا آنچه شريك او مى‏گردانيد؟
    پيام‏ها:
    1- مردم را با محبّت و عاطفه، صدا بزنيم. «يا صاحبى»
    2- براى بيدار ساختن فطرت افراد از چاشنى محبّت و احسان استفاده كنيم. «يا صاحبى...»
    3- انسان در برابر هم نشينان خود نيز مسئول است. «يا صاحبى السجن»
    4- از مكان‏ها وزمان‏هاى حساس براى تبليغ استفاده كنيم. «يا صاحبى السجن ءارباب متفرّقون...» (يوسف در زندان همين كه مى‏بيند به تعبير خواب او نياز دارند، فرصت را غنيمت شمرده و تبليغ مى‏كند.)
    5 - پرسش ومقايسه، يكى از راه‏هاى ارشاد وهدايت است. «ءارباب متفرّقون خير...»
    6- اعتقاد به توحيد اساس ايمان است. (يوسف سرآغاز دعوت خود را توحيد قرار داد) «ءارباب متفرّقون خير...»
    7- خدايان متعدّد، عامل تفرقه و پراكندگى، و خداى واحد عامل يگانگى است. «ءارباب متفرّقون خير أم اللّه...»
    8 - فطرت بشر از تفرقه و تشتّت بيزار است و يوسف از همين امر براى اثبات توحيد بهره گرفته است. «ءارباب متفرّقون خير أم اللّه الواحد...»
    9- وحدت و يگانگى، زمينه‏ساز قدرت و غلبه است. «الواحد القهّار»

    آيه (40)
    «40» مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلَّا أَسْمَآءً سَمَّيْتُموهَآ أَنتُمْ وَ ءَابَآؤُكُم مَّآ أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُواْ إِلَّا إِيَّاهُ ذَ لِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ
    شما غير خدا چيزى را عبادت نمى‏كنيد مگر اسم‏هايى (بى‏مسمّى) كه شما وپدرانتان نامگذارى كرده‏ايد (و) خداوند هيچ دليلى (بر حقانيّت) آن نفرستاده است. كسى جز خدا حقّ فرمانروايى ندارد، او دستور داده كه جز او را نپرستيد. اين دين پا بر جا و استوار است، ولى اكثر مردم نمى‏دانند.
    پيام‏ها:
    1- معبودهاى غير خدا واقعى نيستند، بلكه ساخته خيال مشركان و نياكان آنهاست. «ماتعبدون... الاّ اسماء سمّيتموها انتم و آباؤكم»
    2- بسيارى از قدرت‏ها، سازمان‏ها، مؤسسات، سمينارها، قطعنامه‏ها، ملاقات‏ها و حمايت‏ها و محكوميت‏ها و عناوين و القاب ديگر، اسم‏هاى بى‏مسمّى وبت‏هاى مدرن روزگار ما هستند كه بشر به جاى خدا، دنباله‏رو آنان شده است. «ما تعبدون ... اسماء سمّيتموها»
    3- سابقه و قدمت دليل حقانيّت نيست، گرچه شرك سابقه دارد ولى دليل حقانيّت نيست و شما هيچ دليلى نداريد. «سمّيتموها انتم و آبائكم ما انزل اللّه بها من سلطان»
    4- عقايد بايد متّكى بر دليل وبرهان عقلى يا نقلى باشد. «من سلطان»
    5 - در برابر هيچ فرمانِ غير الهى، كرنش نكنيم. زيرا فرمان دادن تنها حقّ خداوند است. «ان الحكم الاّ للّه»
    6- عبادت خالصانه(توحيد) راه مستقيم و پابرجاست. «الاّ تعبدوا الاّ ايّاه ذلك الدّين القيّم»
    7- هر قانونى جز قانون الهى متزلزل است.«ذلك الدّين القيّم»
    8 - جز بر عقيده محكم و استوار نبايد اعتماد كرد. زيرا اعتماد به مكتب بى دليل، محكوم است. «ذلك الدّين القيّم»
    9- بيشتر مردم به استوارى دين خدا جاهلند. «ذلك الدين القيّم و لكن اكثر النّاس لايعلمون» (يا جاهل بسيط كه به جهل خود آگاه است يا جاهل مركّب كه خيال مى‏كند مى‏داند ولى در واقع نمى‏داند)
    10- جهل ونادانى، زمينه‏ساز پيدايش شرك است. «لا يعلمون»

    آيه (41)
    «41» يَا صَاحِبَىِ السِّجْنِ أَمَّآ أَحَدُكُمَا فَيَسْقِى رَبَّهُ خَمْراً وَ أَمَّا الْأَخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِن رَّأْسِهِ قُضِىَ الْأَمْرُ الَّذِى فِيهِ تَسْتَفْتِيَانِ
    اى دوستان زندانيم، امّا يكى از شما (آزاد مى‏شود) و به ارباب خود شراب مى‏نوشاند و ديگرى به دار آويخته مى‏شود و (آنقدر بالاى دار مى‏ماند كه) پرندگان (با نوك خود) از سر او مى‏خورند. امرى كه درباره آن از من نظر خواستيد، حتمى و قطعى است.
    نكته‏ها:
    كلمه‏ى «ربّ» به حاكم، مالك و ارباب نيز اطلاق مى‏شود. مثل، «ربّ الدار» يعنى صاحب خانه. پس جمله‏ى «فيسقى ربّه خمراً» يعنى به ارباب خود شراب مى‏دهد.
    پيام‏ها:
    1- كرامت افراد را رعايت كنيم و آنان را با ادب صدا بزنيم هر چند در خط فكرى ما نباشند. «يا صاحبى» يعنى اى دوستان و همراهان زندانى من!
    2- در پاسخ‏گويى به مراجعان، بايد نوبت مراعات شود. «امّا احدكما...» (تعبير اوّل براى كسى است كه زودتر خوابش را براى يوسف گفته است.)
    3- بعضى از رؤياها اگر چه از شخص غير موحّد باشد، مى‏تواند تعبير مهمّى داشته باشد.«فيسقى ربّه خمراً»
    4- خبرِ خوش را، اوّل بگوييد. «احدكما فيسقى... الاخر فيصلب»
    5 - معبّر مى‏تواند تعبير خواب را بگويد هر چند ناگوار باشد. («فيصلب» يعنى به دار

    آويخته شد)
    6- تعبير خواب يوسف پيش‏بينى و حدس نبود، بلكه خبر قطعى بود. «قُضى الامر»

    آيه (42)
    «42» وَ قَالَ لِلَّذِى ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِّنْهُمَا اذْكُرْنِى عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِى السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ
    و (يوسف) به آن زندانى كه مى‏دانست آزاد مى‏شود گفت: مرا نزد ارباب خود بياد آور. (ولى) شيطان يادآورى به اربابش را از ياد او برد، در نتيجه (يوسف) چند سالى در زندان ماند.
    نكته‏ها:
    كلمه‏ى «ظنّ» به معناى اعتقاد و علم نيز استعمال شده است. زيرا در آيه قبل، يوسف به صراحت وقاطعيّت از آزادى يكى واعدام ديگرى خبر داد. پس «ظنّ» در اينجا به معنى گمانِ آزاد شدن همراه با شك وترديد نيست.
    كلمه‏ى «بضع» به عدد زير ده گفته مى‏شود و اكثر مفسرين مدّت زندان حضرت يوسف را هفت سال گفته‏اند. (واللَّه اعلم)
    در بعضى تفاسير، جمله‏ى «فانساه الشيطان» را اينگونه ترجمه كرده‏اند كه «شيطان ياد پروردگار را از ذهن يوسف برد و او به جاى استمداد از خداوند به ساقى شاه توجه كرد» و اين براى يوسف ترك اولى‏ بود و لذا سال‏هاى ديگرى را نيز در زندان ماند. امّا صاحب‏الميزان مى‏نويسد: اينگونه روايات خلاف قرآن است، چون قرآن در آيه 24 همين سوره، يوسف را از مخلصين دانسته و شيطان طبق آيات قرآن بر مخلصين نفوذ ندارد.
    به علاوه در دو آيه بعد آمده كه «قال الّذى نجا منهما و ادّكر بعد امّة» فراموش كننده بعد از مدتّ‏ها يوسف را به خاطر آورد، از اين معلوم مى‏شود كه فراموشى مربوط به ساقى بوده است نه يوسف.
    پيام‏ها:
    1- انبيا نيز از طرق معمول، مشكلات خود را حلّ مى‏كنند، و اين با توحيد و توكّل منافاتى ندارد. «اُذكرنى عند ربّك» (يوسف مظلوميّت خود را به عزيز مصر يادآور مى‏شود)
    2- هر تقاضايى رشوه نيست. «اُذكرنى عند ربّك» يوسف براى تعبير خواب، مزد و رشوه‏اى درخواست نكرد، بلكه گفت: مظلوميتم را به شاه برسان.
    3- براى اثبات بى‏گناهى وپاكى، از هر طريق سالم براى رساندن شكواى خود به گوش مسئولين بهره ببريم. «اُذكرنى عند ربّك»
    4- كاخ نشينى و رفاه، زمينه‏ساز فراموش كردن درد و رنج گرفتاران و بيچارگان است. «ناج... فانساه الشيطان ذكر ربّه» معمولاً افراد پس از نجات از سختى‏ها و رسيدن به آسايش، پست، مقام و رفاه، دوستان قديمى و بسيارى از چيزها را به فراموشى مى‏سپارند.
    5 - خروج يوسف از زندان و رفع اتهام از او، با اهداف شيطان ناسازگار بود، لذا دسيسه نمود و ساقى را به فراموشى انداخت. «فانساه الشيطان»

    آيه (43)
    «43» وَ قَالَ الْمَلِكُ إِنِّى أَرَى‏ سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَ سَبْعَ سُنبُلاَتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يَابِسَاتٍ يَآ أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِى فِى رُءْيَاىَ إِن كُنتُمْ لِلرُّءْيَا تَعْبُرُونَ
    و (روزى) پادشاه (مصر) گفت: من هفت گاو فربه كه هفت گاو لاغر آنها را مى‏خورند و هفت خوشه سبز و (هفت خوشه) خشكيده‏ى ديگر را (در خواب) ديدم، اى بزرگان قوم! اگر تعبير خواب مى‏كنيد درباره‏ى خوابم به من نظر دهيد.
    نكته‏ها:
    تاكنون در اين سوره، چند خواب مطرح شده است؛ خواب خود يوسف، خواب دو رفيق زندانى و خواب پادشاه مصر. خوابِ اوّل سبب دردسر براى يوسف ولى تعبير خواب ديگران، سبب عزّت او شد.
    در تورات آمده است: پادشاه يك نوبت در خواب ديد، گاوهاى لاغر گاوهاى فربه را مى‏خورند و نوبت ديگر، خوشه‏ى سبز در كنار خوشه‏هاى خشكيده را ديد. (60)
    در روايت آمده كه خواب ديدن سه نوع است: گاهى بشارت الهى، گاهى ايجاد وحشت از شيطان و گاهى خواب‏هاى بى‏سروته و پريشان. (61)
    پيام‏ها:
    1- خداوند با خواب ديدن يك شاه ظالم، (به شرطى كه تعبير كننده‏اش يوسف باشد) ملّتى را از قحطى نجات مى‏دهد. «قال الملك انّى أرى‏»
    2- پادشاه مصر، رؤياى شگفت خويش را به طور مكرّر ديده بود. («أرى‏» فعل مضارع نشانه تكرار و قرينه‏اى بر واقع‏نمايى است)
    3- اشيا و حيوانات، در عالم رؤيا نماد و سمبل براى حوادث شخصى هستند. (مثلاً گاو لاغر، سمبل قحطى و گاو چاق، سمبل فراوانى است) «سبع بقرات سمان يأكلن سبع عجاف»
    4- رؤسا و قدرتمندان با اندك خاطره‏ى ناگوارى، احساس خطر مى‏كنند كه مبادا قدرت از آنها گرفته شود. «قال الملك انّى أرى... أفتونى فى رؤياى»
    5 - حاكمان نياز به مشورت افراد خبره در امور مختلف دارند. «يا ايّها الملأ افتونى»
    6- براى تعبير خواب، بايد به اهل آن مراجعه كرد و نبايد به تعبير هركس توجه نمود. «أفتونى .... ان كنتم للرؤيا تعبرون»

    آيه (44)
    «44» قَالُواْ أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الْأَحْلاَمِ بِعَالِمِينَ
    (اطرافيان پادشاه) گفتند: خواب‏هايى پريشان است و ما به تعبير خواب‏هاى آشفته دانا نيستيم.
    نكته‏ها:
    كلمه‏ى «اضغاث» جمع «ضَغث» به معناى مخلوط كردن و «ضِغْث» به معناى دسته چوبِ مختلط است.
    كلمه‏ى «احلام» جمع «حِلم» به معناى خواب پريشان است. «اضغاث احلام» يعنى خواب‏هاى پراكنده ودرهمى كه تعبير كننده خواب نمى‏تواند سرنخى از آنرا به دست آورد.
    پيام‏ها:
    1- ندانستن و جهل خود را توجيه نكنيم. (اشراف چون تعبير صحيح خواب را نمى‏دانستند به جاى آنكه بگويند نمى‏دانيم، گفتند: خواب شاه پريشان است.) «قالوا اضغاث احلام»
    2- چه بسا خواب‏هايى كه به نظر پراكنده مى‏رسند، قابل تعبيرند. «قالوا اضغاث احلام...»
    3- كار را بايد به كاردان سپرد. (كارشناس تعبير مى‏كند، ولى غير كارشناس مى‏گويد خواب پريشان و غير قابل تعبير است.) «ما نحن بتأويل الاحلام بعالمين»

    آيه (45)
    «45» وَ قَالَ الَّذِى نَجَا مِنْهُمَا وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَاْ أُنَبِّئُكُم بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِ
    و آن كس از آن دو (زندانى) كه نجات يافته بود، پس از مدّتى (يوسف را) به خاطر آورد، و (به عزيز مصر) گفت: مرا (به سراغ يوسف) بفرستيد تا (از تعبير خواب) شما را با خبر كنم.
    نكته‏ها:
    «اُمّة» گرچه به معناى اجتماع مردم است، ولى در اينجا به اجتماع روزها (مدّت‏ها) اطلاق شده است. (62)
    پيام‏ها:
    1- خوبى‏ها، دير يا زود اثر خود را نشان مى‏دهند. ساقى دربار كه رفيق زندانى يوسف بود به ياد تعبير خواب‏هاى يوسف. «ادّكر بعد اُمّة»
    2- فقط هنگام نياز به فكر دوستان نباشيم. (همين كه به تعبير خواب نياز پيدا كردند، ياد يوسف افتادند.) «وادّكر بعد امّة»
    3- رسيدن به مقام و موقعيّت، معمولاً انسان‏ها را نسبت به گذشته دچار فراموشى مى‏كند. «وادّكر بعد امّة»
    4- كسى كه ديگران را به كارى راهنمايى كند، گويا خود او آن كار را انجام داده است. «اَنا انبّئكم»
    5 - هم‏زندانى يوسف‏عليه السلام به اندازه‏اى به خبرگى يوسف اعتماد داشت كه از طرف خود به پادشاه وعده قطعى به تعبير خواب داد. «اَنا انبّئكم بتأويله»

    6- آگاهان را به جامعه معرفى كنيم، تا مردم از آنان بهره‏مند شوند. «فارسلون»
    7- بعضى از كارشناسان در انزوا به سرمى‏برند از آنان غافل نشويم. «فارسلون»
    8 - بايد به سراغ استاد برويم، نه آنكه استاد را احضار كنيم.«فارسلون»

    آيه (46)
    «46» يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنَا فِى سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعِ سُنبُلاَتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يَابِسَاتٍ لَّعَلِّى أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ
    (فرستاده شاه، وارد زندان شد و گفت اى يوسف! اى مرد راستگوى! درباره‏ى (اين خواب كه) هفت گاو فربه هفت گاو لاغر را مى‏خورند و هفت خوشه‏ى سبز و (هفت خوشه‏ى) خشكيده ديگر، به ما نظر بده تا به سوى مردم برگردم، شايد آنان (از اسرار خواب) آگاه شوند.
    نكته‏ها:
    «صدّيق» به كسى گفته مى‏شود كه گفتار، رفتار و اعتقادش، همديگر را تصديق كنند. دوست يوسف چون رفتار و كلام يوسف را در زندان ديده بود و از سوى ديگر، تعبيرهاى خواب خودش و دوستش را مطابق واقع ديده بود، يوسف را صدّيق صدا زد.
    خداوند ابراهيم را «صدّيق» خوانده، «انّه كان صدّيقاً» (63) و او را خليل خود كرد؛ «و اتّخذ اللّه ابراهيم خليلاً» (64) مريم را صديقه خوانده، «و امّه صدّيقة» (65) و او را برگزيد؛ «اِنّ اللّه اصطفاكِ» (66) يوسف را صدّيق شمرده، «يوسف ايّها الصدّيق» (67) و هرگونه مكنت به او داد؛ «و كذلك مكّنا ليوسف» (68) و ادريس را صدّيق خوانده، «انّه كان صدّيقاً» (69) و او را صاحب مقام رفيع دانسته است. «رفعناه مكاناً علياً» (70) و براى كسانى كه در آن درجه نيستند، بودن با صديقين است. «فاؤلئك مع الّذين انعم اللّه عليهم من النّبيّين والصدّيقين...» (71)
    «صدّيق»، از القابى است كه پيامبرصلى الله عليه وآله به على‏عليه السلام داده است. (72)
    جمله‏ى «لعلّهم يعلمون» احتمال دارد به معنى واقف شدن مردم به وجود ارزشى يوسف باشد. يعنى به سوى مردم برگردم تا آنها بدانند كه تو چه گوهرى هستى.
    پيام‏ها:
    1- قبل از درخواست، سزاوار است از كمالات شخص تجليل شود. «يوسف ايّها الصديق»
    2- سؤالات و مشكلات خود را از افراد خوش سابقه، صدّيق، راستگو و راست كردار بپرسيم. «ايّها الصدّيق أفتنا...»
    3- حكومت‏ها نيازمند نظرات دانشمندان و نخبگانند.«أفتنا...»

    آيه (47)
    «47» قَالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَباً فَمَا حَصَدتُّمْ فَذَرُوهُ فِى سُنبُلِهِ إِلَّا قَلِيلاً مِّمَّا تَأْكُلُونَ
    (يوسف در جواب) گفت: هفت سال پى‏درپى كشت كنيد و آنچه را درو كرديد، جز اندكى را كه مى‏خوريد، در خوشه‏اش كنار بگذاريد.
    نكته‏ها:
    يوسف عليه السلام بدون گلايه و شكوه از رفيق كه چرا او را فراموش كرده و بدون آنكه قيد و شرطى براى تعبير خواب پادشاه تعيين كند، فورى به تعبير خواب پرداخت، زيرا كتمان دانش به ويژه در هنگام نياز جامعه به آن، امرى به دور از شأن انسان‏هاى پاك و نيكوكار است.
    يوسف به جاى تعبير خواب، راه مقابله با قحطى را با برنامه‏اى روشن بيان كرد تا نشان دهد علاوه بر علم تعبير خواب، قدرت برنامه‏ريزى و مديريّت نيز دارد.
    پيام‏ها:
    1- طرح و برنامه‏هاى سازنده خود را بدون منّت و چشم‏داشت عرضه كنيم. «قال تزرعون»
    2- براى نجات جامعه بايستى از مشكلات شخصى چشم پوشيد. (يوسف از زندانى بودن خود كه مسئله‏ى شخصى است، سخنى نگفت، بلكه به فكر حلّ مشكل مردم بود) «قال تزرعون...»
    3- مديريّت بحران و اداره جامعه در شرايط حاد و دشوار از وظايف اصلى حكومت است. «قال تزرعون...»
    4- حكومت‏ها بايد قحطى و خشكسالى را پيش‏بينى كنند و در ايّام فراخى با تدبير از فشار مشكلات بكاهند. «تزرعون...»
    5 - به هنگام مناسب بودن شرايط حداكثر بهره‏بردارى را بايد نمود. «تزرعون...»
    6- در مواقعى كه بحرانى در پيش است بايد بر ظرفيّت توليد و كار افزود. «تزرعون...»
    7- مردان خدا، بايد براى رفاه مردم فكر كنند و طرح دراز مدّت و كوتاه مدّت داشته باشند. «قال تزرعون سبع سنين»
    8 - زمان، عنصر بسيار مهمى در برنامه ريزى و مديريّت است. «سبع سنين»
    9- فقط تشريح وضعيّت كافى نيست، بايد طرح و برنامه داد. «تزرعون سبع سنين دأباً...»
    10- برنامه‏ريزى در توليد، «تزرعون سَبْعَ سِنِينَ» و صرفه جويى و ذخيره‏سازى، «فَذَرُوه... الا قليلاً» يك ضرورت است. (در حالى كه جوامع بدون توجّه به اين مراحل فقط مصرف مى‏كنند.)
    11- كنترل حكومت بر روند توليد و توزيع، در شرايط بحرانى امرى ضرورى است. «تزرعون... فذروه...»
    12- گندم در خوشه، ماندگارتر است. «فذروه فى سنبله»
    13- مى‏توان با برنامه‏ريزى، خود را براى مقابله با حوادث طبيعى همچون قحطى، زلزله و سيل آماده كرد. «فذروه فى سنبله»
    14- برنامه‏ريزى و آينده‏نگرى، منافاتى با توكّل و تسليم در برابر امر خدا ندارد. «فذروه فى سنبله» (با تدبير، به استقبال تقدير برويم.)
    15- طرحها بايد قابليّت عملى داشته باشند. «فذروه فى سنبله» (بهترين شيوه عملى در آن زمانِ بدون سيلو و تكنولوژى، واگذاردن گندم در خوشه بود.)
    16- هر تلخى‏اى بد نيست. همين قحطى مقدّمه‏ى حاكميّت يوسف شد وهمچنين مقدّمه صرفه‏جويى وكار بيشتر در ميان مردم گشت. «تزرعون، فذروه، الاّ قليلا»
    17- برنامه‏ريزى بلند مدّت براى مقابله با مشكلات اقتصادى جامعه، لازمه مديريّت كشور است. «تزرعون... فذروه... الاّ قليلا»
    18- صرفه‏جويى امروز، خودكفايى فردا واسراف امروز، نيازمند شدن فردا را بدنبال دارد. «قليلاً ممّا تأكلون»
    19- رؤياى كافران نيز مى‏تواند بيانگر واقعيّت‏ها و حاوى دستورالعمل‏هايى براى حفظ جامعه باشد. (كلّ آيه)
    20- امروز بايد براى فرداى بهتر كوشش كرد. «تزرعون... ثمّ يأتى من بعد ذلك»

    آيه (48 و 49)
    «48» ثُمَّ يَأْتِى مِن بَعْدِ ذَ لِكَ سَبْعٌ شِدَادٌ يَأْكُلْنَ مَا قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلَّا قَلِيلاً مِّمَّا تُحْصِنُونَ
    سپس بعد از آن، هفت سال سخت مى‏آيد كه مردم آنچه را برايشان از پيش ذخيره كرده‏ايد خواهند خورد جز اندكى كه (براى بذر) حفظ مى‏كنيد.
    «49» ثُمَّ يَأْتِى مِن بَعْدِ ذَ لِكَ عَامٌ فِيهِ يُغَاثُ النَّاسُ وَ فِيهِ يَعْصِرُونَ
    سپس بعد از آن، سالى فرا مى‏رسد كه به مردم در آن سال باران مى‏رسد (و مشكل قحطى تمام مى‏شود) ودر آن سال مردم (به خاطر وسعت و فراوانى، از ميوه‏ها ودانه‏هاى روغنى) عصاره مى‏گيرند.
    نكته‏ها:
    «يغاث الناس» يا از «غوث» است، يعنى مردم از جانب خداوند يارى مى‏شوند و يا از «غيث» است، يعنى باران مى‏بارد و حوادث تلخ پايان مى‏پذيرد. (73)
    هفت گاو فربه و لاغر و هفت خوشه سبز و خشك كه در خواب آمده بود، توسط يوسف به 14 سال نعمت و قحطى تعبير شد، امّا سال پانزدهم كه سال نزول باران و فراوانى بود و در خواب پادشاه نيامده بود، خبر از غيب است كه يوسف از جانب خداوند مطرح كرد، تا زمينه براى اعلام نبوّتش فراهم باشد. «ثمّ ياتى من بعد ذلك عام...»
    شرايط يك مديريّت كارآمد در جامعه:
    1- اعتماد مردم. «انّا لنراك من المحسنين»
    2- صداقت. «يوسف ايّها الصديق»

    3- علم و دانايى. «علّمنى ربّى»
    4- پيش‏بينى صحيح. «فذروه فى سنبله»
    5 - اطاعت مردم. زيرا مردم طرح يوسف را اجرا كردند.
    پيام‏ها:
    1- مردم را نسبت به شدايد و سختى‏هاى آينده آگاه كنيم تا آمادگى مقابله با آن را داشته باشند. «ثمّ يأتى من بعد ذلك سبع شداد»
    2- پس‏انداز وبرنامه‏ريزى براى ايّام سختى و ناتوانى ارزشمند است. «سبع شداد يأكلن ما قدّمتم»
    3- آينده نگرى و برنامه‏ريزى مى‏تواند ملّتى را از طوفان‏هاى سخت حوادث عبور دهد. «يأكلن ما قدّمتم»
    4- در مصرف، مقدارى را براى بذر و سرمايه ذخيره كنيد. («ممّا تحصنون» يعنى در حصن و حرز ذخيره كردن.)
    5 - در شرايط سخت بايد پايه‏ها و سرمايه‏هاى اصلى را حفظ كرد. «ممّا تحصنون»
    6- روش‏هاى نگاهدارى و تبديل مواد غذايى را بياموزيم تا از بين نروند. «ممّا تحصنون»
    7- بعد از سختى، آسانى است. «ثمّ يأتى... عام فيه يغاث الناس»
    8 - مردم را به آينده اميدوار كنيم تا بتوانند سختى‏ها را تحمّل كنند. «ثمّ يأتى من بعد ذلك عام فيه يغاث»
    9- پيش‏بينى وضع هوا وبارندگى امرى مفيد در برنامه‏ريزى كشاورزى است. «يأتى... عام فيه يغاث»
    10- رؤياها مى‏تواند بازگو كننده‏ى رخدادهاى آينده و رموز راهگشا براى انسان باشد. «يغاث الناس و فيه يعصرون»
    11- براى دفع مشكل مردم اقدام كنيم، هر چند مردم منطقه و كشور ما نباشند. (طرح يوسف براى وطن خودش نبود)
    12- علم و دانش، رمز پيشرفت و بقاى حكومت‏ها و امنيّت و رفاه جامعه است. (طرح و برنامه يوسف براى مبارزه با قحطى و خشكسالى،از دانش وهوش او حكايت دارد)

    آيه (50)
    «50» وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِى بِهِ فَلَمَّا جَآءَهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَى‏ رَبِّكَ فَسْئَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ الَّاتِى قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ إِنَّ رَبِّى بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ
    و پادشاه گفت: او را نزد من آوريد، پس چون فرستاده‏ى شاه نزد وى آمد (يوسف) گفت: نزد آقاى خود برگرد و از او بپرس كه ماجراى آن زنانى كه دستانشان را بريدند چه بود؟ همانا پرودگار من، به حيله آنان آگاه است.
    نكته‏ها:
    يوسف با تعبير خواب پادشاه و ارائه برنامه‏اى سنجيده، آن هم بدون توقّع و قيد و شرط، ثابت كرد كه او يك مجرم و زندانى عادّى نيست، بلكه انسانى فوق‏العاده و داناست.
    وقتى فرستاده‏ى شاه به سوى يوسف آمد، فوراً از خبر آزادى استقبال نكرد، بلكه درخواست كرد كه پرونده سابق دوباره بررسى شود، زيرا او نمى‏خواست مشمول عفو شاهانه شود، بلكه مى‏خواست بى‏گناهى و پاكدامنى او ثابت شود و به شاه بفهماند كه در رژيم او تا چه اندازه فساد و بى‏عدالتى حاكم شده است.
    شايد يوسف به خاطر رعايت احترام عزيز مصر، از همسر او نام نبرد و اشاره به مجلس ميهمانى كرد. «قطّعن ايديهنّ»
    رسول اكرم صلى الله عليه وآله فرمود: از صبر يوسف در شگفتم كه وقتى عزيز مصر نياز به تعبير خواب پيدا كرد نگفت تا از زندان آزاد نشوم نمى‏گويم، امّا زمانى كه خواستند او را آزاد كنند، بيرون نيامد تا رفع تهمت شود. (74)
    پيام‏ها:
    1- مغزهايى كه كشور بدانها احتياج دارد و زندانى هستند، اگر مرتكب جنايتى نشده‏اند، بايد با كمك دولت آزاد شوند. «قال الملك ائتونى به»
    2- براى استفاده از مغزهاى متفكّر (بويژه در شرايط بحرانى) درنگ جايز نيست. «قال الملك ائتونى به»
    3- حاكمان، نيازمند انسان‏هاى انديشمند، با تدبير و بزرگ هستند. «قال الملك ائتونى به»
    4- اگر خدا بخواهد پادشاه را نيازمند برده زندانى مى‏كند. «قال الملك ائتونى به»
    5 - يوسف‏عليه السلام، پادشاه مصر را ارباب خود نمى‏دانست. «ارجع الى ربّك»
    6- احترام رهبران و حاكمان را هر چند كافر باشند نزد زيردستانشان بايد نگاهداشت. «ارجع الى ربّك»
    7- آزادى ،به هر قيمتى ارزش ندارد. اثبات بى‏گناهى مهم‏تر از آزادى است. «ارجع الى ربّك فسئله»
    8 - زندانى كه عليرغم آزادى، پيشنهاد بررسى پرونده را مى‏دهد، پاك است. «فسئله»
    9- يوسف، اول ذهن مردم را پاك كرد، بعد مسئوليّت پذيرفت. «مابال النّسوة»
    10- دفاع از آبرو و حيثيّت، واجب است. «ما بال النّسوة»
    11- گاهى دادخواهى از حاكمان غير الهى جايز است. «فسئله ما بال النسوة...»
    12- در موارد حساس (مانند موقعيّت يوسف‏عليه السلام در برابر پادشاه) نبايستى به جهت حفظ آبروى برخى، حقايق را پنهان كرد. «ما بال النسوة...»
    13- اشاره يوسف به «قَطَّعنَ أيديهنَّ» شايد به اين جهت بود كه اين واقعه جنبه عمومى‏ترى داشت و قابل انكار نبود. «ما بال النسوة اللاتى قَطَّعنَ أيديهنَّ»
    14- در توطئه حبس يوسف، تمام زنان نقش داشته‏اند. «كيدهن»
    15- گناهان و مسائل اخلاقى را در لفّافه و پوشش بگوييم. «انّ ربّى بكيدهنّ عليم»
    16- گرچه كيد دشمن عظيم است، امّا خداوند نيز به همه كيدها آگاه است و دوستان خود را از كيدها حفظ مى‏كند. «انّ ربّى بكيدهنّ عليم»

