جهت مشاهده مطالب کارشناسان و کاربران در این موضوع کلیک کنید







موضوع: **اسلام بعد از شهادت امام حسين - (مختار...)
-
۱۳۸۷/۱۰/۲۲, ۱۰:۱۳ #1
- تاریخ عضویت
آبان ۱۳۸۷
- نوشته
- 168
- مورد تشکر
- 413 پست
- حضور
- 8 دقیقه
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
**اسلام بعد از شهادت امام حسين - (مختار...)
قيام مختارمختار بن ابی عبیده ثقفی از مردم طائف است. وی در سال یکم هجرت متولد شد. در زمان خلافت عمر همراه پدر خود به مدینه رفت. پدرش در واقعه یوم الحجر در عراق به قتل رسید. مختار بعدها از شیعیان شد، تا جایی که زمانی که مسلم بن عقیل به کوفه آمد، در منزل او اقامت گزید. مختار زمانی که ابن زیاد مسلم را دستگیر و به قتل رساند، در کوفه نبود. وقتی به کوفه وارد شد به دست عمال عمرو بن حریث دستگیر شد.
در تمام مدتی که جریان کربلا رخ داده ،در زندان بود تا اینکه بعدها با وساطت عبدالله بن عمر از زندان آزاد و مجبور به سفر به طائف گردید.
وی یک سال در طائف سکونت گزید. در آن زمان، عبدالله بن زبیر حاکم مکه بود. پس از بازگشت مختار به مکه، ابن زبیر او را دعوت به همکاری کرد. او نیز با گرفتن تعهد مبنی بر اینکه در کارها او را شریک خویش قرار دهد با او بیعت کرد. در جریان محاصره مکه توسط سپاه اموی، مختار نیز در کنار دیگران بشدت از حرم الهی دفاع کرد. پس از پایان محاصره، مختار به کوفه بازگشت. در این زمان کوفه به دست طرفداران عبدالله بن زبیر افتاده بود.
ورود او به کوفه مصادف با آمادگی توابین برای خروج از شهر بود. طبعاً مختار نمی توانست در مقابل سران توابین قد علم کند. به همین جهت صبر کرد تا عاقبت کار توابین مشخص گردد. پس از خروج توابین از شهر، قاتلین امام حسین «ع که از ناحیه مختار هراس زیادی داشتند، حاکم زبیری کوفه را وادار کردند تا مختار را زندانی کند. مختار دوباره زندانی شد، اما پس از مدتی با شفاعت عبدلله بن عمر نزد ابن زبیر آزاد گردید.
وی پنهانی مشغول آماده کردن قیام خود گشت و از بازماندگان توابین خواست تا آماده باشند. او آن را به کتاب خدا، سنت رسول، انتقام خون اهل بیت، دفاع از ضعفا و جهاد با کسانی که حرام اسلام را حلال کرده اند،دعوت می کرد. مختار شیعیان را در محلهای خاصی گرد هم می آورد و خود را به عنوان نماینده محمد بن حنفیه مطرح می ساخت. گروهی از شیعیان نزد محمد بن حنیفه در مدینه رفتند و از او در این باره پرسیدند. محمد بن حنیفه نیز به صورت سر بسته و مبهم از مختار حمایت کرد، یعنی گفت که:
من دوست دارم تا خدا به دست هر کسی که خود از بندگانش می خواهد، انتقام ما را بگیرد.اما این سخنان به صورت حمایت رسمی محمد بن حنفیه از مختار در میان شیعیان منتشر و موجب شد تا شیعیان زیادی به وی بپیوندند. مختار در پی افراد نیرومند و پر نفوذی بود که بتواند پایگاه خود را مستحکم نماید.
از جمله آنان ابراهیم بن اشتر، فرزند مالک اشتر بود که توانست او را به سوی خود جلب کند. بالاخره در شب چهاردهم ربیع الاول سال 66 شورشی آغاز گشت. دسته های سپاهیان او در شهر می گشتند تا هر که می خواهد به آنان ملحق شود. در جریان تسخیر شهر کوفه توسط نیرو های مختار، درگیری های متعددی رخ داد.
سرانجام کوفه بدست مختار افتاد و عبدالله بن مطیع حاکم زبیری مخفیانه از شهر خارج شد. وی با مردم شهر به عنوان امیر آنها بیعت کرد.اما اشراف کوفه که از مختار هراس داشتند دست به قیام زدند، که قیامشان سرکوب شد. پس از این جریان مختار ماموریت اصلی خود یعنی کشتن قاتلین امام حسین را آغاز کرد. وی اعلام کرد: هر کس در خانه خویش را به روی خود ببندد، امنیت خواهد داشت، مگر کسی که در ریختن خون فرزندان پیامبر مشارکت داشته باشد، بسیاری از اشراف که در ماجرای کربلا دست داشتند به سمت بصره فرار کردند. اما یاران مختار بسیاری از آنان را دستگیر کرده و نزد مختار می آوردند. او نیز دستور می داد که آنان را به قتل برسانند. حتی دست و پای بعضی را که جرمشان سنگینتر بوده قطع کرده و به قتل می رساندند. تعداد تخمینی کسانی که به جرم شرکت در حادثه کربلا کشته شدند، حدود سه هزار نفر ذکر شده است.
از جمله این افراد شمر بن ذی الجوشن، حرمله و عمر بن سعد را می توان نام برد.
