صفحه 1 از 2 12 آخرین
جهت مشاهده مطالب کارشناسان و کاربران در این موضوع کلیک کنید   

موضوع: سفر زندگی ...

  1. #1
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت آذر ۱۳۸۷
    نوشته
    352
    مورد تشکر
    756 پست
    حضور
    15 ساعت 31 دقیقه
    دریافت
    8
    آپلود
    0
    گالری
    0

    سفر زندگی ...




    انسان سر از خاک بر داشته به پا می خیزد. کشف حقیقت او را به رفتن وا می دارد، حرکت می کند، سفر دور و درازش را با کوله بارحشرات: چرا، چگونه، برای چه؛ آغاز می کند. دیده هایش را باور می کند، ایمان می آورد. هر روز ذره ای از هستی را یافته خدا می نامد. روزی سنگی، کلوخی، درختی، حیوانی.... قانع نمی شود به صخره ها رفته غولها می تراشد تا زیر سایه ی اُبهت خدایان بندگی کند. دین ظهور می کند موبدان ، معبدها بر خود ساخته حکومت می کنند: دروغ نگوئید. انسان می گوید دروغ چیست؟.......یاد می گیرد. دزدی نکنید. انسان می گوید مگر می شود حق همسایه را برداشت؟..........یاد می گیرد. انسان بزرگ می شود، دردها و رنجها و ظلمها بر دستانی غول پیکر شده، خدا می شود. رسولی برای اتمام حجت بر بشر نازل می شود. جز اندکی، همه طغیان می کنند. نمی فهمند یا نمی خواهند طبل رسوایی بر ثروتهایشان زنند و باز بر خدایانشان حافظ می مانند. جنگ و چپاول به اسمی دیگر بر انسان می تازد. خدایان رنگ مذهب می گیرد: پارچه سبزی، شاخه درختی، عَلَمی،....... باز هویتها فراموش می شود. انسان از درک حقیقت چیزی نمی داند و نمی خواهد گامی بردارد از بهر درون. هویت به توانستن و خواستن و داشتن؟!!!! انسان به پاکی نمی اندیشد: پاکی اندیشه، پاکی کردار، گفتار و عمل؛ انسان بودن و انسان رفتن و انسان ماندن. .....و غافل از ندای خاک که هر دم به سوی بازگشتش می خواند او را......
    یارب
    ای خدا با تو سخن می گویم:
    ***
    گر به تو افتدم نظر؛ چهره به چهره، رو به رو .... شرح دهم غم فراق؛ نکته به نکته، مو به مو
    ***


  2. #2
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت آذر ۱۳۸۷
    نوشته
    352
    مورد تشکر
    756 پست
    حضور
    15 ساعت 31 دقیقه
    دریافت
    8
    آپلود
    0
    گالری
    0



    کاش انسان تا در این دنیاست به شناخت هر چند اندکی از خودش برسد.
    خود شناسی، مکمل خداشناسی و خداشناسی یعنی عشق.....
    یارب
    ای خدا با تو سخن می گویم:
    ***
    گر به تو افتدم نظر؛ چهره به چهره، رو به رو .... شرح دهم غم فراق؛ نکته به نکته، مو به مو
    ***


  3. #3
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت آذر ۱۳۸۷
    نوشته
    352
    مورد تشکر
    756 پست
    حضور
    15 ساعت 31 دقیقه
    دریافت
    8
    آپلود
    0
    گالری
    0