    آيه (51)
    «51» قَالَ مَا خَطْبُكُنَّ إِذْ رَاوَدتُّنَّ يُوسُفَ عَن نَّفْسِهِ قَلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَيْهِ مِن سُوءٍ قَالَتِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ الَْانَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَاْ رَاوَدتُهُ عَن نَّفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ
    (پادشاه به زنان) گفت: وقتى از يوسف كام مى‏خواستيد چه منظور داشتيد؟ زنان گفتند: منزه است خدا، ما هيچ بدى از او نمى‏دانيم. همسر عزيز گفت: اكنون حقيقت آشكار شد، من (بودم كه) از او كام خواستم و بى‏شك او از راستگويان است.
    نكته‏ها:
    «خطب» دعوت شدن براى امر مهم را گويند. «خطيب» كسى است كه مردم را به هدفى بزرگ دعوت مى‏كند. كلمه‏ى «حصحص» از «حصّه» يعنى جدا شدن حقّ از باطل است. (75)
    در اين ماجرا يكى از سنّت‏هاى الهى محقّق شده است، كه به خاطر تقواى الهى، گشايش ايجاد مى‏شود. «و مَن يتّق اللَّه يَجعل له مَخرجاً و يرزقه من حيث لايحتسب» (76) هركس از خدا پروا كند، براى او راه خروج و گشايش قرار مى‏دهد و از جايى كه حسابش را نمى‏كند، به او روزى مى‏رساند.
    پيام‏ها:
    1- گاهى كه گره كور مى‏شود، شخص اوّل كشور بايد خود پرونده را بررسى و دادگاه تشكيل دهد. «قال ما خطبكنّ»
    2- افراد متّهم را دعوت كنيم تا از خود دفاع كنند. «ما خطبكنّ» حتّى زليخا نيز حضور داشت.«قالت امراة العزيز»
    3- به دنبال تلخى‏ها شيرينى‏ها است. در برابر تهمت سوء قصد، «اراد باهلك سوءً»، همه اقرار كردند كه هيچ سوء قصدى از او سراغ نداريم. «ما علمنا عليه من سوء»
    4- زنان مصر نه تنها بر خطاكار نبودن يوسف اعتراف كردند، بلكه هر نوع بدى و انحرافى را از او نفى كردند. («من سوء» يعنى هيچ عيب و گناهى بر او نيست)
    5 - حقّ براى هميشه، مخفى نمى‏ماند. «الآن حَصحَص الحقّ»
    6- روشن شدن برخى پرونده‏ها و حقايق نياز به زمان دارد. «الآن حصحص الحقّ»
    7- وجدان‏ها، روزى بيدار شده واعتراف مى‏كنند. «أنا راودته» چنانكه فشار جامعه و محيط، گردنكشان را به اعتراف وادار مى‏كند. (همسر عزيز همين كه ديد تمام زنان به پاكدامنى يوسف اقرار كردند، او نيز به اعتراف گردن نهاد.)
    8 - عزيز مصر خواست مراوده‏ى زليخا با يوسف‏عليه السلام مخفى بماند، ولى خداوند آن را بر همه‏ى عالميان و براى هميشه آشكار كرد تا پاكى يوسف اثبات گردد. «قالت... أنا راودتُه»

    9- آنگاه كه خدا بخواهد، دشمن، خود وسيله‏ى نجات و رفع اتّهام مى‏شود. «انّه لمن الصادقين»

    آيه (52)
    «52» ذَ لِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّى لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَأَنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِى كَيْدَ الْخَآئِنِينَ
    (يوسف گفت اين (اعاده حيثيّت) براى آن بود كه (عزيز) بداند من در نهان به او خيانت نكرده‏ام و قطعاً خداوند نيرنگ خائنان را به جايى نمى‏رساند.
    پيام‏ها:
    1- شخص كريم درصدد انتقام نيست، بلكه به دنبال اعاده‏ى حيثيّت و كشف حقيقت است. «ذلك ليعلم»
    2- سوءظن‏ها را از اذهان برطرف كنيم. «ذلك ليعلم...»
    3- سوء قصد به همسر مرد، خيانت به مرد است. «لم اَخنه»
    4- خيانت، ناپسند است، هر چند در حقّ كافر باشد. «لم اخنه»
    5 - نشان ايمان واقعى، خيانت نكردن در پنهانى و خفاست. «لم‏اخنه بالغيب»
    6- خائن براى كار خويش با توجيه خلافش، نقشه مى‏كشد. «كيد الخائنين»
    7- يوسف تلاش مى‏كرد تا پادشاه را متوجّه سازد كه اراده‏ى خداوند و سنّت الهى، نقش تعيين كننده‏اى در حوادث و رخدادها دارد. «انّ اللَّه لايهدى...»
    8 - خائن، به نتيجه نمى‏رسد و خوش عاقبت نيست. آرى! اگر پاك باشيم؛ «لم اخنه بالغيب» خداوند اجازه نمى‏دهد، ناپاكان آبروى ما را برباد دهند. «انّ اللَّه لايهدى كيد الخائنين»
    9- از سنن الهى، عدم موفقيّت خائنان و شكست و رسوايى آنان است. «انّ اللّه لا يهدى كيد الخائنين»

    آيه (53)
    «53» وَمَآ أُبَرِّئُ نَفْسِى إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّى إِنَّ رَبِّى غَفُورٌ رَّحِيمٌ
    و من نفس خود را تبرئه نمى‏كنم، چرا كه نفس آدمى بدون شك همواره به بدى امر مى‏كند، مگر آن كه پروردگارم رحم كند كه همانا پروردگار من آمرزنده‏ى مهربان است.
    نكته‏ها:
    در قرآن براى نفس، حالاتى بيان شده است از جمله:
    1- نفس امّاره كه انسان را به سوى زشتى‏ها سوق مى‏دهد و اگر با عقل و ايمان مهار نشود، انسان يكباره سقوط مى‏كند.
    2- نفس لوّامه، حالتى است كه انسان خلافكار خود را ملامت و سرزنش مى‏كند و اقدام به توبه و عذرخواهى مى‏كند. (در سوره قيامت آمده است)
    3- نفس مطمئنّه، حالتى است كه تنها انبيا و اوليا وتربيت شدگان واقعى آنان دارند ودر هر وسوسه وحادثه‏اى، پيروزمندانه بيرون مى‏آيند و دلبسته‏ى خدايند. (در سوره فجر آمده است)
    يوسف عليه السلام خيانت نكردن و سربلندى خود را در اين آزمايش، مرهون لطف و رحم خداوند مى‏داند و به عنوان يك انسان كه داراى طبيعت انسانى است، خود را تبرئه نمى‏كند.
    در روايات متعدّد، خطرات نفس مطرح شده و راضى بودن از نفس را نشانه‏ى فساد عقل و بزرگ‏ترين دام شيطان دانسته‏اند. (77)
    امام سجادعليه السلام در مناجات الشاكّين، براى نفس پانزده خطر بيان نموده كه توجّه به آن مفيد است.
    پيام‏ها:
    1- هرگز خود را به پاكى مستائيم و تبرئه نكنيم. «ما اُبرّء نفسى»
    2- شرط كمال آن است كه حتّى اگر همه مردم او را كامل بدانند، او خود را كامل نداند. در ماجراى حضرت يوسف؛ برادران، همسر عزيز مصر، شاهد، پادشاه و زندانيان همه گواهى به كمال او مى‏دهند، ولى خودش مى‏گويد: «ما اُبَرّء نفسى»
    3- خطر هواى نفس جدّى است، آنرا ساده ننگريم. «اِنّ النفس لامّارة بالسوء» در آيه، چهار نوع تأكيد بكار رفته است. (انّ، لام تأكيد، صيغه‏ى مبالغه و جمله‏ى اسميه)
    4- انبيا با آنكه معصومند، اما غرائز انسانى دارند و با نيروى ايمان آن را مهار مى‏كنند. «اِنّ النفس لامّارة بالسوء»
    5 - هم از پاكى و عفّت خود در برابر تهمت‏ها بايد دفاع كرد، «انّى لم أخنه بالغيب» و هم به شرور نفس اعتراف نمود و به خدا پناه برد. «اِنّ النّفس لامّارة بالسوء»
    6- نفس، خواهش خود را تكرار مى‏كند تا انسان را گرفتار كند. «لامّارة»
    7- انسان اگر در مدار لطف حقّ قرار نگيرد، به طور طبيعى و غريزى گرايش منفى دارد. «لامّارة بالسّوء»
    8 - تنها رحمت او مايه نجات است. اگر انسان به حال خود رها شود، سقوط مى‏كند. «الاّ ما رحم»
    9- يوسف، تحت تربيت مخصوص خداوند است. (كلمه‏ى «ربّى» تكرار شده است.)
    10- مربّى بايد رحمت و بخشش داشته باشد. «انّ ربّى غفور رحيم»
    11- على‏رغم تمام خطرات، از رحمت او مأيوس نشويم. «انّ ربّى غفور رحيم»
    12- بخشودگى، مقدّمه دريافت رحمت الهى است. اوّل مى‏فرمايد: «غفور» بعد مى‏فرمايد: «رحيم»

    آيه (54)
    «54» وَ قَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِى بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِى فَلَمَّا كَلَّمَهُ قَالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنَا مَكِينٌ أَمِينٌ
    و پادشاه گفت: يوسف را نزد من آوريد تا وى را (مشاور) مخصوص خود قرار دهم. پس چون با او گفتگو نمود، به او گفت: همانا تو امروز نزد ما داراى منزلتى بزرگ و فردى امين هستى.
    نكته‏ها:
    در «لسان العرب» آمده: هرگاه انسان كسى را محرم اسرار خود قرار دهد و در امور خويش او را مداخله دهد، گفته مى‏شود: «استخلصه».
    يوسف‏عليه السلام وقتى از زندان آزاد مى‏شود بر در زندان جملاتى چند مى‏نويسد كه سيماى زندان در آن جملات ترسيم شده است: «هذا قبور الاحياء، بيت الاحزان، تجربة الاصدقاء و شماتة الاعداء» يعنى؛ زندان گورستان زندگان، خانه غمها، محل آزمودن دوستان وشماتت دشمنان است. (78)
    پادشاه وقتى پى به صداقت و امانت يوسف مى‏برد و در او خيانتى نمى‏يابد، او را براى خود برمى‏گزيند. اگر خداوند از بنده خيانت نبيند چه خواهد كرد!؟ حتماً او را براى خود بر خواهد گزيد كه قرآن درباره پيامبران چنين تعبيرى دارد: «و أنا اخترتك فاستمع لما يوحى‏» (79) ، «و اصطنعتك لنفسى» (80)
    پادشاه با كلمه «لدينا» اعلام كرد كه يوسف در حكومت ما جايگاه دارد نه تنها در دل من، پس همه مسئولين بايد از او اطاعت كنند.
    قدرت داشتن و امين بودن در كنار هم ارزشمند است، زيرا اگر امين باشد ولى امكانات نداشته باشد، قدرت انجام كارى را ندارد واگر مكين باشد امّا امين نباشد، حيف و ميل بيت‏المال مى‏كند.
    پيام‏ها:
    1- خداوند اگر بخواهد، اسير ديروز را امير امروز قرار مى‏دهد.«قال الملك ائتونى به استخلصه لنفسى»
    2- در برابر خدمات افراد بايد عكس العمل نشان داد و از آنان تقدير كرد. «ائتونى به استخلصه لنفسى» (پادشاه در برابر تعبير خواب يوسف، دستور داد او را آزاد كنند و از او تجليل كرده و مقام و منصبى به او داد.)
    3- افراد مشرك وكافر هم از كمالات معنوى لذّت مى‏برند. فطرت كمال دوستى، در هر انسانى وجود دارد. «استخلصه لنفسى»
    4- براى تصدّى اعطاى پست‏هاى مهم و كليدى علاوه بر تدبير و كاردانى، محبوبيّت و مقبوليّت نيز بسيار مهم است. (يوسف در اثر عفّت، تدبير، تعبير خواب و بزرگوارى، محبوبيّت خاصّى پيدا كرد، لذا عزيز مصر گفت اوبراى خودم باشد) «استخلصه لنفسى»
    5 - پاكى، امانت، صداقت و عفاف، پادشاهان را نيز به تواضع وا مى‏دارد. «استخلصه لنفسى»

    6- در گزينش‏ها، مصاحبه حضورى نيز مفيد است. «فلمّا كلّمه»
    7- تا مرد سخن نگفته باشد، عيب وهنرش نهفته باشد. «فلمّا كلّمه قال»
    8 - براى اعطاى مسئوليّت‏هاى بسيار مهم، گاه لازم است شخص اوّل مملكت، خود مصاحبه حضورى كند. «فلمّا كلّمه»
    9- پست‏هاى بزرگ و كليدى را به افراد شايسته و امتحان داده واگذار كنيم. «فلمّا كلّمه قال انّك اليوم...»
    10- انسان صادق و امين حتّى در جمع كافران نيز مقبول و مورد احترام است. («لدينا» شامل همه‏ى كارگزاران مى‏شود) «انّك اليوم لدينا مكين امين»
    11- زنان مصر، جمال يوسف ديدند دل از كف دادند و دست بريدند؛ پادشاه امانت و پاكى او را ديد مُلك مصر را در اختيارش نهاد، اگر همه‏ى كمالات يوسف آشكار مى‏شد، چه مى‏كردند؟
    12- وقتى به امانت و توان و صداقت كسى اطمينان پيدا كرديم، در واگذارى مسئوليّت به او درنگ نكنيم. «انّك اليوم لدينا مكين امين» (عزيز مصر، با قاطعيّت حكم صادر كرد.)
    13- مشاور خاصّ مسئولين كشورى، بايد اهل تقوى، تدبير، قدرت برنامه‏ريزى و امانت باشد. «استخلصه لنفسى... مكين امين» (يوسف جامع همه اينها بود.)
    14- به كسى كه اطمينان وايمان پيدا كرديد، قدرت بدهيد. «لدينا مكين امين»
    15- قدرت يوسف‏عليه السلام بدون قيد و شرط بوده است. («مكين» بدون هيچ شرط و محدوديّتى)

    آيه (55)
    «55» قَالَ اجْعَلْنِى عَلَى‏ خَزَآئِنِ الْأَرْضِ إِنِّى حَفِيظٌ عَلِيمٌ
    (يوسف) گفت: مرا بر خزانه‏هاى اين سرزمين (مصر) بگمار، زيرا كه من نگهبانى دانا هستم.
    نكته‏ها:
    سؤال: چرا حضرت يوسف پيشنهاد اعطاى مسئوليّت براى خود را مطرح كرد؟ يا به تعبير ديگر؛ چرا يوسف طلب رياست كرد؟
    پاسخ: او از خواب پادشاه، احساس خطر و ضرر براى مردم كرد و خود را براى جلوگيرى از پيش‏آمدهاى ناگوار اقتصادى لايق مى‏دانست، پس براى جلوگيرى از ضرر، آمادگى خود را براى قبول چنين مسئوليّتى اعلام كرد.
    سؤال: چرا يوسف‏عليه السلام از خود تعريف و تمجيد كرد، مگر نه اين است كه قرآن مى‏فرمايد: «فلا تزكّوا انفسكم» (81) خود را نستاييد؟
    پاسخ: ستايش يوسف، ذكر قابليّت‏هاو توانايى‏هاى خود، براى انجام مسئوليّت بود، كه مى‏توانست جلو آثار سوء قحطى و خشكسالى را بگيرد، نه به خاطر تفاخر و سوء استفاده.
    سؤال: چرا يوسف‏عليه السلام با حكومت كافر همكارى كرد؟ مگر قرآن از آن نهى نكرده است. «و لا تركنوا الى الّذين ظلموا...» (82)
    پاسخ: حضرت يوسف، براى حمايت از ظالم اين مسئوليّت را نپذيرفت، بلكه به منظور نجات مردم از فشار دوران قحط سالى، به اين كار اقدام نمود. يوسف هرگز حتّى يك كلمه تملّق هم نگفت. رجال سياسى، معمولاً به هنگام خطر مردم را رها كرده و فرار مى‏كنند، ولى يوسف بايد مردم را حفظ كند. بگذريم از اينكه اگر نمى‏توان رژيم ظالمى را سرنگون كرد و تغيير داد، بايد به مقدارى كه امكان دارد از انحراف و ظلم جلوگيرى كرد و بخشى از امور را به دست گرفت و فعاليّت نمود. (83)
    در تفسيرنمونه آمده است: مراعات «قانون اهم و مهم» از نظر عقل و شرع يك اصل است. شركت در نظام حكومتى شرك، جائز نيست ولى نجات يك ملّتى از قحطى مهم‏تر است. به همين دليل، يوسف‏عليه السلام مسئوليّت سياسى نپذيرفت، تا مبادا كمك به ظالم شود، مسئوليّت نظامى نپذيرفت، تا مبادا خون به ناحقّى ريخته شود. فقط مسئوليّت اقتصادى آن هم براى نجات مردم را برعهده گرفت. (84) و امام رضاعليه السلام فرمود: هنگامى كه ضرورت ايجاب كرد كه يوسف سرپرستى خزائن مصر را بپذيرد، خود پيشنهاد داد. (85)
    على‏بن يقطين نيز به سفارش امام كاظم‏عليه السلام در دستگاه خلافت بنى‏عباس وزير بود. وجود اينگونه مردان خدا مى‏تواند پناهگاه مظلومان باشد. امام صادق‏عليه السلام فرمود: «كفّارة عمل السلطان، قضاء حوائج الاخوان» كفاره‏ى كار حكومتى، بر آوردن نيازمندى برادران دينى است. (86)
    از امام رضاعليه السلام پرسيدند: شما چرا ولايتعهدى مأمون را پذيرفته‏ايد؟ در جواب فرمود: يوسف‏عليه السلام كه پيامبر بود در دستگاه مشرك رفت، من كه وصىّ پيامبرم، در دستگاه شخصى كه اظهار مسلمانى مى‏كند رفته‏ام بگذريم كه پذيرفتن من اجبارى است، در حالى كه يوسف عليه السلام با اختيار وبه خاطر اهميّت موضوع، آن مسئوليّت را پذيرفت. (87)
    هنگامى كه يوسف مقام ومنزلت پيدا كرد، تقاضاى ديدار والدين نكرد، بلكه تقاضاى مسئوليّت خزانه‏دارى نمود، زيرا ديدار جنبه‏ى عاطفى داشت و نجات مردم از قحطى، رسالت اجتماعى او بود.
    امام صادق‏عليه السلام خطاب به گروهى كه اظهار زهد كرده و مردم را دعوت مى‏كردند كه همانند آنان زندگى را بر خود سخت بگيرند... فرمود: شما در باره‏ى يوسفِ پيامبر، چگونه فكر مى‏كنيد كه به پادشاه مصر گفت: «اجعلنى على خزائن الارض» و كار يوسف به آنجا رسيد كه همه‏ى كشور و اطراف آن تا يمن را در اختيار گرفت... در عين حال نيافتيم كسى را كه اين كار را بر او عيب گرفته باشد. (88)
    در روايتى از امام رضاعليه السلام آمده است: يوسف‏عليه السلام در هفت سال اوّل، گندم‏ها را جمع‏آورى و ذخيره مى‏كرد و در هفت سال دوّم كه قحطى شروع شد، آنها را به تدريج و با دقّت در اختيار مردم، براى مصارف روزمره زندگى‏شان قرار مى‏داد و با دقت و امانتدارى، كشور مصر را از بدبختى نجات داد.
    يوسف در هفت سال دوره‏ى قحطى، هرگز با شكم سير زندگى نكرد، تا مبادا گرسنگان را فراموش كند. (89)
    در تفسير مجمع‏البيان و الميزان از نوع عملكرد يوسف‏عليه السلام اينگونه ياد مى‏شود: وقتى قحط سالى شروع شد؛ حضرت يوسف در سال اوّل، گندم را با طلا و نقره، در سال دوّم، گندم را در مقابل جواهر و زيورآلات، در سال سوم، گندم را با چهارپايان، در سال چهارم، گندم را در مقابل برده‏ها، در سال پنجم، گندم را با خانه‏ها، در سال ششم، گندم را با مزارع و در سال هفتم، گندم را با برده گرفتن خود مردم معامله نمود. وقتى سال هفتم به پايان رسيد، به پادشاه مصر گفت:
    همه‏ى مردم و سرمايه‏هايشان در اختيار من است، ولى خدا را شاهد مى‏گيرم و تو نيز گواه باش، كه همه‏ى مردم را آزاد و همه‏ى اموال آنان را برمى‏گردانم و كاخ و تخت و خاتم (مهر وانگشتر) ترا نيز پس مى‏دهم. حكومت براى من وسيله‏ى نجات مردم بود، نه چيز ديگر، تو با آنان به عدالت رفتار كن.
    پادشاه با شنيدن اين سخنان، چنان خود را در برابر عظمت معنوى يوسف كوچك و حقير يافت كه يكباره زبان به ذكر گشود و گفت: «أشهد أن لااله‏الااللَّه و أنّك رسوله» من هم ايمان آوردم، ولى تو بايد حاكم باشى. «انّك اليوم لدينا مكين أمين»
    در انتخاب و گزينش افراد، به معيارهاى قرآنى توجّه كنيم. علاوه بر «حفيظ و عليم» بودن، معيارهاى ديگرى در قرآن ذكر شده است، از آن جمله:
    1- ايمان. «افمن كان مؤمناً كمن كان فاسقاً لايستوون» (90)
    2- سابقه. «والسابقون السابقون . اولئك المقربون» (91)
    3- هجرت. «والذين آمنوا و لم يهاجروا ما لكم من ولايتهم من شى‏ء» (92)
    4- توان جسمى و علمى. «و زاده بسطة فى‏العلم و الجسم» (93)
    5 - اصالت خانوادگى. «ماكان ابوك امرء سوء» (94)
    6- جهاد و مبارزه. «فضل اللَّه المجاهدين على‏القاعدين اجراً عظيما» (95)
    پيام‏ها:
    1- هر جا لازم باشد، بايد داوطلب مسئوليّت‏هاى حسّاس شد. «قال اجعلنى...»
    2- نبوّت با حكومت و سياست سازگار است، همچنان كه ديانت، از سياست جدا نيست. «اجعلنى على خزائن الارض»
    3- در به كارگيرى افراد لايق علاقه شخصى او در نظر گرفته شود. «اجعلنى على خزائن الارض...»
    4- ابتدا احراز شايستگى، سپس درخواست مسئوليّت. «استخلصه لنفسى... اجعلنى على خزائن...»
    5 - وقتى در كارى مهارت داريم، اعتماد به نفس داشته باشيم و خود را عرضه كنيم.

    «اِجعلنى على خزائن الارض»
    6- در هر موقعيّتى كه فرد قرار دارد بايد به نظرات افراد پايين‏تر و مشاوران امين توجّه داشته باشد. (پادشاه مصر به پيشنهاد يوسف كه گفت: «اِجعلنى على خزائن الارض»، توجّه كرد و آن را پذيرفت.)
    7- تابعيّت منطقه‏اى، اصل نيست. يوسف مصرى نبود، ولى در حكومت مصر وارد شده و مسئوليّت گرفت. (ملّى‏گرايى ممنوع است.) «اجعلنى على خزائن الارض»
    8 - به هنگام ضرورت، بيان لياقت و شايستگى خود، منافاتى با توكلّ و زهد و اخلاص ندارد. «انّى حفيظ عليم»
    9- از مجموعه دو وصفى كه پادشاه از يوسف‏عليه السلام بيان كرد؛ «مكين ، امين» و دو صفتى كه يوسف براى خود بيان نمود؛ «حفيظ ، عليم» اوصاف كارگزاران شايسته بدست مى‏آيد. «مكين امين» يعنى قدرت و امانت، «حفيظ عليم» يعنى پاسدارى و تخصّص.

    آيه (56 - 57)
    «56» وَكَذَ لِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِى الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَيْثُ يَشَآءُ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنَا مَن نَّشَآءُ وَلَا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ
    و ما اينگونه به يوسف در آن سرزمين، مكنت وقدرت داديم كه در آن هر جا كه خواهد قرار گيرد (وتصرّف كند.) ما رحمت خود را بر هركس كه بخواهيم مى‏رسانيم و پاداش نيكوكاران را ضايع نمى‏گردانيم.
    «57» وَ لَأَجْرُ الْأَخِرَةِ خَيْرٌ لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَكَانُواْ يَتَّقُونَ
    و قطعاً براى كسانى كه ايمان آورده و همواره تقوى پيشه كرده‏اند، پاداش آخرت بهتر است.
    نكته‏ها:
    در اين دو آيه حضرت يوسف به عنوان «محسن»، «مؤمن» و «متّقى» ستايش شده است.
    در سراسر اين سوره، اراده خداوند را مى‏توان با اراده و خواست مردم مقايسه كرد؛ برادرانِ يوسف اراده كردند با انداختن او در چاه و برده ساختن يوسف، او را خوار سازند، امّا عزيز مصر درباره او گفت: «اكرمى مثواه» او را گرامى بداريد. همسر عزيز قصد نمود دامن او را آلوده سازد، امّا خداوند او را پاك نگهداشت. بعضى خواستند با زندانى ساختن يوسف مقاومت او را در هم شكنند و تحقيرش كنند؛ «ليسجنن و ليكونا من الصّاغرين» امّا در مقابل خداوند اراده كرد او را عزيز بدارد و حكومت مصر را به او بخشد؛ «مكّنا ليوسف...»
    امام صادق‏عليه السلام فرمودند: يوسف انسان حرّ و آزاده‏اى بود كه حسادت برادران، اسارت در چاه، شهوت زنان، زندان، تهمت، رياست و قدرت در او اثر نگذاشت. (96)
    پاداش‏هاى اخروى، بهتر از پاداش‏هاى دنيوى است، زيرا پاداش‏هاى اخروى:
    الف: محدوديّت ندارند. «لهم ما يشاوؤن» (97)
    ب: از بين رفتنى نيستند. «خالدين فيها» (98)
    ج: در يك مكان محدود نيستند. «نتبوّأ من الجنّة حيث نشاء» (99)
    د: به محاسبه ما در نمى‏آيند. «اجرهم بغير حساب» (100)
    ه: عوارض و آفات وامراض ندارند. «لا يصدّعون عنها» (101)
    پيام‏ها:
    1- سنّت خداوند، عزّت بخشى به افراد پاكدامن وباتقوا است. «كذلك»
    2- گرچه در ظاهر پادشاه مصر به يوسف گفت: «انّك اليوم لدينا مكين» ولى در واقع خداوند به يوسف مكنت داد. «مكنّا»
    3- حقّ تصرّف، از شئون حكومت است. «مكّنا ليوسف فى الارض يتبوّء منها حيث يشاء»
    4- حوزه اختيارات يوسف گسترده بود. «حيث يشاء»
    5 - قدرت اگر در دست اهلش باشد رحمت است وگرنه زيانبخش خواهد بود. «نصيب برحمتنا»
    6- در جهان‏بينى الهى، هيچ كارى بدون پاداش نمى‏ماند. «لانضيع»
    7- تضييع حقوق مردم، يا از سر جهل است يا بخل و يا ناتوانى و يا... كه هيچكدام درباره خداوند وجود ندارد. «لانضيع»
    8 - رسيدن به حكومت و قدرت در دنيا، منافاتى با نيكوكارى و ايمان و تقوا ندارد. «مكّنا ليوسف... اجر المحسنين»
    9- مشيّت الهى، نظام‏دار و قانون‏مند است. اگر مى‏فرمايد: «من نشاء»، هر كه را بخواهيم، به دنبالش مى‏فرمايد: خواست ما بى جهت نيست بلكه بر اساس نيكوكارى مردم است. «لا نضيع اجر المحسنين»
    10- نيكوكاران، علاوه بر بهره‏مند شدن از پاداش در حيات دنيا از پاداش‏هاى برتر اخروى نيز برخوردار خواهند شد. «لانضيع اجر المحسنين و لأجر الآخرة خير»
    11- اگر نيكوكار در اين دنيا به پاداش و مقامى نرسيد، نگران نباشد كه در جاى ديگر جبران مى‏شود.«لا نضيع... و لأجر الآخرة خير»
    12- پادشاهى و حكومت نيز در برابر اجر آخرت ناچيز است. «و لأجر الآخرة خير...»
    13- امكانات مادى و حكومت ظاهرى براى مردان خدا لذّت‏آور نيست، آنچه براى آنان مطلوب و دوست داشتنى است آخرت است. «و لأجر الآخرة خير»
    14- اگر شما به سراغ تقوى برويد ما نيز رحمت خود را به شما نازل مى‏كنيم. «نصيب برحمتنا... للّذين... و كانوا يتّقون»
    15- ايمان، همراه با تقوى چاره ساز است وگرنه سرنوشت مؤمن گناهكار، مبهم است. «آمنوا و كانوا يتّقون»
    16- تقوايى كه يك خصلت پايدار شده باشد، ارزش بيشتر و پاداش ابدى دارد. «كانوا يتّقون»
    17- ايمان و ملازمت بر تقوا، شرط بهره‏مندى از پاداش‏هاى اخروى است. «لاجر الآخرة خير للّذين آمنوا و كانوا يتّقون»
    18- تقوا، مرحله و مرتبه‏ى والاترى در ايمان است. «آمنوا و كانوا يتّقون»

    آيه (58)
    «58» وَجَآءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُواْ عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنكِرُونَ
    (سرزمين كنعان را قحطى فراگرفت)و (در پى مواد غذايى) برادران يوسف (به مصر) آمدند و بر او وارد شدند، آنگاه (يوسف) آنان را شناخت، ولى آنها او را نشناختند.
    نكته‏ها:
    طبق پيش‏بينى و پيشگويى يوسف، مردم هفت سال در وفور نعمت و باران بودند، ولى بعد از آن، هفت سال دوّم فرا رسيد و مردم دچار قحطى و خشكسالى شدند. دامنه قحطى از مصر به فلسطين و كنعان رسيد. يعقوب به فرزندان خود گفت: براى تهيه گندم به سوى مصر روانه شوند. آنان وارد مصر شده و درخواست خود را عرضه كردند. يوسف در ميان متقاضيان غلّه، برادران خود را ديد، امّا برادران يوسف را نشناختند و حقّ هم همين بود، زيرا از زمان انداختن يوسف به چاه تا حكومت او در سرزمين مصر، حدود بيست تا سى سال فاصله شده بود.
    يوسف وقتى از چاه بيرون آمد، نوجوان بود، «يا بشرى هذا غلام» چند سالى در خانه عزيز خدمتكار بود و سالها نيز در زندان به سر برد و از زمان آزادى او از زندان نيز هفت سال (دوره وفور نعمت و پر آبى) گذشته بود و حال كه ساليان قحطى بود، برادران به مصر آمده بودند.
    پيام‏ها:
    1- در زمان قحطى، جيره‏بندى لازم است و هركس بايد براى گرفتن سهميه، خود مراجعه كند تا ديگران به نام او سوء استفاده نكنند. «اخوة» با اينكه مى‏توانستند يك نفر را به نمايندگى بفرستند، همه برادران آمدند.
    2- در زمان قحطى اگر منطقه‏هاى ديگر از ما كمك خواستند، كمك كنيم. «و جاء اخوة يوسف»
    3- در وقت نياز و تنگدستى ساكن و راكد نباشيم و حتّى از ديگر كشورها كمك بگيريم. «و جاء اخوة يوسف»
    4- گاهى ظالم محتاج مظلوم مى‏شود. «و جاء اخوة يوسف» (كوه به كوه نمى‏رسد، آدم به آدم مى‏رسد.)
    5 - ملاقات مردم حتّى غير مصريان با يوسف، امرى سهل و آسان بود. «جاء اخوة... فدخلوا» (سران حكومت‏ها بايد برنامه‏اى اتخاذ كنند كه ملاقات مردم با آنان به آسانى صورت بگيرد.)6- خاطرات دوران كودكى در ذهن نقش مى‏بندد و از بين نمى‏رود. «فعرفهم و هم له منكرون» (برادران در بزرگى با يوسف محشور بودند؛ ولى يوسف در كودكى آنها را ديده بود، لذا يوسف آنها را شناخت ولى آنان يوسف را نشناختند).