بعد از این وقایع، مختار سپاهی را به سمت مدینه فرستاد تا مدینه را از تسلط عبدالله بن زبیر، خارج ساخته و به این ترتیب زمینه را برای حاکمیت شیعی بر حجاز آماده کند. اما این سپاه از سپاه عبدالله بن زبیر، شکست خورد. مختار حتی نامه ای هم به محمد بن حنفیه نوشت که در آن هدفش را تصرف بلاد برای حاکمیت او ذکر کرده و از او خواست تا سپاهی را به سوی مدینه گسیل کند. اما محمد بن حنفیه با تمجید از او و نیتش، آنرا نپذیرفت. مهم ترین اقدام مختار را می توان مقابله با سپاه شام دانست. این جنگ در سال 67 هجری میان سپاه اعزامی مختار به فرماندهی ابراهیم بن مالک اشتر و سپاه شام به فرماندهی عبیدالله بن زیاد، حصین بن نمیر سکونی، شرحبیل بن ذی الکلاع سپاه شام نیز شکست خورده و متفرق گردید. حمله سپاه زبیریان به فرماندهی مصعب بن زبیر را باید پایان کار مختار به حساب آورد. آنها می خواستند مختار را سرکوب کرده و کوفه را زیر سلطه خود درآورند. در این رابطه افرادی چون محمد بن اشعث بن قیس که از قاتلین امام حسین بود، در شمار افرادی بود که به عنوان یکی از فرماندهان نیروهای زبیری به کوفه حمله برد. جریان درگیری به نفع زبیریها خاتمه یافت و مختار با گروهی از یارانش به شهادت رسیدند. (سال 67 هجری(
گرچه ممکن است انگیزه های مختار کاملاً حق نبوده باشد، اما او کسی است که با انتقام گرفتن از قاتلین اهل بیت، دل امامان شیعه را شاد کرد.
قال الله تعالی
اليس الله بكاف عبده
آيا خداوند براي بنده كافي نيست
تلاش کن چیزی را که دوست داری بدست آوریوگرنه مجبور می شویچیزی را که بدست آوردی دوست داشته باشی
-
-
۱۳۸۷/۱۰/۲۲, ۱۵:۳۶ #2
- تاریخ عضویت
آبان ۱۳۸۷
- نوشته
- 168
- مورد تشکر
- 413 پست
- حضور
- 8 دقیقه
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
عبدالله بن زبيراو پسر زبیر بن عوّام خواهر زاده خدیجه بنت خویلد همسر رسول الله بود. مادرش اسماء دختر ابوبکر و از طایفه بنواسد بود و در مکّه، دین اسلام را پذیرفت. پس از رحلت پيامبر، عمر او را برای جنگ با ساسانیان به ایران فرستاد. عبدالله بن زبیر، در جنگ با روم شرقی نیز در سپاه مسلمانان میجنگید. پس از این که اميرالمومنين به خلافت رسید، او و پدرش زبیر به همراه عایشه، راه بصره را پیش گرفتند. به پیشنهاد عبدالله بن زبیر، حاکم بصره عثمان بن حنیف انصاری را از شهر راندند. عبدالله بن زبیر، در جنگ جمل بر علیه علی(ع) جنگید. با به خلافت رسیدن معاویه، ابن زبیر از سیاست کناره گیری کرد امّا وقتی مساله جانشینی یزید مطرح شداز کسانی بود که تن به بیعت بایزید نداد. وی شبانه به مکه گریخت و در آنجا همواره در کنارکعبه به نماز و طواف مشغول شد. با ورودامام حسین علیه السلام به مکه عبدالله هر روز یا دو روز در میان یک بار به زیارت آن امام می رفت، ولی در اضطراب به سر می برد، زیرا به خوبی می دانست که مادامی که امام حسین علیه السلام در مکه هست کسی با وی بیعت نخواهد کرد، زیرا امام علیه السلام دارای موقعیت خاص اجتماعی بود و مردم بیشتر از او اطاعت می کردند.
هدف ازتظاهر عبدالله بن زبیر به عبادت به دام انداختن افراد بود؛ چرا که حضرت امیرالمومنین علیه السلام درباره او فرموده بود: به نام دین دام می گستراندتا دنیا را به دست آورد. بدون تردید عبدالله بن زبیر در مبارزه با حکومت اموی هدفش الهی نبود، بلکه در اندیشه به دست آوردن قدرت و زمامداری به سر می برد و این حقیقت راعبدالله بن عمر هنگامی روشن کرد که همسرش اصرار داشت با عبدالله بن زبیر بیعت کند وبرای او از طاعت و تقوای عبدالله بن زبیر سخن گفت. وی در پاسخ همسرش گفت: آیا مرکبهایی را که معاویه درایام حج بر آنها سوار بود مشاهده نکردی؟ من بر این باورم که ابن زبیر هدفی جزدستیابی به آن شکوه و جلال را ندارد و عبادت و طاعت خدا را در این مسیر به کارگرفته است.
وقتی خبر شهادت امام حسین علیه السلام به مکه رسید واو از آن آگاه شد، خطبه ای خواند و گفت: اهل عراق مردمی بی وفا و تبهکار، و اهل کوفه بدترین مردم عراق اند! حسین را فرا خواندند تا او را امیر خویش گردانند و امور خود را به دست اوبسپارند تا شر دشمن را از سرشان کم کند و معارف اسلامی را که بنی امیه از بین برده اند، دوباره برگرداند،ولی چون به نزد ایشان رفت، بر او شوریدند، از او خواستند دست خود را در دست آن نابکار ملعون،پسر زیاد، بگذارد، ولی حسین مرگ شرافتمندانه را بر زندگی ننگین برگزید. خدای رحمت کند حسین را و رسوا سازد کشنده وی را وکسی را که به قتل او فرمان داد. آیا پس از این مصیبت، کسی به عهد و پیمان بنی امیهپایدار خواهد ماند؟! یا کسی پیمان این بی وفایان جفاکار را باور خواهد کرد؟به خدا سوگند که حسین روزها روزهدار بود و شبها به عبادت خدا میایستاد. او به رسولخدا از این تبهکارزاده نزدیکتر بود؛ به جای قرآن، گوش به آواز طرب نمی داد، به جای ترس از خدای تعالی، به لهو و لعب نمیپرداخت و به جای روزه میگساری نمیکرد؛ درعوض شبزندهداری، به صدای نای و زنار گوش فرا نمی داد و مجالس ذکر را به میمونبازی بدل نمی کرد! افسوس که او را کشتند! این مردم جزای کار خود را خواهنددید.