    هنوز به بیداری بشریت امید دارم. اگر کسی در این دنیای آشفته بازار اگر به جستجوی حقیقت هست باید تمام وجودش بیدار باشد و ببیند، بفهمد و بیاندیشد.
    خدا در قران گفته در زمین سیر کنید و بیاندیشید.
    به گفته ی بودای مقدس: "زندگی سراسر همه رنج است".
    من می گویم چرا رنج؟
    دکتر شریعتی می گوید: "آنانکه می فهمند رنج می کشند و آنانکه نمی فهمند رنج می دهند." و به نظر من آنانکه (مثل من) بین این دو مانده اند همچون آنانند که در عالم برزخ دائم به خود می پیچند. به حق و حقوق همدیگر احترام قایل بشویم زندگی فقط امروز نیست که می بینیم و لمس می کنیم. شاید فردایی دگر هم از راه برسد و ما نباشیم (نبودنِ جسمی را نمی گویم بلکه نبودِ وجودی خویشتن را، که باشی و از بودنت هیچ نفهمی کجا می روی و هدف از رفتنت چیست؟).
    بشریت کی می فهمد که همه از یک تنیم، نمی دانم. بیست هزار سال از سر دادن آواز حقیقت توسط عیسی مسیح گذشت و انسان بزرگ و بزرگتر شد و ندانم کاری هایش هم بزرگ شد هدفها گم شد؛ ضد ارزشها کم کم به ارزش تبدیل می شود و هویت ها نقاب بر گشاده و فریاد بر می زند.
    تاریخ، حوادث تکراریِ زیاد به خود می بیند، قوم لوط دوباره می آید و ... و امروز باید بشریت بیدار شود از خواب هزار ساله و خود را از هلاکت نجات دهد. هر یک از ما باید بفهمیم که در ابتدا، خود منجی خویشتنیم و بس؛ اگر این اندیشه را درک کنیم بشریت را از رنجی که می برد نجات داده ایم چرا که خود سهمی از بشریت داریم.
    اگر تک تک انسانها بیدار شوند در سیر هستی به مقامی می رسیم که امام زمانمان از آمدنش دریغ نخواهد کرد. فکر می کنم باید دوران جاهلیت را تمام شده ببینیم نه اینکه آنرا دوباره تکرار کنیم و امامی از جانب خدا برای نجات مردم، ظهور کند

    یارب
    ای خدا با تو سخن می گویم:
    ***
    گر به تو افتدم نظر؛ چهره به چهره، رو به رو .... شرح دهم غم فراق؛ نکته به نکته، مو به مو
    ***

  4. تشکر


  5. #4
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت آذر ۱۳۸۷
    نوشته
    352
    مورد تشکر
    756 پست
    حضور
    15 ساعت 31 دقیقه
    دریافت
    8
    آپلود
    0
    گالری
    0



    بنام خدای یکتا

    وقتی تاریخ، این مسیر زندگی بیکران پیدایش هستی را ورق می زنیم به خدایان اساطیری زیادی برمی خوریم که انسان بالفطره خداجو بوده ولی خدای یکتا را نشناخته و برای خود خدایان خلق کرده است.
    خدایان در این سفر زندگی از کوه ها و صخره ها به اشیاء کوچک فلزی و سنگی و ... تبدیل شده اند. کم کم به افسانه تبدیل شده و به معنویات ما رسیده اند.

    سفر زندگی ...

    خدایان امروز ما چگونه اند؟
    در روز چندین بار خدای هستی را یاد می کنیم و از او مدد می جوییم.
    کدامین نمازمان را می توانیم یاد داشته باشیم که از اول تا آخر فقط خود خدا را ذکر گفتیم.
    واققا" تسلیم خدایی هستیم؟

    امام علی (ع) می فرماید: " هيچ شرفى ، برتر از اسلام نيست و هيچ عزتى ، فراتر از پرهيزگارى نيست و هيچ پناهگاهى ، بهتر از پارسايى نيست و هيچ شفيعى ، پيروزمندتر از توبه نيست و هيچ گنجى ، توانگرتر از قناعت نيست و هيچ ثروتى ، نيكوتر از خشنودى به روزى روزانه ، تهى دستى را نزدايد. هر كس به كفافى كه او را داده اند، بسنده كند، به آسودگى ، پيوسته است و در سايه امن و راحت جاى گرفته . خواهشهاى نفسانى كليد رنجها و مركب خستگيهاست . حرص و تكبر و حسد، آدمى را به فرو افتادن در ورطه گناهان فرا مى خوانند. و بدكارى ، جامع همه زشتيهاست."

    آیا ما واقعا" چنین عمل می کنیم.....
    هر یک از گناهان ما را خدایی هدایت می کند که ساخته ایم و از غافل از خدای یکتا.


    یارب
    ای خدا با تو سخن می گویم:
    ***
    گر به تو افتدم نظر؛ چهره به چهره، رو به رو .... شرح دهم غم فراق؛ نکته به نکته، مو به مو
    ***

  6. تشکر


  7. #5
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت آذر ۱۳۸۷
    نوشته
    352
    مورد تشکر
    756 پست
    حضور
    15 ساعت 31 دقیقه
    دریافت
    8
    آپلود
    0
    گالری
    0



    سفر این دل درمانده؛ (واقعی: قسمت اول)