    آيه (59)
    «59» وَ لَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ قَالَ ائْتُونِى بِأَخٍ لَّكُم مِّنْ أَبِيكُمْ أَلَاتَرَوْنَ أَنِّى أُوفِى الْكَيْلَ وَأَنَاْ خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ
    و چون يوسف بارهاى (غذايى) آنان را آماده ساخت، گفت: برادر پدرى خود را (در نوبت آينده) نزد من آوريد. آيا نمى‏بينيد كه من پيمانه را كامل مى‏دهم و بهترين ميزبان هستم.
    نكته‏ها:
    يوسف گفت: «ائتونى باخٍ لكم» يعنى برادرى كه شما از پدر داريد و نگفت: برادر من، از اين كلام معلوم مى‏شود كه يوسف در چهره‏ى ناشناس، باب گفتگو را با برادران باز كرد و آنها همچنان كه در تفاسير آمده گزارش دادند كه ما فرزندان يعقوب نواده‏ى ابراهيم مى‏باشيم. پدر ما پيرمردى است كه به خاطر حزن و اندوه فرزندش كه گرگ او را پاره كرده، سالهاست گريان وگوشه‏گير است و يكى از برادرانمان را نيز به خدمت او گمارده‏ايم، اگر ممكن است سهم آن پدر و برادر را نيز به ما بدهيد كه با خوشحالى برگرديم. يوسف دستور داد علاوه بر بار ده شتر، دو بار ديگر سهم يعقوب و برادر ديگر نيز افزوده شود.
    يوسف براى جذب برادران خطاكار گفت: «أنَا خير المنزلين» من بهترين ميزبانم و آن برادران جذب شدند، ولى خداوند براى جذب مردم تعبيرات زيادى دارد:
    «خير الرّازقين» (102) او بهترين روزى رسان است.
    «خير الغافرين» (103) او بهترين بخشنده است.
    «خير الفاتحين» (104) او بهترين گشايشگر است.
    «خير الماكرين» (105) او بهترين تدبير كننده است.
    «خير الوارثين» (106) او بهترين وارث است.
    «خير الحاكمين» (107) او بهترين داور است.
    امّا گروه بسيارى از مردم جذب نمى‏شوند.
    پيام‏ها:
    1- يوسف برتوزيع ارزاق ذخيره شده مصر، نظارت مستقيم داشت. «جهّزهم»
    2- مديريّت صحيح يوسف‏عليه السلام موجب شد در زمان قحطى نه تنها مشكلى براى مردم مصر پيش نيايد بلكه به اطراف نيز كمك كند. «جهّزهم بجهازهم»
    3- هم رازدارى لازم است و هم راستگويى. يوسف گفت: «اخ لكم» و نگفت: برادر من، تا راستگويى و رازدارى با هم رعايت شود.
    4- اشخاص يا مؤسسه‏ها و يا كشورهايى كه كمك‏هاى اقتصادى مى‏كنند، مى‏توانند بعضى از شرايط را در جهت رشد و يا مصالح ديگر، مطرح كنند. «ائتونى‏باخ...»
    5 - حتّى در زمان بحران وقحطى نيز بى‏عدالتى وكم‏فروشى ممنوع است. «اوفى الكيل»
    6- در معامله بايد مقدار جنس مشخص باشد.«الكيل»
    7- بدى‏ها را با خوبى پاسخ دهيم. (يوسف سهم برادران را كامل داد و درباره‏ى ظلمى كه به او كرده بودند سخن نگفت) «و جاء اخوة يوسف... اوفى الكيل»
    8 - كم‏فروشى يا عدالت كارگزاران، (كارگران ودستياران،) به حساب مسئول اصلى و مافوق است.«انّى اوفى الكيل»
    9- خريد و فروش و توزيع غلات در مصر زمان يوسف‏عليه السلام با پيمانه بوده است. «اوفى الكيل»
    10- مسئولين توزيع امكاناتِ عمومى بايد عادل باشند. «اوفى الكيل»
    11- قدرت را وسيله‏ى انتقام قرار ندهيم. «اوفى الكيل و انا خير المنزلين»
    12- مهمان‏نوازى از اخلاق انبياست.«خير المنزلين»
    13- به مسافران و كاروان‏هايى كه وارد منطقه‏ى ما مى‏شوند حتّى در زمان نياز و قحطى، احترام كنيم.«خير المنزلين»

    آيه (60)
    «60» فَإِنْ لَّمْ تَأْتُونِى بِهِ فَلاكَيْلَ لَكُمْ عِندِى وَ لَاتَقْرَبُونِ
    (ولى) اگر آن برادر را نزد من نياوريد، نه پيمانه‏اى (از غلّه) نزد من خواهيد داشت و نه نزديك من شويد.
    پيام‏ها:
    1- در مديريّت، هم محبّت لازم است و هم تهديد. اوّل مژده و محبّت؛ «أنَا خير المنزلين» بعد تهديد و اولتيماتوم. «فان لم تاتونى»
    2- زمينه‏هاى سوء استفاده را از بين ببريم. (اگر رسم شود كه حاضرين سهم غائبين را بگيرند بعضى سوء استفاده مى‏كنند.) «فان لم تأتونى فلا كيل لكم»
    3- در اجراى قانون، ميان برادر وخانواده وديگران نبايد تبعيض قائل شد. «فلاكيل لكم» (هر شخصى سهم معينى داشت وبايد خود دريافت مى‏كرد.)
    4- در تهديد لازم نيست كه مدير تصميم صد در صد بر اجرا داشته باشد. «فلا كيل لكم» (زيرا يوسف كسى نبود كه حاضر شود برادرانش از قحطى بميرند.)
    5 - قاطعيّت در پياده‏كردن برنامه‏ها، شرط رهبرى است. «فلاكيل لكم عندى و لاتقربون»

    آيه (61)
    «61» قَالُواْ سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ وَإِنّا لَفَاعِلُونَ
    (برادران به يوسف) گفتند: او را با اصرار و التماس از پدرش خواهيم خواست و حتماً اين كار را خواهيم كرد.
    نكته‏ها:
    «مراودة» به مراجعه پى‏درپى، همراه با التماس يا خدعه و فريب گفته مى‏شود.
    بوى حسد از كلام برادران استشمام مى‏شود، به جاى «أبانا» گفتند: «اباه» در اوّل سوره نيز گفتگوى برادران اين بود: «لَيوسف و اخوه احبّ الى ابينا منّا» پدر براى ماست، ولى يوسف و برادرش را بيشتر از ما دوست دارد.
    پيام‏ها:
    1- سفر فرزند كوچك بايد به اذن پدر و رضايت او باشد. «سنراود عنه اباه»
    2- برادران يوسف از عكس العمل منفى پدرشان در برابر تقاضاى همراه بردن بنيامين مطلع بودند. («سنراود» به معناى گفتگوى پى در پى همراه با نقشه و تدبير است)
    3- حضرت يعقوب پس از ماجراى يوسف بنيامين را از خود دور نمى‏كرده است و جدا كردن او از پدر، كار آسانى نبود. «سنراود عنه اباه»

    آيه (62)
    «62» وَ قَالَ لِفِتْيَانِهِ اجْعَلُواْ بِضَاعَتَهُمْ فِى رِحَالِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَهَآ إِذَا انقَلَبُواْ إِلَى‏ أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ
    و (يوسف) به غلامان خود گفت: آنچه را به عنوان قيمت پرداخته‏اند در بارهايشان بگذاريد، تا چون به خانواده‏ى خود بازگردند آن را باز شناسند، به اميد آنكه (بار ديگر) برگردند.
    نكته‏ها:
    حضرت يوسف كه در آيات قبل از او با تعابيرى چون؛ «صادق، محسن، مخلص» ياد شده، يقيناً بيت المال را به پدر وبرادران خود نمى‏بخشد و ممكن است كه پول غلّه را از سهم و ملك شخصى خود داده باشد.
    پول را برگرداند تا بى‏پولى، مانع سفر دوّم آنها نشود. «لعلّهم يرجعون» علاوه بر آنكه برگرداندن پول، نشانه صميميّت و نداشتن سوءقصد از اصرار برآوردن برادر است و مخفيانه در بين كالا گذاردن نشانه بى‏منّت بودن وحفظ از دستبرد سارقين است.
    يوسف كه ديروز برده و خدمتكار بود، امروز غلام و خدمتكار دارد. «لفتيانه» اما در هنگام ملاقات برادران، نه انتقام گرفت و نه گلايه‏اى نمود و نه كينه‏اى داشت. بلكه با برگرداندن سرمايه آنان، به آنها توجه داد كه من شما را دوست مى‏دارم.
    پيام‏ها:
    1- مدير و رهبر لايق بايد طرحهايش ابتكارى باشد. «اجعلوا»
    2- بدى‏ها را با خوبى جبران كنيم. «اجعلوا بضاعتهم»
    3- صله رحم يعنى كمك نمودن، نه معامله كردن. «اجعلوا بضاعتهم»

    4- پول گرفتن در زمان نياز از پدر پير و برادران، با كرامت نفس سازگار نيست. «اِجعلوا بضاعتهم فى رحالهم»
    5 - يوسف‏عليه السلام، كار برگرداندن پول برادران را بر عهده‏ى چند نفر گذاشت. شايد براى اينكه كار سريع انجام شود و برادران متوجه نشوند. «اجعلوا بضاعتهم فى رحالهم»
    6- كمك به ديگران را حتّى الامكان مخفيانه انجام دهيم. «فى رحالهم»
    7- نه انتقام و نه كينه، بلكه هديه‏دادن براى ارتباط بعدى. «اجعلوا بضاعتهم فى رحالهم... لعلّهم يرجعون»
    8 - براى بازيافتن انسان‏ها، بايد از پول گذشت. «اجعلوا بضاعتهم... لعلّهم يرجعون»
    9- احسان و خوبى كردن بهترين وسيله جذب افراد است. «اجعلوا بضاعتهم... يرجعون»
    10- مسئولين، كارگزاران خود را نسبت به برنامه‏ها و طرحها كاملاً توجيه كنند تا مديران موفقى باشند. (يوسف به همه فهماند كه هدف اين كار، بازگشت اين كاروان است) «لعلّهم يرجعون»
    11- در طرح‏ها وبرنامه‏ها، يقين صددرصد به عملى شدن آن لازم نيست. «لعلّهم يرجعون»

    آيه (63)
    «63» فَلَمَّا رَجَعُواْ إِلَى‏ أَبِيهِمْ قَالُواْ يَآ أَبَانَا مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنَآ أَخَانَا نَكْتَلْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ
    پس چون به سوى پدر خود باز گشتند، گفتند: اى پدر پيمانه (براى نوبت ديگر) از ما منع شد، پس برادرمان (بنيامين) را با ما بفرست تا سهميه وپيمانه خود را بگيريم وما حتماً نگهبان او خواهيم بود.
    پيام‏ها:
    1- يعقوب بر خانواده وفرزندان خويش، مديريّت و تسلّط كامل داشت به نحوى كه رفت و آمدها بايد زير نظر او باشد. «يا أبانا مُنع...»
    2- بنيامين بدون اجازه پدر به مسافرت اقدام نمى‏كرد. «فارسل معنا»
    3- براى گرفتن چيزى و يا جلب اعتماد كسى، از عواطف استفاده كنيم. «اخانا»
    4- مجرم چون در درون نگرانى دارد، در سخنانش تأكيدهاى پى‏درپى دارد. «انّا له لحافظون» (كلمه «انّا» و حرف «لام» و جمله اسميه نشانه تأكيد است.)

    آيه (64)
    «64» قَالَ هَلْ ءَامَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلَّا كَمَآ أَمِنتُكُمْ عَلَى‏ أَخِيهِ مِن قَبْلُ فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظاً وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ
    (يعقوب) گفت: آيا شما را بر او امين بدانم، همان طور كه شما را بر برادرش امين دانستم (و ديديد كه چه شد) پس (به جاى شما به خدا اعتماد مى‏كنم كه) خداوند بهترين حافظ است و او مهربان‏ترين مهربانان است.
    نكته‏ها:
    سؤال: با توجه به سابقه بدى كه فرزندان يعقوب داشتند، چرا پدرشان مجدداً فرزند ديگرش را به آنان سپرد؟
    پاسخ: فخر رازى (108) احتمالات متعدّدى را مطرح نموده كه هر كدام از آنها مى‏تواند توجيهى بر اين موافقت باشد؛
    اوّلاً: برادران از اقدام اوليه‏شان به نتيجه‏اى كه مورد نظرشان بود، (محبوبيّت در نزد پدر) نرسيده بودند.
    ثانياً: حسادت برادران نسبت به اين برادر، كمتر از يوسف بود.
    ثالثاً: شايد قحطى و خشكسالى شرايط ويژه‏اى را پديد آورده بود كه سفر مجّدد را ضرورى مى‏كرد.
    رابعاً: دهها سال از حادثه اوّل گذشته و فراموش شده تلقّى مى‏شد.
    خامساً: خداوند متعال در حفظ فرزندش به او بشارت داده بود.
    در آيه 12، حضرت يعقوب در مورد يوسف، به حافظ بودن برادرانش اعتماد كرد، به فراق يوسف و نابينايى گرفتار شد، ولى در مورد بنيامين به خدا تكيه كرد و گفت: «فاللّه خير حافظاً» هم توانا شد، هم بينا و هم فراق و جدائى پايان يافت.
    پيام‏ها:
    1- اعتماد سريع به كسى كه سابقه تخلّف دارد، جايز نيست. «هل آمنكم» آيا شما را امين بدانم؟
    2- ياد خاطرات تلخ گذشته، انسان را در برابر حوادث آينده بيمه مى‏كند. «آمنكم على اخيه من قبل» (يعنى من يك بار در گذشته شما را بر برادرش امين دانستم و ديديد كه چه شد.)
    3- با يك شكست يا تجربه‏ى تلخ، خود را كنار نكشيم. «فاللَّه خير حافظاً» يعقوب بار ديگر فرزند دوم را با توكّل به خدا به برادران تحويل داد.
    4- برادران يوسف، خود را حافظ پنداشتند، «انّا له لحافظون» امّا حضرت يعقوب تذكّر داد كه خداوند حافظ است. «فاللّه خير حافظاً...»
    5 - بر عوامل ظاهرى و مادى هر چند فراوان باشند تكيه نكنيم، تنها بر خدا توكّل كنيم. «فاللّه خير حافظاً»
    6- با توجه به رحمت بى‏نظير الهى و با توكّل به خداوند، به استقبال حوادث زندگى برويم. «فاللّه خير حافظاً وهو ارحم الرّاحمين»
    7- حفاظت الهى، پرتوى از رحمت اوست. «فاللّه خير حافظاً و هو ارحم الرّاحمين»

    آيه (65)
    «65» وَلَمَّا فَتَحُواْ مَتَاعَهُمْ وَجَدُواْ بِضَاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ قَالُواْ يَآ أَبَانَا مَا نَبْغِى هَذِهِ بِضَاعَتُنَا رُدَّتْ إِلَيْنَا وَنَمِيرُ أَهْلَنَا وَ نَحْفَظُ أَخَانَا وَنَزْدَادُ كَيْلَ بَعِيرٍ ذَ لِكَ كَيْلٌ يَسِيرٌ
    و هنگامى كه بارهاى خود را گشودند، دريافتند كه سرمايه‏شان به آنها بازگردانده شده، گفتند: اى پدر (ديگر) چه مى‏خواهيم؟ اين سرمايه‏ى ماست كه به ما باز گردانده شده و ما قوت وغذاى خانواده‏ى خود را فراهم واز برادرمان حفاظت مى‏كنيم و (با بردن او) يك بار شتر مى‏افزاييم واين (پيمانه اضافى نزد عزيز) پيمانه‏اى ناچيز است.
    نكته‏ها:
    شايد معناى آيه چنين باشد: اين مقدارى كه گرفته‏ايم به جايى نمى‏رسد، اگر نوبت ديگر برويم، بار بيشترى مى‏گيريم.
    كلمه‏ى «نمير» از «مير» يعنى مواد غذايى و«نمير اهلنا» يعنى به خانواده‏ى خود غذا مى‏رسانيم.
    از جمله «نزداد كيل بعيرٍ» استفاده مى‏شود كه سهم هر نفر، يك بار شتر بوده كه بايد خود حاضر باشد و دريافت كند.
    پيام‏ها:
    1- هنر يوسف، نه فقط انسان بودن كه انسان‏سازى است. «وجدوا بضاعتهم رُدّت اليهم» (به برادران حسود و جفاكار خود، مخفيانه هديه مى‏دهد تا زمينه را براى مراجعت آنها فراهم سازد. قرآن مى‏فرمايد: «ادفع بالّتى هى احسن» (109) بدى را با خوبى دفع كنيد)
    2- اگر از اوّل پول و بهاى كالا گرفته نشود، خريدار تحقير مى‏شود. اگر قصد هديه هست ابتدا پول اخذ شود، ولى به شكل عاقلانه برگردانده شود. «رُدّت اليهم»
    3- مرد، مسئول تغذيه خانواده است.«نمير اهلنا» (يعنى غذاى خانواده را ما تهيه مى‏كنيم.)
    4- سهميه‏بندى مواد غذايى در شرايط كمبود، كارى پسنديده است. «نزداد كيل بعير»

    آيه (66)
    «66» قَالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتَّى‏ تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِّنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِى بِهِ إِلَّا أَن يُحَاطَ بِكُمْ فَلَمَّآ ءَاتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قَالَ اللَّهُ عَلَى‏ مَا نقُولُ وَكِيلٌ
    (پدر) گفت: من هرگز او را با شما نخواهم فرستاد تا آنكه (با سوگند) به نام خدا، وثيقه‏اى محكم بياوريد كه حتماً او را نزد من برگردانيد، مگر آنكه همه شما گرفتار حادثه‏اى شويد. پس چون وثيقه خود را آوردند (پدر) گفت: خداوند بر آنچه مى‏گوييم وكيل است.
    نكته‏ها:
    «موثق» يعنى آنچه مايه وثوق و اطمينان به گفته‏ها و وعده‏ها است كه مى‏تواند عهد، سوگند و نذر باشد.«موثقاً من اللَّه»

    پيام‏ها:
    1- تنها به خويشاوندى اكتفا نكنيم و قراردادها را محكم كنيم. (پدر گفت: تا وثيقه نگذاريد، اجازه نمى‏دهم) «لن ارسله معكم حتّى...»
    2- ايمان به خدا وسوگند ونذر وعهد با او، قوى‏ترين پشتوانه بوده و هست.«موثقاً من‏اللَّه»
    3- هرگاه از شخصى بدقولى و بدرفتارى ديديم، در نوبت بعد قرارداد را محكم‏تر كنيم. «موثقاً»
    4- فرزندِ خود را به راحتى همراه ديگران نفرستيم. «تؤتون موثقاً من اللّه»
    5 - در قراردادها، پيش‏بينى حوادث غيرمترقّبه و خارج از مدار اختيار را بكنيم. «الاّ ان يحاط بكم» (يعنى مگر آنكه ما گرفتار حادثه غير مترقّبه‏اى شويم كه در اين صورت تكليفى نداريم.)
    6- محكم‏كارى‏هاى قانونى و حقوقى، ما را از توكّل به خداوند غافل نكند. «اللَّه على ما نقول وكيل»

    آيه (67)
    «67» وَقَالَ يَا بَنِىَّ لَا تَدْخُلُواْ مِن بَابٍ وَاحِدٍ وَ ادْخُلُواْ مِنْ أَبْوَابٍ مُّتَفَرِّقَةٍ وَ مَآ أُغْنِى عَنكُم مِّنَ اللَّهِ مِن شَىْ‏ءٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ عَلَيْهِ تَوَّكَلْتُ وَ عَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ
    و (يعقوب) گفت: اى پسران من (چون به مصر رسيديد، همه) از يك دروازه (به شهر) وارد نشويد (تا توجه مردم به شما جلب نشود) بلكه از دروازه‏هاى مختلف وارد شويد و(بدانيد من با اين سفارش) نمى‏توانم چيزى از (مقدّرات) خدا را از شما دور كنم. فرمان جز براى خدا نيست، تنها بر او توكّل مى‏كنم و همه توكّل‏كنندگان (نيز) بايد بر او توكّل نمايند.
    پيام‏ها:
    1- عاطفه پدرى حتّى نسبت به فرزندان خطاكار، از بين نمى‏رود. «يا بنّى»
    2- چاره‏انديشى وتدبير براى حفظ سلامت فرزندان، لازم است. «يا بنىّ لا تدخلوا...»
    3- وقتى توصيه كننده عالم و آگاه است لازم نيست فرمانبر از فلسفه آن دستور آگاه باشد. («لا تدخلوا...» را عمل كردند و فلسفه و راز آن را نپرسيدند)
    4- از بهترين زمان‏هاى موعظه، در آستانه سفر است. يعقوب در آستانه سفر فرزندان به آنان گفت: «يا بنىّ لاتدخلوا من باب واحد»
    5 - جلو حساسيّت‏ها، سوءظن‏ها و چشم‏زخم‏ها را بگيريم، ورود گروهى جوان به منطقه‏ى بيگانه، عامل سوءظن و سعايت است. «لاتدخلوا من باب واحد»
    6- فقط بازدارنده و نهى كننده نباشيم، بلكه راه حل نيز ارائه دهيم. «لاتدخلوا... و ادخلوا»
    7- براى رسيدن به مقصود بايستى راههاى مختلف را پيمود. «و ادخلوا من ابواب متفرّقه»
    8 - مدير خوب بايد علاوه بر برنامه‏ريزى، حساب احتمالات را بكند، زيرا انسان در اداره‏ى امور خود مستقل نيست. يعنى با همه محاسبات و دقّت‏ها باز هم دست خدا باز است و تضمينى براى انجام صددرصد محاسبات ما نيست. «وما اُغنى عنكم من اللَّه من شى‏ء»
    9- در برابر مقدّرات حتمى خداوند، چاره‏اى جز تسليم نيست. «ما اغنى‏عنكم من اللَّه من شى‏ء»
    10- حاكم مطلق هستى، خداوند است. «ان الحكم الاّ للَّه»
    11- هم احتياط و محاسبه لازم است؛ «لاتدخلوا...» و هم توكّل به خداوند ضرورى است. «عليه توكّلت» با توكّل زانوى اُشتر ببند.
    12- به غير خداوند، توكّل نكنيم. «عليه توكّلت» چرا كه او به تنهايى كفايت مى‏كند، «وكفى باللَّه وكيلا» (110) و بهترين وكيل است. «نعم الوكيل» (111)
    13- يعقوب، هم خود توكّل كرد و هم ديگران را با امر به توكّل تشويق نمود. «توكّلت... فليتوكّل...»

    آيه (68)
    «68» وَلَمَّا دَخَلُواْ مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُم مَّا كَانَ يُغْنِى عَنْهُم مِّنَ اللَّهِ مِن شَىْ‏ءٍ إِلَّا حَاجَةً فِى نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضَاهَا وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِّمَا عَلَّمْنَاهُ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ
    و چون از همانجا كه پدرشان دستورشان داده بود وارد (مصر) شدند، اين كار در برابر اراده خداوند هيچ سودشان نبخشيد، جز آنكه نيازى در دل يعقوب بود كه عملى شد. (تنها اثر ورود از چند دروازه حفظ از چشم زخم و رسيدن برادران، به خصوص بنيامين به يوسف بود كه عملى شد و اثر ديگرى نداشت) و البتّه (يعقوب) بخاطر آنچه به او آموزش داده بوديم داراى علمى (فراوان) بود ولى بيشتر مردم آگاه نيستند.
    نكته‏ها:
    در اينكه آرزوى درونى و حاجت يعقوب كه برآورده شد چه بوده است احتمالاتى وجود دارد:
    1- رسيدن بنيامين به يوسف و خارج شدن يوسف از تنهايى، هر چند به صورت اتهام سرقت باشد.
    2- سرعت بخشيدن به وصال پدر و پسر كه در آينده به آن اشاره خواهد شد.
    3- انجام وظيفه، بدون آنكه ضامن نتيجه‏ى آن باشد. حاجت يعقوب آن است كه در مقدّمات كار كوتاهى نشود و از يك در وارد نشوند، ولى آنچه خواهد شد به دست خداوند است.
    پيام‏ها:
    1- تجربه‏هاى تلخ، انسان را باادب مى‏كند و سخنان بزرگان را مى‏پذيرد. «و لمّا دخلوا من حيث امرهم ابوهم»
    2- اطاعت از پدر، لازم و ارزشمند است. «دخلوا من حيث امرهم ابوهم»
    3- اگر از بى‏ادبى و نقاط منفى افراد سخن گفتيم، از ادب آنان نيز بگوييم. «دخلوا ... ابوهم» (اگر برادران قبلاً نسبت ضلالت به پدر مى‏دادند، امروز تسليم امر پدر شدند.)
    4- محاسبات و دقّت و برنامه‏ريزى‏ها، با وجود اراده‏ى خداوند كارساز است، آنجا كه او نخواهد كارساز نيست. «ما كان يغنى عنهم من اللَّه من شى‏ء»
    5 - يعقوب، بر مطالب واسرارى آگاه بود كه مصلحت نمى‏دانست بازگو كند. «حاجة فى نفس يعقوب»
    6- دعا وحاجت اولياى خدا، مستجاب مى‏شود. «حاجة فى نفس يعقوب قضاها»
    7- علم انبيا از جانب خداوند است. «علّمناه»
    8 - بيشتر مردم عالمان حقيقى را نمى‏شناسند. «علّمناه و لكنّ اكثر الناس لا يعلمون»
    9- بيشتر مردم، به اسباب و علل چشم مى‏دوزند و از حاكميّت خداوند و لزوم توكّل بر او ناآگاهند. «اكثر الناس لا يعلمون»
    10- معيار حقّ و باطل، تشخيص اكثريّت نيست. «اكثر الناس لا يعلمون»

    آيه (69)
    «69» وَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَى‏ يُوسُفَ ءَاوَى‏ إِلَيْهِ أَخَاهُ قَالَ إِنِّى أَنَاْ أَخُوكَ فَلَاتَبْتَئِسْ بِمَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ
    وقتى (برادران) بر يوسف وارد شدند، او برادرش (بنيامين) را در نزد خود جاى داده گفت: همانا من برادر تو هستم، پس از آنچه انجام مى‏دهند، اندوهگين مباش.
    نكته‏ها:
    در تفاسير آمده است كه وقتى فرزندان يعقوب عليه السلام وارد مصر شدند، يوسف ميزبان آنان شد و براى هر دو نفر، يك طبق غذا مقرر كرد. بنيامين در آخر تنها ماند. يوسف او را در كنار خودش نشاند وآنگاه براى هر دو نفر اتاقى قرار داد و باز بنيامين را هم‏اتاق خويش ساخت. بنيامين از بى‏وفايى‏هاى برادران و جنايتى كه درباره يوسف در سالهاى قبل كرده بودند، سخن گفت. در اينجا بود كه كاسه‏ى صبر يوسف لبريز شد و گفت: نگران مباش من همان يوسفم و چنان با تأكيد گفت: «انّى انا اخوك» كه جايى براى احتمال اين سخن كه «من جاى برادرت باشم» نگذارد.
    در مورد جمله «فلاتبتئس بما كانوا يعملون» دو معنى احتمال مى‏رود: يا از عملكرد گذشته‏ى برادران اندوهگين مباش، يا از برنامه‏اى كه غلامان براى نگاهدارى تو دارند و پيمانه را در بار تو خواهند گذاشت تا در پيش من بمانى، نگران مباش.
    پيام‏ها:
    1- برادرانى كه ديروز به قدرت خود مى‏باليدند و مى‏گفتند: «نحن عصبة» ما گروه قوى هستيم. اكنون بايد براى تهيه آذوقه، با كمال تواضع آستانه يوسف را ببوسند. «دخلوا على»

    2- كلام‏ها، طبقه‏بندى، محرمانه و علنى دارد. يوسف تنها به صورت محرمانه به بنيامين گفت: «إنّى أنا أخوك» (هر سخن جايى و هر نكته مقامى دارد.)
    3- در بعضى امور، تنها خواص را بايد در جريان گذاشت. «إنّى أنا أخوك»
    4- هرگاه به نعمتى رسيديم، تلخ‏كامى‏هاى گذشته را فراموش كنيم. (يوسف و بنيامين به ديدار هم رسيدند، پس نگرانى‏هاى قبلى را بايد فراموش كرد.) «فلاتبتئس...»
    5 - قبل از اجراى طرح ونقشه، بايد بى‏گناه از نظر روحى آماده و توجيه باشد. (به بنيامين گفته شد كه به نام سارق تورا نگاه مى‏داريم نگران مباش.) «فلاتبتئس»