سپس عبدالله بن زبير در آن جا ادّعای خلافت کرد. یزید حصین بن نمیر را برای جنگ با ابن زبیر به مکه فرستاد. لشکر یزید، ابن زبیر را در مکّه محاصره کرد اما با مرگ یزید، این محاصره نیز پایان یافت. با مرگ یزید، اعراب دمشق خلافت ابن زبیر را اعلام کردند. در مصر و عراق هم عبدالله را خلیفه میدانستند تا این که مروان حکم به یاری کلبیها به دمشق دست یافت و خود را خلیفه خواند. پس از مرگ مروان حکم، عبدالملک به خلافت رسید. او حجّاج بن یوسف ثقفی را برای فتح مکه به سوی حجاز فرستاد. حجّاج بن یوسف با یک لشکر دوازده هزار نفری به جنگ عبدالله بن زبیر رفت. در سال ۷۳ هجری، مکّه سقوط کرد و به دست امویان افتاد. عبدالله بن زبیر نیز به فرمان حجّاج بن یوسف کشته شد.
ویرایش توسط hamid reza : ۱۳۸۷/۱۰/۲۲ در ساعت ۱۵:۴۳
قال الله تعالی
اليس الله بكاف عبده
آيا خداوند براي بنده كافي نيست
تلاش کن چیزی را که دوست داری بدست آوریوگرنه مجبور می شویچیزی را که بدست آوردی دوست داشته باشی
-
-
۱۳۸۷/۱۰/۲۳, ۱۴:۰۴ #3
- تاریخ عضویت
آبان ۱۳۸۷
- نوشته
- 168
- مورد تشکر
- 413 پست
- حضور
- 8 دقیقه
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
قيام توابين
مدتی پس از واقعه كربلا، كوفه تحت حاكميت شوم امويهاو عامل آنها عبيد الله بن زياد بود. در آن موقع گرچه شيعيان سركوب شده بودند، اما هنوز خطر عمده همان شيعيان بودند. مشكل شيعيان درکوفه از دو جهتبود، يكى از ناحيه امويان و ديگر از سوى اشراف و بسيارى از كوفيان كه در كربلا به جنگ امام حسين(ع)رفته و لزوما موضع ضد شيعى داشتند. اكنون كه گروهى از شيعيان در صدد بودند تا انتقام امام حسين (ع) را بگيرند، لاجرم با خود مردم كوفه نيز درگير بودند.
با هلاكت يزيد در سال شصت و چهار، بتدريج وضع بنىاميه رو به وخامت گذاشت و شام براى آينده حكومت دچار درگيرى و آشفتگى شد، اين درگيرى بين طرفداران عبدالله بن زبير از يك طرف و حاميان مروان بن حكم از طرف ديگر بود. پيامد چنين مسالهاى ضعف حاكميت بنىاميه در عراق بود كه پس از مدتى به برچيده شدن حاكميت آنها انجاميد، تا اينكه عبدالملك در آغاز دهه هفتاد باز عراق را به زير سلطه امويها درآورد. شيعيان از اين فرصت استفاده كردند و در ادامه تلاشهايى كه از سال شصت و يك به بعد براى آماده ساختن نيروها و تهيه سلاح صورت داده بودند، شروع به جمع آورى نيرو كردند.
چهار نفر از شيعيان معروف كوفه، مسيب بن نجبه، عبد الله بن سعد بن نفيل، رفاعة بن شدادوعبد الله بن وال، در كنارسليمان (از صحابه پيامبر (ص) و از ياران امام على (ع)) كار سازماندهى مردم را به عهده گرفتند. در جلسهاى كه تشكيل شد، بسيارى از شيعيان معروف كوفه در آن شركت كردند. رهبران شيعه در اين گردهمايى به سخنرانى پرداخته و تكيه كلام آنها جبران ظلمى بود كه در حق اهل بيت پيامبر (ص) كرده و او را تنها گذاشته بودند. آنها با استناد به آيه شريفه يا قوم انكم ظلمتم انفسكم باتخاذكم العجل فتوبوا الى بارئكم فاقتلوا انفسكم در پى توبه و كشته شدن خويش بودند تا خطاى خود را جبران كنند. سلیمان در اولين اقدام خود نامهاى به سعد بن حذيفة كه از شيعيان و ساكن مدائن بود نوشت و از او خواست تا در صورت تمايل همراه ديگر شيعيان مدائن - كه از جمله شهرهاى شيعهنشين معروف است - به يارى آنها بشتابند. او گفت كه آنها زمان و مكان خروج را معين كرده - اول ربيع الاول سال 65 - و آنها نيز افراد و تجهيزات لازم را فراهم كنند و محل آن «نخيله» لشكرگاه معروف كوفه خواهد بود.
زمانى كه توابين، جنبش خود را آغاز كردند، شهر كوفه و بصره در دست عمال عبد الله بن زبير بود. عبيد الله بن زياد با شنيدن اخبار شام، از عراق فرار كرد و به علت اين كه تشكيلات ديگرى براى جايگزينى وجود نداشت، عبد الله بن زبير كه از سال شصت و يك به بعد در مكه قدرت را به دست گرفته بود، عمال خود را روانه عراق كرد و بدين صورت «شرق اسلامى» به دست زبيرىها افتاد. در اين زمان شخصى به نام عبد الله بن يزيد انصارى در مقام حاكم و ابراهيم بن محمد بن طلحه مسئول امور خراج در اين شهر بودند.
اشراف كوفه كه هميشه در باطن و ظاهر، به حمايت از بنىاميه مىپرداختند، با شنيدن ظهور احتمالى يك حركتشيعى، دستبه دامن آل زبير شده و پيرامون او را گرفتند. جمعيتشيعيان و نيز كسانى كه متمايل به آن بودند نیز گرد سليمان جمع شدند.
مساله مهم براى توابين عكس العملى بود كه مىبايد در قبال اشراف و نيز حاكميت كوفه داشته باشند. اين دو مساله در ارتباط با يكديگر بود، هم بدان دليل كه شهر در دست حاكم زبيرى آن بود و هم اينكه اشراف جزو حاميان اين حكومت بودند و طبعا شيعيان نمىتوانستند با آنها وارد درگيرى شوند.