    عشق واقعی کجاست؟ اصلا عشق یعنی چه؟

    من دلی را دیدم که به دنبال تجسم عینی عشق می گشت؛ درِ هر خانه که می زد، خنده از بهر سوالش بار می گرفت.
    دل به امید زمان می گشت پی آواز حقیقت، که به جانش داده بودند در مکتب آئین زمان.
    رفت و رفت تا به سر منزل عشاق رسید،
    گفتند: صاحبان خانه همان است که می گردی، تو بی پمر بر نمی گردی؛ این همان خانه ی آمال تو هست که ببینی و بدانی عشقی هست و دروغ نیست!
    چه شور و شوقی بر سراپای دل آندم دیدم،
    به سختی راه آمده بود. آخرین امید؛ در این کوچه بنا ساخته بود، را می جست.
    در زده وارد شد. همه مرغان به قفس زنجیر شده، شاید آن سیمرغ که می گفتند اینجاست.
    پرندگانی در قفس، آب و دونشان دیگر آن نبود که در قصه ها گفته بودند. نه بالی و پری و پنجره ای بهر پرواز کبوتران می دیدی؟!
    دل با همه کبوتران دیده ور شد، با کبوتری که شاید بال و پری می دیدی بر تنش و عشق عینی در دلش به صحبت نشست، امید داشت که مروارید عشق را از او بگیرد.
    از او پرسید از آنچه در دل داری بگو،
    از عشق و ایمانت بگو.
    پاسخی که شنید دل را آشفته ساخت، دیوانه کرد؛ آنهمه راه آمده بود، سال و زمانی آمده بود، راه و بیراه دویده بود تا به این کوچه رسیده،
    دیگر آمالش همه پرپر شد، دیوانه و جنون زده در خود می لرزید.
    نگفتی دل در پاسخ سوالش چه شنیده بود؟
    آری می گفتم او فقط یک جمله شنید: ...
    آری کبوتر حرم که روزی بال و پرش را نمی توانستی ببندی، امروز بال و پر شکسته دیروز خود فراموش کرده و عاشق از در در آمده شده. عاشق آن کس که به دنبال عشق او بوده همه عمر که در وجودش گفته بودند دارد هنوز.... ولی خبری از عشق زلال نبود....
    کبوتران در قفس هر روز زندگی روز را می گذرانند از برای فردا.

    و اما ماجرا دل چه شد؟
    دل که به مرز جنون رسیده بود، شلاق زمان خورده به تن دیده بود. می رفت و می نالید:
    عشق در مکتب آموخته، همه دروغ بود!
    ما را فریفتند به اندیشه ی مردان عشق!
    دیگر نه مردی مانده نه عشقی،
    دیگر نه جنگی مانده نه میدان نبردی،
    دیگر نه عشقی مانده نه میدان زور و پهلوانی، که به پهلوانی بتازند بر میدان و پیشی بگیرند در عشق خدایی.
    دل گول خورده، کتک درس و مشق مکتب عشق را می خورد؛ نه کبوتران مقصر بودند و نه دل!
    دل به آمال و آرزوهایش پر و بال گسترانده بود و اینجا! از کبوتران بال و پر گسترانده، باز ستانده بودند.
    دل، در مرز جنون به خود می تنید حقیقت دیده را و عین مار پوست کنده، لباس زمان گذشته را از تن می کند.
    چه سخت بود برای او باور امروز. امروز او چه می دید، حتی ذره ای هم نیاموخته بود زندگی امروز را.
    هر چه بافته بود بر تنش همه زیبایی خدایی بود که آنهم در زمین نمی گنجید و آسمانی می خواست.
    دل در حین پوست اندازی، می فهمید زندگی رقاص ماهر می خواهد که او هنوز در الفبایش مانده است.
    دل می فهمید خنده ی نَمَکین مردمان را که بر زخمش می نشاندند.
    دل می خواست برود، بال و پرش را نشکسته برود.
    ولی فرشتگان مهلتش را بر جریده ی او ننوشته بودند.
    همین رفتن و خواستنش را بهر رفتن، دل را دیوانه می ساخت که عبورش نمی دادند.
    ......
    مگر داستان خیالی است که تمام شود، ذره ذره ی دل آب شده است از بهر رسیدن به این مرحله.
    .....
    ادامه دارد

    یارب
    ای خدا با تو سخن می گویم:
    ***
    گر به تو افتدم نظر؛ چهره به چهره، رو به رو .... شرح دهم غم فراق؛ نکته به نکته، مو به مو
    ***

  8. #6
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت آذر ۱۳۸۷
    نوشته
    352
    مورد تشکر
    756 پست
    حضور
    15 ساعت 31 دقیقه
    دریافت
    8
    آپلود
    0
    گالری
    0



