جهت مشاهده مطالب کارشناسان و کاربران در این موضوع کلیک کنید







موضوع: زندگی نامه *شهید سید هادی نصرالله*
-
۱۳۸۷/۱۰/۱۶, ۲۰:۰۷ #1
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۸۶
- نوشته
- 793
- مورد تشکر
- 2,216 پست
- حضور
- 2 ساعت 12 دقیقه
- دریافت
- 7
- آپلود
- 0
- گالری
-
13
زندگی نامه *شهید سید هادی نصرالله*
سحرگاه سرد روز چهار شنبه نوزدهم ژانويه سال 1979 در روستاي بازوريه، پدر، اولين فرزند خود را گرم در آغوش ميگيرد و در گوش او اذان اقامه ميكند: «حي علي الفلاح، حي علي خير العمل».
از بدن نوزاد، شبنم ميتراود و بوي عطرآگين او با نسيم سحر درهم ميآميزد و در بلندترين قله «جبل الرفيع» مسكن ميگزيند. اين رايحه بهشتي، روح «سيد محمدهادي نصرالله» است كه 17 سال بعد به آسمان هفتم عروج ميكند.
از آغازين روزهاي كودكي، نشانههاي نبوغ، تيزهوشي، ثبات شخصيت، خوشرويي، مهرباني، خدمتگزاري و فروتني در سيماي محمدهادي هويدا بود. او همواره براي برادرانش محمد جواد و محمد علي و يگانه خواهرش زينب، برادري مهربان ودوستي وفادار بود.
محمدهادي در سن چهارسالگي وارد مدرسه «الناصر» و سپس مدرسه «الرسول الاعظم(ص)» در شهر بعلبك در منطقه بقاع شد. پس از انتقال خانواده به بيروت، سيد هادي تحصيلات خود را در مجتمع آموزشي «المصطفي» ادامه داد. اين مجتمع بزرگ آموزشي زير نظر حزبالله اداره ميشود.
در سال سوم متوسطه و در حالي كه بيش از 15 سال نداشت، با موافقت پدر، به طور موقت ترك تحصيل كرد تا به صفوف رزمندگان مقاومت اسلامي بپيوندد.
* حضور در صفوف مقاومت
عضويت در تشكيلات حزب الله مستلزم طي مراحل شديد گزينش امنيتي بود كه اين كار در مورد افرادي مانند هادي نصرالله (پسر سيدحسن نصرالله) در زمان ورودش به حزب الله نيز انجام شد.
مسئولان حفاظت اطلاعات حزب الله او را خواستند و درمورد او تحقيق كردند. او با لبخند پاسخ داد: «من پسر سيدحسن نصرالله هستم.» در جوابش گفته شد: «مهم نيست. اطلاعات شخصي ات را بنويس.»
هادي نصرالله پيش پدر خود مي رود و به او مي گويد: «پدر شما دستور داديد كه من را اذيت كنند و اجازه ورود به گروه را به من ندهند.» سيدحسن نصرالله در پاسخ گفت: «سيستم مقاومت اين گونه است بايد جوابگو باشيد.»
و به اين ترتيب سيد هادي نصرالله مجبور شده بود 14 صفحه در مورد خود بنويسد.
حضور در صفوف مقاومت و ميدانهاي رزم، همه توجه و تلاش محمدهادي را به خود معطوف كرده بود و بسياري از روزهاي عمر خود را در جبهههاي جهاد و قهرماني سپري كرد و با ارتفاعات «جبل صافي» و «اللويزه» و «مليتا» انس گرفت. هرگاه به شهر و خانه باز ميگشت، بيش از دو يا سه روز در خانه نميماند. زيرا تاب دوري از دوستان همرزم خود را نداشت و دوري از آنها را با راز و نياز با پروردگار و دعا و تلاوت قرآن جبران ميكرد.
محمدهادي در روز چهارم آوريل سال 1997 با دختر شيخ علي خاتون، پيمان زناشوئي بست. او در دوران نامزدي تلاش كرد از همسرش بانويي نمونه بسازد.
سيد محمدهادي نصرالله كه يكي از رزمندگان مقاومت اسلامي بود و هر لحظه امكان داشت به فيض شهادت نايل شود، كوشيد همسرش را براي چنين روزي آماده كند و سرانجام تلاشهاي او به ثمر رسيد.