    آيه (70)
    «70» فَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ جَعَلَ السِّقَايَةَ فِى رَحْلِ أَخِيهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ
    پس چون بارهاى برادران را مجهّز و مهيا ساخت، ظرف آبخورى (گران قيمتى) را در خورجين برادرش (بنيامين) قرار داد، سپس منادى صدا زد؛ اى كاروانيان! قطعاً شما دزد هستيد.
    نكته‏ها:
    «سقايه» پيمانه‏اى است كه در آن آب مى‏نوشند. «رحل» به خورجين و امثال آن مى‏گويند كه روى شتر مى‏گذارند. كلمه‏ى «عير» به معنى كاروانى است كه مواد غذايى حمل مى‏كنند. (112)
    اين چندمين بارى است كه يوسف طرح ابتكارى مى‏دهد، يك بار بهاى غلّه را در بار برادران گذاشت تا دوباره بازگردند و اين بار ظرف قيمتى را در محموله برادر گذاشت تا او را نزد خود نگاه دارد.
    حضرت يوسف‏عليه السلام در مرحله‏ى قبل بضاعت را توسط غلامان در بار برادران گذارد، «اجعلوا بضاعتهم فى رحالهم» ولى در سفر دوّم شخصاً سقايه را در بار بنيامين قرار داد. (چون موضوع سرّى بود). «جعل السقاية فى رحل اخيه»
    در تفاسير آمده است كه در جلسه دو نفره‏اى كه يوسف و بنيامين با هم داشتند، يوسف از او پرسيد آيا دوست دارد در نزد وى بماند. بنيامين اعلام رضايت كرد، ولى يادآور شد كه پدرش از برادران تعهد گرفته كه او را برگردانند. يوسف گفت: من راه ماندن تو را طراّحى مى‏كنم و لذا با موافقتِ بنيامين اين نقشه كشيده شد.
    نظير فيلم‏ها، نمايش‏ها و صحنه‏هاى تئاتر كه افراد در ظاهر و در شكل مجرم و گناهكار احضار و مخاطب مى‏شوند و يا حتّى شكنجه مى‏گردند، ولى آنها بخاطر توجيه قبلى و رضايت شخصى و مصلحت مهم‏ترى آن را پذيرا شده‏اند.
    سؤال: چرا در اين ماجرا به بى‏گناهانى نسبت سرقت داده شد؟
    پاسخ: بنيامين با آگاهى از اين طرح و اتّهام، براى ماندن در نزد يوسف اعلام رضايت كرد و باقى برادران هر چند در يك لحظه ناراحت شدند، ولى بعد از بازرسى از آنها رفع اتهام گرديد. علاوه بر آنكه كارگزاران از اينكه يوسف خود پيمانه را در ميان بار گذارده «جَعَلَ» خبر نداشتند وبطور طبيعى فرياد زدند: «انّكم لسارقون»
    پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله فرمودند: «لا كِذبَ على المصلح» كسى كه براى اصلاح و رفع اختلاف ديگران دروغى بگويد، دروغ حساب نمى‏شود، و آنگاه حضرت اين آيه را تلاوت فرمودند. (113)
    پيام‏ها:
    1- گاهى صحنه‏سازى براى كشف ماجرايى جايز است و براى مصالح مهم‏تر، نسبت دادن سرقت به بى‏گناهى كه از قبل توجيه شده باشد، مانعى ندارد. (114) «انّكم لسارقون»
    2- اگر در ميان گروهى يك نفر خلافكار باشد، مردم تمام گروه را خلافكار مى‏نامند. «انّكم لسارقون»

    آيه (71 و 72)
    «71» قَالُواْ وَ أَقْبَلُواْ عَلَيْهِمْ مَّاذَا تَفْقِدُونَ
    (برادران يوسف) رو به ماموران كردند و گفتند: شما چه چيزى را گم كرده‏ايد.
    «72» قَالُواْ نَفْقِدُ صُوَاعَ الْمَلِكِ وَ لِمَن جَآءَ بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ وَ أَنَاْ بِهِ زَعِيمٌ
    گفتند: پيمانه و جام مخصوص شاه را گم كرده‏ايم و براى هركس آن را بياورد، يك بار شتر (جايزه) است و من اين را ضمانت مى‏كنم.
    نكته‏ها:
    كلمه‏ى «صواع» و «سقاية» به يك معنى بكار رفته‏اند، پيمانه‏اى كه هم با آن آب مى‏خورند و هم گندم را كيل و اندازه مى‏كنند كه نشانه صرفه‏جويى، بهره‏ورى و استفاده چند منظوره از يك وسيله است. «صواع»، ظرفى است كه گنجايش يك صاع (حدود3 كيلوگرم) گندم را دارد.
    كلمه‏ى «حِمْل» به بار گفته مى‏شود. و كلمه «حَمْل» نيز به معناى بار است، امّا بارى كه پنهان باشد، مثل بارانى كه در دل ابر است يا فرزندى كه در شكم مادر است. (115)
    جمله‏ى «لمن جاء به حمل بعير» هركس چنين كند من چنان پاداش مى‏دهم، در اصطلاح فقهى «جُعاله» ناميده مى‏شود كه داراى سابقه و اعتبار قانونى است.
    پيام‏ها:
    1- برادران با جمله‏ى «ماذا تَفقدون» توصيه كردند كه قبل از اثبات موضوع دزدى كسى را نبايد متهم كرد.
    2- جايزه تعيين كردن، از شيوه‏هاى قديمى است. «ولمن جاء به حِمل بعير»
    3- جوايز بايد متناسب با افراد و زمان باشد. در زمان قحطى بهترين جايزه، يك بار شتر غلّه است. «حِمل بَعيرٍ»
    4- ضامن بايد فرد معيّن ومشخّصى باشد. «و انا به زعيم»
    5 - ضامن بايد معتبر باشد. «و انا به زعيم»
    6- ضامن گرفتن براى جلب اطمينان، سابقه تاريخى دارد. «انا به زعيمٌ»

    آيه (73)
    «73» قَالُواْ تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُم مَّا جِئْنَا لِنُفْسِدَ فِى الْأَرْضِ وَ مَا كُنَّا سَارِقِينَ
    گفتند: به خدا سوگند شما مى‏دانيد كه ما براى فساد در اين سرزمين نيامده‏ايم و ما هرگز سارق نبوده‏ايم.
    نكته‏ها:
    برادران يوسف گفتند: شما مى‏دانيد كه ما براى سرقت و فساد به اين منطقه نيامده‏ايم، در اينكه از كجا مى‏دانستند، چند احتمال دارد: شايد با اشاره يوسف باشد كه اين گروه دزد نيستند. شايد هنگام ورود به منطقه گزينش شده بودند. آرى براى ورود و خروج هيئت‏هاى بيگانه، مخصوصاً در شرايط بحرانى، بايد دقت كرد تا به اهداف مسافران مطمئن شد.
    پيام‏ها:
    1- حُسن سابقه، نشانه‏اى براى برائت است. «لقد علمتم»
    2- دستگاه امنيّتى مصر قوى و كارآزموده بوده است و مى‏دانست كه اين غافله براى فساد نيامده‏اند. «لقد علمتم»
    3- دزدى وسرقت، يكى از مصاديق فساد در زمين است. «ماجئنا لنفسد فى‏الارض وما كنّا سارقين »

    آيه (74)
    «74» قَالُواْ فَمَا جَزَ آؤُهُ إِن كُنتُمْ كَاذِبِينَ
    (مأموران يوسف) گفتند: پس اگر دروغ گفته باشيد، كيفرش چيست؟
    نكته‏ها:
    به نظر مى‏رسد طراّح اين سؤال حضرت يوسف است، چون مى‏داند برادران طبق مقررات وقانون منطقه كنعان ونظر حضرت يعقوب اظهار نظر خواهند كرد.
    پيام‏ها:
    1- وجدان مجرم را براى تعيين كيفرش، به قضاوت بخوانيم. «فما جزاؤه...»

    آيه (75)
    «75» قَالُواْ جَزَآؤُهُ مَن وُجِدَ فِى رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَآؤُهُ كَذَ لِكَ نَجْزِى الظَّالِمِينَ
    گفتند: كيفرش چنين است كه هر كس پيمانه در بارش پيدا شود، خود او جزاى سرقت است (كه به عنوان گروگان يا برده در اختيار صاحب پيمانه قرار گيرد) ما (در منطقه كنعان) ظالم (سارق) را اينگونه كيفر مى‏دهيم.

    پيام‏ها:
    1- مجازات سرقت در ميان بعضى اقوام گذشته، بردگى سارق بوده است. «فهو جزاؤه» به گفته تفسير مجمع‏البيان، مجازات سرقت، بردگى به مدّت يك سال بوده است.
    2- در قانون استثنا و تبعيض وجود ندارد، هركس سارق بود برده خواهد شد. «من وجد فى رحله»
    3- با تفهيم جرم و بيان قانون و عقوبت آن، اعتراض متّهم را به حداقل كاهش دهيد. «جزائه مَن وُجِد...»
    4- دلايل بايد به گونه‏اى باشد كه متهم نيز خود به راحتى اتهام را بپذيرد. «مَن وُجد...»
    5 - وجود يك خلافكار در جمعى دليل بر خلافكار بودن همه نيست. «مَن وُجِد فى رحله»
    6- كيفر خلافكار در كشور بيگانه مى‏تواند طبق قانون خود او باشد، نه كشور ميزبان. «كذلك نجزى الظالمين»
    7- سرقت، نمونه‏ى بارز ستمكارى است. («ظالم» بجاى «سارق») «نجزى الظالمين»

    آيه (76)
    «76» فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعَآءِ أَخِيهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَهَا مِنْ وِعَآءِ أَخِيهِ كَذَ لِكَ كِدْنَا لِيُوسُفَ مَا كَانَ لِيَأْخُذَ أَخَاهُ فِى دِينِ الْمَلِكِ إِلَّا أَنْ يَشَآءَ اللَّهُ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَّن نَّشَآءُ وَفَوْقَ كُلِ‏ّ ذِى عِلْمٍ عَلِيمٌ
    پس (از پذيرش كيفر، ماموران شروع به بازرسى كرده و) قبل از بارِ برادرش، به (بازرسى) بار ساير برادران پرداخت، سپس پيمانه را از بار برادرش بيرون آورد. ما اينگونه براى يوسف تدبير كرديم، زيرا طبق قانون شاه مصر، يوسف نمى‏توانست برادرش را بازداشت كند، مگر آنكه خدا بخواهد (كه كيفر سارق در كنعان را مقدّمه بازداشت اين برادر قرار مى‏دهد.) ما هر كس را كه بخواهيم (و لايق باشد) درجاتى بالا مى‏بريم و برتر از هر صاحب دانشى، دانشورى است.
    نكته‏ها:
    واژه «كَيْد» همه جا به معنى مذموم بكار نرفته است، «كَيْد» به معنى طرح و نقشه نيز استعمال شده است.«كدنا»
    در موقع بازرسى، بنيامين چون از طرح و نقشه با خبر بود، آسوده خاطر بود، لذا در سراسر اين ماجرا هيچ اعتراضى از او نقل نشده است و براى اينكه طرح مخفى بماند و موجب سوءظن نشود، بازرسى را از بار ديگران شروع كردند تا نوبت به بنيامين رسيد و چون در بار او پيدا شد، طبق قرار قبلى بايد او در مصر مى‏ماند. اين طرح و نقشه الهى بود، چون يوسف با قوانين جارى مصر نمى‏توانست سارق را به عنوان گروگان نگهدارد.
    پيام‏ها:
    1- مأمورين اطلاعاتى بايد به نوعى عمل كنند كه موجب شك و ظن به آنها نشود. «فبدأ باوعيتهم» (در بازرسى، اوّل به سراغ بار بنيامين نرفتند، بلكه از ديگر برادران شروع نمودند.)
    2- عملكرد كاركنان به عهده مسئولان گذاشته مى‏شود. «فبدأ» (به حسب ظاهر يوسف شخصاً بازرسى نكرده، ولى قرآن مى‏فرمايد: او بازرسى را آغاز كرد.)
    3- بازرسى اموالِ متّهمان از سوى حاكم، مجاز است. «فبدأ باوعيتهم»
    4- فكر و ابتكار و چاره‏جويى، از امدادهاى غيبى است. «كِدنا»
    5 - طرح‏هاى يوسف، الهامات الهى بود. «كِدنا ليوسف»
    6- حضور بنيامين نزد يوسف، به سود يوسف بود. «كذلك كِدنا ليوسف»
    7- احترام ومراعات قوانين، حتّى در نظام‏هاى غير الهى لازم است. «ماكان لياخذ اخاه فى دين الملك»
    8 - سردمداران نيز بايستى به قانون وفادار و از آن تخلّف نكنند. (يوسف به قانون مصر پايبند بود، لذا برادر را با طرح و برنامه نگه داشت) «ليأخذ اخاه فى دين الملك»
    9- مقام‏هاى معنوى، درجات و سلسله مراتب دارد. «نرفع درجات...»
    10- علم و آگاهى، مايه‏ى برترى است. «نرفع درجات... وفوق كلّ ذى علم عليم»
    11- دانش بشرى محدود است. «فوق كلّ ذى علم عليم»

    آيه (77)
    «77» قَالُواْ إِن يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَّهُ مِن قَبْلُ فَأَسَرَّهَا يُوسُفُ فِى نَفْسِهِ وَلَمْ يُبْدِهَا لَهُمْ قَالَ أَنتُمْ شَرٌّ مَّكَاناً وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَصِفُونَ
    (برادران) گفتند: اگر او سرقت كند (جاى تعجب نيست، زيرا) پيش از اين نيز برادر او دزدى كرده بود. يوسف (اين تهمت را) در دل خود پنهان داشت و (با آنكه ناراحت شده بود) به روى آنان نياورد. (ولى) گفت: موقعيّت شما بدتر (از او)ست و خداوند به آنچه توصيف مى‏كنيد داناتر است.
    نكته‏ها:
    حسد در حقّ برادر، دروغگويى و اتّهام بى مورد از جمله دلايل يوسف براى گفتنِ «انتم شَرّ مَكاناً» به برادران بود. يعنى وضع شما بدتر است.
    پيام‏ها:
    1- متّهم، يا انكار مى‏كند و مى‏گويد: من دزد نيستم؛ «ما كنّا سارقين» يا كار خود را توجيه مى‏كند و مى‏گويد: دزد بسيار است.«فقد سرق اخ له من قبل»
    2- حسود، حتّى پس از گذشت دهها سال ضربه مى‏زند. «فقد سرق اخ له من قبل»
    3- اخلاق برادر، در برادر اثر مى‏گذارد. «اخ له» (اخلاق مادر، در فرزند اثر دارد. بنيامين و يوسف از يك مادر بودند)
    4- آنجا كه صفا نيست، اتّهام افراد زود پذيرفته مى‏شود.«ان يسرق فقد...» (بيرون آمدن پيمانه از بار او، دليل بر سرقت نيست، ولى برادران چون علاقه‏اى به بنيامين نداشتند، كلمه سرقت را بكار گرفته و مسئله را مسلّم پنداشتند.)
    5 - آنجا كه صفا نيست، خلاف جزيى را كلى قلمداد مى‏كنند. («يسرق» فعل مضارع كه براى كار دائمى است، بجاى «سرق» كه فعل ماضى و براى كار لحظه‏اى است آمده است. يعنى او هميشه اين‏كاره بوده است.)
    6- براى رسيدن به هدف بايد تهمت‏ها و نيش‏هايى را تحمّل كرد. «سرق اخ له من قبل»
    7- گاهى براى حفظ آبروى خود، به ديگران تهمت مى‏زنند. «سرق اخ له من قبل»
    8 - جوانمردى و سعه‏صدر، رمز رهبرى است. حضرت يوسف نسبت دزد بودنش را از برادران شنيد ولى در دل پنهان كرد و به رو نياورد. «فاسرّها يوسف»
    9- رازها را فداى احساسات نكنيم. (يوسف از برادران نسبت دزدى مى‏شنيد، ولى به خاطر مصلحت، رازدارى كرد) «فاسرّها يوسف فى نفسه»
    10- افشاگرى هميشه ارزش نيست. «و لم يبدها لهم»
    11- بر فرضِ سرقت پيمانه از سوى بنيامين، باز هم برادران ديگر از او بدتر بودند، چون آنان برادر خود يوسف را دزديده بودند. «انتم شرّ مكاناً»

    آيه (78)
    «78» قَالُواْ يَآ أَيُّهَا الْعَزِيزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَيْخاً كَبِيراً فَخُذْ أَحَدَنَا مَكَانَهُ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ
    (برادران) گفتند: اى عزيز! همانا براى او پدرى است پير و سالخورده، پس يكى از ما را به جاى او بگير (و او را رها كن) همانا تو را از نيكوكاران مى‏بينيم.
    نكته‏ها:
    وقتى برادران يوسف ديدند نگاهداشتن بنيامين قطعى شد، با توجّه به تعهّدى كه به پدر سپرده بودند و سابقه‏اى كه درباره يوسف نزد پدر داشتند، و احساس كردند برگشتن بدون بنيامين بسيار تلخ است، تقاضاى خود را با روان‏شناسى خاصى مطرح نمودند وشروع به التماس كردند و با بيان‏هاى عاطفى و محرك همچون، تو عزيز و قدرتمندى، تو از نيكوكارانى، او پدرى پير و سالخورده دارد، هر كدام از ما را خواستى به جاى او بگير، درصدد جلب بخشش او بر آمدند.
    پيام‏ها:
    1- مقدّرات الهى، هر سنگدل و ستمگرى را روزى به خاك مذلّت مى‏نشاند. (جمله «يا ايّها العزيز...» آهنگ عجز و التماس دارد)
    2- خداوند به تقوا پيشگانى كه هواپرستان آنها را خوار كنند عزّت خواهد بخشيد. «يا ايّها العزيز»
    3- فراز و نشيب و حالات مختلف روزگار، سختى و آسانى، ضعف و قدرت، تغييرى در احوال محسنان

    ايجاد نمى‏كند. يوسف در همه جا و همه‏ى شرايط، نيكوكار توصيف شد؛ جمله‏ى «انّا نراك من المحسنين» هم از زندانيان در دوران تلخ زندان شنيد و هم از برادران در دوران عزّت و قدرت.

    آيه (79)
    «79» قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ أَن نَّأْخُذَ إِلَّا مَن وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِندَهُ إِنَّا إِذاً لَّظَالِمُونَ
    (يوسف) گفت: پناه به خدا از اينكه كسى را به جز آنكه متاعمان را نزد او يافته‏ايم، بگيريم. زيرا كه در اين صورت حتماً ستمگر خواهيم بود.
    نكته‏ها:
    دقّت در كلمات يوسف‏عليه السلام، نشان از اين دارد كه نمى‏خواهد بنيامين را سارق معرّفى كند، لذا نمى‏گويد: «وجدناه سارقاً» بلكه مى‏گويد: «وجدنا متاعنا عنده» متاع در بار او بود، نه آنكه قطعاً او سارق است.
    اگر يوسف برادر ديگرى را به جاى بنيامين نگه مى‏داشت، طرح به هم مى‏خورد و برادران با او به عنوان يك دزد برخورد مى‏كردند و انواع آزار و اذيّت‏ها را روا مى‏داشتند و آن كس كه به جاى بنيامين مى‏ماند، احساس مى‏كرد به ناحقّ گرفتار شده است.
    پيام‏ها:
    1- مراعات مقرّرات، بر هر كس لازم است و قانون شكنى حتّى براى عزيز مصر نيز ممنوع است. «معاذ اللَّه»
    2- نيكوكار قانون شكنى نمى‏كند. «من المحسنين. قال معاذ اللّه...»
    3- قاضى نبايد تحت تأثير احساسات قرار گيرد. «قال معاذ اللّه»
    4- قضاوت، كار حسّاسى است كه بايد در آن به خدا پناه برد. «معاذ اللّه»
    5 - يوسف‏عليه السلام در دو مكان با جمله «معاذ اللّه» به خدا پناه برد: يكى در خلوت زليخا ويكى به هنگام قضاوت و حكم. «معاذ اللّه»
    6- قانون شكنى، ظلم است. (نبايد به درخواست اين و آن مقرّرات را شكست.) «معاذ اللَّه ان ناخذ»
    7- بى‏گناه نبايد به جاى گناهكار كيفر ببيند، هر چند خودش به اينكار رضايت داشته باشد. «معاذ اللَّه»

    آيه (80)
    «80» فَلَمَّا اسْتَيْئَسُواْ مِنْهُ خَلَصُواْ نَجِيّاً قَالَ كَبِيرُهُمْ أَلَمْ تَعْلَمُواْ أَنَّ أَبَاكُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَيْكُم مَّوْثِقاً مِنَ اللَّهِ وَ مِن قَبْلُ مَا فَرَّطتُمْ فِى يُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّى يَأْذَنَ لِى أَبِى أَوْ يَحْكُمَ اللَّهُ لِى وَ هُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ
    پس چون از يوسف مأيوس شدند (كه يكى را به جاى ديگرى بازداشت كند)، نجواكنان به كنارى رفتند. (برادر) بزرگشان گفت: آيا نمى‏دانيد كه پدرتان براى برگرداندن او بر شما پيمان الهى گرفته و پيش از اين نيز درباره يوسف كوتاهى كرده‏ايد. پس من هرگز از اين سرزمين نمى‏روم تا آنكه (يوسف عفو كند يا آنكه) پدرم به من اجازه دهد يا خدا در حقّ من حكمى كند و او بهترين داور و حاكم است.
    نكته‏ها:
    «خَلَصوا» يعنى خود را از سايرين جدا كردند، «نجيّاً» يعنى نجوى كردند. پس «خَلَصوا نجيّاً» يعنى شوراى محرمانه تشكيل دادند كه چه كنند.
    پيام‏ها:
    1- چنان استوار و قاطع باشيم كه بد خواهان از ما مأيوس شوند. «فلمّا استيأسوا منه» التماس‏ها وخواهش‏ها، ما را از اجراى احكام الهى واعمال قاطعيّت باز ندارد.
    2- روزگارى همين برادران، قدرتمندانه مشورت مى‏كردند كه چگونه يوسف را از بين ببرند؛ «اقتلوا يوسف او اطرحوه ارضا... لا تقتلوا ... القوه...» امروز كاسه التماس در دست گرفته و مشورت و نجوى‏ مى‏كنند كه چگونه بنيامين را آزاد نمايند. «خلصوا نجيّاً»
    3- در عدم حضور پدر مسئوليّت اعضاى خانواده با برادر بزرگتر است. «قال كبيرهم»
    4- لزوم رعايت سلسله مراتب و موقعيّت سنى در خانواده و جامعه. «قال كبيرهم»
    5 - در حوادث تلخ و ناگوار، بزرگترها مسئول‏تر و شرمنده‏ترند. «قال كبيرهم»
    6- عهد وپيمان‏ها لازم الاجرا است. «اخذ عليكم موثقاً»
    7- پيمان‏هاى سخت وقراردادهاى محكم، راه سوءاستفاده را مى‏بندد. «اخذ عليكم موثقا»
    8 - خيانت وجنايت تا آخر عمر وجدان‏هاى سالم را آزار مى‏دهد. «و من قبل ما فرطتهم فى يوسف»
    9- تحصّن، يكى از شيوه‏هاى قديمى براى رسيدن به مقصود است. «فلن ابرح الارض»
    10- غربت، بهتر از شرمندگى است. «فلن ابرح الارض»
    11- به خداوند خوش‏بين باشيم. «هو خير الحاكمين»

    آيه (81)
    «81» إرْجِعُواْ إِلَى‏ أَبِيكُمْ فَقُولُواْ يَآ أَبَانَآ إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ وَ مَا شَهِدْنَآ إِلَّا بِمَا عَلِمْنَا وَمَا كُنّاَ لِلْغَيْبِ حَافِظِينَ
    (برادر بزرگ گفت: من اينجا مى‏مانم، ولى) شما به سوى پدرتان برگرديد، پس بگوييد: اى پدر! همانا پسرت دزدى كرده و ما جز به آنچه مى‏دانستيم گواهى نداديم و ما نگهبان (و آگاه به) غيب نبوده‏ايم.
    پيام‏ها:
    1- انسان، خودخواه است. در آنجا كه مى‏خواستند به گندم بيشتر برسند، گفتند: «فارسل معنا اخانا» (116) برادر ما را با ما روانه كن، ولى امروز كه تهمت در كار است، گفتند: «ابنك» پسر تو دزدى كرده و نگفتند: برادر ما.
    2- شهادت وگواهى، بايد بر اساس علم باشد. «ما شهدنا الاّ بما علمنا»
    3- در پيمان‏ها و تعهدات، بايد براى حوادث پيش‏بينى نشده تبصره‏اى باز كرد. «و ما كنّا للغيب...»
    4- عذر خود را با كمال صراحت بگوئيم. «و ما كنّا للغيب حافظين»

    آيه (82)
    «82» وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِى كُنَّا فِيهَا وَالْعِيرَ الَّتِى أَقْبَلْنَا فِيهَا وَ إِنَّا لَصَادِقُونَ
    (اگر به حرف ما اطمينان ندارى) از قريه‏اى كه در آن بوديم و از كاروانى كه در ميانشان به اينجا رو آورده‏ايم، سؤال كن و بى‏شك ما راستگو هستيم.
    نكته‏ها:
    «قريه» تنها به معناى روستا نيست، بلكه به محل اجتماع و مناطق مسكونى گفته مى‏شود؛ خواه شهر باشد يا روستا. ضمناً «واسئل القريه» به معنى سؤال از اهل قريه است.
    «عير» به كاروانى گفته مى‏شود كه مواد غذايى حمل‏ونقل مى‏كند.
    برادران يوسف در گفتگو با پدر، در ماجراى كشته شدن يوسف توسط گرگ، دليل نداشتند، ولى در اينجا براى حرف خود دو دليل آوردند؛ يكى سؤال از مردم مصر و يكى سؤال از كاروانيان كه ما در ميان آنان بوديم. علاوه برآنكه در ماجراى قبل گفتند: «لو كنّا صادقين» و كلمه «لَو» نشانه ترديد و دلهره و سستى است، ولى در اين صحنه با كلمه «انّا» و حرف لام كه در جمله «انّا لصادقون» است نشان مى‏دهند كه قطعاً راست مى‏گويند.
    پيام‏ها:
    1- سابقه‏ى بد و دروغ، در پذيرش سخنان انسان در تمام عمر ايجاد ترديد مى‏كند. «واسئل القرية»
    2- گواهى شهود عينى، راهى معتبر براى اثبات مدّعا مى‏باشد. «واسئل القرية... والعير...»
    3- امكان تبانى مجموعه‏اى بزرگ بر كذب، منتفى است. «و اسئل القرية... انّا لصادقون»

    آيه (83)
    «83» قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ عَسَى اللَّهُ أَن يَأْتِيَنِى بِهِمْ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ
    (يعقوب) گفت: (اين چنين نيست) بلكه (بار ديگر) نفس شما (با نسبت دزدى به بنيامين يا تعيين كيفر گروگان‏گيرى) مسئله را براى شما آراسته است، پس صبرى نيكو (لازم است) اميد است كه خداوند همه برادران را با هم نزد من آورد، چرا كه او قطعاً آگاه و حكيم است.

    نكته‏ها:
    وقتى برادران، پيراهن آغشته به خون يوسف را با ظاهرى غمگين و گريان حضور پدر آوردند و گفتند: يوسف را گرگ خورد. حضرت يعقوب گفت: «بل سوّلت لكم انفسكم» يعنى نفس شما اين كار را در چشم شما زيبا جلوه داده است و من صبر جميل مى‏كنم. در اينجا نيز كه دو فرزندش (بنيامين وپسر بزرگتر) از او جدا شده‏اند، همين جمله را تكرار مى‏كند. شايد اين سؤال مطرح شود در ماجراى يوسف برادران توطئه و خيانت كردند، ولى در ماجراى بنيامين اين مسايل نبود، پس چرا كلام يعقوب در هر دو مورد يك لحن و يك عبارت است؟ «بل سوّلت لكم انفسكم امراً فصبر جميل»
    تفسيرالميزان اينگونه پاسخ مى‏دهد: يعقوب مى‏خواهد بگويد دورى اين دو برادر نيز دنباله حركت قبلى شما نسبت به يوسف است. يعنى تمام اين صحنه‏ها، دنباله همان كار زشت شماست.
    صبر، گاهى از روى ناچارى و بيچارگى است، چنانكه اهل دوزخ مى‏گويند: «سواء علينا أصَبرنا ام جزعنا» صبر كردن و يا جزع كردن براى نجات ما اثرى ندارد. و گاهى صبر آگاهانه و داوطلبانه و تسليم رضاى خداوند است كه چهره اين صبر در هر جايى با يك عنوان مطرح است؛ صبر در ميدان جهاد، شجاعت است. صبر در دنيا، زهد است. صبر در برابر گناه، تقواست. صبر در برابر شهوت، عفّت است و صبر در برابر مال حرام، ورع است.
    تزيين و زيبانمايى زشتى‏ها، گاهى توسّط شيطان؛ «و اذ زيّن لهم الشيطان اعمالهم» (117) گاهى به وسيله زرق وبرق دنيا؛ «اذا اخذت الارض زخرفها و ازّيّنت» (118) و گاهى توسّط نفس انسان است. «سوّلت لكم انفسكم»
    پيام‏ها:
    1- نفس براى توجيه گناه، كارهاى زشت را در نظر انسان زيبا جلوه مى‏دهد. «سوّلت لكم انفسكم»
    2- صبر، شيوه‏ى مردان خداست وصبر جميل، صبرى است كه در آن سخنى بر خلاف تسليم و رضاى خداوند گفته نشود. (119) «فصبر جميل»
    3- هميشه اميدوار به رحمت الهى باشيم و هرگز مأيوس نشويم. «عسى‏ اللَّه أن ياتينى بهم»
    4- يعقوب به زنده بودن سه فرزندش (يوسف، بنيامين، برادر بزرگتر) يقين داشت و به ملاقاتشان اميدوار بود. «أن ياتينى بهم جميعا»
    5 - براى قدرت الهى، حل مشكلات تازه و كهنه، يكسان است. خداوند مى‏تواند يوسف ديروز و برادر امروز شما را يكجا دورهم گرد آورد. «جميعاً»
    6- مؤمن، حوادث تلخ را نيز از حكمت خدا مى‏داند. «الحكيم»
    7- باور وتوجّه به عالمانه وحكيمانه بودن افعال الهى، آدمى را به صبر وشكيبايى در حوادث دشوار وادار مى‏كند. «فصبر جميل، انّه هو العليم الحكيم»

    آيه (84)
    «84» وَ تَوَلَّى‏ عَنْهُمْ وَ قَالَ يَآ أَسَفَى‏ عَلَى‏ يُوسُفَ وَ ابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ
    يعقوب از فرزندان روى گرداند و گفت: اى دريغا بر يوسف، پس اندوه خود را فرو مى‏خورد (تا آنكه) دو چشمش از اندوه سفيد (و نابينا) شد.
    نكته‏ها:
    كلمه «اسف» به معناى حزن و اندوه همراه با غضب است. يعقوب بر چشم گريه، و بر زبان «يا اسفا» و در دل حزن داشت.
    در روايتى از امام باقرعليه السلام نقل شده است كه فرمود: پدرم علىّ‏بن‏الحسين‏عليهما السلام بيست سال بعد از حادثه كربلا به هر مناسبتى گريه مى‏كرد. سؤال كردند چرا اين همه گريه مى‏كنيد؟ فرمود: يعقوب يازده پسر داشت يكى غائب شد، با اينكه زنده بود، از گريه چشمانش را از دست داد، ولى من در برابر چشمان خود ديدم پدر و برادرها و هفده نفر از خاندان نبوّت شهيد شدند، چگونه گريه نكنم؟
    پيام‏ها:
    1- حسدورزى، يك عمر تحقير به همراه دارد. حضرت يعقوب از پسران حسود خود رويگردان شد. «و تولّى عنهم»
    2- آنها مى‏خواستند با حذف يوسف، خودشان محبوب پدر شوند؛ «يخل لكم وجه ابيكم» ولى حسادت، قهر پدر را شامل حال آنها كرد. «تولّى عنهم»
    3- يعقوب مى‏دانست كه بر فرزند ديگر ظلم نشده است، ظلم بر يوسف رفته است. «يا اسفا على يوسف»
    4- غصّه وگريه، گاهى موجب نابينايى مى‏شود. «ابيضّت عيناه من الحزن»
    5 - ندبه و گريه و سوز و عشق، نياز به شناخت دارد. (يعقوب آشنا به يوسف است كه از سوز نابينا مى‏شود.)
    6- اهميّت مصائب، بر محور شخصيّت افراد است. (ظلم به يوسف با ظلم به ديگران فرق دارد، نام يوسف برده مى‏شود نه دو برادر ديگر.)
    7- گريه، غم واندوه در فراق عزيزان، جايز است. «وابيضّت عيناه من الحزن»
    8 - تحمّل انسان حدّى دارد و روزى لبريز مى‏شود. «وابيضّت عيناه من الحزن»
    9- فرو بردن خشم، از صفات مردان الهى و كارى شايسته است. «فهو كظيم»
    10- گريه و غم، منافاتى با كظم غيظ و صبر ندارد. «فصبرٌ جميل، يا اسفا، فهو كظيم»

    آيه (85)
    «85» قَالُواْ تَاللَّهِ تَفْتَؤُاْ تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى‏ تَكُونَ حَرَضَاً أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهَالِكِينَ
    (فرزندان يعقوب به پدرشان) گفتند: به خدا سوگند تو پيوسته يوسف را ياد مى‏كنى، تا آنكه بيمار و لاغر شوى و (يا مشرف به مرگ و) از بين بروى.
    نكته‏ها:
    «حَرَض»، به كسى گويند كه عشق يا اندوه وحزن، او را فرسوده كرده باشد.
    پيام‏ها:
    1- يوسف‏ها همواره بايد در يادها باشند. «تفتؤا تذكر يوسف» (اولياى خدا در دعاى ندبه، يوسف زمان را صدا مى‏زنند و گريه مى‏كنند.)
    2- اگر مى‏خواهيد ببينيد چقدر كسى را دوست داريد، ببينيد چقدر به ياد او هستيد. «تفتؤا تذكر يوسف»
    3- آن كه يوسف را مى‏شناسد، سوزى دارد كه افراد عادّى آن را درك نمى‏كنند. «تذكر يوسف حتّى تكون حرضاً»
    4- مسايل روحى وروانى، در جسم اثر مى‏گذارد. «حرضاً او تكون من الهالكين» (فراق مى‏تواند انسان را بشكند و يا بكشد، تا چه رسد به داغ و مصيبت. آرى، حساب عاطفه پدرى، از علاقه‏هاى عادّى جداست.)