عبد الله بن يزيد والى زبيرى شهر در آغاز با اتخاذ يك موضع فريبكارانه كوشيد، تا توجه شيعيان را به سوى شام جلب كرده و آنها را به سوى سپاه اعزامى شام كه عبيد الله بن زياد فرماندهى آن را بر عهده داشت بفرستد. او گفت كه اگر آنها به دنبال قاتلين حسين بن على (ع) هستند روشن است كه قاتل حسين بن على ابن زياد است، در اين صورت توابين نمىبايست در داخل شهر كشت و كشتارى به راه بيندازند. چنين رفتارى موجب شد تا شيعيان به صورت علنى فعاليت خود را آغاز كنند و براى رفتن به سمت شام خود را تجهيز نمايند.
رفتن به سمت شام، مورد رضايت خود سليمان نيز بود زیرا و ی نیز معتقد بود که مسبب اصلى ماجرا عبيد الله بن زياد است.در همين گير و دار، مختاركه از شيعيان معروف بود، به كوفه آمد. او معتقد بود كه چنين كارى تنها سبب كشته شدن شيعيان خواهد شد. اين تبليغات سبب شد كه عدهاى از شيعيان گرد او جمع شوندو حدود يك چهارم كسانى كه با سليمان بيعت كردند، به هواخواهى از مختار پرداختند.
در اين زمان مروان در شام بر ضحاك بن قيس غلبه يافته و سپاهى را به سمت عراق اعزام كرد. روشن بود كه توابين نمىتوانستند در برابر آنها ايستادگى كنند. حاكم زبيرى كوفه نيز از موضع اولى خود برگشته و پيامى نزد سليمان فرستاد تا اندكى صبر كند كه او نيز سپاهى آماده نمايد تا با هم در مقابل عبيد الله بن زياد ايستادگى كنند. دليل اين موضع جديد آن بود كه به هر روى حجاز در معرض خطر جدى از ناحيه شام قرار داشت. بويژه كه اگر توابين شكست مىخوردند، شاميان در حمله به عراق جدىتر مىشد. سليمان در آن زمان اين پيشنهاد را نپذيرفت. او مىگفت كه در صورت پذيرش اين همكارى، تعدادى از نيروها متفرق خواهند شد و ما ديگر نمىتوانيم چنين سپاهى را فراهم آوريم.
توابين در آغاز به سمت كربلا رفتند و در كنار مزار حسين بن على (ع) پس از گريه و زارى فراوان از خدا خواستند تا توبه آنها را بپذيرد. پس از آن يكايك با امام شهيد وداع كرده، به سمت جصاصه و از آنجا به انبار و منطقه صدور رهسپار شدند. مسير حركت آنها به سوى شام بود و لذا به سوى نقطه هيت و بعد از آن به قرقيساء رفتند. در آنجا زفر بن حارث، كه جزو مخالفين حكومت مروان پس از درگيريهاى داخلى شام بود، از توابين استقبال كرد و با تجهيز آنها، آگاهيهايى نسبتبه منطقه درگيرى در اختيار آنها نهاد. بعد از آن به سمت سپاه شام حركت كردند.
هنگامى كه فاصله چندانى با دشمن نداشتند مسيب بن نجبه با شمارى از توابين به عنوان نيروهاى مقدم به سوى دشمن رفت و با يك حمله سپاه مقدم آنها را فرارى داده و غنائمى نيز از آنها گرفت. پس از آن دو سپاه به يكديگر رسيدند. دشمن اموى پيشنهاد كرد اكنون پس از مردن مروان، حكومت فرزند او عبد الملك را بپذيرند. در مقابل، توابين چون شيعه بودند، گفتند: آنها عبد الملك را به خاطر قتلها و كشتارهايى كه كرده تحويل آنها دهند. پس از آن به همراهى يكديگر سراغ عبد الله بن زبير رفته او را خلع كنند و آنگاه حكومت را به دست اهل بيت پيامبر (ع)، بسپارند. طبيعى بود كه هيچكدام زير بار يكديگر نروند.
درگيرى آغاز شد. روز اول دشمن شكستخورد، اما از آنجا كه در روزهاى بعد همواره نيروهاى تازه نفس دشمن بدانها ملحق مىشد و تعدادشان افزايش مىيافت، بتدريج فشار بر توابين شديدتر شد. به سپاه دوازده هزار نفرى كه همراه حصين بن نمير بود، روز دوم هشت هزار نفر ديگر اضافه شدند و روز سوم جنگ، سليمان و پس از آن مسيب بن نجبه به شهادت رسيدند. مدتى بعد عبد الله بن وال كه قرار بود پس از آن دو، فرماندهى را بپذيرد، به شهادت رسيد. فرمانده ديگر توابين، عبد الله بن سعد، نيز به شهادت رسيد. هنگامى كه نوبتبه رفاعة بن شداد رسيد، بقاياى سپاه را جمع آورى كرده و شبانه به سمت عراق بازگرداند.
قرار بود شيعيان مدائن و بصره بدانها ملحق شوند، اما آنها نتوانستند به موقع خود را به توابين برسانند. حدود يكصد و هفتاد نفر از شيعيان مدائن و سيصد نفر از شيعيان بصره به رهبرى مثنى بن مخربة در حالى كه به سوى توابين مىآمدند، با بقاياى توابين، كه به عراق باز مىگشتند، برخورد كرده و آنها نيز برگشتند.