* آخرين وداع
آخرين خداحافظيهادي با خداحافظيهاي پيشين متفاوت بود. مادر ميگويد، "«هادي در آخرين خداحافظي بسيار آرام بود و لبخندي پنهان درچهرهاش ديده ميشد، انگار ميخواست چيزي را از من پنهان كند. هنگامي كه به من اطلاع دادند هادي همراه سه رزمنده ديگر مفقود شدهاند، تسليم اراده خدا شدم. به خدا توكل و همه چيز را به او واگذار كردم.»
او در واكنش به اسارت پيكر فرزندش سيدهادي توسط نظاميان صهيونيست ميگويد: «اين پيكر هم مانند اجساد ساير شهيدان مقاومت است، تفاوتي ميان آنان نيست. من نيز مادري چون مادر ساير شهيدان هستم. در اخبار شنيدهام كه دشمن پيشنهاد مبادله پيكر فرزندم با اجساد نظاميان صهيونيست را كرده كه در جريان عمليات ناكام انصاريه در لبنان ماندهاند. او كورخوانده است و بايد پيكر همه شهيدان را بدهد و اسيران را آزاد كند. تنها يك پيكر را قبول نداريم و تسليم پيشنهادات وقيحانه اشغالگران نميشويم.»
* شهادت
روز دوازدهم سپتامبر سال 1997 سه تن از رزمندگان حزبالله در حمله به يكي از مواضع ارتش اسرائيل در نزديكي پايگاه صهيونيستها در محور «سجد» در «جبل الرفيع» در منطقه اشغالي «اقليم التفاح» در جنوب لبنان به شهادت رسيده و پيكر آنان به دست نيروهاي اسرائيلي افتاد. تلويزيون اسرائيل بدون اطلاع از هويت اين سه نفر، تصوير خونآلود آنان را به نمايش گذاشت، به سرعت مشخص شد كه يكي از اين سه تن، سيد هادي، فرزند سيد حسن نصرالله، دبير كل حزبالله است.
انتشار اين خبر همانند بمبي در جامعه لبنان صدا كرد و تحول بسيار مهمي در پي داشت. در تاريخ لبنان، چه در زمان جنگ داخلي و چه در مقابله با تجاوز نظامي اسرائيل، هيچگاه ديده نشد كه فرزند يكي از رهبران گروهاي سياسي و يا شبه نظاميان در راه مبارزه كشته شده باشد.
اين واقعه، موجي از احساسات جوشان همدردي، احترام و شيفتگي را نسبت به دبير كل حزبالله در ميان همه طوايف مذهبي لبنان در پي داشت، به گونهاي كه همه آحاد ملت لبنان از هر دين و مذهبي، تحت تأثير شديد اين واقعه قرار گرفتند. رهبران سياسي لبنان نيز يكي پس از ديگري به ديدار سيد حسن نصرالله رفته و ضمن گفتن تبريك و تسليت به مناسبت شهادت سيد هادي نسبت به شخصيت مبارز و صادق دبير كل حزبالله، مراتب قدرداني و احترام خود را ابراز داشتند. اين ابراز همدردي و احترام منحصر به لبنان نبود و افرادي چون امير عبدالله، وليعهد عربستان نيز براي نخستين بار در تاريخ حزبالله، با ارسال پيام تسليت براي دبير كل حزبالله، حمايت خود را از مقاومت اسلامي اعلام كرد.
* بازگشت پيكر ...
شنبه شب مورخ 27 ژوئن سال 1998، سيد حسن نصرالله دبيركل حزب الله لبنان در دفتر كارش، منتظر ورود كاروان پيكرهاي شهداي لبناني بود كه در پي مذاكرات غيرمستقيم و موفقيت آميز ميان حزبالله و اسرائيل، به ميهن باز ميگشتند. پيكرها كفن پوش و در پرچم سرخ رنگ لبنان پيچيده شده بودند.
آقاي دبيركل چهره آرام رهبر چهل سالهاي را داشت كه ظاهري ساده و آراسته و محاسن سياه و انبوهش كه مرزي بين عمامه سياه و محاسن او ديده نميشد، چشم همگان را خيره ميكرد.
او منتظر رسيدن پيكر فرزند خود، سيد هادي بود كه يك سال قبل در نبرد با صهيونيستها در منطقه اشغالي «سجد» در نوار امنيتي جنوب لبنان به شهادت رسيده بود.
درك احساس سيد حسن نصرالله درباره بازگشت پيكر فرزندش چندان دشوار نبود، اما سخن درباره تحصيلات، نوجواني، همسالان، داوطلب شدن سيد هادي براي حضور در ميدان رزم، آخرين ملاقات او با پدر و واكنش مادر دادغديده، بسيار دشوار بود.
