-
۱۳۸۷/۱۰/۰۸, ۲۳:۰۰ #1
- تاریخ عضویت
شهريور ۱۳۸۷
- نوشته
- 222
- مورد تشکر
- 304 پست
- حضور
- 16 دقیقه
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
پيشينه تاريخنگارى عاشورا
سلام و درود
يكي از مباحث مهم واقعه نگاري جريانات عاشوراست كه مناسب ديدم نوشتار زير تقديم به مخاطبان سايت بشود.
پيشينه تاريخنگارى عاشورا
دكتر هادى عالمزاده
استاد دانشگاه تهران
تعيين تاريخ دقيق و نام كسى كه نخستين بار به ثبت و تدوين واقعه عاشورا پرداخته، دشوار است; زيرا نزديك به سيزده سده از آن فاصله گرفتهايم . با اين حال، مىتوان با تتبع در منابع و بررسى گزارشها و اخبار بر جاى مانده تا حدودى به حقيقت نزديك شد . منابع قابل اعتماد تقريبا اتفاق دارند كه براى اولين بار در اوايل سده دوم هجرى، ابومخنف لوطبن يحيىبن سعيدبن مخنفبن سليم ازدى كوفى (م 158ه) گزارشهاى مربوط به واقعه كربلا را در كتابى كه آن را «مقتل الحسين عليه السلام» ناميد، گرد آورد . قراين تاريخى نشان مىدهد كه ابومخنف كتاب مقتل خود را در حدود دهه سوم از سده دوم هجرى تاليف كرده است; زيرا هنگامى كه وى در اين كتاب به خبر ورود مسلمبن عقيل به كوفه و اقامت او در خانه مختاربن ابىعبيد ثقفى اشاره مىكند، چنين مىافزايد: «خانهاى كه امروز به خانه مسلمبن مسيب شهرت دارد» . از اين اشاره ابومخنف مىتوان دريافت كه هنگامى كه او مشغول تاليف كتاب مقتل بوده، خانه مذكور به مسلمبن مسيب تعلق داشته و بنابر روايت طبرى مسلم تا سال 128 هجرى قمرى زنده بوده است . از اين رو، مىتوان با ظن قريب به يقين گفت كه كتاب مقتل الحسين در سالهاى پايانى دهه سوم سده دوم هجرى، يعنى بين سالهاى 127 تا 130، كه دوره ضعف امويان و مقارن با آغاز دعوت عباسيان است، تدوين گشته است و به گفته برخى از محققان هيچ استبعادى ندارد كه اين تاليف از سوى امام يا داعيان عباسى به ابومخنف پيشنهاد شده باشد تا از اين گزارشهاى هولناك تاريخى كه لكه ننگى بر دامان خاندان اموى بوده، در تبليع و پيشبرد نهضتخود بر ضد امويان و سقوط آنان بهره گيرند، چنان كه عملا نيز چنين كردند و به نوشته مورخان، يكى از دلايل سقوط امويان، نهضتسيدالشهدا (ع) و فاجعه دردناك كربلا بود; هر چند كه عباسيان پس از پيروزى و جلوس برمسند خلافت، به رغم آن كه نهايتبهرهبردارى را از حقانيت و مظلوميت اهل بيت (ع) كرده بودند، خود از همان آغاز در برابر علويان ايستادند و در سركوب آنان فجايعى مرتكب شدند كه به گفته يكى از شعرا ده چندان آن بود كه امويان كرده بودند .
ذكر چند نكته درباره ابومخنف و خاندان او ضرورى است: نخست آن كه: جد ابومخنف زائد، يعنى مخنفبن سليم، در جنگ جمل از همراهان على (ع) بوده و پيش از نبرد صفين از سوى امير المؤمنين (ع) به امارت و ولايت اصفهان و همدان گماشته شده و با شروع جنگ صفين دو نفر را بر جاى خويش گمارده و خود در صفين حضور يافته است . ديگر آن كه: ميان دانشمندان شيعه در باب مذهب ابومخنف اختلاف وجود دارد; برخى از آنان به شيعه بودن وى تصريح كردهاند، ولى در اين كه او شيعه امامى باشد ترديد دارند . همچنين قابل ذكر است كه هرچند ابومخنف از نظر علماى اهل سنتبه وثاقتشناخته نشده، ولى مورخان بزرگى چون واقدى، ابنقتيبه، طبرى و ابناثير از او روايت نقل كردهاند .
