جهت مشاهده مطالب کارشناسان و کاربران در این موضوع کلیک کنید   

موضوع: در مجلس یزید

  1. #1
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت تير ۱۳۸۷
    نوشته
    982
    مورد تشکر
    768 پست
    حضور
    8 دقیقه
    دریافت
    0
    آپلود
    0
    گالری
    0

    در مجلس یزید




    امام سجاد علیه السلام در مجلس یزید
    راوی می گوید: زنان و بازماندگان اهل بیت حسین علیه السلام را در حالی که به ریسمانها بسته شده بودند به مجلس یزید وارد نمودند. چون با آن حال در مقابل یزید ایستادند، علی بن الحسین علیه السلام ف‍‍‍‍‍‍‍رمود: یزید، تو را به خدا سوگند می دهم، چه گمان می بری به رسول خدا اگر ما را با این حال ببیند؟ یزید دستور داد ریسمانها را بریدند.

    آن گاه سر حسین (علیه السلام) را مقابل او نهادند و زنها را پشت سر او جای دادند که آن سر مقدس را نبیند، ولی علی بن الحسین (علیه السلام) آن را دید. پس از آن حادثه هرگز غذای گوارا نخورد.
    چون نگاه زینب بر آن سر بریده افتاد دست برد و گریبان خود را پاره کرد و با صدای اندوهناکی که دلها را می لرزاند. گفت: ای حسین جان، ای حبیب رسول خدا، ای فرزند مکه و منا و ای فرزند فاطمه زهرا، ای فرزند دختر محمد مصطفی! راوی می گوید: زینب سلام‌الله‌علیه تمام کسانی را که در مجلس بودند به گریه انداخت در حالی که یزید لعنتة الله علیه ساکت بود.

    در این موقع زنی از بنی هاشم که در خانه یزید بود برای حسین (علیه السلام) شروع به گریه و ناله کرد و با صدای بلند گفت: « ای عزیز، ای سرور اهل بیت خویش، ای فرزند محمد، ای امیر یتیمان و و ای بهار امید پیر زنان و یتیمان، ای کشته فرزندان زنا!» و هر کس صدای او را شنید گریه کرد.


    منابع:

    • لهوف سید بن طاووس، ص 211.
    گفتگوی امام سجاد علیه السلام با یزید
    پس از آن که بازماندگان اهل بیت را به مجلس یزید جای دادند، یزید به امام سجاد علیه السلام گفت: ای پسر حسین، پدرت رابطه خویشاوندی را نادیده گرفت و مقام و منزلت مرا در نیافت و با سلطنت من درآویخت و خدا آنگونه که دیدی با او رفتار کرد.
    امام سجاد علیه السلام این آیه را تلاوت فرمود: « ما اصاب من مصیبته فی الارض و لا فی انفسکم الا فی کتاب من قبل ان نبراها ان ذلک علی الله یسیر» یزید به فرزند خود، خالد، گفت: « پاسخ او را بده. » ولی خالد ندانست چه جوابی گوید. یزید به او گفت: بگو « ما اصابکم من مصیبه فبما کسبت ایدیکم و یعفو عن کثیر»؛ هر مصیبتی به شما می رسد به سبب اعمال خود شماست و در عین حال خداوند بسیاری از کارهای شما را عفو می کند

    پس از آن علی ابن الحسین علیه السلام فرمود: ای پسر معاویه و هند و صخر! نبوت و پیشوایی همیشه در اختیار پدران و نیاکان من بوده است، حتی پیش از آن که تو زاده شوی! براستی که در جنگ بدر و احد و احزاب پرچم رسول خدا در دست جدم علی ابن ابیطالب و پرچم کافران در دست پدر و جد تو بود. « آنگاه اشعاری به این مضمون خواند: « چه پاسخ می دهی هنگامی که پیامبر شما را گوید: چه کردید به عترت و خاندانم؟ بعد از فقدان من برخی را اسیر و برخی را آغشته به خون کردید.»

    آن گاه امام سجاد علیه السلام فرمود: « ای یزید! اگر می دانستی چه عمل زشتی را مرتکب شده ای و با پدرم و اهل بیت و برادر و عموهای من چه کرده ای مسلماً به کوهها می گریختی و بر روی خاکستر می نشستی و فریاد به واویلا بلند می کردی که سر پدرم حسین فرزند فاطمه و علی را به سر در دروازه شهر آویخته ای. ما امانت رسول خدا در میان شما هستیم. تو را به خواری و پشیمانی فردا بشارت می دهم و پشیمانی فردا زمانی است که مردم در روز قیامت گرد آیند. »
    یزید گفت: « راست گفتی ای جوان، ولی پدر و جدت خواستند امیر باشند و خدای را سپاس که آنان را کشت و خونشان را ریخت.»