در ميان سخنان سيد حسن، اين نكته توجه همه را جلب كرد. او گفت كه خبر شهادت فرزندش سيد هادي و سه نفر از همرزمان او را روز جمعهاي به او اطلاع دادند كه فرداي آن روز قرار بود مراسم پرشوري با حضور توده مردم به منظور همبستگي با مقاومت برگزار شود.
سيد حسن نصرالله گفته بود: «سعي كردم با لغو مجلس عزاداري، برنامه مراسم را تغيير دهم تا برخي از افراد تصور نكنند كه به خاطر هادي و همرزمان او ترتيب داده شده است. اين شيوه مناسبي براي استقبال از پيكرهاي شهدا نيست. بر شهيد نبايد گريست. شهيد الگو و اسوه و مايه عزت و سربلندي امت است. طبق برنامه قرار بود كه بعد از مراسم عزاداري سخنراني كنم. هنگامي كه پشت تريبون قرار گرفتم با دهها دوربين تلويزيوني با نورافكنهاي قوي روبرو شدم. گرما فوقالعاده طاقت فرسا بود. به ويژه اين كه نورافكنها حرارت زيادي توليد ميكردند و به چشم انسان آسيب ميرساندند مخصوصا براي كساني مثل من كه از عينك استفاده ميكنند، خيلي دشوار است.
سخنراني را مثل هميشه شروع كردم و لحظاتي بعد احساس كردم چيزي را نميبينم. از شدت گرما، عرق از سر و صورتم سرازير شده و شيشههاي عينكم را پوشانده بود. خواستم دستم را دراز كنم و از روي ميز تريبون دستمال كاغذي بردارم و عرق روي چشم و صورتم و دست كم شيشههاي عينكم را تميز كنم. اما در يك لحظه به فكرم رسيد كه برخي از دوربينهاي تلويزيوني ممكن است برنامه توليدي خود را به اسرائيل بفروشند و همه گمان كنند كه من براي فرزندم گريه و اشكهايم را پاك ميكنم، بنابراين ترجيح دادم صورتم خيس بماند، ولي به دست دشمن بهانه ندهم كه بگويد پدر داغديده، پشت تريبون ايستاده بود و براي جوان ارشد خود گريه ميكرد و در عين حال ديگران را به شهادت در راه خدا فرا ميخواند. من يكي از خانوادههاي شهدا بيش نيستم».
پيكر چهل شهيد را زير يكي از سولههاي فرودگاه بينالمللي بيروت، كنار يكديگر چيده بودند. دسته موزيك گارد رياست جمهوري براي نواختن مارش عزا وارد فرودگاه شد تا به شهداي راه آزادي ميهن اداي احترام كند. سيد حسن نصرالله نيز با يكايك پيكرهاي شهدا خداحافظي كرد تا به پيگر فرزند خود سيد هادي نزديك شد و در گوش عزيزش كلماتي را زمزمه كرد. سپس بر پيكر همه شهدا نماز اقامه و با همه آنان خداحافظي كرد و مانند ساير خانوادههاي شهدا به سراغ كار خود رفت، با اين تفاوت كه او رهبر و مسئول كاروانيان آزاد سازي لبنان است.
* مراسمي ويژه براي تشييع تازه داماد
پرچمهاي زرد رنگ، حزبالله و پلاكاردهاي تبريك و تسليت شهادت بر در و ديوار ورودي حسينيه حضرت زينب(س) آويخته شده بودند. مادر و بازماندگان شهيد آرزو داشتند مراسم عروسي سيد هادي را در اين حسينيه برگزار كنند و به زودي از آنجا به خانه زناشويي برود. در جايگاهي در صدر مجلس، دسته گل بزرگي به چشم ميخورد و عكس شهيد، ميان گلها قرار داده شده بود. قاريان به ترتيب، آيههاي قرآن را تلاوت ميكردند. دختران نيز داوطلبانه شيريني و حلوا ميان عزاداران توزيع ميكردند. پلاكاردهاي تبريك شهادت سيدهادي نصرالله به امام زمان(عج) و امام خميني (ره) و سيد حسن نصرالله، ديوار حسينيه را پوشانده و روي يكي از اين پلاكاردها نوشته شده بود كه وعده پيروزي ما بر اسرائيل، در كنار گذرگاههاي مرزي فلسطين اشغالي است.
درصدر مجلس مادر شهيد و در سمت راست او، نامزد شهيد، دوشيزه بتول شيخ علي خاتون و نزديك او زينب نصرالله خواهر دوازده ساله شهيد و در سمت چپ فاطمه ياسين، مادر بزرگهاي پدري و مادري شهيد نشستهاند.