اما بحث درباره مشايخ و اسناد ابومخنف خود از مباحث مهم و مسالهاى تخصصى است . آن چه در اين مجال مىتوان به صورت مختصر و مفيد اشاره كرد اين است كه بسيارى از راويان اصلى واقعه عاشورا در روايات ابومخنف، شاهدان عينى حاضر در ميدان كربلا بودهاند . به عنوان نمونه به چند تن از اين راويان اشاره مىشود:
شريكبن اعوربن حارث همدانى يكى از اين روايان است . وى همراه عبيداللهبن زياد از بصره به كوفه آمد، ولى بيمار شد و در منزلى كه مسلمبن عقيل پنهان شده بود بسترى گرديد و با مسلم گفتوگوها داشت و از آن چه در كوفه و روزهاى قبل و بعد واقعه رخ داد كاملا با خبر و شاهد حوادث و اوضاع و احوال آن ايام بوده است . ضحاك مشرقى از ديگر راويان است . وى يكى از اهالى كوفه بود كه دعوت امام را براى يارى نپذيرفت، ولى شب و روز تمام قضاياى عاشورا را كه به چشم خود ديده بود در كوفه نقل مىكرد . بسيارى از اخبار كربلا توسط اين مرد روايتشده و گويى كه وقايع نگار يا سخنگوى حسينبن على (ع) بوده و و وظيفه داشته اخبار اين حادثه را به گوش همه برساند .
شبثبن ربعى هم كه از فرماندهان عمربن سعد (سردار سپاه ابنزياد) در كربلا بود، چند سال پس از حادثه عاشورا، در زمان حكومت مصعببن زبير، از اين فاجعه سخن مىگفت .
علاوه بر افراد مذكور، راويان موثق بسيارى را مىتوان نام برد كه شاهد عينى حادثه بودهاند و گزارش آنان براى شيعه و سنى حجت و سند است . در اين جا فقط به يك نمونه بسنده مىشود و از امام علىبن الحسين زينالعابدين عليهالسلام ياد مىكنيم كه سند برخى از روايات ابومخنف با دو واسطه به آن حضرت مىرسد . ابومخنف رواياتى نيز با يك واسطه از امام محمدباقر (ع) و رواياتى چند هم بىواسطه از امام جعفرصادق (ع) نقل كرده است .
كتاب مقتل الحسين (ع) ابومخنف كه بر پايه منابع شفاهى محكمى نظير آن چه گفتيم، تدوين يافته بود، از طريق راويان ثقهاى نظير هشامبن محمدبن السائب كلبى، نسب شناس معروف كوفى (م 206ه)، به دست مورخان بعدى چون واقدى (م 207ه)، طبرى (م 310ه)، ابن قتيبه (م 322ه)، مسعودى (م 345ه)، شيخ مفيد (م 413ه) و ديگران رسيده است . در اين جا بايد از اخبار مورخ ديگرى كه در ثبت و نقل اين روايات سهم بزرگى داشته، يعنى عوانةبن الحكم (م 158ه) هم ياد كرد . در واقع بخش مهمى از اخبار كه به وسيله هشامبن محمد كلبى (م 206ه) به دست مورخان بعدى رسيده، نتيجه تلاش ابومخنف و عوانةبن الحكم است و به جرات مىتوان همه مورخان بعدى را ميراثخوار اين دو اخبارى بزرگ دانست .