    آيه (86)
    «86» قَالَ إِنَّمَآ أَشْكُواْ بَثِّى وَحُزْنِى إِلَى اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ
    (يعقوب) گفت: من ناله (آشكار) وحزن (پنهان) خود را فقط به خدا شكايت مى‏برم و از (عنايت و لطف) خداوند چيزى را مى‏دانم كه شما نمى‏دانيد.
    نكته‏ها:
    «بثّ» به حزن شديدى گفته مى‏شود كه گويا شدّت آن باعث شده دارنده‏اش نتواند آن را بيان كند.
    در قرآن نمونه‏هايى از انابه انبيا مطرح شده است:
    حضرت آدم از كار خود به درگاه خدا ناله نمود؛ «قالا ربّنا ظلمنا انفسنا» (120) و حضرت ايّوب از بيمارى خود؛ «انّى مسّنى الضرّ» (121) و حضرت موسى از فقر و ندارى؛ «ربّ انّى لما انزلت الىّ من خير فقير» (122) و حضرت يعقوب از فراق فرزند. «انّما اشكوا بثّى و حزنى»
    پيام‏ها:
    1- آنچه مذموم است، يا سكوتى است كه بر قلب واعصاب فشار مى‏آورد و سلامت انسان را به مخاطره مى‏اندازد و يا ناله و فرياد در برابر مردم است كه موقعيّت انسان را پايين مى‏آورد، امّا شكايت بردن به نزد خداوند مانعى ندارد. «انّما اشكوا... الى اللَّه»
    2- موحّد، درد دل خود را تنها با خدا در ميان مى‏گذارد. «انّما اشكوا... الى اللَّه»
    دست حاجت چو برى، نزد خداوندى بر
    كه كريم است و رحيم است و غفور است و ودود
    نعمش نامتناهى، كرمش بى پايان
    هيچ خواننده از اين در نرود بى‏مقصود
    3- افراد ظاهربين از كنار حوادث به راحتى مى‏گذرند، ولى انسان ژرف‏نگر، آثار و حوادث را

    تا قيامت مى‏بينند. «اعلم من اللَّه ...»
    4- يعقوب به زنده بودن يوسف و سرآمدن فراقش و به حقايقى درباره‏ى خدا و صفات او آگاه بود كه بر ديگران پوشيده بود. «اعلم من اللَّه ما لاتعلمون»
    5 - شايد «ما لا تعلمون» همان رؤياى يوسف باشد كه يعقوب در آغاز آن را تعبير كرده بود.

    آيه (87)
    «87» يَا بَنِىَّ اذْهَبُواْ فَتَحَسَّسُواْ مِن يُوسُفَ وَ أَخِيهِ وَ لَاتَاْيََسُواْ مِنْ رَّوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لَا يَاْيَْسُ مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِلَّا لْقَوْمُ الْكَافِرُونَ
    اى پسرانم (بار ديگر به مصر) برويد و از يوسف و برادرش جستجو كنيد و از رحمت خداوند مأيوس نشويد، حقّ اين است كه جز گروه كافران، از رحمت خداوندى مأيوس نمى‏شوند.
    نكته‏ها:
    «تحسّس» جستجوى چيزى از راه حس است. «تجسّس» به جستجو كردن در مورد بدى‏ها و «تحسّس» به جستجو در مورد خوبى‏ها گفته مى‏شود.
    به تعبير راغب، «رَوْح» و «روح» به معناى جان است، ولى «رَوح» در موارد فَرَج و رحمت به كار مى‏رود، گويا با گشايش گره و مشكل، جان تازه‏اى در انسان دميده مى‏شود.
    در تفسير تبيان آمده است: «روح» از «ريح» است، چنانكه انسان با وزش باد احساس راحتى مى‏كند با رحمت الهى نيز انسان شادمان مى‏گردد.
    براساس روايات، يأس از رحمت خدا، از گناهان كبيره است. (123)
    پيام‏ها:
    1- پدر نبايد با فرزندانش قطع رابطه‏ى دائمى كند. (گرچه در آيه 84 پدر از فرزندانش روى گرداند ولى در اين آيه بار ديگر به آنان توجّه كرد و فرمود: اى فرزندانم). «فتولّى عنهم - يابنىّ»
    2- شناخت و كنجكاوى، نياز به حركت دارد. «اذهبوا فتحسّسوا»
    3- رسيدن به لطف الهى، با تنبلى سازگار نيست. «اذهبوا، ولا تايْئسوا»
    4- اولياى خدا، هم خود مأيوس نمى‏شوند هم ديگران را از يأس باز مى‏دارند. «لاتايئسوا»
    5 - يأس، نشانه كفر است. «لايايئس... الاّ القوم الكافرون» زيرا انسان مأيوس، در درون خود مى‏گويد: قدرت خدا تمام شده است.

    آيه (88)
    «88» فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَيْهِ قَالُواْ يَآ أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُّزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنَآ إِنَّ اللَّهَ يَجْزِى الْمُتَصَدِّقِينَ
    پس هنگامى كه (مجدداً) بر يوسف وارد شدند، گفتند: اى عزيز! قحطى ما و خاندان ما را فراگرفته و (براى خريد گندم) بهاى اندكى با خود آورده‏ايم، (اما شما كارى به پول اندك ما نداشته باش) سهم ما را بطور كامل وفا كن و بر ما ببخش، زيرا كه خداوند كريمان و بخشندگان را پاداش مى‏دهد.
    نكته‏ها:
    «بضاعت» به مالى گويند كه عنوان «بها» به خود بگيرد. «مُزجاة» از ريشه‏ى «ازجاء» به معناى طرد كردن است. از آنجايى كه معمولاً فروشندگان بهاى كم را برمى‏گردانند، «بضاعت مزجاة» گفته شده است.
    برخى از مفسران گفته‏اند: مراد از «تصدّق علينا» درخواست بازگرداندن بنيامين است.
    در روايات آمده است: يعقوب نامه‏اى براى يوسف نوشت كه محتواى آن تجليل از يوسف، بيان قحطى كنعان، تقاضاى آزادى بنيامين و تبرئه فرزندان از سرقت بود و به همراه فرزندان براى يوسف فرستاد. وقتى يوسف در مقابل برادران آن نامه را خواند، بوسيد و بر چشم گذاشت و گريه‏اى كرد كه قطرات اشك بر لباسش نشست.
    برادران كه هنوز يوسف را نمى‏شناختند شگفت‏زده بودند كه اين همه احترام به پدر ما براى چيست؟ كم‏كم برق اميدى در دل آنها روشن شد. خنده يوسف را چون ديدند، با خود گفتند نكند او يوسف باشد. (124)
    پيام‏ها:
    1- براى يعقوب، يوسف مطرح است؛ «فتحسّسوا من يوسف» ولى براى فرزندان گندم. «فأوف لنا الكيل»
    2- تحقير كنندگان، روزى تحقير مى‏شوند. فرزندانى كه با غرور مى‏گفتند: «نحن عصبة» ما قوى هستيم، «سرق اخ له من قبل» برادر ما دزد بود، «انّ ابانا لفى ضلال» پدر ما در گمراهى آشكار است، امروز با حقارت مى‏گويند: «مسنّا و اهلنا الضرّ»
    3- براى درخواست كمك و مساعدت، فرهنگ خاصّى لازم است:
    الف: تجليل از كمك كننده. «ايّها العزيز»
    ب: بيان حال و نياز خود. «مسّنا و اهلنا الضّر»
    ج: كمبود بودجه (فقر مالى). «بضاعة مزجاة»
    د: ايجاد انگيزه در كمك كننده. «فتصدّق علينا انّ اللَّه يجزى المتصدّقين»
    4- فقر و نياز، انسان را ذليل مى‏كند. «مسّنا و اهلنا الضر»
    آنچه شيران را كند روبَه مزاج
    احتياج است احتياج است احتياج

    آيه (89)
    «89» قَالَ هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِيُوسُفَ وَ أَخِيهِ إِذْ أَنْتُمْ جَاهِلُونَ
    (يوسف) گفت: آيا دانستيد با يوسف و برادرش چه كرديد آنگاه كه شما نادان بوديد.
    نكته‏ها:
    در يك سؤال ممكن است اهداف گوناگونى نهفته باشد، اهدافى مثبت و سازنده و يا منفى و آزاردهنده، سؤال يوسف كه پرسيد آيا مى‏دانيد با يوسف و برادرش چه كرديد؟، ممكن است براى اين باشد كه من ماجرا را مى‏دانم. يا اينكه ممكن است هدف از سؤال اين باشد كه كار بدى كرديد، توبه كنيد و ممكن است هدفش تشفّى خاطر بنيامين باشد كه در جلسه حضور دارد و ممكن است هدفش سرزنش و توبيخ و ملامت يا به رخ كشيدن عزّت خود و يا سرزنش به اينكه با اين همه جنايت چرا اميد تصدّق داريد؟
    در ميان غرض‏هايى كه مطرح شد، سه مورد اوّل با مقام يوسف سازگارى دارد، ولى باقى موارد، با فتوّت و كرامتى كه آيات بعد از يوسف گزارش مى‏كند، همخوانى ندارند. او عليرغم اينكه نسبت دزدى شنيد، چيزى نگفت و سرانجامِ كار به برادران گفت: «لاتثريب عليكم اليوم»
    جهل، تنها به معناى ندانستن نيست، بلكه غلبه هوسها نوعى بى‏توجّهى است. انسان گناهكار هر چند عالم باشد، جاهل است چون توجّه ندارد و آتش دوزخ را براى خود مى‏خرد.
    پيام‏ها:
    1- پرونده خطاها و گناهان روزى گشوده و مورد سؤال قرار خواهد گرفت كه آيا مى‏دانيد چه كرده‏ايد؟ «هل علمتم ما فعلتم»
    2- فتوّت در آن است كه جزئيّات خلاف مطرح نشود. لذا يوسف به طور سربسته پرسيد: چه كرديد؟ «ما فعلتم»
    3- وقتى به قدرت رسيديم، ديگر مظلومان را فراموش نكنيم. «ما فعلتم بيوسف و اخيه»
    4- فتوّت در آن است كه راه عذر به خطاكار تلقين شود. (يوسف به برادران خطاكار گفت: كارهاى شما در زمان بى توجّهى شما بوده نه اكنون.) «اذ انتم جاهلون»

    آيه (90)
    «90» قَالُواْ أَءِنَّكَ لَأَنتَ يُوسُفُ قَالَ أَنَاْ يُوسُفُ وَهَذَآ أَخِى قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَآ إِنَّهُ مَن يَتَّقِ وَيَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ
    گفتند: آيا تو خود (همان) يوسفى؟ گفت: (آرى) من يوسفم و اين برادر من است. به تحقيق خداوند بر ما منت گذاشت. زيرا كه هر كس تقوا و صبر پيشه كند، پس همانا خداوند پاداش نيكوكاران را تباه نمى‏كند.
    نكته‏ها:
    هر چه زمان مى‏گذشت، برادران مبهوت‏تر شدند كه چرا عزيز مصر در برابر نامه‏ى پدرشان گريه كرد!؟ عزيز از كجا ماجراى يوسف را مى‏داند؟ راستى قيافه او به يوسف شباهت زيادى دارد! نكند او يوسف باشد، چه بهتر كه از خودش بپرسيم. اگر يوسف نبود به ما ديوانه

    نمى‏گويند؟ واگر يوسف بود از شرمندگى چه مى‏كنيم؟ هيجان سراسر وجود برادران را گرفته بود. بالاخره طلسم سكوت را با سؤالِ آيا تو يوسفى، شكستند.
    در اينجا چه صحنه‏اى پيش آمد؟ و كدام نقاش مى‏تواند شرمندگى و شادى و گريه و در آغوش كشيدن را تصوير كند؟ خدا مى‏داند و بس.
    بايد شرايط طورى فراهم شود كه مردم سؤال كنند و براى رشد و تربيت، انگيزه آنان را بالا برد. در برادران يوسف دائماً انگيزه براى جستجو و سؤال زياد مى‏شد. با خود مى‏گفتند: چرا اصرار داشت بنيامين را به همراه خود بياوريم؟ چرا پيمانه در بار ما پيدا شد؟ چرا پول ما را در نوبت اوّل برگرداند؟ او از كجا داستان يوسف را مى‏داند؟ نكند ديگر به ما غلّه ندهد؟ وقتى اين هيجانات در روح آنها اوج گرفت، پرسيدند: آيا تو يوسف هستى؟ گفت: بله.
    امام صادق‏عليه السلام فرمود: همانا در حضرت قائم‏عليه السلام سنّتى از يوسف است؛ مردم او را نمى‏شناسند تا اينكه خدا اذن دهد خود را معرّفى كند. (125)

    پيام‏ها:
    1- گذشت زمان و حوادث تلخ وشيرين، رابطه و شناخت‏ها را تغيير مى‏دهد. به‏گونه‏اى كه برادر را نمى‏شناسد. «انك لأنت يوسف»
    2- اولياى خدا، همه‏ى نعمت‏ها را از او مى‏دانند. «مَنّ اللَّه علينا»
    3- اجر صبر و تقوا، در دنيا نيز داده مى‏شود. «انا يوسف... مَن يّتق و يصبر...»
    4- كسى لايق زمامدارى و حكومت است كه در برابر حوادث، حسادت‏ها، شهوت‏ها، تحقيرها، زندان‏ها، تبليغات سوء و... امتحان داده باشد. «مَن يتّق و يصبر...»
    5 - از حساس‏ترين اوقات، براى تبليغ استفاده كنيد. (موقعى كه برادران از كار خود شرمنده وآماده پذيرش سخن يوسف‏اند، او مى‏گويد: «مَن يتّق ويصبر ...»)
    6- لطف خداوند، حكيمانه وبر طبق ملاك‏ها ومعيارها است. «من يتّق و يصبر فانّ اللَّه...»
    7- صبر وتقوا، زمينه عزّت است. «مَن يتّق و يصبر فانّ اللَّه لايضيع...»
    8 - تقوا و صبر از ويژگى‏هاى محسنان است. «من يتّق و يصبر فانّ اللّه لا يضيع اجر المحسنين»

    آيه (91)
    «91» قَالُواْ تَاللَّهِ لَقَدْ ءَاثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنَا وَإِن كُنَّا لَخَاطِئِينَ
    (برادران) گفتند: به خدا قسم، كه خداوند ترا بر ما برترى داده است و قطعاً ما خطاكار بوده‏ايم.
    نكته‏ها:
    «ايثار» به معناى برترى دادن ديگران بر خود است. برادران يوسف در اثر تفكّر غلط «نحن عصبة»، دست به كار غلطى زدند و گفتند: او را به چاه افكنيد؛ «القوه فى غيابت الجب». خداوند آنها را در تنگنا گذاشت تا جايى كه براى سير كردن شكم التماس كنند؛ «مسّنا و اهلنا الضّر» پس اعتراف كردند كه نقشه ما خراب از آب در آمد؛ «كنّا لخاطئين» سپس آن تفكّر غلط، تبديل به پذيرش يك واقعيّت شد كه قدرت حكيمانه خداوند تو را بر ما برترى داد. «لقد آثرك اللَّه علينا»
    برادران يوسف چند بار به صيغه «تاللَّه» قسم ياد كرده‏اند:
    1- «تاللَّه لقد علمتم ما جئنا لنفسد فى‏الارض» به خدا سوگند شما خود مى‏دانيد كه ما براى فساد و سرقت به سرزمين شما نيامده‏ايم.
    2- «تاللَّه تفتوء تذكر يوسف» به پدر گفتند: به خدا سوگند تو دائماً يوسف يوسف مى‏كنى.
    3- «تاللَّه انك لفى ضلالك القديم» پدرجان به خدا سوگند تو در علاقه افراطى به يوسف، گرفتار انحراف گذشته شده‏اى.
    4- «تاللَّه لقد آثرك اللَّه علينا» به يوسف گفتند: به خدا قسم خداوند تو را بر ما برترى داد.
    پيام‏ها:
    1- اگر از روى حسادت به برترى و كمالات ديگران اعتراف نكنيم، با فشار و ذلّت به آنها اقرار خواهيم كرد. «لقد آثرك اللَّه علينا»
    2- در برابر اراده خدا، نمى‏توان ايستادگى كرد. «آثرك اللَّه علينا»
    3- در روز توانايى، به گونه‏اى عمل نكنيم كه در روزگار ضعف شرمنده شويم. «و نحن عصبة... و ان كنّا لخاطئين»
    4- اعتراف به خطا، زمينه‏اى برا دريافت عفو و بخشش است. «ان كنّا لخاطئين»

    آيه (92)
    «92» قَالَ لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ
    (يوسف) گفت: امروز بر شما توبيخ و ملامتى نيست، خداوند شما را مى‏بخشد و او مهربان‏ترين مهربانان است.
    نكته‏ها:
    «تثريب» به معناى توبيخ، گناه شمردن و ملامت زياد است.
    روز فتح مكّه مشركان به كعبه پناه بردند، عمر گفت: ما امروز انتقام خواهيم گرفت. پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: امروز روز مرحمت است و از مشركان پرسيد: گمان شما امروز نسبت به من چيست؟ گفتند: خير است، تو برادر كريم ما هستى. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: امروز كلام من همان كلام يوسف است؛ «لا تثريب عليكم اليوم» عمر گفت: من از حرف خودم شرمنده‏ام. (126)
    حضرت على عليه السلام مى‏فرمايند: «اذا قدرتَ على عدوّك فاجعل العفو عنه شكراً للقدرة عليه» (127) هرگاه بر دشمن خود پيروز شدى شكر آنرا، عفو دشمن قرار بده.
    در حديث مى‏خوانيم: دل جوان رقيق‏تر است و پس از تلاوت اين آيه فرمودند: يوسف چون نسبت به پدر و برادران خود جوان‏تر بود، فورى برادران را بخشيد. (128)
    پيام‏ها:
    1- سعه صدر، ابزار و وسيله‏ى رياست است. «لا تثريب عليكم اليوم» آرى كسى كه تمام ظلم‏هاى برادران را يكجا مى‏بخشد، سزاوار رياست است.
    2- همين كه خلافكار اعتراف كرد، بپذيريم و او را خجل نكنيم. «انّا كنّا خاطئين. قال لاتثريب عليكم»
    3- گذشت خود را به همه اعلام كنيم تا ديگران هم سرزنش نكنند. «لاتثريب عليكم»
    4- يوسف عليه السلام به بازسازى روحى روانى برادران گنهكار پرداخت، ما نيز چنين كنيم. «لاتثريب...»
    5 - عفو در اوج عزّت و قدرت، سيره اولياى خداست. «لاتثريب عليكم اليوم»
    6- فتوّت را از يوسف بياموزيم كه هم حقّ خود را بخشيد و هم از خداوند طلب آمرزش و عفو مى‏كند. «لاتثريب ... يغفر اللَّه»
    7- آنجا كه بنده مى‏بخشد از خداوند كه ارحم الراحمين است چه انتظارى جز عفو داريم. «يغفر اللَّه لكم»
    8 - بخشيدن شرمندگان، سيره‏ى الهى است. (يغفر در قالب مضارع آمده است.)
    9- عفو خداوند، شامل كسانى هم كه سالها موجب آزار دو پيامبر او (يوسف و يعقوب) شده‏اند، مى‏شود. «و هو ارحم الرّاحمين»
    10- عفو و گذشت از خطاكاران، زمينه ساز جلب مغفرت الهى است. «لا تثريب عليكم... يغفر اللَّه لكم و...»
    11- توصيف خداوند به مغفرت و رحمت، (مانند «ارحم الرّاحمين») از آداب دعا و استغفار است.

    آيه (93)
    «93» إذْهَبُواْ بِقَمِيصِى هَذَا فَأَلْقُوهُ عَلَى‏ وَجْهِ أَبِى يَأْتِ بَصِيراً وَ أْتُونِى بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ
    (يوسف گفت اين پيراهن مرا ببريد و آنرا بر صورت پدرم بيفكنيد (تا) بينا شود و همه كسان خود را نزد من بياوريد.
    نكته‏ها:
    در داستان حضرت يوسف، پيراهن او در چند جا مطرح شده است؛
    الف: «و جاؤا على قميصه بدم كذب» برادران، پيراهن يوسف را با خون دروغين آغشته كرده و نزد پدر بردند كه گرگ يوسف را خورد.

    ب: «قدّ قميصه من دبر» پيراهن از پشت پاره وسبب كشف جرم و مجرم شد.
    ج: «اذهبوا بقميصى» پيراهن موجب شفاى يعقوب نابينا مى‏شود.
    اگر پيراهنى كه جوار يوسف است نابينا را بينا مى‏كند، پس در تبرك به مرقد و صحن و سرا و درب و ديوار و پارچه و هر چيز ديگرى كه در جوار اولياى خدا باشد، اميد شفا هست.
    تا اينجا مرحله شناسايى يوسف، عذرخواهى از او وعفو وگذشت يوسف و طلب عفو الهى، طى شده است، ولى هنوز نابينايى پدر كه از آثار جرم برادران است، وجود دارد. در اين آيه راه حل اين مشكل ارائه مى‏شود.
    ضمناً در روايت آمده است كه يوسف گفت: كسى پيراهن مرا براى پدر ببرد كه پيراهن خونى مرا پيش او برده بود تا همانگونه كه پدر را دل آزرده كرده با اين پيراهن دلشاد سازد.
    در روايات آمده است: يوسف برادران خود را هر روز و شب سر سفره خود مى‏نشاند و آنها احساس شرمندگى مى‏كردند، به يوسف پيغام دادند كه سفره ما جدا باشد، چون چهره تو ما را شرمنده مى‏كند!. يوسف پاسخ داد: امّا من افتخار مى‏كنم كه در كنار شما باشم و با شما غذا بخورم. روزگارى مردم كه مرا مى‏ديدند، مى‏گفتند: «سبحان من بلّغ عبداً بيع بعشرين درهماً ما بلغ» منزّه است خدايى كه برده‏ى بيست درهمى را به عزّت رساند. امّا امروز وجود شما براى من عزّت است. حالا مردم مى‏دانند كه من برده و بى‏اصل و نسب نبوده‏ام. من برادرانى مثل شما و پدرى همانند يعقوب داشته‏ام، ولى غريب افتاده بودم. (129) (اللَّه‏اكبر از اين فتوّت و جوانمردى)
    نقل شده است مرحوم آيت‏اللَّه‏العظمى شيخ عبدالكريم حايرى يزدى كه براى معالجه از اراك به سمت تهران حركت كرده بود، شبى را در قم ماند. مردم از ايشان تقاضا كردند كه حوزه علميه را از اراك به قم منتقل كند، چون قم حرم اهل‏بيت‏عليهم السلام و مدفن حضرت معصومه‏عليها السلام است. ايشان استخاره كردند و اين آيه آمد: «و اتونى باهلكم اجمعين» اشاره به اينكه همان گونه كه يوسف به برادران گفت: تمام فاميل را به پايتخت بياوريد، شما نيز حوزه علميه اراك را به قم منتقل كنيد. ايشان نيز چنين كردند.
    پيام‏ها:
    1- تبرّك به اشيائى كه مربوط به اولياى خداست، جايز است. «اذهبوا بقميصى» (پيراهن يوسف، چشم نابينايى را بينا مى‏كند.)
    2- كسى كه با هوى و هوس مبارزه كند، حتّى لباسش نيز از مقدسات مى‏شود. «بقميصى»
    3- تنها ديدن اشياى مقدّس براى تبرّك كافى نيست، بايد آن را لمس كرد. «القوه على وجه ابى»
    4- حزن و شادى در نور چشم اثر دارد. «و ابيضّت عيناه من الحزن ... يأت بصيراً» شايد به همين دليل فرزند خوب را «قرةالعين» ناميده‏اند. (البتّه اگر نخواهيم از بُعد معجزه بررسى كنيم.)
    5 - وصال، دل پير را زنده و ديده نابينا را بينا مى‏كند. «فالقوه على وجه ابى يأت بصيراً»
    6- در معجزه وكرامت، سن وسال شرط نيست. (پيراهن فرزند، چشمان پدر را بينا مى‏كند.)
    7- خداوند آنچه را كه روزى سبب حزن يعقوب شده بود، مايه شادى و شفاى او قرار داد. (پيراهن روزى سبب اندوه شد و امروز سبب شادى )
    8 - فرزندان متمكن، بستگان ضعيف مخصوصاً والدين سالمند را تحت پوشش ببرند. «و اتونى باهلكم اجمعين»
    9- شرايط اجتماعى، در عمل به وظيفه اثر دارد. «واتونى باهلكم اجمعين» (صله‏ى رحم يوسف در آن شرايط به نوعى بود كه بايد فاميل به مصر بيايند.)
    10- رسيدگى به بستگان (با حفظ حقوق ساير مردم)، لازم است. «اتونى باهلكم»
    11- تغيير مسكن و هجرت، آثار زيادى دارد از جمله: خاطرات غم‏انگيز را دگرگون مى‏كند. «و اتونى باهلكم اجمعين»
    12- افراد خانواده و بستگان نزديك در صورت امكان نزديك هم و در كنار هم زندگى كنند. «و اتونى باهلكم اجمعين»
    13- جوانمردى يوسف‏عليه السلام تا آن اندازه بود كه برادران او را تحمّل نكردند و او را در چاه انداختند، ولى يوسف‏عليه السلام همه برادران و خانواده‏هايشان را دعوت كرد. «و اتونى باهلكم اجمعين»
    14- با خويشان هر چند خطاكار باشند نبايد قطع رابطه كرد. «و اتونى باهلكم اجمعين»
    15- براى كسانى كه زجر كشيده‏اند بايد به فكر رفاه بود. «اجمعين» رنج فراق يعقوب سپس آرامش وصال يوسف.
    16- بهترين لطف آن است كه همه را شامل شود. «اجمعين»

    آيه (94)
    «94» وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّى لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلَآ أَن تُفَنِّدُونِ
    و چون كاروان (از مصر به سوى كنعان محل زندگى يعقوب) رهسپار شد، پدرشان گفت: همانا من بوى يوسف را مى‏يابم، البتّه اگر مرا كم‏خرد ندانيد.
    نكته‏ها:
    «فَصلت» يعنى فاصله گرفت. «فَصَلت العير» يعنى كاروان از مصر فاصله گرفت. «تُفنّدون» از ريشه «فَنَد» به معنى ناتوانى فكر و سفاهت است.
    يعقوب نگران بود كه اطرافيانش نسبت بى‏خردى به او دهند و فرمود: «لولا أن تفنّدون»، ولى با كمال تأسّف اطرافيان و بعضى اصحاب پيامبر صلى الله عليه وآله اين نسبت را به حضرت دادند، آنجا كه در آستانه رحلت فرمود: قلم و كاغذ بياوريد تا چيزى بگويم و ثبت شود كه اگر به آن عمل كنيد، هرگز گمراه نشويد! يكى گفت: «اِنّ الرجلَ ليهجر» (130) پيامبر هذيان مى‏گويد! و نگذاشتند چيزى نوشته شود.
    سؤال: چگونه است كه تنها يعقوب بوى يوسف را درك مى‏كند؟ «اِنّى لاجد ريح يوسف»
    پاسخ: هيچ مانعى ندارد، همان گونه كه انبيا، وحى را درك مى‏كنند و ما آن را درك نمى‏كنيم، در بقيه امور نيز آنان چيزى را بيابند كه ما نمى‏يابيم.
    مگر در آستانه‏ى جنگ خندق، به هنگام كندن خندق، رسول اكرم صلى الله عليه وآله از جهش برقى كه از اصابت كلنگ به سنگى نمايان شد، نفرمود: در اين برق سقوط امپراطورى‏ها را ديدم؟ امّا بعضى از افراد ضعيف الايمان گفتند: پيامبر از ترس خود، دور شهر خندق مى‏كند، ولى با هر ضربه و جرقّه‏اى، از سقوط يك رژيم و حكومتى و پيروزى خود وعده مى‏دهد!
    شايد مراد از «بوى يوسف» خبر تازه‏اى از يوسف باشد.
    اين مسئله امروزه در دنياى علم، به «تله پاتى» يعنى انتقال فكر از نقاط دور دست، مشهور شده وبه عنوان يك مسئله مسلّم علمى درآمده است. يعنى كسانى كه پيوند نزديكى با هم دارند و يا داراى قدرت روحى خاص هستند، همين كه مسئله‏اى در گوشه‏اى از جهان براى شخصى پيش آيد او نيز در گوشه‏اى ديگر از جهان آن را درمى‏يابد.
    شخصى از امام باقرعليه السلام سؤال كرد: گاهى بدون جهت مرا غم فرا مى‏گيرد، به نوعى كه اطرافيان مى‏فهمند. امام فرمود: مسلمانان در آفرينش از يك حقيقت و طينت هستند، همين كه حادثه‏ى تلخى براى يكى از آنان اتّفاق بيافتد، ديگرى در سرزمين و منطقه‏اى ديگر غمناك مى‏شود. (131)
    در شرح نهج‏البلاغه مرحوم خويى آمده است: براى امام معصوم، عمود نورى است كه چون خدا اراده كند، امام با نگاه به آن، آينده را مى‏بيند وگاهى نيز مثل مردم عادى است.
    زمصرش بوى پيراهن شنيدى
    چرا در چاه كنعانش نديدى
    بگفت: احوال ما برق جهان است
    گهى پيدا و ديگر دم، نهان است
    گهى بر طارم اَعلى نشينيم
    گهى تا پشت پاى خود، نبينيم
    اگر استشمام بوى حضرت يوسف را مربوط به قواى شامّه بدانيم، بايد به عنوان يك امر خارق‏العاده و معجزه پذيرفت كه يعقوب بويى را از دور استشمام مى‏كند.
    در ايّام تجاوز عراق به جمهورى اسلامى ايران كه مردم به فرمان امام خمينى‏قدس سره در جبهه‏هاى غرب و جنوب حاضر بودند، بنده نيز در خدمت شهيد آيةاللَّه اشرفى اصفهانى كه حدود نود سال داشت، در عمليات «مسلم‏بن‏عقيل» بودم. ايشان بارها در شب حمله به من فرمود: من بوى بهشت را مى‏يابم، ولى من هرچه بو كشيدم چيزى نيافتم!.
    آرى، كسى كه نود سال در علم وتقوى وزهد وتهجّد بوده، مى‏تواند احساسى داشته باشد كه ديگران نداشته باشند. همانگونه كه پيشگويى ايشان كه گفتند: من چهارمين شهيد محراب خواهم