نويسنده :محمدرضا سماک امانی
ویرایش توسط hamid reza : ۱۳۸۷/۱۰/۲۳ در ساعت ۱۴:۱۰
قال الله تعالی
اليس الله بكاف عبده
آيا خداوند براي بنده كافي نيست
تلاش کن چیزی را که دوست داری بدست آوریوگرنه مجبور می شویچیزی را که بدست آوردی دوست داشته باشی
-
تشکر
-
۱۳۸۷/۱۰/۲۵, ۱۰:۲۴ #4
- تاریخ عضویت
آبان ۱۳۸۷
- نوشته
- 168
- مورد تشکر
- 413 پست
- حضور
- 8 دقیقه
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
مروان حكم
ابن ابی العاص ابن امیه بن عبد مناف مکنی به ابوعبدالملک و سرسلسله بنیمروان بود. در سال دوم هجرت در مکه متولد شد و در طائف پرورش یافت. پدرش حکم بن ابی العاص از استهزاکنندگان رسول خدا و مطرود آن حضرت بود. مروان و پدرش به زبان رسول خدا مورد لعنت قرار گرفته اند. مروان و پدرش به حکم و دستور رسول خدا از مدینه تبعید شدند و حق ورود به مدینه را نداشتند. با آن که عثمان برای رفع تبعید، چند بار نزد پیامبر اکرم از آنان شفاعت کرد، ولی مورد قبول حضرتش واقع نشد.
در زمان خلافت ابوبکر نیز عثمان به شفاعت آنان پرداخت ولی ابوبکر گفت: من تبعیدی و راندهشده رسول خدا را به مدینه راه نمیدهم. در زمان خلافت عمر باز هم عثمان برای بازگشت آنان به مدینه اقدام کرد ولی عمر هم گفت: من تبعیدی و راندهشده رسول خدا را به مدینه راه نمیدهم. تا اینکه عثمان خود به خلافت رسید و وسیله بازگشت مروان و پدرش حکم بن ابی العاص را به مدینه مهیا کرد.
مروان از خاصان و دبیران عثمان شد و به دامادی عثمان نائل آمد. وقتی عثمان به قتل رسید، همراه طلحه و زبیر و عایشه رهسپار بصره گردید و در جنگ جمل مغلوب و دستگیر شد. امیرالمؤمنین با شفاعت امام حسن علیه السلام او را عفو فرمود ولی بیعت او را نپذیرفت و فرمود دست او دست خیانت است؛ اگر صد بار هم بیعت کند باز هم نقض میکند و بعد جمله معروف خود را -که از آینده خبر میداد- بیان فرمود: او را رها کنید.
او سپس در جنگ صفین در کنار معاویه جنگید. معاویه در سال 42 هجری او را حاکم مدینه قرار داد. مروان در بسیاری از فتنه های مدینه و شام شرکت داشت . در سال 64 پس از کنارهگیری معاویه بن یزید از خلافت، ادعای خلافت کرد. مردم هم با او بیعت نمودند. وقتى معاويه مرد، عربهاى شام كه تعصب و حميتشان مايه نيروى دولت بود بهيجان آمدند و اختلاف در آنها افتاد.قبيله كلب به بنى اميه متمايل بودند و قبيله قيس برقابت آن طرفدار عبد الله بن زبير شدند، كلبيان نيز متحد نبودند، گروهى از آنها به خالد بن يزيد كه كوچك بود اما فصيح و دانشمند، مايل بودند و گروهى ديگر به مروان بن حكم كه مردى پير و كارآزموده بود رغبت داشتند، ميان عربهاى شام بسبب رقابت امويان بر سر خلافت، اختلاف افتاد و اين اختلاف و نزاع ادامه داشت تا ذيقعده سال 64 هجرى كه در جابيه انجمن كردند و با مروان بن حكم بعنوان خلافت بيعت كردند، بدين شرط كه پس از وى خالد بن يزيد خليفه باشد و پس از او عمرو بن سعيد بن عاص.بدينسان كسانى كه طمع خلافت داشتند راضى شدند و كلبيان همدل و همسخن شدند.قبيله قيس به پيشوائى ضحاك بن قيس فهرى در مرج راهط گرد آمدند و با عبد الله بن زبير بيعت كردند بنابر اين دعوى خلافت ميان او و مروان بن حكم منحصر شد.مروان با سپاهى براى جنگ ضحاك بن قيس حركت كرد و در جنگى كه در محرم سال 65 هجرى در مرج راهط رخ داد وى را شكست داد و قوم يمنى بر قوم مضرى غلبه يافت.ولى در نتيجه اين جنگ آتش تعصب از نو نه فقط در شام بلكه در همه ولايات اسلام و مخصوصا در خراسان افروخته شد و كشاكش عربهاى يمنى و مضرى بالا گرفت و دامنه آن تا دورترين ولايات اسلامى كشيده شد و ميان دو گروه جنگهاى خونين رخ داد.
پس از جنگ مرج راهط مروان بن حكم سپاهى بسوى مصر فرستاد تا عبد الرحمن بن ـ جحدم فرماندار عبد الله بن زبير را از آنجا بيرون كنند و نيز فرزند خود عبد العزيز را با سپاهى بسوى ايله فرستاد.ابن جحدم براى مقابله با سپاه مروان خندقى بكند و در اينكار سخت بكوشيد .خندق به يكماه كنده شد اما خندق نتيجه نداد و سپاه ابن جحدم شكست خورد و مروان در جمادى الاول سال 65 هجرى وارد فسطاط شد و همه مردم با او بيعت كردند مگر گروهى كه بر بيعت ابن زبير استوار ماندند و كشته شدند.شماره اين گروه به هشتاد ميرسيد و نيز پيشواى طايفه لخم اكدر بن حمام كشته شد و در نتيجه سىهزار كس از آن طايفه بشوريدند و محل اقامت مروان را در ميان گرفتند اما به وساطت بعضى لخميان كار بصلح انجاميد و شورشيان پراكنده شدند .تصادفا در همان روز كه اكدر كشته شد و مردم لخم بشوريدند عبد الله بن عمرو بن عاص وفات يافت و چون برون بردن جنازه ميسر نشد او را در خانهاش دفن كردند.