اگر كتاب ابومخنف بر جاى مانده و به دست ما رسيده بود، با اطمينان خاطر بسيارى مىتوانستيم آن را معتبرترين تاريخ واقعه كربلا بخوانيم، اما متاسفانه اين كتاب در دسترس نيست; حتى كتاب مقتل الحسين كلبى نيز كه بر اساس كتاب و روايات ابومخنف و عوانةبن الحكم تدوين شده بوده، بر جاى نمانده است . بنابراين، قديمىترين و شايد معتبرترين تاريخى كه حاوى گزارشهاى مربوط به اين واقعه است «تاريخ الرسل و الملوك» ابوجعفر محمدبن جريرطبرى (م 310ه) است . هر چند طبرى كتابى مستقل در باب اين واقعه تاليف نكرده، ولى اخبار و گزارشهاى هشام كلبى را در ذيل حوادث سالهاى 60 و 61 آورده است . با دقت در عبارات طبرى آشكار مىشود كه وى اين اخبار را از كتابى كه در اختيار داشته، نقل كرده است و بر پايه قرائنى مىتوان دريافت كه كتابهاى هشام كلبى تا سدههاى بعد، مثلا تا سده هفتم هجرى، موجود بوده است .
قديمىترين متن تاريخى كه پس از طبرى گزارشهاى حادثه عاشورا را بىواسطه از كتاب هشام كلبى نقل كرده است، كتاب «الارشاد» شيخ مفيد (م 413ه) است . شيخ مفيد خود در اين كتاب تصريح مىكند كه اخبار مربوط به اين واقعه را از روايات كلبى نقل كرده است . پس از شيخ مفيد بايد از سبط ابن جوزى (م 654ه) ياد كرد كه وى نيز به تصريح خود، در كتاب «تذكرة الامة بخصائص الائمة» اخبار كربلا را از هشام كلبى روايت و تحرير كرده است .
عنايتبه دو نكته، اعتماد و وثوق ما به اعتبار اين گزارشها و اين منابع را افزايش مىدهد: نخست، تصريح اين مورخان به نقل از متن كتاب مقتل الحسين هشامكلبى; و ديگر آن كه، با مقايسه و تطبيق متن گزارشهايى كه طبرى، شيخ مفيد و سبط ابن جوزى از هشام نقل كردهاند در مىيابيم كه متن اين گزارشها - جز در برخى از حروف، مثل واو و فاء و برخى كلمات - نهايت تشابه و همانندى را با هم دارند; گويى هر سه نفر اين اخبار را از يك متن اخذ و رونويسى كردهاند . بدين دو نكته بايد نكته مهم ديگرى را هم افزود و آن اين كه طبرى و سبط ابن جوزى از اهل تسنن به شمار مىآيند و شيخ مفيد از بزرگان شيعه اماميه است . با عنايتبه نكته اخير، تشابه و هم خوانى اين سه متن اهميتبيشترى مىيابد و به ميزان اطمينان و اعتماد خواننده در اعتبار و صحت گزارشهاى ارايه شده در آنها مىافزايد .