    بود، عملى شد!. (132)
    به هر حال ممكن است مراد از بوى بهشت، يك بوى عرفانى باشد. نظير شيرينى مناجات كه يك مزه معنوى است. و ممكن است بوى طبيعى باشد، لكن هر شامّه‏اى لايق استشمام آن نيست. نظير امواج راديويى كه در فضاست، لكن هر راديويى تمام آنها را نمى‏گيرد.
    پيام‏ها:
    1- انسان، با صفاى باطن مى‏تواند حقايق معنوى را درك كند. «انّى لاَجد ريح يوسف» ولى درك حقايق محدود است، اينگونه نيست كه آنان در هر مكان و زمان بتوانند هرچه را دريابند و لذا بوى پيراهن را بعد از فاصله كاروان دريافت نمود. «فصلت العير»
    2- اگر حقايقى را درك نمى‏كنيم، مقام ديگران را انكار نكنيم. «لولا أن تفندون» حضرت يعقوب فرمود: اگر مرا كم خرد نپنداريد.
    3- همه‏ى مردم ظرفيّت شنيدن حقايق را ندارند و نسبت بى‏خردى به گوينده مى‏دهند. «لولا أن تفنّدون»
    4- زندگانى عالمان در ميان نادانان، رنج‏آور ومشكل است. «لولا أن تفنّدون»

    آيه (95)
    «95» قَالُواْ تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِى ضَلاَلِكَ الْقَدِيمِ
    (به او) گفتند: به خدا سوگند تو در گمراهى ديرين خود هستى.
    نكته‏ها:
    در آيه 8 اين سوره خوانديم كه برادران در حقّ پدر خود گفتند: «انّ ابانا لفى ضلال مبين» پدرمان به خاطر علاقه بى‏جهت به يوسف و برادرش، در گمراهى آشكار است. در اينجا گفتند: «ضلالك القديم»، يعنى هنوز در آن خطاى پيشين به سر مى‏برد.
    افراد عادّى نبايد اولياى خدا را با فهم خود بسنجند و حكم كنند كه اين شدنى است يا نشدنى. حضرت على‏عليه السلام مى‏فرمايد: «النّاس اعداء ما جهلوا» (133) مردم همين كه خود نمى‏دانند با هر دانايى مخالفت مى‏كنند.
    پيام‏ها:
    1- حضرت يعقوب ويوسف عليهما السلام براى خبرهاى شگفت خود قسم نخوردند؛ ولى برادران در عرصه‏هاى مختلف قسم خوردند، در آيه 73، 85، 91 و 95، برادران سوگند ياد كردند. آرى، بايد همچون انبيا حتّى المقدور از سوگند دورى كرد. «قالوا تاللّه»
    2- كار نيكان را قياس از خود مگير. «انّك لفى ضلالك» (نسبت گمراهى به پدر، ناشى از قياس وسنجيدن درك او با فهم خود بود.)
    3- يعقوب در طول دوران فراق يوسف، به زنده بودن او اعتقاد داشت و آن را براى اطرافيانش اظهار مى‏كرد و به همين دليل به او مى‏گفتند كه باز همان انحرافات گذشته را دارى. «انّك لفى ضلالك القديم»

    آيه (96)
    «96» فَلَمَّآ أَن جَآءَ الْبَشِيرُ أَلْقَاهُ علَى‏ وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّى أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ
    پس چون (آن برادرى كه حامل پيراهن يوسف بود) مژده‏رسان آمد، پيراهن را روى صورت يعقوب انداخت. پس يعقوب بينا گشت و گفت: آيا به شما نگفتم: همانا من از (عنايت) خداوند چيزى مى‏دانم كه شما نمى‏دانيد.
    نكته‏ها:
    اگر مراد از سفيد شدن چشم «وابيضت عيناه»؛ كم‏نور شدن باشد، «بصيراً» به معناى پر نور شدن است و دلالت بر اين دارد كه حزن و شادى در ديد و قوه باصره‏ى انسان مؤثّر است. امّا اگر مراد نابينايى مطلق باشد كه از ظاهر آيه و «فارتدّ بصيراً» بر مى‏آيد، يك معجزه و توسّل است كه قرآن آنرا اثبات مى‏كند.
    دنيا فراز و نشيب دارد؛ برادران يوسف يك روز كشته شدن يوسف را به دست گرگ و يك روز خبر حاكم شدن يوسف را براى پدر مى‏آورند.
    پيام‏ها:
    1- سرچشمه علم انبيا، علم الهى است. «أعلم من اللَّه...»
    2- انبياى الهى به وعده‏هاى خدا اطمينان دارند. «ألَم أقل...» (يعنى به شما نگفتم مأيوس نشويد، باز به مصر برويد و به دنبال يوسف باشيد.)
    3- يعقوب بر خلاف فرزندانش، به زنده بودن يوسف و پايان پذيرفتن فراقش اطمينان داشت. «ألم أقل لكم»
    4- فرزند ناصالح باعث كورى پدر وفرزند صالح موجب بينايى او مى‏شود. «ابيضّت عيناه... فارتدّ»
    5 - اراده‏ى الهى، بر قوانين طبيعى حاكم است. «فارتدّ بصيراً»
    6- لباس و متعلّقات اولياى خدا، مى‏تواند منشأ اثر باشد. «القاه على وجهه فارتدّ بصيراً»
    7- چه بسا امرى كه مكروه شمرده مى‏شود؛ ولى براى همه خير است، چنان كه قحطى ناخوشايند بود، ولى موجب آزادى بى‏گناهى چون يوسف و حاكميّت او، وصال يعقوب وكنترل قحطى شد. «انّى اعلم من اللّه مالاتعلمون»

    آيه (97 و 98)
    «97» قَالُواْ يَآ أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَآ إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ
    (فرزندان) گفتند: اى پدر! براى گناهانمان (از خداوند) طلبِ آمرزش كن كه براستى ما خطاكار بوديم.
    «98» قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّى إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ
    (يعقوب) گفت: بزودى از پروردگارم براى شما طلب آمرزش مى‏كنم، براستى كه او، خود آمرزنده وبسيار مهربان است.
    نكته‏ها:
    فرزندان يعقوب موحّد بودند وبه مقام والاى پدرشان آگاه بودند؛ «يا ابانا استغفر لنا» آنچه به عنوان «ضلال» به پدر نسبت داده‏اند، مراد گمراهى در عقيده نيست، بلكه گمراهى در تشخيص و علاقمندى او به يوسف بود.
    براى ظالم سه روز است: روز قدرت، روز مهلت و روز ندامت.
    براى مظلوم نيز سه روز است: روز حسرت كه مورد ظلم قرار گرفته است، روز حيرت كه در فكر چاره‏انديشى است و روز نصرت در اين دنيا يا در جهان آخرت.
    كسانى كه در اثر اشتباه به پدر گفتند: «انّ ابانا لفى ضلال مبين» بعد از توجّه به اشتباه مى‏گويند: «انّا كنّا خاطئين»
    در تفسير مجمع‏البيان و اطيب‏البيان آمده است كه حضرت يعقوب در انتظار شب جمعه يا سحر بود تا براى فرزندانش دعا كند و لذا كلمه «سوف» بكار برد و فرمود: «سَوفَ استغفر لكم» يعنى در آينده براى شما طلب بخشش خواهم كرد.
    پيام‏ها:
    1- ظلم، مايه‏ى ذلّت است. روزى كه برادران، يوسف را به چاه انداختند، روز خنده آنان و ذلّت يوسف بود و امروز به عكس شد. «يا ابانا استغفر لنا»
    2- براى آمرزش گناهان، توسّل به اولياى خداوند جايز است. «يا ابانا استغفر لنا»
    3- دعاى پدر تأثير ويژه‏اى دارد. «يا ابانا استغفر لنا»
    4- براى توبه هيچگاه دير نيست. «استغفر لنا»
    5 - اعتراف به گناه و خطا زمينه آمرزش است. «انّا كنّا خاطئين»
    6- براى دعا، ساعات خاصّى اولويّت دارد. «قال سوف استغفر لكم»
    7- پدر نبايد كينه‏توز باشد ولغزش فرزندان را در دل نگهدارد. «استغفر لكم»
    8 - به هنگام اقرار خلافكار، او را ملامت نكنيم. هنگامى كه گفتند: «انّا كنّا خاطئين» ما خطاكار بوديم. پدر گفت: «سوف استغفر لكم»
    8 - گناهكار را به مغفرت الهى اميدوار كنيم. «قال سوف استغفر لكم ربّى»
    9- در استجابت دعا و توسّل به اولياى الهى صبور باشيم. «سوف استغفر لكم»
    10- حضرت يعقوب از حقّ خويش گذشت و براى حقّ الهى وعده دعا به فرزندان داد. «استغفر لكم ربّى»
    11- لطف خداوند، شامل بزرگ‏ترين گناه و گناهكاران نيز مى‏شود. «هو الغفور الرّحيم» با اينكه دو نفر از پيامبران الهى مورد آزار و اذيّت چندين ساله قرار گرفته‏اند، باز اميد بخشايش از او مى‏رود.آيه (99)
    «99» فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَى‏ يُوسُفَ ءَاوَى‏ إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَقَالَ ادْخُلُواْ مِصْرَ إِن شَآءَ اللَّهُ ءَامِنِينَ
    پس چون (پدر ومادر وبرادران) بر يوسف وارد شدند، پدر و مادرش را در كنار خويش جاى داد وگفت: به خواست خدا با أمن و امان داخل مصر شويد.
    نكته‏ها:
    نمى‏دانم اين فراز از داستان را چگونه بنويسم! يوسف براى استقبال از والدين خود، در بيرون شهر خيمه‏اى زده وبه انتظار ايستاده بود تا آنها را با عزّت و احترام وارد مصر كند؛ «فلمّا دخلوا على يوسف... ادخلوا مصر» به طور طبيعى وقتى پدر و مادر و برادران يوسف، خود را براى سفر آماده مى‏كردند، شور و غوغا در كنعان بود.
    مردم مى‏ديدند چگونه بعد از سالها، با دريافت خبر خوش سلامت يوسف، در حالى كه يعقوب بينايى خود را باز يافته با اشتياق عزم ديدار فرزند را دارد. آنها نيز خوشحال از احوال اين پدر وپسر بودند، مخصوصاً از اينكه يوسف در مصر خزانه‏دار و حاكم است و در دوره قحط سالى، با ارسال غلّه آنها را نيز حمايت كرده است. با چه شوق و شور و عشقى مى‏توان اين قصه را نوشت و تمام نمود!.
    از كلمه‏ى «اَبوَيه» معلوم مى‏شود كه مادر يوسف نيز زنده بوده است، ولى سؤالى كه خودم نيز به جواب آن پى نبرده‏ام اين است كه چرا در سرتاسر داستان نامى از گريه، سوز وناله‏هاى مادرش مطرح نشده و اين موضوع مسكوت مانده است؟
    در روايات آمده كه يعقوب با اصرار وسوگند از يوسف خواست تا ماجراى خود را بازگو كند. وقتى يوسف شروع به بازگو كردن داستان خود كرد كه برادران مرا لب چاه برده و با تهديد پيراهنم را كندند، يعقوب بى‏هوش شد. چون به هوش آمد، درخواست كرد كه ادامه دهد، ولى يوسف گفت: پدر تو را به حقّ ابراهيم، اسماعيل و اسحاق‏عليهم السلام مرا از نقل داستان معاف كن! يعقوب پذيرفت. (134)
    پيام‏ها:
    1- استقبال در بيرون شهر، كار نيكويى است. از جمله «فلمّا دخلوا على يوسف» استفاده مى‏شود مراسم استقبال از يعقوب در بيرون شهر بود و يوسف و همراهان در آنجا خيمه زده بودند و همين كه كاروان رسيد يوسف گفت: «اُدخلوا مصر...»
    2- پست ومقام ما را از احترام به والدين غافل نكند. «اُدخلوا مصر...»
    3- حتّى اگر شخص اوّل كشور نيز خواست از امنيّت سرزمين خود سخن بگويد، بايد توجّه به لطف خداوند داشته باشد. «ان شاء اللَّه» زيرا تا خدا نخواهد، امنيّتى در كار نيست، چنانكه گروهى از سنگ‏هاى كوه خانه ساختند تا درامان باشند، ولى قهر خداوند از طريق صيحه‏اى كه صبحگاهان رسيد، امنيّت آنان را به هم زد. «وكانوا ينحتون من الجبال بيوتاً آمنين فاخذتهم الصيحة مصبحين» (135)
    4- در انتخاب محلّ سكونت، از مهم‏ترين مسائل، امنيّت است. «آمنين»

    آيه (100)
    «100» وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَخَرُّواْ لَهُ سُجَّداً و قَالَ يَآ أَبَتِ هَذَا تَأْوِيلُ رُءَيَاىَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّى حَقّاً وَ قَدْ أَحْسَنَ بِى إِذْ أَخْرَجَنِى مِنَ السِّجْنِ وَ جَآءَ بِكُم مِّنَ الْبَدْوِ مِّن بَعْدِ أَن نَّزَغَ الشَّيْطَانُ بَيْنِى وَ بَيْنَ إِخْوَتِى إِنَّ رَبِّى لَطِيفٌ لِّمَا يَشَآءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ
    و پدر ومادرش را بر تخت بالا برد، ولى همه‏ى آنان پيش او افتادند و سجده كردند. و (يوسف) گفت: اى پدر! اين است تعبير خواب پيشين من. به يقين، پروردگارم آن را تحقق بخشيد و به راستى كه به من احسان كرد، آنگاه كه مرا از زندان آزاد ساخت و شما را پس از آنكه شيطان ميان من و برادرانم را بر هم زد، از بيابان (كنعان به مصر) آورد. همانا پروردگار من در آنچه بخواهد، صاحب لطف است. براستى او داناى حكيم است.
    نكته‏ها:
    «عرش» به تختى مى‏گويند كه سلطان روى آن مى‏نشيند. «خَروّا» به زمين افتادن، «بَدْو» به باديه و صحرا و «نزغ» به ورود در كارى به قصد فساد معنا شده است.
    «لطيف» از اسم‏هاى خداوند است، يعنى قدرت او در لابلاى كارهاى پيچيده نيز نفوذ مى‏كند. و تناسب آن با اين آيه در اين است كه در زندگى يوسف گره‏هاى كورى بود كه فقط قدرت خداوند در آنها نفوذ كرده و آنها را باز نمود.
    يوسف مثل كعبه شد و پدر و مادر وبرادران رو به او، به عنوان كرامت او، براى خدا سجده كردند. «خرّوا له سجداً» و اگر اين سجده براى غير خدا و شرك بود، حضرت يعقوب و يوسف عليهما السلام كه دو پيامبر خدايند شاهد چنين منكرى نمى‏شدند.
    شايد هم اين سجده، نشانه‏ى تواضع بوده، نه پرستش كه در اين صورت سجده بر يوسف بوده و اشكالى نداشته است.
    همان گونه كه حضرت يعقوب در اوّل داستان به يوسف گفت: «اِنّ الشيطان للانسان عدوّ مبين» يوسف نيز در پايان مى‏گويد: «مِن بعد ان نَزغ الشَّيطان بَينى و بين اخوَتى».
    حضرت يعقوب در آغاز داستان به يوسف‏عليه السلام گفت: «انّ ربّك عليم حكيم» (آيه 6) و در پايان نيز يوسف‏عليه السلام گفت: «انه هو العليم الحكيم» كه از جهاتى قابل توجّه است.
    پيام‏ها:
    1- در هر مقامى هستيد والدين خود را بر خود برتر بدانيم. «رفع ابويه» آنكه رنج بيشتر داشته بايد عزيزتر باشد.
    2- انبيا هم بر تخت حكومت نشسته‏اند. «على العرش»
    3- احترام به حاكمان برحقّ وتواضع در برابر آنان لازم است. «خرّوا له سجداً»
    4- سجده‏ى پدر و برادران بر يوسف، خواب او را تعبير كرد. «رأيتهم لى ساجدين - خرّوا له سجّداً»
    5 - خداوند، حليم است. گاهى اجابت دعايى يا تعبير خوابى را بعد از ساليان طولانى واقع مى‏گرداند. «هذا تأويل رؤياى من قبل»
    6- به واقعيّت رساندن طرحها، كار خداوند است. «قد جعلها ربّى حقّاً» آرى يوسف از پايدارى و صبر خود سخنى نمى‏گويد و همه را كار خدا مى‏داند.
    7- خواب اولياى خدا، حقّ است. «جعلها ربّى حقّاً»
    8 - در برخورد با واسطه‏ها و ابزار و وسايل، هميشه خدا را اصل و ناظر بدانيم. با آنكه در زندگى يوسف اسباب و عللى دست به هم دادند كه او به اين مقام رسيد، ولى باز مى‏فرمايد: «قد احسن بى» يعنى اى خدا بود كه به من لطف و احسان نمود.
    9- در هنگام برخورد با يكديگر، از تلخى‏هاى گذشته چيزى نگوييم. «احسن بى اذ اخرجنى من السجن» اولين سخن يوسف با پدر شكر خدا بود، نه نقل تلخى‏ها. او از چاه و زندان و تهمت سخنى نگفت بلكه از رهايى از زندان سخن گفت.
    10- با فتوّت باشيم و دل مهمان را نيازاريم. (در آيه شريفه، يوسف‏عليه السلام بيرون آمدن از زندان را مطرح مى‏كند، امّا از بيرون آمدن از چاه سخن نمى‏گويد مبادا كه برادران شرمنده شوند.) «اذ اخرجنى من السجن»
    11- جوانمرد و با فتوّت باشيم، نه اهل عقده و انتقام. يوسف مى‏گويد: «نزغ الشيطان بينى و بين اخوتى» شيطان آنان را وسوسه كرد و گرنه برادرانم بد نيستند.
    12- اولياى الهى، ورود به زندان و خروج از زندان را در مدار توحيد و ربوبيّت مى‏دانند. «ربّ السّجن احب» آيات قبل و «احسن بى ربّى اذ اخرجنى من السجن»
    13- پايان سختى‏ها، گشايش است. «اخرجنى من السّجن»
    14- باديه‏نشينى، يك ضرورت است نه يك ارزش. لذا در آيه تغيير زندگى از باديه‏نشينى به شهر نشينى يك نعمت شمرده شده است. « وقد احسن بى ربّى اذ... جاء بكم من البدو»
    15- زندگى والدين در كنار فرزند، يك لطف الهى است. «قد احسن‏بى ربّى اذ... جاء بكم»
    16- در زمان حضرت يوسف، مصر داراى تمدّن شهرنشينى؛ ولى كنعان سرزمينى عشايرى بوده است. «جاء بكم من البدو»
    17- براى پيشرفت و زندگى بهتر، حركت و سفر لازم است. «جاء بكم من البدو»
    18- مخلَص همه چيز را از خدا مى‏بيند و از حوادث گله نمى‏كند. (در اين آيه كلمات «جعلها ربّى، احسن بى، اخرجنى و جاء بكم»، همه سخن از الطاف الهى است)
    19- برادران و اعضاى يك خانواده، بايد بدانند شيطان به دنبال اختلاف ميان آنهاست. «من بعد أن نزغ الشيطان بينى و بين اخوتى»
    20- خود را برتر ندانيم. «بينى وبين اخوتى» يوسف نگفت شيطان آنان را فريب داد، مى‏گويد شيطان بين من و آنهارا... يعنى خود را نيز در يك سمت قرار مى‏دهد.
    21- كارهاى خداوند، همراه با رفق، مدارا و لطف است. «انّ ربّى لطيف»- همه حوادث تلخ وشيرين براساس علم وحكمت الهى صورت مى‏گيرد. «العليم الحكيم»

    آيه (101)
    «101» رَبِ‏ّ قَدْ ءَاتَيْتَنِى مِنَ الْمُلْكِ وَعَلَّمْتَنِى مِن تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ فَاطِرَ السَّمَواتِ وَ الْأَرْضِ أَنتَ وَلِىِ‏ّ فِى الدُّنْيَا وَ الْأَخِرَةِ تَوَفَّنِى مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِى بِالصَّالِحِينَ
    (يوسف گفت پروردگارا؛ تو مرا (بهره‏اى) از حكومت دادى و از تعبير خواب‏ها به من آموختى. (اى) پديدآورنده‏ى آسمان‏ها و زمين، تنها تو در دنيا وآخرت مولاى منى، مرا تسليم خود بميران و مرا به شايستگان ملحق فرما.
    نكته‏ها:
    اولياى خدا وقتى به عزّت و قدرت خود نگاه مى‏كنند، فوراً به ياد خداوند مى‏افتند و مى‏گويند: خدايا هر چه هست از توست. يوسف نيز اينچنين كرد، سخن را از پدر برگرداند و متوجّه خدا شد.
    خداوند حكومت مصر را به دو نفر داد، يكى فرعون كه آن را به خود نسبت داد و گفت: «أليس لى ملك مصر» و ديگر به يوسف داد كه آنرا به خدا نسبت داد و گفت: «آتيتنى من الملك»
    تفكّر ابراهيم، در ذريّه و فرزندان او جلوه‏گرى مى‏كند. ابراهيم گفت: «اَسلمت لربّ العالمين» (136) من تسليم پروردگار عالميان هستم، سپس نوه او يعقوب به فرزندانش سفارش مى‏كند كه با ايمان از دنيا برويد. «لاتموتنّ الاّ و انتم مسلمون» (137) در اينجا فرزند يعقوب نيز مرگ در حال تسليم را از خدا مى‏خواهد؛ «توفّنى مسلماً» به هر حال ابراهيم‏عليه السلام از صالحين است؛ «انّه فى الاخرة لمن الصّالحين» (138) و يوسف‏عليه السلام مى‏خواهد به او ملحق شود. «الحقنى بالصّالحين»
    يوسف كه خداوند همواره او را حفظ كرد، به او علم داد، به او حكومت داد و خطر را از او دور كرد، باز نگران عاقبت خود است. واى به حال كسانى كه قدرت، مال و علم خود را با حيله به دست آورده‏اند، آنان چه عاقبتى خواهند داشت!.
    خداوند به حضرت آدم اسمائى آموخت؛ «وعلّم آدم الاسماء» (139) به حضرت داود علم زره بافى؛ «و علّمناه صنعة لبوس» (140) به سليمان، علم نطق پرندگان؛ «عُلّمنا منطق الطير» (141) به يوسف، علم تعبير خواب؛ «علّمتنى من تأويل الاحاديث» و به پيامبر اسلام علوم اوّلين و آخرين. «و علّمك ما لم تكن تعلم» (142)
    پيام‏ها:
    1- اعطاى حكومت، از شئون ربوبيّت الهى است. «ربّ قد آتيتنى من الملك»
    2- حكومت را نتيجه‏ى فكر، مال، قدرت، يار و طرح خود ندانيم، بلكه اراده‏ى خداوند عامل اصلى است. «آتيتنى»
    3- آنچه خدا به نيكان بدهد يا از آنان بگيرد، براى تربيت آنان است. «ربّ قد آتيتنى، ربّ السجن احب»
    4- حكومت، حقّ دانشمندان است نه بى‏سوادان. «آتيتنى... علمّتنى» دانش يوسف وسيله حاكميّت او شد.
    5 - در هر موقعيّت وحالى، خود را به خداوند بسپاريم. «انت ولىّ فى الدنيا والاخرة»
    6- قدرت و حكومت و سياست، زمينه خروج از دين است، مگر اينكه خداوند لطف كند. «توفّنى مسلماً» (يوسف در چاه دعايى داشت و در زندان دعاى ديگر داشت، ولى همين كه به حكومت رسيد دعاى او اين بود: خدايا من مسلمان بميرم.)
    7- بندگان خدا در اوج عزّت و قدرت به ياد مرگ وقيامت و سرانجام كار خود هستند. «توفّنى مسلماً و الحقنى بالصالحين» (همان گونه كه همسر فرعون در كاخ فرعون به فكر قيامت بود و مى‏گفت: «ربّ ابن لى عندك بيتاً فى الجنّة» (143) پروردگارا! در بهشت براى من جايى نزد خود قرار بده.)
    8 - عظمت خداوند تنها به خاطر نعمت‏هايى كه به ما ارزانى داشته نيست، بلكه او به وجود آورنده‏ى كلّ هستى است. «فاطر السموات والارض»
    9- افتخار يوسف آن نيست كه حاكم بر مردم است، افتخارش آن است كه خداوند حاكم بر اوست. «انت ولىّ فى الدنيا و الاخرة»
    10- حسن عاقبت وپايدارى در كار خير، مهمتر از شروع آن است. انبيا براى حسن عاقبت دعا مى‏كردند؛ «توفّنى مسلماً» يعنى مرا در تسليم خود تا مرگ پايدار بدار. (144)
    11- در دعا، اوّل از نعمت‏هاى الهى ياد كنيم؛ «ربّ قد آتيتنى» بعد درخواست خود را مطرح كنيم. «توفّنى مسلماً»
    12- چون به قدرت رسيديم، مناجات با خدا را از ياد نبريم. «ربّ قد آتيتنى...»
    13- حضرت يوسف‏عليه السلام در شور انگيزترين لحظات متوجّه خدا شده و با او مناجات مى‏كند. «ربّ قد آتيتنى...»
    14- علم و دانش در حكمرانى صحيح و عادلانه نقش مهمّى دارد. «آتيتنى من الملك و علّمتنى»
    15- در دعاها ومناجات‏ها تنها به فكر دنيا ومسائل مادى نباشيم. «فى‏الدنيا والاخرة»
    16- حاكميّت انسان محدود است، «آتيتنى من الملك» امّا حكومت الهى بر همه‏ى هستى است. «فاطر السموات و الارض» علم انسان محدود و ناچيز، «من تأويل الاحاديث...» امّا سرچشمه علم خداوند است. «علّمتنى»
    17- خدايى كه خالق آسمان‏ها و زمين است مى‏تواند كسى را از لابلاى تمام سختى‏ها نجات داده و او را به بالاترين درجه‏ها برساند. «ربّ قد آتيتنى من الملك... فاطر السموات...»
    18- به ايمان فعلى خود مغرور نشويم، حفظ ايمان تا آخر مهم است. «توفّنى مسلماً»
    19- نهايت ايمان، تسليم در برابر خداوند است. «توفّنى مسلماً»
    20- حسن عاقبت يا فرجام نيك، بهترين نعمتى است كه خداوند به بندگانش عطا مى‏كند. «توفّنى مسلماً»
    21- با ايمان مردن و در زمره صالحان قرار گرفتن، آرزوى پاكان است. «توفّنى مسلماً و الحقنى بالصالحين»
    22- انسان‏هاى وارسته حكومت را براى خدمت و صلاح مى‏خواهند. «الحقنى بالصالحين»
    23- صالحان داراى بالاترين مقام در آخرت هستند. (يوسف آرزوى ملحق شدن به آنان را دارد) «الحقنى بالصالحين»

    سيماى يوسف (ويژگى‏هاى يك رهبر موفّق)
    در پايان داستان حضرت يوسف، سيمايى از آن را مرور مى‏كنيم:
    1- توجّه كامل به خداوند در تلخى‏ها: «ربّ السجن احبّ ...» در شادى‏ها و شيرينى‏ها: «ربّ قد آتيتنى من الملك»
    2- رهاكردن هر خط انحرافى از هر گروهى: «انّى تركت ملّة قوم لايؤمنون باللَّه و هم بالاخرة كافرون»
    3- پى‏گيرى راه مستقيم پيشگامان: «واتبعت ملّة آبائى ابراهيم... و الحقنى بالصالحين»
    4- پايدارى در راه رضاى خدا تا آخرين نفس: «توفّنى مسلماً»
    5 - وقار در برابر رقبا: «احبّ الى ابينا منّا»
    6- صبر دربرابر حوادث ومرارت‏ها: «يجعلوه فى غيابت الجُبّ، اراد باهلك سوء»
    7- پاكدامنى و ترجيح تقوى بر رفاه: «معاذ اللّه، ربّ السّجن احبّ الىّ ممّا يدعوننى»
    8 - كتمان در برابر بيگانگان: «و شروه بثمن بخس»
    9- علم وافر: «علّمتنى من تأويل الاحاديث - انّى حفيظ عليم...»
    10- بيان رسا و فصيح: «فلمّا كلمّه قال انّك اليوم لدينا مكين»
    11- اصالت خانوادگى: «آبائى ابراهيم و اسحاق ...»
    12- مدارا با مخالفان فكرى: «يا صاحبى السّجن»
    13- اخلاص: «كان من المخلصين»
    14- سوز و علاقه به هدايت ديگران: «ءارباب متفرّقون خير ام اللّه الواحد»
    15- قدرت طراحى وابتكار: «جعل السقاية، ائتونى باخ لكم، فذروه فى سنبله،...»
    16- تواضع و فروتنى: «رفع ابويه على العرش»
    17- عفو و اغماض: «لا تثريب عليكم»
    18- فتوّت و جوانمردى: «نزغ الشيطان بينى و بين اخوتى»
    19- امانتدارى: «اجعلنى على خزائن الارض انى حفيظ عليم»
    20- مهمان‏نوازى: «انا خير المنزلين»

    آيه (102)
    «102» ذَ لِكَ مِنْ أَنبَآءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُواْ أَمْرَهُمْ وَهُمْ يَمْكُرُونَ
    (اى پيامبر!) اين (داستان) از خبرهاى غيبى است كه ما به تو وحى مى‏كنيم و تو نزد آنان (برادران يوسف) نبودى آنگاه كه در كار خويش هم داستان و متّفق شدند و نيرنگ مى‏نمودند (كه چگونه يوسف را در چاه اندازند و بگويند گرگ او را دريده است.)
    پيام‏ها:
    1- انبيا از طريق وحى، با غيب آشنا مى‏شوند. «ذلك من‏انباء الغيب...»
    2- انبيا، تمام اخبار غيبى را نمى‏دانند. «من انباء الغيب»
    3- آنجا كه خدا نخواهد، نه تصميم مردم «امرهم» نه اجماع آنان «اجمعوا» ونه نقشه وتوطئه «يمكرون» اثرى ندارد.
    4- در حوادث پى‏درپى و مرتبط، نكته اصلى و نقطه‏ى شروع را فراموش نكنيد. محور داستان يوسف توطئه نابودى يوسف بود. «اَجمعوا أمرهم و هم يمكرون»

