-
۱۳۸۷/۱۰/۰۳, ۰۹:۲۱ #1
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۸۷
- نوشته
- 17,586
- مورد تشکر
- 14,342 پست
- حضور
- 4 ساعت 10 دقیقه
- دریافت
- 662
- آپلود
- 397
- گالری
-
32
! غزلیات وحشی بافقی !
غزلیات وحشی بافقی
-
تشکر
-
۱۳۸۷/۱۰/۰۳, ۰۹:۲۳ #2
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۸۷
- نوشته
- 17,586
- مورد تشکر
- 14,342 پست
- حضور
- 4 ساعت 10 دقیقه
- دریافت
- 662
- آپلود
- 397
- گالری
-
32
آه ، تاکی ز سفر باز نیایی ، بازآ
آه ، تاکی ز سفر باز نیایی ، بازآ
اشتیاق تو مرا سوخت کجایی، بازآ
شده نزدیک که هجران تو، مارا بکشد
گرهمان بر سرخونریزی مایی ، بازآ
کردهای عهد که بازآیی و ما را بکشی
وقت آنست که لطفی بنمایی، بازآ
رفتی و باز نمیآیی و من بی تو به جان
جان من اینهمه بی رحم چرایی، بازآ
وحشی از جرم همین کز سر آن کو رفتی
گرچه مستوجب صد گونه جفایی، بازآ
-
تشکرها 3
-
۱۳۸۷/۱۰/۰۳, ۰۹:۲۴ #3
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۸۷
- نوشته
- 17,586
- مورد تشکر
- 14,342 پست
- حضور
- 4 ساعت 10 دقیقه
- دریافت
- 662
- آپلود
- 397
- گالری
-
32
کشیده عشق در زنجیر، جان ناشکیبا را
کشیده عشق در زنجیر، جان ناشکیبا را
نهاده کار صعبی پیش، صبر بند فرسا را
توام سررشته داری، گر پرم سوی تو معذورم
که در دست اختیاری نیست مرغ بند بر پا را
من از کافرنهادیهای عشق ، این رشک میبینم
که با یعقوب هم خصمی بود جان زلیخا را
به گنجشگان میالا دام خود، خواهم چنان باشی
که استغنا زنی ، گر بینی اندر دام ، عنقا را
اگر دانی چو مرغان در هوای دامگه داری
ز دام خود به صحرا افکنی، اول دل ما را
نصیحت اینهمه در پرده ، با آن طور خودرایی
مگر وحشی نمیداند، زبان رمز و ایما را
-
تشکرها 2
-
۱۳۸۷/۱۰/۰۳, ۱۱:۵۲ #4
بار فراق بستم و ، جز پاي خويش را
کردم وداع جملهي اعضاي خويش را
گويي هزار بند گران پاره ميکنم
هر گام پاي باديه پيماي خويش را
در زير پاي رفتنم الماس پاره ساخت
هجر تو سنگريزهي صحراي خويش را
هر جا روم ز کوي تو سر بر زمين زنم
نفرين کنم ارادهي بيجاي خويش را
عمر ابد ز عهده نميآيدش برون
نازم عقوبت شب يلداي خويش را
وحشي مجال نطق تو در بزم وصل نيست
طي کن بساط عرض تمناي خويش را
از دیوان خلد برین وحشی بافقی
دوستان ببخشید اگر بیتی جا فتاد یا غلط املایی داشت
-
-
۱۳۸۷/۱۰/۰۳, ۱۴:۵۲ #5
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۸۷
- نوشته
- 17,586
- مورد تشکر
- 14,342 پست
- حضور
- 4 ساعت 10 دقیقه
- دریافت
- 662
- آپلود
- 397
- گالری
-
32
راندی ز نظر، چشم بلا دیدهی ما را
راندی ز نظر، چشم بلا دیدهی ما را
این چشم کجا بود ز تو، دیدهی ما را
سنگی نفتد این طرف از گوشهی آن بام
این بخت نباشد سر شوریدهی ما را
مردیم به آن چشمهی حیوان که رساند
شرح عطش سینهی تفسیدهی ما را
فریاد ز بد بازی دوری که برافشاند
این عرصهی شطرنج فرو چیدهی ما را
هجران کسی، کرد به یک سیلی غم کور
چشم دل از تیغ نترسیدهی ما را
ما شعلهی شوق تو به سد حیله نشاندیم
دامن مزن این آتش پوشیدهی ما را
ناگاه به باغ تو خزانی بفرستند
خرسند کن از خود دل رنجیدهی ما را
با اشک فرو ریخت ستمهای تو وحشی
پاشید نمک، جان خراشیدهی ما را
-
تشکرها 2
-
۱۳۸۷/۱۰/۰۳, ۱۵:۲۳ #6
ساکن گلخن شدم تا صاف کردم سينه را
دادم از خاکستر گلخن صفا آيينه را
پيش رندان حق شناسي در لباسي ديگر است