پس از آن مروان بشام برگشت و دو سپاه فراهم آورد يكى را بسوى حجاز فرستاد براى جنگ با عبد الله بن زبير و ديگرى را بسوى عراق فرستاد.سپاه اول شكست خورد و سپاه دوم تا مروان زنده بود كارى نساخت زيرا بسال 65 هجرى مرگش در رسيد. مروان دو پسر خود عبد الملك و عبد العزيز را وليعهد كرده بود كه اول عبد الملك و سپس عبد العزيز عهدهدار خلافت شوند.پيش از اين گفتيم كه طرفداران بنى اميه در جابيه انجمن ساختند و با مروان بيعت خلافت كردند بشرط آنكه پس از وى خالد بن يزيد خليفه شود و پس از او عمرو بن سعيد بن عاص اما مروان اين شرط را رعايت نكرد و براى دو فرزند خودعبد الملك و عبد العزيز بيعت گرفت.برخی گویند همسر او ام خالد در خواب، بالشی بر روی او قرار داد و او را خفه کرد. مروان دارای قامتی دراز و خلقتی آشفته بود؛ به طوری که او را خیط باطل (درازقد منحرف) لقب داده بودند.
لغتنامه دهخدا به نقل از منتهی الارب نهج البلاغه
تاريخ سياسى اسلام ج 1
ویرایش توسط hamid reza : ۱۳۸۷/۱۰/۲۵ در ساعت ۱۱:۲۰
قال الله تعالی
اليس الله بكاف عبده
آيا خداوند براي بنده كافي نيست
تلاش کن چیزی را که دوست داری بدست آوریوگرنه مجبور می شویچیزی را که بدست آوردی دوست داشته باشی
-
تشکر
-
۱۳۸۷/۱۰/۲۵, ۱۳:۴۳ #5
- تاریخ عضویت
آبان ۱۳۸۷
- نوشته
- 168
- مورد تشکر
- 413 پست
- حضور
- 8 دقیقه
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
لينك پست هاي ارائه شده در اين تاپيكاين پست با اضافه شدن هر صفحه جديد به تاپيك به روز مي شود
مختار (زندگي مختار و قيام او پس از عاشورا)
عبدلله بن زبير (عبدالله بن زبير و نقش او )
قيام توابين (توابين كه بودند و چه كردند)
مروان حكم (مروان بن حكم و پدرش چه بر سر اسلام آورده اند)
ویرایش توسط hamid reza : ۱۳۸۷/۱۰/۲۵ در ساعت ۱۴:۰۴
قال الله تعالی
اليس الله بكاف عبده
آيا خداوند براي بنده كافي نيست
تلاش کن چیزی را که دوست داری بدست آوریوگرنه مجبور می شویچیزی را که بدست آوردی دوست داشته باشی
-
۱۳۸۷/۱۱/۱۵, ۱۵:۰۰ #6
- تاریخ عضویت
آبان ۱۳۸۷
- نوشته
- 168
- مورد تشکر
- 413 پست
- حضور
- 8 دقیقه
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
حجاج بن یوسف
حجاج بن یوسف در سال 41 هجری قمری در طائف به دنیا آمد و سراسر عمرش آمیخته با جنایت و خونریزی و ظلم و تباهی بود.دوران كودكی خود را تحت آموزشهای پدرش گذرانید و به ویژه در فراگیری قرائت قرآن كریم كوشش بلیغ كرد. حجّاج تا اندكی پیش از 30 سالگی را در طائف به كار چوپانی، دبّاغی و چاهكنی و سنگكشی و كشاورزی میپرداخت.
چون "عبدالملك بن مروان" به خلافت رسید، شغلهای كوچكی به حجّاج سپرد و حجّاج از عهدۀ امور محوله به خوبی برآمد. تملق و سرسپردگی حجّاج به خلیفۀ اموی حدی نمیشناخت، مثلاً خلیفه را فرستادۀ خدا و از ملائكه برتر میشمرد. اوج ستم و بیداد حجاج در سال هایی بود که از طرف عبدالملک بن مروان به فرماندهی جنگها انتخاب شد و سپس حکومت عراق را به دست گرفت.
او مردی خونخوار بود و پیرمرد و بچه و بزرگ و کوچک را به اتهام شیعه بودن میکشت. در عصر حجاج اگر به کسی میگفتند کافر، بیشتر راضی بود تا اینکه بگویند شیعه.
حجّاج در سال 72 ه.ق قیام ابن زبیر را كه حدود 20 سال در حجاز دعوی خلافت داشت، خاموش كرد و این برای عبدالملك و مروان خدمتی اندك و ناچیز نبود.
عبدالملک، حجّاج را والی مكه گردانید و هنوز دیر زمانی نگذشته بود كه امارت مدینه و سپس كل حجاز و حتی یمامه و یمن را نیز به وی داد (73ق). اما هنوز بیش از دو سال از ولایت وی بر حجاز نگذشته بود كه عبدالملك وی را از امارت حجاز برداشت و به حكومت عراق، به جای "بِشربن مروان" گماشت (75ق). عراق از دیرباز مركز شیعیان و دیگر ناراضیان از دستگاه خلافت اموی بود و آنجا را جز قساوت و بیرحمی حجاج، چیز دیگری آرام نمیكرد. حجّاج ناشناس و آرام به مسجد كوفه وارد شد و درخطبهای مردم كوفه و عراق را تهدید و تحقیر كرد:
«كوفیان! سرهایی میبینم چون میوۀ رسیده كه چیدن آنها فرا رسیده و این كار به دست من میباشد، گویی خونها را میبینم كه میان عمامهها و ریشها روان است...».
حجّاج 20 سال والی عراق بود. ده سال نخست را تقریباً به سركوب جنبشهایی چون قیام عبدالله بن جارود (76ق)، شورشهای پیدرپی خوارج به خصوص نافۀ ازارقه و شورش مطرّف بن مغیرة بن شعبه (77ق) پرداخت، اما مهمترین آنها شورش عبدالرحمن بن محمد بن اشعث كِندی بود. این جنبش كه اصل آن از شرق ایران آغاز شد، 3 سال به طول انجامید.
حجّاج كه برای مدتی تسلط بر كوفه و مصر را هم از كف داده بود، سرانجام در دو نبرد مهم و سرنوشت ساز "دیرالحَجاجِمْ" و "مَشكِنْ"، ابن اشعث را شكست داد و عراق را برای امویان حفظ كرد.