    آيه (103)
    «103» وَمَآ أَكْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ
    (اى پيامبر!) بيشتر مردم ايمان بياور نيستند، هر چند (سخت بكوشى و) حرص و آرزو داشته باشى.
    نكته‏ها:
    كلمه‏ى «حرص» به معناى علاقه شديد به چيزى وتلاش براى دستيابى به آن است.
    پيام‏ها:
    1- بارها اكثريّت مردم از نظر اعتقادات دينى، مورد انتقاد قرآن قرار گرفته‏اند. «و ما اكثر الناس... بمؤمنين»
    2- پيامبران نسبت به هدايت ديگران، سوز و اشتياق دارند.«حَرصتَ»
    3- هر حرصى مذموم نيست. (پيامبر براى ايمان آوردن مردم، حرص مى‏ورزيد) «حرصتَ»
    4- كج فهمى و ايمان نياوردن اكثريّت مردم نبايد مانع تبليغ دين و بيان حقيقت گردد. «ما اكثر الناس... بمؤمنين»
    5 - ايمان نياوردن اكثريّت مردم، به خاطر كوتاهى پيامبران نيست، بلكه نتيجه‏ى اختيار وآزادى خود انسان‏ها است كه نخواسته‏اند ايمان بياورند. «ما اكثر النّاس ولو حرصت بمؤمنين»

    آيه (104)
    «104» وَ مَا تَسْئَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ
    و تو بر اين (وظيفه‏ى ارشاد) پاداشى از آنان نمى‏خواهى. آن (رسالت و قرآن) جز تذكر و پندى براى جهانيان نيست.
    نكته‏ها:
    پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله نيز همانند ساير پيامبران، هرگز از مردم در قبال هدايت آنان پاداشى درخواست نكرد. زيرا توقع داشتن از مردم، پذيرش دعوت را سنگين مى‏كند. در سوره طور آيه 40 مى‏خوانيم: «ام تسئلهم اجراً فهم من مغرمٍ مثقلون» مگر از مردم مزدى درخواست كردى تا پرداخت آن برايشان سنگين باشد. اگر در آيه ديگر مى‏بينيم كه مزد رسالت را مودّت اهل قربى مى‏داند، «الاّ المودّة فى القرُبى‏» (145) براى آن است كه پيروى و تبعيّت اهل‏بيت، براى خود مردم سودمند است نه پيامبر، زيرا در جاى ديگر مى‏خوانيم: «قل و ما سئلتكم من اجر فهو لكم» (146) آرى كسى كه اهل‏بيت را دوست دارد از آنان اطاعت مى‏كند واطاعت از آنان اطاعت از پيامبر و خداست.
    قرآن ذكر است، زيرا:
    يادآور آيات، نعمات و صفات الهى است.
    يادآور گذشته و آينده انسان است.
    يادآور عوامل سقوط و عزّت جوامع است.
    يادآور صحنه‏هاى قيامت است.
    يادآور عظمت هستى است.
    يادآور تاريخ و زندگى شخصيّت‏هاى تاريخ‏ساز است.
    معارف قرآن و احكام آن حقايقى است كه بايد آنرا فرا گرفت و همواره به خاطر داشت. زيرا «ذكر» به علم ومعرفتى گفته مى‏شود كه در ذهن حاضر باشد واز آن غفلت نشود.
    پيام‏ها:
    1- مبلّغ نبايد از مردم توقعى داشته باشد، همانگونه كه پيامبران چنين بودند. «و ما تسئلهم عليه من اجر»
    2- آنچه زشت است درخواست پاداش در قبال هدايت مردم است، نه دريافت آن. «تسئل»
    3- معارف قرآن فطرى است و همه مردم از آن مى‏توانند بهره ببرند. (كلمه‏ى «ذكر» در جايى است كه انسان در درون خود مى‏دانسته، ولى فراموش كرده است)
    4- كار پيامبران يادآورى و بيدار ساختن فطرت‏هاست. «ذكر للعالمين»
    5 - رسالت پيامبر اسلام، جهانى است. «للعالمين»
    6- ايمان نياوردن گروهى از مردم، حتّى اكثريّت آنان در يك زمان و مكان نبايد مبلغان دينى را دلسرد كرده و مأيوس نمايد. اگر در منطقه‏اى از زمين گروهى ايمان نياوردند، در جاى ديگر تبليغ نمايند. «للعالمين»

    آيه (105)
    «105» وَكَأَيِّن مِّنْ ءَايَةٍ فِى السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْهَا وَ هُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ
    و چه بسيار نشانه در آسمان‏ها و زمين كه بر آن مى‏گذرند، در حالى كه از آن روى گردانند.
    نكته‏ها:
    گويا اين آيه براى تسلّى خاطر پيامبرصلى الله عليه وآله و هر رهبر و امام بر حقّ است كه اگر مردم به فرمان و دستور آنان بى‏اعتنا بودند نگران نباشند، آنان دائماً بر نشانه‏هاى قدرت وحكمت خدا در آفريده‏ها برخورد مى‏كنند، ولى لحظه‏اى نمى‏انديشند. اين همه زلزله، كسوف، خسوف، صاعقه، گردش ستارگان و كهكشان‏ها و همه و همه را مى‏بينند، ولى از آن اعراض مى‏كنند.
    جمله «يمّرون عليها» را سه نوع معنى كرده‏اند:
    1- منظور از مرور انسان‏ها بر آيات الهى، مشاهده آنهاست.
    2- منظور از مرور انسان‏ها بر آيات، حركت زمين است، زيرا با حركت زمين، انسان بر اجرام آسمانى مرور مى‏كند. (147)
    3- مرور بر آيات آسمانى، پيشگويى سوار شدن انسان بر وسايل فضايى و حركت آنها در آسمان‏ها است. (148)
    اعراض، از غفلت خطرناكتر است. با اينكه تعداد نشانه‏ها زياد است «كايّن» و انسان دائماً با آنها رابطه دارد «يمرّون» امّا نه تنها فراموش مى‏كند و نه تنها از آنها غفلت مى‏كند، بلكه مواقعى نيز با عنايت از آنها اعراض مى‏كند.
    پيام‏ها:
    1- تمام هستى، نشانه و رمز خداشناسى است. «آيةٍ»
    2- انسان اگر لجاجت كند، هيچ نشانه‏اى را نمى‏پذيرد. «و كأيّن من آية... يمرّون عليها و هم عنها معرضون»
    3- نگاه سطحى و بدون فكر و تأمل زمينه هدايت و رشد نيست. «يمرّون... معرضون»
    4- علم به تنهايى كافى نيست، حقّ پذيرى نيز لازم است تا ايمان حاصل شود. «يمرّون عليها و هم عنها معرضون»
    5 - احسن القصص بودن داستان به تنهايى كافى نيست؛ مهم آمادگى براى به كار بستن و پذيرفتن اين همه درس بزرگ است. «و هم عنها معرضون»

    آيه (106)
    «106» وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلَّا وَهُم مُّشْرِكُونَ
    وبيشترشان به خداوند ايمان نمى‏آورند، جز اينكه (با او چيزى را) شريك مى‏گيرند. (و ايمانشان خالص نيست)
    نكته‏ها:
    امام رضا عليه السلام فرمودند: شرك در اين آيه به معناى كفر و بت‏پرستى نيست، بلكه مراد توجّه به غير خداوند است. (149)

    از امام صادق عليه السلام نيز نقل شده است كه فرمودند: شرك در انسان، از حركت مورچه سياه در شب تاريك بر سنگ سياه، مخفى‏تر است. (150)
    امام باقر عليه السلام نيز فرمودند: مردم در عبادت موحّد هستند، ولى در اطاعت از غير خدا گرفتار شرك مى‏شوند. (151) و در روايات ديگرى مى‏خوانيم كه مراد از شرك در اين آيه، شرك نعمت است. مثل اينكه مى‏گوييم فلانى كار مرا سر وسامان داد، اگر فلانى نبود نابود شده بودم و امثال آن. (152)
    پيام‏ها:
    1- ايمان، مراتبى دارد و ايمان خالص كه هيچ گونه شركى در آن نباشد كم است. «و ما يؤمن... الا و هم مشركون»
    نشانه‏هاى مؤمن مخلص
    1- در انفاق: «لانريد منكم جزاء و لاشكوراً» (153) از كسى توقع پاداش و تشكر ندارد.
    2- در عبادت: «و لا يشرك بعبادة ربّه احداً» (154) جز خداوند كسى را بندگى نمى‏كند.
    3- در تبليغ: «إن اجرى الاّ على اللَّه» (155) به غير خداوند از كسى پاداش نمى‏خواهد.
    4- در ازدواج: «و لأمة مؤمنة خير» (156) ايمان را اصل قرار مى‏دهد.
    5 - در برخورد با مردم: «قل اللَّه ثم ذرهم» (157) جز رضاى او همه چيز را كنار مى‏گذارد.
    6- در جنگ وبرخورد با دشمن: «و لايخشون احداً الا اللَّه» (158) از كسى به جز خداوند نمى‏هراسد.
    7- در مهرورزى و محبّت: «والّذين آمنوا اشدّ حبّاً للَّه» (159) هيچ كس را به اندازه خداوند دوست نمى‏دارد.
    8 - در تجارت وكسب وكار: «رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذكراللَّه» (160) از ياد خداوند غافل نمى‏شود.

    نشانه‏هاى مؤمن آلوده به شرك
    1- عزّت را از ديگران آرزو مى‏كند: «أيبتغون عندهم العزّة» (161)
    2- در عمل: «خلطوا عملاً صالحاً وآخر سيّئاً» (162) كار شايسته را با ناشايست مى‏آميزد.
    3- در برخورد باديگران: «كلّ حزب بما لديهم فرحون» (163) دچار تعصبات حزبى و گروهى مى‏شود.
    4- در عبادت: «الّذين هم عن صلاتهم ساهون . الّذين هم يرائون» (164) بى‏توجّهى و رياكارى مى‏كند.
    5 - در جنگ و نبرد: «يخشون النّاس كخشية اللَّه» (165) از مردم مى‏ترسد.
    6- در تجارت وامور دنيوى: «اَلْهاكم التَّكاثُر» (166) سرگرم افزون‏طلبى است.
    7- در انتخاب دين و دنيا: «و اذا رأوا تجارة او لهواً انفضّوا اليها و تركوك قائماً» (167) دنيا را مى‏گيرند و پيامبر را تنها مى‏گذارند.

    آيه (107)
    «107» أَفَأَمِنُواْ أَن تَأْتِيَهُمْ غَاشِيَةٌ مِّنْ عذَابِ اللَّهِ أَوْ تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً وَ هُمْ لَا يَشْعُرُونَ
    آيا (آنها كه ايمان نمى‏آورند) از اينكه عذاب الهى آنها را در برگيرد و يا قيامت در حالى كه نمى‏دانند ناگهانى فرا رسد، در امانند؟
    نكته‏ها:
    «غاشيه» به معناى عقوبتى است كه جامعه يا فردى را در برمى‏گيرد.
    پيام‏ها:
    1- هيچ كس خود را تضمين شده نپندارد. «أفآمنوا»
    2- احتمال قهر الهى، براى حركت انسان به سوى راه حقّ كافى است، مشكل در اين است كه بعضى اين احتمال را هم نمى‏دهند. «أفآمنوا»
    3- قهر خداوند، فراگير است و امكان فرار نيست. «غاشية»
    4- جزيى از عذاب، براى گرفتار كردن انسان كافى است. «غاشية من عذاب»
    5 - ياد قيامت، عامل تربيت است. «تاتيَهم السّاعة»

    آيه (108)
    «108» قُلْ هَذِهِ سَبِيلِى أَدْعُواْ إِلَى اللَّهِ عَلَى‏ بَصِيرَةٍ أَنَاْ وَ مَنِ اتَّبَعَنِى وَ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ مَآ أَنَاْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ
    (اى پيامبر! تو نيز) بگو: اين راه من است. من و هر كس پيروى‏ام كرد، با بينايى به سوى خدا دعوت مى‏كنيم و خداوند (از هر شريكى) منزه است و من از مشركان نيستم.
    نكته‏ها:
    دعوت كننده به توحيد با توده مردم فرق دارد، همانگونه كه در دو آيه قبل گفتيم توده‏ى مردم غالباً ايمانشان آلوده به شرك است؛ «و ما يؤمن اكثرهم باللَّه الاّ و هم مشركون» امّا مبلغ آسمانى بايد بتواند بگويد: «و ما انا من‏المشركين»
    پيام‏ها:
    1- راه انبيا، روشن و در معرض شناخت و ديد همگان است. «هذه سبيلى»
    2- پيمايندگان راه حقّ بايد مواضع خود را با صراحت و بدون ترس بيان و اعلام كنند. «هذه سبيلى»
    3- دعوت رهبر بايد به سوى خدا باشد، نه به خود. «ادعوا الى اللَّه»
    4- رهبر بايد بصيرت كامل داشته باشد. «على بصيرة»
    5 - مردم را چشم بسته و بدون آگاهى نبايد به انجام كارى ترغيب كرد. «على بصيرة»
    6- پيروان پيامبر بايد هر كدام مبلغى باشند كه با بصيرت و آگاهى مردم را به سوى خدا دعوت كنند. «ادعوا الى اللَّه... اَنَا و من اتّبعنى» 7- محور تبليغ، تنزيه خداوند از هرگونه شرك وشريك است. «سبحان اللَّه»
    8 - توحيد ونفى شرك، اساس دين اسلام مى‏باشد. «ادعوا الى اللَّه، ما أنا من المشركين»
    9- مبلّغان دينى بايد افرادى خالص ومخلص باشند. «ما أنا من المشركين»

    آيه (109)
    «109» وَمَآ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالاً نُّوحِى إِلَيْهِم مِّنْ أَهْلِ الْقُرَى‏ أَفَلَمْ يَسِيرُواْ فِى الْأَرْضِ فَيَنظُرُواْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَ لَدَارُ الْأَخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ اتَّقَوْاْ أَفَلَا تَعْقِلُونَ
    و پيش از تو (پيامبرى) نفرستاديم، جز مردانى از اهل آبادى‏ها را كه به آنان نيز وحى مى‏كرديم. (با وجود اين) آيا در زمين سير نكرده‏اند تا عاقبت كسانى را كه پيش از آنان بوده‏اند بنگرند؟ و قطعاً سراى آخرت براى كسانى كه تقوا پيشه كرده‏اند بهتر است. آيا نمى‏انديشيد؟
    نكته‏ها:
    بارها مخالفان انبيا بهانه مى‏گرفتند كه چرا پيامبران انسان‏هايى همانند ما هستند؟ گويا مردم زمان پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله نيز اين چنين فكر و سؤالى را داشتند كه اين آيه، هم پاسخ مى‏گويد و هم هشدار مى‏دهد.
    پيام‏ها:
    1- همه انبيا مرد بوده‏اند. «و ما ارسلنا من قبلك الاّ رجالاً» زيرا امكان تبليغ، هجرت و تلاش، براى مرد بيشتر است.
    2- علوم انبيا از طريق وحى و به اصطلاح «لدّنى» بوده است. «نوحى اليهم»
    3- پيامبران از جنس مردم بوده و در ميان آنان زندگى مى‏كردند. (نه فرشته بودند، نه افراد گوشه‏گير ونه اهل رفاه.) «من اهل القُرى»
    4- سير و سفر بايد هدفدار باشد. «أفلم يسيروا ... فينظروا»
    5 - مشاهده مستقيم از كارآمدترين شيوه‏هاى دريافت حقيقت است. «أفلم يسيروا... فينظروا»
    6- سير و سياحت در زمين و آگاهى از تاريخ و درس عبرت گرفتن، براى هدايت و تربيت بسيار كارگشاست. «فينظروا»
    7- حفظ آثار باستانى براى بازديد وعبرت آيندگان لازم است.«فينظروا»

    8 - فرستادن انبيا، نزول وحى و هلاكت مخالفان لجوج آنها، همه از سنّت‏هاى الهى در تاريخ است. «كيف كان عاقبة الّذين من قبلهم»
    9- كفار از مخالفت با پيامبران چيزى بدست نمى‏آورند،در دنيا گرفتار قهر و عذابند. ولى اهل تقوى به آخرت كه بهتر از دنياست مى‏رسند. «و لدار الاخرة خيرٌ»
    10- به كار انداختن عقل و فكر بشر از اهداف رسالت انبيا و قرآن است. «أفلا تعقلون»
    11- خرد و انديشه، انسان را به سوى مكتب انبيا پيش مى‏برد. «أفلا تعقلون»

    آيه (110)
    «110» حَتَّى‏ إِذَا اسْتَيْئَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّواْ أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُواْ جَآءَهُمْ نَصْرُنَا فَنُجِّىَ مَن نَّشَآءُ وَ لَا يُرَدُّ بَأْسُنَا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ
    (دعوت پيامبران و مخالفت دشمنان همچنان ادامه داشت) تا هنگامى كه پيامبران (از هدايت مردم) به آستانه نوميدى رسيدند وكفار گمان كردند (وعده‏ى عذاب) به دروغ به آنان داده شده است، آنگاه يارى ما به آنان رسيد، پس كسانى را كه مى‏خواستيم نجات يافتند و(لى) عذاب ما ازگروه مجرمان باز گردانده نمى‏شود.
    نكته‏ها:
    در طول تاريخ، پيامبران در دعوت خود مستمر و مصرّ بودند، تا آنكه از هدايت مردم مأيوس مى‏شدند، چنانكه مخالفانِ لجوج نيز دست از مقاومت برنمى‏داشتند. نمونه‏هايى از آن را در قرآن مى‏خوانيم:
    الف: نمونه يأس انبيا:
    بعد از آنكه نوح ساليان متمادى مردم را دعوت كرد، جز گروه اندكى كسى ايمان نياورد، خداوند به او فرمود: «لن يؤمن من قومك الاّ من قد آمن» (168) جز كسانى كه ايمان آورده‏اند، كس ديگرى از قوم تو ايمان نخواهد آورد. نوح در نفرين خود كه نشان از يأس او نيز دارد، مى‏گويد: «و لايلدوا الاّ فاجراً كفّاراً» (169) از اينان جز كافر فاجر نيز متولد نخواهد شد.
    در داستان زندگى و دعوت هود، صالح، شعيب، موسى، و عيسى‏عليهم السلام نيز اين يأس از ايمان آوردن كفار به چشم مى‏خورد.
    ب: نمونه سوءظن مردم به انبيا:
    كفّار تهديد انبيا را توخالى و دروغ مى‏پنداشتند. در سوره هود آيه 27 مى‏خوانيم «بل نظنّكم كاذبين» (170) گمان مى‏كنيم شما دروغگوييد. يا اينكه فرعون به موسى‏عليه السلام گفت: «انّى لاظنّك يا موسى مسحوراً» (171) به راستى كه گمان مى‏كنم كه تو افسون زده‏اى.
    ج: نمونه نصرت خداوند:
    قرآن نصرت الهى را حقّى مى‏داند كه خداوند بر خود لازم كرده است «و كان حقّاً علينا نصر المؤمنين» (172) يعنى يارى مؤمنان بر ما لازم است. يا در جاى ديگر مى‏فرمايد: «نجّينا هوداً و الّذين آمنوا معه» (173) ما هود و مؤمنين را نجات داديم.
    امّا درباره قهر خداوند كه از مجرمان برنمى‏گردد، در سوره‏ى رعد آيه 11 مى‏فرمايد: «اذا اراد اللَّه بقوم سوءً فلامردّ له» هرگاه خداوند بر قومى قهر بگيرد، برگشت ندارد.
    پيام‏ها:
    1- قساوت و لجاجت در انسان، تا آنجا اوج مى‏گيرد كه انبياى بردبار را نيز مأيوس مى‏كند. «اذا اسْتيئَس الرسل»
    2- خوش‏بينى و حسن‏نيّت و حوصله اندازه دارد. «حتّى»
    3- نيروى خود را صرف زمينه‏هاى غيرقابل نفوذ نكنيم. بايد از هدايت‏پذيرى برخى مردم صرف نظر كرد. «استيئس الرُّسل»
    4- مهلت دادن به مجرمان وتاخير عذاب آنان، از سنّت‏هاى الهى است. «حتّى اذا استيئس» يعنى به قدرى ما به مجرمان مهلت داديم كه انبيا مأيوس شدند.
    5 - تاخير عذاب الهى سبب جرأت وتكذيب مجرمين مى‏گردد. «حتّى اذا... وظنّوا انّهم قد كذبوا»
    6- نااميدى انبيا از هدايت مردم، شرط نزول قهر خداست. «اذا استيئس... لايرد بأسنا...»
    7- امدادهاى الهى نسبت به پيامبران هم زمان خاصى دارد. «اذا استيئس... جاءهم»
    8 - قهر الهى شامل انبيا و مومنان واقعى نمى‏شود. «فنُجّى»
    9- هم قهر و عذاب و هم لطف و امداد به دست خداست. «نصرنا ... بأسنا»
    10- سرنوشت قهر يا نجات انسان بدست خود اوست. «من نشاء، مجرمين»
    11- اراده وخواست خدا قانون‏مند است. «من نشاء ولايردّ بأسنا عن القوم المجرمين»
    12- راه خدا بن‏بست ندارد. «اذا استيئس الرسل...جاءهم نصرنا» (هر كجا مردم كار را به بن‏بست كشاندند قدرت خدا جلوه مى‏كند.)
    13- هيچ قدرتى مانع قهر خدا نمى‏شود. «لايردّ بأسنا»
    14- سنّت خداوند در حمايت انبيا و هلاكت مجرمان است. «جاءهم نصرنا ، لايُرّد بأسنا»

    آيه (111)
    «111» لَقَدْ كَانَ فِى قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُِّوْلِى الْأَلْبَابِ مَا كَانَ حَدِيثاً يُفْتَرَى‏ وَلَكِن تَصْدِيقَ الَّذِى بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصِيلَ كُلِ‏ّ شَىْ‏ءٍ وَهُدىً وَرَحْمَةً لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ
    به راستى در سرگذشت آنان، براى خردمندان عبرتى است. (اين) سخنى نيست كه به دروغ ساخته شده باشد، بلكه تصديق كننده‏ى آن (كتاب آسمانى) است كه پيش از آن آمده و روشنگر هر چيز و (مايه) هدايت و رحمت براى گروهى است كه ايمان مى‏آورند.
    نكته‏ها:
    «عبرت» و «تعبير» به معنى عبور است، عبور از صحنه‏اى به صحنه‏اى ديگر. «تعبير خواب» عبور از رؤيا به واقعيات. و «عبرت» يعنى عبور از ديدنى‏ها و شنيدنى‏ها به ناديدنى‏ها و ناشنيدنى‏ها.
    «قصصهم» شايد اشاره به داستان تمام انبيا باشد و شايد مراد، داستان يوسف، يعقوب، برادران، عزيز مصر وحوادث تلخ وشيرينى باشد كه در اين سوره آمده بود.
    پيام‏ها:
    1- شرط امتياز در داستان‏ها، پندآموزى آنهاست. در ابتداى سوره فرمود: «نحن نقصّ عليك احسن القصص» ودر آخر فرمود: «لقد كان فى قصصهم عبرة»
    2- چنانكه حضرت يوسف‏عليه السلام على رغم همه كيدها و مشكلات و موانع به عزّت و قدرت رسيد، پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله نيز على رغم همه‏ى مكرها و... به عزّت و قدرت خواهد رسيد. «لقد كان فى قصصهم عبرة»
    3- تنها خردمندان از داستان‏ها، پند وعبرت مى‏گيرند. «عبرة لاولى الالباب»
    4- داستان‏هاى قرآن، بيان واقعيّت‏هاى عينى و عبرت آموز است. (يافتنى است، نه بافتنى.) «ما كان حديثاً يفترى»
    5 - گفتار راست و واقعى، تأثير عميق دارد. «عبرة... ما كان حديثاً يفترى»
    6- قرآن با كتب آسمانى ديگر همسو است. «تصديق الّذى...»
    7- قرآن، تمام نيازهاى انسان را مطرح مى‏كند.«تفصيل كلّ شى‏ءٍ»
    8 - قرآن، هدايت محض است و آميخته با هيچ ضلالتى نيست. «هدىً»
    9- تنها اهل ايمان از هدايت ورحمت قرآن بهره مى‏برند. «هدىً و رحمةً لقوم يؤمنون»
    10- نكته سنجى و درس گرفتن عقل لازم دارد؛ «عبرة لاولى الالباب» ولى دريافت نور و رحمت الهى، ايمان نيز لازم دارد. «لقوم يؤمنون»
    11- داستان يوسف براى جويندگان حقيقت، آيت «آيات للسائلين» براى خردمندان، عبرت «عبرة لاولى الالباب» و براى اهل ايمان، مايه‏ى هدايت و رحمت است. «هدىً و رحمةً لقوم يؤمنون»
    «الحمدللّه ربّ العالمين»
    خداوندا!
    به آبروى حضرت يعقوب‏عليه السلام، همه‏ى ما را در شدائد و سختى‏ها صبور قرار بده!
    خدايا!
    به آبروى حضرت يوسف‏عليه السلام، همه‏ى ما را در حوادث، فتنه‏ها و شرايط حسّاس، حفظ فرما!
    خداوندا!
    يوسف زهرا حضرت مهدى (عجّل اللّه تعالى فرجه الشريف) را از ما راضى و خشنود فرما و به ما توفيق مهجوريّت‏زدايى از قرآن و مظلوميّت‏زدايى از اهل بيت‏عليهم السلام مرحمت فرما.
    «آمين ربّ العالمين»

    برگرفته از: http://www.qaraati.net/library/fehrest.php?bn=20






















    007

  2. #2

    تاریخ عضویت
    جنسیت ارديبهشت ۱۳۸۸
    نوشته
    1,069
    مورد تشکر
    2,633 پست
    حضور
    3 ساعت 9 دقیقه
    دریافت
    4
    آپلود
    0
    گالری
    20

    تفسير سوره مباركه يوسف ( مدیر بحث : تنویر )




    بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

    الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبينِ (1 ) اِنّآ أَنْزَلْناهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (2 ) نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمآ أَوْحَيْنآ اِلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ وَ اِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِه لَمِنَ الْغافِلينَ(3)


    به نام خداوند بخشاينده بخشايشگر.
    الف، لام، را. اين آيه هاى كتاب روشنگر است (1) همانا ما آن را قرآنى عربى فرستاديم، باشد كه انديشه كنيد (2) ما بر تو زيباترين داستان را با اين قرآن كه به تو وحى كرديم، بازگو مى كنيم و همانا تو پيش از آن از غافلان بودى(3)

    *************************************
    دوستان خوب قراني ! در خصوص اين سوره و تك تك آيات محكماتش مطلب بسيار است . ادراكات بشر هر يك به نوعي برداشتي دارد . سعي كنيم براي جلوگيري از خلط بحث مطالب درست را با در نظر گرفتن رضايت حضرت حق درج كنيم تا مرضي رضاي حضرت حق قرار گيرد و براي جويندگان حقيقت منبعي متيقن باشد . با سپاس

    ویرایش توسط فاطمه ایمانی : ۱۳۸۸/۰۳/۰۹ در ساعت ۱۹:۱۱


  3. #3

    تاریخ عضویت
    جنسیت ارديبهشت ۱۳۸۸
    نوشته
    1,069
    مورد تشکر
    2,633 پست
    حضور
    3 ساعت 9 دقیقه
    دریافت
    4
    آپلود
    0
    گالری
    20



    مشخصات و فضايل اين سوره

    سوره مباركه يوسف به صورت يك مجموعه واحد، در مكه نازل شده است و اينكه در بعضى از روايات از ابن عباس نقل شده كه چند آيه نخست آن در مدينه نازل شده، با سياق و هماهنگى آيات سازگار نيست و نمى توان آن را قبول كرد. اين سوره به اتفاق قاريان 111 آيه دارد و پس از سوره هود نازل شده است و مشابهتهايى در ميان اين دو سوره وجود دارد. ضمناً اين سوره مشتمل بر طولانى ترين قصه در قرآن يعنى قصه حضرت يوسف است. اين قصه كه از آن به «احسن القصص» يعنى زيباترين قصه ها ياد شده، تنها قصه اى در قرآن است كه همه قسمتهاى آن با رعايت ترتيب زمانى در يك سوره ذكر شده; قصه هاى ديگر قرآن به صورت پراكنده آمده و مطابق با هدفهاى تربيتى خاصى تقطيع شده است و اين نشان مى دهد كه قرآن در نقل قصه ها، از روشهاى گوناگونى استفاده كرده است.
    در روايتى از حضرت اميرالمؤمنين(ع) نقل شده كه سوره يوسف را به زنان خود ياد ندهيد.اين روايت در كافى به صورت مرفوعه نقل شده است و اگر از ضعف سند آن چشم پوشى كنيم،شايد ناظر به اين معناست كه اگر قرار باشد يك سوره از سوره هاى قرآن را به زنان خود ياد بدهيد، آن سوره سوره يوسف نباشد چون در آن شرح عشق بازيهاى همسر عزيز مصر آمده است. اين احتمال از آنجا تقويت مى شود كه در آن روايت گفته شده كه به زنان خود سوره يوسف را ياد ندهيد بلكه سوره نور را ياد بدهيد متن روايت چنين است:
    قال اميرالمؤمنين(ع): لا تعلّموا نساءكم سورة يوسف و لا تقرأوهن ايّاها فانّ فيها الفتن و علّموهن سورة النور فانّ فيها المواعظ.(1)
    اميرالمؤمنين(ع) فرمود: به زنان خود سوره يوسف را ياد ندهيد و آن را بر آنان نخوانيد كه در آن آزمايشهاست بلكه به آنان سوره نور را ياد بدهيد كه در آن پندهاست.
    شبيه اين روايت از پيامبر(ص) نيز نقل شده و در آن نيز سوره يوسف با سوره نور مقايسه شده است. مفهوم اين سخن آن است كه اگر بنا باشد سوره اى از سوره هاى قرآن را به زنان خود ياد بدهيد و يا آن را بر آنان بخوانيد، آن سوره سوره يوسف نباشد بلكه سوره نور باشد كه در آن احكام مربوط به زنان مخصوصاً مسايل حجاب بيان شده است و اين مطلب ناظر بر حسن انتخاب است و مانع از آن نيست كه اگر تمام قرآن و يا چندين سوره از قرآن به زنان ياد داده شود، سوره يوسف از آن استثنا باشد بلكه در چنين حالتى ياد دادن سوره يوسف به زنان اشكالى ندارد.
    اتفاقاً در بعضى ديگر از روايات، ياد دادن سوره يوسف به خانواده

    ******************************************

    1 - كافى ج5 ص 516.
    ویرایش توسط تنوير : ۱۳۸۸/۰۲/۱۰ در ساعت ۱۰:۰۷


  4. #4

    تاریخ عضویت
    جنسیت ارديبهشت ۱۳۸۸
    نوشته
    1,069
    مورد تشکر
    2,633 پست
    حضور
    3 ساعت 9 دقیقه
    دریافت
    4
    آپلود
    0
    گالری
    20