پر به ما منماي زاهد خرقهي پشمينه را
گنج صبري بيش ازين در دل به قدر خويش بود
لشکر غم کرد غارت نقد اين گنجينه را
روز مردن درد دل بر خاک ميسازم رقم
چون کنم کس نيست تا گويم غم ديرينه را
گر به کشتن کين وحشي ميرود از سينهات
کرد خون خود بحل ، بردار تيغ کينه را
-
-
۱۳۸۷/۱۰/۰۳, ۱۵:۳۰ #7
مرغ ما دوش سرايندهي بستاني بود
داشت گلبانگي و معشوف گلستاني بود
ديده کز نعمت ديدار نبودش سپري
مگسي بود که مهمان سرخواني بو
دست اميد که يک بار نقابي نکشيد
بود دور از سر و نزديک به داماني بود
آنکه از تشنگيش بود گذر بر ظلمات
تف نشان جگرش چشمهي حيواني بود
ريشه تفسيدهي گياهي ز لب کوثر رست
که ز ابرش هوس قطرهي باراني بود
خويش را ساخته آماده سد شعله خسي
گرم همصحبتي آتش سوزاني بود
بود وحشي که ز رخسار تو شد قافيه سنج
يا نواساز گلي مرغ خوش الحاني بود
-
-
۱۳۸۷/۱۰/۰۳, ۱۵:۳۲ #8
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۸۷
- نوشته
- 17,586
- مورد تشکر
- 14,342 پست
- حضور
- 4 ساعت 10 دقیقه
- دریافت
- 662
- آپلود
- 397
- گالری
-
32
چند به دل فرو خورم این تف سینه تاب را
چند به دل فرو خورم این تف سینه تاب را
در ته دوزخ افکنم جان پر اضطراب را
تافته عشق دوزخی ز اهل نصیحت اندرو
بر من و دل گماشته سد ملک عذاب را
شوق ، به تازیانه گر دست بدین نمط زند
زود سبک عنان کند صبر گران رکاب را
آنکه خدنگ نیمکش میخورم از تغافلش
کاش تمام کش کند نیمکش عتاب را
خیل خیال کیست این کز در چشمخانهها
میکشد اینچنین برون خلوتیان خواب را
میجهد آهم از درون پاس جمال دار، هان
صرصر ما نگون کند مشعل آفتاب را
وحشی و اشک حسرت و تف هوای بادیه
آب ز چشم تر بود ره سپر سراب را
-
تشکرها 2
-
۱۳۸۷/۱۰/۰۳, ۱۵:۳۳ #9
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۸۷
- نوشته
- 17,586
- مورد تشکر
- 14,342 پست
- حضور
- 4 ساعت 10 دقیقه
- دریافت
- 662
- آپلود
- 397
- گالری
-
32
تازه شد آوازهی خوبی ، گلستان ترا
تازه شد آوازهی خوبی ، گلستان ترا
نعمه سنج نو، مبارک باد، بستان ترا
خوان زیبایی به نعمتهای ناز آراست، حسن
نعمت این خوان گوارا باد مهمان ترا
مدعی خوش کرد محکم در میان دامان سعی
فرصتش بادا که گیرد سخت دامان ترا
باد، پیمان تو با اغیار یارب استوار
گرچه امکان درستی نیست پیمان ترا
سد چو وحشی بستهی زنجیر عشقت شد ز نو
بعد از این گنجایش ما نیست زندان ترا
ویرایش توسط سوگند : ۱۳۸۷/۱۰/۰۳ در ساعت ۱۵:۳۴
-
تشکرها 2
-
۱۳۸۷/۱۰/۰۳, ۱۵:۳۵ #10
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۸۷
- نوشته
- 17,586
- مورد تشکر
- 14,342 پست
- حضور
- 4 ساعت 10 دقیقه
- دریافت
- 662
- آپلود
- 397
- گالری
-
32
من آن مرغم که افکندم به دام سد بلا خود را
من آن مرغم که افکندم به دام سد بلا خود را
به یک پرواز بی هنگام کردم مبتلا خود را
نه دستی داشتم بر سر، نه پایی داشتم در گل
به دست خویش کردم اینچنین بی دست و پا خود را
چنان از طرح وضع ناپسند خود گریزانم
که گر دستم دهد از خویش هم سازم جدا خود را
گر این وضع است میترسم که با چندین وفاداری
شود لازم که پیشت وانمایم بیوفا خود را
چو از اظهار عشقم خویش را بیگانه میداری
نمیبایست کرد اول به این حرف آشنا خود را
ببین وحشی که در خوناب حسرت ماند پا در گل
کسی کو بگذراندی تشنه از آب بقا خود را
-
تشکر
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
اشتراک گذاری