    سفر این دل درمانده؛(واقعی: قسمت دوم تا این مرحله از زندگی)

    عشق واقعی کجاست؟ اصلا عشق یعنی چه؟

    دل مرور می کرد راههایی که آمده بود همه ی مسیرها را پی یافتن حقیقت عشق برگزیده بود. همه ی هدفش یافتن مروارید عشق خدا بود؛ ولی امروز می دید خبری از راهبه های معبد نیست که فقط خدا در دل آنها بود. امروز دل می فهمید اثری از جانمازی که خاک فرشش بود نیست.
    خبری از آب زلال که بر تن عشاق وضو باشد نیست، آب هست ولی جوشش آن بهر صفا نیست.
    ....
    دل تک تک این واژه ها را از تن می کند، ولی حیف که جایش نمی دانست چه بگذارد، مگر تسلیم این دُور زمان گردد که تا امروزش، سدّی بر آن نهاده بود و نمی گذاشت واردش شود.
    هیچ کسش نمی فهمید درد او را. به خنده هایشان عمیق می ساختند درد او را.
    وای بر دل چه می کشی اکنون که به دروزه های ایمان هم شک داری و به آنچه نمودار کرده در پس آن امید رهایی را.
    دل به درد دیگری هم می سوخت که عاشقانه آمده بود، چرا باید امروز خالی کند آنهمه را و صفر شود.
    دل کودکی نبود که نپخته به شیرینی کوچک شاد شود.
    راهها آمده بود، حرفها و ریشخندها شنیده بود، عمری گذرانده بود که به عشقش پیچد.
    امروز چه می کشی ای دل!
    من می دانم و تو، فقط این درد نهان را پیش کسی باز نگو که به زَخمَت نمکی افزاید.
    خود را نباز ای دل! زندگی را از سر گیر شاید تو محکومی که باشی و بمانی و رنج بکشی از این زندگی نیاموخته و یاد نگرفته.
    پنجره ها را نبند ای دل!روشنایی هست باور کن آفتابی هست که روشن می کند اندیشه را، باور می کنند تو را روزی.
    ای دل نسوزانم، من فقط تو را دارم و تو هم فقط من را. حرف بزن، آن شوخ طبعی هایت کجاست؟ آن شیطنت هایت را نکش. باور کن عشقی هست، خدایی که در این نزدیکی است نامه اش را باور کن.
    شک شیطان بزرگی است که تو را آغوش گرفته است.
    ای دل، کفر می گویی یقین دار پندار آئین خدا را
    ای دل، همتی دیگر کن، یا علی گفته بلند شو
    گریه ها لایق گوهری چون تو نیست. وجودت را به اشک و آه بیمار نکن.
    خودت را باور کن، نباز ای دل...
    من یقین دارم روزی را که وضو از حوض عشق می گیری در قله های پندار عشق خدا،
    و رو به قبله آواز خواهی داد زمزمه ی عاشقانه ی ایمان را،
    آسمان را در زمین تعریف خواهی کرد.....

    ویرایش توسط تاری : ۱۳۸۷/۱۰/۲۷ در ساعت ۱۹:۳۵
    یارب
    ای خدا با تو سخن می گویم:
    ***
    گر به تو افتدم نظر؛ چهره به چهره، رو به رو .... شرح دهم غم فراق؛ نکته به نکته، مو به مو
    ***

  9. تشکر


  10. #7
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت آذر ۱۳۸۷
    نوشته
    352
    مورد تشکر
    756 پست
    حضور
    15 ساعت 31 دقیقه
    دریافت
    8
    آپلود
    0
    گالری
    0



    بنام ایزد منّان

    و امروز به حرف استاد شهید بهشتی رسیدم:

    " در زمین دنبال فرشته نگردید"

    کاش زودتر این جمله ی زیبا را شنیده بودم، اما نه! شاید آن زمان، زمانِ درکش نبود، امروز در یافتم این جمله را،

    باور کردم رفتنم را
    باور کردم اندیشه ی تازه را
    باور کردم سفر زیبای آفرینش را
    باور کردم کُرنش زمین و زمان را
    ....
    در سکوتم دریاب آیینه ها را از وجودِ رفتنم
    در نگاهم باور کن، این سخنها را
    ....