    انتظار اينكه همه رويدادها و حوادث تاريخى به طور مشروح در قرآن ذكر شده باشد توقّع بى جائى است; چرا كه قرآن يك كتاب تاريخ نيست بلكه قرآن كتابى است كه از هر چيزى در طريق وصول به هدفهاى تربيتى خود استفاده مى كند و طبيعى است كه «تاريخ» نيز به عنوان يك وسيله خوب مورد توجّه قرار گرفته و از آن به صورت ابزارى در جهت رسيدن به آن هدفها بهره مى گيرد.
    در قرآن نمونه هاى تاريخى فراوانى به چشم مى خورد، امّا در همه آنها هدف خاصّى دنبال مى شود و در ضمن آنها مبادى حركت تاريخ ـ به عنوان سنن ـ مطرح مى گردد. بعضى از وقايع تاريخى به صورت اجمال و با اشاره اى گذرا بيان شده است وبعضى ديگر به طول مفصّل و مشروح مرود بحث قرار گرفته است و اين مى رساند كه منظور قرآن تاريخ نگارى نيست بلكه به آن قسمت از رويدادها توجّه دارد كه به هدفهاى تربيتى قرآن كمك كند.
    تاريخ در قرآن جنبه سرگرمى و تفنّن ندارد بلكه آن قسمت از وقايع تاريخى انتخاب مى شود كه انسان را به تفكّر وتدبّر وادار و عطش او را در جستجوى حقّ بيشتر مى كند و خلاصه اى از تجربيات ارزنده بشر را در اختيار او قرار مى دهد.
    به همين جهت مى بينيم قرآن كريم در بيان قصّه هاى تاريخى روش خاصى دارد كه با روش كتابهاى قصه و تاريخ متفاوت است.
    گاهى قصه اى به طور مشروع و مفصل ذكر مى شود مانند داستان حضرت موسى (ع) كه از قبل از ولادت او شروع مى شود و به طور

    مشروح ادامه مى يابد و گاهى هم قصه به طور خلاصه ودر جملات كوتاهى بيان مى شود مانند قصه زكريا و ايوب و يونس و إدريس. بعضى از قصه ها هم از نظر تفصيل در حد متوسطى قرار گرفته است مانند قصه آدم و نوح و مريم.
    شروع قصه هاى نيز با يكديگر فرق دارد. گاهى قصه از زمان ولادت قهرمان داستان و حتى از پيش از ولادت وى آغاز مى شود مانند قصه موسى و عيسى و مريم و گاهى از دوران جوانى قهرمان داستان شروع مى شود مانند قصه ابراهيم و گاهى قصه را از دوران ميان سالى و حتى پيرى قهرمان داستان آغاز مى كند مانند قصه نوح و شعيب و صالح و لوط.
    على (ع) با بينش خاصى كه دارد وتاريخ را بصورت ابزارى در جهت شناخت سنتهاى الهى مطرح مى كند در باره اين حقيقت مى فرمايد
    و في القرآن نباء ما قبلكم و خبر ما بعدكم و حكم مابينكم(1)
    در قرآن اخبار پيشينيان وآيندگان و حكم مسائلى كه ميان شماست، آمده است.
    استفاده از تاريخ در واقع عينيت دادن به معرفتهاى عقلى و تجسم بخشيدن به ذهنيت هاى انسانى است و شخص با استفاده از آزمونهاى مكرّر تاريخ به نتيجه هايى مى رسد كه قابل مقايسه با نتيجه هايى است كه در آزمايشگاه هاى علوم تجربى بدست مى آيد.
    عبرّت آموزى وپندگيرى از تاريخ كه متون مذهبى و نوشته هاى علماى اخلاق مورد تأكيد قرار گرفته است گوياى اين واقعيت است كه انسان بايد چشم و گوش خود را باز كند و از تلخى ها و شيرينى ها و غم ها و شادى ها و پستى ها و بلندى هاى تاريخ گذشتگان و به طور كلى از آن چه بر پيشينيان رفته است، آگاهى و از آنها عبرت گيرد و پند بياموزد واژه عبرت كه در اين سوره نيز استعمال شده است به معناى سنجش و بدست آوردن وزن و اندازه چيزى و نيز به معناى تفكر و تدّبر آمده است(2).
    عبرت آموزى از تاريخ يعنى اينكه انسان وقايع تاريخى را بسنجد و با دقت و تدبر، ظوابط و معيارهاى كلّى را از بطن تاريخ بيرون بكشد و از آنها در تنظيم امور زندگى خود استفاده كند.
    لقد كان في قصصهم عبرة لاولى الألباب (3).
    همانا در داستان آنان «عبرتى» براى خردمندان است.
    در اينجا اين مطلب را هم اضافه كنيم كه درست است قرآن به محتواى قصه آن هم به خاطر هدفهاى معنوى توجه دارد امّا در عين حال قصه را در قالب زيباترين شكل ممكن و با تكنيك خاص داستان نويسى بيان مى كند و به سبب همين ارتباط عميق ميان شكل و محتوى است كه مى توانيم بگوييم داستانهاى قرآن يك معجزه مزدوج است(4).

    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــ

    1 - نهج البلاغة، حكمت: 313.</h5>
    2 - مفردات راغب، مادّه عبر.
    3 - سوره يوسف آيه 111.
    4 - براى آشنايى با زيبائى هاى قصه هاى قرآن رجوع شود به: سيد قطب، التصوير الفنى في القرآن.


    ـ</h4>
    ویرایش توسط تنوير : ۱۳۸۸/۰۲/۱۵ در ساعت ۰۷:۳۹


  5. #5

    تاریخ عضویت
    جنسیت ارديبهشت ۱۳۸۸
    نوشته
    1,069
    مورد تشکر
    2,633 پست
    حضور
    3 ساعت 9 دقیقه
    دریافت
    4
    آپلود
    0
    گالری
    20



    آغاز سوره مانند سوره هاى ديگر با نام خداوند رحمان و رحيم است
    حروف مقطعه:
    سوره با حروف مقطعه آغاز شده است و درباره اين حروف فكر مي كنم دوستان اطلاعات كافي داشته باشند ولي براي اينكه تفسيري كامل داشته باشيم به توضيحي درباره آن مي پردازيم:
    در كل 29 سوره با حروف مقطعه شروع مي شوند و تعداد كل اين حروف بدون تكرار ، 14 حرف مي باشد.اين حروف كه در اول 29 سوره آمده اند به بياني ،رمزي بين خدا و پيامبر مي باشند و در كل كسي از اين حروف سر در نمي آورد مگر آنكه از پيامبر آموخته باشد.
    از لحاظ آماري هم مي گويند مثلا اگر سوره اي با الم شروع شود تعداد الف آن در مقايسه با بقيه حروف بيشتر است و بعد از آن تعداد لام و در نهايت تعداد ميم آن در مقايسه با باقي حروف بيشتر است.


    دو صفت قرآن:
    در آيات اول و دوم به دو صفت از قرآن اشاره دارد:روشنگر بودن و عربي بودن.
    در باب روشنگر بودن دو برداشت مي توان كرد :يكي اينكه اين سوره يعني سوره يوسف بسيار روشن و واضح به بيان زندگي حضرت يوسف پرداخته است و جزئيات زندگي حضرت يوسف را بيان كرده در صورتي كه در بقيه سوره ها اينگونه به بيان موضوعي نپرداخته است، و برداشت دوم اين است كه اين آيه اشاره به كل قرآن دارد و بيان مي كند كه كل قرآن بياني روشنگر دارد.
    در مورد عربي بودن آيات قرآن مي توان گريزي به تاريخ زد ،در زماني كه پيامبر قرآن را آورد و گفت اين سخنان خداوند است و همه را به دين اسلام دعوت كرد ، كفار مكه براي اينكه به مقابله با حضرت محمد بپردازند سعي كردند سخناني مانند قرآن را بياورند ولي هر چه تلاش كردند نتوانستند به اين مهم دست يابند و وقتي ديگر از اينكه سخناني مانند قرآن بياورند نا اميد شدند،روشي ديگر اتخاذ كردند و آن اين بود كه مي گفتند سخناني كه محمد آورده را يك عجم به او ياد داده(بعضي ميگويند منظور كفار از عجم سلمان فارسي است) ولي قرآن براي اينكه به آنها بفهماند اين سخنان را هيچ بشري نمي تواند بزند و سخنان خداوند است، در ده آيه از قرآن اشاره به اين امر مي كند كه همانا ما قرآن را به عربي نازل كرديم تا شايد شما در آن بيانديشيد.در ضمن چون پيامبر در سرزمين حجاز بود و در آنجا همه عرب زبان هستند ،خدا آنرا به صورت عربي نازل كرد تا مردم حجاز بتوانند آنرا بخوانند و آيات قرآن براي آنها قابل فهم باشد.

    یک سوال:
    البته اينجا مي توان يك خرده اي گرفت كه مگر اسلام براي تمامي بشريت نمي باشد ولي چرا به عربي و به زبان يك فوم خاص نازل شده؟
    شايد در جواب بتوان گفت كه قرآن بالاخره بايد بصورت يك زبان نازل مي شد ،كه آن هم با توجه به موقعيت نزول آن ،عربي انتخاب شد.

    احسن القصص:
    در آيه بعدي خدا به حضرت محمد اين موضوع اشاره مي كند كه ما زيباترين داستان را براي تو بازگو مي كنيم كه تو قبل از آن از اين داستانها هيچ چيزي نمي دانستي،البته بايد به اين موضوع اشاره كرد كه تمامي سرگذشت پيامبران كه در قرآن آمده زيبا و عبرت آور است ولي در اين ميان داستان يوسف را خدا به نحوي ديگر و بسيار جذاب و مفيد بيان كرده كه هر كس با خواندن آن و تدبر در آن به فضيلتهاي اخلاقي موجود در آن پي مي برد كه در صورت استفاده از آن در زندگي شخصي مي توان به خدا بسيار نزديك شد به نحوي كه حضورش را در لحظه لحظه زندگي خود حس كنيم.
    در اين مورد مي توان اشاره كرد به اين موضوع كه خدا داستان پيامبران پيش از حضرت محمد را براي حضرت محمد بيان كرده كه در قرآن به بيست و پنج پيامبر از صد و بيست و چهار هزار پيامبر اشاره كرده البته بيان نكردن اسم بقيه پيامبران دليلي بر انكار آنها نيست زيرا خود خدا در قرآن فرموده:
    ورسلا قد قصصنا عليك من قبل ورسلا لم نقصصهم عليك (نساء/164)
    و پيامبرانى كه از پيش داستان آنها را بر تو گفته ايم و پيامبرانى كه داستان آنها را بر تو نگفته ايم.

    شروع داستان:
    حضرت يوسف يازده برادر داشت و او و بنيامين از يك مادر بودند ،راحيل مادر يوسف و بنيامين در زمان كودكي آن دو از دنيا رفت ، و عمه آنها پس از اين ماجرا به كنعان آمده و نگهداري يوسف را بعهده مي گيرد و همچنين حضرت يعقوب چون اين دو مادر نداشتند نسبت به بقيه پسرانش به آنها بيشتر توجه مي كرد تا جاييكه اعتراض بقيه برادران را در پي داشت، شروع قصه يوسف در قرآن از آنجاست كه يوسف به پدرش يعقوب گفت: اى پدر در خواب ديدم كه يازده ستاره و خورشيد و ماه در برابر من سجده مى كنند. البته منظور از سجده در اينجا همان تعظيم كردن است،يعقوب كه دريافت كه خداوند حضرت يوسف را انتخاب كرده و همچنين از حسد ورزي برادران يوسف مي ترسيد به حضرت يوسف مي گويد خوابت را براي كسي بازگو نكن زيرا ممكن است آنها به تو حسد ورزند و بر تو مكر ورزند ، اما از آن جا كه چنين مقدر شده بود يوسف مورد اهانت و آزار برادران قرار مى گيرد و از دامن پر مهر پدر دور و به آن همه رنج و بلا مبتلا گردد، برادران از اين خواب مطلع شدند و درباره جدا كردن يوسف از پدر مصمم شدند.


    البته درباره اين كه چگونه موضوع به گوش پسران يعقوب رسيد، در روايت ها اختلاف است . صدوق و عياشى از امام سجاد (ع) روايت كرده اند. كه خود يوسف نتوانست آن را كتمان كند و سرانجام براى برادرانش گفت .
    ابن اثير گويد: همسر يعقوب كه هنگام نقل خواب حضور داشت ، آن خواب را براى فرزندانش گفت و بعد از اينكه يعقوب فهميد خواب يوسف بر ملا شده پيش او رفت و به او گفت تو چندين بار تا حالا سعي كردهاي بين برادران را بهم بزني و اگر يكبار ديگر اين كار را انجام دهي تو را به سوي ديارت مي فرستم كه در اينجا او گريه و زاري مي كند و از يعقوب طلب عفو و بخشش مي كند. و اينان بعيد دانسته اند كه خود يوسف خواب را نقل كرده باشد، ولى آنان گويا به اين نكته توجه نداشتند كه يوسف در آن زمان كودكي حدودا 7 ساله بوده و بازگو كردن اين مطلب توسط او امري غير ممكن نمي باشد.



  6. #6

    تاریخ عضویت
    جنسیت ارديبهشت ۱۳۸۸
    نوشته
    1,069
    مورد تشکر
    2,633 پست
    حضور
    3 ساعت 9 دقیقه
    دریافت
    4
    آپلود
    0
    گالری
    20



    آغاز قصه يوسف و خواب ديدن او

    * آيات (4 ـ 5) اذ قال يوسف لابيه يا ابت انى رأيت ... : با اين آيات قصه يوسف آغاز مى شود، شروع قصه از آنجاست كه يوسف به پدرش يعقوب گفت: اى پدر در خواب ديدم كه يازده ستاره و خورشيد و ماه

    در برابر من سجده مى كنند. البته منظور از سجده در اينجا همان تعظيم كردن است. يعقوب كه از تعبير خواب آگاهى داشت، اين خواب را به عنوان يك رؤياى صادقه دليلى بر آينده درخشان يوسف يافت و از آنجا كه مى دانست برادران يوسف نيز از تعبير خواب آگاهى دارند، به يوسف سفارش كرد كه خواب خود را به برادرانش تعريف نكند; چون آنها از آينده درخشان يوسف باخبر مى شوند و از روى حسد و بدانديشى، درباره يوسف توطئه چينى مى كنند و زندگى او را به خطر مى اندازند. البته برادران يوسف افراد با ايمان و موحدى بودند اگر چه دچار وسوسه شيطانى شدند و لغزيدند و اينكه برخى آنها را همان اسباط مى دانند، درست به نظر نمى رسد چون اسباط معروف، پس از موسى بودند.
    يعقوب كه اين سفارش را كرد، اضافه نمود كه شيطان براى انسان دشمنى آشكار است، يعنى در مواردى كه زمينه حسد فراهم باشد، شيطان انسان را وسوسه مى كند و او را به انجام كارهاى ناشايست وادار مى سازد چون شيطان دشمن ديرينه انسان است و از هر طريقى كه بتواند انسان را به ارتكاب گناه وامى دارد و سعى مى كند كه ميان فرزندان آدم فتنه و آشوب برپا نمايد.
    خواب يوسف سرآغاز قصه او و تعبير و عينيت يافتن همين خواب، پايان قصه اوست و در اواخر همين سوره خواهيم ديد كه پدر و مادر و يازده برادر او در برابر عظمت او به سجده افتادند و خوابى را كه يوسف چهل سال پيش از آن ديده بود تعبير شد.



  7. #7

    تاریخ عضویت
    جنسیت ارديبهشت ۱۳۸۸
    نوشته
    1,069
    مورد تشکر
    2,633 پست
    حضور
    3 ساعت 9 دقیقه
    دریافت
    4
    آپلود
    0
    گالری
    20



    تعبير خواب يوسف توسط پدرش

    * آيه (6) و كذلك يجتبيك ربّك و يعلّمك من تأويل الاحاديث ... : پس از سفارشى كه يعقوب درباره پنهان كردن خواب به يوسف كرد، چند مطلب را از اين خواب استخراج نمود: يكى اينكه خداوند او را برمى گزيند و او به مقامى مى رسد كه بنده برگزيده خداوند مى شود و شايد هم اين گزينش اشاره به مقامى باشد كه يوسف در مصر پيدا كرد و عزيز مصر شد. دوم اينكه خداوند به او تعبير خواب ياد مى دهد. منظور از «تأويل الاحاديث» همان تعبير خوابهاست، چون «تأويل» در چندمورد كه در اين سوره آمده به معناى تعبير است و احاديث هم به چيزهاى تازه گفته مى شود و در اينجا منظور همان خوابهاست كه همواره براى انسان تازگى دارد و به طورى كه خواهيم ديد يوسف چندين خواب را تعبير كرد و درست درآمد و او به تعبير خواب مشهور شد.
    سومين مطلبى كه يعقوب از خواب يوسف استخراج كرد اين بود كه گفت خداوند نعمت خود را بر تو و خاندان يعقوب تمام خواهد كرد، يعنى بالاترين نعمت را به تو و اين خاندان خواهد داد همانگونه كه همين نعمت را پيش از اين به پدران تو ابراهيم و اسحاق داده است. منظور از اين نعمت بزرگ همان نعمت نبوت است كه خداوند آن را پيشتر به ابراهيم و اسحاق داده بود و اينك يوسف نيز شايستگى آن را يافته بود و خدا به يوسف و خاندان يعقوب نبوت را عطا نمود.
    البته نبوت در نسل يوسف قرار نگرفت ولى در خاندان يعقوب ادامه يافت.




    چند روايت

    1 - عن ابى جعفر(ع) قال: تأويل هذه الرؤيا انه سيملك مصر و يدخل عليه ابواه و اخوته، اما الشمس فامّ يوسف راحيل و امّا القمر يعقوب و امّا الاحد عشر كوكبا فاخوته فلمّا دخلوا عليه سجدوا شكرا لله وحده حين نظروا اليه و كان السجود لله تعالى.(1)
    امام باقر(ع) فرمود: تأويل اين خواب چنين است كه به زودى يوسف در مصر به سلطنت مى رسد و مادر و برادرانش بر او وارد مى شوند .اما آفتاب همان مادر يوسف، راحيل است و اما ماه يعقوب است و يازده ستاره برادرانش هستند .پس چون بر او وارد شدند و او را ديدند از باب سپاسگزارى بر خداى يگانه سجده كردند و سجده براى خدا بود.
    2 ـ عن ابى عبدالله(ع) قال: الرؤيا على ثلاثة وجوه: بشارة من الله للمؤمن و تحذير من الشيطان و اضغاث احلام.(2)
    امام صادق(ع) فرمود: رؤيا بر سه قسم است: مژده اى از سوى خداوند بر مؤمن و تهديدى از شيطان و خوابهاى پريشان.
    لَقَدْ كانَ فى يُوسُفَ وَ اِخْوَتِه آياتٌ لِلسّآئِلينَ (7 ) اِذْ قالُوا
    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــ


    1 - تفسير قمى ج1 ص 167.
    2 - مجمع البيان ج5 ص 359.



  8. #8

    تاریخ عضویت
    جنسیت آبان ۱۳۸۸
    نوشته
    11,936
    مورد تشکر
    35,179 پست
    حضور
    33 روز 7 ساعت 39 دقیقه
    دریافت
    406
    آپلود
    94
    گالری
    278



    یوسف قرآن

    الر :
    الف اشاره به الله , لام اشاره به لطیف , را اشاره به رحیم

    یعنی به نام من که خداوند لطیف و رحیم هستم .

    تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبينِ

    این سوره ایات کتابی است که در تورات وعده داده ام

    اِنّآ أَنْزَلْناهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ

    این قران ,راه جویان را راه است و مومنان را شفیع و گواه , امروز بشارت است و رحمت ,فردا عز است و ناز و کرامت

    نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمآ أَوْحَيْنآ اِلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ وَ اِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِه لَمِنَ الْغافِلينَ

    چه نیکو قصه یوسف , قصه عاشق و معشوق , و حدیث فراق وصال ,درد زده ای باید تا قصه دردمندان خواند , عاشقی باید که از درد عشق و سوز عاشقان خبر دارد , و سوخته ای باید که سوز حسرتیان در وی اثر کند ,غلام ان مشتاقم که بر سر کوی دوست اتش حسرت افزود ,رشک بر چشمی برم که در فراق عشق جانان اشکی فرو بارد , جان و دل نثار دل شده ای که داستان دل شدگان گوید :

    در شهر , دلم بدان گر آید صنما
    کو ,قصه عشق تو سر اید صنما

    آن روز که تخم درد عشق در دلها ی آشنایان پاشیدند ,دل یعقوب پیغمبر بر شاه راه این حدیث بود تا در بوته ریاضت به اخلاص برده ,قابل تخم درد عشق گشته چون آن تخم به زمین دل وی رسید اب نور آن را پرورش داد تا گل عهد بر آمد , آنگاه جمال یوسفی از روی بهانه قبله وی ساختند و بشریت را به حبس خود راه نمودند و این آواز بر آوردند که حلق یعقوب در حلقه دام ارادت یوسف آویختند و می گوید :ارسلانم خوان تا کس نه بداند که منم

    یوسف قرآن


    ماهی ها از تلاطم دریا به خدا شکایت بردند

    و

    چون دریا آرام شد خود را اسیر تور صیادان یافتند.

    تلاطم های زندگی حکمتی از جهان هستی است...

    پس از خدا بخواهیم دلمان آرام باشد نه اطرافمان



  9. #9

    تاریخ عضویت
    جنسیت ارديبهشت ۱۳۸۸
    نوشته
    1,069
    مورد تشکر
    2,633 پست
    حضور
    3 ساعت 9 دقیقه
    دریافت
    4
    آپلود
    0
    گالری
    20



    لَيُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ اِلى أَبينا مِنّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ اِنَّ أَبانا لَفى ضَلال مُبين (8 ) اُقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبيكُمْ وَ تَكُونُوا مِنْ بَعْدِه قَوْمًا صالِحينَ (9 ) قالَ قآئِلٌ مِنْهُمْ لا تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَ أَلْقُوهُ فى غَيابَةِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيّارَةِ اِنْ كُنْتُمْ فاعِلينَ (10 )
    همانا در يوسف و برادرانش نشانه هايى براى پرسش كنندگان است (7) هنگامى كه گفتند: همانا يوسف و برادرش نزد پدرمان از ما محبوب ترند در حالى كه ما گروهى نيرومند هستيم، همانا پدر ما در گمراهى آشكار است(8) يوسف را بكشيد و يا او را به سرزمينى بيفكنيد تا توجه پدرتان تنها به شما باشد و پس از آن گروهى شايسته و صالح باشيد(9) گوينده اى از آنها گفت: يوسف را نكشيد بلكه او را در تاريكى چاه بيفكنيد تا بعضى از قافله ها او را برگيرند، اگر اهل كار هستيد(10)




    لغت واعراب

    1 ـ «للسائلين» براى پرسندگان، براى پژوهندگان و هر كسى كه اهل تحقيق باشد.
    2 ـ «لام» در «ليوسف» براى ابتدا است و افاده تأكيد مى كند.
    3 ـ «احبّ» اگر با «الى» متعدى شود به محبت كردن شخصى كه بعد از «الى» آمده دلالت دارد و اگر با لام متعدى شود به محبت كردن


    شخصى كه قبل از لام آمده دلالت مى كند مثلا وقتى مى گوييم: زيد احبّ الىّ من عمرو معنايش اين است كه من زيد را بيشتر از عمرو دوست دارم ولى اگر بگوييم زيد احبّ لى من عمرو معنايش اين است كه زيد مرا از عمرو بيشتر دوست دارد.
    4 ـ «واو» در «و نحن» براى حال است.
    5 ـ «عصبة» گروه نيرومند، گروهى كه افراد آن كمك يكديگرند. به ده نفر يا بيشتر تا چهل نفر گفته مى شود. اصل آن از تعصب است كه گويا اين افراد نسبت به يكديگر تعصب دارند و يااز عصابه است كه به معناى كلاه است كه دور سر را مى گيرد گويا اين افراد دور هدف واحدى را گرفته اند.
    6 ـ «يخل» خالى بماند، مختص شود. اين فعل به اين حهت كه در جواب امر واقع شده مجزوم است و «تكونوا» هم عطف بر آن است.
    7 ـ «غيابت» تاريكى، نهانگاه. از غيب مشتق شده كه دلالت بر پنهانى دارد. اين كلمه بر وزن فعاله و مصدر است و در رسم الخط مصحف تاء آن به صورت كشيده نوشته مى شود.
    8 ـ «الجبّ» چاه. منظور از «غيابت الجبّ» بن چاه و يا قسمتهاى تاريك چاه است كه در ته آن كنده مى شود.
    9 ـ «يلتقطه» او را برگيرد. التقاط به معناى برداشتن چيزى از راه است و لقطه و لقيط هم از آن مشتق شده است.
    10 ـ «السيّاره» كاروان، قافله، گروهى كه در حال سير هستند.



  10. #10

    تاریخ عضویت
    جنسیت ارديبهشت ۱۳۸۸
    نوشته
    1,069
    مورد تشکر
    2,633 پست
    حضور
    3 ساعت 9 دقیقه
    دریافت
    4
    آپلود
    0
    گالری
    20



    نشانه هايى از قدرت خدا در قصه يوسف

    * آيه (7) لقد كان فى يوسف و اخوته آيات ... : اكنون كه داستان يوسف و برادرانش را به تفصيل شرح مى دهد، اشعار مى دارد كه در داستان يوسف و برادران او نشانه ها و عبرتهايى براى پرسندگان و اهل تحقيق است.
    منظور از «سائلان» پرسندگان خاصى نيست بلكه منظور از آن هر كسى است كه از قصه يوسف و برادران بپرسد و خواهان اطلاعات درستى درباره آنها باشد. اگر كسى چنين پرسشى داشته باشد و دنبال پژوهش و تحقيق در اين زمينه باشد و در اين داستان درست بينديشد، عبرتها و نشانه هايى از قدرت پروردگار را در اين داستان مى يابد و قدرت خدا را مى بينند كه چگونه موجودى را كه به ظاهر ضعيف بود و در قعر چاه قرار داشت، به مقام بالايى رسانيد و او را عزيز مصر كرد و چگونه او را از كيد همسر عزيز مصر نجات داد و چگونه او را به پيامبرى برگزيد و چگونه همان برادران را كه خود را نيرومند مى دانستند در برابر قدرت يوسف ذليل كرد و عبرتهايى از اين قبيل.
    يعقوب دوازده فرزند داشت كه هر چند نفر آنها از يك مادر بودند. به گفته زمخشرى نامهاى آنان بدين قرار بود: يهودا، روبيل، شمعون، لاوى، ربالون، يشجر، دان، نفتالى، جاد، آشر، يوسف و بنيامين كه اين دو نفر اخير از يك مادر بودند.


    حسد كردن برادران يوسف وتوطئه آنها

    * آيات (8 ـ 10) اذ قالوا ليوسف احبّ الى ابينا منّا ... : برادران يوسف احساس مى كردند كه يوسف و بنيامين و بخصوص يوسف مورد علاقه و محبت بيشتر يعقوب است و پدر، آن دو را از ديگران بيشتر دوست مى دارد. آنها اين مطلب را ميان خود مطرح كردند و به يكديگر گفتند: يوسف و برادرش بنيامين نزد پدر محبوب تر از ما هستند در حالى كه ما افراد نيرومند و پرتوانى هستيم و بيشتر از آنها به پدر خدمت مى كنيم و سود مى رسانيم. آنها پدر را پيش خود مورد سرزنش قرار دادند و گفتند او در يك گمراهى آشكار است.
    البته منظور آنها از گمراهى پدر، گمراهى در امر دين نبود; چون آنها به نبوت پدرشان ايمان داشتند بلكه منظور آنها اين بود كه پدر در تشخيص مصالح دنيوى اشتباه مى كند. او نبايد ميان فرزندان تبعيض قائل شود و خدمات آنان را ناديده بگيرد.
    آنان در اين قضاوت اشتباه مى كردند چون محبت بيشتر يعقوب به يوسف و بنيامين، از اين جهت بود كه آنان خردسال بودند و طبيعى است كه هر پدرى به فرزند خردسال خود ابراز محبت بيشترى مى كند، چون او در موقعيتى است كه بيشتر به محبت و نوازش احتياج دارد. از اين گذشته محبت قلبى در دست انسان نيست و تبعيض ناروا اين است كه انسان ميان فرزندانش از نظر امكانات تفاوت قائل بشود وگرنه اظهار محبت بيشتر به فرزند خردسال تبعيض حساب نمى شود.


    به هر حال، پيدايش اين احساس در برادران يوسف كه پدر، او را بيشتر از ديگران دوست دارد، آتش كينه و حسد را در درون آنان شعلهور كرد و به او رشك بردند و تصميم گرفتند كه او را از سر راه بردارند و به دنبال نقشه مناسبى بودند كه نظر خود را عملى سازند. آنها با خود مى گفتند: يوسف را بكشيد و يا او را به سرزمينى دور دست بيفكنيد تا توجه پدر از او قطع شود و تنها به سوى شما ميل كند.
    برادران يوسف مى دانستند كه چنين كارى گناه بزرگى است ولذا براى توجيه خود گفتند: اين نقشه را عملى كنيد و پس از آنكه از شرّ يوسف راحت شديد به سوى خدا توبه كنيد و پس از آن افراد صالح و شايسته اى باشيد! اين همان ترفند هميشگى شيطان است كه به هنگام وسوسه افراد مؤمن آن را به كار مى گيرد و به آنان تلقين مى كند كه اين گناه را بكنيد سپس با توبه كردن، آثار آن را از ميان ببريد و مردمان خوبى باشيد.
    يكى از برادران يوسف كه يهودا نام داشت، پيشنهاد قتل يا تبعيد يوسف را رد كرد و گفت: يوسف را نكشيد بلكه اگر حتما بايد كارى بكنيد، بهتر است كه او را در قعر چاه و در تاريكى آن قرار بدهيد تا بعضى از كاروانيانى كه از كنار چاه عبور مى كنند او را پيدا كنند و با خود ببرند.
    چنين مى نمايد كه يهودا خوش قلب تر از برادران ديگر بود و اساسا به توطئه بر ضد يوسف عقيده نداشت، ولى چون مجبور بود برادران را همراهى كند، گفت: اگر مى خواهيد كارى درباره يوسف انجام گيرد، چنين كنيد.



    پيشنهاد يهودا در عين حال كه يوسف را از پدر جدا مى كرد، آسيب بدنى براى يوسف نداشت چون قرار شد كه او را به آرامى در تاريكى چاه يعنى در محلى قرار بدهند كه در نزديكى قعر چاه براى گذاشتن برخى از ابزار و آلات و يا استراحت مقنّى آماده مى كنند و نزد او نانى هم بگذارند تا كاروانيانى كه از آن چاه آب مى كشند، او را نجات دهند و با خود ببرند. معلوم مى شود كه اين چاه يك چاه معينى بود و بر سر راه عبور كاروانيان بود. گفته شده كه اين چاه سه فرسخ با خانه يعقوب فاصله داشت.



صفحه 1 از 6 123 ... آخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

اشتراک گذاری

اشتراک گذاری

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
^

ورود

ورود