پرسش بسيار مهمى كه به اين مطلب ارتباط مىيابد و سزاوار استبه عنوان يك مساله مهم مطرح گردد، اين است كه آيا از كتاب مقتل الحسين (ع) ابومخنف كه تا اين حد اهميت و ارزش تاريخى دارد و احتمالا تا سده هفتم هجرى هم در دسترس مورخان بوده، نسخهاى بر جاى مانده استيا نه؟ بحث در اين باره نيز مجال بيشترى مىطلبد، اما به اجمال بايد گفت: در دورههاى متاخر و نزديك به عصر ما، كتابى با نام «مقتل الحسين عليه السلام» منسوب به ابومخنفبن لوطبن يحيىبن سعيدبن مخنفبن سليم ازدى كوفى در دست است كه به چاپ هم رسيده است، ولى قطعا مىتوان گفت كه اين كتاب از ابومخنف نيست و بىترديد مؤلف آن شخص ديگرى جز ابومخنف معروف است و حتى نمىتوان با اطمينان از تاريخ و محل تاليف و نيز تاريخ چاپ آن سخن گفت . دانشمند گران مايه علامه شرفالدين در كتاب مهم و با ارزش خود «مؤلفان شيعه در صدر اسلام» مىنويسد: «كتاب مقتل الحسين (ع) منسوب به ابومخنف مشتمل بر رواياتى است كه ابومخنف خود از آنها خبر ندارد . اين كتاب دروغ نامهاى است كه به اين مرد نسبت دادهاند» . محدث قمى (ره) هم درباره آن مىگويد: «كتاب مقتل الحسين عليه السلام ابومخنف كه مورخان بزرگ متقدم بدان اعتماد و استناد و از آن نقل كردهاند معالاسف نسخهاى از آن به جاى نمانده است; اما كتاب المقتل موجود كه بدو منسوب است از او نيست، حتى نمىتوان آن را به هيچ يك از مورخان معتمد نسبت داد .» براى تصديق اين سخن كافى است آن چه در اين مقتل آمده با آن چه طبرى و ديگر مورخان روايت كردهاند مقايسه شود . محدث قمى در دو كتاب «الكنى و الالقاب» و «نفس المهموم» به اين مطلب پرداخته است .
با عنايتبه ارزش و اهميت و اعتبار روايات ابومخنف درباره واقعه كربلا، خوشبختانه بعضى از دانشمندان معاصر به جمعآورى، تدوين و تنظيم مجدد روايات و گزارشهاى ابومخنف (در كتاب مقتل الحسين مفقود او) پرداخته و بر پايه منابع معتبرى كه پيش از اين از آنها سخن گفتيم، نظير كتب طبرى و شيخ مفيد، و نيز مقايسه و مقابله آنها با كتابهاى قابل اعتماد ديگر، مانند مقتل خوارزمى، «مروج الذهب» مسعودى، «تاريخ يعقوبى» ، «وقعةالصفين» نصربن مزاحم منقرى و غيره، در واقع اين كتاب را بازسازى و تجديد تاليف كردهاند . حاصل تلاشها و مساعى پربركتيكى از اين محققان (شيخ محمدهادى يوسفىغروى) كتابى با ارزش به نام «وقعة الطف» است كه با نام نويسنده و مؤلف اصلى آن، يعنى ابومخنف لوطبن يحيىازدى غامدى كوفى چاپ و منتشر شده است . احتمال داده مىشود كه دليل محقق محترم در انتخاب عنوانى جديد براى كتاب، يعنى «وقعةالطف» ، و ترجيح آن بر نام اصلى كتاب ابومخنف، يعنى «مقتل الحسين عليه السلام» ، اين بوده است كه اين تاليف جديد و با ارزش با كتاب مقتل الحسين بىهويت و مجعولى كه پيش از اين از آن سخن گفتيم، اشتباه نشود .
سؤال مهمى كه ممكن استبه ذهن خواننده آشنا به تاريخ اسلام - خاصه كسانى كه با تاريخنگارى اسلامى آشنايى دارند - خطور نمايد، اين است كه آيا قرائتخلفاى عباسى - به تعبير امروزى - از واقعه كربلا، در گزارشهاى مورخان نخستين اسلامى از اين حادثه، بازتابى داشته است؟ پاسخ به اين پرسش خود مستلزم پاسخ دادن به پرسشهاى ديگر است: نظير اين پرسش كه آيا گردآورى و تدوين روايات عاشورا، با هدف افشاى مظالم امويان، خود بخشى از مبارزات بنىهاشم (علويان و عباسيان) بر ضد امويان نبوده است؟ پاسخ دادن به اين پرسشها مجالى ديگر مىخواهد . آن چه به اجمال درباره تاثير سياست دينى خلفاى عباسى در شكلگيرى و تدوين گزارشهاى تاريخى مىتوان گفت اين است كه اين امر از مشهورات تاريخ اسلام است .