«خدا به شما پاداش نيك بدهد» و «شهادت برشما مبارك باشد» از جمله عباراتي بودند كه پيوسته به گوش بانو فاطمه ياسين، همسر سيد حسن نصرالله، ميرسيد. چشمان گريان برخي از تسليتگويان و سخناني نظير همه ما به شهادت ايمان داريم، اما توان تحمل چنين لحظاتي را نداريم، مادر شهيد را آزار ميدهند. عبارات تحريكآميز برخي از زنان هرگز خللي در صبر و شكيبايي مادر شهيد به وجود نميآورد. بانويي به مادر شهيد گفت، «در تلويزيون همسرتان را آرام ديدم. انتظار نداشتم شما را هم اين قدر آرام و شكيبا ببينم، زيرا شما مادر هستيد».
فاطمه ياسين با افتخار بيان ميكند: «گمان ميكنم درتربيت فرزندم موفق بودهام. با شهادت او بهرهمند شدم. زيان نكردهام و بيترديد روز قيامت، نزد اهل بيت(ع) از من شفاعت خواهد كرد. اين دنيا گذرگاه آخرت است و هادي راه را كوتاه كرد.»
* شهادت سيد هادي از نگاه پدر
سيد حسن نصرالله اينگونه شهادت فرزند خويش را روايت مي كند: گاهي عملياتي در داخل مناطق اشغالي داشتيم. شهيد هادي در برخي از اين رشته عمليات شركت مي كرد. در يكي از آن رشته عمليات در منطقه اقليم التفاح ايشان با تعدادي از برادران رزمنده با گروهي از نظاميان صهيونيست برخورد كرد و در درگيري با اين گروه، هادي و دو تن از برادران شهيد شدند. بعد از آن بين رزمنده هاي ما و صهيونيست ها درگيري گسترده اي رخ داد و كار به جايي رسيد كه تعدادي از سربازان و افسران ارتش لبنان نيز در كنار رزمندگان ما عليه صهيونيست ها وارد عمل شدند و جنگنده هاي دشمن منطقه را به شدت بمباران كردند و تعدادي از ارتشي هاي لبنان را هم به شهادت رساندند.
اين حادثه خيلي مهم بود چرا كه براي اولين بار تعدادي از نيروهاي ارتش در كنار رزمندگان مقاومت به شهادت رسيدند.
شايد حضور هادي ميان شهدا، اين حادثه را براي مردم پررنگ تر و برجسته تر نشان داد و از نظر سياسي و رسانه اي خيلي مهم جلوه كرد، اما از نظر بنده هادي كه پسر من است مثل ديگر شهداست و هيچ ارزش فوق العادهاي در قياس با ديگر شهدا ندارد. او هم مثل ديگر شهدا و رزمندگان است كه در ميدان شرف و عزت به شهادت رسيده اند.
شهادت پسر من حالت خاصي در حزب الله نيست. در جنك اخير (جنگ 33روزه) و سال هاي طولاني مقاومت سران و فرماندهان حزب الله همگي فرزندانشان در خطوط مقدم نبرد با صهيونيست ها بوده اند. حتي در جنگ اخير تعدادي از بچه هاي فرماندهان حزب الله در خط مقدم با دشمن مي جنگيدند. نمي گوييم بچه فلان شخص، فلان جا مي جنگد. اينها در حزب الله طبيعي است. هادي هم در مقاومت بود و در خطوط مقدم خدمت مي كرد و چون شهيد شد همه فهميدند كه در خط اول نبرد با دشمن بوده است.
اين را با تاكيد عرض مي كنم كه بچه هاي فرماندهان و سران حزب الله در طول سال هاي مقاومت و جنگ اخير همگي در خطوط مقدم بوده اند.
چيزي كه رخ داده مخصوص شخص من و پسر بنده نيست كه در خطوط مقدم باشد و شهيد شود.
ویرایش توسط گل نرگس : ۱۳۹۰/۰۱/۰۹ در ساعت ۱۷:۵۸
[SIGPIC][/SIGPIC]
اللهم انی اسئلک بحق روح ولیک
علی بن ابی طالب
الذی مااشرک بالله طرفه عین ابدا
ان تعجل فرج ولیک القائم المهدی
--------------------------------------
همه نام بسیج در گمنامی است و عزت او در مظلومیت او و افتخار او حضور در صحنه های حساس در روز های حادثه.... بسیجی دلگیر نباش ،تو خار چشم دشمنی....
-
تشکر
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
اشتراک گذاری