حجاج در مجلسی برخی از فضائل خود را چنین برشمرد:
در مجالس ما هیچگاه از عثمان بدگویی نشده است. هفتاد نفر از بستگان ما در جنگ صفین به نفع معاویه کشته شدند؛ از طائفه ما هیچکس با زنی که دوستدار علی باشد، ازدواج نکرده است؛ زنان ما نذر کردند اگر حسین کشته شود ده شتر بکشند؛ هر کس از خاندان ما نام علی را بشنود به او و حسن و حسین و مادرشان نیز بد میگوید.
حجاج 120 هزار را در بیرون از میدان جنگ قتل عام کرد. در زندانهای 80 هزار زندانی بودند . زندانهای حجاج سقفی برای جلوگیری از آفتاب تابستان و سرما و باران زمستان نداشت. خوراک زندانیان نانی بود از جو که با خاکستر و نمک مخلوط بود و پس از مدت کوتاهی، هر زندانی که از آن میخورد رنگ چهرهاش سیاه میشد.
جنایتهای بی شمار حجاج، او را در چشم عبدالملک بن مروان، خلیفه غاصب و ستمگر اموی، آنچنان عزیز و مقرب کرده بود که هنگام مرگ به فرزندانش گفت: شما را سفارش میکنم به تقوای خدا و احترام به حجاج
عمر بن عبدالعزیز میگوید: اگر هر گروهی بخواهد نمایندهای را به عنوان خبیثتترین فرد گروه خود معرفی کند و ما نیز حجاج را معرفی کنیم، در مسابقهی تعیین قهرمان جنایت، ما برنده خواهیم شد.
اصولاً حجّاج حتی در ظاهر نیز، خود را مسلمان معتقدی نشان نمیداد، مثلاً یك توهین او به مدفن شریف حضرت رسول صلیالله علیه وآله مایۀ تكفیر او شده است. رفتار بیرحمانۀ حجّاج با مخالفان سیاسی نیز چندان نیاز به تفصیل ندارد، اما عناد و كینۀ او با با شیعه حدی نمیشناخت چنان چه جمعی از شیعیان و محبان علی علیهالسلام، از آن جمله قنبر غلام آن حضرت ، كمیل بن زیاد نخعی و یحیی بن امطویل را به بدترین گونهایی كشت و امر به سبّ آن حضرت كرد.
رفتار حجّاج با دیگر صحابیان و یاران رسول خدا صلی الله علیه وآله نیز كما بیش با توهین و تحقیر همراه بود، از آن جمله انس بن مالك خادم پیامبر صلی الله علیه وآله است كه حتی عبدالملك نیز از توهین به او خشمگین شد.
گفتهاند كه تا هنگام مرگ، دست كم صد هزار تن را از دم تیغ گذرانیده بود و نزدیك همین تعداد را هم دربارۀ شما زندانیان او گفتهاند. از نظر بسیاری از صاحبان نظر، حجاج بلای خداوندی بر مردم سركش عراق بودِ،
حجاج پس از عمری جنایت در 54 سالگی مبتلا به دلدرد شدیدی شد و پس از پانزده روز دست و پنجه نرم کردن با بیماری و مبتلا شدن به مرض لرزه و سردی اندام _ که هر چه آتش در اطرافش برمیافروختند باز گرم نمیشد - سرانجام به هلاکت رسید. او را در واسط (میان راه بصره و کوفه) دفن کردند و بر قبرش آب بستند و آن را از چشم دشمنانش مخفی کردند. ولید بن عبدالملک پسر عبدالملک بن مروان، برایش مجلس عزا به پا کرد.
امیرالمومنین علی علیه السلام در یکی از خطبههایش پس از اینکه از وضعیت نامناسب برخی از یارانش شکایت کرد، حکومت حجاج را چنین پیشگویی فرمود: آگاه باشید، به خدا سوگند، پسرکی از طائفه ثقیف که هوسباز و متکبر است بر شما مسلط میشود، و اموال و کشتزارها و باغ های سرسبز شما را به غارت میبرد.
منابع:
نهج البلاغه خطبه 116، مروج الذهب، ج 3، ص 125، کتاب شیعه و زمامداران خودسر، ص 121
دائرةالمعارف تشیع، زیر نظر: احمد صدر سید جوادی، کامران فانی، بهاءالدین خرمشاهی، حسن یوسفی اشکوری؛ تهران، نشر محبی، چاپ اول، 1386، ج6، ص83
ویرایش توسط hamid reza : ۱۳۸۷/۱۱/۱۵ در ساعت ۱۵:۰۳
قال الله تعالی
اليس الله بكاف عبده
آيا خداوند براي بنده كافي نيست
تلاش کن چیزی را که دوست داری بدست آوریوگرنه مجبور می شویچیزی را که بدست آوردی دوست داشته باشی
-
تشکر
-
۱۳۸۷/۱۱/۱۶, ۱۴:۲۹ #7
- تاریخ عضویت
آبان ۱۳۸۷
- نوشته
- 168
- مورد تشکر
- 413 پست
- حضور
- 8 دقیقه
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
عبدالملک بن مروان، پنجمین خلیفه اموی (بنی امیه) سال 26 هـ ق در مدینه بدنیا آمد. پدرش مروان بن حکم بود که مدتی خلیفه اموی و زمام حکومت آنها را در دست داشت. عبدالملک در مدینه بزرگ شد و بعد از اینکه پدرش از دنیا رفت، سال 65 ق در سن 40 سالگی خلیفه امویان در دمشق شد. قبل از اینکه خلیفه شود، پیوسته در مسجد بود و قرآن می خواند و خودش را با زهد و عبادت در نظر مردم موجه جلوه می داد بطوریکه او را "حمامة المسجد" یعنی کبوتر مسجد می گفتند ولی به محض رسیدن به خلافت، با همه ارزش های اسلامی و اخلاقی، خداحافظی کرد و چون قرآن تلاوت کرد، آن را برهم نهاد و گفت: «هذا فراق بینی و بینک و هذا آخرالعهدبک؛ این آغاز جدایی میان من و توست و این آخرین دیدار با توست».عبدالملک بن مروان
در اوایل خلافتش، حجاز، شام و عراق، آشفته بود. در مکه، عبدالله بن زبیر خلیفه بود. مختار ثقفی در کوفه به خونخواهی امام حسین علیه السلام خروج کرد اما عبدالله بن زبیر، برادرش مصعب را به جنگ مختار و تصرف کوفه فرستاد که در این جنگ مختار مغلوب و کوفه بدست "مصعب بن زبیر" افتاد. او لشگری جمع کرد تا به جنگ عبدالملک بن مروان رفت، ولی عبدالملک برای اینکه بتواند با فراغت بال، کار عراق را سامان دهد، پیمان ترک مخاصمه با امپراطوری روم بست و بلافاصله از دمشق به عراق و به جنگ مصعب رفت که در این جنگ، مصعب کشته شد و عبدالملک وارد کوفه شد و همه را به بیعت با خودش دعوت کرد و مردم با او بیعت کردند و او بر تخت خلافت نشست.