خاندان عباسى در راه دستيابى به قدرت و تحقق دعوت مردم به شعار «الرضا من آلمحمد» ، بيشترين بهره را از حقانيت، محبوبيت و مظلوميت اهل بيت پيامبر (ص) بردند و به ويژه از فاجعه كربلا در محكوميت و براندازى امويان كه دستشان به خون اهل بيت عليهم السلام آغشته بود، بسيار استفاده كردند، اما در آخرين روزهاى اين مبارزه طولانى كه همه بنىهاشم، اعم از بنىالحسن، بنىالحسين و بنىعباس، شركت داشتند، با توطئه و برنامهاى از پيش طراحى شده، شخصيتبر حق و شايسته تصدى امامت و خلافت، يعنى امام جعفر صادق عليه السلام، را خانهنشين ساختند و كسانى ديگر چون محمدنفس زكيه و برادرش ابراهيم، معروف به شهيد باخمرا (از نوادگان امام حسن مجتبى عليه السلام) را كه با هدف گرفتن حق اهل بيتبه پا خاستند، در همان سالهاى نخستين خلافتخود (145ه) با خشونتسركوب كردند و چند سال بعد (در سال 169ه) حسينبن علىبن حسن، از سادات حسنى، و يارانش را در سرزمين فخ نزديك مكه قتل عام كردند كه يادآور فاجعه كربلا گرديد . ائمه شيعه (ع) نيز كه عملا و آشكارا قيام و اقدامى عليه خلفا نداشتند، از مكر و غدر و قتل آنان در امان نماندند .
بديهى است اين نوع برخورد خشونتآميز با بنىاعمام - و به زعم آنان رقباى سياسى - بدون مبارزه و معارضه پنهان و آشكار فرهنگى و تبليغى قابل تصور و تحقق نخواهد بود . برخى از گزارشهاى تاريخى از پارهاى مبارزات و تبليغات بر ضد اهل بيت عليهم السلام حكايت دارد كه ذكر آنها در اين جا ممكن نيست، اما در پاسخ به اين پرسش ناگزيريم دست كم به يك نمونه از تاثير قرائتخلافت عباسى در تدوين گزارشهاى تاريخى به قلم مورخان عصر عباسى اشاره كنيم:
عبدالملكبن هشام، متوفى سال 218 يا 213 هجرى، از مردم بصره و مقيم مصر بود . وى كه از علماى اخبار و نسب و حديث است اصل سيره محمدبن اسحاق (م 150 يا 151ه) را كه از طريق زيادبن عبدالله بكائى اخذ كرده، در كتابى به نام «سيرة رسول الله» يا «السيرة النبوية» تهذيب و تلخيص كرده است .
نقل و تهذيب و تلخيص سيره ابناسحاق مايه شهرت و جاودانگى نام ابنهشام شده، تا آن جا كه نام او هم رديف و هم سنگ نام مصنف اصلى، يعنى ابن اسحاق، گرديده است; اما نكته مهم كه شاهد مثال و موضوع اصلى پرسش مذكور است اين است كه ابن هشام در عصر عباسيان و در زير سلطه سياسى و فرهنگى آنان مىزيسته و اين سلطه فرهنگى - يا به تعبير امروزى، قرائتخاص آنان از مسايل - ابن هشام صاحب سيره را بر آن داشته تا به اختيار يا به اكراه، در نقل و تهذيب و تلخيص سيره محمدبن اسحاق تغييراتى متناسب با روزگار و باب طبع عباسيان اعمال كند . اين تحريفات و تغييرات بيشتر به صورت حذف رواياتى كه خاطر عباسيان را مىآزرده، به شرح زير اعمال گرديده است:
1 . رواياتى كه مربوط به فضايل اميرالمؤمنين على عليه السلام بوده و ابن اسحاق آنها را در سيره خود آورده بود، در «سيرة رسول الله» ابن هشام حذف گرديده است; مثلا حديث «دار» كه در آن پيامبر (ص) به برادرى و وصايت على عليه السلام تصريح فرموده بودند، حذف شده است . همچنين، گزارش مربوط به كشته شدن عمرو بن عبدود به دست على عليه السلام را در سيره ابن هشام نمىبينيم و حال آن كه در اصل سيره ابن اسحاق آمده است . نيز اين روايت كه «انصار در خلافت اميرالمؤمنين على عليه السلام شك نداشتهاند» از سيره ابنهشام حذف شده است .