    منابع:

    • قصه کربلا، ص 491.
    • بحارالانوار ج 45، ص 135
    • بحارالانوار ج 45، ص 175
    فاطمه دختر امام حسین علیه السلام در مجلس یزید
    فاطمه، دختر امام حسین علیه السلام می‌گوید:
    وقتی ما را نزد یزید بردند، مردی سرخ‌رو از مردم شام برخاست و گفت:« ای امیرالمومنین، این دخترک را به من ببخش.» و به من اشاره کرد.
    من ترسیدم یزید قبول کند و لباس عمه ام، زینب، را گرفتم. زینب به آن مرد شامی گفت:« دروغ گفتی. به خدا خودت را خوار و حقیر کردی. آنچه خواستی نه برای تو محقق خواهد شد، نه برای او (یزید).»

    یزید خشمگین شد و به زینب گفت:« تو دروغ گفتی. تصمیم با من است و اگر بخواهم قبول خواهم کرد.»
    زینب گفت:« هرگز! خدا این کار را به دست تو نداده است، مگر اینکه از دین ما بیرون روی و به آئین دیگری در آیی.»
    یزید به شدت عصبانی شد و گفت:« تو با من چنین سخن می گویی؟ پدر و برادر تو بودند که از آیین ما بیرون رفتند.»
    زینب فرمود:« تو و پدر و جدت اگر مسلمانید، به هدایت پدر و برادرم به آیین خداوندی در آمده‌اید.»
    یزید گفت:« دروغ گفتی، ای دشمن خدا.»
    زینب فرمود:« اکنون تو امیر و فرمانروایی. (هر چه خواهی می گویی و می‌کنی.) دشنام می دهی و با سلطنت خود بر ما چیره می شوی.»
    یزید گویا از این سخنان شرمنده گشت و خاموش شد.
    آن مرد بار دیگر گفت:« این دخترک را به من ببخش!»
    یزید به او گفت:« دور شو، خدا بکشدت!»


    منابع:

    • ارشاد مفید، ج 2، ص 125.
    سفیر روم در مجلس یزید
    پس از واقعه‌ی عاشورا، سر مقدس امام حسین را همراه با اسرای اهل بیت به مجلس جشن یزید بردند.
    سفیر روم که در آن مجلس حاضر بود، رو به یزید کرد و گفت:«این سر کیست؟»
    یزید با تعجب پرسید:« برای چه این سؤال را می کنی؟»
    گفت:« وقتی به روم باز گردم، از من درباره آنچه که دیده ام سؤال می کنند. باید علت شادی و سرور تو را بدانم تا با قیصر روم در میان بگذارم تا او نیز خشنود گردد.»
    یزید گفت:« این سر حسین، پسر فاطمه، دختر محمد است.»
    سفیر پرسید:« این محمد همان پیغمبر شماست؟»
    یزید گفت:« آری.»
    سفیر پرسید:« پدر او کیست؟»
    یزید گفت:« علی ابن ابی طالب، پسر عموی رسول خدا.»
    سفیر گفت:« لعنت بر شما با چنین آئینی که دارید! دین من بهتر از دین شماست! زیرا پدر من از نوادگان داوود است و میان من و او، پدران بسیاری قرار گرفته اند، و با این حال پیروان آیین ما، مرا احترام می کنند. جای سم های مرکبی که روزی عیسی بر آن سوار شده است، کلیسایی بنا کرده‌اند که مردم به زیارت آن می روند. و شما فرزند دختر پیغمبر خویش را می کشید! این چگونه دینی است؟!»

    بنا به یکی از روایات، یزید چون این سخنان را شنید، گفت:« این نصرانی را باید کشت که ما را در مملکت خودمان رسوا کرد!»
    سفیر گفت:« اکنون که می‌خواهی مرا بکشی، این سخن را نیز گوش کن! دیشب رسول اسلام را در خواب دیدم که مرا به بهشت مژده داد. من از این خواب در حیرت بودم، اما اکنون تعبیرش بر من آشکار شد.»
    سپس شهادتین را گفت و سر مبارک امام را به سینه گرفت و می‌بوسید و می‌گریست تا او را کشتند.


    منابع:

    • قصه کربلا، ص 498.
    • بحارالانوار، ج 45، ص 141
    • اللهوف، ص 79

    007


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

اشتراک گذاری

اشتراک گذاری

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
^

ورود

ورود