    یارب
    ای خدا با تو سخن می گویم:
    ***
    گر به تو افتدم نظر؛ چهره به چهره، رو به رو .... شرح دهم غم فراق؛ نکته به نکته، مو به مو
    ***

  11. تشکر


  12. #8
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت آذر ۱۳۸۷
    نوشته
    352
    مورد تشکر
    756 پست
    حضور
    15 ساعت 31 دقیقه
    دریافت
    8
    آپلود
    0
    گالری
    0



    آنچه خدا در مسیر انسانها قرار داده، لطفی بیکران از سوی خود بر بندگان خویش می باشد؛ ولی آنچه ما دریافتیم در جستجوی هستی بیکران خود، کمتر به آنچه خدا گفته رسیدیم.
    درک وجود خویشتن، با آمال خداپسندانه کاری است دشوار و رمز آلود. چگونه آنگونه که خدا گفته باشیم و سفر زندگی را با موفقیت به سر ببریم.
    سفر زندگی تنها یک واژه نیست، مفهوم آیینه هاست که مدام خود را ببینی و از خود غافل نباشی که غفلت از خود بلای جانکاه فراموشی ایزد منان را به راه دارد.
    مبادا در این مسیر پر پیچ و تاب طغیان کنی و بر آن نتوانی غالب آیی.
    زندگی را دوباره مرور کنیم، هر لحظه لحظه اش را و هر ثانیه هایش را.

    یارب
    ای خدا با تو سخن می گویم:
    ***
    گر به تو افتدم نظر؛ چهره به چهره، رو به رو .... شرح دهم غم فراق؛ نکته به نکته، مو به مو
    ***

  13. تشکر


  14. #9
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت آذر ۱۳۸۷
    نوشته
    352
    مورد تشکر
    756 پست
    حضور
    15 ساعت 31 دقیقه
    دریافت
    8
    آپلود
    0
    گالری
    0




    یارب، مناجاتم با تو اینک

    خدایا، وقتی گفتم از زبان خودت جوابم را پاسخی گوی، راهو نشونم دادی.
    مشتاقانه اومدم.
    صادقانه ساختم خانه ی ماندن را.
    دوستان همه جمعند و ما بی پاسخ نمی مانیم.
    ولی امروز باز دلم غمگین شد...............
    دلم لرزید...........................
    مگر خانه، خانه ی تو نبود که مرا تا اینجا خواندی؟!
    پس چرا بی پاسخم گذاشتند بندگانت؟

    باور نمی توانم داشته باشم همه رهگذرند، پس چرا من باور کردم بنده بودنت را
    در باورم نمی گنجد، همه رنگ به رنگند و من تنها رنگ تو می دیدم.

    ......
    ای از همه کس به من نزدیکتر، ای خدا
    من گنهکارم، که خنده ام را که چون نعمتی در نهاد من سرشتی، احسان بندگانت کردم.
    من گنهکارم، که هنوز صادقانه می خوانمت.
    من گنهکارم، که امروز خنده هایم را، غریبه ها بر دهانم می زنند و می روند.
    من گنهکارم، که هنوز باور کردم همه یکرنگند.
    من گنهکارم، که امید بستم به جوابی از زبان عاشقانت.
    من گنهمارم،............... خدا
    .............
    این صداقت را از من بگیر و با من مگذار.
    می خواهم امروز رسوا کنم این دل وا مانده را.
    می خواهم امروز فریاد کنم رفتنم را.
    ای خدا.
    ........................

    .... :؟ "خواهی نشوی همرنگ رسوای جماعت شو"


    ...............
    .......
    ..

    یارب
    ای خدا با تو سخن می گویم:
    ***
    گر به تو افتدم نظر؛ چهره به چهره، رو به رو .... شرح دهم غم فراق؛ نکته به نکته، مو به مو
    ***

  15. تشکرها 2


  16. #10
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت آذر ۱۳۸۷
    نوشته
    352
    مورد تشکر
    756 پست
    حضور
    15 ساعت 31 دقیقه
    دریافت
    8
    آپلود
    0
    گالری
    0




    یارب نظر تو بر نگردد

    سفر زندگی ...

    وانکه این کار ندانست در انکار بماند
    ......
    ..

    یارب
    ای خدا با تو سخن می گویم:
    ***
    گر به تو افتدم نظر؛ چهره به چهره، رو به رو .... شرح دهم غم فراق؛ نکته به نکته، مو به مو
    ***

  17. تشکر


صفحه 1 از 2 12 آخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

اشتراک گذاری

اشتراک گذاری

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
^

ورود

ورود