2 . ابن هشام از ذكر اخبار و رواياتى كه به تعبير او ممكن بوده «بعضى از مردم» را بيازارد خوددارى كرده است; مثلا از ذكر اسارت عباس (عم پيامبر و جد خلفاى عباسى) در غزوه بدر به دست مسلمانان اجتناب ورزيده است . همچنين، روايات موثقى را ه در آنها عباس مردى مال دوست و از نظر ايمان، فاقد چهره درخشان معرفى شده، از قلم انداخته است .
عدم هماهنگى گزارشهاى ابنهشام با آنچه ابناسحاق در سيره خود آورده و نيز ناهمخوانى آن با منابع معتبر ديگر، احتمال تاثير تبليغات بنىعباس را در بعضى اخبار سيره و ديگر گزارشهاى تاريخى تقويت مىكند . بىترديد ابنهشام كه در اوج اقتدار خلافت عباسى مىزيسته، نمىتوانسته از اين تاثيرات به دور مانده باشد، چنان كه طبرى نيز كه در همين دوره به تدوين تاريخ خود مشغول بوده، در مواردى ناگريز از برخى حذفها (مثلا حذف حديثدار) و برخى تلخيصهاى معنىدار بوده است . اما اين باره كه آيا خلافت عباسى از واقعه كربلا قرائتى خاص داشته و اين قرائت چه بوده و تا چه حد در گزارشهاى مورخان نخستين از اين حادثه انعكاس يافته است، بايد گفت: پاسخ دادن به اين پرسشها بدون تتبع كافى در منابع و مقايسه گزارشهاى منابع بىطرف با منابع دوره عباسى درباره اين واقعه ممكن نيست; تنها مىتوان به استناد تشابه و انطباق كامل روايات طبرى با روايات منقول در كتاب «ارشاد» شيخ مفيد و «تذكرة الامة» سبط ابن جوزى، چنين نتيجه گرفت كه ظاهرا قرائتخلافت عباسى از اين واقعه - اگر بپذيريم كه چنين قرائتى وجود داشته - تاثير و بازتاب چشمگيرى در منابع آن دوره نداشته است . البته بار ديگر تاكيد مىشود كه اظهار نظر دقيق در اين باره و موارد مشابه، بدون تحقيق و تتبع كافى محققانه نيست .
پرسش ديگرى كه درباره تاريخنگارى عاشورا به ذهن علاقهمندان به اين مبحثخطور مىكند، اين است كه آيا نخستين تواريخ اسلامى صرفا به وصف و نقل وقايع محرم سال 61 پرداختهاند، يا گونهاى از رويكرد تحليلى نيز در آن به چشم مىخورد؟
وقتى سخن از نخستين تواريخ اسلامى به ميان مىآيد ذهن آشنايان به «تاريخ تاريخنگارى اسلامى» و به تعبير اروپاييان History of Muslim Historiography بيشتر متوجه كتابهايى مىشود كه غالبا نام تاريخ بر خود دارند و كم و بيش بر پايه روش و نظم منطقى و منسجمى در ارائه گزارشهاى مربوط به رويدادهاى سياسى تدوين شدهاند و در عين حال از جامعيتى نسبى در تنوع اخبار تاريخى برخوردارند، تا آن جا كه در زمره تواريخى شمرده شدهاند كه عنوان تاريخ عمومى دارند: همانند «تاريخ يعقوبى» ، «الاخبار الطوال» ابوحنيفه دينورى، «تاريخ الرسل و الملوك» طبرى، كه هر