از بزرگترین کارهای خبیث عبدالملک این بود که بلافاصله شخص خونریز و پلیدی بنام "حجاج بن یوسف بن عقیل ثقفی" که بسیار بی باک و دشمن آل علی (ع) بود بر جان و ناموس مردم مسلط کرد. حجاج خیلی زود به جنگ عبدالله بن زبیر، در مکه فرستاده شد، او را کشت و مکه را تصرف کرد و از آن به بعد، در نزد خلیفه عبدالملک، عزیزتر شد و حکومت حجاز را به دست گرفت و بعدا حاکم عراق و خراسان نیز شد. حدود بیست سال برکوفه که مرکز انقلاب های شیعه بود، حکومت کرد دهها هزار شیعه را کشت یا به زندان انداخت. از دقایع دیگر زمان عبدالملک، جنگ با دولت روم بود که به سبب امتناع امپراطور روم از قبول سکه طلای جدیدی که به امر عبدالملک، ضرب شده بود تجدید شد. اگر چه در اوائل خلافتش فتوحاتی نصیب او توسط برادرش محمدبن عبدالملک، در آسیای صغیر و ارمنستان شده بود، ولی این فتوحات از جنبه های ارضی، اهمیتی نداشت و زمینه را برای لشگرکشی های جانشین عبدالملک فراهم کرد.
عبدالملک، شهر واسط را در کرانه باختری رود دجله بنیان نهاد و مردمی از شهر شام را در آن جای داد و خود چندی در آنجا سکونت گزید. وی برای جلوگیری از شورشها نیازمند به شامیان بود، پس شخصی به نام مهلب بن ابی صفره را به جنگ با خوارج واداشت؛ سرانجام خوارج سرکوب شده و نفوذ خود را از دست دادند. قیام مختار در زمان او روی داد.همچنین او قبة الصخرة را در اورشلیم بنا نهاد.
امام زین العابدین که دوران زندگیش با حکومت عبدالملک مقارن بود تاثیر زیادی در نگرش مثبت عبدالملک بن مروان نسبت به خودش داشت و امام نیز از همین موضوع، حداکثر استفاده را در پیشبرد برنامه خود، انجام داد و این نگرش در اثر کرامت و بزرگواری امام نسبت به مروانیان، به خصوص پدر عبدالملک در جریان انقلاب مدینه بود آنجا که در اوضاع بحرانی مدینه، همه افراد بنی امیه را از شهر بیرون کردند، امام علیه السلام به درخواست مروان بن حکم، همسر او را که دختر "عثمان بن عفان" بود در کنار خانواده اش جای داد و از او پذیرائی کرد.
از آنجا که ریاست ناحق، باعث نابودی تمام ارزش ها و خوبی ها می شود و شیوه های پسندیده همه فراموش می گردد عبدالملک بعد از مدتی، رفتارش را با امام سجاد علیه السلام، تغییر داد .
عبدالملک خلیفه ای با هیبت و کاردان بود و از شعر و ادب، اطلاع زیادی داشت. او مردی بخیل و خونریز و فتاک بود. عمال و اطرافیانش هم شبیه به او بودند که چند نفر از آنها عبارتند از: حجاج بن یوسف، عامل او در عراق، مهلب بن ابی صفره در خراسان، هشام بن اسماعیل در مدینه، عبدالله فرزندش، در مصر، محمدبن یوسف، برادر حجاج در یمن و محمدبن مروان در جزیره، تمام اینها بسیار ظالم و کثیف و خبیث بودند که حجاج از همه بیشتر. نقل شده که عبدالملک به "ابوذباب" معروف بود، کسی که دهانش گند زیادی داشت و به او «رشح الحجر» هم می گفتند از شدت بخل زیاد، و او قسم می خورد که شراب می خورد و در خطبه ای تصریح کرد که هر کس مرا به تقوا دعوت کند گردن او را می زنم و گفت که من با شمشیر دهان این امت را درمان می کنم. عبدالملک دستگاه اداری کار آمدی برای تنظیم امور حکومتی تشکیل داد و اصلاحات موثری انجام داد. در زمان او دیوان های مالیاتی از زبان های یونانی و فارسی به عربی، منتقل شد. از کارهای او، بنای «قبة الصخره» در بیت المقدس است. وی در روز شنبه 14 شوال سال 86 هـ ق، در سن 66 سالگی در دمشق از دنیا رفت. مدت خلافتش بیست و یکسال و اندکی بود. 17 پسر داشت که چهار نفر از آنها خلیفه شدند.
منابع:
ثابت اسماعیل راوی. تاریخ العصر الاموی من الناحیة السیاسیة و الادرایة و الاجتماعیة. مصعب محمد ابوبکر. قاهره: المکتبة النهضه المصریه، ۱۹۶۵، ۸۸.
رسول جعفریان. تاریخ اسلام از پیدایش تا ایران اسلامی. مرتضی رحیمی. قم: انتشارات حوزه علمیه، ۱۳۷۸، ۸۸.
قال الله تعالی
اليس الله بكاف عبده
آيا خداوند براي بنده كافي نيست
تلاش کن چیزی را که دوست داری بدست آوریوگرنه مجبور می شویچیزی را که بدست آوردی دوست داشته باشی
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
اشتراک گذاری