سه از تاليفات سده سوم هجرى، و پس از آن «مروج الذهب» و التنبيه و الاشراف» مسعودى كه از آثار نيمه اول سده چهارم مىباشند; هر چند نمىتوان - با توجه به مفهوم عام تاريخ - كتابهايى نظير «الطبقات الكبرى» ابن سعد، «مغازى» واقدى، «المحبر» ، «المنمق» ، «الامامة و السياسة» ابن قتيبه، . . . و حتى كتب سيره را از زمره كتابهاى تاريخى به حساب نياورد . به هر حال، مراد از نخستين كتب تاريخى هر چه باشد، پاسخ اين است كه تاريخ تحليلى به مفهومى كه امروز ما از آن در مىيابيم، قبل از سده چهارم هجرى در تاريخنگارى اسلامى جايى ندارد . تقريبا همه تواريخى كه از آنها نام برديم - جز آثار مسعودى كه درباره آنها نظراتى وجود دارد - چيزى به مفهوم تحليل تاريخى در آنها ملاحظه نمىشود . روش متبع و معمول در غالب اين تواريخ، جز «تاريخ يعقوبى» ، «الاخبار الطوال» و تاليفات مسعودى، همان است كه به روش روايى شهرت دارد و آن عبارت است از نقل بىكم و افزون روايت و خبر مسموع يا مكتوب، با ذكر كامل يا ناقص سلسله راويان آنها، تا ذكر شاهد اصلى واقعه يعنى منبع نخستين، و گاه فقط ذكر نام منبع نخستين . هر چند در همين سده سوم، برخى از مورخان مانند يعقوبى، دينورى، بلاذرى و بعدها ديگران چون مسعودى و ابن اثير و . . . به روشى تازه روى آوردند كه به روش تركيبى شهرت يافته است و آن ارائه گزارش يك رويداد تاريخى بر پايه مقايسه و تركيب چند روايت مختلف به نقل از چند زنجيره راويان است . در واقع، مورخ در اين روش از طريق مقايسه گزارشها و گزينش مستدل، به تاليف و تدوين و خلق گزارشى تازه و مركب از گزارشهاى موجود مىپردازد . اعمال اين روش در تاريخنگارى اسلامى چنان با اهميتشمرده شده كه آن را شاخصه تفكيك كتابهاى «تاريخ» از كتابهاى حاوى مواد تاريخى دانسته و به عبارت ديگر، تنها مؤلفان اين نوع كتابها را شايسته نام و عنوان مورخ مىدانند; زيرا تنها اين مؤلفاناند كه با احاطه بر اخبار تاريخى و آگاهى از موضوع تحقيق و هدف خود راه رسيدن به واقعيت رويداد و باز آفرينى گذشته را هموار مىسازند . با اين همه، اين مورخان با آن چه مراد و مقصود اين پرسش است، يعنى «رويكرد تحليلى» فاصله بسيار دارند و شايد در اين كتابها جز در مواردى بسيار نادر، به چيزى كه بتوان نام تحليل و تبيين تاريخى بدان داد، بر نخوريم; هر چند برخى از محققان گفتهاند كه مقايسه، گزينش، جمع آورى و تدوين تازه روايات و عرضه گزارشى پيوسته و منسجم درباره يك رويداد - كه معمولا اعمال مىشود - خود بخشى از آن چيزى است كه در تحليل يك رويداد تاريخى ضرورى است و در واقع مقدمه تاريخ تحليلى است .
توجه و رويكرد به تحليل تاريخى در جهان اسلام، از سده چهارم هجرى به بعد و در آثار مسعودى، ابوريحان بيرونى و به طور مشخص در كتاب «تجارب الامم» ابوعلى مسكويه رازى (320- 421ه) ظاهر مىگردد . مسكويه صريحا از علل رويدادها و پديدههاى سياسى، اقتصادى و فرهنگى چون ويرانى شهرها، فساد، شورش و آشوبها سخن مىگويد . ابوالفضل بيهقى (م 470ه) و ابوريحان بيرونى (م 440ه) نيز در آثار تاريخى خود نظير «آثار الباقيه» و «ماللهند» به آن چه بدان تحليل تاريخى مىگوييم پرداختهاند; اما نكته مهم و قابل ذكر اين كه حتى ابوعلى مسكويه هم در ذكر حوادث كربلا هيچ تحليلى بر آن چه از ديگران، با حذف و تلخيص نقل كرده، نيفزوده است . اين نكته از مقايسهاى كه ميان «تجارب الامم» (در اخبار مربوط به عاشورا) با «مقتل الحسين (ع)» ابومخنف توسط نگارنده، به عمل آمد، آشكار گرديد .
منابع
- آيتى، محمدابراهيم: بررسى تاريخ عاشورا (تهران، نشر صدوق، 1372ش .)
- ابن اثير، عزالدين ابوالحسن على: الكامل فى التاريخ (بيروت، دارصادر و داربيروت للطباعة و النشر، 1386ه .)
- ابن قتيبه، ابومحمد عبداللهبن مسلم: الامامة و السياسة (تاريخ الخلفاء)، (مصر، شركة مكتبة و مطبعة مصطفى البابى الحلبى، 1388ه .)
- ابن كثير، ابوالفداء اسماعيل: البداية و النهاية، تحقيق على شيرى (بيروت، داراحياء التراث العربى، 1408ه .)
- الدينورى، ابوحنيفه احمدبن داود: الاخبار الطوال، تحقيق عبدالمنعم عامر (قاهره داراحياء الكتب العربيه، 1960م .)
- الرازى ابوعلى مسكويه: تجارب الامم، تحقيق ابوالقاسم امامى، (تهران، دارسروش للطباعة و النشر، 1366ش .)
- كارل، بروكلمان: تاريخ الادب العربى، ترجمه عبدالحليم النجار (چاپ دوم: قم، دارالكتاب الاسلامى، بىتا .)
- سجادى، صادق و عالمزاده هادى: تاريخنگارى در اسلام (تهران، سازمان مطالعه و تدوين كتب علوم انسانى و دانشگاهها (سمت)، 1375ش .)
- سزگين، فؤاد: تاريخ التراث العربى، ترجمه محمود فهمىحجازى (قم، مكتبة آيةالله العظمى المرعشى، 1412ه .)
- شيخ مفيد، محمدبن محمد: الارشاد (بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1399ه .)
- الطبرى، محمدبن جرير: تاريخ الرسل و الملوك (بيروت، دارالكتب العلميه، 1408ه .)
- الطوسى، ابوجعفر محمدبن الحسن: اختيار معرفة الرجال، تصحيح حسن المصطفوى، (مشهد، دانشگاه مشهد، 1348ش .)
- محدث قمى: الكنى و الالقاب (صيدا، مطبعة العرفان، بىتا .)
- مسعودى، ابوالحسن علىبن حسين: مروج الذهب، تحقيق محمد محىالدين عبدالله (بيروت، دارالمعرفة، 1948م .)
- مهدوى، علىاصغر: مقدمه سيرت رسول الله، ترجمه و انشاى رفيع الدين اسحقبن محمد همدانى قاضى ابرقوه (تهران، انتشارات بنياد فرهنگ ايران، بىتا .)
- نصربن مزاحم منقرى: وقعة الصفين (پيكار صفين)، ترجمه پرويز اتابكى (تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1366ش .)
- يعقوبى، احمدبن ابىيعقوب: تاريخ اليعقوبى (بيروت، دارصادر و داربيروت للطباعة و النشر، 1379ه .)
- يوسفى غروى، محمدهادى: وقعة الطف (قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1367ش .)
ویرایش توسط moridenur : ۱۳۸۷/۱۰/۰۸ در ساعت ۲۳:۰۴ دلیل: اديت متن
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
اشتراک گذاری